درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی

1403/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اوامر/ صیغۀ امر/ مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد واژۀ «یحبّ» و «لا یحبّ»

مفاد واژۀ «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله»

بحث پیرامون مفاد واژۀ «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» بود.

استعمالات «یحبّ» و «لا یحبّ» در قرآن کریم

در جلسۀ سابق گفتیم در آیات قرآن، «لا یحبّ الله» هیچ‌گاه به مکروهات تعلّق نگرفته است. اینک قصد داریم در تکمیل مطلب مزبور نکاتی را گوشزد کنیم.

تعلّق «لا یحبّ الله» به «مختال فخور»

ممکن است آیۀ شریفۀ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور[1] ، به عنوان نقض بر مطلب یادشده مطرح شود؛ چون اختیال به معنای تکبّر و حرکت متکبّرانه است و فخور نیز به معنای فخرفروش است. این امور از مکروهات به شمار می‌روند با این حال، «لا یحبّ الله» در موردشان به کار رفته است. مؤید این سخن، روایت صحیح السندی است که از امام صادق علیه السلام نقل شده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص أَوْصَى رَجُلًا مِنْ بَنِي تَمِيمٍ فَقَالَ لَهُ إِيَّاكَ وَ إِسْبَالَ الْإِزَارِ وَ الْقَمِيصِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنَ الْمَخِيلَةِ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمَخِيلَةَ.[2]

پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله به مردی از بنی تمیم فرمودند: شلوار و پیراهنت به قدری بلند نباشد که بر زمین کشیده شود چون این کار، یک رفتار متکبّرانه است. ظاهراً «المخیلة» مصدر اختیال و مختال است.

مقصود آن‌که، بی‌شک پوشیدن شلوار و پیراهن بلند و رها کردن آن، حرام نیست؛ بدین ترتیب، در نگاه نخست، در این آیۀ شریفه، «لا یحبّ الله» به مکروه تعلق گرفته است و این مطلب می‌تواند نقض مطلب سابق به شمار رود.

گفتنی است، تعبیر «خداوند، مختال فخور را دوست نمی‌دارد» در دو آیه از آیات نورانی قرآن کریم وارد شده است؛ یکی سورۀ مبارکۀ لقمان، آیۀ 18: وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور؛ و دیگری سورۀ مبارکۀ حدید، آیۀ 23 و 24: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‌ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور * الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ.

شاگرد: در آیۀ 36 از سورۀ نساء نیز چنین آمده است: إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً.

استاد: قبلش را قرائت کنید.

شاگرد: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى‌ وَ الْيَتامى‌ وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى‌ وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورا.

استاد: بله؛ پس مختال فخور در سه موضع از آیات کلام الله، متعلّق «لا یحبّ الله» واقع شده است؛ یکی سورۀ مبارکۀ نساء آیۀ 36؛ یکی سورۀ مبارکۀ لقمان آیۀ 18؛ و یکی سورۀ مبارکۀ حدید آیۀ 23.

مفسّران در کتب تفسیری مطالبی را ذیل آیۀ 23 سورۀ حدید، مطرح نموده‌اند.

برای نمونه، در کتاب تفسیر مقاتل بن سلیمان، جلد4 صفحۀ244 مختال فخور، چنین تفسیر شده است: يعني متكبر عن عبادة اللّه- عز و جل- فخور فى نعم اللّه- تعالى- لا يشكر. نتیجۀ این تفسیر آن است که مختال فخور، وصف شخصی است که مرتکب عمل حرام می‌شود.

در کتاب تفسیر ماتریدی یا همان تأویلات اهل السنة جلد9 صفحۀ533 ذیل آیۀ 23 و 24 سورۀ حدید این پرسش را مطرح می‌کند که در وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور * الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ آیا «الذین یبخلون» که در آغاز آیۀ بعد آمده، استیناف است، یا ادامۀ جملۀ قبل است؟ وی هر دو احتمال را محتمل دانسته، چنین می‌نویسد: و قوله- عزّ و جل-: الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ جائز أن يكون هذا صلة قوله: لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ تفسيرا له و جائز أن يكون على الابتداء. به‌ویژه آن‌که طبق کتب تفسیری، «الذین یبخلون» به کسانی ناظر است که از ادای حقوق الهی بخل می‌ورزند. بدین ترتیب اگر آن را ادامۀ آیۀ قبل بدانیم، معنایش آن است که خداوند اشخاص فخرفروش و متکبّری که خود را بالاتر از سائر افراد جامعه می‌دانند و خود را در قبال فقرا و مستمندان مسؤول نمی‌دانند و از ادای حقوق الهی بخل می‌ورزند را دوست نمی‌دارد.

طبری در تفسیر جامع البیان جلد27 صفحۀ136 در تفسیر این آیه، چنین می‌نویسد: الباخلين بما أوتوا في الدنيا على اختيالهم به و فخرهم بذلك على الناس، فهم يبخلون بإخراج حق الله الذي أوجبه عليهم فيه، و يشحون به. یعنی این راه رفتن فخرفروشانه، نماد کسانی است که وظیفۀ رسیدگی به نیازمندان را که خداوند بر عهده‌شان نهاده، امتثال نمی‌کنند.

در مجمع البیان جلد9 صفحۀ363 نیز چنین آمده است: «الَّذِينَ يَبْخَلُونَ» بمنع الواجبات‌.

در سورۀ نساء آیۀ36 نیز تعبیر مذکور به دنبال وظائف واجبی بیان شده است که انسان در قبال دیگران دارد؛ می‌خواهد بگوید برخی وظائف خود را انجام نمی‌دهند. وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى‌ وَ الْيَتامى‌ وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى‌ وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورا. در آغاز آیه به عبادت خداوند امر شده و از شرک به خداوند نهی شده است. برخی مراتب اختیال و فخرفروشی نوعی شرک به خداوند است؛ گویی خود را مستقل از خداوند در نظر گرفته و برای خود مقام عبودیّت قائل است. در ادامه از احسان به والدین و خویشاوندان و یتیمان و مساکین و دیگران سخن به میان آورده است که ظاهراً ناظر به حقوق واجب است نه حقوق مستحبّ. در انتهای آیه که از عدم محبّت خداوند به متکبّران و فخرفروشان سخن به میان آمده، به کسانی ناظر است که فخرفروش و متکبّر هستند و خود را در قبال والدین، خویشاوندان، یتیمان، مساکین، همسایگان دور و نزدیک، درراه‌ماندگان، و کنیزان و بندگان خود، مسؤول نمی‌دانند. سپس می‌فرماید: إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورا * الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهينا. خداوند این رفتار را مصداق کفران نعمت دانسته و وعدۀ عذاب مُهین به آنان داده است؛ پس این امور نه تنها حرام که از گناهان کبیره هستند چه‌آن‌که نسبت به آن وعید بر عذاب، آن هم عذاب مُهین داده شده است.

کوتاه‌سخن آن‌که، مقصود از اختیال و فخرفروشی، نفس آن عمل ظاهری نیست، بلکه حاکی از یک صفت نفسانی محرّم است و این مبرز این معناست که گویا من خداوند را قبول ندارم و وظائف الهی را نادیده می‌گیرم و خود را در قبال دیگران مسؤول نمی‌دانم. گویا من گل سرسبد عالم خلقت هستم و دیگران حقّی برای زندگی ندارند.

دربارۀ روایت صحیح السندی که از امام صادق علیه السلام نقل نمودیم نیز باید بدین نکته توجه داشت که گاهی وقتی یک شیء حرام است، معصومان علیهم السلام شیئی که از مراتب پایین‌تر آن شیء تلقّی می‌شود را فرد تنزیلی آن قرار داده و آن را مکروه شمرده‌اند. برای مثال تقریباً روشن است که عزل کردن به هنگام مباشرت مکروه است نه حرام؛ در برخی روایات از عزل کردن نهی شده و گفته شده: «ذاك الوأد الخفىّ»[3] . وأد با همزه به معنای زنده به گور کردن است. وأد خفیّ یعنی زنده به گور کردن پنهان. در جایی دیدم، «وأد خفی» به «داء خفیّ» تبدیل شده است. «وأد» مصدر وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَت[4] ‌ است. گویا ازآن‌رو که عزل کردن، مصداق خفیّ زنده به گور کردن است، شارع مقدس از آن نهی نموده است.

مقصود آن‌که، در روایت پیش‌گفته که پوشیدن لباس بلند و رها کردن آن بر زمین را با تعبیر «فإن ذلک من المخیلة» مورد نهی قرار داده بود، ظاهراً مقصود آن نیست که فرد روشن و آشکار اختیال است و مختال فخور بر آن صادق است، بلکه مقصود آن است که اینها، مصادیق تنزیلی و خفی این مفاهیم هستند. فرض کنید می‌گوییم «قدرت، مستی است؛ از مستی قدرت بپرهیز»؛ در این جمله قصد نداریم بگوییم ادلۀ دالّ بر حرمت خمر، بر حرمت قدرت دلالت دارند بلکه می‌خواهیم بگوییم مرتبه‌ای از مراتب ملاک حرمت خمر، در قدرت نیز وجود دارد لذا انسان باید از سُکر علم و سُکر قدرت بپرهیزد. به بیان دیگر، این تنزیلات ظهور ندارند در این‌که بخواهد فرد حقیقی این مفاهیم را بیان کنند؛ بلکه ظاهرشان بیان فرد خفی و فرد تنزیلی و فرد الحاقی مفاهیمی همچون مختال فخور هستند که در قرآن از آن نهی شده است. بدین ترتیب مکروه بودن این افراد تنزیلی و الحاقی، منافاتی با حرام بودن افراد حقیقی مفهوم منهی‌عنه ندارند.

تعلّق «یحبّ الله» به «متطهّرین»

نکتۀ دیگر آن‌که، در سورۀ مبارکۀ بقره آیۀ 222 چنین آمده بود: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرين‌.

پرسش آن بود که وقتی سیاق آیه در مورد زنان است، ازچه‌رو در پایان آیه، از جمع مذکّر استفاده شده و گفته شده «یحبّ المتطهّرین» نه «یحبّ المتطهّرات»؟ در پاسخ بدین پرسش گفتیم متطهّرین صرفاً به زنان اختصاص ندارد چون مردان نیز باید برای مباشرت به دنبال پاکی زنان باشند. مردان باید صبور باشند تا زنان پاک شوند و سپس با آنان مباشرت کنند.

پاسخ دیگر آن است که «متطهّرین» مفهوم عامّی است که هم مردان را در بر می‌گیرد و هم زنان را؛ لذا خداوند متعال در مورد حضرت مریم تعبیر وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتين[5] ‌ را به کار برده است. در جامع البیان طبری جلد2 صفحۀ231 نیز همین مطلب به اشارت رفته است: إنما قال: و يحب المتطهرين، و لم يقل المتطهرات، و إنما جرى قبل ذلك ذكر التطهر للنساء؛ لأَن ذلك بذكر المتطهرين يجمع الرجال و النساء، و لو ذكر ذلك بذكر المتطهرات لم يكن للرجال في ذلك حظ، و كان للنساء خاصة، فَذَكَرَ الله تعالى ذكرُه بالذكر العام جميع َعباده المكلفين، إذ كان قد تعبد جميعهم بالتطهر بالماء، و إن اختلفت الأَسباب التي توجب التطهر عليهم بالماء تا آخر عبارت.

البته نکتۀ دیگری نیز وجود دارد مبنی بر آن‌که در چند روایت صحیح و غیر صحیح، متطهّرین بر عموم مکلّفان تطبیق شده است. این روایات در وسائل الشیعة جلد1 صفحۀ 355 و 356 آمده است؛ صحیحۀ جمیل، صحیحۀ ابی خدیجة، و روایت حسین بن مصعب. برخی از این روایات، این آیه را ناظر به لزوم وضو دانسته؛ برخی آن را با استنجاء من الماء مرتبط دانسته. ظاهراً مقصود از متطهّرین معنایی عامّ است که همۀ اینها را در بر می‌گیرد.

البته پیرامون استنجاء من الماء یک بحثی وجود دارد. درست نقل شدن روایت مرتبط با استنجاء من الماء برای ما، محلّ تأمل است. احتمال می‌رود این روایت مربوط به آیۀ دیگری باشد که با این آیه مشابه بوده و به اشتباه، به این آیه مرتبط دانسته شده است. آیۀ شریفۀ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرين[6] هم در روایات ما، و هم در نقلیّات عامه، ناظر به انصار و اهل قباء دانسته شده است چه‌آن‌که اینان عادت داشتند، با آب خود را تطهیر می‌کردند. این روایت در صحیحۀ هشام بن حکم در وسائل الشیعة جلد1 صفحۀ 354 رقم940 و در تفسیر طبری جلد11 صفحۀ 22 آمده است. احتمال می‌رود مشابهت این دو روایت سبب گشته است، راوی، میان این دو خلط نماید. قصد نداریم این احتمال را تثبیت کنیم بلکه صرفاً آن را به عنوان احتمال ذکر کردیم. اگر این احتمال درست باشد این روایت به بحث ما ارتباط نخواهد داشت.

حال به اصل بحث بر می‌گردیم.

استعمالات «یحبّ» در روایات

بر اساس جست‌وجوی ناقصی که در روایات انجام دادیم، به این نتیجه رسیدیم که «یحبّ» فراوان در مورد مستحبّات به کار رفته است و شاید استعمالش در مورد واجبات، بسیار انگشت‌شمار باشد. اینک از سند روایات گذر نموده و به برخی از روایات مورد نظر اشاره می‌کنیم و آدرس آنها را از کتاب وسائل بیان می‌کنیم.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُؤْخَذَ بِرُخَصِهِ كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُؤْخَذَ بِعَزَائِمِهِ. وسائل جلد1 صفحۀ107 رقم263.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ مِنَ الْخَيْرِ مَا يُعَجَّلُ. خداوند دوست دارد، کار خیر زودتر انجام شود. وسائل جلد1 صفحۀ108. در جلد4 صفحۀ122 نیز در بحث افضل بودن نماز اول وقت، همین حدیث بر نماز اوّل وقت تطبیق شده است.

در روایت حلبی از ابی عبدالله علیه السلام نیز در ذیل آیۀ شریفۀ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساء[7] فرموده است: (اللَّمْسُ) هُوَ الْجِمَاعُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَتِيرٌ يُحِبُّ السَّتْرَ فَلَمْ يُسَمِّ كَمَا تُسَمُّونَ. خداوند ستیر است و ستر را دوست دارد؛ و چنانکه شما بی‌پروا سخن می‌گوید، صریح و بی‌پروا سخن نمی‌گوید. وسائل جلد1 صفحۀ272، رقم715. نکته‌ای که اکنون به ذهنمان رسید آن است که ممکن است یکی از مراتب ستیر بودن خداوند، سخن گفتن از باب «ایاک أعنی، و اسمعی یا جارة» باشد. در روایات بدین نکته اشاره شده است که نَزَلَ الْقُرْآنُ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ[8] . خداوند مخاطب اصلی خود را به شکل مستقیم مورد خطاب قرار نمی‌دهد بلکه با واسطه، مقصود خویش را به اشخاص انتقال می‌دهد. این ستیر بودن و پوشیده سخن گفتن، یک فرهنگ الهی به شمار می‌رود. یکی از مراحل پوشیده سخن گفتن، آن است که به در بگویید که دیوار بشنود.

وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ عَبْداً إِذَا عَمِلَ عَمَلًا أَحْكَمَهُ. وسائل الشيعة، جلد3 صفحۀ229، رقم3484.

إِنَّ اللَّهَ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ وَ يُعْطِي عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا يُعْطِي عَلَى الْعُنْفِ. در ذیل آن نیز از ثواب دادن و مانند آن سخن گفته است. وسائل، جلد15، صفحۀ269، رقم20478. احتمال می‌دهم مقصود روایت، آن است که خداوند دوست دارد انسان نسبت به خودش نیز با رفق و مدارا رفتار کند؛ یعنی آن عبادتی که انسان با نرمی و مدارا انجام می‌دهد، ثوابش از عبادتی که با سختی انجام می‌دهد بیشتر است. «علی العنف» یعنی عملی که انسان در انجامش خود را به زحمت می‌اندازد. گویا می‌خواهد بگوید عبادتی که روح انسان را خسته نمی‌کند، از مطلوبیّت بیشتری نزد خداوند برخوردار است. شاید مراد روایت، چنین باشد.

مقصود آن‌که، هر چند تمام استعمالات «یحبّ» را در روایات جست‌وجو نکردیم ولی بر اساس همین مقدار جست‌وجویی که انجام شد، موارد کاربرد این واژه در مورد مستحبات، بسیار فراوان بود؛ ولی در موردی که ممکن باشد به واجب تعلّق گرفته باشد، عجالتاً تنها یک مورد بود که در وسائل جلد11 صفحۀ540، رقم15484 آمده است: مَرَّ قِطَارٌ (قطار به معنای دستۀ شتری است که پشت سر یکدیگر حرکت می‌کنند و قطار امروزی نیز بر همین اساس قطار نامیده شده است. واگن‌های قطار نیز همانند شترانی هستند که پشت سر یکدیگر حرکت می‌کنند.) لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَرَأَى زَامِلَةً (فکر می‌کنم زاملة به معنای بار است) قَدْ مَالَتْ (باری که روی شتر بوده، به دلیل سنگینی یا به دلیل دیگری، به یک سمت مایل شده بوده) فَقَالَ يَا غُلَامُ اعْدِلْ عَلَى هَذَا الْجَمَلِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ الْعَدْلَ. یک احتمال آن است که با عدالت با این شتر رفتار کن؛ گویا یعنی بار سنگین بر پشت او نگذار که باعث شود بارش به یک سمت مایل شود.

شاگرد: زاملة را در کتب لغت چنین معنا کرده‌اند: الزّاملة: بعيرٌ يَستَظهِر به الرجلُ يَحمِل عليه متاعَه.[9]

استاد: پس زاملة خود آن شتری است که بار می‌کشد. یعنی گویا این بار آن قدر سنگین بوده که آن را خم کرده است.

یک احتمال نیز آن است «اعدل» به اعتبار آن باری باشد که بر شتر بوده؛ یعنی باری که بر پشت شتر قرار می‌دهید دو طرفش متساوی باشد تا یک طرفش مایل نشود. در این صورت عدل به معنای اعتدال خواهد بود و دیگر واجب نیز نخواهد بود؛ یعنی خداوند دوست دارد رفتار بندگان، با اعتدال همراه باشد. «الیمین و الشمال مضلّة، و الطریق الوسطی، هی الجادة» روایت قصد دارد چیزی شبیه این مضمون را در زندگی اجتماعی به ما بیاموزد.

این روایت بیشتر به جنبه‌های اخلاقی ناظر است تا به جنبه‌های فقهی. یک احتمال آن است که در باری که بر شتر قرار می‌دهی عدالت پیشه کن یعنی «اعدل فی حمل المتاع علی هذا الجبل» در این فرض، «علی هذا الجبل» متعلق به «حمل» محذوف است. پس «اعدل» یک موقع به معنای آن است که در حمل بار عدالت پیشه کن و یک موقع به معنای آن است که بار را هماهنگ بر پشت شتر بگذار تا یک طرف بار به یک سمت مایل نشود تا چه بسا خود شتر را هم به دلیل سنگینی‌اش به یک طرف مایل کند. اگر معنای دوم باشد نیز استحبابی است نه وجوبی.

مقصود آن‌که، تنها موردی که ممکن بود گفته شود «یحبّ» به واجب تعلق گرفته، همین مورد بود که توضیحش را دادیم.

اساساً ممکن است بگوییم «یحبّ» نه ظهور در جامع طلب، که ظهور در خصوص ندب دارد؛ بدین ترتیب اگر در جایی از تعبیر «یحبّ الله» استفاده شد، ظهور در ندب داشته و در صورت دلالت دلیل دیگر بر وجوب، بینشان تعارض رخ می‌دهد. برای قضاوت نهایی، سائر موارد استعمال را نیز ملاحظه خواهیم کرد.

شاگرد: در کتاب من لا یحضره الفقیه[10] ، به جای «اعدال علی هذا الجمل»، «اعدل علی هذا الحمل» نقل شده است. در لوامع صاحبقرانی، این حدیث چنین شرح داده شده است: حضرت شتر باردارى را ديدند كه يك طرف ميل كرده بود فرمودند كه اى غلام عدالت كن بر اين شتر يا بر اين بار بنا بر نسخه حاء مهمله به آن كه هر دو طرف مساوى باشند ... .[11]

استاد: بله؛ اگر «اعدل علی هذا الحمل» باشد، این معنا روشن‌تر است که می‌خواهد بگوید بار را یک‌دست و به صورت مساوی بر پشت شتر قرار بده. این نکات، اخلاقی است و واجب نیست. پس ممکن است ادعا شود «یحبّ» ظهور در خصوص ندب دارد نه آن‌که ظهور در جامع طلب داشته باشد. البته قضاوت نهایی پیرامون این مطلب، نیازمند جست‌وجوی بیشتر در سائر موارد استعمال این واژه است که در آینده انجام خواهد شد.

تحلیل ادبی تفاوت «یحبّ» با «لا یحبّ» در شمول نسبت به موارد الزامی و غیر الزامی

بار دیگر این پرسش را مطرح می‌کنیم که به لحاظ تحلیلی چطور می‌شود لا اقل در آیات قرآن، «یحبّ» در اعمّ از واجب و مستحب به کار برود، ولی «لا یحبّ» در خصوص محرّمات به کار برود؟ به سخن دیگر، در اینجا، دو مرحله بحث وجود دارد:

    1. وقتی «یحبّ» در اعمّ از واجبات و مستحبات به کار می‌رود، نقیضش باید موارد اباحۀ به معنای اخصّ را شامل شود، حال‌آن‌که «لا یحبّ» موارد اباحۀ به معنای اخص را شامل نمی‌شود و تنها موارد مرجوح را شامل می‌شود. این مطلب به چه شکل تحلیل می‌شود؟

    2. حال که در موارد مرجوح به کار می‌رود، ازچه‌رو صرفاً مرجوحات الزامی را در بر می‌گیرد؟ وقتی «یحبّ» در اعمّ از واجبات و مستحبّات به کار می‌رود، طبیعتاً «لا یحبّ» نیز باید در اعمّ از محرّمات و مکروهات به کار برود؛ حال‌آن‌که استعمالات قرآنی «لا یحبّ»، تنها در مرجوحات الزامی بود. به لحاظ زبانی چگونه می‌توان این دو مطلب را تحلیل کرد؟

در جلسۀ قبل بدین دو پرسش پاسخ گفتیم. پاسخ مزبور یک مکمّل دارد که در آینده آن را نیز توضیح خواهیم داد.

در ارتباط با این مطلب، نکته‌ای وجود دارد مبنی بر آن‌که «لا یحبّ» صرفاً به معنای نقیض «یحبّ» نیست. فرصت نشد این مطلب را در کلمات مفسّران دنبال کنم ولی در لابلای مطالبی که در بحث قبل دنبال می‌کردم به عبارتی از تفسیر ابو السعود برخورد کردم که به هر دو نکتۀ مورد سؤال اشاره نموده بود، ولی صرفاً به صورت ادعا مطلب را طرح نموده و از آن گذشته بود. ابو السعود می‌گوید: (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ) فإن عدم محبته تعالى كناية* عن بغضه الموجب لغضبه المستتبع للعقوبة لا محالة.[12] می‌گوید عدم محبّت خداوند، صرف عدم محبّت نیست تا موارد مساوی را شامل شود؛ بلکه عدم محبّت به معنای بغض است؛ آن هم نه مطلق بغض، بلکه بغضی که غضب خداوند را سبب گشته و قهراً مستتبع عقوبت است؛ یعنی «لا یحبّ» را به معنای بغض الزامی دانسته است، نه بغض کراهی.

ابو السعود به اصل مطلب توجّه کرده است ولی به نکتۀ تحلیلی آن نپرداخته است. اصل مطلب آن است که «لا یحبّ الکافرین» به لحاظ ساختار اولیه و در نگاه نخست، نقیض «یحبّ» است، و باید سه حکم از احکام پنج‌گانه را شامل شود؛ اباحۀ به معنای اخص، کراهت و حرمت. این در حالی است که در اینجا «لا یحبّ» در خصوص حرمت به کار رفته است. به لحاظ ادبی، چگونه می‌شود در اینجا «لا یحبّ» در خصوص حرمت به کار رفته برود؟ ابو السعود به این مطلب نپرداخته است و ما قصد داریم در جلسۀ آینده بدان بپردازیم.


[1] لقمان : 18.
[2] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌6، ص: 456، ح5.
[3] أمالي المرتضى، ج‌2، ص: 282.
[4] التكوير : 8.
[5] التحريم : 12.
[6] التوبة : 108.
[7] النساء : 43.
[8] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌2، ص: 630-631، ح14.
[9] تهذيب اللغة، ج‌13، ص: 153.
[10] من لا يحضره الفقيه، ج‌2، ص: 292.
[11] لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج‌7، ص: 403.
[12] ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، ج‌7، ص: 63.