درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی

1403/06/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اوامر/ مادۀ امر/ دلالت امر بر وجوب

 

مرور کلمات آقای شهیدی در مبحث امر

در سال گذشته، بحث دلالت امر بر وجوب را آغاز کردیم. قصد داریم سال جدید را با مرور برخی از سرفصل‌های موجود در کلام آقای شهیدی آغاز نموده و سپس به بحث اصلی خودمان ورود کنیم.

بحث دلالت امر بر وجوب، دارای دو مرحله است:

    1. دلالت مادۀ امر بر وجوب.

    2. دلالت هیأت امر بر وجوب.

پیرامون مادۀ امر، بحث‌های مختلفی مطرح شد. یک بحث این بود که آیا مادۀ «أ_م_ر»، مشترک لفظی است و چند معنا دارد؛ یا مشترک لفظی نبوده و تنها یک معنا دارد؟ این بحث را در سال گذشته مطرح نموده و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که مادۀ «أ_م_ر» گاهی معنایی شبیه به شیء، فعل و مانند آن دارد که جمعش «امور» است، که البته تحلیل حقیقت آن، قدری دشوار است؛ و گاهی معنایی از سنخ طلب، دستور و فرمان دارد، که بحث کنونی ما پیرامون معنای دوم است.

آقای شهیدی نیز با ما هم‌نظر بوده و در نهایت به همین دو معنا برای مادۀ «أ_م_ر» رسیدند. ایشان معنای نخست را طلب و معنای دوم را شیء آن قرار دادند.[1]

دخالت عنصر ابراز در حقیقت امر

ایشان در ادامه می‌فرمایند:

الجهة الثانیة: المشهور أن المعنی الاول للامر، هو الطلب و الظاهر ان مرادهم کون معناه هو ابراز الطلب اذ لا اشکال فی عدم صدق الامر علی مجرد الطلب النفسانی بالنسبة الی فعل الغیر من دون ابرازه؛ نعم لا فرق فی ذلک بین ان یکون ابرازه بالقول او بأی مبرز آخر و لو بإشارة الید.[2]

فرمایش محقق خراسانی در بحث طلب و ارادة

در دانش اصول بحثی مطرح شده است تحت عنوان «الطلب و الإرادة». محقق خراسانی، در این مبحث اصولی، نکاتی را مطرح می‌کنند که در تحلیل فرمایش آقای شهیدی سودمند است؛ اساساً مناسب است کل این بحث با نگاهی که ایشان مطرح نموده، دنبال شود. این بحث، بیشتر صبغة کلامی داشته و قصد ورود تفصیلی به آن را نداریم؛ با این وجود در میانۀ این بحث، یک سری مباحث لغوی و اصولی به چشم می‌خورد که در بحث کنونی اثرگذار است.

محقق خراسانی در مبحث طلب و اراده، چنین فرموده است:

الجهة الرابعة [الطلب و الإرادة]

الظاهر أن الطلب الذي يكون هو معنى الأمر ليس هو الطلب الحقيقي الذي يكون طلبا بالحمل الشائع الصناعي بل الطلب الإنشائي الذي لا يكون بهذا الحمل طلبا مطلقا بل طلبا إنشائيا سواء أنشئ بصيغة افعل أو بمادة الطلب أو بمادة الأمر أو بغيرها.[3]

محقق خراسانی طلب را به دو گونۀ حقیقی و انشائی تقسیم نموده است. ایشان طلب حقیقی را همان صفت نفسانی طلب _که به حمل شائع مصداق طلب است_ دانسته و معتقد است، مقصود اصولیان از اینکه امر را به معنای طلب دانسته‌اند، طلب حقیقی نیست بلکه طلب انشائی است.

و لو أبيت إلا عن كونه موضوعا للطلب فلا أقل من كونه منصرفا إلى الإنشائي منه عند إطلاقه كما هو الحال في لفظ الطلب أيضا.[4]

می‌فرماید: اگر شخصی بر وضع شدن «امر» برای مفهوم طلب پافشاری کنید، دست‌کم می‌توان گفت اطلاق لفظ «امر» اقتضا می‌کند به معنای طلب انشائی باشد؛ همچنانکه اطلاق لفظ «طلب» چنین اقتضایی دارد. به سخن دیگر، اگر واژۀ «امر» یا «طلب» را بدون هیچ قرینه‌ای به کار ببریم، اطلاق کاربست این دو واژه، به طلب انشائی منصرف است نه حقیقی.

و ذلك لكثرة الاستعمال في الطلب الإنشائي كما أن الأمر في لفظ الإرادة على عكس لفظ الطلب و المنصرف عنها عند إطلاقها هو الإرادة الحقيقية.[5]

می‌فرماید: امّا اگر لفظ «ارادة» را عند الاطلاق به کار ببریم، به ارادۀ حقیقی منصرف است که یک صفت نفسانی قلمداد می‌شود؛ بر خلاف لفظ «امر» و «طلب» که به طلب انشائی منصرف بودند.

ایشان در ادامه به بحث طلب و اراده اشاره می‌کنند که در میان اشاعره مطرح شده است.

در بحث طلب و اراده، پرسش آن است که آیا غیر از صفت نفسانی اراده، صفت نفسانی دیگری به نام طلب وجود دارد یا خیر؟ به سخن دیگر، آیا دو صفت نفسانی به نام اراده و طلب وجود دارد و ارادۀ نفسانی در رتبۀ علت برای طلب نفسانی است _که اوامر الهی نیز ذیل طلب نفسانی قرار می‌گیرند_ یا چنین نیست؟

محقق خراسانی بدین نکته اشاره می‌کنند که دیدگاه اشاعره مبنی بر دوگانگی اراده و طلب نفسانی، ناشی از آن بوده که درک وجدانی‌شان از معنای «اراده» با درک وجدانی‌شان از «طلب» فرق داشته است. ناتوانی اشاعره از تحلیل این دو درک وجدانی، سبب شده است به وجود دو صفت نفسانی مستقل قائل شوند؛ حال‌آن‌که در نفس انسان دو صفت نفسانی وجود ندارد. آنچه سبب می‌شود درک وجدانی ما از واژۀ «طلب» با درک وجدانی‌مان از واژۀ «اراده» فرق داشته باشد، تفاوت این دو واژه، در معنای انصرافی‌شان است. به باور محقق خراسانی، معنای انصرافی لفظ «طلب»، اساساً صفت نفسانی نیست بلکه طلب انشائی است؛ بر خلاف معنای انصرافی لفظ «ارادة» که اراده و صفت نفسانی است.[6]

ایشان در ادامه به یک بحث کلّی پیرامون طلب و اراده می‌پردازند:

فاعلم أن الحق كما عليه أهله وفاقا للمعتزلة و خلافا للأشاعرة هو اتحاد الطلب و الإرادة بمعنى أن لفظيهما موضوعان بإزاء مفهوم واحد و ما بإزاء أحدهما في الخارج يكون بإزاء الآخر و الطلب المنشأ بلفظه أو بغيره عين الإرادة الإنشائية و بالجملة هما متحدان مفهوما و إنشاء و خارجا لا أن الطلب الإنشائي الذي هو المنصرف إليه إطلاقه كما عرفت متحد مع الإرادة الحقيقية التي ينصرف إليها إطلاقها أيضا.[7]

ایشان، برای طلب و اراده، سه مرحله تصویر نموده است؛ مرحلۀ مفهوم، مرحلۀ خارج، مرحلۀ انشاء.

محقق خراسانی باور دارد، طلب و اراده، در هر سه مرحله، با یکدیگر متحد هستند و تفاوتشان تنها در مفاد انصرافی‌شان است.

با توجه به تصویری که محقق خراسانی از بحث ارائه دادند، مجالی برای فرمایش آقای شهیدی وجود نخواهد داشت. آقای شهیدی طلب را، صفت نفسانی در نظر گرفته و فرمودند واضح است که طلب نفسانی بدون ابراز، مصداق امر نیست. حال‌آن‌که محقق خراسانی فرمودند، مقصود اصولیان از اینکه امر به معنای طلب است، طلب نفسانی نیست بلکه طلب انشائی است؛ و به تعبیر ما، مقوّم طلب انشائی، ابراز است. طلب انشائی بدون ابراز اصلاً محقق نمی‌شود، پس قِوام طلب انشائی، به ابراز آن وابسته است.

و اساساً محقق خراسانی باور دارد معنای انصرافی واژۀ «طلب» طلب انشائی است و اینکه آقایان «امر» را به معنای طلب دانسته‌اند، همان معنای انصرافی «طلب» را به کار برده‌اند. بنابراین طبق تصویر محقق خراسانی، بحثی که توسط آقای شهیدی مطرح شده، جایگاهی نخواهد داشت.

فرمایش آیت الله شبیری زنجانی (مدّ ظله) پیرامون مادۀ طلب و اراده

هنگامی که در نزد آیت الله والد، شاگردی می‌کردیم، ایشان این نکته را گوشزد می‌نمودند که در کلام محقق خراسانی یک خلط رخ داده است. توضیح آن‌که:

محقق خراسانی فرمودند معنای انصرافی «طلب»، طلب انشائی است؛ ولی معنای انصرافی «ارادة» ارادۀ حقیقی است. آیت الله والد می‌فرمودند: لفظ «طلب» دو گونه استعمال دارد؛ گاهی با «مِن» متعدّی می‌شود و گاهی با «مِن» متعدّی نمی‌شود. ایشان در مورد لفظ «ارادة» نیز همین دو گونه استعمال را مطرح می‌نمودند.

گاهی گفته می‌شود «طَلَبتُ صلاةَ زید» یعنی نماز زید برای من مطلوب است؛ ولی گاهی گفته می‌شود «طَلَبتُ مِن زید أن یصلّی». آیت الله والد می‌فرمودند اگر «طلب» با «مِن» متعدی شود، ناظر به طلب انشائی است. به سخن دیگر، فارغ از این که قضیه را به چه شکل تحلیل کنیم، وقتی طلب با «من» متعدی شود، به مرحلۀ ابراز قضیه، ناظر است و مجرّد اینکه در نفس انسان، طلب نفسانی وجود داشته باشد، استعمال «طلب» با «مِن» را تصحیح نمی‌کند. صحت استعمال «طلب» با «من» متوقف بر آن است که صفت نفسانی طلب، به مرحلۀ ابراز رسیده باشد.

در مورد «ارادة» نیز همین دو گونه استعمال قابل تصویر است؛ گاهی گفته می‌شود، «اَرَدتُ صلاةَ زید» که با «من» متعدی نشده و بر صفت نفسانی اراده دلالت دارد؛ ولی گاهی گفته می‌شود «اردت من زید ان یصلی» که معنایش همانند «طلبت من زید ان یصلی» می‌باشد.

کوتاه‌سخن آن‌که، در کلام محقق خراسانی، بین «طلب» با «مِن» و «طلب» بدون «مِن» خلط شده است. مقصود از «طلب» با «من»، جایی است که مجرور «من»، همان شخص مأمور است. پس حتی اگر متعلق طلب، فعل غیر باشد، مجرد این که متعلق طلب فعل غیر است، سبب نمی‌شود «طلب» در طلب انشائی (به تعبیر محقق خراسانی) و ابراز طلب (به تعبیر آقای شهیدی) به کار رفته باشد.

بله، ممکن است متعدی شدن «اراده» با «من»، کمتر از متعدی شدن طلب» با «من» رخ دهد و همین نکته سبب شده باشد محقق خراسانی بین این دو تفکیک کند. یعنی به دلیل تفاوت استعمالات «طلب» و «اراده» اطلاق لفظ «طلب» به معنایی غیر از اطلاق لفظ «اراده» منصرف می‌شود؛ ولی نکتۀ تفاوت این دو، تفاوت استعمالات غالبی‌شان است؛ بدین‌سان که «طلب» غالباً با «من» استعمال می‌شود و از همین‌رو به طلب انشائی یا ابراز طلب انصراف دارد؛ بر خلاف «اراده» که غالباً بدون «من» استعمال می‌شود در نتیجه به صفت نفسانی انصراف دارد.

صدق امر در اوامر امتحانی و عدم صدقش در موارد تهدید و تمنی و مانند آن

آقای شهیدی در ادامه بحث دیگری را مطرح نمودند:

هذا، و قد وقع الخلاف فی انه هل یکفی فی صدق الامر مجرد ابراز الطلب و لو لم یوجد هناک ای طلب نفسانی کما فی الاوامر الامتحانیه ... .[8]

سپس بدین نکته اشاره می‌کنند که محقق عراقی اوامر امتحانی را امر ندانسته ولی محقق خراسانی اوامر امتحانی را امر می‌داند و اقای شهیدی نیز دیدگاه محقق خراسانی را صحیح می‌شمرد. سپس استدراک نموده و می‌فرماید:

نعم لا یصدق الامر علی استعمال صیغة الامر بغیر داعی البعث الجدّی او الامتحانی کما لو کان بداعی التهدید او التمنی او الترجی و نحو ذلک.[9]

ایشان می‌فرماید: استعمال صیغۀ امر در مقام تسخیر و مانند آن، استعمال حقیقی نیست؛ مثلاً در امثال آیۀ شریفۀ ﴿قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئين﴾[10] خداوند با این جمله می‌خواهد کافران را به بوزینه تبدیل کند نه آنکه حقیقتاً به آنان امر کند.

دخالت عنصر بعث در حقیقت امر

آقای شهیدی در ادامه چنین فرموده است:

و الانسب ان یقال بأن معنی الامر هو البعث بداعی التحریک، و لیس معناه الطلب حیث ان الطلب بمعنی التصدی و السعی نحو ایجاد الفعل خارجاً، فإذا صدر من المولی خطاب الامر مستعملاً ایاه فی معناه، فحینئذ یکون ذلک مصداقاً للطلب و السعی نحو اتیان العبد بالفعل.[11]

ایشان قصد دارد به این مطلب اشکال کند که امر به معنای طلب است. می‌فرماید: امر به معنای طلب نیست چون طلب به معنای تصدی و سعی برای ایجاد فعل در خارج است و این تصدّی ممکن است بدون امر محقق شود. برای مثال، اگر با هدف تحریک زید به نماز خواندن، در مقابل او بایستیم و نماز بخوانیم، طلب به معنای تصدّی و سعی محقق شده است، ولی امر صدق نمی‌کند. امر تنها در جایی صادق است که بعث به داعی تحریک صورت بگیرد.

بله، در جایی که ما صیغۀ امر یا مادۀ امر را برای بعث استعمال می‌کنیم، مصداق طلب و تصدّی است؛ لازم نیست طلب و سعی به خاطر استعمال ماده یا صیغۀ امر در معنایش باشد؛ ممکن است به شکل دیگری باشد لذا امر به معنای طلب نیست.

البته ایشان طلب را به معنای تصدّی و سعی برای ایجاد فعل در خارج دانستند ولی سابقاً فرمودند، امر به معنای ابراز طلب است. به نظر می‌رسد فرمایش سابق ایشان، با فرمایششان در اینجا، همخوانی ندارد. آیا من تصدی و سعی خود برای تحقق خارجی فعل را ابراز می‌کنم یا مطلوبیت نفسانی فعل در نزد خودم را ابراز می‌کنم؟ چنین نیست که تصدّی و سعی را ابراز کنم؛ من مطلوبیّت نفسانی فعل در نزد خودم را ابراز می‌کنم و همین ابراز مطلوبیّت، مصداق تصدّی و سعی است. لذا ایشان نیز چنین فرمودند: «خطاب الامر مستعملاً ایاه فی معناه، فحینئذ یکون ذلک مصداقا للطلب و السعی». مقصود آن‌که، عبارت ایشان چندان لطیف نیست.

اصل قضیه، وابسته به همان نکته‌ای است که توسط محقق خراسانی گوشزد شد.

اولاً آقای شهیدی فرمودند: طلب عبارتست از تصدّی و سعی برای ایجاد فعل در خارج. باید دید فرمایش ایشان تا چه حدّ قابل دفاع است. طلب گاهی با «من» متعدّی می‌شود و گاهی بدون «من». اگر بگویم نماز خواندن زید برای من مطلوب است، آیا حتماً باید تصدّی و سعی کنم تا طلب صادق باشد؟! به نظر می‌رسد چنین نیست. همین مقدار که نماز خواندن زید برای من مطلوب و محبوب است، برای صدق طلب کافی است بی‌آنکه لازم باشد تصدّی و سعی برای ایجاد فعل در خارج صورت گرفته باشد.

صرف تصدّی و سعی، بدون واسطه قرار دادن زید و بدون طلب انشائی، برای استعمال «طلب» با «من» کفایت نمی‌کند؛ لذا وقتی من در مقابل زید ایستادم و نماز خواندم، نمی‌توانم بگویم، از زید طلب کردم که نماز بخواند؛ «طلبتُ من زید» تنها در جایی صادق است که طلب انشائی صورت گیرد و به نحوی از انحاء از زید درخواست کنم و این درخواست زمینه‌ساز تحریک زید به نماز خواندن شود.

ماجرای نماز شب شهید ثالث

بدین مناسبت، داستانی را یادآور می‌شویم که در قصص العلمای مرحوم تنکابنی ذکر شده است. مرحوم تنکابنی در شرح حال مرحوم شهید ثالث شیخ محمد تقی برغانی، از قول برادر ایشان شیخ محمد صالح برغانی، داستان جالبی را نقل می‌کند. شیخ محمد تقی در آن زمان، عالم اول قزوین بوده است. شیخ محمد صالح می‌گوید: مرحوم کاشف الغطاء به قزوین آمده و مهمان برادر ما شیخ محمد تقی شده بودند. ما نیز در آن ایام جوان بودیم و به مناسبتِ ورود مرحوم کاشف الغطاء و برای پذیرایی از ایشان، در منزل برادرمان سکنی گزیده و شب‌ها در آنجا می‌خوابیدیم. مرحوم کاشف الغطاء مکانی برای تهجد و عبادت داشت که شب‌ها به آنجا می‌رفت. ما نیز در همان مسیری خوابیده بودیم که ایشان از آن عبور می‌کرد. ایشان در مسیر خود ما را نیز برای نماز شب بیدار کرد؛ ما هم بلند شدیم ولی پس از عبور ایشان دوباره خوابیدیم. ولی قدری که گذشت با ناله‌های ایشان بیدار شدیم و حال ایشان در ناله و مناجات به گونه‌ای بر من اثر گذاشت که از آن ماجرا تا به الآن، 15 سال است که نماز شب من ترک نشده است.

البته مرحوم کاشف الغطاء در این داستان، تصدی و سعی نکردند ولی فرض کنید اگر برای تحریک شخص دیگر، این کار را انجام دهد، باز هم نمی‌توان طلب با «من» را در موردش به کار برد. طلب با «من» تنها در جایی که صادق است که درخواستی از جانب طالب از مطلوب‌منه صورت بگیرد و برای امتثال این درخواست، آن فعل خارجیت پیدا کند.

شاگرد: اگر مطلوب به معنای طلب‌شده باشد، همان عنصر انشائی بودن در آن نهفته است.

استاد: بستگی دارد مطلوب را چگونه معنا کنیم. این طلب‌شده‌ای که شما در نظر دارید، معنای «من» نیز در آن گنجانده شده است؛ طلب‌شده یعنی طلب‌شده از زید. مقصود ما از مطلوب، آن چیزی است که برای طالب خوشایند است ولو آن را از دیگری طلب نکرده باشد. شما «من» را در ذهنتان مقدّر می‌گیرید؛ ولی اگر مطلوب را به معنای فعلی بدانید که در عالم نفس بدان علاقه و اشتیاق داریم، طلب انشائی از آن استفاده نمی‌شود. به سخن دیگر، مقصود ما از مطلوب، مشتاق‌الیه است. بدین ترتیب معنای «من» در آن گنجانده نشده است. آنچه شما در ذهن دارید، طلبی است که در آن یک شخصی وجود دارد که ما از آن شخص طلب کرده‌ایم. بدون گنجاندن این معنا، چیزی که فرمودید از آن قابل استفاده نیست.

کوتاه‌سخن آن‌که، نکتۀ ذکر شده توسط آیت الله والد باید مد نظر قرار گیرد. آیا طلب را با «من» در نظر می‌گیرید _خواه به «من» تصریح شود و خواه در تقدیرگرفته شود_ یا بدون «من»؟! این نکته‌ای است که در بحث، تأثیر جدّی دارد.

دخالت عنصر داعویت تحریک در حقیقت امر

آقای شهیدی در مقام بیان معنای امر چنین فرمودند:

و الانسب ان یقال بأن معنی الامر هو البعث بداعی التحریک.[12]

فارغ از بحث‌های پیش‌گفته، پرسش دیگر آن است که آیا امر لزوماً باید به داعی تحریک باشد؟! به نظر می‌رسد این تعریف صحیح نیست.

در کلمات اندیشمندان، بحثی مطرح شده است مبنی بر آنکه چگونه می‌توان امر نمودن خدا به عصیانگران را توجیه نمود؟ از یک سو، خداوند علم دارد که شخص عاصی، عصیان می‌کند؛ از سوی دیگر، صدق امر در این مورد مسلم است؛ حال چگونه می‌توان بین این دو واقعیت جمع نمود؟

در پاسخ بدین پرسش، گفته شده: امر لازم نیست به داعی تحریک صورت بگیرد؛ چون گاهی انگیزۀ آمر، اتمام حجّت است نه تحریک. در مورد عصیانگران نیز امر به انگیزۀ تحریک نیست بلکه به انگیزۀ اتمام حجّت است.

بدین ترتیب باید دانست، در مواردی که امر به انگیزۀ اتمام حجّت است، اساساً تصدی و سعی برای ایجاد فعل در خارج وجود ندارد چون آمِر می‌داند صیغۀ امر یا مادۀ امری که از وی صادر می‌شود، هیچگونه باعثیّتی برای مخاطب ندارد.

نباید در صدق امر در این موارد تردید کرد؛ پر واضح است که می‌توان گفت: خداوند به ابلیس امر کرد که بر آدم سجده کند با این که می‌دانست عصیان می‌کند؛ پس علم خداوند به عصیان ابلیس، سبب نمی‌شود واژۀ امر حقیقتاً صدق نکند.

مقصود آنکه، امر لازم نیست به داعی تحریک فعلی باشد بلکه حقیقت امر عبارتست از: «جعل ما یمکن ان یکون داعیاً» هر چند بدانم که داعویّت بالفعل ندارد. این همان تعبیری است که محقق اصفهانی معمولاً در این موارد به کار می‌برند[13] . پس حقیقت امر به تحریک بالفعل گره نخورده است بلکه به تحریک شأنی گره خورده است.

مناسب بود آقای شهیدی به جای تعبیر «البعث بداعی التحریک»، می‌فرمودند: «البعث بما یمکن ان یکون محرّکاً».

امر عمدتاً یا به داعی تحریک است و یا به داعی اتمام حجّت و معمولاً در اینگونه موارد به کار می‌رود. در اوامر امتحانی نیز، هدف امر، اتمام حجّت است؛ چون آمر می‌خواهد ببیند عبد مطیع است یا عاصی. اوامر امتحانی، هم‌سنخ با اوامری هستند که نسبت به عصیانگران صورت می‌گیرد و در یک نَسَق قرار می‌گیرد.

اشاره به سرفصل برخی بحث‌های آقای شهیدی

آقای شهیدی در ادامه، به معنای اصطلاحی امر می‌پردازند که ما قصد ورود به آن را نداریم[14] . سپس به دو دیدگاه اشاره نموده و می‌فرمایند: در مقابل دیدگاه مشهور که موضوع‌له مادّۀ امر را طلب می‌دانند، دو دیدگاه دیگر وجود دارد؛ یکی دیدگاه محقق خوئی است که امر را به معنای ابراز اعتبار فعل بر ذمۀ مکلف دانسته‌اند؛ و دیدگاه دیگر، مربوط به بعض سادة الاعلام است که ظاهراً مقصود، آقای سیستانی حفظه الله می‌باشد مبنی بر آنکه امر به معنای تحریک و وادار کردن است.[15]

ما در سال گذشته، دیدگاه دوم را مطرح نموده و به شکل مفصل به اثبات این نکته پرداختیم که امر به معنای وادار کردن نیست. بله، در موارد وادار کردن می‌توان مجازاً امر را به کار برد.

آقای شهیدی بحث دیگری را مطرح نموده‌اند مبنی بر آنکه آیا در حقیقت امر، عنصر علوّ و استعلاء دخالت دارد یا ندارد[16] ؟ سابقاً به این بحث پرداخته و گفتیم هیچیک از دو عنصر نامبرده، در حقیقت امر دخالت ندارد.

بحث عمده‌ای که باید بدان بپردازیم، بحث دیگری است که آقای شهیدی نیز مطرح نموده‌اند[17] مبنی بر آن‌که نحوۀ دلالت امر بر وجوب به چه شکل است؟ سابقاً به مبانی مختلف این بحث اشاره نمودیم که اندکی با مبانی ذکر شده در کلام آقای شهیدی فرق دارد. بحث‌های ایشان با بحث ما تفاوت جدّی ندارد ولی تعداد مبانی و برخی نکات مربوط به دسته‌بندی اقوال در کلام ایشان با آنچه ما در جلسۀ ماقبل آخر از سال گذشته مطرح نمودیم، متفاوت است.

در جلسۀ آینده به بحث اصلی خود وارد می‌شویم.

 


[1] مباحث الألفاظ ج۲، ص1_18.
[2] کتاب مباحث الالفاظ، ج2، ص13.
[3] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 64.
[4] همان.
[5] همان.
[6] همان.
[7] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 64_65.
[8] کتاب مباحث الالفاظ، ج2، ص13.
[9] کتاب مباحث الالفاظ، ج2، ص14.
[10] البقرة : 65.
[11] همان.
[12] همان.
[13] برای نمونه، نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‌1، ص: 283.
[14] کتاب مباحث الالفاظ، ج2، ص14.
[15] مباحث الألفاظ ج۲، ص20_21.
[16] مباحث الألفاظ ج۲، ص24.
[17] مباحث الألفاظ ج۲، ص39.