1402/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ثمرۀ عملی بحث از معنای حرفی: تقییدپذیر بودن مفاد هیأت/ مقدمة/الوضع /اقسام الوضع
اصولدانان برای بحث از معانی حرفیه ثمراتی را ذکر نموده و فرموده بودند مسلکهای مختلفی که در معنای حرفی وجود دارد در ترتب این ثمرات اثرگذار است. یکی از ثمرات ذکر شده، آن است که آیا مشروط دانستن مفاد هیأت صحیح است یا خیر؟ به عبارت دیگر به دلیل اینکه مفاد هیأت، از معانی حرفیه قلمداد میشود، آیا میتوان آن را مقیّد و مشروط نمود یا خیر؟
در این بحث گفته شده چنانچه وضع حروف را از قبیل «وضع عام، موضوعله خاص» بدانیم، مشروط دانستن مفاد هیأت صحیح نخواهد بود اما اگر وضع حروف را از قبیل «وضع عام، موضوعله عام» بدانیم، مشروط دانستنش صحیح است.
ما گفتیم تقییدپذیر بودن مفاد هیأت وجداناً بسیار روشن است لذا بحث باید بر عکس دنبال شود. پس باید وجدانی بودن تقییدپذیری هیأت را مفروض گرفته و بحث را از این زاویه دنبال کرد که آیا این تقییدپذیری با مبنایی که وضع حروف را از قبیل «وضع عام، موضوعله خاص» میداند همخوانی دارد یا خیر؟ پس موقف ما در این ثمره از وضوحی برخوردار است که میبایست با تکیه بر آن معنای حرفی را تعیین نمود.
چنانچه موضوعله حروف را خاص بدانیم این سؤال مطرح میشود که چگونه میتوان شیء جزئی را مقیّد نمود؟ در پاسخ به این سؤال راه حلهای مختلفی بیان شده است.
مرحوم آقای صدر و محقق اصفهانی، دو راه حل برای این مطلب بیان نمودهاند. این دو بزرگوار خاص بودن موضوعله حروف را به معنای جزئیت حقیقی ندانستهاند بلکه به معنای جزئیت طرفیه دانستهاند.
جزئیت طرفیه یعنی جزئیت نسبت به اطراف؛ به عبارت دیگر معنای حرفی نسبت به اطرافش سعه و عمومیت ندارد یعنی فقط اطراف را در بر میگیرد و غیر اطراف را در بر نمیگیرد؛ لذا خاص بودنش از جهت طرفین منافاتی با عام بودن از سائر جهات ندارد.
این جزئیت طرفیه در کلام مرحوم شهید صدر به شکلی متفاوت از محقق اصفهانی تبیین شده است.
مرحوم آقای صدر[1] میفرمایند نسبت بعد از این که متقوّم به طرفین شد و در طرفینش تحقق یافت، در ذهن یک مفهوم ذهنی ایجاد میکند و این مفهوم ذهنی کلیّت داشته و قابل تقیید است.
فرمایش محقق اصفهانی را بر اساس آنچه توسط مرحوم آقای صدر از ایشان نقل شده، مطرح میکنیم چون مستقیماً به کلام محقق اصفهانی مراجعه نکردیم.
مرحوم آقای صدر فرمودند نسبتی که با طرفینش مقیّد و محقق میشود، یک نوع تقرر ذهنی پیدا میکند، سپس این نسبت متقرّر در ذهن، قید میخورد؛ اما محقق اصفهانی[2] _به نقل مرحوم آقای صدر[3] _ میفرمایند نسبت لازم نیست دوطرفه باشد؛ نسبت میتواند سه طرفه باشد؛ بر همین اساس شرط ذکر شده در کلام نیز داخل در اطراف نسبت قرار میگیرد. محقق اصفهانی میفرمایند هیأت امر، یک نسبت ارسالیه بین مادّه و مخاطب است یعنی «إضرِب» یک نسبتی است بین مادّۀ ضرب و مخاطب. در اینجا ممکن است پای یک عنصر سوم نیز به میان آید که عبارت است از شرط. وقتی گفته میشود «إضرِب زیداً إن جاء»، یک نسبت سه طرفه بین مادّۀ ضرب، مخاطب و مجیء برقرار میشود.
مرحوم آقای صدر[4] نسبت به راه حل محقق اصفهانی دو اشکال مطرح میکنند که به اشکال دوم کاری نداریم و تنها به اشکال اول ایشان میپردازیم.
مرحوم آقای صدر در اشکال اول، راه حل محقق اصفهانی را خلاف وجدان قلمداد میکنند. مرحوم آقای صدر میفرمایند امر، یک نسبت ارسالیه بین ضرب و مخاطب برقرار میکند و شرط، به همین نسبت ارسالیه مربوط میشود و خود نسبت را مقیّد میسازد نه اینکه طرف نسبت واقع شود. به عبارت دیگر چنین نیست که شرط، مستقیماً در کنار سائر اطراف قرار گرفته و همعرض آنها واقع شود، و مجموعۀ این اطراف، یک نسبت سهطرفه را سامان دهند. پس یک نسبت دوطرفه ایجاد میشود و این نسبت دوطرفه به شرط مقیّد میشود نه اینکه مستقیماً یک نسبت سهطرفه شکل بگیرد.
ما گفتیم به نظر میرسد بین نسبت تامه و ناقصه فرق است. نسبت ناقصه پس از تقرّر در عالم ذهن نیز امکان تقیید را دارا میباشد اما نسبت تامه به این شکل نیست.
به طور مثال «دیوار مدرسه» بیانگر یک نسبت ناقصه بین «دیوار» و «مدرسه» است که این دو مفهوم را به هم پیوند داده و یک مفهوم جدید ساخته است. این نسبت ناقصه میتواند دوباره قید بخورد و به «دیوار مدرسۀ شهر» تبدیل شود؛ همچنین میتواند بار دیگر قید بخورد و مثلاً به «دیوار مدرسۀ شهر ما» تبدیل شود. حال ممکن است ابتداء «شهر» به «ما» قید خورده و سپس به «دیوار مدرسه» مرتبط شود؛ یا اینکه ابتداء «دیوار مدرسۀ شهر» تقرّر یافته و سپس به «ما» قید بخورد. در مثال «دیوار مدرسۀ شهر زیبا»، نیز میتوان گفت «زیبا» وصفی است که «دیوار مدرسۀ شهر» را قید زده است.
پس در نسبت ناقصه، پس از تقرّر یافتن نسبت ناقصه، باز هم امکان تقیید فراهم است امّا در نسبت تامه مطلب به شکل دیگری است. نسبت تامه پس از اینکه تقرّر یافت و اصطلاحاً «یصحّ السکوت علیها» شد، دیگر قید نمیخورد. نسبت تامه برای قید خوردن میبایست ابتداء نسبت ناقصه شود و سپس قید بخورد و پس از قید خوردن مجموعۀ قید و مقیّد، یک نسبت جدید را صورت میدهند.
بنابراین مقداری از فرمایش مرحوم آقای صدر و مقداری از فرمایش محقق اصفهانی صحیح است. در اینکه نخست باید بین ضرب و مخاطب یک نسبت دوطرفه شکل بگیرد و سپس این نسبت قید بخورد، حق با مرحوم آقای صدر است؛ اما این نسبتی که در اینجا شکل میگیرد نسبت تامه نیست بلکه یک نسبت ناقصه است که با شرط یک نسبت تامۀ سهطرفه را تشکیل میدهند.
به عبارت دیگر در مرحلۀ نسبت تامه، یک نسبت سهطرفه وجود دارد؛ البته این نسبت تامۀ سهطرفه مسبوق به یک نسبت ناقصه بین اطراف میباشد.
ما وقتی نسبت تامهای را ایجاد میکنیم، ممکن است بین اطرافش نسبت ناقصه برقرار باشد. مثلاً در «غلامُ زیدٍ عالمٌ»، «غلام» و «زید» در کنار هم یک نسبت ناقصه را شکل داده و با حمل «عالمٌ» بر آن، یک نسبت تامه ایجاد شده است.
در هیأت امر نیز بین مادّه و مخاطب یک نسبت ناقصه ایجاد میشود و این نسبت ناقصه با شرط به یکدیگر مقیّد شده و مجموعشان یک نسبت تامه را تشکیل میدهند. به عبارت دیگر، نخست نسبت تامه ایجاد نمیشود و سپس قید بخورد چون اگر نسبت تامه محقق شود دیگر محقق شده و قید نمیخورد؛ بنابراین اگر در جایی با یک نسبت تامۀ مشروط روبرو شدیم معلوم میشود این نسبت تامه، نخست نسبت ناقصه بوده و سپس نسبت تامه شده است.
نحویها نیز چنین گفتهاند که در جملات شرطیه، شرط و جزاء، پیش از آمدن ادوات شرط، نسبتهای تامه هستند و اصطلاحاً «یصحّ السکوت علیها» هستند؛ اما با آمدن ادوات شرط هر یک از شرط و جزاء به نسبت ناقصه تبدیل میشوند. ترکیب اسناد تام، تقییدبردار نیست لذا نخست به ترکیب اسناد ناقص مبدّل شده، سپس قید خورده و پس از آن به نسبت تامّه تبدیل میشود.
سؤال: سابقاً میفرمودید شیئی که حدوثاً مقیّد نیست بقاءاً میتواند مقیّد شود؛ بنابراین چرا فرمودید نسبت تامه وقتی محقق شد دیگر تقییدبردار نیست؟
پاسخ: تفکیک بین حدوث و بقاء، یک زاویۀ دید دیگر است که در ادامه آن را دنبال خواهیم کرد. ما سابقاً بحث را به این شکل دنبال میکردیم که وقتی شیئی همراه با حدّ وجودی خاصی موجود میشود، در مرحلۀ بقاء ممکن است حدّ وجودیاش تغییر کند. به نظر میرسد هر چند این مطلب فی نفسه درست است اما در خصوص نِسَب تامه چنین مطلبی بر خلاف وجدان است. وقتی نسبت تامه، در بقاء مقیّد میشود، به یک نسبت جدید تبدیل شده و هویّتش تغییر پیدا میکند لذا بقای همان نسبت تامۀ سابق محسوب نمیشود. نسبت تامه، نخست به نسبت ناقصه تبدیل شده و آن نسبت ناقصه قید میخورد و سپس یک نسبت تامۀ جدید ایجاد میشود که حدوثش از همین الآن است و بقای نسبت تامۀ سابق تلقی نمیشود. به عبارت دیگر این نسبت تامه، از بدو امر، به نحو مقیّد موجود شده است و نسبت تامۀ مقیّد، بقای همان نسبت مطلق نیست بلکه یک نسبت جدید است.
خلاصه اینکه هر چند فی نفسه میتوان گفت شیئی که با حدّ وجودی خاصی حادث میشود ممکن است در مرحلۀ بقاء حدّ وجودیاش تغییر کند، اما این مطلب در اینجا بر خلاف وجدان بوده و نباید آن را مطرح کرد.
این یک مرحله از بحث بود که برای سازگار شدن مبنای «وضع عام، موضوعله خاص» با تقییدپذیری هیأت، گفته شد مقصود از جزئیت، جزئیت حقیقی نیست.
مرحلۀ دوم بحث آن است که اگر جزئیت معنای حرفی را به معنای جزئیت حقیقی بدانیم، آیا میتوانیم درک وجدانی خود مبنی بر تقییدپذیری هیأت را توجیه کنیم؟ در این خصوص سه راه حل مطرح شده است که دو راه حلّ را مطرح میکنیم.
راه حل سوم که آن نیز توسط محقق اصفهانی[5] مطرح شده عبارت از آن است که حتی اگر مفاد هیأت را جزئی حقیقی بدانیم، امکان تقیید به معنای تعلیق در موردش وجود دارد. جزئی بودن معنای حرفی با تعلیقی بودنش منافاتی ندارد.
محقق عراقی[6] راه حل دیگری را مطرح نموده است. ایشان فرموده است جزئی حقیقی بودن، با اطلاق و تقیید افرادی سازگاری ندارد اما با اطلاق و تقیید احوالی سازگار است. شیئی که جزئی حقیقی است، ممکن است به لحاظ احوالی، اطلاق داشته باشد و ممکن است مقیّد باشد.
مرحوم آقای صدر[7] نسبت به راه حل سوم و چهارم اشکالی را مطرح نموده است که جوهرش به یک نکته باز میگردد. جوهر اشکال ایشان به این نکته باز میگردد که جزئی حقیقی از منظر مرحوم آقای صدر، جزئی حقیقی بالوجود قلمداد شده است. ایشان جزئی حقیقی را موجود متعیّن متشخّص خارجی معنا کرده است.
مرحوم آقای صدر، جزئی را به معنای جزئی خارجی دانسته و به راه حل سوم و چهارم اشکال نمودهاند؛ در حالی که روشن نیست مقصود کسانی که جزئی حقیقی را مطرح کردند، جزئی خارجی بوده باشد.
یکی از اقسام چهارگانۀ وضع، «وضع خاص، موضوعله خاص» است که وضع اعلام از همین قبیل دانسته شده است. اینکه گفته شده وضعِ «زید»، از قبیل «وضع خاص، موضوعله خاص» است، معنایش این نیست که لفظ «زید» برای زید به شرط وجود، وضع شده باشد. لفظ «زید» برای زید لابشرط از وجود وضع شده است. این در حالی است که مرحوم آقای صدر فرض کردهاند زید، موجود است لذا گفتهاند زیدی که موجود است نه تعلیقبردار است و نه تقیید احوالی میپذیرد. در مورد فرمایش مرحوم آقای صدر در آینده صحبت خواهیم کرد ولی جوهر فرمایش ایشان، پذیریش این مطلب است که معنای جزئیت، جزئیت بالوجود است.
اصل این تفکّر از مرحوم آقای روحانی گرفته شده است. مرحوم آقای روحانی[8] جزئیت را به معنای وجود گرفته و بیانشان چنین است که معانی حرفیه از سنخ وجودات هستند نه مفاهیم و شیئی که موجود شد دیگر شرطبردار نیست.
مرحوم آقای صدر مبنای مرحوم آقای روحانی را نپذیرفته است اما این مطلب را پذیرفته است که اگر موضوعله حرف، جزئی حقیقی باشد، موجود متعیّن خارجی میباشد و چنین چیزی نه تعلیقبردار است و نه تقیید احوالی میپذیرد؛ بنابراین با پذیرش اینکه معنای حرفی، جزئی حقیقی است، مشروط بودنش قابل قبول نخواهد بود.
اما به نظر میرسد مقصود آقایان از جزئیت، جزئیت خارجی نیست. آقای شهیدی[9] نیز دو نکتهای که توسط مرحوم آقای صدر مطرح شده را ذکر نموده اما نمیپذیرد. به نظر میرسد آقای شهیدی به جوهر فرمایش مرحوم آقای صدر توجه نکرده و در پاسخهایی که به اشکال مرحوم آقای صدر مطرح نموده، بر جوهر کلام ایشان تکیه نکرده است.
اگر کسی این مطلب را بپذیرد و جزئی حقیقی بودن را مساوق با تعیّن خارجی بداند، ممکن است اطلاق و تقیید را در موردش ناممکن بداند. البته در جلسۀ گذشته گفتیم حتی اگر شیئی موجود و متعیّن باشد نیز در مرحلۀ بقاء تقییدپذیر و تعلیقپذیر است. یعنی با صرف نظر از خلاف وجدان بودن این مطلب، اما نفس این استدلال که مفاد هیأت از سنخ وجود است، اقتضا نمیکند تعلیق و تقیید احوالی نپذیرد چون هر چند حدوث هر شیئی همراه با حدّ مطلق بودن یا معلّق بودن و همچنین همراه با فلان حالت خاص یا ضدّ این حالت خاص است و قید جدید بر نمیدارد، اما در بقاء تغییر قیود و حالات امکان دارد. زید وقتی وجود پیدا کند، در مرحلۀ حدوث یا راکب است یا غیر راکب؛ پس در حدوث قید جدید بر نمیدارد و اطلاق احوالی نسبت به قیود مختلف ندارد؛ همچنین در مرحلۀ حدوث نسبت به تعلیق و عدم تعلیق نیز اطلاق ندارد چون یا معلق است یا معلق نیست اما به چه دلیل فقط حدوث زید را در نظر میگیرید؟ شیئی که حدوثاً معلّق نیست بقاءاً ممکن است معلّق باشد و ممکن است معلّق نباشد. شیئی که حدوثش همراه با یک حالت خاص بوده، استمرارش ممکن است همراه با همان حالت قبل باشد و ممکن است همراه با یک حالت جدید باشد. پس شیء موجود نیز صلاحیت تغییر حالت را دارا بوده و همین صلاحیت سبب میشود بتوانیم در مرحلۀ بقاء آن را قید بزنیم.
البته در خصوص نسبت تامه این مطلب بر خلاف وجدان است اما نسبت ناقصه به این شکل است. ما در مقام تصویر نسبت ناقصه میگوییم «دیوار مدرسه» که حدوثش مطلق است و نسبت به مرحلۀ حدوث تقییدپذیر نیز نیست؛ اما در مرحلۀ بقاء میتوان آن را تقیید نموده و «دیوار مدرسۀ شهر» را تصویر کرد. پس «دیوار مدرسه» حدوثاً مطلق است اما در مرحلۀ بقاء میتواند به همان شکل مطلق استمرار داشته باشد و میتواند قید بخورد.
خلاصه این که امکان تقیید احوالی یا تعلیق شیء موجود، به لحاظ مرحلۀ بقاء در خصوص نسبت ناقصه امری صحیح است و در مورد نسبت تامه خلاف وجدان است. اما در همین نسبت تامه نیز نفس موجود شدنش اقتضا نمیکند نتوان حدّ وجودیاش را بقاءاً تغییر داد لذا نفس موجود شدن منافاتی ندارد با اینکه وقتی شیئی حدوثاً غیر معلق موجود شده، بقاءاً معلّق شود. همچنین شیئی که به لحاظ اطلاق احوالی در یک حالت خاصی موجود شده، بقاءاً میتواند با همان حالت یا ضدّ آن حالت استمرار یابد.
بنابراین به نظر میرسد فرمایش محقق اصفهانی و محقق عراقی قابل تصویر است و اشکال مرحوم آقای صدر وارد نیست.
اولاً معلوم نیست مقصود این بزرگواران، از جزئیت حقیقی، جزئیت خارجی باشد لذا پیشفرض مرحوم آقای صدر ، که بیانات خود را بر آن استوار نمودند _مبنی بر اینکه جزئیت حقیقی، مساوق با وجود و تعیّن است_ ثابت نبوده و قابل مناقشه است.
ثانیاً چنین نیست که اگر جزئیت را به معنای جزئیت خارجی بدانیم، دیگر قابلیت تعلیق و تقیید احوالی وجود نداشته باشد چون موجود متعیّن خارجی، یک حدّ خاص دارد _یعنی نسبت به تعلیق و عدم تعلیق یک حالت دارد و نسبت به احوال، یا همراه با این حالت خاص است یا همراه با حالت ضدّش است_ لذا دو گونه ندارد و همچون مادّۀ خامی نیست که قابلیت تلبّس به هیأتهای مختلف را دارا باشد، اما این مطلب منافاتی ندارد با این که بقاءاً بتوان این حدّ وجودی را تغییر داد؛ پس بقاءاً همچون مادّۀ خامی است که میتوان آن را تغییر داد.
ما مستقیماً به فرمایش محقق اصفهانی مراجعه نکردیم، و آن را به واسطۀ مرحوم آقای صدر مطرح کردیم. برخی آقایان گزارش مرحوم آقای صدر از کلام محقق اصفهانی را گزارشی نادرست دانستهاند که فعلاً به آن کاری نداریم. اگر بخواهیم بر اساس آنچه مرحوم آقای صدر از محقق اصفهانی نقل نمودند، بحث کنیم مناسب است یک نکته را ضمیمه کنیم.
به نظر میرسد جوهر فرمایش محقق اصفهانی با فرمایش محقق عراقی یکسان است. شیئی که موجود میشود یک حدّ خاص از جهت احوالی دارد که یکی از نکاتش معلّق بودن و نبودن است. معلّق بودن یا نبودن حدّی از حدود وجود یک شیء است که در حدوث همراه با شیء بوده و بقاءاً قابل تغییر است. شیئی که حدوثاً معلّق نیست بقاءاً ممکن است معلّق شود همچنانکه زیدی که حدوثاً قائم است بقاءاً میتواند جالس باشد.
مرحوم آقای صدر به این نکته تکیه نمودند که یک شیء جزئی خارجی که به شکل یک وجود خاص با حدود معیّن ایجاد شده است نسبت به گونههای مختلف، اطلاق احوالی ندارد. مثالی که در کلام ایشان ذکر شده «زیدٌ حالَ کونه فی النّار مؤدّبٌ» است؛ سؤالی که نسبت به فرمایش ایشان مطرح است آن است که ما میتوانیم بگوییم «زیدٌ مؤدّبٌ» که مؤدب بودن را مطلقاً خواه «فی النار» باشد و خواه نباشد، بر زید حمل نمودهایم؛ اما وقتی میگوییم «زیدٌ حالَ کونه فی النّار مؤدّبٌ» زید را تنها در حالت خاص مؤدب دانستهایم. پس زید به عنوان یک موجود متعیّن خارجی اطلاق و تقیید بر میدارد.
مرحوم آقای صدر[10] در پاسخ به این سؤال میفرماید «حال کونه فی النّار»، قید موضوع نیست بلکه قید محمول است. به عبارت دیگر این قید، موجب تضییق فرد نیست بلکه موجب تضییق حکمی است که بر این فرد مترتب است.
اما به نظر میرسد نیازی به این نیست که چنین مطالبی را مطرح کنیم. همانطور که گفتیم اگر حدوث موضوع را در نظر بگیریم، تعیّن داشته و قابل تغییر نیست؛ اما اگر بقای آن را در نظر بگیریم ممکن است تغییر حالت پیدا کند؛ لذا نیازی به پاسخ مرحوم آقای صدر نیست.
حال ممکن است بگویید «حال کونه فی النار» از جهت ادبی حال است؛ اما «زیدٌ العالم» که از قبیل وصف و موصوف است، این چنین نیست چون زیدی که هماینک حادث شده، بقاءاً ممکن است عالم باشد و ممکن است عالم نباشد یعنی زیدی که عالم بوده ممکن است بقاءاً جاهل شود. بنابراین با چشمپوشی از بحث حدوث و بقاء وقتی زید خارجی را در نظر میگیریم یا عالم است یا جاهل است ولی بقاءاً ممکن است تغییر کند.
البته اصل قضیه آن است که ما زید به قید وجود خارجی را در نظر نگرفتهایم بلکه زید ذهنی را در نظر گرفتهایم. زیدی که در ذهن است ممکن است وجود خارجیاش همراه با علم باشد و ممکن است همراه با جهل باشد. این همان اشکالی است که سابقاً مطرح کردیم این بود که چرا زید را بوجوده الخارجی در نظر میگیرید؟ زید یک مفهوم ذهنی است که میتواند وجود خارجیاش همراه با علم یا همراه با جهل باشد چون به هنگام وجود، حدود وجودی مختلفی برایش قابل تصویر است. زید برای وجود خارجی وضع نشده است بلکه برای مفهومی وضع شده است که وجود خارجیاش میتواند به شکلهای مختلفی باشد. پس اصل اشکال این است که تصویر آقای صدر از کلام آقایان، تصویری نیست که علیالقاعده آقایان در بحث داشتهاند لذا به نظر میرسد باید بحث را به گونهای دیگر دنبال کرد نه به گونهای که مرحوم آقای صدر دنبال نموده است. ایشان جزئی را به معنای جزئی خارجی گرفته و در ادامه تعلیق و تقیید احوالی را در موردش نامعقول دانستهاند؛ اما ما گفتیم جزئی، به معنای فردی است که میتواند موجود باشد و میتواند موجود نباشد؛ حال که میتواند موجود باشد، در هنگام موجودیت نیز میتواند معلق _مشروط به یک شیء_ باشد و میتواند غیر معلّق باشد بنابراین پاسخهای مرحوم آقای صدر ناتمام به نظر میرسد.
در این بحث یک سری نکات جزئی وجود دارد. محقق خراسانی[11] نیز در این بحث بیانی را دارند که بدان اشاره نموده و قصد نداریم بحث را زیاد طولانی کنیم.
دومین اشکالی که برای امکان تقیید معنای حرفی مطرح شده است، مبتنی بر جزئی بودن معنای حرفی نیست بلکه مبتنی بر آلی بودن معنای حرفی است. محقق نائینی[12] فرموده است همچنانکه از کلام مرحوم شیخ قابل استظهار است، آن چیزی که مانع تقیید معنای حرفی میباشد جزئی بودن معنای حرفی نیست بلکه آلی بودن آن است که در جلسات آینده به آن خواهیم پرداخت.