1402/09/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ثمرات عملیۀ بحث از معنای حرفی/ مقدمة/الوضع /اقسام الوضع
فهرست مطالب:
راه حلهای نجات از اشکال تقییدناپذیری معنای حرفی1
بحث دربارۀ معنای حروف بود. برای این بحث ثمرات عملیهای ذکر شده بود.
یکی از ثمرات عملیۀ بحث از معنای حرفی، در بحث واجب مشروط رخ مینماید. مرحوم شیخ انصاری فرموده بودند، به دلیل جزئی بودن معنای حرفی، نمیتوان هیأت را مقیّد نمود. بر همین اساس، در جملاتی مثل «اذا جاء زید فأکرمه» مفاد هیأت _یعنی وجوب_ به مجیء مقیّد نمیشود بلکه مادّه _یعنی نفس اکرام_ به مجیء مقید شده، و نتیجهای شبیه واجب معلّق به اصطلاح مرحوم صاحب فصول را در پی دارد.
برای اشکال مرحوم شیخ انصاری، پاسخها متعددی ذکر شده است:
پاسخ اول: محقق خراسانی[1] فرمودند وضع حروف از قبیل «وضع عام، موضوعله خاص» نیست؛ ایشان وضع حروف را از قبیل «وضع عام، موضوعله عام» دانستند لذا طبق این مبنا معنای حرفی، همچون معنای اسمی کلیّت داشته و قابل تقیید خواهد بود.
پاسخ دوم: مرحوم آقای صدر پاسخ دیگری را مطرح نمودند که شبیه آن توسط محقق اصفهانی نیز ذکر شده است.
مرحوم آقای صدر[2] فرمودند موضوعلهِ حروف، خاص است اما خاص بودن معنای حرفی مستلزم عدم صدق بر کثیرین نیست چون این جزئیت حقیقیه نیست بلکه طرفیه است؛ یعنی جزئیت معنای حرفی، تنها به ملاحظۀ طرفین نسبت است. حروف معنای نسبی دارند که مقومشان، طرفین نسبت هستند؛ بنابراین معنای حرفی نسبت به طرفین محدودیت داشته و جزئی محسوب میشود ولی در دائرۀ خود طرفین و از سائر جهات میتواند کلیّت داشته باشد.
محقق اصفهانی[3] نیز برای حلّ اشکال مرحوم شیخ انصاری، نسبت سه طرفه تصویر نمودند و فرمودند جملات شرطیه از سنخ نِسَب سه طرفه هستند.
پاسخ سوم: راه حل دیگری که توسط برخی اندیشمندان[4] مطرح شده، عبارت از آن است که جزئیت منافاتی با تعلیق و اناطه ندارد.
پاسخ چهارم: محقق عراقی[5] نیز به صدد حل اشکال بر آمده و فرمودهاند جزئیت، با تقیید افرادی منافات دارد ولی با تقیید احوالی منافات ندارد و تقییدی که در قضایایی شرطیه با آن روبرو هستیم، از سنخ تقیید احوالی است؛ در نتیجه جزئی بودن معنای حرفی با تقییدناپذیری آن ملازمه ندارد.
پاسخ پنجم: محقق خراسانی[6] راه حل دیگری را نیز مطرح نموده و فرمودهاند اگر نخست وجوب را انشاء نموده و سپس بخواهیم آن را قید بزنیم با اشکال مرحوم شیخ روبرو خواهیم شد؛ اما چنانچه ابتداء وجود را مقیّد نموده و سپس آن را انشاء کنیم، هیچ محذوری ندارد.
این پاسخها، در کلام مرحوم شهید صدر[7] به اشارت رفته است؛ پاسخهای دیگری نیز از لابلای کلمات اندیشمندان قابل اصطیاد است امّا قصد ورود به تمام آنها را نداریم.
ما بر یک نکتۀ کلّی تأکید میکردیم مبنی بر اینکه تقییدپذیر بودن معنای حرفی، واضح و روشن است. تقییدپذیری معنای حرفی در نِسَب ناقصه نیز وجود دارد لذا نسبت ناقصۀ «دیوار مدرسه» میتواند مقیّد شده و به «دیوار مدرسۀ شهر» تبدیل شود. پس هر چند نسبت ناقصه نیز واجد معنای حرفی است اما این جزئیت به نحوی نیست که با تقیید منافات داشته باشد.
همچنین نِسَب تامه همچون «زیدٌ عالمٌ» نیز تقییدپذیر بوده و میتوان نسبت عالم بودن زید را مقیّد به درس خواندن وی نموده و گفت «زیدٌ عالمٌ إن تَدَرَّسَ». بنابراین وجداناً میتوانیم نسبت تصادقیه بین زید و عالم را مطلق به کار ببریم و میتوانیم آن را مقیّد کنیم.
این درک وجدانی روشنتر تحلیلهایی است که برای معنای حرفی مطرح شده است؛ لذا چنانچه تحلیلی را اتخاذ کنیم که توان توجیه این درک وجدانی را نداشته باشد، میبایست در آن تحلیل تجدید نظر کنیم. حتی اگر برای تحلیل مزبور برهان اقامه شده باشد نیز از قبیل شبهۀ در مقابل بدیهه بوده و لازم است در مقدّمات برهان تأمل نموده و اشکال آن را شناسایی کنیم چون ما وجداناً به روشنی درک میکنیم که معنای حرفی تقییدبردار است.
با عنایت به نکتۀ مذکور در جلسۀ سابق مطلبی را متذکر شدیم که قصد داریم آن را استدراک نموده و ناتمام بودن آن را توضیح دهیم.
مرحوم آقای روحانی در توضیح کلام محقق نائینی مطالبی را متذکر شدند. محقق نائینی[8] فرموده بودند معنای حرف، از قبیل معانی ایجادی است و تنها در نِسَب کلامیه معنا پیدا میکند.
مرحوم آقای روحانی[9] در توضیح فرمایش محقق نائینی فرمودند مراد از نِسَب کلامیه، الفاظ نیستند بلکه مفاهیم هستند. ایشان فرمودند حروف در عالم مفاهیم نقش دارند و چنانچه عالم مفاهیم نباشد، حروف معنای دیگری ندارند؛ سپس توضیح دادند که موضوعله حروف، از سنخ وجودات است نه از سنخ ماهیات و مفاهیم.
آقای شهیدی[10] در پاسخ به این مطلب آن را بر خلاف وجدان دانسته و به همین نکته بسنده نمودند که وجدان حکم میکند که معنای حروف، از سنخ مفاهیم باشد نه وجودات.
ما سعی داشتیم این درک وجدانی را مبرهن کنیم. در جلسۀ سابق گفتیم چنانچه معنای حرفی _که هیأت نیز از همین قبیل است_ از قبیل معانی ایجادی باشد و چنانکه مرحوم آقای روحانی فرمودند از سنخ وجود به شمار رود، حروف تقییدناپذیر خواهند شد و از آن رو که تقییدپذیری حروف امری روشن و واضح است، معلوم میشود در تحلیل معنای حرفی نباید آن را از سنخ وجود بدانیم.
اگر معنای حرفی از سنخ وجود باشد، از آن رو که وجود مساوق با تعیّن است، در نتیجه قابلیت تقیید را دارا نخواهد بود. پیشتر گفتیم مراد از جزئی بودن وجود، تعیّن وجود است پس تعبیر جزئیت در مورد وجود، تعبیر دقیقی نیست؛ جزئیت در اصطلاح وصف مفاهیم است یعنی اگر مفهومی قابل صدق بر کثیرین باشد کلّی و اگر قابل صدق بر کثیرین نباشد جزئی نام دارد؛ پس جزئیت وصف مفهوم است نه مصداق خارجی. اساساً وجودات، خواه وجودات خارجی و خواه وجودات ذهنی، از آن حیث که وجود هستند متعیّن بوده و تعیّنشان مانع تقییدشان خواهد بود.
سؤال: مگر وجود نور در اتاق مقیّد به الکتریسیته نیست؟ پس وجود میتواند متعیّن و در عین حال مقیّد باشد.
پاسخ: به هر حال این وجود متعیّن، یا مقیّد به منبع است یا مقیّد به منبع نیست؛ بنابراین وجود مورد نظر لا بشرط از بود و نبود قید نیست تا بخواهیم آن را قید بزنیم. وقتی شیئی موجود شد، با یک حدّ خاص موجود شده و حدودش به همراه آن است. بله پیش از موجود شدن نور، میتوان آن را مقیّد به منبع و یا غیر مقیّد به منبع ملاحظه نموده و ایجاد کرد، امّا پس از اینکه موجود شد دیگر متعیّن میشود و قابل تقیید نیست.
بنابراین در جلسۀ سابق سعی داشتیم بگوییم اگر معنای حرفی از سنخ وجود باشد، نه اناطه و تعلیق و نه نسبت سه طرفهای که توسط محقق اصفهانی مطرح شد و نه هیچ پاسخ دیگری برایش وجود ندارد لذا به تقییدناپذیری انجامیده و چون قابلیت تقیید معنای حرفی برای ما روشن است در نتیجه تصویر ارائه شده توسط مرحوم آقای روحانی ناصحیح خواهد بود.
البته مدل پاسخ محقق خراسانی با سائر پاسخها متفاوت است که در موردش بحث خواهیم کرد اما عمدۀ پاسخها طبق تصویر مرحوم آقای روحانی، ناکارآمد خواهند بود.
این چکیدۀ مطلبی که بود که در جلسۀ سابق آن را مطرح نمودیم.
اما با تأملی که در مطلب صورت گرفت به نظرمان رسید در این بحث دچار یک خلط شدهایم. شیئی که موجود میشود چنانچه آنی الوجود باشد _یعنی فقط در یک زمان وجود داشته باشد_ در این زمان یا به نحو قصیر موجود است یا به نحو طویل؛ یا به نحو مقیّد موجود است یا به نحو مطلق؛ یا منوط است یا غیر منوط؛ چنین وجودی با یک حدّ خاص موجود شده و قابل تغییر نیست. اما در مقابل وجود آنی الحصول، وجودات مستمرّ قرار میگیرند که هر چند حدوثشان با یک حدّ خاص همراه است اما در بقاء ممکن است حدّشان تغییر پیدا کند. ممکن است شیئی حدوثاً وابسته به علت باشد اما بقاءاً وابسته به علّت نباشد. هر چند ممکن است پای بحثهای فلسفی را به میان آوریم و بگوییم وجودِ معلول، غیر از وجود علّت نیست اما مهم آن است که عرف نگاه فلسفی ندارد لذا عرفاً میتوان شیئی که حدوثاً وابسته به علت است را بقاءاً غیر وابسته به علت ملاحظه کرد.
سؤال: آیا چنین چیزی مستلزم انقلاب ذات نیست؟
پاسخ: این انقلاب ذات نیست؛ ممکن است گفته شود اینگونه امور، از عرضیات هستند یعنی ذات تغییر نکرده بلکه عرضیات تغییر کردهاند؛ بنابر دیدگاه حرکت جوهری که خود جوهر نیز تغییر میکند اما به آن کار نداریم.
وجود زید، در روز یکشنبه، مقید به یکشنبه است و در روز دوشنبه، مقید به دوشنبه است؛ الآن در این مکان است و یک ساعت دیگر در مکان دیگر است؛ الآن قائم است و یک ساعت دیگر جالس است؛ زمان و مکان و حالات شیء از حدود او محسوب میشوند و با او همراه هستند ولی در عین حال قابل تغییر هم هستند. پس هر چند وجود، در آنِ واحد، به قیدهای متقابل مقیّد نمیشود اما در بقاء ممکن است قیود و حدودش تغییر کند.
اینکه محقق عراقی فرموده است ما قصد داریم اطلاق احوالی را قید بزنیم نه اطلاق افرادی را، باید به همین نکته بازگشت کند چون وجود زید، در این لحظه نه اطلاق افرادی دارد و نه اطلاق احوالی؛ ولی همین وجود در مرحلۀ بقاء میتواند به احوال گوناگونی موجود باشد؛ پس قید خوردن وجود به معنای آن است که حدّ کنونی آن در مرحلۀ بقاء تغییر کند. حتی ممکن است وجودش در مرحلۀ بقاء به عدم تبدیل شود. زید الآن موجود است و لحظۀ دیگر معدوم میشود.
سؤال: چرا امکان تقیید را به مرحلۀ بقاء اختصاص میدهید؟ ما میتوانیم پیش از انشای هیأت «اکرم»، شرط مجیء را ذکر نموده و هیأت «اکرم» را در همان مرحلۀ حدوث مقیداً به مجیء ایجاد کنیم.
پاسخ: این پاسخی است که توسط محقق خراسانی مطرح شده است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
محقق نائینی تعبیر نمودند که نِسَب در عالم ذهن موجود شده و رابط بین مفاهیم هستند. این وجودات، اصطلاحاً وجوداتِ رابط هستند که از سنخ وجود هستند و در عالم ذهن موجود میشوند.
پیش از اینکه به بحث حروف بپردازیم بحث این است که در عبارت «دیوار مدرسۀ شهر»، «دیوار» در عالم ذهن وجود پیدا میکند یا وجود پیدا نمیکند؟ ما وجداناً میبینیم در ذهنمان ابتداء مفهوم «دیوار» وجود پیدا کرده است سپس به مفهوم «مدرسه» اضافه شده است؛ پس اینگونه نیست که مفهوم «دیوار» قبل از اضافه شدن هیچ وجود ذهنیای نداشته باشد. مفاهیمی همچون «دیوار»، «مدرسه» و «شهر» در ذهن وجود پیدا میکنند و در بدو امر، مجرّد و غیر مرتبط به مفاهیم دیگر هستند. در اینجا یک سری مفاهیم رابط وجود دارند که این مفاهیم غیر مرتبط را به یکدیگر مرتبط میکنند و یک مفهوم ترکیبی واحد ایجاد میکنند؛ «دیوار» و «مدرسه» به «دیوار مدرسه» مبدّل میشود. در این مثال، «دیوار» و «مدرسه» در مرحلۀ حدوثشان در ذهن، به یکدیگر متصل و مرتبط نیستند، اما در مرحلۀ بقاء با استفاده از وجوات رابط، به یکدیگر متصل و مرتبط میشوند. بنابراین این وجودات رابط، حدّ وجودی «دیوار» و حدّ وجودی «مدرسه» را در مرحلۀ بقاء تغییر میدهند. در عالم ذهن، حدّ وجودی «دیوار» حدوثاً مجزّا و غیر متصل به مفهوم دیگر است اما این حدّ وجودی در مرحلۀ بقاء تغییر یافته و به مفهوم دیگر متصل میشود و جزئی از یک مفهوم دیگر واقع میشود. مفهوم «مدرسه» نیز به همین شکل است.
این مطلب شبیه اجزای یک ساختمان است. یک ساختمان آجرهای متعدّدی دارد که نخست از هم جدا هستند اما در مرحلۀ بقاء یک ملاتی بین این آجرها قرار گرفته و آنها به یکدیگر متصل میکند.
ما در عالم ذهن مفاهیمی داریم که حدوثاً جداجدا هستند؛ اما ذهن انسان با استفاده از ابزاری که حروف نام دارند، این مفاهیم جداجدا را در مرحلۀ بقاء به یکدیگر متصل میکند. وقتی مفهوم «دیوار» و «مدرسه» به یکدیگر متصل شدند، باز هم این قابلیت را دارند که در ادامه یک مفهوم سوم نیز به آنها افزوده شود. در لحظۀ نخست هر یک از مفاهیم «دیوار» و «مدرسه» از هم جدا هستند که در لحظۀ دوم، با استفاده از اداتِ رابط _یعنی نسبت اضافه_، این دو مفهوم به یکدیگر متصل میشوند؛ در لحظۀ سوم نیز ممکن است این مفهوم مرکّب دو جزئی، به یک مفهوم مرکّب سه جزئی «دیوار مدرسۀ شهر» تبدیل شود. و به همین شکل میتوان در لحظۀ چهارم و پنجم و ... با افزودن مفاهیم دیگر، به تدریج قیود دیگری را به مفهوم سابق اضافه نموده و یک مفهوم مرکّب جدید ساخت.
بنابراین حدّ ذهنی یک مفهوم میتواند در مرحلۀ بقاء تغییر کند؛ مفهومی که حدّ ذهنیاش در لحظۀ نخست، مجزا و غیر متصل است، ذهن انسان قادر است با استفاده از ادات رابط، این حدّ ذهنی را در مرحلۀ بقاء تغییر دهد و آن را از حالت مجزا به حالت مرتبط تبدیل کند. پس مقصود از تغییر و تقیید وجود ذهنی، تغییر و تقیید آن در همان زمان نیست بلکه تغییر و تقیید آن در مرحلۀ بقاء است و این هیچ اشکالی ندارد.
وجود خارجی نیز به همین شکل است؛ پیشتر گفتیم که وجود خارجی زید در ساعت اول، مقید به ساعت اول است و در ساعت دوم، حدّش تغییر یافته و مقیّد به ساعت دوم میشود؛ همچنانکه میتواند در ساعت اول قائم و در ساعت دوم جالس باشد؛ در ساعت اول منوط و در ساعت دوم غیرمنوط باشد؛ پس ممکن است حدّ وجود خارجی به مرور زمان تغییر کند؛ وجود ذهنی نیز به همین شکل است.
مفاهیم موجود در ذهن، همیشه به یک شکل باقی نمیمانند؛ یک مفهوم در مرحلۀ حدوث یک حدّ خاص دارد اما همین مفهوم میتواند در مرحلۀ بقاء با ضمیمه شدن مفاهیم دیگر و به کارگیری وجودات رابط، یک مفهوم جدید را ایجاد کند.
خلاصه اینکه تعیّن داشتن وجود به حدّ خاص، مستلزم آن نیست که در مرحلۀ بقاء نتوان قید جدیدی را به او افزود. تعیّن معنای حرفی سبب میشود دو مفهوم غیر مرتبط، به یکدیگر متصل و مرتبط شوند اما همین مفهوم ترکیبی باز هم صلاحیت اتصال و ارتباط را از دست نمیدهد لذا نه در همان زمان بلکه در لحظۀ سوم میتواند جزئی از یک مفهوم سه جزئی یا چهار جزئی و یا بیشتر واقع شود.
گفتنی است که ادات رابط نیز انواع و اقسامی دارند. یک نوع از ادات رابط، از مقولۀ اضافه هستند؛ یک نوع از ادات رابط، از مقولۀ وصف هستند؛ نوع دیگر آنها حروفی از قبیل «فی«، «مِن» و مانند آن هستند. پس این اداتِ رابطی که شبیه ملات هستند، نیز خودشان انواع و اقسامی دارند که میتوانند گونههای مختلفی از مفاهیم مرکّب را ایجاد نمایند.
لازم به ذکر است که به نظر میرسد نِسَب ناقصه از این مقولهاند اما نِسَب تامه، به این شکل نیستند.
در قضیۀ شرطیه چنین نیست که نخست نسبت تامه را در ذهن ایجاد نموده و سپس آن را مقیّد کنم. اینگونه قضایا از همان ابتداء به شکل مقیّد ایجاد میشوند. این مطلب شبیه همان مطلبی است که محقق خراسانی در بحث انشاء مطرح نموده است.
به فرمودۀ محقق نائینی، هَیَئاتی که دال بر نِسَب تامه هستند نقش ایجادی دارند نه اخباری و کارشان ایجاد یک نسبت تامه در ذهن ما است؛ این قسمت از ادعای ایشان صحیح بوده و آن را میپذیریم؛ ولی این هیأت گاهی به تنهایی این نقش ایجادی را ایفاء میکند و گاهی به ضمیمۀ یک «إن» شرطیه این نسبت را ایجاد میکند. به عبارت دیگر این لفظ از همان ابتداء به گونهای وضع شده است که هم بتواند به تنهایی نسبت را ایجاد کند و هم بتواند با ضمیمه نمودن «إن» شرطیه نسبت را ایجاد کند. ما در نسبت ناقصه گفتیم ایجادهای متعدّد و پی در پی داریم ولی در نسبت تامه یک ایجاد بیشتر نداریم.
در نسبت ناقصه میتوانستیم یک نسبت ناقصه را در نظر بگیریم و در لحظۀ بعد با افزودن یک مفهوم دیگر نسبت ناقصۀ جدیدی را شکل دهیم و همینطور با افزودن مفاهیم جدید، نسبتهای ناقصۀ جدیدی را ایجاد کنیم؛ پس نسبت ناقصه میتواند ایجادهای متعدّدی داشته باشد که البته این ایجادهای متعدّد در زمانهای متعدّد هستند؛ چون در توجیه اینکه «چگونه میشود مفهومی که حدّ ذهنیاش تکجزئی است به مفهوم دو جزئی منقلب شود، یا مفهومی که حدّ ذهنیاش دو جزئی است به مفهوم سه جزئی مبدّل شود؟» از تعدّد زمان استفاده کردیم. ولی نسبت تامه به این شکل نیست؛ یعنی چنین نیست که دو نسبت تامه در ذهن شکل بگیرد که یکی مطلق و دیگری مقیّد باشد چهاینکه اساساً مستلزم نوعی تناقض در ذهن است. اینکه زید هم به شکل مطلق عالم باشد و هم به نحو مقیّد عالم باشد مستلزم تنافی است. پس چنین نیست که در اینجا دو نسبت تامۀ تصدیقیه در ذهن شکل بگیرد بلکه از ابتداء، هیأت وضع شده است برای اینکه یا به تنهایی و یا با ضمیمه شدن مفاهیم دیگر نسبت تامه را ایجاد کند؛ همانند بنائی که گاهی به تنهایی و گاهی با زیردستانش کار میکند.
شایان ذکر است که این مطلب از جهتی شبیه مطلبی است که محقق خراسانی متذکر شدند. ایشان فرمودند تقیید قبل از عروض جزئیت و ایجاد است؛ تصویر محقق خراسانی به این شکل است که انشاء از مقولۀ ایجاد بوده و مساوق با جزئیت است؛ ایشان میفرماید ما نخست مفهوم را مقیّد نموده و سپس آن را انشاء و ایجاد میکنیم. تصویری که ما ارائه نمودیم نیز از جهتی شبیه تصویر ایشان است.
از جهتی دیگر نیز شبیه تصویر محقق اصفهانی است که نِسَب سه طرفه را مطرح نمودند. ما یک یک وجود ذهنی را ایجاد میکنیم که سه جزء مجزّا به عنوان مبتدا، خبر و شرط دارد. ما این سه مفهوم را با استفاده از ادات رابط به یکدیگر مرتبط و متصل میکنیم. البته محقق اصفهانی گویا یک نسبت تصویر نموده است که این نسبت واحد، سه مفهوم را به یکدیگر مرتبط میکند؛ اما ما نسبت واحد در نظر نمیگیریم؛ ما میگوییم یک هیأت جملۀ اسمیه داریم که مبتدا و خبر را به یکدیگر مرتبط میکند؛ یک «إن» شرطیه نیز داریم که یک جمله را (یعنی شرط را) به جملۀ دیگر (یعنی به جملۀ جزاء) مرتبط میسازد؛ البته نه اینکه این دو جمله بعد از اینکه جمله شدند و نسبت، تصدیق شد _یعنی یک نسبت تصدیقیه ایجاد کرد_ با «إن» شرطیه به یکدیگر متصل شوند.
نحویها تعبیری دارند مبنی بر اینکه شرط و جزاء دو جملۀ تامه هستند ولی وقتی «إن» شرطیه میآید، جملۀ تامه به جملۀ ناقصه تبدیل میشود. ما نیز در صدد بیان همین مطلب هستیم؛ «إن» شرطیه یک خاصیت دارد که میتواند هیأتی که در جملۀ جزاء، دو جزء جمله، را به یکدیگر متصل نموده و یک جملۀ واحد ایجاد کرده، و هیأتی که در جملۀ شرط، دو جزء جمله را به یکدیگر متصل نموده و یک جملۀ واحد ایجاد کرده، را به یک مجموعۀ واحد تبدیل کند.
به طور مثال وقتی میگوییم «إن کان زیدٌ قائماً فعمروٌ قائم»؛ در این قضیه، یک هیأت بین «زید» و «قائم» در جملۀ شرط داریم؛ و یک هیأت بین »عمرو» و «قائم» در جملۀ جزاء داریم. این اجزاء بدون «إن» یک نسبت تامه ایجاد میکردند. اصل نسبت محقق است اما تامه بودنش متوقف بر نبود «إن» است؛ وقتی «إن» بر اینها داخل میشود، خود «إن» ایجادگر نسبت تامه بین این اجزاء خواهد بود.
بنابراین هیأت جملۀ اسمیه وضع شده است برای اعم از نسبت تامه و نسبت ناقصه؛ اگر بخواهد نسبت تامه باشد، باید بدون «إن» شرطیه به کار برود. نبود «إن» سبب میشود نسبت مزبور، یک نسبت تامه باشد اما با آمدن «إن» هیأت مزبور یک نسبت ناقصه ایجاد میکند.
نکتهای که قصد داریم بر آن تکیه کنیم عبارت از آن است که آن مفهومی که در ذهن انسان ایجاد میشود یک مفهوم چهار جزئی است _یعنی چهار جزء اصلی_ که اجزای آن عبارتند از «زید«، «قائم»ی که مربوط به زید است؛ «عمرو» و «قائم»ی که مربوط به عمرو است؛ افزون بر این چهار جزء یک سری ادات رابط نیز وجود دارند که همچون ملات، اجزای مجزا را به یکدیگر مرتبط میکند. یک ملات داریم که «زید» و «قائم» را به یکدیگر مرتبط میکند که در اینجا نسبت ناقصه است؛ یک ملات داریم که «عمرو» و «قائم» را به یکدیگر مرتبط میکند که آن نیز در اینجا نسبت ناقصه است؛ و یک ملات داریم که همان «إن» شرطیه است و تمام اینها را به یک مجموعۀ واحد تبدیل میکند و یک نسبت تامه ایجاد میکند. در جایی که نسبت، تامه باشد وجود به وسیلۀ نسبت تامه ایجاد میشود یعنی تقرّر ذهنی این مفهوم به عنوان یک نسبت تامۀ تصدیقیه، منوط به «إن» است.
این درکی است که ما از مطلب داریم. پس چنین نیست که در قضیۀ «إن کان زید قائماً فعمروٌ قائمٌ» نخست «زید قائم» به عنوان یک نسبت تامه در ذهن شکل بگیرد و سپس با «إن» مقیّد شود تا این اشکال مطرح شود که وقتی نسبت تامه موجود شد، تعیّن یافته و دیگر قابل تقیید نیست؛ این نسبت اگر «إن» نبود، تامه بود ولی با آمدن «إن» از همان ابتداء یک نسبت ناقصه بوده و نسبت تامه به وسیلۀ «إن» و هیأت جملۀ شرط و هیأت جملۀ جزاء ایجاد میشود.
البته ممکن است این نسبت تامه را مدلول «إن» بدانید و ممکن است آن را مدلول «هیأت جملۀ شرطیه» بدانید که اهمیّت چندانی ندارد. در هر صورت قصد داریم (در نِسَب تامه) شبیه تبیین محقق خراسانی را مطرح نموده و بگوییم نخست تقیید معنای حرفی رخ میدهد و سپس معنای حرفیِ تقیید خورده انشاء میشود. حال به جای تعبیر انشاء میگوییم ایجاد میشود.
بحث ما این است که نخست این اجزاء به یکدیگر ربط تصوری پیدا میکنند. ربط تصدیقی این اجزاء به یکباره رخ میدهد اما ربط تصوری اجزاء میتواند به تدریج با اضافه شدن مفاهیم به یکدیگر، برقرار شود؛ اما زمانی که این مجموعه بخواهد به عنوان یک نسبت تامه موجود شود، باید به صورت یکپارچه موجود شوند که طبیعتاً این نسبت تامه، یک نسبت تعلیقیه خواهد بود. یعنی این نسبت تامه از همان زمانی که به عالم وجود وارد میشود به صورت تعلیقی و مقیّد موجود میشود؛ نه این که نخست به صورت نسبت تامۀ غیر تعلیقی ایجاد شود و سپس آن نسبت غیر تعلیقی تامه به نسبت تعلیقی تامه تبدیل شود.
البته ما گفتیم مفاهیم ممکن است حدوثاً به یک شکل، و بقاءاً به شکلی دیگر باشند لذا با تصویری که ما مطرح میکردیم مشکلی نداشت ایتداء یک نسبت تامۀ غیر تعلیقی ایجاد شده و بقاءاً به نسبت تامۀ تعلیقی تبدیل شود. اما نکته اینجاست که وجداناً به این شکل نیست. یعنی وجداناً نِسَب تامه همچون نِسَب ناقصه نیستند که در مرحلۀ بقاء تغییر کنند؛ مفاهیم اِفرادی میتوانند به مرور زمان قیدهای متنوعی را به خود گرفته و مفاهیم جدیدی را ایجاد کنند اما مفاهیم تامّه چنین نیستند؛ لذا چنین نیست که نسبت تامه نخست تحقق پیدا کند و سپس در مرحلۀ بقاء مقیّد به مفهومی دیگر شود.
این مطلب توضیحاتی دارد که إن شاء الله پس از تعطیلات ایام فاطمیه به آن خواهیم پرداخت.