1402/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ثمرات بحث از معنای حروف/ مقدمة/الوضع /اقسام الوضع
اصولدانان در تحلیل حقیقت معنای حروف، بحثهای بسیاری را مطرح نمودهاند. مرحوم آقای صدر پس از بحثهای مفصلی که در این زمینه مطرح میکنند، به ثمرات این بحث اشاره میکنند.
به نظر میرسد بسیاری از ثمرات و یا تمام آنها، روشنتر از تحلیل خود معنای حروف هستند؛ در نتیجه میبایست از طریق این ثمرات، به تحلیل معنای حروف بپردازیم؛ به عبارت دیگر درک وجدانی ما از ثمرات، مقدم است بر درک وجدانی ما از معنای حروف.
نخست به ثمرات مزبور اشاره نموده و سپس وجه مقدّم بودن آنها بر بحث از مبانی مختلف در معنای حروف را بیان میکنیم.
یکی از شیوههای مهم برای بررسی صحت و سقم مبانی مربوط به تحلیل معنای حروف، توجه به ثمرات است؛ به این شکل که نخست درک وجدانی خود از ثمرات را معیار قرار داده و چنانچه مبنایی با این درک وجدانی در تضادّ بود متوجه نادرست بودن این مبنا میشویم نه اینکه درک وجدانی خود را تخطئه کنیم.
مرحوم شهید صدر در بحوث، جلد 1 صفحۀ 346، بحثی را مطرح میکنند تحت عنوان «الثمرات العملیة للبحث عن مفاد الحروف و الهیئات».
ایشان برای این بحث، سه ثمره ذکر میکنند که ثمرۀ دوم، خودش به دو ثمره، انحلال یافته و مجموعاً چهار ثمره را ذکر میکنند.
ثمرۀ چهارم، در خصوص فرق بین هیأت تامه و هیأت ناقصه است که قصد ورود به آن را نداریم لذا تنها به ثمرۀ اول و دوم میپردازیم که ثمرۀ دوم نیز به دو ثمره انحلال یافته و مجموعاً سه ثمره را دنبال میکنیم.
از بین این سه ثمره، ثمرۀ اول، مهمترین ثمره است چون ثمرات بعدی نیز از متفرعات ثمرۀ اول محسوب میشوند.
ثمرۀ اول مربوط به بحثی است که مرحوم شیخ انصاری در تعیین مفاد واجب مشروط مطرح نمودهاند.
به طور مثال «إذا جاء زیدٌ، فأکرمه» دالّ بر وجوب تعلیقی اکرام زید است. معمول اصولدانان، تعلیق و اشتراط را متوجه مفاد هیأت دانسته و از آن رو که مفاد هیأت، وجوب است، تحقق وجوب مشروط را نتیجه گرفتهاند.
اما مرحوم شیخ انصاری بر خلاف معمول اصولدانان مشی نموده و تحقق وجوب مشروط را با یک اشکال ثبوتی و یک اشکال اثباتی روبرو دانستهاند.
اشکال ثبوتی وجوب مشروط، یک اشکال عامّ است که میبایست در موضع مناسبش مورد بحث قرار گیرد و هماکنون به آن کاری نداریم.
اشکال اثباتی وجوب مشروط، مربوط به جایی است که وجوب، از هیأت استفاده شود نه از معنای اسمی؛ یعنی اگر گفته شود «إذا جاء زیدٌ، فأکرمه» اشکال مطرح میشود اما اگر گفته شود «إذا جاء زیدٌ، فوجب إکرامه» اشکالی در آن وجود ندارد.
اشکال مرحوم شیخ انصاری به دلیل عدم امکان تقیید هیأت است که به دو جهت بازگشت میکند؛ عدم امکان تقیید هیأت:
1. یا به جهت آن است که هیأت، از قبیل معانی حرفیه بوده و از آن رو که معانی حرفیه جزئی بوده و تقییدپذیر نیستند، نمیتوان هیأت را مقیّد و مشروط نمود.
2. و یا به جهت آن است که هیأت از سنخ معانی حرفیه است و معانی حرفیه، از قبیل معانی آلی، اندکاکی، و غیر استقلالی هستند، حالآنکه قابلیت تقیید، به معانی استقلالی اختصاص دارد.
سؤال: به چه دلیل این اشکال را اثباتی دانستید؟ این اشکال نیز یک اشکال عقلی و ثبوتی محسوب میشود.
پاسخ: اشکال ثبوتی وجوب مشروط، مربوط به عالم ملاکات و بحثهایی از این قبیل است. اشکالی که در اینجا مطرح است، مربوط به آن است که در مقام اثبات و در لسان دلیل، از معنای اسمی برای افادۀ وجوب استفاده شده است یا از هیأت امر برای افادۀ وجوب استفاده شده که معنای حرفی است. این اشکال به حالتی اختصاص دارد که در لسان دلیل، از هیأت برای افادۀ وجوب استفاده شده باشد بنابراین اشکال اثباتی است.
اصولدانان در مورد ثمرۀ اول و صحت و سقم اشکال مرحوم شیخ انصاری بحث نمودهاند. این بحث، به بحث از تحلیل حقیقت معانی حرفیه و مسلکهایی که در این زمینه وجود دارد کشانده شده است چون هیئات از قبیل معانی حرفیه به شمار میروند.
ثمرۀ دوم، که متفرع بر ثمرۀ اول است، عدم امکان اطلاقگیری از مفاد هیأت است. اگر تقیید هیأت ممکن نباشد، اطلاقگیری از آن نیز صحیح نخواهد بود. مثلاً بنابر آنکه تقابل اطلاق و تقیید، از قبیل تقابل ملکه و عدم ملکه دانسته شود، در جایی که تقیید امکانپذیر نباشد، اطلاق نیز امکانپذیر نخواهد بود.
البته نکات موجود در ثمرۀ دوم، عمدتاً مربوط به بحث اطلاق و تقیید است و الا در بحث معنای حروف، نکتهای بیشتر از ثمرۀ اول را در بر ندارد.
ثمرۀ سوم، مربوط به بحث مفهوم شرط است. مثلاً «إذا جاء زیدٌ فأکرمه» یک جملۀ شرطیه است. مرحوم شهید صدر میفرمایند برای اینکه این جمله شرطیه، مفهوم داشته باشد، میبایست دو رکن اساسی در آن فراهم باشد:
1. مفاد جملۀ شرطیه، «تعلیق الجزاء علی الشرط» باشد؛ یا به تعبیر دیگر مفاد جملۀ شرطیه، «انحصار الجزاء فی الشرط» باشد؛ لذا اگر مفاد جملۀ شرطیه صرفاً «سببیّة الشرط للجزاء» یا «الملازمة بین الشرط و الجزاء» باشد، دالّ بر مفهوم نخواهد بود. این مطلب، از بحث کنونی ما خارج است.
2. افزون بر «تعلیق الجزاء علی الشرط» لازم است، «معلَّق» سنخ الحکم باشد نه شخص الحکم. در جملۀ «إذا جاء زیدٌ فأکرمه» اگر، «أکرمه» را دالّ بر یک وجوب شخصی دانستیم، چنانچه این وجوب شخصی معلّق بر شرط و منحصر در آن باشد، با انتفای شرط، شخص این وجوب منتفی خواهد شد و مفهوم نخواهد داشت چون ممکن است وجوب دیگری ثابت باشد. پس برای اینکه جملۀ شرطیه مفهوم داشته باشد، باید سنخ الحکم نفی شود پس «معلَّق» باید سنخ الحکم باشد نه شخص الحکم.
مقصود از سنخ الحکم، حکم کلّی است لذا این بحث مطرح میشود که جزای مستفاد از هیأت «أکرمه» کلّی است یا جزئی. اگر وضع هیأت را از قبیل «وضع عام، موضوعله خاص» بدانیم و آن را از مفاهیم جزئیه قلمداد کنیم، طبیعتاً تعلیق حکم جزئی بر شرط، مفهوم شرط را نتیجه نمیدهد. بنابراین بحث از تحلیل حقیقت معنای حرفی در مفهوم شرط نیز ثمره پیدا میکند.
آقای شهیدی[1] نیز ثمرۀ اول را اصلیترین ثمرۀ بحث از معانی حرفیه دانستهاند. به نظر میرسد امکان تقیید و اشتراط وجوب مستفاد از هیأت، انکارناپذیر است. این مطلب بسیار واضح است لذا باید این درک وجدانی را معیار قرار داده و معانی حرفیه را به گونهای تحلیل کنیم که با این درک وجدانی هماهنگ شود. پس مسیر صحیح بحث، بالعکس است یعنی باید از صحت تقیید و اشتراط مفاد هیأت، حرکت نموده و در پایان به تحلیل صحیحی از حقیقت معانی حرفیه دست پیدا کنیم و از این طریق صحت و سقم مسلکهایی که در این بین وجود دارد را روشن کنیم.
مثلاً در جملۀ «زیدٌ عالمٌ»، بین زید و عالم یک نسبت برقرار کردهایم؛ ما وجداناً میفهمیم گاهی این نسبت را به صورت مطلق و گاهی آن را به صورت مقیّد بیان میکنیم؛ یعنی گاهی عالم بودن را به شکل مطلق به زید نسبت میدهیم و گاهی عالم بودن زید را مشروط به درس خواندن زید میکنیم و میگوییم: «اگر زید درس بخواند، عالم است».
این که ما میتوانیم مفاد نسبت را مقیّد و مشروط کنیم، و میتوانیم آن را به صورت مطلق بیان کنیم، در نِسَب تامه بسیار واضح است. در جایی که جملۀ مورد نظر دالّ بر نسبت ناقصه باشد نیز مطلب به همین شکل است. مثلاً «دیوار مدرسه» یک نحوه عمومیت دارد اما «دیوار مدرسۀ ما» به وسیلۀ «ما» مقیّد شده و نسبت به «دیوار مدرسه» خاصتر شده است.
با عنایت به این درک وجدانی، اگر معنای حرفی را به آن شکلی که مرحوم آقای روحانی[2] در توضیح مبنای محقق نائینی بیان نمودند، تحلیل کنیم، دیگر توان توجیه درک وجدانی خود را نداریم. مرحوم آقای روحانی در توضیح مبنای محقق نائینی فرمودند: معانی حرفیه از سنخ وجودات هستند و از آن رو که وجود دائماً متعیّن است، بنابراین امکان تقیید معانی حرفیه وجود ندارد چون حقیقت شیء متعیّن قابل تغییر نیست. سعه و ضیق یافتن یک شیء متوقف بر نامتعیّن بودن آن شیء است. شیء متعیّن شبیه مادّه و صورتی است که در فلسفه مطرح میکنند؛ وقتی یک مادّه، معروض یک صورت قرار گرفته و موجود شده دیگر قابل تغییر نیست.
بنابراین طبق توضیح آقای روحانی وقتی معانی حروف را از سنخ وجود دانستیم، از آن رو که وجود، مساوق با جزئیت است، دیگر امکان تقیید را دارا نخواهد بود. البته جزئیت وصف مفاهیم حاکیه است نه وصف وجودات؛ مفاهیم حاکیه اگر از کثیرین حکایت کنند، کلّی و اگر از غیر کثیرین حکایت کنند، جزئی هستند پس جزئیت وصف مفهوم است نه وجود؛ بنابراین تعبیر جزئیت یک تعبیر مسامحی بوده و تعبیر دقیقتر، تعبیر تعیّن است.
ما به حسب درک وجدانی، «دیوار مدرسه» را به عنوان یک معنای متعیّن و غیر قابل تقیید نمیبینیم؛ یعنی چنین نیست که بگوییم در ذهن ما وجود یافته و متعیّن شده است و به هیچ وجه قابل تغییر نیست؛ ما بالوجدان میتوانیم «دیوار مدرسه» را به شکل مطلق به کار ببریم و میتوانیم آن را مقیّد نموده و بگوییم «دیوار مدرسۀ ما». پس هر چند هیأت اضافهای که بین «دیوار» و «مدرسه» وجود دارد، یک هیأت و نسبت ناقصه است، اما تقییدش امکانپذیر است.
اولاً وقتی «دیوار مدرسه» را به کار میبریم، پیش از اتمام جمله نیز یک معنایی از آن میفهمیم؛ با گفتن این کلمه یک ربطی بین «دیوار» و «مدرسه» برقرار میشود اما این ربط، از سنخ وجود نیست لذا تصویری که مرحوم آقای روحانی برای توضیح فرمایش محقق نائینی مطرح نمودند، با این درک وجدانی ناهماهنگ است.
پیشتر اشاره کردیم که آقای شهیدی[3] در اشکال به مبنای محقق نائینی _بر اساس توضیحی که توسط مرحوم آقای صدر[4] و مرحوم آقای روحانی نسبت به آن مطرح شده_، بر همین نکته تأکید میکنند که این مبنا، بر خلاف وجدان است. ما بالوجدان، معانی حرفیه را به صورت مفهوم درک میکنیم نه به شکل وجودات. ما در صدد بیان آن هستیم که شاهد بر این درک وجدانی، آن است که وجودات، متعیّن هستند در حالی که آنچه ما از هیئات درک میکنیم، تعیّن ندارد. بنابراین نسبت _خواه نسبت تامه باشد و خواه ناقصه_ میتواند با قید خوردن، خاصتر شود و یا بدون قید باقی مانده و به عمومیت خود، باقی بماند چون هیأت نامتعیّن است و یک نوع کلیّتی در معنایش نهفته است.
بنابراین این کلّیت و عدم تعیّنی که در هیئات وجود دارد، باید به هر شکل ممکن پذیرفته و توجیه شود چون آن را بالوجدان درک میکنیم؛ به عبارت دیگر هر مسلکی که کلّیت و عدم تعیّن نسبت تامه یا ناقصه را زیر سؤال ببرد، کنار گذاشته میشود چون با درک وجدانی ما ناهماهنگ است.
مرحوم شیخ انصاری با وجود این که طبق قواعد ادبی، معلّقعلیه در جملات شرطیه را، هیأت جمله میدانند، امّا به دلیل اینکه «وضع عام، موضوعله خاص» بودن وضع حروف را، به عنوان اصل مسلّم پذیرفتهاند، سعی میکنند بر خلاف آنچه از کتب ادبی استفاده میشود حرکت کنند و معلّقعلیه را مادّه قرار دهند نه هیأت؛ یعنی نفس اکرام را مقیّد میکنند نه وجوب اکرام را؛ تا از این طریق مبنایی که در معنای حرفی اختیار نمودهاند زیر سؤال نرود. این در حالی است که به نظر میرسد متوجه ساختن قید به هیأت که در کتب ادبی نیز بیان شده، مطابق با درک وجدانی ادباء بوده است؛ پس به حسب درک وجدانی، هیأت، یک نوع کلّیت و عدم تعیّن دارد که میتواند مقیّد شود چون بدون کلیّت، تقیید معنا ندارد.
بنابراین به نظر میرسد تقییدپذیری هیأت و نسبت، مفروغعنه بوده و بحث در آن است که آیا فلان مسلک، تلازمی با تقییدناپذیری هیأت دارد یا ندارد! پس نباید از اصل تقییدپذیری هیأت بحث کرد بلکه باید از تلازم هر مسلک با این اصل مفروض بحث کرد.
وقتی به کلام مرحوم شیخ انصاری در مکاسب مراجعه میکنیم در بدو امر متحیّر میشویم که فرمایش مرحوم شیخ را چگونه باید درک کرد؛ چون ایشان سعی دارد با تکلفات بسیار زیاد، درک وجدانی خود را کنار گذاشته و بر مبنایی که در تحلیل معنای حرفی پذیرفته است تحفظ نماید. این نوعی تحمیل درک غیر وجدانی است.
در طرف مقابل، محقق خراسانی[5] معنای حروف را از قبیل «وضع عام، موضوعله عام» دانستهاند. علت مطلب آن است که ایشان یک نوع عمومیّتی در معنای حرفی مشاهده میکند که تا این قسمت از تفکر ایشان با درک وجدانی هماهنگ است. اما ایشان در مقام تحلیل این درک وجدانی، به مبنایی پایبند میشوند که معنای اسم و حرف را یکسان میداند؛ در حالی که این مطلب نیز خلاف وجدان است.
به نظر میرسد هر یک از مبانی، گوشهای از حقیقت را نشان میدهد. در حقیقت ما باید مجموعۀ ادراکات وجدانی خود را در نظر گرفته و تحلیلی ارائه دهیم که با این مجموعه هماهنگ باشد.
ما با چند درک وجدانی در خصوص معنای حرفی روبرو هستیم:
1. معنای حرفی، با معنای اسمی فرق دارد؛ بر همین اساس مبنای محقق خراسانی تخطئه میشود چون ایشان معنای اسم و حرف را یکی دانستند.
2. معنای حرفی، مستقلاً تصور نمیشوند بلکه آلی و اندکاکی بوده و به تعبیری که از حضرت علی علیه السلام نقل شده «الحرف ما دلّ معنیً فی غیره»[6] ؛ البته بنابر این تفسیر که ضمیر «غیره» به غیر آن معنا بازگشت کند _نه غیر «ما»ی موصول_ و اینکه وقتی میگوییم معنای حرفی، در غیر است و استقلال ندارد، مقصودمان حرف بما أنه لفظ نیست بلکه مقصودمان مدلول حرف است؛ یعنی مدلول حرف غیر مستقل در مفهومیت است خواه لفظی در موردش به کار رفته باشد و خواه به کار نرفته باشد. ما در عالم ذهن با یک سری مفاهیم روبرو هستیم که معنای رابط دارند. البته پیشتر گفتیم بحث کنونی ما ناظر به خصوص معانی حرفیهای است که از مقولۀ نسبت و ربط هستند نه مطلق معانی حرفیه؛ چون حروف انواع و اقسامی دارد که ممکن است تمامشان از مقولۀ ربط و نسبت نباشند.
3. سومین درک وجدانی آن است که معنای حرفی، از نوعی عمومیّت و کلیّت برخوردار است پس نه متعیّن است و نه جزئی چون اگر بخواهد متعیّن یا جزئی باشد، تقییدپذیر نخواهد. به عبارت دیگر بر خلاف مطلبی که مرحوم آقای روحانی تصویر نمودند، معنای حرفی از سنخ وجودات نیست.
البته این مطلب که اگر یک معنا، کلّی نبود دیگر تقییدپذیر نیست نیازمند بحث است. تلازم بین جزئیت و تقییدناپذیری، بحثی است که در کلام مرحوم شیخ مورد بحث قرار میگیرد.
لذا به نظر میرسد مناسب است نخست از این نکته بحث کنیم که آیا درک وجدانی سوم مبنی بر تقییدپذیر بودن نسبت تامه و ناقصه، با کلّی بودن معنای حرفی در تلازم است یا خیر؟
در جلسۀ آینده بحث را به همین جهت معطوف داشته و با محوریت فرمایش مرحوم آقای صدر در ثمرات معنای حرفی آن را دنبال میکنیم. البته مرحوم آقای صدر ابتدا به تحلیل معانی حرفیه و سپس به ثمرات مترتب بر آن پرداختهاند اما ما مسیر بحث را تغییر داده و آن را بر عکس دنبال میکنیم یعنی قصد داریم ببینیم آیا میتوان این ثمره را مترتب نمود بدون اینکه معنای حرفی را کلّی دانست یا خیر.
آقای شهیدی هم در همان موضع به شکل مفصل وارد بحث شدهاند. طبیعتاً در کلمات دیگر اندیشمندان نیز، این بحث در مبحث واجب مشروط دنبال شده است. از کسانی که به شکل مفصل به این بحث پرداختهاند و بحثشان نیز چاپ شده، آقای لاریجانی هستند.