1402/08/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: معانی حروف/ مقدمة/الوضع /اقسام الوضع
بحث دربارۀ دیدگاه محقق خراسانی در معانی حروف بود. محقق خراسانی[1] فرمودند: معنای اسمی و حرفی، یکی هستند؛ یعنی موضوعله اسم و حرف و مستعملفیهشان یکی است و تفاوتشان در کیفیت استعمال است.
نسبت به دیدگاه محقق خراسانی نقضها و بحثهایی مطرح شده بود.
یکی از نقضهایی که نسبت به دیدگاه محقق خراسانی مطرح شده بود، نقضی بود که محقق خوئی[2] ، به عناوین طریقی مطرح نمودند.
ایشان فرمودند اگر دیدگاه محقق خراسانی صحیح باشد، باید عناوین طریقی را در زمرۀ حروف قرار داد زیرا عناوین طریقی همچون حروف، به عنوان حالت در غیر ملاحظه میشوند.
در جلسات سابق، در پاسخ به نقض مزبور گفتیم فارق بین عناوین طریقی و غیر طریقی، در خود این عناوین و مستعملفیهشان نیست؛ همچنین فارقشان در نحوۀ تأثیرشان بر حکمی که در کلام بر آنها مترتب شده، نیست؛ عناوین خواه طریقی باشند و خواه غیر طریقی، نسبت به آن حکمی که در کلام بر آنها مترتب شده، موضوعیت دارند.
تفاوت عناوین طریقی و غیر طریقی در وجود مدلول التزامی و عدم وجود مدلول التزامی است؛ در عناوین طریقی، کلام یک مدلول مطابقی دارد که بیانگر حکم ظاهری است، ولی افزون بر مدلول مطابقی، یک مدلول التزامی نیز وجود دارد که ما را به وجود یک حکم واقعی رهنمون میسازد که عنوان طریقی مزبور، در آن حکم واقعی، دخالت ندارد بلکه ذوالطریق در آن دخالت دارد. در عناوین طریقی، حکم ظاهری مستفاد از مدلول مطابقی، در راستای تعذیر و تنجیز، همان حکم واقعیای جعل شده است که در ورای کلام و به حسب مدلول التزامی مطرح است.
این چکیدۀ پاسخی است که ما در جلسات سابق مطرح کردیم.
آقای حائری در حاشیۀ مباحث الاصول پاسخی دارند که با پاسخ ما متفاوت است. ایشان در اشاره به نقض ذکر شده توسط محقق خوئی میفرمایند:
ففي المحاضرات قد نقض بمثل مرآتيّة التبيّن في الآية الشريفة لحلول الفجر، فليس التبيّن ملحوظاً بذاته وموضوعاً لحرمة الأكل والشرب، وإنّما اُخذ مرآةً وطريقاً إلى طلوع الفجر، فلو كانت ميزة المعنى الحرفيّ أنّه لوحظ آلة لغيره وفانياً فيه، لزم أن يكون معنى التبيّن هنا معنىً حرفيّاً ... . [3]
سپس در ادامه این نقض را نادرست دانسته و میفرمایند:
إلاّ أنّ هذا البيان أيضاً غريب; فانّ مقصود القائل بفناء المعنى الحرفيّ في المعنى الاسميّ إنّما هو الفناء في باب دلالات الألفاظ على مستوى الدلالة اللغويّة التصوّريّة، لا على مستوى الأهداف، أو على مستوى الدلالات الجدّيّة، أو على مستوى الملاكات. ومن الواضح: أنّ التبيّن في الآية لا يعطي على مستوى الدلالة اللغويّة وعلى مستوى استعمال اللفظ في معناه اللغويّ إلاّ معنى التبيّن، وليس فانياً في معنى طلوع الفجر بمعنى اندكاك هذا في ذاك في عالم التصوّر، إلاّ أنّه كان الهدف من إعطاء مسألة التبيّن كمقياس لترك الأكل والشرب، أو كان الملاك في ذلك أنّ التبيّن يكون دليلاً على طلوع الفجر، أو أنّ المراد الجدّي هو طلوع الفجر. وأين هذا من الفناء المدّعى للمعاني الحرفيّة في المعاني الاسميّة؟![4]
ایشان سه مطلب مختلف مطرح نمودهاند؛ با صرف نظر از اینکه این سه مطلب، به چه معنا هستند، به هر حال با مطلبی که ما مطرح نمودیم، متفاوتاند.
ما تفاوت عناوین طریقی و غیر طریقی را در این نکته دانستیم که محمول مترتب بر عناوین طریقی، حکم ظاهری است و این حکم ظاهری به دلالت التزامی، ما را به وجود یک حکم واقعی در ورای کلام رهنمون میسازد که عنوان طریقی مورد نظر، در آن حکم واقعی دخالت ندارد بلکه ذوالطریق در آن دخالت دارد. ولی عناوین غیر طریقی، محمولشان حکم واقعی است و دیگر مدلول التزامی ندارند.
باید دانست مقصود از دلالت التزامی، اعم از دلالت تفهیمی و انفهامی است؛ مدلول التزام به دو گونه تفسیر میشود:
1. گاهی متکلم قصد تفهیم مدلول التزامی را داشته و عهدهدار افهام آن شده است که ذیل ارادۀ تفهیمی قرار میگیرد.
2. اما گاهی چنین نیست یعنی خود عرف از محتوای کلام، مطلبی را متوجه میشود بیآنکه متکلم قصد افهام آن را داشته باشد؛ درک انفهامیِ عرف لزوماً برخاسته از لفظ نیست بلکه میتواند از محتوای کلام، مطلبی را درک کند هر چند متکلم در صدد افهامش نباشد؛ علت درک این مطلب، تلازمی است که بین محتوای کلام، و مطلب مستفاد از آن وجود دارد لذا عرف با درک یک طرف، طرف دیگر را نیز درک میکند.
در ما نحن فیه نیز به دلیل اینکه بین حکم ظاهریِ مترتب بر عناوین طریقی همچون علم و احتمال ، و حکم واقعیای که در ورای آن وجود داشته و علم و احتمال در آن دخالتی ندارد، یک نوع ملازمه برقرار است لذا عرف با شناخت حکم ظاهری، به وجود یک حکم واقعی در ورای آن پی میبرد.
محقق خوئی[5] نقض دیگری را نسبت به دیدگاه محقق خراسانی مطرح نمودهاند.
ایشان میفرماید اگر دیدگاه محقق خراسانی صحیح باشد میبایست مصادر را در زمرۀ حروف قرار داد چون تفاوت مصدر و اسم مصدر در آن است که در مصدر، جنبۀ صدور از غیر نهفته است بنابراین مصادر همچون حروف، به عنوان حالت در غیر ملاحظه میشوند.
آقای شهیدی در پاسخ به نقض دوم، مطلبی را مطرح میکنند که اصل آن از کلام مرحوم شهید صدر گرفته شده است. آقای شهیدی پاسخ مرحوم شهید صدر را با قدری تفاوت در تعبیر ذکر میکنند و همین نکته سبب شده پاسخ ایشان، با مشکل روبرو شود.
تعبیر آقای شهیدی در پاسخ به اشکال محقق خوئی از این قرار است:
وفیه ان الاختلاف بین المصدر واسم المصدر ناش عن هیئتهما ... .[6]
در خصوص پاسخ آقای شهیدی به این اشکال اشاره کردیم که آیا اسم مصدر نیز هیأت دارد؟ اگر اسم مصدر هیأت دارد به چه شکل آن را تصویر میکنید؟
در بحوث فی علم الاصول[7] ، تنها از مصدر سخن گفته شده است؛ یعنی گفته شده مصدر یک هیأت دارد و یک مادّه دارد؛ مادۀ مصدر دال بر معنای اسمی و هیأتش دالّ بر معنای حرفی است. بنابراین اگر مقصودتان آن است که مادۀ مصدر دالّ بر نسبت صدوریه است، فرمایشتان صحیح نیست چون مادۀ مصدر دالّ بر معنای اسمی است؛ اما اگر مقصودتان آن است که هیأت مصدر، دال بر نسبت صدوریه است، فرمایشتان قابل التزام بوده و نقض دیدگاه محقق خراسانی محسوب نمیشود چون هیأت نیز از مقولۀ معانی حرفیه به شمار میرود.
بنابراین در بحوث فی علم الاصول، اساساً از هیأت داشتن یا نداشتن اسم مصدر سخن به میان نیامده است.
اما در مباحث الاصول، آقای حائری علاوه بر مصدر، اسم مصدر را نیز مطرح نموده و تصریح میکنند که اسم مصدر، هیأت مستقل ندارد؛ تعبیر آقای حائری به این شکل است:
وفيه: أنّ المصدر قد وضعت مادّته لمفهوم الحدث، وهيئته للدلالة على كون الحدث حالة في الفاعل أو المفعول، وفرقه عن اسم المصدر هو: أنّ اسم المصدر قد وضع بمادّته لمفهوم الحدث من دون أن يكون لهيئته وضع مستقلّ يدلّ على صدوره من الفاعل، أو وقوعه على المفعول وكونه حالة فيه ... .[8]
شاگرد: مستفاد از عبارت آقای حائری آن است که اسم مصدر هیأت دارد، اما برای هیأت اسم مصدر وضع مستقلی وجود ندارد.
استاد: خیر؛ ایشان میخواهد بفرماید اسم مصدر یک هیأت خاص ندارد.
شاکرد: چگونه میتوان مادۀ بدون هیأت تصویر کرد؟
استاد: به عبارت دیگر مجموع هیأت و مادهاش یک وضع دارند نه اینکه هر کدامشان وضع مستقل داشته باشند. یعنی برای این ماده در یک حالت خاصی معنایی وضع شده است.
این بحثی است که در آینده دنبال خواهیم کرد که آیا مصدر، ترکیبیافته از مادّه و هیأت است یا خیر؛ در بین نحویها، در این زمینه اختلاف وجود دارد لذا این بحث باید دنبال شود. ممکن است در زبان عربی چنین چیزی قابل قبول باشد اما در زبانهای دیگر ممکن است مطلب به گونهای دیگر باشد چون اصل این اشکال، به زبان عربی اختصاص ندارد و در مصادر سائر زبانها نیز قابل طرح است لذا باید دید میتوان در مصادر سائر زبانها نیز چیزی به عنوان مادّه و هیأت تصویر نمود یا خیر.
آقای شهیدی دو نقض دیگر نیز نسبت به دیدگاه محقق خراسانی مطرح میکنند که گویا برای خود ایشان است چون آن را از کسی نقل نمیکنند.
اشکال ذکر شده توسط آقای شهیدی به شرح زیر است:
۷- انه بناء علی عدم تبعیة الدلالة الوضعیة للإرادة کما هو مختار صاحب الکفایة "قده" فلو سمع من تموج الهواء او من النائم جملة السیر من البصرة، فلااشکال فی انها تدل علی معنی مغایر لما لو سمع منه "السیر، الابتدا، البصرة" فهذا یدل علی اختلاف المعنیین فی حد ذاتهما، بعد فرض عدم لحاظ المتکلم للمعنی ابدا، فضلا عن کون لحاظه آلیا او استقلالیا.[9]
اصل اشکال، مطلب دیگری است که ایشان به این شکل مطرح نموده است. اشکال اصلی دیدگاه محقق خراسانی آن است که کلامشان بر خلاف وجدان است چون معنایی که از «مِن» درک میکنیم اندکاکی است ولی معنایی که از «ابتداء» درک میکنیم استقلالی است و این اندکاکی بودن یا استقلالی بودن، در حاقّ خود معنا نهفته است نه اینکه مربوط به کیفیت لحاظ متکلم در هنگام استعمال بوده باشد. اصل قضیه آن است که وجدان انسان، به وجود فرق بین معنای حرفی و اسمی اذعان میکند. اما اگر از اشکال اصلی چشمپوشی نموده و خلاف وجدان بودن این مطلب را نادیده بگیریم به نظر میرسد اشکال آقای شهیدی، وارد نباشد.
آقای شهیدی در پایان بحث معانی حرفیه اشکالی را مطرح نمودهاند که ما آن را ابتداء مطرح کردیم. آن اشکال عبارت از آن است که اگر معنای «مِن» اندکاکی و غیر مستقل باشد، میبایست وقتی آن را به تنهایی به کار میبریم هیچ معنایی به ذهنمان خطور نکند و حال آنکه وجداناً با شنیدن «مِن» معنایی به ذهن ما خطور میکند خواه طرفین داشته باشد و خواه نداشته باشد.
پاسخ این اشکال را به شکل مفصل مطرح کردیم. نکتهای که قصد داریم بر آن تکیه کنیم عبارت از آن است که ممکن است شخصی بگوید علت خطور معنای ابتدائیت به ذهن، آن است که «مِن» را سابقاً در جملات مختلف و در موارد استعمال گوناگون شنیدهایم لذا الآن با شنیدن دوبارۀ آن، موارد استعمال سابق، برایمان تداعی شده و به واسطۀ آن استعمالات، به معنای مورد نظر منتقل میشویم. به عبارت دیگر وقتی الآن واژۀ «من» را به تنهایی میشنویم، معنای ابتدائیتی که در «سِرتُ من البصرة»، «ذهبتُ من البیت» و سائر استعمالات مشابه وجود داشته، به ذهنمان متداعی میشود. پس شنیدن «مِن» و خطور معنای ابتدائیت به ذهن، به دلیل آن نیست که خودش دالّ بر معنا است بلکه به جهت آن است که ذهن ما را به استعمالاتی رهنمون میسازد که آن استعمالات، دالّ بر معنا هستند، پس خود «مِن» مستقیماً دالّ بر معنا نیست بلکه دالّ بر دالّ است. به تعبیر دیگر گویا بین لفظ «مِن» و استعمالات مختلف آن در جملات، یک نوع قرن اکید وجود دارد که سبب میشود ذهن با شنیدن لفظ «مِن» به الفاظ موجود در جمله حرکت کند و الفاظ موجود در جمله، ذهن را به سمت معنا حرکت دهند.
شبیه همین اشکال در اینجا نیز قابل ذکر است. اینکه معنای مستفاد از «السیر من البصرة» در جایی که از تموّج هوا شنیده شود، غیر از معنای مستفاد از «سیر»، «الابتداء» و «البصرة» است، ناشی از آن است که شنیده شدن «السیر من البصرة» از تموج هوا، ذهن ما را به استعمالات صادر شده از متکلم ذیشعور رهنمون ساخته و آن استعمالات، ما را به معنا، منتقل میکنند. یعنی چون در معمول موارد، این الفاظ از متکلم ذیشعور صادر میشود، شنیده شدنش از تموج هوا، ذهن را به الفاظ صادر شده از ذیشعور حرکت داده و آن الفاظ، ذهن را به معنا هدایت میکنند.
پس اگر از وجدانی بودن تغایر معنای «من» و معنای «ابتداء»، چشمپوشی کنیم، محقق خراسانی میتواند چنین پاسخی را نسبت به اشکال آقای شهیدی مطرح کند. پس اصل نقض، نقض درستی است ولی نه به دلیل اینکه اگر از تموج هوا شنیده شود، معنایی را به ذهن خطور میدهد چون اگر از انسان شنیده شود نیز معنا را به ذهن خطور میدهد لذا نکتۀ اصلی آن است که وجداناً معنای متفاهم از لفظ «مِن» با معنای متفاهم از «ابتداء» فرق دارد و این فرق ناشی از کیفیت استعمالشان نیست بلکه در حاقّ معنا نهفته است.
امّا اگر شخصی همچون محقق خراسانی بر این مطلب اصرار داشته باشد که معنای موضوعله و مستعملفیه در این دو یکسان است به نظر میرسد نتوان چنین اشکالی را نسبت به او مطرح کرد.
اشکال دیگر آقای شهیدی که ما نیز مشابهش را در حاشیۀ کتابمان نوشته بودیم، عبارت از این است:
8- ان المعنی الحرفی مما یحتاج الیه فی ایجاد الربط بین مفردات الجملة، فلابد ان یکون المعنی الحرفی عین الربط والا احتاج الی رابط آخر یربطه بمفردات الجملة، وأما المفهوم الاسمی کمفهوم الابتداء فلایمکن ان یکون رابطا بین مفردات الجملة، وهذا یکشف عن مغایرة المعنی الحرفی مع المعنی الاسمی ذاتا.[10]
ایشان میفرمایند ما در جملات، به وجود یک رابط نیازمندیم تا مفردات جمله را به یکدیگر مرتبط کند و واژۀ «ابتداء» از آن جهت که دربردارندۀ معنای اسمی است، نمیتواند رابط بین مفردات باشد.
به نظر میرسد اشکال، به این شکلی که توسط آقای شهیدی مطرح شده وارد نیست. محقق خراسانی یک تصویر ذهنی دارند که تا وقتی آن تصویر ذهنی تخطئه نشود، اینگونه اشکالات به ایشان وارد نمیشود. تصویر ذهنی محقق خراسانی به این شکل است که یک مفهوم واحد، به دو شکل قابل لحاظ است؛ ذهن انسان میتواند مفهوم واحد را یکبار مستقل و بار دیگر، اندکاکی ملاحظه کند؛ پس محقق خراسانی معتقد است ذهن انسان قادر است مفهوم اسمی را به عنوان حالت در غیر ملاحظه کند.
ما سابقاً گفتیم این مطلب نادرست است. اینکه ذهن انسان بتواند یک مفهوم را به دو گونه ملاحظه کند صحیح نیست. اینکه یک مفهوم به چه شکل لحاظ شود، در اختیار ما نیست بلکه تابع هویّت خود آن مفهوم است؛ پس اگر بخواهیم یک مفهوم ربطی تصویر کنیم میبایست ربطی بودن در حاقّ ذات خود آن مفهوم نهفته باشد.
اگر تصویر ذهنی محقق خراسانی صحیح باشد، دیگر نقض آقای شهیدی به ایشان وارد نیست. تصویر محقق خراسانی آن است که یک معنای اسمی، میتواند به دو گونه ملاحظه و استعمال شود؛ به عبارت دیگر ذهن انسان قادر است معنای اسمی را به عنوان حالت در غیر ملاحظه نموده و در جمله استعمال کند بنابراین همان حالت در غیر بودنی که توسط ذهن انسان برای مفهوم در نظر گرفته شده، میتواند بین مفردات جمله ارتباط ایجاد کند و از این طریق، اشکال آقای شهیدی برطرف شود. در فضای فکری محقق خراسانی ذهن انسان قادر است مفهوم اسمی را حالت در غیر و مربوطاً الی الغیر، ملاحظه کند و همین نحوۀ ملاحظه برای ایجاد ارتباط بین مفردات جمله و حل شدن اشکال آقای شهیدی کافی است.
مگر اینکه اشکال آقای شهیدی به اشکال اصلی بازگشت کند؛ یعنی باید اصل تصویر ذهنی محقق خراسانی تخطئه شود. به عقیدۀ ما تصویر ذهنی محقق خراسانی «اعلی الله مقامه»، مبنی بر اینکه یک مفهوم میتواند دو نوع کارکرد داشته باشد، معنای معقولی ندارد. اینکه یک مفهوم استقلالی ملاحظه شود یا اندکاکی و آلی و غیر مستقل، تابع هویّت خود آن مفهوم است؛ پس تا وقتی هویّت آن مفهوم، ربطی و اندکاکی نباشد، ما نمیتوانیم آن را به شکل حالت در غیر ملاحظه کنیم و به وسیلۀ آن ربط ایجاد کنیم.
همانطور که اشاره شد، ما در حاشیۀ کتابمان نقضی نسبت به دیدگاه محقق خراسانی ذکر نمودهایم که شبیه نقض آقای شهیدی است. نقض آقای شهیدی در مورد مطلق نِسَب بود اما نقض ما این چنین نیست لذا ممکن است بتوان تا حدّی نقض بودنش را پذیرفت.
نقض مزبور آن است که تحلیل محقق خراسانی، قادر نیست تفاوت بین نِسَب تامه و نِسَب ناقصه را توجیه کند. یعنی مجرّد این که شیئی حالت در غیر باشد، کافی نیست برای اینکه بتواند نسبت تامه ایجاد کند.
مثلاً «زیدٌ قائمٌ» یک نسبت تامه است و «اتحاد زید و قائم» یک نسبت ناقصه است. «اتحاد زید و قائم» نسبت تامهای نیست که سکوت بر آن صحیح باشد بر خلاف «زیدٌ قائمٌ» که سکوت بر آن صحیح است. اگر تحلیل ما از معنای حرفی صرفاً چنین باشد که معنای حرفی، معنایی است که به عنوان حالت در غیر ملاحظه شده، چگونه میتوان چنین تفاوتی را بین نسبت تامه و ناقصه توجیه کرد.
عبارتی که در حاشیۀ کتابمان نوشتیم از این قرار است:
تفسیر الهیئات الدالة علی النسب التامة علی مبنی المحقق الخراسانی مشکلٌ بعدما لم تکن النسبة مجرّد حالة للطرفین فإن صیرورة الکلمات جملاً تامة أی یصحّ السکوت علیها لا تکون بمجرّد آلیّة المعنی الحرفی و إن شئت فلاحظ جملة «زیدٌ انسانٌ» مع عبارة «اتحاد زیدٍ مع انسانٍ» تری الفرق الواضح.
ولی به نظر میرسد اشکال ما نیز به محقق خراسانی وارد نیست. محقق خراسانی در اینجا در مقام بیان اصل معنای حرفی هستند؛ ایشان در صدد بیان این نکته است که معانی حروف، یک نقطۀ مشترک دارند مبنی بر این که تمامشان، به عنوان حالت غیر ملاحظه میشوند اما نه اینکه بین معانی حرفی، هیچ تفاوتی ندارند. بر همین اساس میتوان گفت معنای حرفی، گاهی حالت در غیر بما إنه نسبة تامة است و گاهی حالت در غیر بما أنه نسبة ناقصة است؛ این فارق نکتهای است که جداگانه باید مطرح شود و محقق خراسانی در مقام تبیین این نکات نبوده است لذا نمیتوان این مطلب را به عنوان اشکال به ایشان مطرح کرد.
اگر تصویر ذهنی محقق خراسانی را صحیح بدانیم و بگوییم مفهوم واحد میتواند به گونههای مختلفی ملاحظه شود، دیگر چنین اشکالاتی به محقق خراسانی وارد نبوده و قابل پاسخ است. پاسخی که میتوان به نقض مزبور مطرح کرد آن است که مفهوم اتحادی که به عنوان ارتباط بین زید و قائم مطرح است، گاهی به نحو مستقل و گاهی بما أنه حالة للغیر و دالّ علی النسبة التامة و گاهی بما أنه حالة للغیر و دالّ علی النسبة الناقصة ملاحظه میشود. پس همچنانکه میتوان لحاظ استقلالی و لحاظ اندکاکی را در مورد مفهوم واحد در نظر گرفت، خود لحاظ اندکاکی را نیز میتوان به دو گونۀ نسبت تامه و ناقصه ملاحظه نمود.
خلاصه اینکه گوینده میتواند اتحاد بین زید و قائم را به سه شکل ملاحظه کند:
1. ملاحظۀ استقلالی مفهوم اتّحاد.
2. ملاحظۀ اتحاد بما أنه موجود فی النسبة التامة.
3. ملاحظۀ اتحاد بما أنه موجود فی النسبة الناقصة.
پس تعبیر «أرید» که در این قطعه از کلام محقق خراسانی مطرح شده «إنما الفرق هو أنه وضع ليستعمل و أريد منه معناه حالة لغيره و بما هو في الغير و وضع غيره ليستعمل و أريد منه معناه بما هو هو[11] » و لحاظ مفهوم واحد را به دو گونۀ استقلالی و غیر استقلالی تقسیم نموده، در مورد گونۀ دوم (یعنی لحاظ غیر استقلالی) نیز میتوان دو گونه اراده و لحاظ برای متکلم تصویر نمود؛ یکی لحاظ غیر استقلالی موجود در نسبت تامه و دیگری لحاظ غیر استقلالی موجود در نسبت ناقصه.
ایشان در صدد بیان آن است که معنای هیأت، اندکاکی نیست بلکه نحوۀ استعمال هیأت، اندکاکی است؛ بنابراین همچنانکه فرمودید «من» و ابتداء» به یک معنا هستند و هردوشان برای یک معنا وضع شده و در همان نیز استعمال شدهاند، و تفاوتشان در کیفیت استعمال است، شبیه همین نکته را میتوان در مورد مفهوم اتحاد نیز مطرح کرد و از این طریق نقض را پاسخ داد.
عمدۀ قضیه آن است که فرمایش محقق خراسانی خلاف وجدان است.
هماکنون قصد داریم بحث را در خصوص حروفی که از مقولۀ نِسَب هستند، مطرح کنیم چون یک مشکلی که در آغاز بحث نیز به آن اشاره کردیم، عبارت از آن است که تصور شده تمام حروف باید به یک شکل تحلیل شوند؛ یعنی تصور شده تمام حروف باید به معنای نسبت باشند یا تمامشان باید به معنای تحصیص باشند؛ در حالی که حروف مختلف هستند و نباید تمامشان را به یک شکل تحلیل کرد.
ما در اینجا عمدتاً ناظر به مثالهایی هستیم که در کلام آقایان مطرح شده است؛ مثالهای ذکر شده عبارتند از «مِن» و «فی» و حروفی از این قبیل.
مشهور علماء، حروف را دالّ نسبت دانستهاند و این مطلب را به گونههای مختلفی بیان نمودهاند. هماینک قصد داریم مسلک نسبیّت را به تقریر محقق نائینی دنبال کنیم.
چکیدۀ فرمایش محقق نائینی[12] از این قرار است که مفاهیم ذهنی به دو گونۀ اخطاری و ایجادی تقسیم میشوند. مفاهیم اخطاری، در عالم مفهومیّت استقلال داشته و از یک واقعیت خارجی حکایت میکنند. اما مفاهیم ایجادی، استقلال ندارند بلکه در ذهن وجود پیدا میکند بیآنکه بر چیزی در ورای خودشان دلالت کنند بلکه خودشان موجِدِ یک شیء هستند.
این روح مطلبی است که محقق نائینی سعی نموده است آن را با بیانات مختلفی ذکر کند. بیانات ایشان در اجود التقریرات را ملاحظه بفرمایید.
مرحوم آقای روحانی[13] و مرحوم آقای صدر[14] و دیگر بزرگان، به محقق خوئی اشکال کردند که با وجود اینکه خودشان کلام محقق نائینی را تقریر نمودند، اما از اشکالاتی که مطرح کردند پیداست که مطلب محقق نائینی را درست متوجه نشدهاند.
تصور میکنم اشکال بزرگان به محقق خوئی وارد است اما دوست داشتم تقریرات دیگران از کلام محقق نائینی را نیز ببینم. ممکن است در تقریرات دیگران، بحث به شکل روشنتر بیان شده باشد و راحتتر بتوان برداشتی که امثال مرحوم آقای روحانی و مرحوم آقای صدر از کلام محقق نائینی دارند، را تثبیت نمود.
اخیراً تقریرهای مختلفی از کلام محقق نائینی به چاپ رسیده است. اصول فقه مرحوم آ شیخ حسین حلّی، هر چند تقریر کلام محقق نائینی نیست، اما محور کلماتش، فرمایشات محقق نائینی است. ایشان در یک بحث میگوید مرحوم کاظمی کلام محقق نائینی را به این شکل تقریر نموده است؛ محقق خوئی به شکلی دیگر تقریر نموده است؛ من نیز کلام محقق نائینی را به این شکل نوشتهام. ایشان تقریرات مختلف کلام محقق نائینی را کنار هم گذاشته و صحت و سقم آنها را مورد بررسی قرار میدهد لذا ایشان نسبت به فرمایشات محقق نائینی عنایت ویژهای دارد ولی فرصت نشد به کلام ایشان مراجعه کنیم.
مرحوم آقای شاهرودی نیز یکی از مقرّرین کلام محقق نائینی است.
یکی از کسانی که به فرمایشات محقق نائینی ناظر بوده ولی تقریراتشان چاپ نشده، آ میرزا مهدی اصفهانی بوده است؛ زمانی که ایشان به مشهد میرود حامل افکار محقق نائینی بوده است هر چند این افکار، با افکار متداول اصولی در مشهد که توسط مرحوم آقا زاده فرزند محقق خراسانی و بر اساس کفایه رواج یافته بود، متفاوت بود.
لذا مناسب است برای درک بهتر کلام محقق نائینی به کلمات این بزرگان مراجعه شود.
تصور من نیز همچون سائر بزرگان، عبارت از آن است که محقق خوئی کلام محقق نائینی را به درستی متوجه نشدهاند ولی مناسب است سائر تقریرات هم ملاحظه شود تا چه بسا این مطلب به شکلی روشنتر تثبیت شود چون این آقایان استدلال روشنی مطرح نمیکنند که چرا مقصود محقق نائینی چنین است و محقق خوئی آن را درست متوجه نشده است.
در جلسۀ آینده به ذکر نکاتی در توضیح اشکالاتی که امثال آقای روحانی به محقق خوئی مطرح کردند خواهیم پرداخت.