1402/08/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدمة/الوضع /اقسام الوضع
بحث دربارۀ معنای حروف بود. مرحوم آقای صدر در این زمینه به سه مسلک اشاره نموده و آنها را مورد بحث قرار میدهند.
بین عنوان سه مسلک در تقریرات مرحوم آقای هاشمی[1] و عنوان آنها در تقریرات آقای حائری[2] ، تفاوتهایی وجود دارد.
مرحوم آقای هاشمی میفرمایند در تعیین معنای حروف سه مسلک وجود دارد که عبارتند از: 1- مسلک علامیّت -2-مسلک آلیّت -3-مسلک نسبیّت. اما آقای حائری میفرمایند در معنای حروف سه مسلک وجود دارند که عبارتند از: 1- حروف معنا ندارند-2- معنای حروف ذاتاً با معنای اسماء یکسان هستند و تفاوتشان عرضی است-3-معنای حروف ذاتاً با معنای اسماء مختلف هستند.
به نظر میرسد تعابیر آقای حائری بهتر و گویاتر از تعابیر آقای هاشمی است. عنوان مسلکهای مزبور در کلام آقای هاشمی اصلاً گویا نیست و مسالک سهگانه را بهخوبی روشن نمیکند؛ افزون بر اینکه یک سری اشکال نیز به تقریر آقای هاشمی وارد است؛ مثلاً عنوان نسبیّت که بیانگر مسلک سوم است شاید جامع جمیع اقسام مسلک سوم نباشد یعنی چنین نیست که قائلین به مسلک سوم لزوماً نسبی بودن معنای حروف را ادعا کنند.
امّا تقسیمبندی ذکر شده در تقریرات آقای حائری بر پایۀ سلب و ایجاب است و بر پایۀ حصر عقلی استوار است. ایشان میفرماید حرف یا معنا دارد یا ندارد؛ اگر معنا دارد یا معنایش همان معنای اسم است و یا نیست؛ و به این شکل تقسیمبندی را بر پایۀ نفی و اثبات انجام میدهند که مفید حصر است.
تنها یک نکته در تعبیرات آقای حائری وجود دارد که چندان زیبا به نظر نمیرسد؛ ایشان در اشاره به مبنای محقق خراسانی میفرمایند تفاوت بین معنای حرفی و معنای اسمی، تفاوت ذاتی نیست بلکه تفاوت عرضی است؛ این در حالی است که محقق خراسانی[3] اساساً بین موضوعله اسم و حرف، تفاوت ذاتی یا عرضی قائل نیست، بلکه تفاوت را در کیفیت استعمال میدانند؛ البته تفاوت در کیفیت استعمال ناشی از تفاوت در گونۀ وضع است؛ طبق مبنای محقق خراسانی کیفیت وضع و استعمال معنای حرفی، به گونهای است که جنبۀ آلی داشته و حالت برای غیر و به عنوان خصوصیتی در معنای دیگر ملاحظه میشود اما کیفیت وضع و استعمال معنای اسمی، جنبۀ استقلالی دارد. بنابراین تعبیر تفاوت عرضی بین معنای اسمی و معنای حرفی، تعبیر زیبایی نیست و با کلمات محقق خراسانی همخوانی ندارد.
البته این نکته، اهمیّت چندانی ندارد و صرفاً یک جنبۀ شکلی دارد؛ شما میتوانید بگویید تفاوت در کیفیت استعمال عرضاً به موضوعله و مستعملفیه سرایت میکند ولی این تعابیر چندان لطیف نیست هر چند جنبۀ شکلی داشته و اهمیّت زیادی ندارد.
محقق خوئی[4] میفرمایند معنا نداشتن حروف امری بر خلاف وجدان است چون وقتی حروف در جمله قرار میگیرند، بالوجدان معنای جمله را تغییر میدهد پس حروف معنا دارند.
اما به نظر میرسد مقصود کسانی که قائل به بیمعنا بودن حروف هستند، چیز دیگری است؛ این مسلک به مرحوم شیخ رضی نسبت داده شده است؛ ایشان در شرح کافیه تعبیری دارند که لازم است آن را قرائت نموده و به تفسیر آن بپردازیم تا روشن شود مقصود ایشان چه بوده است.
پس از مرحوم شیخ رضی کسی که صراحتاً به این مسلک پایبند شده است، محقق ایروانی [5] است.
آقای شهیدی[6] عبارت محقق ایروانی را و مرحوم شیخ رضی را گزارش نموده و میفرمایند از عبارت مرحوم شیخ رضی چنین مبنایی استفاده نمیشود.
نخست عبارت مرحوم شیخ رضی را قرائت نموده و به تفسیر آن میپردازیم تا روشن شود مقصود ایشان چیست.
آقای حائری در حاشیۀ مباحث الاصول عبارت مرحوم شیخ رضی را از شرح کافیهای که چاپ مکتبۀ مرتضویه است جلد1 صفحۀ10 نقل نموده است که ما نیز همان را قرائت میکنیم:
«ثُمّ نقول: إنّ معنى (مِن) الابتداء، فمعنى (من) ومعنى لفظ الابتداء سواء، (این قسمت از عبارت که میگویند معنای لفظ «من» و معنای لفظ «ابتداء» یکسان است موهِم دیدگاهی است که محقق خراسانی برگزیده است لذا برخی از آقایان همان دیدگاه را به ایشان نسبت دادهاند؛ اما ادامۀ عبارت با دیدگاه محقق خراسانی به هیچ وجه قابل انطباق نیست بلکه با معنا نداشتن حروف سازگارتر است) إلاّ أنّ الفرق بينهما أنّ لفظ الابتداء ليس مدلوله مضمون لفظ آخر، بل مدلوله معناه الذي في نفسه مطابقةً، ومعنى (مِن) مضمون لفظ آخر ينضاف ذلك المضمون إلى معنى ذلك اللفظ الأصليّ; فلهذا جاز الإخبار عن لفظ الابتداء، نحو: (الابتداء خير من الانتهاء) ولم يجز الإخبار عن (مِن); لأنّ الابتداء الذي هو مدلولها في لفظ آخر، فكيف يخبر عن لفظ ليس معناه فيه، بل في لفظ غيره؟! وإنّما يخبر عن الشيء باعتبار المعنى الذي في نفسه مطابقةً، فالحرف وحده لا معنى له أصلاً; إذ هو كالعلم المنصوب بجنب شيء ليدلّ على أنّ في ذلك الشيء فائدة ما، فإذا اُفرِد عن ذلك الشيء بقي غير دالّ على معنىً أصلاً».[7]
از مجموع عبارت فوق چند نکته استفاده میشود:
1. معنای «مِن» و «ابتداء» یکی است.
2. معنای «ابتداء» در خود لفظ است و معنای «مِن» در لفظ دیگر است. این نکته در حقیقت ناظر به بحثی است که مرحوم شیخ رضی نیز مطرح نموده است؛ در این خصوص از حضرت علی علیه السلام تعبیری نقل شده است مبنی بر اینکه «الحرف ما اوجد معنیً فی غیره»[8] ؛ بحث در این است که مرجع ضمیر در «غیره» معنا است یا «ما»ی موصول است؟ به عبارت دیگر بحث در آن است که این عبارت به معنای «الحرف ما دلّ علی معنی فی غیر ذلک المعنی» است یا به معنای «الحرف ما دلّ علی معنی فی غیر ذلک اللفظ» است؟ چون «ما»ی موصول به لفظ باز میگردد. مرحوم شیخ رضی ضمیر را به لفظ برگردانده است که توضیحش را ذکر خواهیم کرد.
3. «من» وابسته به لفظ دیگری است در نتیجه اگر از آن جدا شود دیگر دالّ بر معنا نیست. دالّ بودن «من» منحصر به جایی است که در کنار لفظ دیگر قرار بگیرد پس خودش به تنهایی دالّ نیست.
با عنایت به نکات مزبور میتوان برای کلام ایشان دو تفسیر مطرح نمود.
تفسیر اول: ما یک سری کلمات داریم که به عنوان اجزای کلمات دیگر افادۀ معنا میکنند که خود این کلمات به دو شکل هستند.
باید دانست لغات به دو گونۀ اصلی تقسیم میشوند:
1. لغتهای هنداروپایی که لغت فارسی نیز در زمرۀ آنها قرار دارد؛ اینگونه لغات اساسشان بر پایۀ پیشوند، پسوند، میانوند، استوار است.
2. گونۀ دوم از لغات، لغاتی است که لغت عربی، اِبری و مانند آن، در زمرۀ آنها قرار دارند و لغات اشتقاقی نام دارند یعنی اساسشان، بر پایۀ اشتقاق است.
حال طبق هر یک از این لغات _خواه اساس مفرداتشان بر پایۀ اشتقاق باشد و خواه بر پایۀ پیشوند و پسوند و میانوند باشد_ یک سری امور داریم که به عنوان پیشوند و پسوند یا به عنوان هیأت اشتقاقی خاص شناخته میشوند. به طور مثال در نظام پیشوند و پسوند و میانوند، میتوان کلمۀ رنگ را همراه با پیشوند و پسوند و میانوند به کار برده و کلمات بیرنگ، رنگی، و رنگارنگ را از آن استخراج نمود؛ در این کلمات «بی» به عنوان پیشوند، «ی» به عنوان پسوند، و «الف» به عنوان میانوند، معنای جدیدی را به کلمۀ رنگ اضافه میکنند ولی روی هم رفته یک کلمۀ جدید میسازند.
همچنین در نظام اشتقاقی، کلمۀ ضرب، به ضارب و مضروب تبدیل میشود که دربردارندۀ یک هیأت اشتقاقی خاص است. این هیأت عبارت است از اضافه شدن واژهها و تغییر حرکات حروف؛ یعنی مجموعهای از تغییر واژگان و تغییر حرکات، این هیأت اشتقاقی را سامان میدهند. ناگفته پیدا است که این هیأتهای اشتقاقی نیز معنای جدید به کلمه میدهند لذا هر یک از ضرب و ضارب و مضروب، معنایی مغایر با معنای دیگر را به همراه دارد.
ممکن است عبارت مرحوم شیخ رضی ناظر به همین جهت باشد؛ طبق این احتمال مقصود مرحوم شیخ رضی آن است که «من الکوفة» یا «اِلی البصرة» خودش یک کلمۀ وحدانی است؛ این تحلیل شبیه تحلیل ذکر شده برای کلمۀ رنگ است که وقتی همراه با پیشوند و پسوند و میانوند به کار میرود یک کلمۀ جدید با معنایی جدید شکل میگیرد. بر این اساس، ایشان در صدد بیان این مطلب است که «مِن» به تنهایی بیمعنا است اما پس از ترکیب با واژۀ دیگر _یعنی مضافالیه «مِن»_ یک لفظ وحدانی با معنای جدید ایجاد میکند.
تفسیر دوم: تفسیر دیگر، همان مطلبی است که محقق ایروانی[9] بدان قائل است. ایشان معتقد است »مِن» خودش بیمعنا است اما یک هیأت ترکیبیهای وجود دارد که آن هیأت ترکیبیه دالّ بر معنا است. عناصر دلالتگر گاهی مفردات یا موادّ هستند اما گاهی هیأتهای ترکیبیه هستند؛ به طور مثال در قضیۀ «زیدٌ عالمٌ»، «زید» دالّ بر معنای خودش است، «عالمٌ» نیز دالّ بر معنای خودش است و مجموعۀ «زیدٌ عالمٌ» دال بر معنایی متفاوت است. مقصود از مجموعۀ این دو، همان هیأت خاصی است که وجود دارد.
در تأیید فرمایش ایشان میتوان چنین گفت که «زیدٌ عالمٌ» بدون شک، معنایی را افاده میکند؛ حال اگر «إنّ» را در ابتدای این جمله قرار دهید میشود «إنّ زیداً عالمٌ»؛ احساس وجدانی ما آن است که «إنّ» قسمتی از آن هیأت ترکیبیه است یعنی یک موقع هیأت ترکیبیه بدون «إنّ» است، در این صورت هیأت مورد نظر تشکیلیافته از مرفوع بودن مبتدا و مرفوع بودن خبر است؛ اما یک موقع منصوب بودن اسم، مرفوع بودن خبر، و خود »إنّ» به عنوان یک مجموعه، هیأتی را تشکیل میدهند. «إنّ» قسمتی از این هیأت ترکیبیه است. ما وجداناً نقش «إنّ» در جملۀ «إنّ زیداً قائمٌ» را با نقش منصوب بودن اسم یا مرفوع بودن خبر، در یک وزان درک میکنیم یعنی این مجموعۀ «إنّ» و نصب اسم و رفع خبر، را دالّ میپنداریم بر خلاف جایی که «إنّ» وجود نداشته باشد که در این صورت مجموعۀ نبود «إنّ» و رفع مبتدا و رفع خبر، که تشکیلیافته از یک امر عدمی و دو امر وجودی است، یک هیأت ترکیبیه را سامان بخشیده و بر معنایی دلالت میکند.
به نظر میرسد عبارت مرحوم شیخ رضی با تفسیر اول هماهنگتر است هر چند فیالجملة میتوان آن را با تفسیر دوم نیز هماهنگ نمود. ایشان فرمودند «من» دال بر معنایی در لفظ دیگر است؛ ظاهر لفظ دیگر، یک لفظ است که همان مجرور «مِن» است بر خلاف دیدگاه محقق ایروانی که دالّ را مجموع هیأت ترکیبیه دانستند که از متعلّق«من» و مجرور «مِن» تشکیل شده است که دو لفظ دارد نه یک لفظ؛ لذا به نظر میرسد «لفظ آخر» با تفسیر اول هماهنگتر است چون حمل نمودن «لفظ آخر» بر دو لفظ (یعنی متعلق«من» و مجرور «من») قدری تکلّفآمیز است.
من احتمال میدهم با توجه به این که مرحوم شیخ رضی استرآبادی فارسزبان بوده، معنای حروف را در همان نظام زبان فارسی، تحلیل نموده است.
پیشتر اشاره شد که برخی از اندیشمندان (یعنی محقق خوئی) در اشکال به مسلک اول (یعنی بیمعنا بودن حروف) آن را واضح البطلان دانسته و فرمودند بالوجدان بود و نبود حروف در جمله، منشأ تغییر معنای جمله میشود پس حروف معنا دارند؛ به عبارت دیگر این مسلک دربردارندۀ تناقض است چون از یک سو شما میگویید معنا ندارد و از سوی دیگر بالوجدان معنایی را از کلام درک میکنیم که مستند به حرف است.
مرحوم آقای صدر در تبیین مسلک اول و پاسخ به اشکال مزبور بیانی دارند که در تقریرات آقای هاشمی و آقای حائری به دو شکل مطرح شده است؛ تقریر آقای حائری در این قسمت کاملاً گویا و روشن است اما تقریر آقای هاشمی بسیار کوتاه، مبهم و مندمج است.
آقای هاشمی در تبیین مسلک اول (یعنی مسلک علامیّـت حروف یا همان بیمعنا بودن حروف)، و در پاسخ به واضح البطلان بودن آن چنین میفرمایند که ممکن است مسلک علامیّت حروف را چنین معنا کنیم:
بأنَّ المقصود وضع الاسم المقيّد بالحرف للمعنى الخاصّ بحيث لا يبقى للحرف مدلول إضافي في الكلام يستفاد منه بنحو تعدّد الدال و المدلول كما هو المطلوب.[10]
مقصود از اسم مقید به حرف چیست؟ آیا مقصود، مجرور «من» است یا متعلق «من»؟ توجه به این نکته لازم است که اسمی که مقیّد به حرف دانسته شده شامل فعل هم میشود لذا روشن نیست مقصود ایشان از اسم مقید به حرف، مجرور «من» است یا متعلق «من».
آقای حائری در کلامشان این ابهام را برطرف نموده و اسم مقید به حرف را همان متعلق «من» دانستهاند. ایشان در پاسخ به واضح البطلان بودن مسلک اول چنین میفرمایند:
أقول: إنّ هذا المسلك بناءً على الرأي المشهور في حقيقة الوضع من إرجاعه إلى الإنشاء بأحد الوجوه الماضية يمكن تفسيره بنحو لا يستبطن تناقضاً، ولا استحالة، وذلك بأن يدّعى: أنّ لكلمة «السير» مثلاً أوضاعاً عديدة بعدد حالاتها من حيث اكتنافها بالحروف وعدمه، فمثلاً كلمة «السير» حينما لا تكون مكتنفة بحرف تكون موضوعةً لطبيعيّ السير، وحينما تكون مكتنفة بـ «من» و «إلى» تكون موضوعةً لحصّة خاصّة من السير، وهي: السير من كذا إلى كذا. فنفس «من» و «إلى» لا تدلاّن على معنىً، وإنّما الخصوصيّة تستفاد من نفس السير; لأنّها موضوعة بوضع آخر حينما تكون مكتنفة بـ «من» و «إلى»، فلا يكون هذا المسلك مستبطناً لتناقض أو استحالة. نعم، قد يقال: إنّه خلاف الوجدان.[11]
مرحوم آقای صدر بنابر تقریر آقای هاشمی مسلک اول را به گونهای توضیح میدهند که گویا این امکان وجود دارد که مسلک اول را بنابر جمیع مبانی در حقیقت وضع توضیح دهیم. ولی در کلام آقای حائری گفته شده اگر حقیقت وضع را اعتبار بدانیم میتوان مسلک اول را تبیین نمود اما بنابر مسلک قرن اکید یا مسلک تعهّد نمیتوان مسلک بیمعنا بودن حروف را تبیین نمود. البته ایشان توضیح ندادهاند که به چه دلیل نمیتوان مسلک بیمعنا بودن حروف را بر اساس مسلک قرن اکید یا تعهّد تبیین نمود. البته ایشان تعبیر انشاء را به کار بردهاند که ممکن است بتوان مسلک تعهّد را نیز به نحوی ذیل آن قرار داد اما مسلک قرن اکید که مسلک خود ایشان است، قطعاً مصداق انشاء نخواهد بود. به هر حال ایشان توضیح ندادند که چرا مسلک بیمعنا بودن حروف تنها بر اساس مسلک انشائی دانستن حقیقت وضع، قابل تبیین است.
بر اساس دو تفسیری که ما برای کلام مرحوم شیخ رضی مطرح کردیم، هر دو تحلیل، به گونهای است که در زبانها واقعیّت دارند یعنی در زبانهای مبتنی بر نظام اشتقاقی، یک سری از مدلولها برخاسته از هیأتهای افرادیه هستند که عبارتند از تغییر حرکات و کم و زیاد شدن حروف؛ همچنین در زبانهای هنداروپایی که مبتنی بر نظام پیشوند، پسوند، میانوند هستند، یک سری مدلولها برخاسته از همین پیشوندها و پسوندها و میانوندها هستند؛ همچنین برخی از مدلولها برخاسته از هیأتهای ترکیبیه هستند.
آقای شهیدی[12] در صدد بیان این نکته است که مرحوم شیخ رضی، به مسلک اول قائل نیست و دیدگاهش، با دیدگاه محقق ایروانی متفاوت است. محقق ایروانی معنای حروف را در حقیقت مستند به هیأت ترکیبی کلام دانستهاند؛ عبارت ایشان به شرح زیر است:
التحقيق ان الحروف لا وضع لها أصلا و انما الوضع للهيئات التركيبية الدالة على أنحاء الروابط الخاصة (و توضيح ذلك) انه إذا كان للحروف وضع فاما ان تكون موضوعة بإزاء مفاهيم النسب المستقلة في اللحاظ أو تكون موضوعة بإزاء الروابط الخاصة بما هي روابط غير المستقلة في اللحاظ و كل منهما لا يجدى في تفهيم المراد من الكلام (مضافا) إلى ان الثاني غير معقول في نفسه (بيان ذلك) ان الوضع ان تعلق بمفاهيم النسب المستقلة باللحاظ لم يتم بذلك الكلام بل احتاج إلى رابط يربطه (مضافا) إلى ان المفهوم الّذي لا ربط له في ذاته لا يعقل ان يرتبط و انما المرتبط مرتبط من أول يومه و أخذ الربط في متن ذاته باشتمال مفهومه على ذات و نسبة فكان معناه معنى جمليا و لو بالانحلال و ان تعلق بالروابط بما هي روابط لزم ذلك أيضا لأن المفاهيم المتعددة إذا انضمت و تراكمت لم يتحصل منها المعنى الجملي بل كان هناك مفاهيم متعددة متباينة فالوضع بإزاء المواد الثلاثة البسيطة لا يكاد يجدى في تحصل الغرض من الوضع و لا تتألف منها الجملة (و ظني) ان حسبان الوضع للحروف ناشئ مما يرى من حصول الاختلاف في المعنى باختلافها فيظن استناد ذلك إلى معنى الحروف غفلة عن ان ذلك غير معقول و مع ذلك فهو غير مجد و عن ان الاختلاف المذكور ناشئ من اختلاف أوضاع المركبات بهيئاتها المتولدة من تخلل الحروف بلا وضع متعلق برقاب الحروف و لعل هذا معنى قوله عليه السلام و الحرف ما أوجد معنى في غيره يعنى أوجد معنى في متعلقاته (ایشان ضمیر «غیره» را به «ما»ی موصول بازگردانده است یعنی «الحرف ما اوجد معنی فی غیرِ«ما»؛ یعنی آن هیأت که حرف جزئی از آن هیأت است).[13]
آقای شهیدی میفرمایند مقصود مرحوم شیخ رضی از عبارتی که گذشت، آن است که حرف به تنهایی معنا ندارد لذا ممکن است در جمله معنا داشته باشد. به نظر میرسد مقصود مرحوم شیخ رضی یا حرف مرحوم رضی است[14] یا همان مطلبی است که ما بیان کردیم؛ آقای شهیدی این دو را با یکدیگر خلط نموده و یکجا مطرح کرده است در حالی که این دو باید از هم تفکیک شود؛ ما دو مدل دالّ داریم: دالّی که هیأت افرادی است و دالّی که هیأت جمله است؛ بین این دو هیأت فرق است. پیشتر نیز به این نکته اشاره کردیم که مشابهتر از هیأت افرادی، نظام پیشوند، پسوند و میانوند است که چون در عربی نیست به راحتی نمیتوانیم آن را دنبال کنیم.
به نظر میرسد اینکه ایشان فرمودند «حرف به تنهایی معنا ندارد ولی در جمله معنا پیدا میکند» به معنای آن نیست که در جمله، خود حرف معنادار میشود؛ بلکه به معنای آن است که مجموع حرف و لفظی که در کنارش هست معنادار میشوند چون تعبیر ایشان این بود که معنای حرف «فی لفظٍ آخر» است.
این تعبیر بیش از هر چیزی، با نظام پیشوند و پسوند و میانوند همخوانی دارد لذا به نظر میرسد مرحوم شیخ رضی، معنای حرف را در این نظام تحلیل نموده است. و اگر بخواهیم «فی لفظ آخر» را نه یک لفظ که دو لفظ بدانیم، شبیه دیدگاه محقق ایروانی خواهد شد. هیأت عبارت است از مجموع این الفاظ و حرف قسمتی از این هیأت است. اینکه گفته شده «الحرف وحده» معنا ندارد به معنای آن است که حرف به تنهایی معنا ندارد امّا به عنوان جزئی از یک دالّ مرکب، معنادار است.
سؤال: آیا در عربی پیشوند و پسوند نداریم؟
پاسخ: ظاهراً نداریم. زبان عربی بر پایۀ پیشوند و پسوند استوار نیست. البته ممکن است شخصی بگوید «هذا» یک نوع پیشوند است.
سؤال: مثلاً حرف «باء» در «بدون کذا» میتواند یک نوع پیشوند تلقی شود؟
پاسخ: خیر؛ حرف «باء» همان حرف جرّ است.
سؤال: همین حرف جرّ میتواند یک نوع پیشوند تلقی شود؟
پاسخ: مرحوم شیخ رضی قصد دارد این را پیشوند قرار دهد. هماینک قصد داریم این مطلب را توضیح دهیم.
نخست یک توضیح اجمالی در این زمینه مطرح میکنیم و تفصیلش را به جلسۀ بعد موکول میکنیم.
وقتی میگوییم «بیسواد» کلمۀ «بی» در «بیسواد» یک معنایی افاده میکند؛ آیا مفاد «بی» در «بیسواد» همانند «به» در «من به مدرسه رفتم» است؟ به نظر میرسد مفاد این دو از یک سنخ نیست. به نظر میرسد «به» حامل معنایی است که در مجموع جمله فهمیده میشود یعنی در تکوین معنای جمله دخالت دارد بر خلاف «بی» در «بیسواد» که یک کلمۀ افرادی جدید میسازد و در تکوین معنای افرادی ایفای نقش میکند. این مطلبی است که ما در وجدان خود احساس میکنیم لذا اگر بخواهیم این دو را از یک سنخ بدانیم مرتکب خلاف وجدان شدهایم. در «به مدرسه رفتم» کلمۀ «به مدرسه» با «رفتم» یک نوع ارتباط دارد لذا گفته میشود حرف جرّ علاوه بر مجرور نیازمند متعلق است چون اساساً معنایش، یک معنای تعلقی است؛ اینکه مشهور معنای حرف را نسبی دانستهاند ناشی از همین درک وجدانی است که دیدهاند حروف جرّ یک ارتباطی بین متعلق، و مجرور ایجاد میکند. این مفهوم در حروف پیشوند و پسوند نیست؛ پیشوند و پسوند ارتباط بین دو چیز را ایجاد میکند؛ این توضیحی دارد که در آینده ذکر خواهیم کرد.
به نظر میرسد اگر بخواهیم تبیین معقولی که با وجدان هماهنگ باشد برای مسلک اول مطرح کنیم باید مفاد را وابسته به هیأت جمله قرار دهیم. میبایست دالّ را هیأت جمله قرار دهیم نه پشوند و پسوند. حتی در زبان فارسی که مبتنی بر نظام پیشوند و پسوند است وجداناً بین حروف و بین پیشوند و پسوند، فرق احساس میکنیم و ادباء نیز بین این دو فرق میگذارند.
«به» در جملۀ «به مدرسه رفتم» یک حرف اضافه است ولی «بی» در «بیسواد» یک پیشوند است و حرف اضافه با پیشوند بالوجدان فرق دارد.
کسی میگفت مرحوم آ شیخ مجتبی لنکرانی به برخی افراد میگفت: «انت خبیرٌ بی بی» یعنی از لفظ خبیر «بی» را حذف کنید. مقصود اینکه در کلمۀ «بیسواد» حرف «بی» معنا دارد و نمیتوان آن را حذف کرد. به عبارت دیگر «بی» در تکوین معنای افرادی دخالت دارد که توضیحش را به جلسۀ آینده موکول میکنیم.
عبارتهای آقای شهیدی را ملاحظه بفرمایید چون سودمند است. البته فرمایشات ایشان برگرفته از کلمات محقق ایروانی است. ایشان میفرمایند مسلک اول میخواهد بگوید مدلولی که از حرف جرّ استفاده میشود مستند به خود حرف نیست بلکه مستند به هیأت است و این هیأت، دالّ بر یک معنای بسیط است و آن معنای بسیط بالتأمل العقلی مرکّب میشود. این نکتۀ مهمی است که در این بحث از اهمیّت ویژهای برخوردار است؛ آیا معنایی که از هیأت جمله استفاده میشود یک معنای بسیط است؟ این آقایان میخواهند آن را بسیط بدانند و بالتأمل العقلی آن را مرکّب کنند.
این مطلب را در کلمات آقای شهیدی ملاحظه بفرمایید؛ در جلسۀ آینده به توضیح آن خواهیم پرداخت.