1402/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدمة/الوضع /اقسام الوضع
بحث دربارۀ اقسام وضع بود. در تقریرات بحث آقای سیستانی، بحث به شکل دیگری طرح شده است[1] ؛ برای روشن شدن مبنای آقای سیستانی نخست، به باید مبنای ایشان در مفاد اسم اشاره را مطرح کنیم.
در مورد اسم اشاره مبانی مختلفی وجود دارد؛ آقای سیستانی مبنای مرحوم آقای بروجردی را پذیرفتهاند.
ما بحث پیش رو را عمدتاً بر اساس فرمایشات مرحوم آقای بروجردی دنبال نموده و سپس به تطبیقی که ایشان در بحث اقسام وضع دارند، خواهیم پرداخت.
مرحوم آقای بروجردی در بحث معانی حرفیه، به این مطلب اشاره میکنند که محقق خراسانی معنای حرفی و اسمی را ذاتاً یکی میدانند؛ به طور مثال ایشان معنای واژۀ «مِن» و «ابتداء» را یکی میدانند و معتقد است تفاوت این دو معنا در آن است که واضع، «من» را برای استعمال به نحو غیر استقلالی و «ابتداء» را برای استعمال به نحو استقلالی وضع نموده است.
به عبارت دیگر محقق خراسانی معتقد است واضع، تنها وظیفۀ تعیین مستعملفیه را ندارد؛ بلکه علاوه بر مستعملفیه به نحوۀ استعمال نیز عنایت دارد. استعمال انحاء مختلفی دارد که نحوۀ آن نیز ، توسط واضع تعیین میگردد. از منظر ایشان، علقۀ وضعیه یک رابطۀ دو طرفه بین لفظ و معنا نیست، بلکه علاوه بر دلالت لفظ بر معنا، کیفیت این دلالتگری نیز در علقۀ وضعیه دخیل است؛ بنابراین اگر کسی میخواهد بر اساس این علقه وضعیه، لفظ را به کار ببرد _در جایی که قصد استعمال حقیقی را دارد_ علاوه بر اینکه مستعملفیه را مطابق موضوعله قرار میدهد، میبایست کیفیت استعمال خود را نیز با کیفیتی که واضع برای علقۀ وضعیه اعتبار نموده یا ایجاد کرده، هماهنگ کند؛ خواه حقیقت وضعیه را از مقولۀ اعتبار بدانیم یا از مقولهای دیگر.
مرحوم آقای بروجردی اصل مبنای محقق خراسانی را میپذیرند؛ یعنی ایشان نیز همچون محقق خراسانی معتقدند واضع میتواند افزون بر مستعملفیه، کیفیت استعمال را نیز تعیین کند؛ ولی تطبیق این مبنا، بر معنای حرفی و اسمی را درست نمی دانند. ایشان میفرمایند معنای اسمی و معنای حرفی تفاوت جوهری دارند و این مطلب را توضیح میدهند که ما نیز در آینده به آن خواهیم پرداخت.
ایشان پس از پذیرش اصل مبنای محقق خراسانی و ناصحیح دانستن تطبیق آن بر معنای اسمی و حرفی، تطبیق این دیدگاه بر تفاوت بین معنای اخباری و انشائی را میپذیرند؛ پس به عقیدۀ مرحوم آقای بورجردی معنای اخبار و انشاء یکی است و تفاوتشان در نحوۀ استعمال است.
به فرمودۀ ایشان استعمالکنندگان گاهی استعمال را به هدف اخطار یا افهام معنا _به نحو تصوری یا تصدیقی_ انجام میدهند؛ ولی گاهی استعمال را به هدف ایجاد معنا انجام میدهند نه اینکه بخواهد آن معنا را تصوراً یا تصدیقاً به ذهن مخاطب منتقل کنند.
پس به عقیدۀ ایشان تفاوت اخبار و انشاء در این است که استعمالات اخباری، به انگیزۀ اخطار یا افهام معنا است اما استعمالات انشائی، به انگیزۀ ایجاد معنا است چون برخی امور، از مقولۀ اعتباریات بوده و ایجادشان به دست انسان است.
به طور مثال ما گاهی از وقوع ازدواج در زمان گذشته خبر میدهیم و مثلاً میگوییم «أنکحت زیداً» یعنی علقۀ نکاح را برای زید ایجاد کردم؛ اما گاهی با استعمال «أنکحت زیداً» میخواهیم همین الآن علقۀ زوجیت را ایجاد کنیم؛ به عقیدۀ مرحوم آقای بروجردی «أنکحت»، «بعت» و مانند آن در مقام اخبار و انشاء، مستعملفیه و معنایشان یکی است و تفاوتشان در این جهت است که نحوۀ استعمال در یکی به منظور افهام و اخطار وقوع معنا در زمان گذشته یا حال یا آینده است و در دیگری به منظور انشاء و ایجاد خود معنا است؛ در استعمالات انشائی، بیع و نکاح و ... فعلی است که با استعمال تحقق مییابد.
ایشان استعمال را، «عمل اللفظ فی المعنی» دانسته و میفرمایند «عمل اللفظ فی المعنی» گاهی ایجادی است و گاهی افهامی است حال یا به نحو تصوری یا تصدیقی.
ایشان اقسام استعمالات افهامی و ایجادی را مطرح نموده و توضیح میدهند و به تناسب، وارد بحث از مفاد اسم اشاره میشوند. ایشان اسم اشاره را از مقولۀ ایجادیات میدانند و میفرمایند استعمال اسم اشاره، از سنخ استعمالات ایجادی است نه استعمالات اخطاری.
قطعهای از کلام ایشان در نهایة الاصول را مرور میکنیم. ایشان پس از ذکر اقسام استعمالات که گاهی ایجادی است و گاهی اعلامی و افهامی است و استعمالات افهامی نیز گاهی افهامی مستقل است و گاهی ربطی اندکاکی است چنین میفرمایند:
و أما القسم الثاني أعني المعنى الّذي كان عمل اللفظ فيه عملا إيجاديا، بحيث جعل آلة لإيجاده، فهو أيضا على نوعين: الأول ما لا يكون معنى فانيا مندكا في غيره، و هذا مثل الطلب ... (نوع اول را توضیح داده و سپس به نوع دوم از استعمالات قسم دوم که استعمالات ایجادی بود اشاره نموده و میفرمایند:). الثاني ما يكون فانيا في غيره، فيكون الموجَد بسبب اللفظ معنى اندكاكيا، و هذا مثل حقيقة الإشارة التي توجد بأسماء الإشارة و الضمائر و الموصولات(ایشان معتقدند ضمائر و موصولات و اسماء اشاره از یک سنخ هستند؛ ایشان حقیقت اسم اشاره را «ایجاد الإشارة» میدانند چون به عقیدۀ ایشان، استعمال اسم اشاره، از مقولۀ استعمالات ایجادی است نه افهامی)
، فان التحقيق كون جميع المبهمات من واد واحد، و قد وضعت لأن توجد بها الإشارة فيكون الموضوع له فيها نفس حيثية الإشارة(تعبیر «الموضوعله فیها نفس حیثیة الإشاره» را چندان نمیپسندم چون متفاهم اولیه از تعبیر موضوعله، آن چیزی است که متکلم میخواهد آن اخطار و افهام کند در حالیکه مقصود ایشان، اخطار و افهام نیست بلکه ایجاد است؛ البته اشکال چندانی هم ندارد چون میتوان گفت موضوعله اعم از آن چیزی است که متکلم میخواهد آن را افهام کند یا میخواهد آن را ایجاد کند که در مورد اسم اشاره قرار است با استعمال «هذا» حقیقت اشاره ایجاد شود؛ پس تعبیر ایشان مشکلی ندارد)، التي هي معنى اندكاكي و امتداد موهوم متوسط بين المشير و المشار إليه ، و يكون عمل اللفظ فيها عملا إنشائيا(«انشائیاً» یعنی «ایجادیاً»)، فقولك «هذا» بمنزلة توجيه الإصبع (یعنی اشاره با انگشت) ، الّذي توجد به الإشارة، و يكون آلة لإيجادها.
پس همانطور که با «توجیه الإصبع» حقیقت اشاره ایجاد میشود، با استعمال «هذا» نیز حقیقت اشاره ایجاد میشود.
و ما قیل: ... ایشان در ادامه مبانی دیگر را ردّ نموده و میفرمایند: و بالجملة: لفظة «هذا» مثلا وضعت لنفس الإشارة، و يكون عمل اللفظ فيها عملا إيجاديا، و لم توضع للمشار إليه، كما قيل. و قد أشار إلى ما ذكرنا في الألفية حيث قال: بذا لمفرد مذكر أشر» إلى آخر ما قال. [2]
میگوید اگر میخواهی به مفرد مذکر اشاره کنی، بوسیلۀ «ذا» این اشاره را محقق کن پس لفظ «ذا» وسیلۀ ایجاد اشاره است.
آقای سیستانی[3] همین مطلب را مطرح نموده و توضیحات مفصلی در موردش ذکر میکنند که قصد ورود به آن را نداریم؛ برخی گفتهاند «هذا» به معنای «مفرد مذکر مشارالیه» است اما ایشان میفرماید: «هذا» برای ایجاد اشاره است نه به معنای «مفرد مذکر مشارالیه».
نقطۀ حساسی در این بحث وجود دارد مبنی بر این که اگر «هذا» طبق فرمودۀ ایشان، برای ایجاد اشاره باشد، «هذا» نمیتواند مبتدا واقع شده و «زید» خبر آن قرار گیرد.
ما میدانیم «هذا» از یک ذات حکایت میکند که «زید» بر آن ذات حمل میشود و گفته میشود «هذا زیدٌ»؛ این مطلب واضح، نشان میدهد «هذا» یک مفهوم اسمی است که دارای معنای مستقل است؛ اما معنایی که شما برای «هذا» تصویر کردید، فعلی از افعال است و پر واضح است که «زید» بر فعلی از افعال حمل نمیشود چون بین «زید» و فعلِ اشاره، اتحاد وجودی ندارد.
مشکلی اصلی بحث آقای سیستانی آن است که در آن، اصلاً به این نقطۀ حساس اشاره نشده است در حالی که مرحوم آقای بروجردی به این نقطۀ حساس اشاره نمودهاند. مرحوم آقای بروجردی در مقام حل این اشکال میفرمایند: «هذا» یک مفهوم اندکاکی است و از همین رو میتوان مشکل مذکور را حل کرد. عبارت ایشان به شرح زیر است:
نعم لما كانت حقيقة الإشارة أمرا اندكاكيا فانيا في المشار إليه، فلا محالة ينتقل الذهن من كلمة «هذا» إلى المشار إليه، و يترتب على هذا اللفظ أحكام اللفظ الموضوع للمشار إليه، فيجعل مبتدأ مثلا، و تحمل عليه أحكام المشار إليه، فيقال: «هذا قائم» كما يقال: «زيد قائم».
و نظير ذلك، الضمائر و الموصولات، فيشار بضمير المتكلم إلى نفس المتكلم، و بضمير المخاطب إلى المخاطب، ... .[4]
سپس میفرمایند:
و الحاصل: أن جميع المبهمات قد وضعت بإزاء الإشارة، لتوجد بسببها الإشارة (پس موضوعله، اشاره است، اما نه برای افهام و اعلام اشاره به مخاطب بلکه برای ایجاد اشاره) ... .
ایشان در ادامه دوباره به شکل مفصل به انحاء عمل لفظ در معنا پرداخته و میفرمایند:
فلفظة «هذا» مثلا لم توضع بإزاء إيجاد الإشارة، بل الموضوع له نفس حيثية الإشارة، و حيثية الإيجاد إنما جاءت من قبل الاستعمال، لكنها ملحوظة حين الوضع. و كذلك هيئة الفعل أو الجملة مثلا لم توضع بإزاء التصديق بوقوع النسبة، بل وضعت بإزاء نفس النسبة، غاية الأمر أنها وضعت لها لتستعمل فيها استعمالا إفهاميا تصديقيا، ... .[5]
نقطۀ حساس این دیدگاه، همین پاسخی است که ایشان به اشکال ذکر شده میدهند مبنی بر اینکه حیثیت اشاره، حیثیت اندکاکی و فانی در مشارالیه است.
سؤال این است که فانی بودن اسم اشاره در مشارالیه به چه معنا است؟
اولاً حقیقت اشاره، نوعی ربط بین مشیر و مشارالیه است. اگر قرار باشد اسم اشاره در چیزی فانی باشد، در مشیر فانی است نه در مشارالیه چون اشاره، فعل مشیر است؛ مشارالیه از شؤون مشیر است لذا اگر قرار است اشاره در چیزی فانی شود باید در مشیر فانی شود نه در مشارالیه.
ثانیاً فناء به چه معنا است؟ فناء و اندکاک در تمام معانی حرفیه وجود دارد؛ به طور مثال در جملۀ «جاء زیدٌ من الکوفه»، بین مجیء زید و کوفه یک ارتباطی وجود دارد که «مِن» به هر معنایی از معانی بر آن ارتباط دلالت میکند؛ تحلیل حقیقت این مطلب خودش نیازمند بحث مستقل است که در آینده در بحث از معانی حرفیه به آن خواهیم پرداخت.
پس معنای «مِن» در این جمله یک معنای اندکاکی است که خودش ما به ازای خارجی مستقل از طرفین ندارد بلکه در طرفین گنجانده شده است؛ اما حال که این معنای اندکاکی در طرفین گنجانده شده آیا میتواند در طرفین به کار برود؟
مرحوم آقای بروجردی فرمودند چون اسم اشاره، در مشارالیه مندکّ است، ذهن انسان به مشارالبه منتقل میشود؛ اشکال ما آن است که مجرّد اینکه ذهن از مندکّ به مندکّفیه، منتقل شود، کافی نیست برای اینکه بتوان مندکّ را در مندکّفیه به کار برد.
به عبارت دیگر اسم اشاره مندک در مشیر و مشارالیه است و منشأ انتقال ذهن به هر دو میشود اما این انتقال ذهنی کافی نیست برای اینکه بتوان اسم اشاره را در مشیر یا مشارالیه به کار برد چون این لفظ قالب برای ربطی است که بین مشیر و مشارالیه وجود دارد.
پس انتقال ذهن از اشاره به مشیر و مشارالیه یک چیز است و قالب قرار گرفتن آن برای مشیر و مشارالیه چیز دیگری است.
وجدان ما بر خلاف این مطلب حکم میکند پس به عقیدۀ ما مفاد لفظ «هذا» یک معنای اسمی است.
البته نکتهای که مرحوم آقای بروجردی متذکر شدند مبنی بر اینکه برخی از استعمالات، ایجادی و برخی دیگر افهامی هستند، مطلب قابل توجهی است که باید در جای خودش مورد بررسی قرار گیرد؛ ما در آینده در این زمینه بحث خواهیم کرد و ممکن است در فرق بین انشاء و اخبار مطلب ایشان را بپذیریم؛ بلکه ممکن است حتی در بحث از معانی حرفیه نیز شبیه این مطلب را قائل شویم. ولی تکیۀ اصلی بحث فعلی ما بر آن است که اسم اشاره را نباید به این شکل تحلیل کرد.
به عقیدۀ ما، اسم اشاره دربردارندۀ یک معنای اسمی است هر چند در این معنای اسمی، یک معنای حرفی تضمین و اشراب شده است.
نحویها یک بحثی دارند پیرامون اینکه به چه دلیل «هذا» مبنی است؟ در پاسخ به این سؤال گفتهاند بناء در اسمائی است که به حروف شباهت دارند. یکی از شباهتهای اسم به حرف، شباهت معنوی است. اسم اشاره، شباهت معنوی به حروف دارد چون یک معنای حرفی در اسم اشاره اشراب شده است.
به عبارت دیگر معنای اشاره، خودش یک معنای حرفی است؛ لذا فرمایش مرحوم آقای بروجردی مبنی بر این که اشاره، یک مفهوم اندکاکی است، کاملاً درست است ولی باید دانست مفهوم اندکاکی اشاره، تمام معنای اسم اشاره نیست. «هذا» وضع شده است برای ذات؛ اما ذاتی که مورد اشاره قرار میگیرد.
نکتهای که باید مورد توجه باشد آن است که این اشارهای که نسبت به ذات صورت میگیرد به دو شکل است:
1. ما گاهی ذات را به صورت استقلالی مورد اشاره قرار میدهیم و لفظ «مشارالیه» را به کار میبریم؛ لفظ «مشارالیه» وضع شده است برای جایی که اشاره، ملحوظ استقلالی ما بوده و ما به آن، به صورت مستقل توجه کردهایم.
2. اما گاهی اشاره، ملحوظ اندکاکی است؛ «هذا» وضع شده است برای ذاتی مفهوم اشاره به نحو اندکاکی در آن درج شده است و این مفهوم اشاره، همان معنای حرفیای است که سبب شده «هذا» مبنی شود. این همان تعبیری است که نحویها مطرح میکنند و میگویند «هذا» شباهت معنوی به حروف دارد چون شباهت اسم به حرف اقسامی دارد و یکی از اقسامش، شباهت معنوی است.
خلاصه اینکه اسماء اشاره شباهت معنوی به حروف دارند یعنی مفهوم اشاره در آنها اشراب شده است؛ تأکید به این نکته لازم است که مفهوم اشاره در اسم اشاره محلوظ استقلالی نیست بلکه اندکاکی است. این نکتۀ بسیار مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد.
برخی گفتهاند «هذا» وضع شده است برای «مفرد مذکر مشارالیه»؛ اگر مقصودشان از «مفرد مذکر مشارالیه» آن باشد که مشارالیه به نحو استقلالی لحاظ شده، نادرست است؛ اما اگر مقصودشان لحاظ اندکاکی باشد درست است؛ به نظر میرسد آنها نیز مقصودشان لحاظ اندکاکی بوده است. بنابراین «مشارالیه» قسمتی از مفهوم اسم اشاره است که در ادامه بیشتر آن را توضیح میدهیم.
آقای سیستانی در بحث اشاره، به نکتهای اشاره نموده و در بحث «وضع عام، موضوعله خاص» بر آن تأکید میکنند. ایشان از شرح اشارات مرحوم خواجه مطلبی را نقل میکنند که متأسفانه در تقریرات، آدرسش ذکر نشده تا بتوانیم به آن مراجعه کنیم و عین عبارت مرحوم خواجه و این که ایشان در چه مقامی این کلام را گفته است، را متوجه شویم.
محصّل عبارتی که ایشان از مرحوم خواجۀ طوسی نقل میکنند آن است که تقسیم مفاهیم، به دو گونۀ جزئی و کلی، صحیح نیست چون تمام مفاهیم کلّی هستند؛ اما گاهی این مفهوم کلی وسیلۀ اشاره به جزئیات قرار میگیرد که میشود مفهوم جزئی؛ و گاهی، مفهوم کلی وسیلۀ اشاره به جزئیات قرار نمیگیرد و به کلّیت خود باقی میماند.
در تقریرات به شکل مفصل این مطلب توضیح داده شده که مناسب است خود دوستان به آن مراجعه کنند.
من به اشارات مرحوم ابن سینا و همچنین شرح اشارات مراجعه کردم و بحث کلّی و جزئی را مطالعه کردم؛ طبق مراجعهای که انجام شد در این کتب نیز مفاهیم به دو گونۀ جزئی و کلّی تقسیم شدهاند و برای مفهوم جزئی، زید را مثال زدهاند.
آن مطلبی که درست است و احتمالاً مقصود مرحوم خواجه نیز همین بوده است ولی ربطی به این بحثها ندارد، آن است که مفهوم «انسان» هر چقدر مقیّد شود جزئی نمیشود؛ به عبارت دیگر تقیید مفاهیم کلّی و اضافه نمودن آنها به یکدیگر هیچگاه مفهوم جزئی نمیسازد. انسان عالم دومتری متولد در فلان تاریخ ... هر چقدر این قید زدن ادامه پیدا کند باز هم به مفهوم جزئی تبدیل نمیشود؛ مفهوم کلّی برای اینکه جزئی بشود باید مفهوم اشاره در آن درج شود. یعنی برای اینکه مفهوم «انسان» جزئی شود باید مفهوم «هذا» در آن درج شود تا بشود »هذا الانسان» که یک مفهوم جزئی است.
این مطلبی است که درست است و عجالتاً به نظر میرسد مقصود مرحوم خواجۀ طوسی نیز باید چنین چیزی بوده باشد؛ البته در تقریرات بحث آقای سیستانی آدرس داده نشده تا بتوان عین عبارت مرحوم خواجه را دید.
اولاً مرحوم خواجه در کلامشان به وجود مفاهیم جزئی تصریح نموده و زید را مثال میزنند و هیچ تعرضی نسبت به این که باید در آن اشاره وجود داشته باشد نمیکنند.
ثانیاً بحث این است که مفاهیم کلّی هر چقدر قید زده شوند، به مفهوم جزئی تبدیل نمیشود چون جزئی نباید قابل صدق بر کثیرین باشد؛ مفهوم «شمس» یک مفهوم کلی است هر چند میدانیم بیشتر از یک مصداق ندارد؛ «شمس» یعنی «ستارۀ نورافشانی که زمین به دورش میچرخد»؛ این مفهوم، مفهومی است که قابلیت صدق بر کثیرین را دارد هر چند بالفعل یک مصداق بیشتر ندارد. این مفهوم، مفهومی است که میتواند مصادیق متعدّد داشته باشد اما اتفاقاً یک مصداق بیشتر ندارد و این که بالفعل یک مصداق بیشتر ندارد مانع کلّی بودنش نمیشود چون قابلیت صدق بر کثیرین را دارا است.
پس حرف مرحوم خواجه این است که وقتی یک مفهوم کلّی شد، هر اندازه مفاهیم کلّی را به هم اضافه کنید و آنها را به یکدیگر مقیّد کنید، آنها را از کلّیت خارج نکردهاید مگر اینکه مفهوم «هذا» را در آن درج کنید.
نکتهای که قصد داریم بر آن تکیه کنیم آن است که «هذا» داخل در مفهوم میشود نه اینکه ما کلمۀ انسان را به دو شکل میتوانیم در کلام اخذ کنیم؛ انسانی که اشاره به شخص خاصی است و انسانی که اشاره به شخص خاصی نیست.
به عقیدۀ ما وقتی مفهوم «هذا» به انسان ضمیمه شود، یک مفهوم جدید ساخته میشود. مفهوم «هذا الانسان» غیر از مفهوم «انسان» است. مفهوم «هذا الانسان» مفهومی مرکّب است که قسمتی از آن را اسم اشاره و قسمت دیگرش را انسان تشکیل داده است.
آنچه مرحوم خواجه میخواهد بگوید آن است که برای جزئی شدن مفهوم «انسان»، باید مفهوم جدیدی به نام «هذا» به آن ضمیمه شود نه اینکه برای جزئی شدن، باید فعل اشارهگری در موردش تحقق پیدا کند. اصلاً معنا ندارد ما بتوانیم با مفهوم «انسان» به یک شخص خاص اشاره کنیم؛ اشارهگری، طبیعت مفهوم است؛ باید توجه داشت که اشاره یعنی همان جنبۀ دلالتگری و حکایتگری معنا؛ این حکایتگری گاه به نحوی است که از یک معنای عام حکایت میکند و گاهی از یک معنای خاص؛ اینگونه نیست که حکایتگری مفهوم «انسان» در اختیار ما باشد تا بتوانیم آن را حکایتگر از معنای عام یا معنای خاص قرار دهیم. دلالتگری خاصیّت خود این مفهوم است؛ کاری که من میتوانم بکنم آن است که یک مفهوم دیگر به این مفهوم ضمیمه کنم و یک مفهوم جدید بسازم.
سؤال: گاهی متکلم به این مطلب تصریح میکند که مقصود من اشاره است؟
پاسخ: دقت کنید؛ مقصود ما آن است که ما با مفهوم «انسان» به زید اشاره نمیکنیم بلکه مفهوم «هذا» را به مفهوم «انسان» اضافه نموده و با این مفهوم جدید به زید اشاره میکنیم.
آقای سیستانی میفرماید گویا مفهوم انسان یک ابزاری است که ما هر نوع اشارهای بخواهیم میتوانیم با آن انجام دهیم؛ یعنی میتوانیم از آن برای اشاره به مفهوم کلی انسان و یا برای اشاره به مفهوم جزئی این انسان خاص، استفاده کنیم؛ اما این مطلب معقول نیست. ما میتوانیم مفهوم «انسان» را تغییر دهیم یعنی میتوانیم مفهوم جدید بسازیم ولی نمیتوانیم بدون تغییر در مفهوم «انسان» از آن به هر شکلی که به دلخواه ما است، استفاده کنیم چون چنین چیزی اساساً نامعقول است.
تصویری که توسط آقای سیستانی در نحوۀ شکلگیری «وضع عام، موضوعله خاص» و دیگر اقسام وضع، مطرح نمودهاند، تماماً بر همین تصویر نامعقول استوار است مبنی بر اینکه ما میتوانیم با استفاده از یک مفهوم کلی، به معنای عام اشاره کنیم و میتوانیم با استفاده از آن به یک معنای جزئی اشاره کنیم؛ در حالی که این تصویر معقول نیست چون اشارهگر بودن مفهوم در اختیار ما نیست؛ آنچه در اختیار ما است تغییر دادن مفهوم و تبدیل آن به یک مفهوم جدید است که به طبعاً نحوۀ اشارهگری آن نیز تغییر میکند.
خلاصه اینکه ما نسبت به فرمایش مرحوم آقای بروجردی اشکالاتی داشتیم اما با صرف نظر از اشکالات موجود در اصل این مبنا، به نظر میرسد آن مقدماتی که به این نتایج انجامیده نیز نادرست است.
ما به همین مقدار از بحث اکتفا میکنیم و در جلسۀ آینده به بحث معانی حرفیه وارد میشویم. در این زمینه به کلام محقق خراسانی و دیگر بزرگان اشاره نموده و قصد نداریم به شکل تفصیلی وارد این بحث شویم.
ما قصد داشتیم در بحث «وضع عام، موضوعله خاص» به کلمات مرحوم حاج آقا مرتضی حائری مراجعه کنیم چون گویا ایشان در این زمینه مبانی خاصی داشتند؛ ایشان میفرمایند اقسام ثبوتی وضع، از چهار قسم بیشتر است[6] ؛ اما فرصت نشد به کلام ایشان مراجعه کنیم لذا اگر دیدیم ایشان در بحث «وضع عام، موضوعله خاص» نکتۀ قابل توجهی را ذکر کرده بودند در جلسۀ آینده مطرح نموده و در هر صورت بحث را به پایان رسانده و وارد بحث معانی حرفیه میشویم.
ما بحث معانی حرفیه را از کفایه شروع میکنیم و به شکل فهرستوار به مبانی موجود در این بحث و مطالب مهم آن اشاره میکنیم و سپس یک مقداری فرمایشات مرحوم آقای صدر را مرور نموده و بحث را جمع میکنیم.
نکتۀ بسیار مهمّی که در معانی حرفیه وجود دارد آن است که خیلی اوقات بحثهایی که در معانی حرفیه شکل گرفته با خصوصیتی که در یک مثال خاص وجود دارد خلط شده است.
ما یک زمانی درس مرحوم آقای تبریزی میرفتیم. ایشان حدود یک ماه از معانی حرفیه بحث نمودند. مبنای ایشان این بود که حروف دال بر تحصیص و حصهسازی هستند؛ این حصهسازی در مورد حرف جرّ قابل تصویر است چون مثلاً مجیء اقسامی دارد؛ مجیء از کوفه یعنی مجیئی که مبدئش کوفه باشد و مثلاً منتهایش بصره باشد، قابل تصویر است لذا دلالت بر تحصیص در مورد حرف جرّ مشکل خاصی ندارد . اما تمام حروف، همانند حرف جرّ نیستند که یک متعلق داشته باشند تا ما بتوانیم متعلق را حصهحصه کنیم. مثلاً «یا»ی نداء یا «ها»ی تنبیه چگونه میتوانند دال بر تحصیص باشند.
یکی از مشکلاتی که در این بحثها وجود دارد این است که یک مثال خاص در نظر گرفته شده و مباحث تطبیق داده شده بر آن مثال خاص، سبب شده ذهنشان بر همان مثال خاص متمرکز شده و نکات آن مثال را به عنوان یک قاعدۀ کلّی قلمداد کنند؛ این در حالی است که از همان ابتدا باید بحث را گستردهتر ملاحظه نموده و روی یک مثال خاص تمرکز نکنیم. اگر در یک مثال خاص مطلب درستی وجود داشته باشد معنایش این نیست که در سائر مثالها نیز این مطلب درست است.
در هندسه وقتی میخواستیم یک قضیه را اثبات کنیم یک شکلی ترسیم میکردیم و بحث را روی آن پیاده میکردیم. گاهی آن شکل ترسیم شده، خصوصیت خاصی داشت که از این خصوصیات خاص غفلت میشد. مثلاً میگفتیم نیمساز مثلث فلان خاصیت را دارد؛ اگر این مثلث را قائمالزاویه ترسیم میکردیم ممکن بود مطلب مورد نظر بر آن تطبیق کند اما اگر مثلث را مختلفالاضلاع قرار میدادیم ممکن بود مطلب به گونهای دیگر باشد؛ لذا همیشه به ما توصیه میکردند مثالی بزنید که ویژگی خاص نداشته باشد. مثلاً اگر میخواهید در مورد مثلث مثال بزنید، مثلثتان متساویالساقین، متساویالاضلاع، قائمالزاویه، نباشد تا خصوصیت خاصی نداشته باشد. گاهی این خصوصیات خاص منشأ خلط شده و باعث میشد آن قضیه در آن مثال خاص اثبات شود در حالی که قضیۀ مزبور در مورد کل مثلثها صادق نبود.
در بحث از معانی حرفیه باید توجه داشت خصوص مثال «جاء زید من الکوفة الی البصرة« را دنبال نکنیم؛ مثالهای متنوع حروف را مطرح کنیم و قدر جامع بین این مثالها را مدّ نظر قرار دهیم. این مطلب از همان زمانی که در درس مرحوم آقای تبریزی شرکت میکردیم در ذهن من بود که بعداً متوجه شدم آقای شهیدی نیز همین مطلب را متذکر شدهاند که حروف، اقسامی دارد لذا نباید تمام حروف را به یک شکل مدّ نظر قرار داد.
این خیلی مهم است که ما وقتی میخواهیم در خصوص معانی حرفیه تفکّر کنیم، روی یک مثال خاص تمرکز نکنیم. خیلی اوقات تا وقتی به مثال توجه نکنیم نمیتوانیم بحث را پیش ببریم اما باید مثالها را متنوع و مختلفالسنخ در نظر بگیریم تا به حقیقت مطلب نائل شویم.