1402/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدمة/الوضع /اقسام الوضع
مرحوم آقای صدر طبق تقریر مرحوم آقای هاشمی برای کیفیت تحقق «وضع عام، موضوعله خاص» بر اساس مسلک قرن اکیدی که خودشان اختیار نمودند، فرمودند: واضع نخست، مجموعهای از «وضع خاص، موضوعله خاص» را ایجاد نموده و تکرّر این نوع وضع، نتیجهاش تحقق «وضع عام، موضوعله خاص» است؛ در قسمتی از تقریرات کلام ایشان در صفحۀ 93 چنین عبارتی وارد شده است:
و التوصل إلى نتيجة الوضع العام و الموضوع له الخاصّ بناء على هذا المسلك إنما يعقل عن طريق تكرر الاقتران بين اللفظ و بين المعاني الخاصة بنحو ينتج الاقتران بين اللفظ و بين كل فرد من تلك المعاني.
و بتعبير آخر: ان الأشراط الذهني و الربط المخصوص بين تصورين الّذي يؤدي إلى الاستجابة لأحدهما بالانتقال منه إلى الآخر لا يقتصر أثره على الطرفين بخصوصيتهما بل قد تنسحب تكوينا على الجامع ... .[1]
این عبارتی است که ایشان ذکر نموده و آن را ادامه میدهند.
ایشان میفرمایند: اقتران اکیدی که بین لفظ و خصوص یک فرد از معنا، ایجاد میشود، در همان فرد متوقف نمیشود بلکه به سائر افراد سرایت نموده و ارتباط عمیق و لصیق بین لفظ و جامع ایجاد میکند. سپس توضیح میدهند که مقصود از ارتباط لفظ با جامع، جامع بما هو جامع نیست بلکه مصادیق جامع است.
در این خصوص این سؤال مطرح شد که چرا این ارتباط عمیق و لصیق، بین لفظ و خود جامع ایجاد نمیشود؟ چرا بین لفظ و مصادیق جامع ارتباط ایجاد میشود؟ فرض این است که واضع این لفظ را با فرد اول و دوم و سوم، مقترن نموده است حال چرا طرف اقترانی که توسعه یافته، خود جامع نیست؟
گویا چنین اشکالی مطرح بوده که باعث شده آقای حائری در حاشیۀ مباحث الاصول با یک زاویه دید متفاوت بحث را دنبال نمودهاند به طوری که گویا در صدد حل این اشکال هستند. البته ایشان اصل بحث را به پدیدۀ «وضع عام، موضوعله خاص» اختصاص نداده و کیفیت تطبیق مسلک قرن اکید بر پدیدۀ «وضع عام، موضوعله عام» را نیز مورد بررسی قرار میدهند.
در جلسۀ سابق گذشت که ایشان طبق مسلک قرن اکید به سه راه حل، برای حل معضل موجود در پدیدۀ «وضع عام، موضوعله عام» اشاره نمودهاند که عمدهاش راه حل اول است؛ ایشان در مقام ارائه راه حل برای اینکه واضع چگونه میتواند بین لفظ و معنای عام قرن اکید ایجاد کند چنین تعبیری دارند:
الأوّل: أن يحضر المعنى العامّ في ذهن السامع عن طريق الإحساس، أي: أنّ الواضع يُحضر مصداقاً من مصاديق المعنى المقصود أمام السامع مثلاً، ويُطلق اللفظ المفروض وضعه لذلك المعنى، ثُمّ يُحضر مصداقاً آخر من تلك المصاديق، ويُطلق فرداً آخر للّفظ مماثلاً للفرد السابق... وهكذا، وتكون النتيجة: أنّ السامع يُغفِل خصوصيّات الأفراد، ويقترن كلّيّ ذلك اللفظ في ذهنه بكلّيّ المعنى، فيتكوّن الوضع العامّ والموضوع له العامّ. [2]
ایشان میفرماید: واضع مجموعهای از اطلاقات لفظ بر مصادیق مختلف را ترتیب میدهد که تمامشان در مصداق بودن برای کلّی مشترک هستند، و تکرّر اطلاقات سبب میشود سامع، از خصوصیات فردیۀ مصادیق غفلت نموده و در نتیجه بین لفظ و معنای کلّی ارتباط برقرار کند.
ایشان میفرمایند پدیدۀ «وضع عام، موضوعله خاص» نیز از همین الگو تبعیت میکند با این تفاوت که واضع گاهی در صدد ایجاد ارتباط بین لفظ و معنای عام است و به مقصود خود میرسد (که میشود «وضع عام، موضوعله عام» ) اما گاهی میخواهد بین لفظ و معنای عام ارتباط ایجاد کند ولی چون چنین چیزی شدنی نیست، بین لفظ و مصادیق معنای عام، اقتران اکید ایجاد میشود[3] .
ثالثاً قد یقصد الواضع قرن اللفظ بالمعنی العام لو امکنه؛ و لکنه لا یتوفق لذلک فلو امکنه قلب المعنی الحرفی الی المعنی الاسمی لأخذ المعنی العام و قرن اللفظ به و لکنه یعج.. .
ایشان میفرماید: نسبتهای حرفیه یعنی نسبتهایی که معانی حرفیه از آن سنخ هستند، به گونه هستند که جامع ندارد؛ مشکل قضیه آن است که اگر واضع بخواهد از این نسبتها جامعگیری کند هویّت نسبت _که در آن تشخص و فردیّت و جزئیت نهفته شده_ از بین میرود. لذا نسبتهای حرفیه امکان تبدیل به معنای کلی را ندارد. به عبارت دیگر برای اینکه به معنای کلّی تبدیل شود باید آن را ریشهکن نموده و یک چیز دیگری را در جای او قرار دهیم و حال آنکه ما نمیخواهیم چنین کاری بکنیم و همین مشکل سبب میشود بین لفظ و مصادیق معنای عام قرن اکید ایجاد شود نه خود معنای عام.
فلو امکنه قلب المعنی الحرفی الی المعنی الاسمی لأخذ المعنی العام و قرن اللفظ به و لکنه یعجز عن ذلک لأن المعنی الاسمی یفقد النسبة المقصودة (چون مقصود واضع برقراری اقتران اکید بین لفظ و آن نسبت حرفیة است) فالواضع یقرن اللفظ بمصداق من مصادیق المعنی ثمّ بمصداق آخر و هکذا الی ان یتم الوضع و لکن لیس بإمکان الذهن اقتناص الجامع بین تلک المصادیق الا بإجراء تعدیل جذریّ (یعنی ریشهای) علیه من قلب المعنی الحرفی النسبی مثلاً الی المعنی الإسمی الذی لا یحقّق النسبة فهنا یبقی الذهن مقتصراً علی الانتقال الی المصادیق المناسبة من المعنی لکل مصداق من مصادیق اللفظ و لنسمِّ ذلک بالوضع العام و الموضوعله الخاص.
ایشان یک الگوی دیگر برای تحقق پدیدۀ «وضع عام، موضوعله خاص» ارائه داده و میفرمایند:
أو أن الواضع یقرن اللفظ مصداقاً من مصادیق المعنی مرة واحدة (یعنی دیگر تکرّری در کار نیست) و لکن هناک خصوصیةً کیفیةً تقتضی القرن الأکید و المناسبة کانت تناسب عموم المعنی لا خصوص ذلک المصداق و لکن الذهن ایضاً کان عاجزاً عن اقتناص الجامع من دون اجراء ذلک التعدیل الجذری ای قلب المعنی الحرفی الی المعنی الاسمی و الذی لا موجب للمصیر الیه لانه یعدم المقصود فایضاً یقتصر الذهن علی الانتقال من کل مصداق من مصادیق اللفظ الی المصداق المناسب له من المعنی فیتمّ ایضاً الوضع العام و الموضوعله الخاص.
ایشان برای پدیدۀ «وضع عام، موضوعله عام» الگویی ارائه دادند که ما در جلسۀ سابق گفتیم تعبیر «یطلق» که در عبارت شما به کار رفته دارای ابهام است؛ آیا مقصودتان این است که قرن اکید بین لفظ و تکتک مصادیق ایجاد میشود؟ وقتی لفظ با این معنای خاص و آن معنای خاص قرن اکید پیدا میکند چطور میشود از این معانی خاص تعدّی نموده و یک وضع کلّی را شکل دهد؟ اگر مرادتان چنین چیزی است، نیازمند توضیح است؛ اساساً آیا مرادتان چنین چیزی است یا الگوی دیگری را در نظر دارید؟ این نیز به توضیح نیاز دارد.
اما با صرف نظر از این بحث، نکتهای که قصد داریم هماکنون بر آن تکیه کنیم، در خصوص پدیدۀ «وضع عام، موضوعله خاص» است.
تصویری که ایشان نسبت به پدیدۀ «وضع عام، موضوعله خاص» در ذهن دارند، گویا بیشتر ناظر به حروف و شبه حروف است؛ ایشان میفرماید در حروف و شبه حروف واضع میخواهد «وضع عام، موضوعله عام» را ایجاد کند اما چون در حروف و شبه حروف از ایجاد «وضع عام، موضوعله عام» عاجز است، به ناچار «وضع عام، موضوعله خاص» شکل میگیرد.
یک شخصی بود که نام خانوادگیاش راجی بود؛ این شخص میگفت در منطقۀ ما یک شخصی چپی بود که کاندیدا شده بود؛ یک شعاری در منطقه پیچید که این شعار ما را نماینده کرد. شعار این بود: «از فرط لا علاجی رأی میدهیم به راجی».
آقای حائری نیز میخواهند بفرمایند از فرط لاعلاجی «وضع عام، موضوعله خاص» تحقق پیدا میکند.
معنای این تصویر که واضع، نخست میخواسته «وضع عام، موضوعله عام» را ایجاد کند ولی از ایجادش عاجز بوده، آن است که «وضع عام، موضوعله خاص» تنها در حروف و نِسَب _به معنای عام_، شکل میگیرد چون تنها در حروف و مانند آن، جزئیت و تشخص در هویّت معنا نهفته است و نمیشود از افراد معنا، جزئیت و تشخص را سلب کرد. مقصود از شبه حروف، کلماتی همچون اسماء اشاره هستند که توضیحش را در آینده مطرح خواهیم کرد.
اما بر اساس مثالهایی که به ذهن ما میرسد «وضع عام، موضوعله خاص» به حروف و شبه حروف اختصاص ندارد تا مجبور باشیم بگوییم چون امکان «وضع عام، موضوعله عام» در موردشان وجود ندارد واضع ناچار است به «وضع عام، موضوعله خاص» تن دهد.
پیشتر گذشت که «وضع عام، موضوعله خاص» دو گونه مثال دارد؛ مثال دیگر آن (یعنی مثالی که از سنخ معنای حرفی و شبه حرفی نباشد) به این شکل است که واضع میگوید: «تمام متولدین امروز در این بیمارستان را محمّد مینامیم». همانطور که پیدا است در این مثال چنین نیست که واضع نخست بخواهد نام محمّد را برای عنوان عامّ «المولود فی هذا المستشفی» قرار دهد و در اثر عاجز بودن، ناچار باشد، نام محمّد را برای مصادیق عنوان عام وضع کند؛ از همان ابتداء واضع میخواهد نام محمّد را برای تکتک مصادیق نوزادان متولّد شده در این بیمارستان قرار دهد. حال به جای اینکه نام محمّد را در قالب بیست عملیات وضع، برای بیست نوزاد وضع کند، با یک عملیات واحد این کار را انجام میدهد. پس «وضع عام، موضوعله خاص» اختصاصی به حروف و شبه حروف ندارد.
ممکن است بگویید: بحث ما در خصوص زبان طبیعی است نه زبان مصنوعی یا غیر طبیعی. در دانش زبانشناسی یک اصطلاحی وجود دارد تحت عنوان «زبان طبیعی» و «زبان مصنوعی» یا شاید «زبان غیر طبیعی»؛ زبان طبیعی به زبانی گفته میشود که در اجتماع رائج است؛ و زبان مصنوعی یا غیر طبیعی به زبانی گفته میشود که در یک علم خاص دارای یک اصطلاح خاص میباشد که خاستگاهش بطن جامعه نیست بلکه خاستگاهش اهدافی است که یک گروه خاص در یک علم خاص آن دنبال میکنند.
با عنایت به نکتۀ مزبور ممکن است در دفاع از آقای حائری گفته شود بحث ما در خصوص زبانهای طبیعی است لذا مثال طبیعی «وضع عام، موضوعله خاص» به حروف و شبه حروف منحصر خواهد شد چون مثال نامگذاری نوزادان متولد در بیمارستان، یک مثال مصنوعی و ساختگی است لذا از بحث خارج است. مثال نامگذاری نوزادان متولد در یک قبیله توسط رئیس قبیله نیز به همین شکل است یعنی معلوم نیست واقعیّت خارجی داشته باشد. به عبارت دیگر هر چند چنین مثالهایی امکان وقوع دارند اما بحث این است که آیا خارجاً واقع شدهاند یا نه؟
در پاسخ به این پرسش میتوان به علم جنس اشاره کرد؛ به نظر میرسد علم جنس یک مثال واقعی برای همین گونه از وضع است. ما یک «أسد» داریم که اسم جنس است و یک «أسامة» داریم که علم جنس است؛ برخی در مقام بیان فرق بین علم جنس و اسم جنس این نکته را متذکر شدهاند که معنای اسم جنس و علم جنس تفاوتی ندارد بلکه تفاوتشان تنها در جنبۀ لفظی است یعنی «أسامة» را علم تلقّی کردند لذا چون علم مؤنث غیر منصرف است، «أسامة» را غیر منصرف دانستهاند بر خلاف «أسد».
ولی به نظر میرسد بین «أسد» و «أسامة» در معنا نیز فرق است. برای روشن شدن مطلب به نمونههای مشابه این الفاظ در زبان فارسی اشاره میکنیم.
ما در زبان فارسی یک مفهوم «شیر» داریم و یک مفهوم «آقا شیره»؛ «بز» و «خالهبزی»؛ «خرس» و «خاله خرسه»؛ مفاهیمی از قبیل «آقا شیره»، «خالهبزی» و «خاله خرسه» مفاهیم کلّی نیستند بلکه اسمهایی هستند که بر تکتک شیرها و بزها و خرسها گذاشته میشوند؛ شاهد بر تغایر مفهومی ذکر شده آن است که شما میتوانید بگویید «یک شیر دیدم» ولی نمیتوانید بگویید «یک آقا شیره دیدم» چون در مفهوم «آقا شیره» یک نوع تعیّن نهفته است. «آقا شیره»، «خالهبزی» و «خاله خرسه» اسم هستند برای یک شیر و بز و خرس مشخص و متعیّن. این مفاهیم شبیه همان علم جنس در زبان عربی هستند؛ بر همین اساس میتوان گفت «أسامة» از همین سنخ است.
البته در مورد «اسامة» و مانند آن بحثهایی در ارتباط با توتمها و مانند آن مطرح است که قدماء چیزی شبیه ربّ النوع شیرها برای شیر در نظر میگرفتند که به عنوان یک هویّت وحدانی برای شیر محسوب میشده است. به نظر میرسد «أسامة» به معنای این هویت وحدانی نیست بلکه به معنای همان «آقا شیره» در زبان فارسی است که از قبیل «وضع عام، موضوعله خاص» بوده و خاستگاه اجتماعی واقعی دارد لذا نباید چنین مثالهایی برای «وضع عام، موضوعله خاص» از مقولۀ مثالهای ساختگی و مصنوعی قلمداد شود. ما دقیقاً احساس میکنیم اسم هر شیری «آقا شیره» است نه اینکه «آقا شیره» اسم برای عنوان عام باشد؛ تفاوت عنوان عام با علم جنس آن است که اگر عنوان عام باشد همانند «أسدٌ» تنوین تنکیر میگیرد در حالی که «أسامة» مفهومش، مفهومی است که تنوین تنکیر نمیگیرد نه اینکه صرفاً جنبۀ لفظی داشته باشد. پس تفاوت اسم جنس و علم جنس، مجرّد تفاوت لفظی نیست بلکه یک تفاوت معنوی بینشان وجود دارد.
در نحو وافی[4] تصویری برای علم جنس ارائه شده و بحثهایی در این زمینه مطرح شده است که قصد ورود به آن را نداریم ولی به عقیدۀ ما تمامش نادرست است.
پس نکتۀ اول این شد که به نظر میرسد علم جنس یک مثال واقعی و طبیعی برای مقولۀ «وضع عام، موضوعله خاص» است.
اساساً تبیین و توجیه اینکه ما بخواهیم طبق مسلک قرن اکید بین لفظ و خود معنای عام یا مصادیق آن معنای عام اقتران اکید ایجاد کنیم و اینکه در کجا لفظ با خود معنای عام و در کجا با مصادیق معنای عام ارتباط اکید پیدا میکند امری بسیار دشوار است.
آقای شهیدی بحث را به گونهای دنبال کردهاند که گویی مطلب برایشان بسیار ساده است[5] ؛ گویا ایشان اصل معضلی که مرحوم آقای صدر در صدد حلّ آن هستند را اصلاً مشکل نمیدانند در حالی که واقعاً مشکل است. اینکه شهید صدر میفرمایند برای تحقق «وضع عام، موضوعله خاص» لازم است مصادیق تصور شوند، یک مطلب مهمّ است که یک اشکال جدّی در بحث ایجاد میکند. مشکل اصلی قضیه آن است که چطور میشود در برخی موارد، بین لفظ و خود معنای عام، و در برخی دیگر، بین لفظ و مصادیق معنای عام، قرن اکید ایجاد میشود.
البته بر اساس مسلک اعتبار یا مسلکی که ما برگزیدیم مطلب چندان دشوار نیست. ما گفتیم حقیقت وضع عبارت از آن است که واضع لفظ را نشانۀ معنا قرار دهد تا در طول تبعیت دیگران از او، این لفظ واقعاً نشانۀ آن معنا شود؛ طبق این مبنا تصویر «وضع عام، موضوعله خاص» دشواری خاصی ندارد. البته مناسب است یک نکته را توضیح دهیم.
گاهی ما شیر الف و شیر ب و شیر ج و ... را ملاحظه نموده و سبب میشود یک مفهوم شیر در ذهنمان شکل بگیرد که این مفهوم دارای مصادیق متعدّد است که این مصادیق متعدّد دارای یک حیثیت مشترک هستند. اگر ما بخواهیم لفظ را به ازای این معنای عام قرار دهیم تصویرش ساده است؛ اما اگر بخواهیم «وضع عام، موضوعله خاص» را ایجاد نموده و لفظ را به ازای مصادیق این معنای عام، قرار دهیم به نظر میرسد باید شبیه الگوی ترسیم شده توسط مرحوم شهید صدر (بر اساس مسلک قرن اکید نه بر اساس مسلک متعارف) را مطرح کنیم نه اینکه واضع نخست مفهوم انسان را در ذهنش بیاورد و سپس بگوید میخواهم لفظ را برای مصادیق انسان وضع کنم. به عبارت دیگر به نظر میرسد استفاده از بحث معقولات ثانی منطقی و مانند آن، از طبیعت وضع فاصله دارد یعنی به نظر میرسد چنین نیست که در «وضع عام، موضوعله عام» مفهوم متصور، معقول اولی و در «وضع عام، موضوعله خاص»، معقول ثانی منطقی باشد.
به نظر میرسد باید از الگویی که مرحوم آقای صدر (بر اساس مسلک قرن اکید) مطرح نمودند استفاده کنیم؛ به این معنا که واضع مثلاً به یک شیر خاص أنس دارد و نام «آقا شیره» را برای آن به کار میبرد برای اینکه یک ارتباطی بین خودش و این شیر خاص، شکل بگیرد؛ سپس متوجه میشود علت نامگذاری «آقا شیره» شکل و شمائلی است که این شیر داشته لذا اگر این شیر بمیرد و شیر دیگری به جای او قرار گیرد، همین «آقا شیره» را در موردش به کار میبرد.
به خصوص توجه به این نکته لازم است که گاهی نامگذاری اولیۀ اشیاء با یک خصوصیت واقعی در آن شیء در ارتباط است؛ مثلاً نامگذاری گوسفند به «ببعی» با یک خصوصیت واقعی در گوسفند در ارتباط است چون گوسفند صدای «بع بع» از خودش در میآورد. «ببعی» از قبیل علم جنس است که برای یک گوسفند خاص وضع میشود و معنایش، مفهوم کلی گوسفند نیست بلکه همین گوسفند خودمان است؛ لذا میگوییم «حسن جان برو ببعی را بیاور» که مقصود از آن، گوسفند خاص است. حال گوسفندی دیگر نیز چون همین ویژگی «بع بع» گفتن را دارد، شایستگی آن را دارد که نام «ببعی» برایش وضع شود. همینطور گوسفند سوم و چهارم و ... .
در این گونه موارد نام یک شیء، برخاسته از یک خصوصیت واقعی در آن شیء است و این باعث شده «ببعی» را هم برای گوسفند الف و هم برای گوسفند ب و گوسفند ج و ... عَلَم بدانیم چون این اسم به مشابهاتش نیز سرایت میکند.
شاگرد: اگر یک گوسفندی لال باشد و صدا نکند، باز هم «ببعی» در موردش به کار میرود.
استاد: وجه تسمیهای که منشأ نامگذاری گوسفند به «ببعی» شده در ادامه باقی نمیماند. سابقاً این مثال را مطرح میکردیم که در زبان فارسی به شیر آب، شیر آب میگویند و در زبان فرانسه به آن خروس آب میگویند. علت مطلب آن است که نماد فارسها که بر روی پرچمها و ... وجود داشته شیر بوده و نماد فرانسویها خروس بوده لذا شیر آب در میان فارسها به شکل سر شیر ساخته میشده تا برای افراد مأنوس باشد و در میان فرانسویها به شکل خروس ساخته میشده است؛ اما رفتهرفته این وجه تسمیۀ ابتدائی، به فراموشی سپرده میشود لذا الآن شیر آب به شکلهای دیگری نیز ساخته میشود که شباهتی به سر شیر ندارد. مدل لغتسازی به همین شکل است که وجه تسمیهها به مرور فراموش میشوند.
به نظر میرسد برای روشن شدن «وضع عام، موضوعله خاص» و «وضع عام، موضوعله عام» لازم است دو مبنا مورد توجه قرار گیرد:1- مبنای وضع الفاظ برای گوهر معنا-2-مبنای انبساط قهری معنا.
یک مینا، مبنایی است که مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم امام بدان قائل بودند و در کتاب گوهر معنای حسن آقای خمینی منعکس شده است.
در مورد مبنای اول یک بحثی وجود دارد مبنی بر اینکه مثلاً ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[6] که واژۀ نور در مورد خداوند به کار رفته، چگونه تحلیل میشود؟
برخی بر این باور بودند که کلمۀ نور، نخست برای نور محسوس وضع شده است اما تدریجاً عنصر محسوس بودن از مفهوم آن خارج شده و برای معنا عامِ روشنییخش بودن، روشنگری و هدایتگری به کار میرود؛ در سمت مقابل امثال مرحوم علامه طباطبایی معتقدند هر چند در بدو امر، نور، در مورد نور محسوس به کار رفته است اما محسوس بودن از همان ابتداء در مفهوم آن نهفته نبوده است پس واؤۀ نور از همان ابتداء برای همان گوهر معنا وضع شده بوده و محسوس بودن مقوّمش نبوده است.
مبنای اول این بود که کلمۀ نور، نخست برای نور محسوس وضع شده است اما تدریجاً عنصر محسوس بودن از معنای آن حذف میشود که این مبنا، شبیه مبنای انبساط قهریای است که آیت الله والد از مرحوم آقای داماد نقل میفرمودند.
مرحوم آقای داماد در بحث صحیح و اعم، قائل بودند که الفاظ وضع تعیینی برای صحیح و وضع تعیّنی برای اعم شدهاند. به طور مثال وقتی مخترعی، ماشین را اختراع میکند در بدو امر، نام ماشین را برای آن دستگاهی وضع میکند که صحیح و سالم است و حرکت میکند؛ اما تدریجاً به آن دستگاهی که خراب شده و در گوشهای افتاده نیز ماشین گفته شده و واژۀ ماشین به وضع تعیّنی، برای اعم از صحیح و فاسد به کار میرود و گفته میشود «ماشین خراب است».
آیت الله والد مبنای مرحوم آقای داماد را به قطرۀ روغنی تشبیه میکردند که روی کاغذ میچکد و به تدریج پخش میشود؛ البته این مثال، صرفاً جنیۀ شاعرانه و ذوقی دارد. ولی به هر حال اصل پدیدۀ انبساط قهری معنا، که مرحوم آقای داماد از آن بهره گرفتند، به خصوص با الگوهای ارائه شده توسط مرحوم آقای صدر _که وضع را ایجاد قرن اکید و علقۀ وضعیه را نفس اقتران اکیدی دانستند که بین لفظ و معنا ایجاد میشود_ مرتبط است؛ این علقۀ وضعیهای که بین لفظ و یک معنا ایجاد میشود به تدریج به دلیل مشابهت این معنا با یک معنای دیگر، انبساط یافته و معنای دوم را نیز در بر میگیرد.
تعبیری که حدود 30 سال قبل به نقل از ویتگنشتاین در برخی از کتابهای فلسفۀ علم دیده بودم، تعبیر «ارتباط حلقوی بین معانی یک لفظ» بود. وی میگوید لفظی که معنا دارد، ممکن است معنایش با معنای دیگری شباهت داشته باشد؛ این شباهت سبب میشود لفظ مورد نظر، علاوه بر معنای اول، در معنای مشابه نیز به کار برود؛ معنای دوم نیز ممکن است با معنای سوم مشابهت داشته باشد و این ارتباط حلقوی ادامه پیدا کند به طوری که وقتی به این زنجیرۀ مفاهیم نگاه میکنیم متوجه میشویم بین حلقۀ اول و آخر شباهتی وجود ندارد اما هر کدام از حلقههای این زنجیره با حلقۀ مجاور خودش شباهت دارد. من کتابهای ویتگنشتاین را نخواندم و به نقل از او در برخی کتب فلسفۀ علم این مطلب را دیده بودم. مثالی که در آنجا برای پدیدۀ «ارتباط حلقوی» ذکر شده بود، واژۀ «بازی» بود. گفته بود «بازی» در بدو امر برای «الک دولک» وضع شده بود اما امروزه به بازیهای کامپیوتری که هیچ شباهتی به «الک دولک» ندارند نیز بازی گفته میشود. در واقع «الک دولک» با یک بازی شباهت داشته و آن بازی مشابه، مدل کامپیوتریاش ساخته شود که مشابه بازی قبلی است و همینطور ادامه پیدا کرده تا اینکه واژۀ بازی برای بازیهای کامپیوتری وضع شده است بدون اینکه بین حلقۀ آخر و حلقۀ اول شباهتی وجود داشته باشد.
سؤال: آیا این گونه امور از انگیزههای وضع محسوب نمیشوند؟
پاسخ: خیر؛ اینها معتقدند حقیقت وضع همین است.
البته در خصوص مثال بازی میتوان مناقشه کرد چون بین تمام انواع بازی یک نقطۀ مشترک و وجه شباهت وجود دارد که عبارت است از: جدّی نبودن، سرگرمکننده بودن و اموری از این قبیل؛ پس هر چند در شکل ظاهریشان شباهت ندارند اما در این که تمامشان غیرجدّی و سرگرمکنندهاند شباهت دارند. به عبارت دیگر چنین نبوده که چون صرفاً یک شباهت ظاهری بین حلقۀ اول و دوم بوده این وضع توسعه یافته باشد بلکه یک نقطۀ اشتراک معنوی بین تمام حلقات وجود داشته که منشأ توسعه علقۀ وضعیه شده است.
البته اصل مطلب ویتگنشتاین مطلب قابل توجهی است که میتوان از آن با عنوان انبساط قهری معنا یاد کرد هر چند در خصوص مثال بازی، مناقشه وجود دارد.
در ادبیات یک سبک وجود دارد موسوم به «سبک مجاز از مجاز»؛ در این سبک ادبی، لفظ با معنای مجازی ارتباط دارد و آن معنای مجازی با یک معنای مجازی دیگر در ارتباط است؛ گفته شده ما گاهی میتوانیم لفظ را در مشابه المشابه به کار ببریم که همان مجاز از مجاز است. سبک مجاز از مجاز، اگر در وضع تعیّنی مورد استناد قرار بگیرد، شبیه ایدۀ ویتگنشتاین و امثال او میشود.
البته به نظر میرسد معنای این ایده آن است که الفاظ با معانی جدیدی روبرو شوند؛ به عبارت دیگر الفاظ نه با پدیدۀ اشتراک معنوی، بلکه با پدیدۀ اشتراک لفظی روبرو میشوند. یعنی لفظ ابتداء در معنای اول وضع میشود و سپس به نحو تعدّد معانی به معنای دیگر توسعه پیدا میکند؛ طبق آنچه از مطالب منقول از ویتگنشتاین استفاده میشد، وی قصد داشت اشتراک معنوی را به این شکل توضیح دهد و واژۀ بازی نیز اشتراک معنوی دارد نه اشتراک لفظی؛ اما گاهی ممکن است در اشتراک لفظی این ارتباط زنجیرهای و حلقوی مطرح باشد و چنین ایدهای کاملاً درست و معقول است.
در اینجا آقای سیستانی[7] ، یک مبنای دیگری در تبیین «وضع عام، موضوعله خاص» دارند که الهامگرفته از مبنایی است که مرحوم آقای بروجردی [8] در برخی مباحث داشتند و مرحوم امام[9] نیز آن را پذیرفتهاند؛ آقای سیستانی در تقریرات آ سید هاشم هاشمی پیش از بحث «وضع عام، موضوعله خاص» در بحث از حقیقت اسم اشاره، این مبنا را مطرح نمودهاند که ما به شکل مختصر، به حقیقت اسم اشاره خواهیم پرداخت تا الگوی ترسیم شده توسط ایشان نیز روشن شود چون اساساً الگوی خاصی که ایشان نه در خصوص «وضع عام، موضوعله خاص» بلکه در «وضع عام، موضوعله عام» نیز مطرح میکنند با کلمات معمول آقایان تفاوت زیادی دارد.
محقق خراسانی نیز در مورد اسم اشاره توضیحاتی دارند که به شکل مختصر به مبنای ایشان نیز خواهیم پرداخت.[10]
این بحثها مقدمه است برای تبیین ایدۀ آقای سیستانی در تحلیل پدیدۀ «وضع عام، موضوعله خاص».