1402/07/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تبعیت دلالت از اراده /مبحث وضع /مقدمات
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسات گذشته به بحث تبعیت دلالت از اراده وارد شدیم. این بحث در کلمات اهل معقول از جمله شیخالرئیس و مرحوم خواجۀ طوسی این بحث مطرح شده بود و در ادامه توسط دیگران ادامه پیدا کرده بود. مرحوم شهید صدر میفرماید در این زمینه سه مرحله بحث مجزا باید مطرح شود که عبارتند از: 1- آیا دلالت لفظیه، دلالت تصوری است یا تصدیقی است؟-2- آیا دلالت لفظیه متوقف بر ارادۀ لافظ است یا متوقف بر ارادۀ لافظ نیست؟-3- آیا مدلول، ذات معنا است یا معنای مقید به ارادۀ لافظ است؟
این سه بحث در کلمات مرحوم شهید صدر مطرح شده است که ما به دو مرحلۀ آن پرداختیم و در این جلسه به تکمیل بحث میپردازیم.
بحث دربارۀ این بود که آیا دلالت وضعیه، دلالت تصوری است یا دلالت تصدیقی است؟
مرحوم شهید صدر با تکیه بر مبنای قرن اکید، فرمودند وضع، سبب میشود بین تصور لفظ و تصور معنا اقتران اکید ایجاد شود پس دلالت لفظ بر معنا، دلالت تصوری است نه تصدیقی[1] .
ما در جلسات گذشته نکاتی در خصوص مسلک قرن اکید بیان کردیم. نکتۀ جالب دیگری که از فرمایش مرحوم حاج شیخ در درر[2] الهام گرفتهایم آن است که اگر وضع صرفاً ایجاد اقتران اکید بین تصور لفظ و تصور معنا _یا به تعبیر آقایان دلالت تصوریه _ باشد، چنانچه شخصی در مقام نامگذاری فرزندش، به جای این که بگوید «وضعت لفظ زید، لهذا الشخص» بگوید «ما وضعت لفظ زید، لهذا الشخص»، یعنی به جای اثبات وضع، آن را نفی نموده و بگوید، من این لفظ را برای این معنا وضع نکردم، در این صورت نیز چنانچه مخاطبین نسبت به کار او آگاهی و التفات داشته باشند، از لفظ به معنا منتقل میشوند. پس برای تحقق قرن اکید لازم نیست اعتبار اثباتی رخ دهد بلکه اعتبار سلبی نیز میتواند منشأ ایجاد اقتران اکید شود؛ این مطلب زیبایی است که از کلام مرحوم حاج شیخ قابل استفاده است.
در تکمیل و تأیید نکتۀ الهامگرفته از کلام مرحوم حاج شیخ، میتوان گفت تمام مفاهیمی که به هنگام وضع، با وضع همراه بودند، از همین قبیل هستند و حال آن که لفظ برای تمام آن مفاهیم وضع نشده است؛ به طور مثال اگر کسی بگوید «من میخواستم اسم بچه را محمود بگذارم ولی چون در روز عاشورا به دنیا آمد، او را حسین نامیدم»؛ در این مثال، قرن اکیدی که مرحوم شهید صدر ادعا نموده است فقط بین لفظ حسین و این بچه نیست، بلکه بین لفظ محمود و این بچه نیز نوعی قرن اکید برقرار است. پس اگر حقیقت وضع، مجرّد قرن اکید، باشد و صرف تلازم ولو به جهت عامل کیفی، منشأ تحقق وضع شود، باید تمام این مفاهیم را موضوعله بدانیم و حال آن که چنین چیزی واضح البطلان است.
سؤال: شاید اعتبار و انتخاب واضع نیز جزئی از عامل کیفی باشد؛ یعنی همین که واضع، لفظ حسین را انتخاب کرد، در عامل کیفی دخیل است لذا وضع و قرن اکید، شامل سائر مفاهیمی که مشمول انتخاب واضع نیستند نخواهد بود؟
پاسخ: اعتبار و انتخاب واضع خصوصیتی ندارد؛ همین که شما بین این دو پدیده ارتباط برقرار کنید کافی است و لو این ارتباط با عدم الاعتبار (در مثال ما وضعت لفظ زید لهذا الشخص) باشد یا با اخبار از قصد الاعتبار (میخواستم نام بچه را محمود بگذارم ولی ...) باشد.
سؤال: این ارتباط نیست؛ واضع در حقیقت با تعبیر «ما وضعت لفظ زید لهذا الشخص» این دو پدیده را بیارتباط میکند.
پاسخ: فارق بین این دو در حقیقت بناگذاری واضع بر این که این لفظ برای آن معنا باشد، یا تعهّد یا سائر عناصری که برای حقیقت وضع مطرح شده، میباشد. به عبارت دیگر اگر شما فقط قرن اکید را مطرح کنید و آن عناصر زائدی که در سائر مسلکها مطرح بود را از میان بردارید، هیچ تفاوتی بین اعتبار اثباتی و اعتبار نفیی وجود ندارد و قرن اکید در هر دو فراهم است. همچنین تفاوتی بین اعتبار و اعلام قصد اعتبار نیز نیست چون اگر تنها به اقتران اکید توجه کنیم در تمام اینها وجود دارد.
واقع امر این است که ما به هر حال باید یک نوع قالب بودن لفظ برای معنا را به نحوی از انحاء در حقیقت وضع، دخیل بدانیم؛ این قالب بودن بر اساس مسلکهای مختلف میتواند در اثر اعتبار یا بناگذاری قلبی یا تعهد یا ... تحلیل شود.
در تکمیل این مطلب نکتۀ دیگری را ضمیمه میکنیم مبنی بر اینکه اصلاً پدیدۀ قرن اکید، با پدیدهای که ما در استعمالات با آن روبرو هستیم متفاوت هستند.
پیش از توضیح این مطلب تذکر این نکته مناسب است که وقتی واضع لفظ را به ازای معنا قرار میدهد و مستعمِل به تبع واضع، لفظ را به کار میبرد و مخاطب نیز متوجه میشود که مستعمِل این استمعال را به تبع وضع انجام داده است و در راستای تحققبخشیدن به غرض واضع، قدم برداشته، همین مقدار کافی است برای این که از لفظ به معنا پی ببرد.
بله؛ هر مقدار استعمال لفظ در این معنا بیشتر شود، به تدریج پدیدهای شبیه قرن اکید ایجاد میشود که آن هم دقیقاً خود قرن اکید نیست بلکه شبیه آن است؛ چون معنای قرن اکید آن است که تصور یک پدیده به شکل مستقیم و بدون واسطه، تصور پدیدۀ دیگر را به دنبال بیاورد. اما در کثرت استعمال، ذهن انسان از تصور لفظ مستقیماً و بدون واسطه، به تصور معنا منتقل نمیشود بلکه علم به وضع و این که مستعمِل، استعمال را در راستای هدف واضع انجام داده و اموری از این قبیل، مجموعاً سبب انتقال ذهن از لفظ به معنا میشوند؛ با عنایت به نکات مذکور، کثرت استعمال در حقیقت، سبب میشود این حواشی و وسائط از حالت التفات تفصیلی به حالت التفات اجمالی تبدیل شوند یعنی علم به وضع هست ولی علم به علم نیست؛ همچنین توجه به این که مستعمِل، استعمالش را در راستای هدف واضع انجام میدهد وجود دارد اما توجهش تفصیلی نیست بلکه ارتکازی است. پس اینگونه نیست که علم و التفات از بین برود بلکه در اثر کثرت استعمال سرعت انتقال ذهن آن قدر زیاد میشود که شنونده متوجه نمیشود علم به وضع و علم به گام برداشتن مستعمل در راستای هدف واضع، وجود دارد پس این واسطهها از بین نمیروند بلکه از حالت تفصیلی به حالت اجمالی و ارتکازی تبدیل میشود؛ بر خلاف قرن اکید که اساساً هیچ واسطهای ولو به نحو ارتکازی بین طرفین تقارن وجود ندارد.
فرض کنید در آزمایش پاولوف _با صرف نظر از تصوری بودن یا تصدیقی بودنی که در جلسۀ سابق در موردش بحث کردیم و با فرض پذیرش ذهنیت شهید صدر مبنی بر تصوری بودن ان_ که الهامبخش مسلک قرن اکید برای مرحوم شهید صدر شده است، در ذهن سگ، بین صدای زنگ و آمدن غذا، اقتران اکید ایجاد شده است بدون اینکه هیچ واسطهای بین این دو وجود داشته باشد. مقصود ما آن است که دقیقاً چنین قرن اکیدی در وضع و استعمال وجود ندارد، بلکه چیزی شبیه آن در وضع و استعمال وجود دارد؛ در مثال سگ، بین دو پدیدۀ مقترن، هیچ واسطهای نیست اما در بحث وضع و استعمال، بین تصور لفظ و تصور معنا، وسائط دیگری همچون علم به وضع و علم به این که استعمال در راستای هدف واضع انجام شده، دخالت دارند؛ بله این وسائط در اثر کثرت استعمال، و سرعت پیدا کردن ذهن، از حالت التفات تفصیلی به حالت ارتکازی تبدیل میشوند ولی باز هم از بین نمیروند یعنی شنونده از لفظ به سرعت معنا را میفهمد بدون این که متوجه شود در این بین وسائطی همچون علم به وضع دخالت داشته است.
سؤال: مگر در تقریرات آقای حائری خود مرحوم شهید صدر نفرمودند، قرن اکید در حق جاهلین به وضع وجود ندارد و برای تحققش علم به وضع لازم است؟ پس شاید خود ایشان نیز مقصودشان از قرن اکید، قرن اکید بدون واسطه نبوده است؟
پاسخ: مقصود ما آن است که این قرن اکید با قرن اکید موجود در آزمایش پاولوف متفاوت است؛ این قرن اکید دقیقاً آن قرن اکیدی نیست که الهامبخش مرحوم شهید صدر شده است بلکه تنها شبیه آن است. توجه به این نکته در مطالبی که در آینده مطرح میکنیم دخالت دارد.
در اینجا مطلبی وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد. ما میتوانیم شبیه آزمایش پاولوف را مطرح کنیم و مورد تحلیل قرار دهیم. اگر مثلاً به جای صرف صدای زنگ، خود صاحب حیوان میآمده و زنگ را به صدا در میآورده؛ یعنی در موارد تکرّر اقتران صدای زنگ و آمدن غذا، خود صاحب حیوان نیز حضور داشته و زنگ را به صدا در میآورده. در چنین فرضی آیا شنیده شدن صدای زنگ بدون این که صاحب حیوان آن را به صدا در آورده باشد، باز هم ذهن سگ را به آمدن غذا منتقل میکند؟ اگر بگوئید در چنین فرضی نیز بین صدای زنگ و آمدن غذا قرن اکید ایجاد میشود، اشکالش این است که آنچه خارجاً با آمدن غذا مقترن بوده، صدای زنگ مقید به وجود صاحب حیوان بوده نه مطلق صدای زنگ؛ این خودش یک سؤال است که حقیقت امر به چه شکل است؟
در ما نحن فیه مثلاً در خصوص استعمالات متکرّری که سبب تحقق وضع تعیّنی میشوند، یک سؤال این است که این استعمالات متکرّر معالقرینهاند پس چگونه ممکن است بین لفظ بدون قرینه و معنا، اقتران ایجاد کنند؟ این بحث را سابقاً مطرح کردیم و قصد بازگو نمودن آن را نداریم. بحث دیگر آن است که این استعمالات توسط شخصِ ذیشعور انجام شده است؛ حال چطور میشود استعمالاتی که توسط عامل ذیشعور شکل گرفته منشأ تحقق قرن اکید بین ذات لفظ و معنا شود به این صورت که حتی اگر لفظ از غیرذیشعور صادر شود نیز منشأ انتقال معنا به ذهن میشود؟ این سؤالی است که باید به آن پاسخ داد؟ علت این که مثال سگ را مطرح کردیم این بود که گاهی یکی از دو پدیدۀ مرتبط، همراه با قید است اما ما به آن قید توجه نمیکنیم. بحث در این است که ما از در و دیوار استعمالات را نشنیدهایم؛ بحث قبل این بود که چگونه میشود لفظ معالقرینه منشأ ایجاد اقتران برای لفظ فاقد قرینه شود؟ در آنجا شهید صدر فرمودند جامع قرینه مشکل ساز نمیشود که از صحت و سقم ادعای ایشان بحث نموده و به آن کاری نداریم[3] . بحث در این است که استعمالات مجازی متکرّر، توسط انسانها صورت گرفته است اما شما میخواهید قرن اکیدی را ادعا کنید که حتی اگر توسط موجودات فاقد شعور هم انجام شود، منشأ انتقال معنا میشود؟ چنین چیزی به چه شکل قابل توجیه است؟
اولاً به نظر میرسد آنچه منشأ اقتران اکید یا شبیه اقتران اکید میشود، چیزی از مقولۀ استقراء و مانند آن است؛ به عبارت دیگر ما با در نظر گرفتن استعمالات خارجی اشخاص، متوجه میشویم غالباً وقتی انسانها این لفظ را به کار میبرند، فلان معنا را از آن اراده میکنند و این غلبه سبب میشود این لفظ صلاحیت پیدا کند برای این که معنا را به ذهن منتقل کند.
تا اینجای بحث را در نظر داشته باشید؛ پس از ذکر برخی نکات به تکمیل آن خواهیم پرداخت.
مرحوم شهید صدر فرمودند، بین لفظ صادر از موجودات فاقد شعور و معنا قرن اکید برقرار است. به طور مثال در زبانی عربی گفته شده لفظ «عین» هفتاد معنا دارد؛ حال آیا شنیدن این لفظ برای شخص عربزبان سبب انتقال هفتاد معنا به ذهن میشود؟ به نظر میرسد معانی دارای قرن اکید، در حالت اِفرادی، منشأ انتقال ذهن نمیشوند بلکه وقتی در یک ترکیب تام واقع میشوند با توجه به قرائن معیّنهای که در آن وجود دارد، منشأ خطور نمودن معنا به ذهن میشوند. بر همین اساس در جلسۀ قبل به این نکته اشاره کردیم که ما با دو گونه مفهوم روبرو هستیم؛ برخی از مفاهیم، اِفرادی هستند ولی برخی دیگر از سنخ اِسنادات تام میباشند و در اِسنادات تام لاجرم، دلالت، تصدیقی است لذا عمدۀ بحث مربوط به مفاهیم اِفرادی است. هماینک میخواهیم بگوئییم حتی در برخی مفاهیم اِفرادی نیز برای اینکه اقتران اکید یا شبیه اقتران اکید در موردش شکل بگیرد باید، در جمله قرار بگیرد؛ یعنی حتی در مرحلۀ تصور نیز تا وقتی در جمله قرار نگیرد، مدلول تصوری ندارد. فرض کنید برخی از معانی واژۀ «عین» همچون معنای جاسوس یا ذَهَب که _بر خلاف چشم و چشمه_ دور از ذهن هستند، معمولاً از همان ابتداء برای برقراری اقتران اکید، لازم است در جمله واقع شوند چون گاهی قرینه در جملۀ کامل شکل میگیرد لذا حتی در مفاهیم افرادی نیز در همان مرحلۀ قرن اکید،، اقترانی بین لفظ و معنا وجود ندارد و این اقتران تنها در صورت واقع شدن در جمله برقرار میشود. به عبارت دیگر گاهی اوقات تا وقتی قرن اکید نسبت به مفهوم ترکیبی تام شکل نگیرد نسبت به مفرداتش نیز قرن اکید برقرار نمیشود.
سؤال: آیا مقصودتان آن است که قرن اکید شرط تحقق وضع نیست؟ یا میخواهید آن را از غیر نفی کنید؟
پاسخ: خیر؛ مقصودمان آن است که ادعای مرحوم شهید صدر مبنی بر این که نتیجۀ وضع، تحقق قرن اکید بین تصور لفظ و تصور معنا است، ادعای صحیحی نیست؛ ایشان قرن اکید را چنین تفسیر میکنند که مجرّد شنیدن لفظ، تصور معنا را در پی داشته باشد؛ اشکال ما آن است که برخی از مفردات ملحق به جملات هستند یعنی مجرد شنیدن لفظ تصور معنا را در پی ندارد بلکه نفس قرن اکیدش تابع به کار رفتن آن مفرد، در جملۀ تام است.
نکتۀ دیگر آن است که فرض کنید از دیوار لفظ «چیز» شنیده شود؛ این واژه در فارسی به معنای شیء و در انگلیسی به معنای پنیر است. اینکه شنیدن این لفظ از دیوار، منشأ تداعی شیء به ذهن شود یا منشأ تداعی پنیر شود چگونه است؟ گاهی معنای شیء و گاهی معنای پنیر و گاهی هر دو معنا به ذهن خطور میکند؛ تحلیل این مطلب به چه شکل است؟
به نظر میرسد واژههایی که در زبانهای مختلف، معانی مختلفی دارند قرن اکیدشان مقیّد به همان زبان است؛ به طور مثال کسی که به هر دو زبان آگاهی دارد قرن اکیدی که در ذهنش برقرار است وابسته و مقیّد به همان زبان خاص است یعنی یک نوع تقیّدی به آن زبان دارد؛ به عبارت دیگر آن شخص آگاه به هر دو زبان با شنیدن لفظ «چیز» میگوید اگر استعمالکنندۀ این لفظ، فارس باشد، معنای شیء را در نظر داشته است و اگر انگلیسی باشد، معنای پنیر را اراده کرده است. پس گاهی هویّت استمالکننده در همان مرحلۀ قرن اکید دخالت دارد. این همان نکتهای است که سابقاً متذکر شدیم مبنی بر این که برای انتقال از لفظ به معنا باید مستعمِل در راستای هدف واضع گام برداشته باشد؛ لذا اینکه گفتیم اگر مستعمِل فارس باشد، معنای شیء و اگر انگلیسی باشد، معنای پنیر را در نظر داشته، تأکید کنندۀ همین مطلب است که تبعیت مستعمِل از هدف واضع، در شکلگیری دلالت وضعیه دخالت دارد. در جایی که لفظ هم بتواند مستعمِلِ فارسزبان داشته باشد و هم بتواند مستعمِلِ انگلیسیزبان داشته باشد، بدون ارتباط لفظ با هویّت مستعمِل، هیچگونه قرن اکیدی به همراه ندارد؛ شنونده با شنیدن لفظ «چیز» میگوید اگر مستعمِلش فارس باشد معنای شیء را در نظر داشته و اگر مستعمِلش انگلیسی باشد معنای پنیر را در نظر داشته است و این مطلب نشان میدهد نکاتی همچون علم به وضع و قدم گذاشتن مستعمِل در مسیر هدف واضع و نکاتی از این قبیل، به شکل تفصیلی به ذهن شنونده میآید. یعنی این که گفتیم علم به وضع و علم به قدم گذاشتن مستعمِل در راستای هدف واضع، در انتقال از لفظ به معنا ایفای نقش میکند، همیشه ارتکازی نیست بلکه گاهی به نحو تفصیلی ایفای نقش میکند.
بنابراین قصد داریم به این نکته تکیه کنیم که عوامل مؤثر در خطور معنا به ذهن _همچون علم به وضع و علم به قدم گذاشتن مستعمِل در راستای هدف واضع و ..._ همیشه به نحو ارتکازی نیست بلکه گاهی به شکل تفصیلی ایفای نقش میکند و بدون التفات تفصیلی خطور معنا شکل نمیگیرد.
هماینک قصد داریم به این نکته تأکید کنیم که به نظر میرسد در سائر موارد نیز چنین نیست که عوامل مؤثر در خطور معنا به ذهن _همچون علم به وضع و علم به قدم گذاشتن مستعمِل در راستای هدف واضع و ..._ به طور کامل از ذهن محو شوند و هیچ نقشی ایفا نکنند بلکه لااقل به نحو ارتکازی در اعماق ذهن حضور داشته و ایفای نقش میکنند؛ به عبارت دیگر وقتی شنونده این لفظ را میشنود ارتکازاً با عنایت به این که مستعمِل را در راستای تحققبخشیدن به غرض واضع میبیند، به معنای آن منتقل میشود؛ یعنی حتی اگر این لفظ را از غیر ذیشعور بشوند نیز میگوید اگر مستعمِل این لفظ فارس باشد، فلان معنا و اگر مستعمِلش انگلیسی باشد فلان معنا را اراده کرده بود. یعنی حتی در مواردی که لفظ از غیرذیشعور صادر میشود، هر چند معنایش به ذهن خطور میکند اما تصور معنا در کنار یک قضیۀ تصدیقیه است مبنی بر اینکه اگر مستعمِلش فارس باشد فلان معنا و اگر مستعملش انگلیسی باشد فلان معنا را اراده میکند.
البته این مطلب نیز همیشگی نیست؛ ما که میگوییم بین لفظ و معنا قرن اکید ایجاد میشود اینگونه نیست که همیشه با معنای حقیقی قرن اکید داشته باشد؛ چون با معانی مجازی نیز هر چند در مرتبهای پایینتر، نوعی قرن اکید دارد. ما وقتی لفظ را میشنویم میگوییم نوعاً و در غالب موارد، وقتی قرینهای وجود ندارد، از این لفظ، معنای حقیقی اراده شده است که در حقیقت لبّ و جوهر آن بر پایۀ استقراء استوار است. بدون در نظر گرفتن این استقرای اکثری، دلالت لفظ بر معنای حقیقی شکل نمیگیرد. به عبارت دیگر حقیقت دلالت همان استقراء است که توضیح بیشتر مطلب را به جلسۀ آینده موکول میکنیم.
محقق خوئی قائل به مسلک تعهّد شدند که بر اساس آن روشن است که دلالت وضعیه، از سنخ دلالت تصدیقیه است. اما محقق خوئی در صدد ارائۀ یک استدلال عام بر تصدیقی بودن دلالت بر آمدهاند که طبق سائر مبانی نیز مدعای ایشان را اثبات کند[4] . ایشان فرموده است وضع، فعلی از افعال واضع است و واضع نیز یک انسان مختار و عاقل است. انسان مختار و عاقل، افعالش دارای هدف است و آنچه در راستای رسیدن به هدف نیست، قهراً نمیتواند متعلق هدف فاعل باشد. هدف واضع چیزی است که لفظ در راستای آن باشد؛ به عبارت دیگر هدف واضع تفهیم و تفاهم انسانها با یکدیگر است لذا اینکه شنیدن لفظی از دیوار منشأ خطور معنا به ذهن شود مشمول هدف واضع نیست لذا اینکه واضع، وضع را گسترش دهد و شامل مواردی که ذیل اهداف او قرار ندارد، قرار دهد، امری لغو و بیهوده است. اینکه واضع، گسترۀ اعتبار خود را به مواردی که خارج از هدف او است بکشاند امری لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر هدف واضع، مقیِّد اعتبار او است بنابراین اعتبار واضع تنها در مواردی که در راستای تأمین هدف او است، جریان دارد.
مرحوم آقای صدر در اشکال به فرمایش محقق خوئی اشکالات متعددی را مطرح میکنند که ما به دو مورد اشاره میکنیم:
1. استدلال محقق خوئی بنابر مسلک قرن اکید صحیح نیست چون قرن اکید اساساً از مقولهای دیگر است.
2. اصل این حرف نیز درست نیست چون اطلاق اگر نیازمند مؤونۀ زائده باشد، لغو است اما در اینجا مؤونۀ زائدی نیاز ندارد چون همین که واضع به هنگام وضع قید نزند، اعتبارش توسعه پیدا میکند بدون این که مؤونۀ زائدی متحمل شده باشد لذا برهان لغویت در اینجا جریان ندارد.[5]
ما به نحو اجمالی به دو نکته اشاره میکنیم:
1. اولاً به نظر میرسد اشاره محقق خوئی وارد نیست. صورت مسأله چیست؟ ممکن است بگوییم دلالت تصوریهای که خارجاً در اثر شنیده شدن صوت از دیوار حاصل میشود هدف وضع نیست اما ثمرۀ وضع است. به عبارت دیگر میتوان گفت دلالت وضعیه یعنی آن دلالتی که ثمرۀ وضع است ولو مقصود واضع نباشد. این امکان وجود دارد که واضع برای رسیدن به هدفش کاری انجام دهد که ثمرۀ آن کار بیشتر از هدف او را به دنبال داشته باشد. بحث یک مقدار جنبۀ لفظی دارد؛ مقصود از تعبیر دلالت وضعیه، چیست؟ اگر بگوئیم دلالت وضعیه به معنای دلالتی است که غرض واضع است، ممکن است اشکال محقق خوئی مطرح شود؛ اما چه لزومی دارد دلالت لفظیه را چنین تفسیر کنیم؛ ممکن است بگوئیم دلالت وضعیه، دلالتی است که معلول و ثمرۀ وضع است ولو غرض واضع نباشد. شنیده شدن لفظ از دیوار و خطور نمودن معنا به ذهن شنونده، غرض وضع نیست اما معلول وضع و ثمرۀ آن است و همین مقدار کافی است. پس این بحث جنبۀ لفظی دارد که مقصود ما از دلالت وضعیه، دلالتی است که هدف واضع است یا دلالتی است که ثمرۀ وضع است لذا اشکالش چندان لطیف نیست.
2. در مورد پاسخ مرحوم شهید صدر به اشکال محقق خوئی نیز باید دانست پاسخ ایشان مبتنی بر تصوراتی است که ایشان از اطلاق و تقیید دارند؛ ما تصورات ایشان از اطلاق و تقیید را قبول نداریم. مفاد اطلاق، افادۀ عموم با سکوت متکلم است؛ پس مفاد اطلاق با مفاد عام تفاوتی ندارد بلکه تنها در نحوۀ دلالت تفاوت دارند. این بحث مفصلی دارد که قصد نداریم به آن وارد شویم ولی تصورات ایشان با آنچه ما به آن باور داریم بسیار فاصله دارد. به خصوص در اموری که از مقولۀ عمل است نه از مقولۀ لفظ، این مطلب جدیتر است. فرض این است که یک عملی از گوینده صادر شده است چون وضع فعلی از افعال گوینده است؛ ما معتقدیم، اطلاق دلالت سکوتیه است لذا در جایی که واضع میخواهد عملی به نام وضع انجام دهد، اینکه گسترۀ این وضع چقدر است و آیا شامل مواردی که لفظ از غیر ذیشعور صادر شود نیز میشود یا خیر، یک بحث ثبوتی است و اطلاق مربوط به مرحلۀ اثبات است نه ثبوت؛ بحث ایشان مربوط به مرحلۀ ثبوت است در حالی که بحث در آن است که عمل واضع، جعل الاعتبار برای مطلق لفظ است ولو از غیر ذیشعور صادر شود یا به لفظ صادر از ذیشعور اختصاص دارد؟ این مطلق و مقیدی که ایشان فرمودند، اساساً ربطی به ذهنیت ما از اطلاق و تقیید ندارد و اطلاق و تقیید در ذهن ما فاصلۀ بسیاری با اطلاق و تقیید در ذهنیت ایشان دارد. این بحث لغویت نیز در آنجا مطرح نیست. یعنی دلالت اطلاقی تابع بحث لغویت و اینها نیست بلکه نکتهاش آن است که عرف سکوت متکلم را برای افادۀ عموم کافی میداند؛ به عبارت دیگر همانطور که به اصطلاح منطقی، سور قضیه بیانگر عمومیت است، سکوت متکلم در حقیقت جانشین سور قضیه میشود و عمومیت را اثبات کند.
بحثی که در جلسۀ آینده قصد داریم به آن بپردازیم آن است که آقای شهیدی میفرمایند دلالت وضعیه، حتی بنابر مسلک اعتبار، دلالت تصوریه است؛ این مقدار روشن است که دلالت وضعیه بر اساس مسلک تعهّد، از مثولۀ دلالت تصدیقیه است؛ آقای شهیدی بحث اعتبار را که توسط مرحوم شهید صدر مطرح نشده بود، مطرح میکنند و میفرمایند دلالت وضعیه بر اساس مسلک اعتبار نیز دلالت تصوری است؛ ایشان ان قلت و قلت های محقق خوئی را نیز مطرح میکنند؛ در کلام ایشان یک نکتۀ اضافی بیان شده مبنی بر این که هدف واضع از وضع حتی بنابر مسلک اعتبار، ایجاد قرن اکید است، بنابراین ایشان مسلک اعتبار را نیز به نوعی به مسلک قرن اکید میکشاند.[6]
در جلسۀ آینده در مورد صحت و سقم فرمایش آقای شهیدی صحیت میکنیم.
چنانکه گفتیم ما در دو مرحله بحث میکنیم:
1. یک مرحله این بود که آیا دلالت وضعیه، دلالت تصوریه است یا تصدیقیه؟ محصل مبنای ما این شد که دلالت وضعیه ابتداءاً تصدیقیه است ولی خیلی اوقات یک نوع دلالت تصوری هم به عنوان ثمرۀ وضع حاصل میشود.
2. مرحلۀ دوم این است که ما یک دلالت تصوری داریم و یک دلالت تصدیقی اولی و یک دلالت تصدیقی ثانوی؛ بحث این است که مثلاً دلالت تصدیقی اولی، که به قصد مستعمِل ارتباط دارد، آیا متوقف بر احراز قصد متکلم است یا متوقف بر احراز نیست؟ این یک بحث مهم است که در مرحلۀ دوم از کلام مرحوم شهید صدر در بحث تبعیت دلالت از اراده مطرح شده بود و دارای ابهام بود[7] . ما این بحث را اینگونه دنبال میکنیم که آیا برای شکلگیری دلالت تصدیقی اولی، احراز قاصد بودن متکلم شرط است یا شرط نیست؟
پس از این بحث به بحث از اقسام وضع وارد میشویم.