1402/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تبعیت دلالت از اراده /تبعیت دلالت از اراده /مقدمات
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسات گذشته حقیقت وضع، ارادۀ استعمالی، ارادۀ تفهیمی و ارادۀ جدّی را مورد بررسی قرار دادیم و گونههای مختلف آن را تبیین و تحلیل نمودیم.
در ادامه به بحث تبعیت دلالت از اراده وارد شدیم؛ در این جلسه به تکمیل بحث تبعیت دلالت از اراده میپردازیم.
از قدیم در میان اهل معقول بحثی مطرح بوده که در کلام مرحوم شیخ الرئیس[1] و مرحوم خواجۀ طوسی[2] نیز منعکس شده است؛ بحث مورد نظر آن است که آیا دلالت لفظ تابع ارادۀ لافظ است یا تابع ارادۀ لافظ نیست؟
در اینکه اساساً مراد از این تعبیر چیست، مرحوم آقای صدر میفرماید ما باید سه مرحله بحث مستقل انجام دهیم که با بحث مورد نظر مرتبط است:
1. آیا دلالت لفظیه، تصوری است یا تصدیقی؟
2. آیا دلالت لفظیه، متوقف بر وجود اراده است؟ به عبارت دیگر آیا دلالت لفظیه به گونهای است که صرفاً در ظرف فعلیت اراده شکل میگیرد؟
3. آیا مدلول، ذات معنا است یا معنای مقید به اراده؟[3]
ایشان این سه مرحله را مورد بحث قرار میدهند اما ما قصد داریم بحث را در دو مرحله دنبال کنیم.
مرحلۀ دوم بحث ایشان، این بود که آیا دلالت لفظیه متوقف بر اراده است یا نه؟ کلام ایشان دارای ابهام است؛ از بحثهای ایشان چنین استفاده میشود که آیا دلالت لفظیه، متوقف بر احراز اراده است یا متوقف بر احراز اراده نیست؟ به نظر میرسد بحث باید به این شکل مطرح میشد نه آن شکلی که ایشان مطرح نمودند. این خودش یک بحث مستقل است که آیا برای دلالت، احراز اراده لازم است یا احرازش لازم نیست؟
یک مطلب هم این است که خود کلام دلالت دارد، ولی دلالت کلامی، خودش دال بر اراده است؛ یعنی با خود دلالت، اراده نیز احراز میشود. پس لازم نیست در رتبه سابق بر دلالت، اراده احراز شود و پس از آن، دلالت شکل بگیرد. در واقع عمدۀ کلام همین است.
بحث اول این بود که دلالت لفظیه، از مقولۀ تصور است یا تصدیق؟ مرحوم آقای صدر، بحث را بر اساس دو مسلک دنبال میکنند:
1. مسلک قرن اکید: یک مسلک، مسلکی است که حقیقت وضع را، ایجاد اقتران اکید بین لفظ و معنا میداند؛ بر اساس مسلک قرن اکید، اقتران، بین تصور لفظ و تصور معنا است؛ در نتیجه از دلالت لفظی، مقولۀ تصور خواهد بود نه تصدیق.
2. مسلک تعهّد: اما بنابر مسلک تعهّد، متکلم متعهّد میشود تنها در صورتی لفظ را بیاورد که قصد تفهیم معنا را داشته باشد؛ طبق این مسلک طبیعتاً استعمال لفظ، دال بر قصد گوینده است، لذا از مقولۀ تصدیق خواهد بود نه تصور. به عبارت دیگر بر اساس مسلک تعهّد، طرف ملازمه قصد گوینده نسبت به تفهیم معنا است پس با دیدن لفظ، قصد متکلم _که از مقولۀ تصدیق است_ کشف میشود.
ایشان میفرماید از آن رو که مسلک صحیح در حقیقت وضع، مسلک قرن اکید است و مسلک تعهّد مسلک صحیحی نیست، میبایست دلالت لفظ را از مقولۀ تصور دانست نه تصدیق.
این تعبیری است که در تقریرات مرحوم آقای هاشمی وارده شده است.[4]
اما در تقریرات آقای حائری بحث به شکل دیگری مطرح شده است[5] . طبق تقریرات آقای حائری، مرحوم شهید صدر میفرماید اگر ما قائل به مسلک تعهد باشیم، دلالت کلام از مقولۀ تصدیق است؛ ولی اگر مسلکی غیر از مسلک تعهّد را اختیار کنیم، دلالت لفظ، از مقولۀ تصور خواهد بود. همانطور که پیدا است در تقریرات آقای حائری، (بر خلاف تقریرات آقای هاشمی) در مقابل مسلک تعهّد، خصوص مسلک قرن اکید مطرح نشده بلکه گفته شده اگر به مسلکی غیر از تعهّد قائل باشیم، دلالت لفظ از مقولۀ تصور است نه تصدیق. البته فکر میکنم ایشان مسلک اعتبار را مطرح نکرده ولی به هر حال به خصوص قرن اکید نیز نظارت ندارد؛ ایشان میفرماید طبق مسلکهایی که وضع را ایجاد سببیت حقیقی بین لفظ و معنا میدانند _که یکی از آنها مسلک قرن اکید است_ ، دلالت لفظ، دلالت تصوری خواهد بود یعنی وضع باعث میشود بین تصور لفظ و تصور معنای سببیت حقیقی شکل بگیرد؛ مسلک قرن اکید در واقع برای تبیین این نکته است که چگونه تصور لفظ میتواند سببیّت حقیقی برای تصور معنا داشته باشد.
از ابتدا تا انتهای کلمات آقای شهیدی در این بحث، تقریباً همان کلمات مرحوم شهید صدر است اما یک سری نکات اضافی نیز در آن وجود دارد مثل این که بنابر مسلک اعتبار بحث به چه شکل دنبال میشود[6] . ما ابتداء فرمایش مرحوم شهید صدر را مطرح میکنیم.
محقق خوئی در اینجا بر اساس مسلک تعهّد مطلبی را بیان نموده و در صدد هستند تا آن را به مسلک اعتبار نیز سرایت دهند؛ که ما در آینده آن را موضوع بحث قرار میدهیم.
ما سابقاً گفتیم مسلک ایجاد اقتران اکید، برای تبیین حقیقت وضع تعیینی نادرست است. هماینک قصد داریم به ذکر یک سری نکات اضافی در این زمینه بپردازیم.
پیش از این که وارد بحث شویم تذکر این نکته مناسب است که سابقاً گفتیم ما با دو گونه مفاد روبرو هستیم؛ یکی الفاظ دال بر مفاهیم اِفرادی و دیگری الفاظ دال بر مفهوم جمله؛ مدلول جملات، از مقولۀ تصدیق هستند و اساساً بدون تصدیق معنا ندارتد. پیش ا این که وارد بحث شویم مناسب است در این خصوص توضیحاتی را مطرح کنیم.
در خصوص مفاهیم اِفرادی، میتوان گفت: وضع، بین تصور لفظ و تصور معنا سببیت ایجاد میکند پس طرف ملازمه تصور است نه تصدیق؛ اما در مفاهیم جملات، مطلب به شکل دیگری است؛ وقتی متکلم میگوید«زیدُ قائمُ»، در واقع در صدد افهام نسبت تامۀ قیام زید است. مراد از نسبت تامه، نسبت تامهای نیست که در خارج تحقق دارد؛ یعنی نمیخواهد مخاطب را به یقین برساند که مفاد این جمله در خارج تحقق دارد؛ چون حصول یقین برای مخاطب متوقف بر امور دیگری همچون راستگو پنداشتن متکلم، قابل اعتماد بودن دانستن او و اموری از این قبیل میباشد؛ لذا اگر مخاطب، متکلم را راستگو و قابل اعتماد نداند، هر چند بار هم «زیدُ قائمُ» را به کار ببرد، برای مخاطب یقین ایجاد نمیشود. این در حالی است که مقولۀ تکلم، و تفهیم و تفاهم متوقف بر راستگو بودن و قابل اعتماد بودن گوینده در نزد مخاطب نیست.
در کلمات مرحوم آقای بروجردی، بحث روی نسبت خارجی متمرکز شده است لذا به نظر میرسد ایشان از نکات بحث فاصله گرفتهاند[7] .
مقصود ما از نسبت تامه، نسبت تامهای است که مقیّد به قصد گوینده است هر چند قصد گوینده به نحو تفصیلی در آن ملاحظه نمیشود. سابقاً گفتیم بین جملۀ «من میخواهم از قیام زید خبر دهم» و جملة «زیدُ قائمُ» تفاوت است؛ جایی که متکلم از قصد اِخبار، خبر میدهد با جایی که از ذات معنا خبر میدهد، دو مفاد مختلف دارند؛ هر چند در جایی که از ذات معنا خبر میدهد نیز قصد اخبار و افهام به نحو اندماجی در آن نهفته است. پس مفاد «زیدُ قائمُ» نیز نسبت تامهای است که مقید به قصد افهام گوینده است.
باید دانست حتی ممکن است گوینده بخواهد دروغ بگوید و خودش نیز به حرف خودش باور نداشته باشد. پس این نسبت تامه مقید به اعتقاد گوینده نیست بلکه مقیّد به قصد افهام گوینده است. در جایی که متکلم شهادت دروغ میدهد خودش اعتقاد ندارد ولی به هر حال مقولۀ تکلم و تفهیم و تفاهم شکل گرفته است.
خلاصه این که قصد تفهیم معنا به نحو اندماجی در مفهوم جملات اخذ شده است و وجود جملاتی که بدون قصد تفهیم معنا باشند اساساً برای ما قابل تصویر نیست. البته فرصت نشد فرمایشات مرحوم آقای صدر در خصوص نِسَب تامه را مطالعه کنم چون علیالقاعده در بحث مفاد نِسَب تامه باید این بحثها را مطرح کرده باشند. به هر حال ما معتقدیم در مورد نِسَب تامه خواه اخباری باشد و خواه انشائی، تا قصد متکلم ولو به نحو اندماجی در مفهوم درج نشود، اساساً مفاد جمله قابل تصویر نیست پس به نظر ما تصدیقی بودن دلالت در الفاظ دال بر مفهوم جمله، روشن است و عمدۀ بحث مربوط به مفاد الفاظ دال بر مفاهیم اِفرادی است.
در آینده فرمایشات مرحوم آقای صدر را مطالعه نموده و اگر مطلب قابل توجهی در این زمینه داشت مطرح خواهیم کرد.
سؤال: شخصی که الفاظ یک جملة کامل را به ذهن، میآورد، آیا دلالتی در ذهنش شکل نمیگیرد؟
پاسخ: مفاد آن، جملۀ کامل نیست. مرحوم آقای بروجردی میفرمایند متکلم دو گونه فعل دارد؛ گاهی فعلش اخباری است و گاهی انشائی[8] ؛ این نکتهای است که در بحث تفکیک بین مفادات اخباری و انشائی مطرح خواهیم کرد؛ ما در حقیقت معتقدیم، جملۀ «زیدُ قائمُ» به فعلی که از متکلم صادر میشود مقیّد است؛ و الا مجرّد «زید قائم است» مفاد جمله نیست؛ مفاد جملة «زید قائم است»، مجرد قیام زید نیست بلکه قائم بودن زیدی که متعلق قصد گوینده است، میباشد.
سؤال: اگر یک جملهای در یک جایی نوشته شده باشد و قصد افهامی هم در ورای آن وجود نداشته باشد، به هر حال تصور معنای جمله در ذهن ایجاد میشود پس چگونه ادعا میکنید جملات اساساً نمیتوانند از مقولۀ تصور باشند؟
پاسخ: دقت کنید؛ در اینجا نیز مخاطب میگوید متکلم میخواسته این مطلب را به من افهام کند نه این که این مطلب لزوماً در خارج واقعیت دارد.
سؤال: فرض را جایی قرار میدهیم که مخاطب میداند متکلم قصد افهام ندارد و صرفاً یک جملهای از او صادر شده است. در اینجا قصد افهام نیست ولی بالوجدان، مخاطب با شنیدن این جمله، یک تصویری در ذهنش ایجاد میشود که از مقولۀ تصور است؟
پاسخ: مجرد تصور قیام زید، یک مفهوم اِفرادی است؛ ما قرار است جملۀ «زید قائم است» را مورد بررسی قرار دهیم. «زید قائم است» یک قضیه است و قِوام قضیه به آن است که از ذیشعور صادر شده باشد. به عبارت دیگر این قضیه از آن کاری که توسط گوینده انجام شده، حکایت میکند؛ البته باید توجه داشت این حکایت به نحو اندماجی است نه تفصیلی.
سؤال: وقتی شخصی خواب است و بدون هیچگونه قصد و ارادهای جملهای را به کار میبرد، مخاطب چه چیزی از این جمله میفهمد؟
پاسخ: هیچ چیز؛ بله چنین مطلبی را میفهمد که اگر متکلم ذیشعوری، چنین جملهای را به کار میبرد، قصد تفهیم معنا را داشت. پس چیزی که از این کلام میفهمیم یک جملة شرطیه است مبنی بر اینکه اگر متکلم ذیشعور و دارای اختیار بود، قصد تفهیم معنا داشت.
این مطلب را در آینده بیشتر توضیح میدهیم.
اصل مسلک قرن اکید، الهامگرفته از آزمایشات معروف پاولوف است؛ پاولوف جانورشناسی معروف _شاید هلندی_ است که یک سگی داشته و آزمایشی روی این سگ انجام داده است. او همیشه پیش از غذا دادن به سگ، زنگی را به صدا در میآورده و مثلاً 5 دقیقه پس از صدای زنگ، به او غذا میداده است. پس از مدتی متوجه میشود با شنیدن صدای زنگ، حیوان دچار تغییراتی همچون ترشح بزاق دهان میشود و حال آن که هنوز غذایی به او ندادهاند. بر همین اساس بحث شرطی شدن را مطرح میکنند.
من این مطلب را در کتب متفرقه خواندم و کتابهای اصلی جانورشناسی را دنبال نکردهام. نمیدانم آیا جانورشناسان ادعا دارند، در ذهن سگ، بین تصور زنگ و تصور غذا قرن اکید ایجاد شده است یا بین دو تصدیق قرن اکید ایجاد شده است؟
ما در ذهن سگ نیستیم و از نتیجۀ دقیق آزمایشات جانورشناسان نیز اطلاعی نداریم اما به نظر میرسد، این مسأله از مقولۀ اقتران بین دو تصدیق است نه دو تصور؛ به عبارت دیگر در ذهن سگ دو تصدیق شکل میگیرد؛ «زنگ به صدا در آمد» و «الآن وقت غذا است»؛ البته تصدیقات موجود در ذهن حیوانات، تصدیقات انسانی نیست ولی به هر حال در حیوانات نیز درجهای از ادارک و شعور وجود دارد که در همان مرتبۀ ادراکی خود، تصدیق مناسب با همان مرتبه، شکل میگیرد.
این مطلب را میتوان در مورد خود انسان در نظر گرفت؛ شبیه این پدیده در مورد انسانها نیز وجود دارد. مثلاً وقتی در مدرسه صدای زنگ بلند میشود، دو دقیقه بعد مدیر حاضر شده و با دانشآموزان صحبت میکند. در این مثال شنیده شدن صدای زنگ، در ذهن دانشآموزان، چه پدیدهای را ایجاد میکند؟ آیا صرفاً تصور حضور مدیر به ذهن دانشآموزان خطور میکند؟ به نظر میرسد شنیدن صدای زنگ، سبب میشود در ذهن دانشآموزان این قضیه شکل بگیرد که الآن مدیر میآید لذا طرف ملازمه، تصدیق است نه تصور. در نتیجه اگر آمدن مدیر اثری داشته باشد، دانشآموزان این اثر را مترتب میکنند؛ مثلاً اگر تا الآن دعوا میکردند دیگر دست از دعوا میکشند؛ یا اگر وسائلشان نامنظم است آن را مرتب میکنند. پس در ذهن دانشآموزان بین دو تصدیق تلازم برقرار میشود نه دو تصور؛ «زنگ به صدا در آمد»؛ «الآن مدیرمیآید».
بله؛ در ضمن این تصدیق، تصور نیز وجود دارد چون تصدیقِ آمدن مدیر، بدون تصور مدیر معنا ندارد؛ ولی آنچه در من اثر میگذارد تصدیق آمدن مدیر است نه تصورش.
لازم به ذکر است که منشأ ایجاد قرن اکید، نیز یک نوع غلبۀ اقتران و اماریت است. اقتران اکیدی که مطرح است، لزوماً به شکل جزمی نیست بلکه گاهی میتواند ظنی باشد. به طور مثال اگر در 90 در صد موارد بعد از صدای زنگ، مدیر میآید، با شنیده شدن صدای زنگ این قضیه در ذهن شکل میگیرد که به احتمال 90 در صد مدیر خواهد آمد و همین احتمال 90 در صدی نیز آثاری دارد؛ مثلاً اگر مدیر باید و من را نا مرتب ببیند، مرا تنبیه میکند لذا خودم را آماده میکنم؛ چون برخی آثار، به موارد یقین اختصاص ندارند و احتمال قوی یا گاهی احتمال ضعیف نیز منشأ تنجیزشان میشود.
آن پدیدهای که ما وجداناً در این موارد درک میکنیم قرن اکید نیست؛ بلکه قضیۀ «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» است؛ یا این که 100 در صد مواردی که صدای زنگ را شنیدم، مدیر آمده است پس دفعۀ 101ام نیز نکتۀ خاصی برای تخلف وجود ندارد لذا بین این دو پدیده بر اساس استقرای تام یا ناقص یک نوع تلازم شکل میگیرد. به عبارت دیگر در این پدیدهها چیزی بیش از همان مفاهیم سنّتی استقراء و «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» و ... دیده نمیشود و پدیدۀ جدیدی به نام اقتران اکید که غیر از پدیدههای سنتی و شناخته شده باشد، درک نمیشود.
لذا احساس ما این است که اینجا یک قضیۀ تصدیقیه وجود دارد که بر نوعی استقراء تام که یقینآور است یا استقراء ناقص که یقینآور نیست و قاعدۀ «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» استوار است.
البته اشاره شد که ما از نتایج آزمایشات مزبور اطلاع نداریم؛ آیا این آزمایشات چیزی بیش از مفاهیم سنّتی نامبرده را به ما نشان میدهد؟ فعلاً ما چیزی بیشتر از آن درک نمیکنیم.
مقصود ما آن است که استقرای تام یا ناقص به مراتب بسیار ضعیفش در حیواناتی که مرتبهای از شعور دارند، نیز مطرح است؛ به هر حال این هم یک نوع استقراء است. حال ما دقیقاً نمیدانیم در ذهن سگ چه اتفاقی میافتد.
سؤال: آیا این استقراء نباید مورد التفات باشد تا نتیجه دهد؟
پاسخ: بله؛ اگر نسبت به خود استقراء توجه و آگاهی نباشد، چنین چیزی شکل نمیگیرد؛ در قرن اکید نیز چنین التفات و آگاهیی نیاز است پس در این جهت بین قرن اکید و مطلب مورد نظر ما تفاوتی وجود ندارد.
سؤال: ابتداء تصور به ذهن میآید و سپس به تصدیق میرسد.
پاسخ: به نظر میرسد ابتداء تصدیق در ذهن میآید هر چند در ضمن این تصدیق، تصورات نیز وجود دارند. در اینجا تصور و تصدیق از هم جدا نیستند. آن پدیدههایی که در این موارد شکل میگیرد، همان تصدیقها هستند.
پس یک سری بحثهای جانورشناسی وجود دارد که اصل پدیدۀ شرطی شدن به چه شکل است؟ آیا بین دو تصور است یا بین دو تصدیق؟ برای اظهار نظر در خصوص جانوران لازم است به بحثهای جانورشناسی پرداخته شود که من نسبت به آن اطلاع ندارم؛ ولی به هر حال خلاصة مطلب این است که در دنیای انسانی، شرطی شدن چیزی بیش از استقرای تام و ناقص نیست.
سؤال: نتیجۀ استقراء و شرطی شدن، ابتدا تصور است و سپس به تصدیق میانجامد.
پاسخ: خیر؛ نتیجهاش از همان ابتداء تصدیق است. اصلاً از تصدیق تصور میآید یعنی دقیقاً بالعکس است. ابتداء تصدیق میآید و در ضمن آن تصور میآید.
چون همیشه بین قضیۀ «صدای زنگ در آمد» و «مدیر آمد» تلازم برقرار بوده، با تصدیق جملۀ «زنگ به صدا در آمد» این جمله را نیز تصدیق میکنم که «الآن مدیر میآید»؛ بله در ضمن این قضیه، آمدن مدیر نیز تصور میشود.
خلاصه این که فرمایش مرحوم شهید صدر مبنی بر این که حقیقت قرن اکید _که ریشۀ این بحثها محسوب میشود_ بین دو تصور است، برای ما محل تأمل است چون ما پدیدۀ جدیدی غیر از همان مفاهیم سنّتی متعارف درک نمیکنیم.
البته اینکه این استقراء و قرن اکید، به انسان اختصاص ندارد و در مورد حیواناتی که مرتبهای از شعور را دارند، نیز وجود دارد یک پیشرفت علمی محسوب میشود. اینکه ما میگوئیم مطلب جدیدی درک نمیکنیم مقصودمان نادیده گرفتن تلاشهای علمی ارزشمندی که توسط دانشمندان انجام شده و در جای خودش اهمّیت دارد، نیست.
مرحوم آقای صدر از این قضیه برای تحلیل مسلک قرن اکید استفاده کرده است. در جایی که قرن اکید در اثر تکثّر و تکرّر یک واقعه ایجاد شود، مسأله روشن است لذا توضیح و تبیین وضع تعیّنی با قرن اکید، اشکالی ندارد؛ اما مرحوم شهید صدر وضع تعیینی را نیز با مسلک قرن اکید تحلیل نموده است در حالی که تکرّر و تکثّری که در اصل شرطی شدن ذهن در بحث جانورشناسی مطرح است، در وضع تعیینی وجود ندارد. ایشان عنصر جدیدی را مطرح نموده است تحت عنوان عامل کیفی و قرن اکید را در وضع تعیینی، معلول آن دانسته است. به عبارت دیگر ایشان میفرماید در وضع تعیّنی، قرن اکید از عامل کمّی ناشی میشود، و در وضع تعیینی از عامل کیفی ناشی میشود.[9]
بر اساس توضیحی که از تقریرات آقای حائری استفاده میشود، مقصود از عامل کیفی، آن است که مثلاً شما به شهری مسافرت کردهاید و پشههای آن شهر به شدّت شما را اذیت کردهاند به طوری که هر وقت آن شهر را تصور میکنید، پشههای آن شهر نیز در ذهن شما تداعی میشوند. ممکن است شما یک بار بیشتر به آن شهر نرفته باشید اما آزار آن پشهها آن قدر زیاد بوده باشد که در ذهن شما قرن اکید ایجاد شده باشد. بر اساس ادعای ایشان وضع تعیینی میتواند به همین شکل باشد.
ما در اشکال به فرمایش ایشان گفتیم آیا واقعاً برای تحقق وضع، لازم است واضع در یک موقعیت زمانی و مکانی خاص و با کیفیتی ویژه وضع را انجام دهد؟ به نظر میرسد همین مقدار که واضع، بگوید من این لفظ را برای این معنا قرار دادم برای تحقق وضع کفایت میکند یعنی لازم نیست در یک مجلس خاص و با کیفیتی خاص انجام شود.
در ثانی با فرض پذیرش ادعای ایشان مبنی بر این که وضع در یک مجلس خاص و با کیفیتی خاص ایجاد شود، سؤال بعد آن است که چرا لفظ، تنها با معنای موضوعله قرن اکید پیدا میکند؟ در جلسۀ مورد نظر واقعیتهای مختلفی از قبیل واضع، مکان وضع، شنونده و ... وجود دارد، اما چرا از تمام این واقعیتها، لفظ تنها با معنا قرن اکید پیدا میکند؟ چرا با شنیدن لفظ، واضع یا مکان وضع یا دیگر حقائق مرتبط با مجلس وضع، به ذهن خطور نمیکند؟ شنیدن لفظ ذهن را به سمت واضع هدایت نمیکند لذا هنوز که هنوز است معلوم نیست واضع چه کسی است؛ بحثی در کلام مرحوم شهید صدر مطرح است که واضع خدا است یا انسان است؟ به خصوص اگر واضع خدا باشد، تصویر عامل کیفی بسیار دشوار میشود.
عمدۀ قضیه آن است که مجرّد یک مجلس خاص برای تحقق وضع کافی نیست؛ آنچه باعث اقتران لفظ و معنا میشود قرار دادن لفظ به ازای معنا، قالب قرار دادن لفظ برای معنا، نشانه قرار دادن لفظ برای معنا و اموری از این قبیل میباشد. سابقاً گفتیم وضع، بناگذاری واضع است بر این که لفظ قالبِ معنا باشد، تا در اثر پیروی افراد، این قالبیت از قالبیت عنوانی به قالبیت واقعی تبدیل شود. پس بدون افزودن چنین عنصری نمیتوان وضع را به درستی تحلیل کرد.
ضمیمه نمودن این نکته مناسب است که یک موقع یک بچۀ خردسال را در نظر میگیریم که چون در مجلس (نامگذاری بچه) حاضر بوده در نتیجه بین تصور لفظ و معنا (یعنی خود بچه) قرن اکید ایجاد شده است چون آن بچه را تصور حسی کردیم؛ اما در وضعهایی که برای مفاهیم کلی و غیر ملموس صورت میگیرند چطور میتوان قرن اکید را ناشی از عامل کیفی دانست و عامل کمّی را از میان حذف کرد؟ چطور میشود بین تصور لفظ و تصور آن معنای غیر مادّی و کلی، بدون عامل کمّی قرن اکید ایجاد شود؟ لذا ایجاد شدن قرن اکید با عامل کیفی، برای ما مبهم است.
تصویر وجدانی ما از نامگذاریهایی که در زندگی روزمره انجام میدهیم به این شکل است که لفظ را برای معنا و للمعنی قرار میهیم. ما لفظ را برای معنا قرار میدهیم تا لفظ نشانۀ معنا باشد؛ پس هدف ما از وضع، نشانه شدن لفظ برای معنا است. نشانه شدن نیز متوقف بر قرن اکید نیست؛ در زمان حدوث وضع که هنوز قرن اکید ایجاد نشده، همین مقدار که مستمع متوجه شود، متکلم بر اساس پیروی از واضع و در راستای تحققبخشی به هدف واضع لفظ را به کار برده، برای نشانه بودن لفظ برای معنا کافی است.
بله؛ به تدریج استعمالات به قدری زیاد میشود که منشأ قرن اکید میشود؛ پس قرن اکید حتی در وضع تعیینی معلول کثرت استعمال است. با صرف نظر از تصوری یا تصدیقی بودن دلالت لفظ، قرن اکید مقوّم استعمال نیست ولی نوعاً استعمالات عدیده، منشأ شکلگیری اقتران اکید میشود و آن اقتران اکید باعث میشود گوینده و شنونده، جلسۀ وضع و بناگذاری واضع بر این که لفظ نشانة معنا باشد، از حالت التفات تفصیلی به حالت التفات اجمالی منتقل شود. به عبارت دیگر تکرّر استعمال، سرعت انتقال ذهن از لفظ به معنا را به قدری بالا میبرد که انسان دیگر به علم خودش التفات پیدا نمیکند. اقتران اکید به معنای آن است که ذهن به قدری سریع از لفظ به معنا منتقل شود که اساساً متوجه نمیشود این لفظ فلان معنا را دارد. اصلاً گاهی به قدری سریع میشود که انسان دیگر از خود لفظ غافل میشود که همان مرحلۀ فنای لفظ در معنا است که توسط آقایان مطرح شده است.
در جلسۀ آینده بحث مرحلۀ دوم که آیا دلالت لفظی متوقف بر اراده است یا نه، را تکمیل نموده و به بحث اقسام وضع وارد شده و آن را بر اساس کفایه دنبال میکنیم.