1402/07/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حقیقت استعمال /مبحث وضع /مقدمات
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسات گذشته به بحث از حقیقت استعمال وارد شدیم. به تناسب این بحث، به تبیین حقیقت ارادۀ استعمالی، ارادۀ جدی و ارادۀ تفهیمی و گونههای مختلف آن پرداختیم و در این جلسه به تکمیل بحث خواهیم پرداخت.
بحث در این بود که ما پدیدهای داریم که نامش مراد تفهیمی است؛ مراد تفهیمی میتواند مراد استعمالی یا غیر استعمالی باشد.
همچنین پدیدهای داریم که نامش مراد جدّی است. مراد جدی، مراد تفهیمی نیست. مراد جدی آن داعی و انگیزهای هست که متکلم از کلامش دارد و آن را به مخاطب تفهیم نمیکند. بر همین اساس که مراد جدّی توسط متکلم تفهیم نمیشود باید دید چه چیزی کاشف از آن است؟
سؤال: مقصودتان از این که مراد جدیّ، به مخاطب تفهیم نمیشود آن است که دائماً تفهیم نمیشود؟ به عبارت دیگر ممکن است گاهی تفهیم شود ولی لزوماً اینگونه نیست که تفهیم شود؟
پاسخ: خیر؛ مراد جدی که مدّ نظر ما است هیچگاه تفهیمی نیست؛ در ادامه توضیح خواهیم داد که اگر مراد جدّی، مقصود بالتفهیم باشد همین که متکلم قصد تفهیمش را دارد کافی است برای آنکه بر عهدۀ متکلم گذاشته شود؛ یعنی آنچه ظهور کلام محسوب میشود همین چیزی است که متکلم قصد تفهیم آن به مخاطب را دارد و در بحث مراد تفهیمی همین ظهور بر علیه متکلم حجت است.
آنچه از مراد جدی پرده بر میدارد غلبۀ نوعی مطابقت مراد تفهیمی با مراد جدّی است؛ این غلبۀ نوعیه سبب میشود عقلاء یک اصالة التطابق به مناط اماریت و کاشفیت تأسیس کنند. عقلاء میگویند اگر شخصی مراد تفهیمی داشته باشد اصل اولی آن است که مراد تفهیمیاش جدّاً نیز اراده شده باشد. البته آنچه موضوعِ مراد جدّی است مراد تفهیمی تصدیقی است نه مراد تفهیمی تصوری؛ چون گاهی ممکن است متکلم مراد تفهیمی تصوری هم داشته باشد ولی چنین مراد تفهیمیی موضوع مراد جدّی نیست.
مرحوم شهید صدر از تعبیر ظهور حال متکلم استفاده نمودهاند و فرمودهاند ظهور حال متکلم، کاشف از ارادۀ جدی است[1] . به عقیدۀ ما این تعبیر هم درست است و هم درست نیست. توضیح مطلب از این قرار است که:
به لحاظ عقلائی مراد تفهیمی تنها در صورتی موضوعِ مراد جدّی و کاشف از آن است، که متکلم ولو در خارج از کلامش، قرینهای بر نبود ارادۀ جدّی در کلامش، اقامه نکند. ممکن است متکلم در داخل کلام، قرینۀ متصلی بر جدّی نبودن مراد تفهیمی اقامه نکند؛ اما در خارج از کلامش، قرائن منفصلی بر جدّی نبودن مراد تفهیمیاش وجود داشته باشد. مثلاً در تخصیصات و تقییدات منفصل، در حقیقت، مخاطب متوجه میشود متکلم از کلامش، عام یا مطلق را به طور جدّی اراده نکرده بوده است؛ پس تقییدات و تخصیصات منفصل، قرینۀ منفصله است بر جدّی نبودن ارادۀ تفهیمی.
پس نکتۀ اول آن است که مراد تفهیمی، تنها در صورتی کاشف از مراد جدّی است که متکلم قرینهای بر جدّی نبودن مراد تفهیمی، اقامه نکرده باشد.
نکتۀ دومی که در کشف مراد جدّی دخیل است، آن است که کلام در فضای تقیه و مانند آن صادر نشده باشد. اگر متکلم در فضای تقیه مطلبی را بیان کند، هر چند ممکن است کلامش، واقعاً مطابق مراد جدّی وی بوده باشد، اما به دلیل اینکه حتی اگر کلامش، مطابق مراد جدیاش نباشد نیز ناچار است این کلام را بیان کند، مطابقت آن با مراد جدّی برای ما قابل احراز نیست. به عبارت دیگر در فضایی که متکلم چه ارادۀ جدی داشته باشد و چه نداشته باشد، صدور کلام از وی قطعی باشد، هر چند مطلبی را به مخاطب تفهیم کرده اما این مراد تفهیمی کاشف از مراد جدّی وی نخواهد بود.
لازم به ذکر است که در چنین فضایی نیز ممکن است کلام متکلم با مراد جدّی وی مطابق باشد اما مشکل آن است که ما نمیتوانیم کلامش را کاشف از ارادۀ جدّی او بدانیم؛ پس ما نمیخواهیم این فضا را قرینه بر عدم ارادۀ جدی قرار دهیم بلکه میخواهیم بگوییم بود و نبود ارادۀ جدی در چنین فضایی قابل کشف نیست.
به طور مثال وقتی مخصص و مقیدی از متکلم به دست ما برسد، قرینه میشود بر عدم تطابق مراد تفهیمی با مراد جدّی؛ اما ما نمیخواهیم فضای تقیه را قرینه بر عدم تطابق قرار دهیم بلکه میخواهیم بگوئیم در چنین فضایی قرینه بر تطابق نداریم نه این که قرینه بر عدم تطابق داشته باشیم؛ بر خلاف مثال تخصیص و تقیید که قرینه بر عدم تطابق داریم.
عدم احراز تطابق بین مراد تفهیمی و مراد جدّی در جایی که فضای تقیه معلوم بالتفصیل باشد، روشن است؛ اما از برخی کلمات مرحوم حاج آقا رضا همدانی استفاده میشود اگر با چند کلام روبرو باشیم که به نحو اجمالی بدانیم در یکی از آنها زمینۀ تقیه وجود دارد، دیگر نمیتوان این چند کلام را با مراد جدّی متکلم هماهنگ دانست. البته ما در اینجا با مرحوم حاج آقا رضا موافق نیستیم و معتقدیم علم اجمالی به فضای تقیه، مانع تمسک به اطراف احتمال نیست. به تعبیر دقیقتر، علم اجمالی مزبور، این چند کلام را فیالجمله از حجیّت ساقط میکند نه بالجملة؛ در نتیجه اگر سه کلام وجود داشته باشند که مفادشان واحد است و ما بدانیم در یکی از اینها فضای تقیه وجود داشته، فقط آن بعضِ لا علی التعیین از حجیّت ساقط میشود ولی سائر موارد از حجیت ساقط نمیشود. اگر سه کلام هممضمون داشته باشیم که بدانیم دستکم در یکی از آنها فضای تقیه وجود داشته همان یکی به نحوِ لا علی التعیین از حجیّت ساقط شده و دو تای دیگر به نحوِ لا علی التعیین حجت میمانند و با فرض اتحاد مضمون، میتوان همین مقدار را برای اثبات آن مضمون کافی دانست. ما این بحث را اخیراً در جلسات درس فقهمان توضیح دادهایم.
بنابراین تعبیر «کاشف بودن ظاهر حال متکلم از ارادۀ جدی» به معنای آن است که ظاهر حال متکلم این باشد که کلامش در فضای تقیه صادر نشده است؛ پس برای کشف ارادۀ جدّی باید اولاً قرینهای بر عدم تطابق ارادۀ جدی با ارادۀ تفهیمی وجود نداشته باشد؛ در ثانی ظاهر حال متکلم این باشد که کلامش در فضای تقیه و مانند آن صادر نشده است.
فضای شاعرانه نیز همچون فضای تقیه است. فضای شعری اساساً فضای تخیّل است لذا کاربست تعابیری همچون «مِی» و «مِیپرستی» در اشعار حافظ، کاشف از مراد جدّی او نیست. یعنی نمیتوانیم بگوییم مراد جدّی حافظ، همان شراب واقعی بوده است. البته گاهی قرائن خاصی وجود دارد که نشان میدهد متکلم ارادۀ جدی نداشته است اما با صرف نظر از وجود قرینه بر نبود ارادۀ جدی، گاهی همین مقدار که متکلم در فضای شاعرانه است، مانع میشود مراد جدّی متکلم را کشف کنیم.
خدا رحمت کند مرحوم ادیب نیشابوری را؛ ایشان شعری دارد که میگوید «من خدا، من خدا، من خدایم» و شروع به تعریف و تمجید از خود میکند؛ سپس در موضعی از شعر خود میگوید:
«این همه بیهده ژاژخواهی نیست جز بهر طبع آزمایی»
«ورنه اندر شعار گدایی من همان باستانی گدایم»
ادیب میگوید این همه خدایم خدایم که گفتم در فضای شاعرانه و تخیّل است و جز طبع آزمایی هدفی ندارم.
مرحوم آقای مطهری در تماشاگه راز در مورد حافظ به این نکته به شکل مفصل اشاره میکنند.
پس دو نکته باید از هم تفکیک شود؛ گاهی با توجه به قرائنی که در خود اشعار یا در خارج از آن وجود دارد، میدانیم امثال حافظ اهل «مِی» و «مِیپرستی» نبودند؛ اما بحث دوم آن است که نه اینکه قرینه بر عدم تطابق داریم، بلکه قرینه بر تطابق نداریم و آن را احراز نمیکنیم؛ لذا نظامی به فرزندش میگوید:
«در شعر مپیچ و در فن او اکذب اوست احسن او»
یعنی هرچه دروغش بیشتر باشد، زیباتر است چون زبان شعر، یک زبان دیگر است.
مرحوم آقای مطهری در همان تماشاگه راز این مثال را مطرح میکنند؛ ایشان میفرماید یکی از زهّاد مهم تهران چنین شعری سروده است:
«این گنبد بزرگ که در مسجد شَه است درپوش کوچکی است ز قاب غذای ما»
در زمانهای قدیم روی غذا را با یک قاب که شبیه گنبد بوده میپوشاندند. این شاعر گنبد را به قاب تشبیه کرده و در مورد شاه تهران میگوید که این گنبد تازه سرپوشی کوچکی است ز قاب غذای ما. این زاهد در فضای شاعرانه چنین تشبیهی را به کار برده در حالی که اصلاً اهل این چیزها نبوده.
مرحوم میرزا حبیب خراسانی با ادیب نیشابوری _که ادیب اول است و نامش میرزا عبدالجواد است_ رفاقت داشتند؛ میرزا حبیب از ژاژخواهی ادیب نیشابوری خوشش نمیآید و شعری بسیار زیبا را در جواب او سروده است که در آن به جای «من خدا، من خدا، من خدایم» گفته «من گدا، من گدا، من گدایم»؛ «از گدا جز گدایی نیاید» یعنی از گدا، خدایی بر نمیآید؛ میگویند ادیب نیشابوری از این جواب میرزا حبیب ناراحت شده بوده که خودت فضای شاعرانه را میشناسی پس چرا ما را ضایع کردی. میرزا حبیب میخواهد بگوید حتی در فضای شاعرانه هم اشخاص نباید ادعای خدایی کنند. این خودش یک نوع تخیّل در فضای شاعرانه است یعنی کأن در فضای شاعرانه هم نباید چنین حرفهایی مطرح شود.
سؤال: پس گویا مرحوم نجاشی نیز که در قدح برخی افراد میگوید فلان شخص اشعاری دارد که در آن چنین و چنان گفته است، به فضای شعری توجه نداشته و الا آن شخص را قدح نمیکرد؟
پاسخ: خیر؛ این بستگی به آن دارد که شعر مورد نظر در چه فضایی بوده است. شاعرها هم فضاهایشان فرق دارد. مثلاً شعرهای مرحوم سید حمیری که از شاعران زمان اهل بیت علیهم السلام است و شعرهای ولایی مهمی دارد، شروعش با تغزّل است، شعر معروفی دارد که میگوید:
«لأم عمرو باللوی مربع طامسة اعلامه بلقع»
أم عمرو با معشوقش ...
خلاصه این که فضا با فضا فرق دارد لذا شعر معلّقة معروف إمرؤ القیس، پیدا است که مقصودش از برخی تعبیرات بیان واقعیت است و به یک معنا، ابتذال خود را در آن شعر مطرح میکند. در برخی تعبیرات پیدا است که از معشوقۀ خیالی سخن نمیگوید.
شنیدم آقای خامنهای که به شعر و شاعری علاقۀ بسیار داشتند، و جزو کارشناسان شعر هستند، در آن سخنرانی دو ساعتهای که در یادنامۀ حافظ در زمان ریاست جمهوریشان داشتند _که شاید بهترین سخنرانی یادنامۀ حافظ باشد_ ایشان یک موقعی به مرحوم امیری فیروزکوهی میگویند که دلم میخواهد رهی معیّری را ببینم؛ رهی معیّری در شعر بسیار قوی بوده است. مرحوم امیری از شعرای قوی و خوشایمان بوده و شعرهایی در مدح پیغمبر صلوات الله علیه و آله دارد و دارای اشعار ولایی بسیار محکم است. ایشان به مناسب مبعث نبی اکرم صلوات الله علیه و آله شعر زیبایی سروده است:
«آنک آواز نبی از در بطحا شنوید ذکر حق را ز در افتادن بتها شنوید»
مرحوم امیری به آقای خامنهای میگوید رهی، دمخور شما نیست و در فضای دیگری سیر میکند؛ بعد گفته بوده رهی معیّری شعر معروفی گفته است که از این قرار است:
«ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من اشک تو را مانم، تو چشم مرا مانی»
شعر زیبایی سروده است اما مقصودش از شاهد افلاکی، معشوقۀ الهی نبوده بلکه مقصودش مهماندار هواپیما بوده است.
خلاصه اینکه فضاهای شعری نیز با هم فرق میکنند و گاهی میتوان مطلب شاعر را مطابق مراد جدی وی دانست.
اما به طور کلی فضای شاعری نیاز به یک سری امور دیگری دارد تا بتواند نمایانگر مراد جدّی شاعر باشد؛ شعر در واقع آمیزهای از جدّ و هزل یا جدّ و غیرجدّ است و چگونگی تشخیص جدّ از غیر جدّ از هنرهایی است که محقق با استفاده از آن میتواند از مقاصد جدّی شاعر که بیانگر زندگی واقعی او بوده، پرده بردارد.
مقصود اینکه، یک سری از نکات، همچون فضای تقیه، یا فضای شاعرانه و مانند آن ظاهر حال متکلم را تعیین میکنند پس مقصود از ظاهر حال همین امور هستند؛ اما اینگونه نیست که خود ظاهر حال، دالّ باشد، بلکه دالّ، مراد تفهیمی است که به مناط اماریت و کاشفیت از ارادۀ جدی پرده بر میدارد.
همچنین باید دانست، نحوۀ دلالت ظهور حال نیز _خصوصاً طبق مسلک شهید صدر_ با نحوۀ دلالت ظهور الفاظ بر مرادات فرق دارد که بعداً آن را توضیح میدهیم.
در کتاب نظریۀ تفسیر متنِ آقای واعظی، به مطلبی برخورد کردم که قصد دارم آن را مطرح کنم. یک سری از بحثهای مربوط به زبانشناسی و اصطلاحاتی که در این کتاب به کار رفته، در حیطۀ دانش ما نیست اما تطبیقات آن مطالب بر مباحث اصولی که توسط ایشان، مطرح شده، را مدّ نظر قرار داده و در صحت و سقمش صحبت میکنیم.
ایشان فرمایش مرحوم شهید صدر را مطرح میکنند مبنی بر این که ما یک دلالت تصوری الفاظ داریم، یک دلالت تصدیقی اولی داریم، و یک دلالت تصدیقی ثانوی داریم.
ایشان در صفحۀ120 از کتاب نامبرده در بحث دلالت تصدیقی کلام، چنین میفرماید:
2- دلالت تصدیقی کلام، که بر محور استعمال و کاربری آگاهانه و قصدی کلام به منظور افادۀ مقصود شکل میگیرد لزوماً وابسته به قصد و اراۀ متکلم است و صرف مدلولهای وضعی کلمات را نمیتوان کاشف آن دانست. معنای مقصود یا مراد مؤلف و متکلم که ما در بحثهای پیشین آن را جنبه و ساحت سوم معنا قرار دادیم، چیزی است که در رتبۀ سابق بر استعمال الفاظ در ذهنیت مستعمل ذیشعور شکل میگیرد و چینش الفاظ و کلمات متن و گفتار را در کنار بهکارگیری دیگر قرائن و دالهای غیر لفظی برای افادۀ آن معنا و مقصود، در پی میآورد. مدلول تصدیقی ثانی و جدی متن و گفتار با عنایت به مدلولهای الفاظ متن و گفتار به ضمیمۀ همۀ قرائن و شؤون دلالی دیگر و غیر زبانی کشف میشود. این مدلول تصدیقی در واقع همان چیزی است که فیلسوفان زبان با نام «معنای پراگماتیک» در کنار «معنای سمانتیک» از آن یاد میکنند واقعیت این است که گرچه متکلم و مؤلف در بیان معنای مقصود خویش بیش از همۀ عوامل بر الفاظ متن و گفتار به عنوان عاملی اصلی انتقال پیام، تکیه میکند، ولی این حق برای مؤلف و متکلم، وجود دارد که در انتقال قصد و نیت خویش به مخاطب از همۀ دلالتهای غیر زبانی نیز سود جوید. دامنۀ این دلالتهای غیر لفظی، از مضامین و قرائن عقلیه گرفته تا شرائط حاکم بر گفتار و نوشتار، از جمله حالت چهرۀ متکلم تا لحن و تأکید لفظی او، گسترده است.
3- برای روشن شدن این نکته که معنای مقصود که بر محور نیت مؤلف و گوینده رقم میخورد امری متمایز و متفاوت با صرف معنای لفظی واژگان عبارت و جمله است، و تشخیص معنای مقصود و مراد جدی صاحب سخن به اموری بیرون از صرف دلالت لفظی و سمانتیکال کلمات متن وابسته است برای مثال زمانی که با جملهای ساده نظیر «من امروز از مادر مراقبت میکنم» مواجه میشویم آنچه کلمات این جمله افاده میکنند (معنای سمانتیکال یا همان معنای لفظی) کاملاً روشن و واضح است؛ حال آنکه مراد جدی و مقصود صاحب سخن میتواند مشتمل بر مضامینی باشد که هرگز صرف معنای لفظی کلمات، تمام آن را حکایت نمیکنند.
ایشان در ادامه وارد توضیح این مطلب میشود که گاهی متکلم تأکیدش بر واژۀ «من» است یعنی من از مادر مراقبت میکنم و غیر من کسی از مادر مراقبت نمیکند. گاهی تأکیدش بر واژۀ «امروز» است یعنی من امروز این کار را میکنم نه روزهای دیگر. گاهی تأکیدش بر واژۀ «مادر» است یعنی من از کسی غیر از مادر مراقبت نمیکنم. و گاهی تأکیدش بر واژۀ «مراقبت» است یعنی کأن کار من مراقبت است و کارهایی که دیگران میکند مراقبت نیست.
در ادامه میفرماید:
ملاحظه میشود که همۀ وجوه چهارگانه مشتمل بر مضامین متمایز و در عین حال زائد بر معنای لفظی آن واژگان است که تشخیص اثباتی آنها و اینکه کدامیک مقصود و منویّ گوینده است تابع قرائنی است که دالّ بر آن هستند. همانطور که در کلام یاد شده، لحن گفتار و تأکید لفظی بر یکی از واژهها، قرینۀ مساعدی برای تشخیص معنای مقصود و تعیین یکی از احتمالات چهارگانه در اختیار مینهد.
به نظر میرسد بحث ایشان با آنچه ما از معنای جدّی میفهمیم فاصلۀ زیادی دارد. تمام اموری همچون لحن کلام و تأکیدات کلامی، خود قسمتی از لفظی محسوب میشوند و هویتبخش لفظ هستند. خود ایشان در ادامه مطلبی از مرحوم آ شیخ محمد حسین اصفهانی در مورد تقدیم ما حقّه التأخیر نقل میکنند مبنی بر این که نفس هیأت تقدیم ما حقه التأخیر دال بر حصر است؛ در بحث ما نیز تأکیدات کلامی هیأت جمله را تغییر میدهند و تقدیم ما حقه التأخیر نیز عیناً از همین قبیل است. تمام اینها از مقولۀ دلالت لفظی هستند اما دال لفظی برای قرار گرفتن در یک هیأت خاص به یک سری امور غیر لفظی هم نیاز دارد که هویتبخش همان الفاظ است.
در کلاس راهنما به این مطلب اشاره کردیم که کوتاه یا بلند بودن صدای متکلم خودش میتواند یک دلالتگر محسوب شود. یک وقت به آرامی میگویم بیا ولی یک وقت با صدای بلند میگویم بیا؛ نفس فریاد زدن یک مفهوم جدیدی را به مخاطب القاء میکند و این نیز از مقولۀ دلالتهای لفظی به شمار میرود.
سؤال: یعنی خود لفظ را دالّ میکند؟
پاسخ: یعنی به لفظ هویّت میدهد.
لفظ بلند غیر از لفظ کوتاه است. مثلاً کشدار بیان کردن لفظ یا عادی بیان کردن آن، میتواند معنای جدیدی را به مخاطب منتقل کند.
سابقاً بین یک قمی و تهرانی بحثی در گرفته بوده. در زمانهای قدیم قمیها سالی یک بار در ایام عید پلو میخوردند اما تهرانیها هفتهای یک بار پلو میخوردند. آن قمی به تهرانی میگفته شما تهرانیها امروز پلو میخورد تــــــــــا یک هفته بعد؛ اما ما قمیها این عید پلو، اون عید پلو، این عید پلو، اون عید پلو.
در این مثال پشت سرهم و سریع ادا کردن کلمات یا کشدار بیان کردن آنها یک نوع دالّ لفظی محسوب میشود که حتی مراد تفهیمی غیر استعمالی هم نیستند بلکه مراد تفهیمی استعمالیاند. یعنی لفظ بلند یا لفظ کوتاه که هر یک هویت خودش را دارد، در معنای مورد نظر استعمال شده و قالب برای آن قرار گرفته است.
مرادات تفهیمی غیر استعمالی اینگونه نیستند؛ مراد تفهیمی غیر استعمالی، مدالیلی هستند که در عرض یا در طول مراد استعمالی قرار دارند ولفظ قالب برای آنها قرار داده نشده است.
همچنین چنین اموری غیر از مرادات جدی هستند. مراد جدّیی که در این مباحث برای ما مهم است، به معنای آنچیزی است که در مقابل مراد تفهیمی باشد و الا اگر مراد تفهیمی باشد نفس قصد تفهیم آن توسط متکلم، از قبیل دلالت و ظهور محسوب شده و مشمول اصل عقلائی «جدّی بودن متکلم در آنچه با ظاهر کلامش القاء نموده» خواهد بود. لذا نکتۀ آن با نکتۀ دلالت جدّی متفاوت است. به عبارت دیگر ظهور کلام در مراد تفهیمی، دالّ بر مراد تفهیمی است اما مراد جدّی از سنخ ظهور کلام نیست بلکه اگر هم باشد به تعبیر مرحوم شهید صدر از سنخ ظهور حال است که در توضیح آن گفتیم خودش دال نیست بلکه فضائی است که در آن فضا، دلالت شکل میگیرد.
لذا این امور باید از هم تفکیک شوند.
در اینجا بحث مهمی مطرح است که هم در کلمات مرحوم شهید صدر و هم در کلمات سائر آقایان دنبال شده است.
آیا دلالت تابع اراده است یا تابع اراده نیست؟
مرحوم شهید صدر میفرمایند این بحث، جنبههای مختلفی دارد که باید از هم تفکیک شود.[2]
یکی از جنبههای بحث، آن است که آیا دلالت وضعی، از مقولۀ دلالات تصوریه است یا تصدیقیه؟
جنبۀ دیگر بحث، آن است که آیا دلالت تابع اراده و متوقف بر اراده است یا نه؟ به عبارت دیگر مقصود از توقف آن است که اگر ما بخواهیم دلالت را کشف کنیم آیا باید در رتبۀ سابق، ارادۀ متکلم را کشف کنیم تا بعد بتوانیم دلالت را کشف کنیم یا اینگونه نیست؟
جنبۀ سوم بحث، آن است که آیا مدلول وضعی مقید به اراده است یا نه؟
در این جلسه بحث را عنوان نموده و در جلسات آینده آن را تشریح میکنیم.
مرحوم شهید صدر این بحث را عمدتاً بر اساس مسلک قرن اکیدی که برگزیدهاند دنبال نمودهاند و در لابلای برخی از بحثهایشان تنها اشارهای کوتاه و گذرا به سائر مبانی _خصوصاً مسلک تعهّد_ داشتهاند.
ما در بحث وضع، مسلک قرن اکید را نپذیرفتیم که در جلسۀ آینده دوباره به توضیح برخی جهات بحث پرداخته و آن را تکمیل میکنیم.