1402/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حقیقت استعمال /مبحث وضع /مقدمات
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسات گذشته بحث از حقیقت وضع را به پایان رسانده و به بحث حقیقت استعمال وارد شدیم. مرحوم شهید صدر فرمودند فرمودند علاقة لغوی بین لفظ و معنا دو جنبه دارد:
1. یک جنبهاش به متکلم مرتبط است که استعمال نام دارد.
2. جنبۀ دیگرش به شنونده مرتبط است که دلالت نام دارد.[1]
ایشان ارادۀ کلام از آن جهت که صالح برای دلالت بر معنا است، را ارادۀ استعمالی نامیدند. ما فرمایش ایشان را مورد نقد و بررسی قرار دادیم و گفتیم در معمول استعمالات، ارادۀ استعمالی به این شکل نیست چون در استعمالات متعارف، متکلم به صلاحیت لفظ برای دلالتگری توجه ندارد بلکه به دلالتگری بالفعل لفظ توجه دارد.
در این جلسه به توضیح و تکمیل مباحث سابق خواهیم پرداخت.
مرحوم شهید صدر ارادههای متکلم را به سه قسم تقسیم کردند: 1- ارادۀ استعمالی-2-ارادۀ تفهیمی-3-ارادۀ جدّی.
ایشان «إرادة اللفظ بما أنه صالح للدلالة علی المعنی» را ارادۀ استعمالی نامیدند.[2]
ما گفتیم این تعریف از ارادۀ استعمالی، بر تعداد بسیار اندکی از استعمالات قابل انطباق است و به هیچ وجه نمیتواند مقوّم استعمال قلمداد شود؛ و این تعریف، هیچ ارتباطی به وضع نیز ندارد. توضیح این اشکال در جلسات سابق گذشت.
ما ارادۀ استعمالی را گونهای از ارادۀ تفهیمی بمعنی الاعم میدانیم. وقتی متکلم با کلامش، انتقال معنا را قصد میکند، یک موقع، کلامش را قالب برای معنای مقصود، قرار میدهد و یک موقع قالب قرار نمیدهد.
توضیح مطلب از این قرار است که گاهی متکلم افزون بر آنچه مستعملفیه است، قصد افهام معانی دیگری را به مخاطب دارد. آن معانی دیگر، گاه در عرض مستعملفیه و گاه در طول آن قرار دارند.
گاهی یک کلام دو معنا دارد که متکلم، کلام را در معنای بعید به کار میبرد ولی معنای قریب آن را نیز به نحوی از انحاء به ذهن مخاطب اخطار میدهد و خود نیز به آن توجه دارد. پس متکلم به هر دلیل، معنای بعید را متعلق ارادۀ استعمالی خود قرار میدهد ولی در عین حال توجه دارد به این که قرار است معنای قریب را نیز تفهیم کند بدون اینکه آن را متعلق ارادۀ استعمالی قرار دهد. به عبارت دیگر لفظ را در معنای قریب استعمال نمیکند ولی آن را تفهیم میکند.
از نمونههای ارادۀ تفهیمیۀ عرضیه، صنعت ادبی «زشت و زیبا» در علم بدیع است؛ در این صنعت ادبی، ابتداء کلام معنای زشتی را به خود میگیرد اما در ادامه، معنای زشت تغییر کرده و معنای زیبا جایگزینش میشود. در این موارد گاه متکلم اساساً غرضورزانه معنای زشت را به مخاطب اخطار میدهد اما در ادامه با تبدیلش به معنای زیبا میخواهد بگوید من لفظ را در این معنای زشت استعمال نکردم. مثالی که برای این صنعت ادبی ذکر شد عبارت است از: «ای فضل تو خر، فضل تو خر، فضل تو خروار»؛ در این جمله کلمۀ «خر» به عنوان یک کلمۀ مستقل استعمال نشده بلکه به عنوان قسمتی از کلمۀ «خروار» به کار رفته است اما متکلم با نحوۀ کاربست لفظ قصد دارد این معنای زشت را به ذهن اخطار دهد.
دکتر مهدی محقق، قصهای را نقل نموده و میگویند ما نزد مرحوم شیخ کاظم عصّار درس خصوصی میخواندیم. ایشان از جایگاه معنوی مرحوم شیخ کاظم عصّار، بسیار تمجید نموده و میگوید ایشان دائم الذکر بود؛ یا مشغول درس بود یا مشغول پاسخ به سؤالات بود و در غیر این دو حال، لبانش به ذکر مترنّم بود. پس از تعطیلات نوروز یکی از رفقای شیرازی ما یک هفتهای دیر به درس آمد. استاد پرسید کجا بودی؟ او گفت شیراز بودم. استاد گفت:
«خوشا شیراز و وضع بیمثالش خداوندا نگه دار از زوالش»
ایشان شعر را از اول تا آخر خواند و دائماً به لفظ «لش» تکیه میکرد و قصد داشت مفهوم «لشبازی» را به آن شاگرد شیرازی منتقل کند.
در این گونه موارد، متکلم میگوید من شعر حافظ را خواندم اما چون در این بین واژۀ «لش» به کار رفته معنای دیگری را نیز به مخاطب تفهیم میکند.
اینها دلالتهای تفهیمی غیر استعمالی هستند که در عرض دلالت تفهیمی استعمالی قرار دارند.
در معانی بیان اصطلاحی داریم به نام کنایه. اصطلاح کنایه به دو شکل تفسیر شده است:
1. یک تفسیر از کنایه مربوط به مثال «زید کثیر الرماد» است. این مثال از قبیل مجاز در کلّ جمله است. ما یک مجاز در کلمه داریم که مثلاً کلمۀ اسد را در معنای رجل شجاع به کار میبریم. اما یک موقع یک ترکیب را در معنای مجازی به کار میبریم که «زید کثیر الرماد» از همین قبیل است. ما ترکیب «کثیر الرماد» را در معنای سخاوتمند به کار میبریم چون کثرت رماد، با مهماننوازی و کثرت طبخ غذا تلازم داشته و موجب زیادی خاکستر میشود. در این مثال متکلم خود کثرت رماد را اراده نکرده است یعنی نمیخواهد بگوید خاکستر خانۀ زید زیاد است بلکه به دلیل تلازم نوعی کثرت رماد با سخاوت، این ترکیب را در این معنا به کار میبرد. این تفسیر از کنایه که مجاز ترکیبی است به لحاظ جوهری با مجاز در کلمه تفاوت چندانی ندارد.
2. تفسیر دیگر از کنایه (که هماکنون مدّ نظر ما است) آن است که متکلم لفظ را در معنای حقیقی یا مجازی استعمال میکند و هدفش آن است که از آن معنا عبور نموده و به معنای دیگری برسد. به عنوان مثال وقتی پدری به فرزند خود میگوید «از خواب بیدار شو؛ طلوع خورشید نزدیک است»؛ پدر با به کار بردن این جمله، میخواهد از این معنا عبور نموده و به معنای دیگری در ورای آن همچون «قضا شدن نماز» یا «رسیدگی به کار دیگری که موعدش طلوع آفتاب است» برسد. در این مثال «طلوع خورشید نزدیک است» در معنای خودش استعمال شده است اما غرض متکلم مجرد اخبار از این پدیدۀ آسمانی نیست؛ بلکه قصد دارد از این معنا عبور نموده و در طول معنای اول، معنای دوم را به مخاطب تفهیم کند. پس ارادۀ تفهیمی طولی به این معنا است که ابتداء یک معنا و در طول آن معنای دیگر اراده میشود. گاهی این غرض تفهیمی اوسع از معنای مستعملفیه است؛ یعنی یک غرض تفهیمی اولیه دارد و یک غرض تفهیمی نهائی دارد.
تذکر این نکته مناسب است که آقایان یک اصطلاحی دارند به نام دلالت التزامی. در بحث حجیت خبر، این مطلب مورد بحث قرار گرفته است که حجیّت دلالت التزامی تابع حجیّت دلالت مطابقی است یا خیر؟ در بحث مثبتات، بحث میکنند که آیا مدلول التزامی اصول عملیه[3] حجّت است یا خیر؟
سؤال ما آن است که آیا دلالت التزامی، با دلالت تفهیمی نهایی یا ثانوی، یکی است یا یکی نیست؟
این مطلب در کلمات آقایان نه در بحث تبعیت دلالت التزامی از دلالت مطابقی، و نه در بحث مثبتات امارات، به درستی تبیین نشده است و قدری اندماج دارد. خدا رحمت کند مرحوم شهید صدر را؛ بر اساس آنچه در ذهن دارم ایشان در هر دو بحث، استدلالاتی که مطرح میکنند گاه دلالت التزامی را به یک معنا، و گاه به معنای دیگر گرفتهاند.
دلالت التزامی گاهی به معنای آن چیزی است که متکلم قصد تفهیمش را دارد اما قصد تفهیم آن در طول تفهیم معنای مطابقی است؛ یعنی متکلم علاوه بر تفهیم معنای اول، تفهیم معنای دوم را نیز قصد کرده است. البته ممکن است برای متکلم، هم معنای مطابقی مهم باشد و هم معنای التزامی، لذا خصوصیتی که در مثال سابق (یعنی مثال طلوع آفتاب) وجود داشت _مبنی بر اینکه مدلول مطابقی ، مقصود بالذات نبود_ در اینجا اهمیت خاصی ندارد یعنی ممکن است هم مدلول مطابقی و هم مدلول التزامی، مقصود بالذات باشند.
به هر حال گاهی مدلول التزامی مقصود تفهیمی متکلم است؛ اما گاهی مدلول التزامی، مقصود تفهیمی نیست به این صورت که اساساً به آن التفات ندارد یا حتی التفات داشته و منکر آن است. حجیّت لوازم اقرار از همین قبیل است. شخص مقرّ ممکن است اساساً نسبت لازمۀ اقرارش آگاهی نداشته باشد، اما آن را بر عهدهاش میگذارند و بر وی احتجاج میکنند هر چند هیچ التفاتی به آن نداشته باشد. وقتی کلام در اثبات مدلول مطابقیاش حجت شد، مثبتاتش حجّت میشود؛ این مطلب در خصوص اقرار بسیار روشن است که اشخاص را به مدالیل التزامی اقرارشان محکوم میکنند. مراد از مثبتات اقرار، معنایی است که با معنای مستعملفیه و معنایی که توسط متکلم تفهیم شده، در تلازم است ولو خود متکلم، منکرش باشد.
در مدلول التزامیِ نوع اول، که قصد تفهیم وجود داشت، متکلم باید به آن مدلول التزامی آگاهی و التفات داشته باشد و قصد تفهیمش را نیز داشته باشد؛ بر خلاف مدلول التزامی نوعِ دوم.
تقسیمبندی مدلول التزامی در کلام آقایان، به این شکل است که مدلول التزامی یا غیر بیّن است یا بیّن بالمعنی الأخص است یا بیّن بالمعنی الاعم است؛ اما ما به این تقسیمبندی کاری نداریم. آنچه ما در نظر داریم، به این شکل است که مدلول التزامی، گاه مقصود تفهیمی متکلم است و گاهی مقصود تفهیمی متکلم نیست؛ برای این که قصد تفهیمش را داشته باشد، اولاً علم به ملازمه، شرط است؛ در ثانی این علم باید بالفعل باشد؛ یعنی علم باید مورد التفات باشد چون اگر به علمش التفات نداشته باشد نمیتواند آن را قصد کند؛ برخی امور متعلق علم اشخاص هستند ولی اشخاص به آنها التفات ندارند که در این صورت نمیتوانند قصد تفهیمش را داشته باشند. البته در نوع مواردی که مدلول التزامی، مورد التفات است، مقصود تفهیمی نیز به شمار میرود؛ ولی این مقصود بودن به معنای محبوب بودن نیست چون گاهی متکلم به مدلول التزامی کلامش آگاهی و توجه هم دارد و میداند با گفتن این کلام در جمع، مدلول التزامی آن به شخصی که دوست ندارد، متوجه مطلب شود، تفهیم میشود ولی با این حال پس از کسر و انکسار مصالح و مفاسد، به دلیل این که ناچار است آن مطلب را در جمع بگوید، به این امر نامحبوب تن میدهد. در این مثال قصد تفهیم به معنای ارادۀ کلامی که مفهِم فلان معنا است، موجود است اما قصد به معنای داعی و محرّک موجود نیست چون فرض این است که دلالت التزامی مورد نظر مبغوض متکلم است لذا محرّک او نیست؛ ولی به جهت این که ناچار است مطلب را در جمع بگوید، به این مبغوض تن میدهد.
در هر صورت اگر قصد تفهیم را به معنای توجه به تفهیم معنا دانستیم، هر چند محرّک متکلم، تفهیم معنای مورد نظر نباشد، این مدلولِ التزامی در زمرۀ مدلول التزامی تفهیمی قرار خواهد گرفت.
ما میتوانیم مدلول تفهیمی را به دو گونۀ مدلول تفهیمیِ محرّک، و مدلول تفهیمیِ غیرمحرّک تقسیم نموده و تمام این مدالیل را ذیل مدلول تفهیمی بگنجانیم.
مدلول التزامی در بحث مثبتات و بحث تبعیت دلالت التزامی از دلالت مطابقی، اوسع از مدلول تفهیمی است. در بحث تبعیت دلالت التزامی از دلالت مطابقی، تفکیک بین مدلول التزامی و تفهیمی از اهمیت زیادی برخوردار است؛ چون مدلول التزامی اگر مقصود تفهیمی نباشد، هیچ وجهی ندارد، بعد از سقوط مدلول مطابقی از حجیّت، مدلول التزامی کماکان حجّت باشد؛ اما اگر مدلول التزامی، تفهیمی نیز باشد در حقیقت، متکلم دو مطلب را تفهیم کرده است لذا بعد از سقوط مدلول مطابقی از حجیّت میتوان از حجیّت مدلول التزامی بحث کرد.
بحث از مدلول التزامی به هم ریخته شده است لذا باید مدلول التزامی را به تفهیمی و غیر تفهیمی تقسیم نمود چون این تفکیک، در آن بحث تأثیر جدی دارد؛ آنچه میتواند محل بحث باشد، مدلول التزامیی است که مقصود تفهیمی نیز باشد ولو این مقصود تفهیمی، محرّک برای تکلم نباشد.
در مقالهای از آقای احمد سمیعی در مورد حافظ و ...، به تعبیر هالههای معنایی اشاره شده است. بعداً متوجه شدم بحث هالههای معنایی در مباحث زبانشناسی فصل مشبِعی را به خود اختصاص داده است. اخیراً در اینترنت که جستجو میکردم به کتابی برخورد کردم که به فارسی هم ترجمه شده است به نام «معنا و هالههای معنایی»؛ این کتاب توسط یک زبانشناس عرب که شاید نامش «محمد محمد یونس علی» بود نگاشته شده که البته من آن را مطالعه نکردم.
تصور من از این اصطلاح آن است که زبانشناسان میخواهند بگوید ما یک هستۀ مرکزی معنایی داریم و یک سری معانی، همچون هالههایی به دور هستۀ مرکزی داریم و هستۀ معنایی را باید از هالههای معنایی تفکیک کرد.
ما از تعبیر «هالههای معنایی» استفاده نمیکنیم چون ما گونههای مختلفی از مدلول تفهیمی داریم که تعبیر «هالههای معنایی» به خوبی آن را منعکس نمیکند. تعبیر «هالۀ معنایی» یک تعبیر استعاری و شاعرانه است که خودش دارای ابهام است و توان روشن ساختن مدلول تفهیمی را ندارد؛ لذا به نظر میرسد استفاده از تعابیر صریح به جای تعابیر استعاری مناسبتر باشد.
خلاصه اینکه متکلم در استعمالاتش یک مدلول استعمالی دارد که با توجه به آنچه گذشت، این مدلول استعمالی، مدلول تفهیمی وی نیز هست؛ اما مقصودهای تفهیمی متکلم، منحصر در مدلول استعمالی نیست؛ متکلم یک سری مقصودهای تفهیمی عرضی و طولی دارد که در کنار آن کلام وجود دارند.
بنابر تحقیق مدلول استعمالی میتواند متعدد باشد؛ یعنی استعمال لفظ در اکثر از معنا اشکالی ندارد و هر دو مدلول استعمالی میتواند مقصود تفهیمی متکلم باشد.
مقصود تفهیمی گاهی استعمالی است و گاهی غیر استعمالی.
مراد از مقصود تفهیمی غیر استعمالی چیست؟ ما گاهی لفظ را قالب برای دو معنا قرار میدهیم؛ یعنی گویا لفظ را دوبار استعمال کردهایم که به آن مدلول تفهیمی استعمالی گفته میشود؛ اما مقصود تفهیمی غیر استعمالی، هیچگاه به گونهای نیست که لفظ قالب برای آن قرار گیرد. برای روشن شدن مقصود به مثالهایی برای استعمال لفظ در اکثر از معنا اشاره میکنیم.
یکی از نمونههای استعمال لفظ در اکثر از معنا، مادّهتاریخ است. اساساً بسیاری از مادّهتاریخهای زیبا، بر پایۀ استعمال لفظ در اکثر از معنا استوار است. بلکه تمام مادّهتاریخها، از قبیل استعمال لفظ در اکثر از معنا به معنای عامش هستند.
مادّهتاریخ، عبارتی است که در تعیین زمان یک واقعه، به کار میرود. این عبارت خودش یک معنایی دارد ولی افزون بر آن، وقتی به حروف ابجد بازگردانده میشود زمان وقوع آن واقعه را نشان میدهد. پس در مادّه تاریخ، متکلم علاوه بر ارادۀ معنای خود عبارت، معنایی که در اثر بازگردانده شدن به حروف ابجد از آن حاصل میشود را نیز اراده میکند. علت این که تمام مادّهتاریخها به یک معنا از قبیل استعمال لفظ در اکثر از معنا هستند به همین جهت است.
مرحوم آقای صدر[4] در مادّه تاریخ وفات مرحوم حاج شیخ چنین بیان نموده است: «لدى الكريم حلّ ضيفا عبده»[5]
در عبارت فوق، این الفاظ هم فانی در معنا هستند و هم به شکل استقلالی ملاحظه شدهاند یعنی هم فانیاً و هم استقلالاً ملاحظه شدهاند.
برخی از مادّهتاریخها به گونهای است که افزون بر این دو معنایی که در تمام مادّه تاریخها وجود دارد، را در بر دارد. مثلاً در وفات مرحوم مجلسی گفته شده:
«ماه رمضان که 27اش کم شد، تاریخ وفات باقر اعلم شد»
در این مثال، الفاظ مورد نیز بیانگر آنند که:
1. از ماه رمضان که 27 روز گذشت، وفات علامه مجلسی که همان باقر اعلم است، فرا رسید.
2. محاسبۀ حروف ابجد کلمۀ «ماه رمضان» و کم کردن، عدد 27 از حاصل آن، تاریخ وفات علامه مجلسی را نشان میدهد.
این مادّه تاریخ، چیزی بیش از ماده تاریخهای عادی است.
مرحوم جّد ما شبیه همین مادّه تاریخ را برای ولادت آیت الله والد به کار بردهاند: «از مبارک رمضان، 8 کم، هنگام سحور»
آیت الله والد هشتم ماه رمضان به دنیا آمدند؛ معنای این مادّهتاریخ آن است که با محاسبۀ حروف ابجد کلمۀ «مبارک رمضان» 1354 به دست میآید که با کم کردن 8 از آن، عدد 1346 به دست میآید که سال تولد آیت الله والد است.
اساساً مادّهتاریخها بر پایۀ همین بازیهای لفظی استوار است.
مادّهتاریخ جالبی در مورد تاریخ سقوط تزارهای روسیه وجود دارد که در سال 1335 قمری رخ داده است. پیش از حکومت بلشویک کمونیستها، سلسلۀ تزارها حاکم بودند. پس از سقوط تزارها، بلشویک کمونیستها روی کار آمدند که نام روسیه به شوروی تغییر پیدا کرد. داستان بمباران حرم مطهر امام رضا علیه السلام نیز در زمان همین تزارها صورت گرفت که مرحوم جدّ ما مادّهتاریخ آن را در الکلام یجرّ الکلام ذکر نموده و مطلب جالبی در مورد آن نقل نمودهاند. بمباران حرم امام رضا علیه السلام آسیب معنوی بزرگی به باورهای ایمانی شیعیان وارد کرد و بسیار ناراحت کننده بود. بدبختی تزارها به هنگام سقوط، در حقیقت ترمیم آن آسیب معنوی محسوب میشد. فاصلۀ زمانی بین بمباران و سقوط تزارها را در خاطر ندارم ولی این فاصله به گونهای بود که همۀ مردم ایران تصور میکردند این سقوط، مجازات بمباران حرم امام رضا علیه السلام بود. مادّهتاریخ ذکر شده از این قرار است:
«صدایی بر آمد ز پُتر گِراد (پُتر گِراد نام قبلی لِنین گِراد[6] است) که شَه اشکریزان ز تخت اوفتاد»
در کلمۀ تخت، دو بار حرف «ت» تکرار شده است که حرف ابجدش 400 است که جمعاً میشود 800؛ به علاوۀ 600 که حرف ابجد حرف «خ» است، میشود1400؛ در کلمۀ «شَه» نیز سه نقطهاش به عنوان اشک ملاحظه شده، و کلمۀ اشکریزان به معنای آن است که سه نقطۀ «شه» انداخته شود تا بشود «سَه»؛ حرف ابجد «سَه» میشود، 65؛ این شعر در واقع میگوید 65 را از 1400 کم کن تا تاریخ سقوط تزارها را به دست آوری؛ 1400 منهای 65 میشود1335.
این نوعی استعمالات است که توأم با پیچیدگی بسیار زیاد است.
یک نوع دیگر از معانی تفهیمی هستند که با نوعی پیجیدگی همراه است و در ادبیات به نام معمّاهای ادبی شناخته میشود. امروزه از چنین جملاتی استفاده نمیشود اما سابقاً یکی از تفریحات اهل فضل، طرح معمّاهای ادبی و حلّ آنها بوده است. یکی از معمّاهای ادبی به این شکل است که خود دوستان میتوانند به حلّ آن بپردازند:
«به تازی و دریّ و قلب و تحریف ز لَعلِ یار خواهم ضدّ شرقی»
این معمّا نیز همراه با بازی با الفاظ است. تازی یعنی عربی کردن کلمه؛ دریّ یعنی فارسی کردن کلمۀ عربی؛ قلب یعنی دگرگونی و پس و پیش کردن؛ تصحیف یعنی تبدیل واژهای به واژۀ مشابه بدون در نظر گرفتن نقطه؛ مثلاً کلمۀ باد و یاد، از جهت تصحیفی یکی هستند. این توضیحات مقدماتی بود برای کسی که میخواهد معمّا را حل کند. این معمّا در واقع میخواهد بگوید برای فهمیدن درخواست، باید این بازی با الفاظ را انجام دهید.
شایان ذکر است که تمام اینها در چهارچوب همان معانی مستعملفیه است و از قبیل استعمال لفظ در اکثر از معنا است.
مثال دیگر استعمال لفظ در اکثر از معنا، مربوط به داستان شخصی که است که دوست داشته در زمان صفویه قاضی بشود. در زمان صفویه کارهای مذهبی_حکومتی به دست صدر بوده است. صدرها کسانی بودند که قاضی را تعیین میکردند. یک جایگاه، جایگاهِ شیخ الإسلامی بوده است که آن نیز توسط پادشاه تعیین میشده ولی حکومتی نبوده؛ شیخ الإسلام شخصیت برجستۀ مذهبی بوده که خودش جایگاهی داشته و پادشاه این جایگاه را به رسمیت میشناخته است. اما صدرها اینطور نبودند و کل جایگاهشان از طرف حکومت بوده است لذا ممکن است شخصی که عالم بوده اما عالم برجستهای نبوده، توسط حاکم به عنوان صدر تعیین شود. تعیین قضات به دست صدرها بوده است. شخصی بوده که دوست داشته قاضی بشود ولی صدر حاضر نبوده او را به عنوان قاضی تعیین کند؛ او برای جلت رضایت صدر یک خر به صدر رشوه میدهد و قضاوت را به دست میآورد. شاعر در وصف این حادثه شعری سراییده و میگوید:
«ز گلپایگان رفت شخصی به اردو (یعنی اردوی سلطنتی)که قاضی شود، صدر راضی نمیشد»
«به رشوت خری داد و بستد قضا را اگر خر نمیبود قاضی نمیشد»
در این شعر، کلمۀ «خر» هم در معنای حقیقی و هم در معنای مجازی استعمال شده است. همچنین کلمۀ «نمیبود» هم در مفاد کان تامه و هم در مفاد کان ناقصه استعمال شده است. شاعر دو ترکیب کاملاً متفاوت را در این شعر به کار گرفته است که از قبیل استعمال لفظ در اکثر از معنا است.
مثالهای استعمال لفظ در اکثر از معنا تماماً از قبیل تعدد مدلولهای استعمالی هستند.
در جلسۀ آینده به این بحث خواهیم پرداخت که مدلول تفهیمی، با دواعی استعمال که توسط محقق خراسانی مطرح شده[7] و مراد جدّی که توسط مرحوم آقای صدر مطرح شده[8] یکی است یا نه؟