1402/07/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حقیقت وضع /مبحث وضع /مقدمات
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسات سابق به بررسی حقیقت وضع تعیینی و تعیّنی پرداخته و گفتیم حقیقت این دو با یکدیگر متفاوت است. وضع تعیینی عبارت است از بناگذاری قلبی بر نشانه بودن لفظ برای معنا تا این لفظ واقعاً نشانۀ معنا شود؛ این بناگذاری از مقولۀ سبب است اما وضع تعیّنی تنها در مسبب یا همان نتیجة الوضع با وضع تعیینی شبیه است لذا بر خلاف وضع تعیینی سبب اختیاری در آن وجود ندارد.
در این جلسه به تبیین حقیقت وضع استعمالی که یکی از گونههای وضع تعیینی به شمار میرود خواهیم پرداخت.
در جلسات سابق گفتیم حقیقت وضع تعیینی عبارت است از بناگذاری قلبی؛ البته این بناگذاری قلبی برای این که به هدفش _یعنی نشانهسازی لفظ برای معنا_ برسد، باید ابراز شود. این ابراز میتواند در قالب یک جملة انشائی مثل «سمیت ابنی زیداً» باشد و میتواند در قالب یک استعمال صورت پذیرد که این استعمال در واقع، مرحلۀ ابراز آن بناگذاری قلبی تلقی میشود. البته برای تحقق هدف واضع، مراحل دیگری نیز وجود دارد که سابقاً به آن اشاره کردیم؛ مثلاً بعد از ابراز بناگذاری قلبی لازم است دیگران نیز از این وضع پیروی نموده و در مسیر آن قدم بگذارند تا این وضع، به هدف خودش برسد و لفظ، نشانة معنا شود.
مرحوم شهید صدر در اینجا بحثهای متنوعی را پیرامون وضع استعمالی مطرح کردهاند که از آنها عبور نموده و تنها به قسمت کوتاهی از بحث ایشان میپردازیم.
محقق خراسانی این بحث را مطرح نمودهاند که استعمالی که به انگیزۀ شکلگیری وضع انجام شود، نه استعمال حقیقی است و نه استعمال مجازی. [1]
استعمال حقیقی نیست چون لفظ در معنای موضوعله استعمال نشده است چون هنوز وضعی وجود ندارد تا استعمال در معنای موضوعله معنا داشته باشد.
چنین استعمالی، از قبیل استعمال مجازی نیز محسوب نمیشود؛ مجازی نبودن آن به دو شکل قابل تقریب است:
1. تقابل استعمال حقیقی و مجازی، از قبیل تقابل عدم و ملکه است پس استعمال در غیر ما وضع له تنها در جایی که موضوعله وجود داشته باشد، استعمال مجازی محسوب میشود؛ اما اگر اصلاً موضوعله وجود نداشته باشد، عدم استعمال در ما وضع له از قبیل سالبه به انتفای موضوع است لذا به آن استعمال مجازی گفته نمیشود.
2. در استعمال مجازی، وجود علاقه بین معنای حقیقی و معنای مستعملفیه شرط است لذا اگر معنای حقیقی نداشته باشیم، طبعاً علاقۀ بین معنای حقیقی و مستعملفیه نیز نخواهیم داشت.
گویا محقق خراسانی بیشتر ناظر به تقریب دوم است. ایشان در پاسخ به اشکال ذکر شده میفرماید: در صحت استعمال، وجود علاقه شرط نیست و مجرد استحسان طبع کفایت میکند بنابراین مشکلی در مسأله نیست.[2]
اصل مطلب نکتهای است که در لابلای فرمایش مرحوم آقای صدر نیز به چشم میخورد مبنی بر این که نیازی به پاسخ محقق خراسانی نیست؛ فرض میکنیم چنین استعمالی نه حقیقی است و نه مجازی بلکه غلط است؛ چه مانعی دارد واضع، با یک استعمال غلط بناگذاری قلبی خود را ابراز نماید. اگر تنها استعمالات صحیح را واجد صلاحیت ابراز بناگذاری بدانیم مطلب به همین شکل است اما وجهی ندارد، تنها استعمالات صحیح را واجد صلاحیت بدانیم چون آنچه مهم است وجود قرینه بر آن است که این استعمال به منظور ابراز بناگذاری انجام شده است لذا با وجود قرینه حتی اگر هم این استعمالات را در زمرۀ استعمالات غلط قرار دهیم مانعی در شکلگیری وضع استعمالی تلقی نمیشود. فرض این است که قرائنی همچون نام نداشتن بچه، و این که تا کنون کلمۀ زید در موردش این بچه به کار نرفته و این که الآن زمینۀ نامگذاری بچه وجود دارد، در مقام فراهم است لذا با وجود این قرائن، روشن میشود مقصود متکلم از بکار بردن جملۀ «زید را به من بده» آن است که بناگذاری قلبی خود را ابراز نماید و بگوید من نام این بچه را زید گذاشتم خواه این استعمال صحیح باشد و خواه غلط؛ چون غلط بودن یا صحیح بودن استعمال دخالتی در جنبۀ مبرِز بودن آن ندارد.
مرحوم شهید صدر پاسخ دیگری را مطرح میکنند مبنی بر اینکه همین مقدار که همزمان با این استعمال، وضع نیز محقق میشود، برای حقیقی بودن استعمال کافی است پس این استعمال در زمرۀ استعمالات حقیقی قرار دارد.[3] به عبارت دیگر برای این که استعمال، حقیقی باشد، لازم نیست قبل از آن وضع انجام شده باشد بلکه اگر همزمان با آن نیز وضع صورت گرفته باشد، برای حقیقی بودن استعمال کفایت میکند.
وقتی در تعریف استعمال حقیقی گفته میشود «استعمال حقیقی، یعنی استعمال در ما وضع له» مقصود چیست؟ اولاً به تعبیر برخی آقایان «تعلیق الحکم علی الوصف مشعرّ بعلیّته» لذا وقتی میگوییم استعمال اللفظ فی الموضوع له، یعنی استعمالی که ناشی از موضوعله بودن است؛ به عبارت دیگر موضوعله بودن باید منشأ شکلگیری استعمال شده باشد، لذا مجرد همزمان بودن استعمال با وضع، کفایت نمیکند.
افزون بر اینکه برای فهم برخی واژهها و اصطلاحات لازم است خصوصیات و ویژگیهای مورد را در نظر گرفت؛ به چه علت آقایان، استعمالات را به دو گونۀ حقیقی و مجازی تقسیم نمودند؟ چه تفاوتی بین این دو گونه استعمال وجود داشته که منشأ این تقسیمبندی شده است؟ نکتۀ این تقسیمبندی میتواند چنین باشد که گاهی لفظ به تنهایی در یک معنا به کار میرود ولی گاهی به مدد قرینه، در یک معنا به کار میرود. به عبارت دیگر استعمال حقیقی ناشی از وضع است اما استعمال مجازی ناشی از مجرد وضع نیست بلکه وضع به مدد قرینه منشأ آن میباشد. آقایان به دلیل این که بین این دو استعمال، تفاوتهایی را درک کردند دو نام برای این دو گذاشتهاند. پس نامگذاری استعمال حقیقی و مجازی، به جهت تفاوتی بوده که در این دو گونه استعمال درک میشده و تفاوت این دو پدیده، در آن است که در یکی، استعمال معلول مستقیم وضع است لذا نیاز به قرینه ندارد؛ اما در دیگری، استعمال معلول مستقیم وضع نیست بلکه معلول وضع به علاوۀ قرینه است.
با عنایت به این مطلب مجرد همزمانی استعمال با وضع، بدون اینکه این استعمال ارتباطی با آن وضع داشته باشد، ربطی به نامگذاری آن به حقیقی و مجازی ندارد.
خلاصه اینکه علاوه بر اینکه به طور کلی در اینگونه تعابیر معمولاً وصف مشعر به علیت است و موضوعله بودن در شکلگیری استعمال دخیل است، در خصوص مورد نیز این نکته وجود دارد که تفکیک و تقسیم استعمال به حقیقی و مجازی، به جهت آن است که گاهی استعمال، معلول مباشری وضع است و نیازی به قرینۀ خارجی یا داخلی ندارد؛ اما گاهی، نیاز به قرینه دارد؛ بنابراین استعمالی که اساساً ارتباطی به وضع مورد نظر ندارد، و صرفاً با آن همزمان شده، مشمول هیچ یک از این دو قسم نیست یعنی نه استعمال حقیقی است نه استعمال مجازی؛ پس فرمایش محقق خراسانی کاملاً متین است.
البته پیشتر گفتیم که اصل این مطلب مشکلی برای ما ایجاد نمیکند چون حتی اگر این استعمال، غلط باشد نیز مانعی ندارد واضع در قالب یک استعمال غلط بناگذاری قلبی خود را ابراز نماید.
اگر شخصی بخواهد یک صیغهای را انشاء کند، چنانچه با تعبیری که عرفاً غلط است این کار را انجام بدهد انشاء خود را ابراز کرده هر چند ممکن است احکام شرعی مترتب بر صیغۀ مورد نظر، بر این صیغۀ غلط جاری نباشد اما عدم ترتیب احکام شرعی، بحث دیگری است. مثلاً در بحث انشای صیغۀ نکاح و سائر عقود، این بحث مطرح است که آیا صحیح خواندن صیغه، شرط ترتیب احکام شرعی بر آن است یا نه؟ ولی این بحثها، بحثهای دیگری است که به بحث ما ربطی ندارد؛ در آنجا بحث در این است ممکن است عرف یا شرع صحیح خواندن صیغه را شرط ترتیب اثر آن بدانند، که در همانجا نیز برخی این اشتراط را منکرند و میگویند همین مقدار که صیغۀ خوانده شده مفهِمه باشد برای ترتیب اثر کفایت میکند.
به هر حال حتی اگر در بحث اشتراط صحت صیغه برای ترتیب اثر آن، صحیح بودن صیغه را شرط بدانیم به جهت آن است که یک اثر عقلائی یا اثر شرعی بر این صیغه مترتب میشود اما در ما نحن فیه کاری به احکام شرعی صیغه نداریم بلکه تنها هدفهمان آن است که بناگذاری قلبی را به نحوی ابراز کنیم تا این ابراز مقدمهای باشد برای پیروی اشخاص از آن تا در نهایت این لفظ، واقعاً نشانۀ معنا شود؛ لذا حتی اگر ابراز، در قالب استعمال غلط تحقق پیدا کند، واضع به هدف خودش میرسد.
در اینجا بحث اقسام سهگانۀ وضع را تمام میکنیم.
بحث بعدی، بحثی است که مرحوم شهید صدر تحت عنوان نظریة الإستعمال مطرح نموده است[4] . ایشان _با عنایت به این که ترتیب بحث ما با ترتیب بحث ایشان متفاوت است_ میفرماید: ما یک استعمال داریم و یک دلالت داریم؛ لفظی را که برای رساندن معنا به کار میگیریم، دو حیثیت دارد:
1. یک حیثیتش با شخص به کار گیرندۀ لفظ در ارتباط است که استعمال نام دارد.
2. حیثیت دیگرش با مخاطب در ارتباط است که دلالت نام دارد؛ به عبارت دقیقتر دلالت، رابطۀ لفظ با مخاطب است.
البته تعریف ایشان از دلالت، ناشی از تصویری است که ایشان در حقیقت وضع دارند چون ایشان حقیقت وضع را از مقولۀ تصور دانستند؛ اما اگر کسی دلالت را از مقولۀ دلالات تصدیقی بگیرد، شخص به کار گیرنده نیز به نحوی از انحاء در خود دلالت نقش پیدا میکند. در آینده به تحلیل حقیقت دلالت خواهیم پرداخت. مرحوم آقای صدر ابتداء به بحث دلالت[5] و سپس به بحث استعمال پرداخته است و دلالت را بیشتر از زاویۀ تبعیت یا عدم تبعیّت آن از ارادۀ متکلم مورد بررسی قرار داده است.
ایشان در تبیین حقیقت استعمال میفرمایند ما سه گونه اراده داریم:1- ارادۀ اسعمالی-2-ارادۀ تفهیمی-3- ارادۀ جدی.
ایشان میفرمایند وقتی انسان لفظ را به کار میبرد حتی اگر در مقام افهام معنا هم نباشد، ارادۀ استعمالی شکل گرفته است؛ پس ارادۀ استعمالی تابع قصد افهام نیست. ایشان در توضیح ارادۀ استعمالی میفرمایند متکلم لفظی را اراده کرده است که این لفظ دال بر معنا است هر چند متکلم قصد دلالتگری آن را نداشته باشد ولی همین مقدار که این لفظ دال بر معنا باشد برای شکلگیری ارادۀ استعمالی کافی است؛ پس در نظر ایشان، ارادۀ تکلم به لفظ دال، همان ارادۀ استعمالی است.
گاهی فراتر از تکلم به لفظ دال، قصد تفهیم معنا به مخاطب نیز وجود دارد که به آن ارادۀ تفهیمی اطلاق میشود.
در مرحلۀ بعد یک سری اهداف نوعیه در هنگام استعمال وجود دارد که گاهی متکلم به هنگام استعمال، تحقق آن هدف نوعیه را در نظر دارد.
مثلاً به هنگام طلب، یک ارادهای در نفس طالب ایجاد شده که سبب بکار گیری صیغۀ طلبیه شده است؛ گاهی استعمال صیغۀ طلبیه با طلب واقعی همراه است که هدف نوعیۀ صیغۀ طلبیه بوده و ارادۀ جدی نام دارد.
یا مثلاً در اخبارات، گاهی متکلم، افهام یک واقعه به مخاطب را در نظر دارد که به آن ارادۀ جدی میگویند؛ اما گاهی در مقام شوخی و هزل بوده و قصد جدّی برای ایجاد اعتقاد برای مخاطب را ندارد؛ البته مراد از اعتقاد، اعتقاد مخاطب به معتقد بودن گوینده است ولو اعتقاد به خارجیت داشتن واقعۀ مخبر عنه پیدا نکند.
یا مثلاً جملات استفهامیه، نوعاً به هدف استفهام حقیقی شکل میگیرد که ارادۀ جدی نام دارد؛ اما گاهی به هدف استفهام حقیقی نبوده و هدف از آن، اموری دیگر غیر از استفهام حقیقی هستند.
این تحلیلی است که مرحوم شهید صدر برای مراحل اراده مطرح نمودهاند.
مرحوم شهید صدر همچنین میفرمایند در همان مرحلۀ اول که گوینده، لفظ را به کار میبرد و لفظ، دال بر معنا میشود، این دلالت استعمالی همان دلالت وضعیه است و مراحل بعدی، مراحل دیگری است که به دلالتگرهای دیگری نیازمند است؛ پس آن دلالتی که مستقیماً از وضع سرچشمه میگیرد دلالت استعمالی است.
در اینجا چند مرحله بحث وجود دارد.
اولاً باید دید هدف واضعان از وضع چیست؟ آیا هدف واضعان از وضع آن است که صرفاً این لفظ معنایی را به ذهن مخاطب منتقل کند؟ ما سابقاً این نکته را متذکر شدیم که اگر در وضعهای اِفرادی بپذیریم که هدف از وضع، مجرد تصور معنا در ذهن است، اما در وضعهای ترکیبی نمیتوان چنین مطلبی را پذیرفت چون در مفادات ترکیبی و اِسنادات تام، مرتبهای تصدیق وجود دارد که میخواهیم آن را به ذهن مخاطب منتقل کنیم.
البته مقصود از تصدیق در اینجا، این نیست که لزوماً قصد المعنی را به مخاطب منتقل کنیم. سابقاً این نکته را توضیح دادیم که دلالت تصدیقی به دو گونه قابل تحلیل است:
1. گونۀ اول آن است که متکلم میخواهد قاصد بودن خودش نسبت به معنا را به ذهن مخاطب منتقل کند. به طور مثال بنابر مسلک تعهّد، متعهد میشویم تنها در صورتی لفظ را بیاوریم که معنا را قصد کرده باشیم لذا از آوردن لفظ معلوم میشود متکلم قصد المعنی داشته است؛ طبق این تحلیل طرف ملازمه که قرار است به ذهن مخاطب منتقل شود قصد المعنی است. تصدیق به معنای قصد المعنی مقصود ما نیست.
2. گونۀ دیگر تصدیق آن است که خود معنا را به مخاطب منتقل میکنیم نه قصد المعنی را اما خود معنا به دو شکل است؛ گاهی خود معنا از سنخ تصور است و گاهی از سنخ تصدیق است و تصدیق به هر حال یک عملیاتی است که در ذهن متکلم شکل گرفته و متکلم میخواهد مشابه آن را به ذهن مخاطب منتقل کند. به طور مثال کسی که میخواهد دروغ بگوید و اصلاً خودش به کلام خودش اعتقاد ندارد وقتی میگوید «زید عادل» بین این اِسناد تام، و بین این که صرفاً کلمۀ »زید: یا «عادل» را به کار ببرد.تفاوت است. در وضعهای افرادی صدق و کذب مطرح نیست چون اینها واژگان اِفرادی بوده و از مقولۀ تصور هستند بر خلاف «زید عادل« که از مقولۀ تصدیق است و صدق و کذب دارد. پس جملۀ »زید عادل» حتی در جایی که دروغ باشد، و حتی در صورتی که مخاطب نیز دروغ بودنش را بداند، منشأ شکلگیری یک قضیه در ذهن مخاطب میشود.
تکمیل این بحث را آینده موکول میکنیم.
سؤال: تصور قضیۀ تصدیقیه که صدق و کذب ندارد؟
پاسخ: خیر؛ متکلم نمیخواهد تصور تصدیق را منتقل کند بلکه میخواهد خود تصدیق را منتقل کند. ما دو سنخ جمله داریم. این مطلب را در آینده بیشتر توضیح میدهیم.
خلاصه این که یک مرحله، آن است که ببینیم هدف از وضع چیست؟ ادعای ما آن است که در جملات تصدیقیه یک نوع قصد گوینده دخالت دارد ولو قصد گوینده به نحو اندماجی در معنا ملاحظه میشود نه استقلالی. آنچه قصد گوینده در آن دخیل نیست، تصورات است _البته بنابر غیر مسلک تعهّد_؛ در تصدیقات قصد اخبار در خود معنا دخالت دارد و بین مفادات اِفرادی و مفادات ترکیبی یا همان اِسنادات تام فرق است.
نکتۀ دیگر آن است که وقتی شخصی لفظی را به کار میبرد و اصلاً قصد معنا نمیکند _یعنی آن چیزی که مرحوم آقای صدر نامش را ارادۀ استعمالی گذاشتند_ صرف دلالت داشتن لفظ بر معنا هدف وضع نیست؛ اینکه مرحوم آقای صدر این اصل مفروض را مغروغعنه دانستهاند که ما باید وضع را به گونهای معنا کنیم که توجیهگر استعمالات بدون قصد معنا هم باشد، پیشفرض صحیحی نیست. غرض از وضع تفهیم و تفاهم استد در جایی که من لفظ را بدون قصد معنا به کار میبرم _خواه از قبیل مفاد اِفرادی باشد و خواه از قبیل مفاد ترکیبی_ به غرض تفهیم و تفاهم است با این توضیح که مقصود از تفهیم و تفاهم، تفهیم و تفاهم بالفعل نیست. ممکن است شخصی در خلوت خودش شعری را بخواند؛ این نیز استعمال محسوب میشود. مخاطبِ این استعمال میتواند خود شخص باشد یعنی از یک حیث متکلم است و از حیث دیگر مخاطب است؛ همین مقدار برای تحقق استعمال کفایت میکند. افزون بر این که ممکن است بگوییم استعمال به مواردی اطلاق میشود که وقتی لفظ را به کار میبرم یک قضیۀ تعلیقیه شکل بگیرد مبنی بر این که اگر مخاطبی باشد به معنایش پی میبرد.
اما در جایی که شخصی لفظ را بدون قصد معنا به کار ببرد مانند کسی است که لفظ مهملی را به کار برده است یعنی هیچ یک از اینها هدف وضع نیستند؛ هدف وضع آن است که لفظ مورد نظر بتواند معنایی را به ذهن مخاطب انتقال دهد پس وقتی من معنایی از این لفظ اراده نکردم در راستای هدف وضع قرار نگرفتم.
پس این که مرحوم شهید صدر این امور را ذیل دلالت استعمالیه قرار دادند، صحیح نیست.
سؤال: یعنی میفرمایید چنین عملیاتی، استعمال نام ندارد؟
پاسخ: به هر حال این استعمال، هدف از وضع نیست؛ بحث بر سر الفاظ و اسمگذاری نیست.
سؤال: هر چند چنین استعمالی هدف وضع نیست اما ثمرۀ وضع که هست؛ لذا بر اساس تفکیک بین هدف و ثمره میتوان آن را معلول وضع دانست؟
پاسخ: ثمره بودن اهمیت خاصی ندارد؛ بحث ما بر سر این است که وضع برای تحقق چه چیزی ایجاد شده است؟ وضع برای آن است که معنایی به ذهن مخاطب انتقال پیدا کند؛ این هدف از وضع است؛ لذا در جایی که قرار نیست هیچ معنایی به ذهن مخاطب منتقل شود اساساً پدیدهای که ناشی از وضع باشد محسوب نمیشود.
نکتۀ دیگر آن است که آنچه ایشان دلالت تفهیمی نامیدند، ما دلالت استعمالی میدانیم ولی یک دلالت تفهیمی دیگری هم وجود دارد که قصد توضیح آن را داریم.
گاهی قسمتی از یک واژه، تداعیگر یک معنا است. این مطلب را در قالب یک مثال بیان میکنیم. یکی از صنائع ادبی، صنعت «زشت و زیبا» نام دارد. صنعت «زشت و زیبا» به این شکل است که گوینده در گام اول با الفاظش معنایی را به ذهن مخاطب منتقل میکند و در گام دوم، با تکمیل لفظ، آن معنا را از ذهن مخاطب پاک میکند. این صنعت انواع اقسامی دارد که برخی از مواردش بسیار رکیک است. ما به یک مثال نه چندان رکیک اشاره میکنیم.
« ای فضل تو خر، فضل تو خر، فضل تو خروار ... » در این جمله، متکلم ابتداء مفهوم خر بودن مخاطب را به ذهن القاء میکند اما در ادامه با اضافه نمودن لفظ «وار» معنای اول را از ذهن پاک نموده و در صدد است تا به مخاطب بگوید من لفظ «خر» را در معنای «خر» به کار نبردم بلکه این واژه جزئی از واژۀ «خروار» است.
بنابراین در استعمال یک نوع قالب بودن لفظ برای معنا شرط است. استعمال یعنی متکلم لفظ را قالب این معنا قرار دهد لذا اگر هم مخاطب به متکلم بگوید تو به من توهین کردی؛ متکلم در پاسخ میگوید نه من گفتم فضل تو خروار است.
در این موارد گاهی خود متکلم به معنایی که لفظ ناقصش به مخاطب القاء کرده آگاهی دارد و اصلاً هدفش از استعمال نیز اخطار این معنا به مخاطب بوده است. مثلاً گاهی متکلم میداند بخشی از لفظش، حامل معنای رکیکی است که از روی تعمّد این لفظ را انتخاب میکند تا معنایش به ذهن مخاطب خطور کند.
اما گاهی متکلم توجه به این مطلب ندارد ولی به هر حال لفظش، لفظ رکیکی از آب در آمده است. در روایتی چنین وارد شده است که امام حسن علیه السلام از حمام بیرون آمدند؛ شخصی به ایشان عرض کرد: «طاب استحمامک»[6] ؛ در این تعبیر واژۀ «إست» به معنای نشیمنگاه میباشد که معنای زنندهای دارد لذا حضرت به او فرمودند تعبیرت، تعبیر خوبی نیست. در این مثال هدف متکلم، انتقال معنای زننده به ذهن مخاطب نبوده ولی به هر حال از روی نابلدی و نا آشنایی با ادبیات، واژهای را به کار برده است که ناخودآگاه چنین معنایی را به ذهن مخاطب منتقل میکند.
بنابراین چه دلالت را تابع قصد تفهیم معنا بگیریم و چه دلالت را به معنای انفهام معنا بگیریم به هر حال گاهی اوقات تفهیمها یا انفهامهایی صورت میگیرد که از قبیل استعمال نیست چون متکلم لفظ را قالب برای آن معنا قرار نداده است.
استعمال پدیدهای است که در کنارش پدیدههای دیگری نیز شکل میگیرد؛ این پدیدههایی که پیرامون استعمال شکل میگیرند لزوماً خودشان از سنخ استعمال نیستند.
هماکنون به ذکر یک مثال دیگر پرداخته و توضیحش را به جلسۀ آینده موکول میکنیم.
یک شخصی، در مورد سادات زواره شعری سروده و گفته است:
«سادات مکرم زواره، لطف همگی مزید بادا اولاد حسین اگر شمائید، حق با طرف یزید بادا»
شاعر میگوید من توهین نکردم؛ مقصود از طرف یزید، یعنی همان امام حسین علیه السلام.
این نوع استعمالات نیز یک مدل خاصی است؛ گاهی یک ترکیب میتواند قالب دو معنا باشد و این که قالب کدام معنا باشد، بستگی به قصد متکلم دارد. توجه به این نکته لازم است که در اینجا نیز ممکن است متکلم قصد تفهیم معنای دیگر را نیز نموده باشد پس میتواند هر دو معنا را افهام کند ولی در عین حال لفظ را فقط قالب یکی از این دو معنا قرار دهد. بنابراین دائرۀ ارادۀ استعمالی، تنگتر از دائرۀ ارادۀ تفهیمی است.
نکتهای که در جلسۀ آینده قصد تشریح آن را داریم عبارت از آن است که ما پدیدههای گوناگونی پیرامون پدیده استعمال داریم که برخی در عرض و برخی در طول استعمال هستند و احیاناً مورد تفهیم یا انفهام نیز قرار میگیرند اما در عین حال استعمال نیستند؛ استعمال به گونۀ خاصی از اینها اطلاق میشود که در جلسۀ آینده به توضیح آن خواهیم پرداخت.