1402/07/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حقیقت وضع /مبحث وضع /مقدمات
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسات گذشته به تحلیل حقیقت وضع پرداخته و گفتیم تحلیل حقیقت وضع تعیینی و تحلیل حقیقت وضع تعیّنی باید از یکدیگر تفکیک شود چرا که هر یک، دارای هویتی متفاوت است. حقیقت وضع تعیینی، قرار دادن لفظ برای معنا است تا لفظ حقیقتاً نشانۀ معنا و دال بر معنا شود. در جلسۀ گذشته مثالهایی برای وضع تعیّنی مطرح نموده و در این جلسه به تحلیل حقیقت وضع تعیّنی خواهیم پرداخت.
بحث در حقیقت وضع تعیّنی بود. مرحوم شهید صدر در بحث وضع تعیّنی به یک اشکال اشاره نموده و به آن پاسخ میدهند.[1]
اشکال وضع تعیّنی بر پایۀ تحقق قرن اکید بین لفظ و معنا استوار است؛ این استعمالاتی که ایجاد کنندۀ قرن اکید است، تماماً، همراه با قرینه هستند یعنی لفظ و قرینه به عنوان مجموعه با معنا قرن اکید پیدا میکنند یا به تعبیر دیگر لفظ مقیّد به قرینه، با معنا قرن اکید پیدا میکند؛ بنابراین چنین کثرت استعمالی، نمیتواند سبب ایجاد قرن اکید بین ذات لفظ و معنا شود.
ایشان در مقام پاسخ میفرمایند:
قرینه یک عنوان انتزاعی و عام است؛ یعنی چنین نیست که یک قرینۀ شخصی در تمام موارد وجود داشته باشد لذا ممکن است در یک مورد قرینۀ حالیه و در موردی دیگر قرینۀ مقالیه وجود داشته باشد که وضعیتشان متفاوت است. آن عنصر مشترکی که در تمام استعمالات، باقی میماند ذات لفظ است نه قرائن و همین جابجایی قرائن و باقی ماندن ذات لفظ، سبب میشود طبق قانون استجابت شرطیة، قرن اکید بین ذات لفظ و معنا شکل بگیرد.[2]
قانون استجابت شرطیة برای ما چندان روشن نیست لذا مطلب را بر اساس مشابهاتی که برایمان قابل درک است تحلیل میکنیم.
به طور مثال اگر پادشاهی، همراه با میرغضبش، در مکانی حضور پیدا کند، مفهوم ترس را القاء میکند چون همیشه حضور پادشاه به همراه میرغضب، با مفهوم ترس همراه است. اگر میرغضبی که همراه پادشاه است، افراد مختلفی باشند و یک شخص معیّن نباشد مطلب به چه شکل است؟ در چنین شرائطی اگر پادشاه بکبار به تنهایی در یک مکان حاضر شود و هیچ میرغضبی همراهش نباشد، آیا باز هم مفهوم ترس را با خود به همراه دارد؟ پاسخ منفی است؛ چون مفهوم ترس در اثر همراهی میرغضب با پادشاه ایجاد میشود هر چند آن میرغضب، یک شخص خاصی نباشد و دائماً تغییر کند. به عبارت دیگر تنوع باعث نمیشود بین آن عنصر مشترک و شیء دیگر، قرن اکید ایجاد شود چون قرن اکید معلول مجموعه است. این نکتۀ اولی است که در نقد فرمایش مرحوم شهید صدر وجود دارد که در ادامه بیشتر آن را تحلیل خواهیم کرد.
نکتۀ دوم آن است که اساساً مثالهایی که ما برای وضع تعیّنی مطرح کردیم، تماماً همراه با قرائن شخصیه بود و تنوعی در قرائن وجود نداشت با این حال قرن اکید ایجاد شده بود.
به طور مثال در مورد سورههای قرآن، ابتداء تعبیر «السورة التی فیها البقرة» به کار میرفته و به تدریج، «سورة البقرة» به عنوان نام این سوره وضع شده است. روند تبدیل به این شکل است که ابتداء لفظ «البقرة» در لفظ بقرةای که در سوره به کار رفته، استعمال شده است و سپس به تدریج، لفظ «البقرة» نام این سوره شده است. پس اینگونه نیست که یک سری قرائن متنوع در اینجا وجود داشته باشند بلکه یک قرینۀ واحد وجود دارد با این حال، به مرور، قرن اکید ایجاد شده است.
در مثالی دیگر، چهارراه حجتیّة به اعتبار مدرسۀ حجتیّةای است که نزدیک این چهارراه قرار دارد. قرینۀ نزدیک بودن در این مثال، یک قرینۀ شخصی و واحد است که تنوع هم ندارد با این حال، در اثر تکرّر استعمال این تعبیر، نام این چهارراه، چهارراه حجتیّه میشود.
به عبارت دیگر، تحلیل مرحوم شهید صدر، نه مطرّد است و نه منعکس؛ از یک سو در برخی موارد، قرینۀ شخصی و غیر متنوع نیز سبب ایجاد قرن اکید شده است؛ و از دیگر سو، در برخی موارد، وجود قرائن متنوع و مختلف السنخ، مانع ایجاد قرن اکید هستند.
اصل قضیه آن است که قرینه خودش دال نیست بلکه زمینۀ دلالت لفظ بر معنا را فراهم میکند؛ به عبارت دیگر خود قرینه، قالب برای معنا نیست بلکه زمینهساز قالب بودن و دلالتگر بودن خود لفظ میشود.
برای تحلیل مطلب لازم است به این پرسش پاسخ داد که چه اتفاقی رخ میدهد که ما کلمۀ «بقرة» را در «السورة التی فیها البقرة» به عنوان نام این سوره به کار میبریم؟
به نظر میرسد روند تبدیل به این شکل است که ابتداء «البقرة» با «السورة التی فیها البقرة» قرن اکید پیدا میکند و به توسیط آن، با معنای مورد نظر، قرن اکید پیدا میکند. ما با به کارگیری تعبیر «سورة البقرة» از یک سو، کلمۀ سوره و کلمۀ بقره را به کار میبریم؛ به کارگیری کلمۀ سوره و بقره، تداعیگر سائر اجزایی میشود که با آن به معنای مورد نظر اشاره میکردیم.
به عبارت دیگر چنانکه در جلسۀ سابق متذکر شدیم، بسیاری از وضعهای تعیّنی ابتداء با تکیه بر مجاز در حذف آغاز میشود و به تدریج به معنای حقیقی تبدیل میشود. ابتداء به هنگام اشاره به معنا، از تعبیر «السورة التی فیها البقرة» استفاده میشد؛ در این تعبیر، واژۀ بقره نسبت به سائر واژگان، شاخصتر است؛ این نکته سبب میشود وقتی کلمۀ «سورة البقرة» را به کار میبریم ذهن شنونده به مجموعۀ «السورة التی فیها البقرة» منتقل شود و به توسیط تصور مجموعه، به تصور معنا منتقل شود. پس شروع روند به این شکل است که ابتداء ذهن از تعبیر کوتاه به تعبیر کامل، منتقل میشود و از تعبیر کامل به معنا پی میبرد.
بنابراین خود لفظ بقرة است که قرینه را به ذهن میآورد و از قضا در این مثالها قرینه باید شخصی باشد و در قرائن متنوع چنین اتفاقی نمیافتد؛ چون بین تعبیر کوتاه و تعبیر کامل قرن اکید وجود دارد یعنی به محض شنیدن تعبیر کوتاه، تعبیر کامل به ذهن خطور نموده و سپس از تعبیر کامل به معنا منتقل میشود.
فرض کنید ابراهیم دال بر این پسر است؛ وقتی به جای نام کامل این پسر، از تعبیر «اِبی» استفاده میشود، چگونه ذهن شنونده به معنا منتقل میشود؟ در پاسخ باید گفت ابتداء با شنیدن «اِبی» ذهن به تعبیر کامل یعنی ابراهیم منتقل میشود و از ابراهیم به معنا پی میبرد چون ابراهیم دال بر معنا است. به تدریج در اثر تکرّر استعمال، واسطه دیگر حذف میشود و خود لفظ «اِبی» مستقیماً ذهن را به سمت معنا سوق میدهد.
پس روند وضع تعینی در مثالهای ذکر شده به این شکل است که ابتداء بخشی از تعبیر، تداعیگر تعبیر کامل، میشود و به واسطة تعبیر کامل، معنا به ذهن خطور میکند.
گاهی اهل منبر، در وسط منبر یک جملهای را شروع میکنند اما بخشی از آن را حذف نموده و پایانش را بیان نمیکنند؛ علت مطلب آن است که وقتی منبری، مقدمات مطلب را بیان میکند، مخاطب خود به خود متوجه لفظی که بیانگر پایان مطلب است، شده و با تصور تعبیر کامل، معنا را دریافت میکند لذا منبری نیازی به بازگو نمودن آن ندارد.
حال اگر این روند اولیه _یعنی به کار بردن تعبیر کوتاه برای تداعی تعبیر کامل_، تکرار شود، در اثر تکرّر استعمال تعبیر کوتاه، در معنا، واسطه دیگر حذف شده و خود تعبیر کوتاه مستقیماً معنا را به ذهن اخطار میدهد و منشأ وضع تعیّنی میشود.
خیلی از موارد وضع تعیّنی به این شکل است؛ به نظر میرسد تمام مثالهای پیشگفته به همین شکل است که ابتداء وقتی گفته میشود چهارراه حجتیّه، تداعیگر آن چهارراهی است که مدرسۀ حجتیّه در نزدیکی آن قرار دارد اما رفتهرفته سائر اجزای کلام حذف میشوند؛ این اجزاء ابتداء لفظاً حذف میشود ولی در تقدیر هستند و در ادامه به طور کامل حذف میشوند.
یک زمانی در قَطرُ النَدی، این مطلب را میخواندم که اگر «قبل» و «بعد» مقطوع از اضافه شوند سه حالت دارد:
1. گاهی مضافالیه لفظاً مقدر است.
2. گاهی مضافالیه فقط معنیً مقدر است.
3. گاهی مضافالیه اساساً نسیاً منسیاً میشود.
احکام این سه حالت نیز فرق دارد؛ اگر مضافالیه لفظاً مقدر باشد، «قبل» و «بعد» معرب میماند و تنوینش برداشته میشود ﴿ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلِ وَ مِنْ بَعْدِ﴾[3] ؛ اما اگر معنیً مقدر باشد مبنی میشود ﴿ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ﴾[4] ؛ و اگر نسیاً منسیاً باشد هم معرب است و هم تنوین میگیرد ﴿ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلٍ وَ مِنْ بَعْدٍ﴾[5] . اینها سه گونۀ مختلف از تقدیر هستند.
گاهی وضع تعیّنی تمام این مراحل را پشت سر میگذارد یعنی ابتداء واسطۀ انتقال لفظاً مقدر میشود؛ سپس معنیً مقدر میشود؛ پس از آن به طور کلی فراموش شده و نسیاً منسیاً میشود.
سؤال: در مرحلۀ تقدیر لفظی، معنایش نیز هست؟
پاسخ: بله، در تقدیر لفظی معنای آن نیز همراهش هست ولی آن معنا از طریق لفظ به ذهن خطور میکند یعنی ذهن ابتداء متوجه لفظ مقدر شده و به واسطۀ آن به معنایش پی میبرد. به طور مثال در ﴿ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلِ وَ مِنْ بَعْدِ﴾[6] که از قبیل تقدیر لفظی است، ذهن ابتداء به لفظ «من قبل هذا و من بعد هذا» متوجه میشود و در طول آن به معنا پی میبرد.
در شعر معروف ابن مالک:
«و فی جواب کیف زید؟ قل دنف زیدٌ استغنی عنه اذ عرف»[7]
گفته شده وقتی از تو پرسیدند زید در چه حالی است؟ بگو بیمار است بدون اینکه نیازی به تکرار لفظ زید باشد. در اینجا کأن چون لفظ زید در ذهن مخاطب وجود دارد دیگر نیاز به تکرار آن نیست و در تقدیر گرفته میشود. در اینجا لفظ زید مقدر است یعنی آنچه منشأ انتقال معنا، به ذهن مخاطب میشود لفظی است که در ذهن باقی مانده است. اما گاهی به این شکل نیست یعنی لفظ از ذهن محو شده و تنها معنا باقی مانده و آن معنا اثر خودش را میگذارد. اینها پدیدههایی است که در نحوۀ ارتباطات لفظ و معنا وجود دارد.
با عنایت به نکات ذکر شده به نظر میرسد تحلیل ذکر شده توسط مرحوم شهید صدر برای اثبات وضع تعیّنی کافی نیست.
تذکر این نکته مناسب است که ما سابقاً در مقام بررسی مبنای قرن اکید، به اشکالاتی که در کلام آقای هاشمی[8] نیز مطرح شده بود اشاره نموده و گفتیم مجرد قرن اکید کافی نیست یعنی یک نوع قالب بودن لفظ برای معنا و نشانه بودن لفظ برای معنا، نیز لازم است و اینها عناصری هستند که مجرد قرن اکید توان تأمین آن را ندارد. با عنایت به این که ما برای تحلیل حقیقت وضع به عنصری غیر از قرن اکید نیاز داریم، این سؤال مطرح میشود که چگونه میتوان وضع تعیّنی را تحلیل کرد؟ اگر مجرد قرن اکید را برای تحلیل حقیقت وضع کافی میدانستیم در تحلیل حقیقت وضع تعیّنی با مشکلی روبرو نمیشدیم اما از آن رو که گفتیم حقیقت وضع به عناصری همچون قالب بودن لفظ برای معنا نیازمند است تحلیل مطلب قدری دشوار میشود.
پاسخ اشکال آن است که در وضع تعیّنی اساساً قرن اکید، بین لفظ بما أنّه قالبٌ و معنا ایجاد میشود پس این لفظ ولو به نحو مجازی قالب برای این معنا شده است بنابراین تنها اشکالی که وجود دارد همان اشکالی است که گذشت مبنی بر این که قالب بودن لفظ برای معنا، قبل از تحقق وضع تعیّنی، به مدد قرینه است که پاسخش نیز گذشت. پس به هر حال از جهت قالب بودن، مشکلی وجود ندارد چون این لفظ ولو به مدد قرینه قالب برای معنا شده است. این قالب قرار دادن آن قدر تکرار میشود که رفتهرفته همراهیاش با قرینه به فراموشی سپرده میشود و ذات لفظ با معنای مورد نظر، قرن اکید پیدا میکند.
در مورد نحوۀ فراموش شدن قرینه نیز توضیح دادیم که گاهی لفظ ذکر شده، خودش الفاظ قرینه را برای مخاطب تداعی میکند نه اینکه آن قرینه این لفظ را دلالتگر معنا قرار دهد. به عبارت دیگر لفظ ذکر شده، لفظ قرینه را به ذهن اخطار میدهد و مجموع لفظ ذکر شده و لفظ قرینه که مقدر است، بر معنا دلالت میکند؛ تکرّر این استعمال سبب میشود، رفتهرفته سرعت انتقال از لفظ ذکر شده به معنا زیاد شود و به تدریج واسطه حذف شود.
سؤال: آیا وضع تعیّنی یک پدیدۀ کشدار است یعنی آیا از همان ابتداء که استعمالات شروع میشود وضع نیز حادث شده است؟
پاسخ: خیر؛ وضع تعیّنی از همان ابتدا حادث نمیشود بلکه به تدریج پدید میآید؛ زمانی وضع پدید میآید که انتقال ذهن از لفظ به معنا دیگر به قرینه نیاز نداشته باشد و به طور مستقیم اتفاق بیافتد.
خدا رحمت کند مرحوم آ میرزا عبدالله مجتهدی تبریزی را؛ ایشان به زبان فرانسه مسلط بودند و در حقیقت در زمرۀ ادبای فرانسه قرار داشتند به طوری که اساتید زبان دانشگاه نزد ایشان میآمدند و سؤالاتشان را میپرسیدند. ایشان میفرمودند نشانۀ تسلط یک شخص، بر یک زبان آن است که الفاظ آن زبان، مستقیماً معنا را به ذهن اخطار دهد نه اینکه الفاظ شنیده شود و سپس به زبان مادری شخص، بازگردانده شود، و با این واسطه، به معنا منتقل شود. ایشان تسلط خودشان به زبان فرانسه را به همین شکل میدانستند و میفرمودند الفاظ زبان فرانسه معنا را مستقیم به ذهن من اخطار میدهند و نیازی به ترجمۀ ذهنی ندارم.
در جلسۀ سابق این نکته را متذکر شدیم که تکرّر استعمال، گاهی منشأ ایجاد سرعت انتقال میشود؛ برای امثال ما که به زبان فرانسه مسلط نیستیم، ابتداء الفاظ زبان فرانسه را به زبان مادری خودمان ترجمه نموده و از ترجمهاش به معنا پی میبریم. این مرحلۀ اول آشنایی با استعمالات است؛ در مرحلۀ بعد در اثر کثرت استعمال، سرعت انتقال به حدّی میرسد که آن واسطه و ترجمۀ ذهنی، محو میشود و ذهن مستقیماً از لفظ به معنا میرسد.
وضع تعیّنی به همین شکل است؛ لفظ مستعمل، واسطه میشود برای انتقال ذهن به مجموعهای از الفاظ که آن مجموعة الفاظ، معنا را به ذهن اخطار میدهد. گاهی این استعمال آن قدر تکرار میشود که آن واسطه حذف شده و لفظ مستعمل مستقیماً و بدون نیاز به وساطت مجموعة الفاظ، معنا را به ذهن اخطار میدهد.
شیوۀ تحلیل ذکر شده، با شیوۀ تحلیل قرن اکیدی که مرحوم شهید صدر بین لفظ و معنا تصویر نموده است، یکسان نمیباشد. این تحلیل، بر پایۀ حذف واسطه در فرایند انتقال ذهن از لفظ به معنا استوار است.
سابقاً گفتیم گاهی در مراحل اولیه، علم به وضع برای انتقال از لفظ به معنا، لازم است ولی در مراحل بعد به این شکل نیست.
چند روز پیش در مرکز کامپیوتری یک کافی شاپ افتتاح کرده بودند. رئیس مرکز گفت چه اسمی برای اینجا بگذاریم؟ در اعلامیه از تعبیر غذاخوری استفاده کرده بودند. این آقایان میخواستند نام کافی شاپ که نام خارجی است انتخاب نکنند لذا این سؤال مطرح شد که ترجمۀ فارسیاش چیست؟ گفتیم قهوهخانه خوب است؟ قهوهخانه از جهت کلاسبندی با کافی شاپ خیلی فاصله دارد لذا این را به عنوان شوخی مطرح کردیم. دیروز که به مرکز رفته بودم دوستان کافی شاپ داشتند محصولاتی از قبیل شیر و کیک و ... برای کافی شاپ تهیه میکردند؛ من به ایشان گفتم اینها برای قهوهخانه است؟ آن شخص گفت منظورت چیست و بعد متوجه آن شوخی چند روز قبل شد و خندید.
در این مثال من واژۀ قهوهخانه را به کار بردم و مخاطب به مدد ماجرای جلسۀ افتتاحیهای که چند روز قبل برگزار شده بود به شوخی من پی برد. در همینجا اگر ما کلمۀ قهوهخانه را مکرّراً استعمال کنیم، این تکرار سبب میشود آن قرینهای که همراه با کلام بوده به فراموشی سپرده شود. از سوی دیگر اگر استعمال را تکرار نکنم دیگر نمیتوانم در ادامه از آن استفاده کنم چون آن داستان و ماجرایی که زمینۀ درک معنای مورد نظر بوده محو میشود.
دلالت لفظ بر معنا یک پیچیدگیهایی دارد که نمیتوان با به بکار بردن تعبیر قرن اکید تمام زوایایش را توجیه کرد چون این وضع به گونههای مختلفی پدید میآید.
مثلاً یکی از نمونههای وضع تعیّنی که در جلسۀ قبل مطرح شد، شیر آب بود. این مثال نیز دقیقاً از سنخ وضع تعیّنی است ولی شیوهاش با سورۀ قرآن متفاوت است. در مثال سورۀ بقرة، این تعبیر کوتاه ابتداء ذهن را به تعبیر کامل «السورة التی فیها البقرة» میبرد و در مراحل بعد این تعبیر کامل به تدریج از ذهن محو میشد و تعبیر کوتاه مستقیماً اشارهگر معنا میشد. اما در مثال شیر آب مطلب به این شکل نیست؛ در این مثال واژۀ «شیر» در «مشابه الشیر» به کار میرود و مقصود از آن مشابه الشیری است که با آب مرتبط است. رفتهرفته جنبۀ مشابهت از این واژۀ محو شده و جنبۀ تأمین آبی که در موردش وجود دارد باقی میماند. کاربرد شیر آب، آن است که آب را تأمین میکند؛ به تدریج صورت ظاهری شیر آب، از ذهنها محو شده و آن کارایی اصلیاش که آبرسانی بود باقی میماند و لفظ شیر آب برای آنچه آب تولید میکند، وضع میشود ولو دیگر شبیه شیر نباشد. حتی در همان ابتداء نیز ممکن است شیر آب را در مواردی که شبیه شیر نیستند نیز به کار بریم ولی این کاربرد به جهت آن است که این شیر آب با سائر شیرهای آبی که شبیه شیر هستند در تأمین هدف یکسان هستند ولی کمکم همین مقدار مشابهتها نیز محو میشود.
شایان ذکر است که در این مثال نیز قرینۀ انتقال دهندۀ ذهن، یک قرینۀ شخصی است و تنوع ندارد. عجالتاً برای ادعای مرحوم شهید صدر مبنی بر این که این قرائن، متنوع هستند و تغییر میکنند، مثالی به ذهنمان نرسید. هر مثالی که ما با آن روبرو شدیم قرینهاش شخصیه بود ولی همین قرینۀ شخصیه میتواند به تدریج از اذهان محو شود پس اینگونه نیست که اگر قرینهای شخصی باشد، حتماً باید به هنگام دلالت لفظ بر معنا، حضور داشته باشد. به عبارت دیگر در حدوث دلالت دخیل است اما در بقای دلالت دخیل نیست.
خلاصه این که مدل تبدیل شیر آب از استعمال مجازی به حقیقی، با مدل تبدیل سورة البقرة متفاوت است. ما در جلسۀ قبل تعمّداَ به مثالهای متنوعی در بحث اشاره کردیم تا بتوانیم به تحلیل درستی از مطلب دست یابیم. ممکن است با تحلیل مثالهای دیگر به این نتیجه برسیم که مدل تبدیل مجاز به حقیقت در آنها به شکلی دیگر است.
در مثال سه شدن نیز یک ارتباطی بین سه شدن در میان مکانیکها، و ضایع شدن اشخاص. وجود دارد. در جایی که ماشین با سه سیلندر کار کند، اصطلاحاً گفته میشود ماشین سه شده است. در این استعمال، در بکار بردن لفظ سه شدن، آنچه مهم است خصوصیاتی همچون سه سیلندر و مانند آن نیست، بلکه ذهن این خصوصیات را تجرید نموده و مقصود از سه شدن، ذات خراب شدن است. گاهی ذهن ما از خرابی ناشی از سه سیلندره شدن، به ذات خرابی و کلی خرابی حرکت میکند و مفهوم خراب شدن را از تشخصات موجود در آن مورد شخصی، تجرید میکند. ما ابتداء سه شدن را برای خرابی ناشی از کم شدن سیلندر به کار میبریم اما به تدریج قید خاص خرابی، محو شده و ذات خرابی از لفظ اراده میشود و علتش اهمیت نداشتن آن قید خاص است. پس شاید مثال سه شدن نیز مدلش با مثالهای دیگر همچون شیر آب متفاوت باشد.
توجه به این نکته لازم است که ما بالوجدان با پدیدههای به نام وضع استعمالی، و وضع تعیّنی روبرو هستیم لذا در وجود این پدیدهها تردیدی نیست. این تحلیلها بیش از این که برای اثبات وجود وضع تعیّنی یا وضع استعمالی کاربرد داشته باشد، برای اثبات صحت مبانی فکری ما کارایی دارد. اگر با مبانی فکری خود نتوانیم پدیدههای معلوم الوجودی همچون وضع تعیّنی و وضع استعمالی را توجیه کنیم حق نداریم وضع تعیّنی و استعمالی را انکار کنیم بلکه معلوم میشود مبانی فکری ما صحیح شکل نگرفته است و باید در آن تجدید نظر کنیم.
نسبت به وضع استعمالی شبهاتی مطرح شده است که به نحو گذرا در جلسۀ بعد به آن اشاره خواهیم کرد. مرحوم آقای صدر این بحث را به شکلی مفصل بحث نموده است که ما قصد ورود تفصیلی به آن را نداریم.
تکیۀ ما بر این نکته است که گاهی افراد یک سری وجدانیات دارند که در اثر شبهات، سعی میکنند وجدانیات خودشان را تخطئه کنند؛ مطلب باید بر عکس باشد. در اینکه ما وضع تعیّنی و استعمالی داریم تردیدی نیست پس باید مبانی خودمان را با آن هماهنگ کنیم.
گفته شده یک پادشاه خونخواری بوده که تختی داشته؛ زنانی که به عنوان همسر انتخاب میکرده را روی تخت قرار میداده؛ چنانچه آن زن از تخت بلندتر بوده، دستور میداده پایش را قطع کنند تا اندازۀ تخت شود؛ و چنانچه کوتاهتر بوده دستور میداده آن قدر پاهایش را بکشند تا به اندازۀ تخت شود. نباید یک قالب از پیشساخته در نظر گرفت و با هر زحمت و تکلفی وجدانیات را در آن گنجاند؛ این مشکلی است که گاهی ما به آن مبتلا هستیم. ما باید بر اساس وجدانیات قالب تهیه کنیم نه این که اول قالب تهیه کنیم و سپس وجدانیات را به هر قیمتی شده درون آن بگنجانیم.
آیت الله والد در تحلیل فقه مرحوم حاج شیخ و تفکر ایشان، چنین میفرمودند که مرحوم حاج شیخ، از وجدان به برهان حرمت میکرد بر خلاف برخی دیگر از افراد که از برهان به وجدان میروند. تحلیل این مطلب به این شکل است که برخی امور، برهان نیست بلکه تنها صورت برهان را به همراه دارد. ما گاهی یک سری تقریبات که شکلش، برهانگونه است، را معیار قرار داده و ادراکات وجدانی خود را با آن تخطئه میکنیم. یکی از مشکلات مباحث فلسفی همین است که امور برهانگونه با براهین حقیقی جابجا میشود لذا باید دقت کنیم هیچگاه بین صورت برهان و برهان حقیقی خلط نکنیم. برخی از مخالفتورزیهای با فلسفه _نه تمامشان_ درست است و ناشی از همین است که برخی از استدلالات برهانگونه با براهین حقیقی خلط شدهاند. به عبارت دیگر خیلی اوقات تخیلات عقلی با تفکرات عقلی خلط میشوند.
البته نا گفته نماند که تمام وجدانیات هم مطابق واقع نیست چون گاهی وجدانیات انسان حاصل تخیلات و توهمات نادرستی است که در ذهنش شکل گرفته است و آن را جای وجدان قرار میدهد.
مقصود این که، در اینجا مراحل مختلفی وجود دارد که با هم فرق دارند.
اصل وجود وضع تعیّنی یا وضع استعمالی پیچیدگی خاصی ندارد؛ برخی امور به دلیل پیچیدگیهایی که دارد سبب میشود وجدانیات انسان نیز از ابتداء خلط شود ولی در امور واضح چنین نیست.
در جلسۀ آینده به توضیح نکاتی در خصوص وضع استعمالی پرداخته و در ادامه وارد بحث نظریة الاستعمال آقای صدر خواهیم شد.