1402/07/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حقیقت وضع /مبحث وضع /مقدمات
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسات گذشته به مسالک سهگانهای که در تبیین حقیقت وضع در کلام مرحوم شهید صدر مطرح شده بود پرداخته و با محوریت کلام ایشان به نقد و بررسی این مسالک پرداختیم. در نهایت به مسلک قرن اکید که توسط خود ایشان برگزیده شده بود اشاره شد و به توضیحاتی در خصوص آن پرداختیم. در این جلسه به تکمیل بحث خواهیم پرداخت.
بحث دربارۀ حقیقت وضع بود. مرحوم شهید صدر فرمودند حقیقت وضع، بر پایۀ یک سری قوانین تکوینی استوار است:
1. قانون اول آن است که خداوند بشر را به گونهای خلق کرده است که در مواجهه با یک معنا، تصور آن معنا در ذهنش شکل میگیرد؛ همانند مواجهه با شیر که باعث میشود تصور آن در ذهن شکل بگیرد.
2. قانون دوم آن است که اگر مشابه معنای مورد نظر را تصور کند، تصور معنای مورد نظر نیز در ذهنش نقش میبندد؛ همانند دیدن عکس شیر، که باعث میشود تصور شیر در ذهن شکل بگیرد.
3. قانون سوم آن است که اگر بین دو معنا، ارتباط عمیق و اقتران اکید وجود داشته باشد، تصور یکی از دو معنا، به تصور معنای دیگر میانجامد.[1]
بشر وقتی به زمانهای گذشته مراجعه میکند متوجه میشود یک بچۀ خردسال، وقتی میخواهد به مادر خود بفهماند به شیر نیاز دارد، یک راه این است که به مادرش بگوید من شیر میخواهم؛ راه دوم آن است که به جای گفتن شیر، به وجود خارجی شیر اشاره کند و از این طریق مقصودش را افهام کند؛ راه سوم آن است که عکس شیر را نقاشی کند و از این طریق به مادر خود بفهماند که شیر میخواهد.[2] گویا مراحل اولیۀ افهام و لغت به این شکل بوده است که تصویر یک شیء منشأ افهام معنا به مخاطب میشده. ایشان در ادامه میفرماید بشر سپس به این نتیجه رسیده است که نیازی نیست دقیقاً عکس همان شیء را تصویرسازی کند بلکه میتواند با استفاده از لفظی که با معنای مورد نظر ارتباط تنگاتنگ و اقتران اکید دارد مقصودش را به مخاطب افهام کند.
بر اساس فرمایشات مرحوم آقای صدر اقتران اکید بین لفظ و معنا یک عامل کمّی دارد و یک عامّل کیفی؛ عامل کمّی برای ایجاد اقتران بین لفظ و معنا، تکرّر و تکثّر استعمال لفظ در معنای مورد نظر است؛ عامل کیفی برای ایجاد اقتران عبارت از آن است که لفظ در شرائط خاصی قرار بگیرد که با معنای مورد نظر اقتران اکید پیدا کند؛ همانند اینکه یک عدهای دور هم جمع شوند و بگویند ما این لفظ را برای این معنا وضع کردیم. بیان وضع در حضور جمع باعث میشود بین لفظ و معنا ارتباط عمیق ایجاد شود و همین ارتباط عمیق حقیقت وضع است.
آقای حائری در حاشیه بحثهایی را در تفاوت بین دیدگاه مرحوم آقای صدر و دیدگاه پاولوف دارند که از آن در میگذریم و مطالعۀ آن را به خود دوستان واگذار میکنیم.[3]
مرحوم آقای صدر در ادامه به تمایزات دیدگاه خود با سائر دیدگاهها میپردازند. ایشان میفرماید تحلیل ارائه شده برای وضع سه نتیجه را در پی دارد:
1. نتیجۀ اول آن است که حقیقت وضع، یک امر حقیقی و واقعی است نه یک امر اعتباری و نه تعهّد و مانند آن. ولی ما در حقیقت در صدد ارائۀ تحلیلی از همان مسلک واقعی و حقیقی بودن وضع هستیم که این امر واقعی را توجیه و تبیین کند؛ یعنی چه اتفاقی میافتد که چنین امر واقعی و حقیقیای رخ میدهد و سائر مسلکهایی که در کلمات آقایان بیان شده، سرّ و لبّ دلالت لفظ بر معنا را نمایان نمیکند.
2. نکتۀ دوم ان است که وضع، دلالت تصوری ایجاد میکند نه دلالت تصدیقی. ما یک دلالت وضعیه داریم که مستقیماً ناشی از وضع است. سؤال این است که دلالت وضعیه، چه نوع دلالتی است؟ آیا وقتی لفظ شنیده میشود تصور معنا به ذهن مخاطب میآید یا وقتی لفظ شنیده میشود قصد متکلم نسبت به معنا به ذهن مخاطب میآید؟ بر اساس مسلک تعهّد در دلالت وضعیه قصد معنا وجود دارد؛ بر اساس این مسلک، ما ملازمۀ بین لفظ، و قصد معنا را تعهّد میکنیم در نتیجه دلالت وضعیه، از مقولۀ دلالات تصدیقیه به شمار میرود یعنی از طریق لفظ به قصد و ارادۀ معنا توسط متکلم پی میبریم. ولی سائر مسلکها همچون اعتبار لفظ بر معنا _به تقریبات مختلف آن که به جهت رعایت اختصار از آن عبور کردیم_ یا مسلک واقعیّ بودن وضع که توسط مرحوم شهید صدر مطرح شد، دلالت وضعیه را ذیل دلالات تصوریه میگنجاند یعنی با شنیدن لفظ صرفاً تصور معنا در ذهن ایجاد میشود نه اینکه متکلم نیز آن معنا را قصد کرده باشد. ایشان میفرماید حقیقت وضع، اقتران بین لفظ و معنا است؛ نتیجۀ این تحلیل آن است که با شنیده شدن لفظ از یک موجود بیشعور نیز معنای آن تصور میشود؛ به عبارت دیگر شنیده شدن لفظ، بدون توجه به این که لافظش کیست، منشأ تصور معنا میشود و این انتقال ذهن، حاصل اقتران اکیدی است که بین لفظ و معنا وجود دارد. خطور نمودن معنا در اثر شنیدن لفظ، ربطی به آن ندارد که لافظش ذیشعور باشد یا فاقد شعور؛ همچنین اگر لافظش ذیشعور است تفاوتی ندارد که لفظ را با قصد معنا بکار برده باشد یا بدون قصد معنا؛ چون حقیقت وضع ایجاد اقتران اکید است و این اقتران اکید بین ذات لفظ _من أیّ لافظ صدر_ و بین معنا برقرار میشود بنابراین دلالت وضعیه، دلالت تصوریه است.
محقق خوئی قائل به مسلک تعهّد هستند[4] . ایشان در مقام اشکال به کسانی که دلالت وضعیه را از مقولۀ دلالات تصوریه دانستهاند چنین اشکال کردهاند که وضع یک فعل اختیاری است که توسط واضع انجام میشود. و این فعل اختیاری دارای هدف است.و هدف واضع نمیتواند چیزی باشد که از غیر ذیشعور صادر میشود:
إن الدلالۀ التصوریۀ فی اللفظ المسموع من الجدار لا یصحّ فرضها دلالة وضعیة، لإن الهدف من الوضع إنما هو التفهیم و التفاهم بین العقلاء و أما الجدار الذی لا یعقل و لا یرید شیئاً فمدّ الوضع الی ما یسمع منه، لغو و لا فائدة فیه و یکون خلاف حکمة الواضع.[5]
عملیات وضع، یک فعل اختیاری است که از واضع صادر میشود و یک هدفی را دنبال میکند؛ اگر هدف واضع این باشد که با شنیده شدن لفظ از دیوار نیز این معنا به ذهن برسد، فعل واضع، یک فعل بیهوده و لغو خواهد بود.
مرحوم آقای صدر در مقام پاسخ به اشکال فوق، میفرمایند بر اساس تحلیلی که ارائه دادیم چنین اشکالی اساساً جایگاهی ندارد. به عقیدۀ ما واضع یک سببیت بین لفظ و معنا ایجاد میکند و این سببّیت، نسبت به الفاظ صادر شده از غیر ذیشعور نیز محقق است.
تعبیری وجود دارد که شاید برای روشن شدن مقصود مرحوم آقای صدر کارایی بیشتری داشته باشد. مرحوم جدّ ما زمانی که در زنجان بودند، رسالۀ جالبی به نام «الأمر بین الأمرین» نگاشتند که موضوع آن بحث سنت و تجدّد است. ایشان در سال 1344 هجری قمری این رساله را تألیف نمودند و ما هماکنون در سال 1445 قرار داریم بنابراین بیش از صد سال از زمان نگارش این رساله گذشته است. ایشان یک بحث جالبی دارند که با بحث مقاصد الشریعهای که این روزها مطرح است تناسب دارد. ایشان نکتهای را مطرح میکنند مبنی بر این که باید بین هدف احکام دین و ثمرۀ احکام دین تفکیک نمود. ممکن است شیئی از اهداف احکام دین نباشد ولی از ثمرات احکام دین باشد. به طور مثال من به منظور این که فرزندم را به مدرسه برسانم اتومبیل خود را از خانه بیرون میآورم؛ خارج نمودن اتومبیل از خانه ممکن است ثمراتی هم داشته باشد؛ مثلاً ممکن است یکی از همسایهها خواب مانده باشد و با شنیدن صدای اتومبیل من از خواب بیدار شود و او هم فرزندش را به مدرسه برساند. پس هر چند هدف من از این کار، بیدار کردن همسایه نبود اما یک سری امور ناخودآگاه بر آن مترتب میشود. هدف یک کار امری است که اختیاری محسوب میشود. هدف چیزی است که تصورش علت غائی فعل من است. هدف همان علت غائی است و علت غائی شیئی است که خودش معلول است ولی تصورش علت است. این هدف ممکن است مضیّق باشد اما ثمراتش ممکن است موسع باشد. با عنایت به نکتۀ ذکر شده میتوان فرمایش مرحوم آقای صدر را به گونهای تبیین کرد که اشکال محقق خوئی به آن وارد نباشد.
محقق خوئی در اشکال به مطلب شهید صدر فرمودند که وضع یک فعل اختیاری است و یک هدفی را دنبال میکند. در پاسخ به ایشان میتوان گفت هر چند هدف واضع، دلالت تصدیقیه است اما ثمرهای که بر وضع مترتب میشود در یک حوزۀ وسیعتری شکل میگیرد و نتیجهاش تحقق اقترانی است که حتی اگر لافظ آن غیرذیشعور باشد، نیز دلالت تصوریه شکل بگیرد.
البته ممکن است در اینجا نکتۀ دقیقتری را مطرح کنیم که در بحث هدف و ثمره نیز به ذهن ما رسیده بود. مرحوم جدّ ما نتیجهگیریهایی در آن بحث میکنند که به نظر ما تام نیست؛ ما قصد ورود به بحث ایشان را نداریم ولی این نکته را باید دانست که اگر فاعل به ثمره التفات نداشته باشد ممکن است کاری را انجام دهد که ثمرهاش اوسع از هدف باشد؛ اما این مطلب در مورد خداوند سبحان معنا ندارد چون خداوند نسبت به ثمرات احکام خود احاطه و آگاهی کامل دارد لذا آن ثمرات قهراً مطلوب او واقع شده ذیل اهداف قرار میگیرد؛ به طور کلی ثمرات وقتی متعلق علم واقع شوند، مورد قصد و هدف نیز قرار میگیرند لذا ممکن است یک حکم ثمرات متعددی داشته باشد. در اینجا جزئیاتی وجود دارد که قصد ورود به آن را نداریم.
با عنایت به نکتۀ ذکر شده ممکن است مقصود مرحوم شهید صدر از ذکر کلام محقق خوئی این بوده باشد که وقتی واضع میداند با ایجاد وضع، اقترانی حاصل میشود که منشأ میشود لفظ چه از ذیشعور و چه از غیر ذیشعور شنیده شود موجب تصور معنا میشود، قهراً اقتران حاصل از تلفظ غیر ذیشعور را نیز قصد میکند. وقتی واضع میداند نتیجۀ کارش اقتران وسیعی است که شامل غیر ذیشعور نیز میشود قهراً آن را نیز قصد میکند. پس هر چند غرض اصلی و اولی واضع آن است که افراد ذیشعور لفظ را تلفظ نمایند اما واضع میداند با استفاده از سببی این کار را انجام داده است که سببیتش اوسع از هدف و غرض اولی او است در نتیجه ثمرۀ وضع، اوسع از هدف اولی واضع است و واضع نیز این ثمرۀ اوسع را قصد نموده و متعلق هدف خود قرار میدهد چون میداند فعل او عامل ایجاد اقتران اکیدی است که بین ذات لفظ _من أیّ لافظ صدر_ و تصور معنا برقرار میشود.
به نظر میرسد مرحوم شهید صدر چنین تقریبی را برای اشکال محقق خوئی مدّ نظر داشته است.
3. نکتۀ سومی که به عنوان تمایز مطرح میکنند، در تقریرات آقای هاشمی بسیار متفاوت از تقریرات آقای حائری بیان شده است لذا با توجه به این که این نکته در تحلیل فرمایش مرحوم آقای صدر اهمیّت زیادی دارد، هر دو تقریر را میخوانیم.
آقای هاشمی چنین تقریر نموده است:
و يستخلص مما سبق توقف فعلية الدلالة الوضعيّة غالبا على العلم بالوضع، لأنه إنما تتحقق الدلالة بالإشراط و الاقتران فلا بد و أن يعيش الشخص ذهنيا حالة الأشراط و الاقتران بين اللفظ و المعنى لينتقل إلى المعنى عند سماع اللفظ و هذا يكون غالبا على أساس العلم بالوضع، و قد يحصل على أساس تلقيني، كأن تقرن أمام طفل مثلا بين اللفظ و المعنى على نحو خاص فتحصل العلقة في ذهنه عن طريق هذا التلقين فتؤثر هذه العلقة أثرها و إن لم يكن الطفل عالما بنفس هذه العلقة.[6]
عبارت آقای حائری در صدد بیان این است که فهم معنی متوقف بر علم به وضع است ولی این توقف نکتهای دارد که اصل مطلب همین نکته است:
قد اشتهر أن الدلالة علی اساس الوضع مشروطة بالعلم بالوضع و قد اتضح بما ذکرنا معنی اشتراطها بالعلم و سرّ ذلک فإنک عرفت أن روح الوضع هو اقتران اللفظ بالمعنا فی الذهن إذن ففی الحقیقة لم یتمّ الوضع بعد فی حق الجاهلین بالوضع.[7]
ایشان میفرماید وضع برای اقتران اکید است و این اقتران اکید برای جاهلین به وضع ایجاد نشده است در نتیجه وضع یک پدیدهای است که یک سرش به واضع مرتبط است یعنی واضع باید کاری کند که این وضع ایجاد شود ولی کار واضع تمامالعلۀ نیست بلکه جزءالعلة است و جزء دیگر علت هم علم به وضع است؛ پس حقیقت وضع که اقتران اکید است در اثر عملیات واضع، به اضافۀ علم مخاطب به وضع شکل میگیرد؛ إذن ففی الحقیقة لم یتمّ الوضع بعد فی حق الجاهلین بالوضع یعنی بدون علم به وضع هنوز وضع تمام نشده است. لعدم تحقق الاقتران المخصوص بین اللفظ و المعنی فی أذهانهم و تتمّ الدلالة عندهم غالباً بأن یعلموا بالوضع بمعنی أنّهم إذا علموا بانشاء اعتبار او تنزیل مثلاً او قرن سابق فی ذهن الأخرین بین اللفظ و المعنی فقد تحقق الاقتران فی اذهانهم ایضاً و علموا بالوضع و تتمّ الدلالة عندهم و قد تتّفق تمامیّة الدلالة من دون علم بالوضع بهذا المعنی و در ادامه همان بچهای را مثال میزنند که گاهی علم به وضع ندارد اما نیازی به علم به وضع نیست و اقتران اکید در ذهنش ایجاد میشود؛ مثلاً مادر آن شیء خارجی را در مقابل بچه گرفته و نامش را تکرار میکند تا این اقتران در ذهن بچه شکل بگیرد.
این چکیدۀ فرمایشات مرحوم آقای صدر با ضمیمه نمودن برخی توضیحات بود.
بررسی فرمایش ایشان را از نکتۀ اخیر آغاز میکنیم. ایشان فرمودند روح وضع، اقتران بین لفظ و معنا است. اقتران بین لفظ و معنا یعنی چه؟ آیا مقصود آن است که انسان با شنیدن لفظ، معنا را تصور میکند بدون اینکه به شکل تفصیلی علم به وضع را تصور کند؟ ممکن است مقصود ایشان از مطلب اخیر این باشد که علم اجمالی به وضع در تحقق اقتران اکید دخالت داشته باشد نه این که لازم باشد حتماً علم تفصیلی به آن وجود نداشته باشد. ایشان در آینده در بحث دور بودن استفاده از تبادر برای کشف معنای موضوعله، همین مطلب را مطرح میکنند به این صورت که دلالت تبادر بر معنای موضوعله متوقف بر علم ارتکازی به وضع است نه علم تفصیلی. آیا مراد ایشان این است که وضع باید به گونهای باشد که نیازی علم تفصیلی به وضع نباشد به این صورت که علم ارتکازی وجود داشته باشد یعنی عالم، باشد ولی علم به علم نداشته باشد و گویا قبل از آن اقتران اکید وجود ندارد؟ یعنی آیا مقصودشان این است که اقتران اکید باید به گونهای باشد که مخاطب با شنیدن لفظ مستقیماً به معنا پی ببرد و علم به وضع برای مخاطب مغفولعنه باشد به این صورت که اگر مغفولعنه نباشد کأن هنوز اقتران اکید حاصل نشده است؟
اگر مقصود ایشان چنین باشد به نظر میرسد صحیح نیست. فرض کنید شخصی به هنگام نامگذاری فرزندش او را در آغوش گرفته و میگوید نام فرزندم را محمود گذاشتم؛ بلافاصله شخص دیگری میآید و میگوید محمود را بده به من. وقتی شخص دوم میگوید محمود را بده به من، با این که علم و تصور تفصیلی نسبت به وضع دارد اما از این لفظ به معنا پی میبرد. وقتی چنین گفتیم اساساً میتوان گفت اقتران اکید بین لفظ و معنا نیاز نیست؛ وقتی من میدانم این لفظ برای این معنا وضع شده است، همین که علم دارم که این لفظ برای این معنا است _با صرف نظر از اینکه «برای معنا بودن» را از قبیل علی المعنی یا تحت المعنی یا به شکلی دیگر تحلیل کنیم_ کافی است برای این که با شنیدن لفظ معنایش به ذهنم خطور کند پس اقتران اکید به معنای آنکه خود لفظ ذاتاً منشأ انتقال معنا شود نیازی نیست. پس لفظ میتواند با توجه به علم به وضع، معنا را به ذهن شنونده انتقال دهد. گاهی ممکن است واضع، لفظ را برای معنا قرار دهد ولی با توجه به این که افراد میدانند علم به وضع وجود ندارد، واضع همان ابتداء یک دفترچه راهنما در اختیارشان قرار میدهد تا با شنیدن لفظ به معنا پی ببرند. خصوصاً در زمانهای قدیم پیامهایی که جنبۀ امنیّتی داشته یک رمزگشا داشته است؛ یعنی ابتداء پیام رمزی ارسال میشده و سپس رمزگشایش را میفرستادند. ممکن است گاهی وضع به این شکل باشد که واضع بگوید من این لفظ را برای یک معنایی قرار دادم به طوری که شما با اعمال دقت یا با مراجعه به دفترچه راهنما یا با هر وسیلۀ دیگری به معنایش پی ببرید. در اینجا پدیدۀ وضع تحقق پیدا کرده است بدون اینکه اقتران اکیدی در کار باشد.
باید توجه داشت که ما نمیگوئیم اقتران اکید، پدیدۀ وضع را به دنبال ندارد بلکه معتقدیم پدیدۀ وضع الزاماً به اقتران اکید نیازمند نیست.
همچنین این که ایشان وضع تعیینی را به معنای اقتران اکیدی میداند که عاملش کیفی است نیز صحیح نمیباشد؛ چون لزومی ندارد واضع در وضع تعیینی حتماً در کیفیتی خاص و در حضور جمع اقدام به وضع کند. به طور مثال زبان اسپرانتو که توسط پروفسور زامنهوف اختراع شد ممکن است به گونهای باشد که اشخاص برای اینکه با این زبان انس بگیرند نیازمند به دفترچۀ راهنما باشند؛ پس ممکن است استعمال هم صورت بگیرد اما بلافاصله تصور معنا در ذهن شنونده حاصل نشود بلکه پس از مراجعه به دفترچۀ راهنما صورت معنا در ذهنش ایجاد شود. کتابی است برای کلیدر دولت آبادی که مربوط به منطقۀ خودشان بوده و بر اساس زبان محلی نوشته شده است لذا الفاظ محلی زیادی در آن بکار رفته است. در کنار این کتاب یک جزوة راهنما گذاشته شده که معنای آن الفاظ محلی را بیان میکند. سؤال اساسی آن است که آیا نگارش این کتاب توسط کلیدر دولت آبادی بر خلاف قواعد وضع است؟ آیا وضع حتماً باید به گونهای باشد که علم تفصیلی به وضع برای تحقق دلالت بر معنا در کنارش نباشد؟ به نظر میرسد چنین قیدی وجود ندارد؛ همین مقدار که این لفظ برای افادۀ این معنا قرار داده شده کفایت میکند.
به نظر میرسد اصل اشکال ناشی از آن است که مرحوم حاج شیخ برای اثبات مسلک تعهّد مطلبی را بیان میکنند مبنی بر این که نمیتوان بین دو شیئی که علقهای در بینشان نیست، علقه ایجاد کرد بنابراین باید برای توجیه حقیقت وضع به مسلک تعهّد قائل شویم[8] . اشکال ما به استدلال ایشان آن است که به چه دلیل ادعا میکنید نمیتوان بین دو شیء علقه ایجاد کرد؟ ما میتوانیم بین دو شیء علقۀ تصوری ایجاد کنیم. واضع میگوید این لفظ را برای این میآورم که این معنا به ذهن مخاطب خطور داده شود؛ همین که مخاطب به این جمله توجه کند معنا به ذهنش خطور میکند و نیازی نیست به وضع به معنای قرار دادن لفظ بر معنا _حال قرار دادن لفظ بر معنا به هر شکل که تحلیل شود چون فعلاً قصد پرداختن به این جزئیات را نداریم و در آینده به آن خواهیم پرداخت_.
به نظر میرسد تعبیری که در کلمات قوم گفته شده «الوضع جعل اللفظ بإزاء المعنی» حتی از قرن اکیدی که توسط مرحوم شهید صدر مطرح شده بسیار روشنتر است. مبنای قرن اکید ایشان، بیشتر برای تحلیل وضع تعیّنی کارایی دارد که در جلسۀ آینده بیشتر به توضیح آن میپردازیم. همچنین به توضیح این مطلب خواهیم پرداخت که وضع از قبیل دلالت تصوری است یا تصدیقی.