درس خارج فقه آیت الله شبیری زنجانی
87/12/20
باسمه تعالي
بحث در مسئله شرطيت اختيار در بطلان روزه به وسيله مفطرات بود. در اين جلسه، استاد دام ظله، در فرع ارتكاب مفطرات به جهت تقيه، چهار اشكال مرحوم آقای خوئی به استدلال به روايت ابو عمر أعجمی را مورد نقل و نقد قرار میدهند.
اگر كسی برای مراعات تقيه يكی از مفطراتی را كه عامه مفطر نمیدانند و اماميه مفطر میدانند، مرتكب شود، مسلماً كفاره و تعزير ندارد، مورد اختلاف بطلان روزه است، اگر كسی بگويد كه به طور كلی روزه مكره باطل نمیشود كه اشهر همين بود، تقيه نيز يكی از مصاديق آن است و قضا اسقاط میشود، اما بنابر نظر مختار كه اكراه موجب اسقاط قضا نيست، آيا اين مورد تقيه به استناد نصوص خاصه تقيه استثنا شده است؟ بحثهای كلی مربوط به تقيه در باب طهارت و صلات را بحث نمیكنيم و فقط آنچه مربوط به صوم و مسئله جاری است، مورد بررسی قرار میدهيم.
درباره تقيه در صوم، آنطور كه مرحوم آقای حكيم و مرحوم آقای خوئی میفرمايند، مستند عمده دو روايت است، بعضی روايات ديگر نيز هست كه دلالت آنها برای مورد بحث بسيار ضعيف است كه میگويد وظيفه شخص اين است كه عمل به تقيه كند، نتيجه اينها اين نيست كه عمل تقيهای مجزی است، آنها روشن است و اينجا عنوان نمیكنيم، مرحوم آقای حكيم بر خلاف نظر مرحوم صاحب عروه به آنها استدلال كرده و مرحوم آقای خوئی به استدلال به آن دو روايت اشكال میكند.
روايت اول، روايت ابو عمر أعجمی يا عجمی است، در رجال برقی عجمی دارد، از اين روايت استفاده كردهاند كه غير از اينكه از نظر حكم تكليفی در تقيه حكم تغيير میكند، از نظر وضعی و صحت عمل نيز چيزی كه لو التقيه صحيح نبود، به وسيله تقيه صحيح میشود، مضمون روايت اين است كه در سه چيز تقيه نيست يا حضرت میفرمايند كه من تقيه نمیكنم، به آن تعبيری كه گفته شده در سه چيز تقيه نيست، میشود استدلال كرد، به خاطر اينكه ممكن است وظيفه حضرت تقيه نباشد و وظيفه ديگران باشد، حضرت میفرمايند در شرب نبيذ و حج تمتع و مس بر خفين تقيه نمیكنم، گفتهاند حضرت میتوانند طرف را محجوج كنند و ممكن است ما نتوانيم، زراره نيز همين را فهميده كه حضرت چنين انجام میدهند اما به ما نفرمودهاند كه شما حق نداريد تقيه كنيد، عمده اين تعبيرات است كه لا دين لمن لا تقية له، نه عشر دين در تقيه است، و در چند چيز تقيه نيست كه يكی از آنها مس خفين است. اينكه میفرمايند در مس خفين تقيه نيست، اين احتمال نيست كه يكی از محرمات ذاتی مس بر خفين است، معنای آن اين است كه مس بر خفين صحت ندارد و مجزی نيست و در موارد ديگر تقيه كه يكی از آنها صوم است، صحت هست.
مرحوم آقای خوئی به استدلال به اين روايت چهار اشكال ذكر كردهاند ؛ اشكال اول اين است كه سند روايت ضعيف است، چون ابو عمر أعجمی توثيق نشده است، محاسن برقی عن هشام بن سالم و عن أبی عمر أعجمی دارد، اگر آن نسخه صحيح باشد، روايت صحيح میشود، اين روشن است، چون أبو عمر أعجمی در عرض هشام بن سالم ثقه است و ضرری به سند روايت نمیزند و بلكه مؤكد نيز میباشد، اينجا و لو محاسن مطبوع با واو عاطفه است، ولی وسائل از محاسن برقی بدون واو نقل میكند و ثابت نيست كه در محاسن كدام صحيح است، و بر فرض كه نسخه محاسن برقی با واو باشد (و اين را من عرض میكنم كه احتمال هست كه حتی نسخه مرحوم صاحب وسائل نيز واو داشته و تصحيح اجتهادی كرده باشد)، ولی به دليل اينكه همين روايت را كافی بدون واو نقل كرده، روايت ضعيف میشود، چون نمیدانيم كدام نقل درست است و نمیدانيم كه ضعيف نيست.
اين اشكال اول ايشان ان قلت و قلت دارد، و آن اين است كه طبق مشهور اين روايت اشكالی از نظر سند ندارد، مشهور میگويند اگر يكی از اصحاب اجماع در سند قرار بگيرد و قبل از آن سند معتبر بود، بعد از آن نيز معتبر است، در سند روايت ابن ابی عمير قرار گرفته و سند تا ابن ابی عمير صحيح است، سند كافی، علی بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبی عمير است، ابراهيم بن هاشم طبق تحقيق صحيح است، و سند محاسن، برقی از پدرش محمد بن خالد از ابن أبی عمير نقل میكند، ولی مرحوم آقای خوئی و نظر مختار طبق نظر مشهور نيست، و اگر نظر ديگری باشد كه بگوئيم اصحاب اجماع موجب اعتبار خبر نيست، ولی ابن ابی عمير و صفوان و بزنطی اينگونهاند و فقط از ثقه نقل میكنند و بعد از اينها حتی روات با واسطه نيز ثقه هستند، بنابر اين نظر، از همين سند وثاقت ابو عمر اعجمی استفاده میشود، ولی اين را نيز ما نمیگوئيم و فقط مشايخ بدون واسطه را ثقه میدانيم، پس، بنابر نظر مختار از اين ناحيه اشكال پيدا میكند. مطلب ديگری نيز هست كه بنابر نظر مشهور، اين روايت معتبر میشود، اين مطلب بين آقايان مشتهر است و احتمال میدهم كه مرحوم آقای خوئی نيز قائل باشد كه در دوران امر بين زياده و نقيصه بايد اخذ به زياده كنيم، شاگردان مرحوم آقای خوئی اين را پذيرفتهاند، يكی از اين آقايان در مورد روايت مردد بين شيئاً و بشیء میگويد بشیء را ترجيح میدهيم، به خاطر اينكه حرف باء زيادی دارد، حتی اينگونه نيز زياده را ترجيح داده است، اگر كسی چنين مبنائی داشته باشد، اينجا نمیدانيم كه واو زياد شده يا اينكه از كافی سقط شده، بايد بگويد كه بايد اخذ كرد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : و عن دارد و جمع بين هر دو كلمه است و تبديل نيست.
ولی مطلب اصلی كه مرحوم آقای خوئی آن را عنوان نكرده، اين است كه مطمئناً نسخهای كه مطبوع محاسن دارد، اشتباه است، اصلاً عبارت اينگونه است كه عن هشام بن سالم و عن أبی عمر الاعجمی قال، اگر واو باشد، بايد قالا تعبير میشد، و در روايت نيز حضرت يا با عمر خطاب مینمايند، نسخه صحيح همان نسخه كافی است و احتمال میدهم كه وسائل تصحيح اجتهادی كرده باشد، ممكن است نسخه محاسن اشتباه بوده و ايشان ديده كه دو نفر راوی هست و خطاب تا آخر به يک نفر است. خلاصه، به نظر میرسد كه راوی دو نفر نيست و فقط ابو عمر اعجمی است و از اين ناحيه سند اشكال دارد.
اشكال دوم مرحوم آقای خوئی اين است كه میفرمايد اين روايت درباره اينكه در مس بر خفين تقيه نيست با روايت ديگری كه اثبات تقيه در مس در خفين كرده، معارض است.
اين فرمايش ايشان نيز قابل مناقشه است، به خاطر اينكه روايت معارض روايت ابو الورد است كه حضرت میفرمايند كتاب الله اثبات كرده كه مس بر خفين صحيح نيست و بايد مس بر بشره باشد، اين جايز نيست مگر اينكه تتقون عدواً أو تخافون ثلجاً علی رجليكم، در اين روايت تقيه را اثبات كرده، اما معمولاً ابو الورد را ثقه نمیدانند و مرحوم آقای خوئی نيز ثقه نمیداند، و بر فرض كه ثقه باشد، بين اين دو روايت جمع دلالی كردهاند كه يكی از جمعها همان يكی از اشكالات بعدی مرحوم آقای خوئی است كه در اثر جمع بين روايات اشكال ديگری پيدا میشود، بنابراين، ديگر چهار اشكال نمیشود و اين اشكال تعارض در ضمن اشكالی است كه از جمع بين روايات برای حل تعارض مطرح میشود. البته به نظر میرسد كه تعارضی وجود ندارد و جمع ديگری غير از جمعهائی كه شده، وجود دارد كه نمیدانم كسی آن را گفته يا نگفته، و آن اين است كه روايت ابو الورد مربوط به تقيه از مخالفين در مذهب نيست، معلوم نيست مربوط به اين باشد، معروف است كه در جنگها كفش از پا بيرون نمیآوردند، اينجا از عدو تتقيه مراد همين ترس از دشمن و يا سرما و يخبندان است و به تقيه از مخالفين ارتباطی ندارد.
اشكال سوم اين است كه اصلاً موضوعاً تقيه در اين سه چيز نيست، چون سنیها كه مس بر خفين را الزام نمیكنند و فقط جايز میدانند، اينجا تقيهای نيست، و در جائی كه تقيه هست، اين را ديگر تعيين نمیكند كه وضعاً نيز صحيح است، ممكن است اجزاء نباشد. تعبير مرحوم آقای خوئی با تعبير مرحوم آقای حكيم در اينجا مختلف است، مرحوم آقای خوئی میفرمايد كه عامه قائل به تعيين مس بر خفين نيست، و مرحوم آقای حكيم میفرمايد كه عامه درباره مس بر خفين اختلاف مذاهب دارند و در اين صورت جائی برای تقيه نيست.
به نظر میرسد كه حمل بر هر دو وجه بعيد است، اما حمل مرحوم آقای خوئی، به خاطر اينكه اين مطلب اختصاصی به اين سه چيز ندارد، پس، بايد بگوئيد كه نماز خواندن در استتار قرص تقيه نيست، چون آنها قائل به تعيين نيستند، سابقاً اين را شنيدم، اصل آن مسلم است، مرحوم آقای حاج سيد صدر الدين صدر تأليف كتابی به نام لواء الحمد را شروع نموده بود، و آن درباره توافقات عامه و خاصه بود كه زمينه اختلافات در عمل از بين برود و تقريب مذاهب شود، مثلاً همه هنگام ذهاب حمره نماز بخوانند، سنیها كه اشكال نمیكنند و مشهور اماميه نيز لازم میداند، همه بر طبق چيزهائی كه همه جايز میدانند، عمل كنند و اختلافات را كنار بگذارند، ايشان میفرمود اين به نفع شيعه است، به خاطر اينكه غالباً فتاوای شيعه مطابق احتياط است. همانطور كه ايشان میفرمود نظر شيعه غالباً مطابق احتياط است، اگر مطابق نظر شيعه عمل شد، اختصاص به مس بر خفين ندارد و غالباً اينطور است، به صرف ازاله عين نجاست را پاک میدانند و ما پاک نمیدانيم، آنها ماء قليل را معتصم میدانند و مشهور اماميه معتصم نمیدانند، اين پيداست كه مس بر خفين يک مسئله اختصاصی است. از مرحوم آقا محمد شريعت پسر مرحوم شيخ الشريعه اصفهانی شنيدم كه میگفت پدر ما مدعی شده بود كه هيچ مسئلهای نيست كه اجماع شيعه بر خلاف اجماع عامه باشد و تقابل بين دو مشهور هست، هر طرفی اتفاقی بود، طرف ديگر اتفاقی نيست و حد اقل موافقی با طرف مقابل دارد، و پدرم میخواسته اين را بنويسد ولی بعضی مانع شدند. خلاصه، اينكه مرحوم آقای خوئی فرمود كه به دليل اينكه سنیها مس بر خفين را الزام نمیكنند و فقط جايز میدانند، اينجا تقيه نيست، اين حمل درستی نيست. و اما كلام مرحوم آقای حكيم كه
میفرمايد عامه در اينجا اختلاف مذاهب دارند و لذا تقيه نيست، به شهادت كتاب خلاف و تذكره عامه در سرتاسر فقه اختلاف مذاهب دارند و اختصاصی به اين سه چيز ندارد.
اشكال چهارم اين است كه حكم تقيه وجوب عمل كردن مطابق نظر عامه است، اگر گفتند در اين سه چيز تقيه نيست، معنای آن اين است كه واجب نيست و وجوبی ندارد، اما اينكه جايز نيست استفاده نمیشود تا بگوئيد مقابل آن استفاده میشود كه جايز است و به دليل اينكه جواز منفی در باب خفين جواز وضعی است، چون از نظر تكليفی حرمت نداشت، پس، میگفت جواز به نحو اجزاء در اينجا نيست، معلوم میشود كه در جای ديگر جواز به نحو اجزاء است، معنا اين نخواهد بود، معنا اين میشود كه در اينجا تقيه واجب نيست و در جای ديگر تقيه واجب است، اما اين كه واجب است تقيه كند، ديگر استفاده نمیشود كه مجزی نيز هست.
ولی اگر گفتند كه در اين مورد تقيه نيست، استفاده میشود كه مطابق حكم اولی آن است، وقتی میگويند در اين موضوع تقيه ندارد، يعنی حكم اولی آن هر چه باشد، همان است، تقيه به عنوان ثانوی جعل شده، اينجا ديگر به عنوان ثانوی مطرح نيست و بايد به سراغ عنوان اولی رفت، مرحوم آقای خوئی میفرمايد در همه جا و حتی در اينجا تقيه هست منتها تقيه اينجا جوازی است و میتوان به تقيه عمل نكرد و در جای ديگر الزامی است، در حالی كه اينطور نيست، اين خيلی خلاف ظاهر است.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»