موضوع : بحث کبروی حول شمول اطلاق امر در
مجمع
بحث
در اين بود كه اگر نهى به جهت اضطرار يا اكراه ساقط شد آيا اطلاق امر شامل مجمع و مورد
اجتماع امر و نهى خواهد شد يا خير مثلاً كسى را مجبور كردند در مكان مغصوب قرار بگيرد
و يا او را در مكان غصبى زندانى كردند آيا از آنجا كه چون حرمت غصب از او ساقط شده
است، مىتواند نماز بخواند؟ عرض شد در اينجا يك بحث كبروى است و يك بحث صغروى و بحث
كبروى اين است كه آيا اطلاق امر شامل اين جا مىشود كه مشهور قائل بودند و مرحوم ميرزارحمه
الله
[1]مىفرمود
كه اين جا اطلاق نهى و مانعيت باقى است كه يك تقريب كلام ايشان گذشت و جواب داده شد.
بيان دوم: اين تقريب داراى دو مقدمه است .
مقدمه اول:اين است كه رفع حرمت در اين موارد به وسيله
حديث رفع است كه براى امتنان مىباشد و از اينها مىشود استفاده كرد كه مبادى نهى
فعلى است و تنها حرمت ساقط شده و مرتفع است چون در جايى، رفع امتنانى اطلاق مىشود
كه مقتضى مرفوع باشد و ليكن تنها حرمت و الزام رفع شود پس حديث رفع و امثال آن بر اين
دلالت دارد كه مقتضى و مبادى حرمت فعلى است و فقط الزام و حرمت منتاً على العباد رفع
شده است.
مقدمه دوم: اين است كه حال كه مبغوضيت و مبادى حرمت
فعلى است آن فعل نمىتواند مشمول اطلاق امر باشد زيرا اگر كه عبادت باشد قصد قربت ممكن
نيست چون نمىتوان مبغوض را با قصد قربت انجام داد و اگر عبادى هم نباشد باز هم نمىتواند
ماموربه باشد چون اجتماع محبوبيت و مبغوضيت در يك فعل مىشود و نكته امتناع اجتماع،
نفس امر و نهى نبود بلكه نكته، تضاد به لحاظ مبادى امر و نهى در مجمع بود و اين كه
يك فعل نمىشود هم مبغوض باشد و هم محبوب، پس اگر مبغوضيت نهى باقى باشد اين مبغوضيت
با اطلاق امر قابل جمع نيست - چه واجب عبادى باشد و چه توصلى - پس در حقيقت اطلاق امر
مقيد مىشود به عدم مبغوضيت و هر جا مبادى نهى يعنى مبغوضيت باشد گرچه نهى ساقط باشد،
امر نمىتواند شامل آن شود چه اثبات مبغوضيت و مبادى نهى از باب دلالت التزامى - كه
گفته شد - باشد و چه از ادله رفع امتنانى - كه ظهور در فعليت مبادى و مقتضى دارد -
استفاده شود و چه مستفاد از دلالت ديگرى باشد كه در موارد اضطرار و اكراه، ملاك و مبادى
حرمت باقى است اين مطلب بنابر امتناع مانع از اطلاق امر مىشود و هر چند كه حرمت هم
ساقط شده باشد.
اشكال: اين وجه هم تمام نيست و هر دو مقدمه آن قابل قبول نيست.
اما
اين كه نمىتوان از ادله رفع تكليف در موارد اضطرار و اكراه، بقاى مبادى نهى را به
نكته امتنان اثبات كرد چون امتنان به اين معنى نيست كه بايد مبادى باشد تا در رفع تكليف
امتنان باشد بلكه به نكته مصلحت تسهيل بر مكلفين است و اين كه اين حكم در اديان گذشته
بوده است و در اين دين برداشته شده است و نفس اين تسهيل امتنان است چه ملاك حرمت باشد
و چه نباشد البته شايد در اوامر شخصى اين حرف درست باشد كه مثلاً اگر مولا گفت منتاً
الزام را بر مىدارم معنایش این است که ملاك و مقتضى الزام بوده و تنها
الزامش را رفع كرده است اما در اوامر شرعى كه مصلحت و ملاك به خود مكلف بر مىگردد
امتنان به معناى سهله بودن شريعت است و اين نكته مىسازد كه مبادى هم نباشد.
نكته
ديگر در رد مقدمه اول اين است كه در موارد اضطرار و عجز خود خطابات هم به جهت مقيد
عقلى يا عقلايى اطلاق نداشت و مرحوم ميرزارحمه الله قائل بود كه ظهور خطابات در بعث
و زجر اقتضا داشت كه متعلق حصه مقدوره و اختياريه باشد تا قابل تحرك باشد اما اگر متعلق
امر مقدور نبود و در نهى - كه طلب ترك است - تركش مقدور نبود در اين جا ديگر خطاب اطلاق
ندارد تا بخواهد با حديث رفع برداشته شود و از حديث به جهت نكته امتنانيت بقاى مقتضى
استفاده شود يعنى اگر مقيد ما فقط ادله رفع بود شايد كسى به اين حرف قائل بود ولى مقيد
منحصر در ادله رفع نيست و نسبت به موارد عجز و اضطرار آن مقيد عقلى و يا عقلائى، اصل
اطلاق نهى را محدود مىكند و ديگر دلالتى بر اصل ملاك وجود نخواهد داشت پس مقدمه اول
تمام نيست و از اين راه مبغوضيت ثابت نمىشود.
مقدمه
دوم هم تمام نيست و اين عدم تماميت، جواب ديگرى از تقريب اول هم مىباشد يعنى فرضا
بتوانيم مبغوضيت را به يكى از دو تقريب اثبات كنيم حال كسى بگويد اين مبغوضيت مانع
از اطلاق امر است زيرا كه اجتماع ضدين مىشود و امر نمىتواند شامل اين جا شود اين
حرف هم تمام نيست و در اين جا مبغوضيت اگر هم وجود داشته باشد مانع از شمول امر نيست
چه اين مبغوضيت را از دلالت التزامى بفهميم و چه از اطلاق ماده يا نكته امتنانيّت در
حديث رفع و يا از هر دليل ديگرى استفاده كنيم على أى حال در اين جا دو بيان براى رد
اين مقدمه است.
بيان اول: كه انكار كبراى اين مطلب است كه امر و نهى بايد تابع
مبغوضيت و محبوبيت بالفعل باشد بلكه اطلاق امر مىتواند اين جا را بگيرد حتى اگر مبغوض
باشد و محبوبيت نداشته باشد چون مصلحت و غرض امر در آن حاصل مىشود و قبلاً گفتيم كه
براى فعليت امر و نهى، تحقق غرض و ملاك كافى است و اين كه امر و نهى محقق غرض مولا
باشد تا تفويت نشود هر چند از باب اخف المبغوضين باشد و لزوما لازم نيست كه امر و نهى
به جهت مبغوضيت و محبوبيت فعلى باشد.
بيان دوم: اگر فرض شود كه بايد امر و نهى ناشى از مبغوضيت و محبوبيت
فعلى باشد باز هم در اين جا اطلاق امر تمام است چون در اين جا اين مبغوضيت مضطر اليه
است و جائى است كه فعل مبغوض و مفسده آن على كل حال انجام مىگيرد و مفسده حاصل مىشود
اگر مكلف در چنين جايى بتواند فعل نماز را اتيان كند و فعل غصب را مصداق آن قرار دهد
يقيناً مولا به آن امر مىكند تا مصلحت آن از بين نرود و دو غرضش با هم تفويت نشود
و اين وجداناً و عقلاً روشن است و قابل تشكيك نيست چون جايى كه على كل حال يك ملاك
از دست رفته است و ديگرى قابل تحصيل است قطعاً بايد به آن امر كند تا هر دو ملاك از
دست مولا نرود چون فرض اين است كه با خواندن نماز مفسده بيشترى حاصل نمىشود و على
كل حال مفسده غصب حاصل شده است پس قطعاً مولا اين چنين جائى به تحصيل ملاك امر، امر
مىكند و اطلاق امر ممكن مىشود و اين بدان معنا است كه در طول تحقق اضطرار، يا محبوبيت
در امر لازم نيست و يا اگر لازم باشد محبوبيت مىآيد و با مبغوضيت مفسده در فعل، كسر
و انكسار نمىكند چرا كه كسر و انكسار جائى است كه مفسده على كل حال واقع نشده باشد
و در چنين جائى، محبوبيت فعلى مىشود با اين كه مفسده اقوى است ولى اين جا كسر و انكسار
نمىكند چون مفسده على كل حال حاصل است و منافاتى با كسب آن مصلحت ندارد تا با آن كسر
و انكسار كند.
بنابراين
در اين موارد تمسك به اطلاق امر صحيح است و نبايد از اطلاق امر دست كشيد چون اين جا
تضاد و تمانعى وجود ندارد بنابراين اگر ما به دلالت التزامىيا اطلاق ماده يا هر دلالت
ديگرى هم بتوانيم در موارد اضطرار - كه يقيناً نهى ساقط است - مبادى نهى را ثابت كنيم
باز هم مانع از تمسك به اطلاق امر نمىشود و مطلب مشهور صحيح است كه هر جا حرمت ساقط
شد اطلاق دليل امر زنده مىشود و تمسك به آن متعين مىگردد كه مثلاً بايد در مكان مغصوب
نمازبخواند و در بحث كبروى هر دو تقريب مرحوم ميرزارحمه الله تمام نيست و حق با مشهور
است و اين جا مثل موارد نواهى ارشادى به مانعيت يا شرطيت نيست كه مقتضاى اطلاق سقوط
امر به مركب در موارد اضطرار است مگر دليلى بر امر به باقى، موجود باشد مثل
(الصلاة لا تسقط بحال) [2]