موضوع : واجب تخييرى ؛ مقام اول
؛دسته دوم؛اشکالاتاحتمال
اول
بحث
در واجب تخييرى بود و رسيديم به دسته دوم از دو دسته احتمالات كه قائل بودند كه
واجب تخييرى را مىتوان به دو امر برگرداند - يعنى اوامر متعدد به عدد عدلهاى
واجب تخييرى - كه تحت اين دسته دو احتمال هست يك احتمال آن بود كه برخى سعى
كردهاند مطلب صاحب كفايهرحمه الله
[1]
را - كه ديروز گذشت - بر آن حمل بكنند كه بگوئيم امر تخييرى به عدد عدلهاى تخيير
بر مىگردد و هر كدام از امرها به يك عدل خورده تعييناً چون كه در هر يك ملاك
لزومى مستقلى موجود هست مثلا صوم به خصوص و عتق به خصوص واجب است ولى وجوب و امر -
به جهت تضادى كه در تحصيل ملاكهاى آنها مىباشد - مشروط به ترك ديگرى است پس در
اين جا اوامر متعدد تعيينى موجود است ولى هريك مشروط است به ترك ديگرى كه وقتى يكى
را انجام داد وجوبات ديگر فعلى نخواهد شد و مرتفع است. اشكالاتى در كلمات اصوليون
بر اين احتمال آمده است و گفتهاند اين تصوير قابل قبول نيست و مجموعه آن اشكالات
را مىتوان به چهار اشكال عمده برگرداند.
اشكال اول: اشكالى است كه مرحوم آقاى خوئىرحمه
الله وارد كرده است
[2]
و فرموده است اين تصوير خلاف ظاهر امر تخييرى است زيرا وقتى مىگويد
(اعتق رقبة او اطعم ستين مسكينا) ظاهرش اين است كه يك
امر و يك جعل است و شما امر را متعدد و مشروط كرديد و گفتيد هر عنوان، وجوبى و
امرى غير از ديگرى دارد و متعلقى دارد غير از متعلق ديگرى و شرطى دارد غير از شرط
ديگرى و اين خلاف ظهور امر تخييرى در وحدت امر و حكم است .
پاسخ : اين اشكال به اين صورت جواب داده مىشود كه صاحب
كفايهرحمه الله مىخواهد با اين نحو امكان واجب تخييرى را ثبوتا تصوير كند و اين
منافاتى ندارد كه در يك جا ظهور امر بر خلاف آن باشد و به نحو ديگرى ممكن باشد پس
جايى كه خطاب واحد مجمل و يا ظهور در تعدد امر داشته باشد و يا در برخى از جاها كه
از جمع بين دو دليل تخيير ميان دو واجب را استفاده مىكنيم اين تصوير قابل اثبات
مىشود مثلا از امامعليه السلام مىپرسد در مواطن اربعه نماز فريضه رباعيه را
تمام بخوانم يا قصر در يك روايت مىگويد تمام بخوان و در روايت ديگر مىگويد قصر
بخوان و در فقه از جمع بين اين دو تخيير را مىفهميم زيرا اگرچه ظاهر هر كدام از
اينها تعيين امر است ولى چون از خارج مىدانيم هر دو
(قصر
و تمام) در يك فريضه واجب و ماموربه نيست گفته شده است يكى از جمعهاى عرفى
ميان آن دو حمل امر بر تخيير و دو وجوب تعيينى مشروط به ترك ديگرى است يعنى اطلاق
هريك از دو امر تعيينى مقيد به ترك ديگرى مىشود نه اين كه متعلق آنها را تغيير
داده و حمل بر جامع انتزاعى كنيم و اين يك جمع عرفى است و از اطلاق هر كدام به
صراحت ديگرى رفع يد مىشود و واجب تخييرى به نحو مذكور استفاده مىشود البته در
اين مساله بالخصوص روايات خاصى هم وارد شده است ولى اگر آنها را هم نداشتيم گفته
مىشد مقتضاى جمع عرفى همين بود پس اشكال اثباتى مذكور موردى ندارد.
اشكال دوم: اشكال ديگرى را مرحوم ميرزارحمه الله وارد
كرده است
[3]
به اين نحو كه اگر دو امر تعيينى داشته باشيم و هر كدام مشروط باشد به ترك ديگرى،
اين ترك ديگرى اگر در كل عمود زمان باشد معنايش آن است كه وقتى يكى را انجام دادى
ولو يك ساعت بعد، ديگرى از اول امر نداشته است و شرط فعليت عدم فعل آن يكى تا آخر
وقت واجب است و اين اخذ عدم فعل هريك در امر به ديگرى به نحو شرط متأخر است كه نزد
ايشان محال است و اگر از اول امر نداشته يا از اول هر دو امر را داشته و فعلى بوده
است و بعد كه يكى را انجام داد امر ديگرى ساقط مىشود اين معنايش ارتفاع آن امر
است در مرحله بقاء نه حدوث؛ پس امر حدوثى به هر دو، فعلى شده و مكلف آن را انجام
نداده است و اين تخلف و عصيان است و اين هم خلاف واجب تخييرى است كه فعل يكى و ترك
ديگرى هيچگونه عصيان و تخلفى در بر ندارد.
پس
اين تصوير معقول نيست مگر بنابر امكان شرط متاخر - كه اين اشكال هم اشكال مبنائى
است - و كسى كه شرط متاخر را قبول كند يا آن را به شرط تعقب آن شرط متأخر برگرداند
كه تعقب از اول فعلى و مقارن است اشكال مندفع مىشد .
اشكال سوم:
[4]
مرحوم اصفهانىرحمه الله اشكال سومى را دارد كه آقاى خوئىرحمه الله آن را قبول
كرده است و خواستهاند نقضى براين تصوير تضاد بكنند كه طبق اين مبنى مرحوم
آخوندرحمه الله واجب مشروط را از باب تضادبين دو ملاك لزومى در دو عدل واجب تخييرى
قرار داده بود يعنى ايشان مىفرمود چون ملاك ها با هم متضاد هستند - هر چند فعلها
با هم متضاد نيستند - و هر كدام را انجام دهد ديگر ملاك آن يكى قابل تحصيل نيست
لذا امر به هر كدام مشروط به ترك ديگرى مىشود.
آقايان
به اين تصوير اشكال وارد كردهاند كه اين تضادى كه شما مىگوئيد چگونه است آيا
تضاد بين اين دو واجب در تاثير و ايجاد ملاك مطلق است يعنى مطلق وجود احدالفعلين و
احدالعدلين مانع از تأثير ديگرى است حتى اگر با هم محقق شده باشند يا خصوص وجود
سابق هريك مانع از تأثير فعل ديگر است يعنى اگر يكى انجام بگيرد بعد بخواهى ديگرى
را انجام دهى ديگر تاثير ندارد كه اين بدان معناست كه وجود سابق هريك مانع است يا
اين كه مطلقا حتى وجود مقارن هم مانع است و اگر با هم انجام بگيرند باز مانع از
تحصيل ملاك مىشوند.
اگر
مطلقا مانع باشد حتى وجود با هم شأن لازمهاش اين است كه اگر مكلف هر دو را در يك
زمان با هم انجام داد امتثال واجب تخييرى صورت نگيرد و انجام دو عدل واجب تخييرى
با هم در يك زمان مجزى نيست در حالى كه قطعا مجزى است و اگر كسى دو عدل را با هم
انجام داد يقينا امتثال كرده است و اگر گفتيد كه وجود مقرون هريك با ديگرى مانع
نيست و تنها وجود سابق مانع است در اين صورت چون كه دو غرض هست و فرض بر آن است كه
هر دو لزومى هستند و مكلف مىتواند هر دو را باهم انجام دهد پس بر مكلف واجب است
كه هر دو را با هم انجام دهد و بر مولى است كه به جمع هر دو در يك زمان أمر كند
زيرا ديگر تضادى در تحصيل هر دو ملاك لزومى با هم نيست و اين هم خلاف واجب تخييرى
است .
پس
اين تصوير يكى از اين دو نقضها را داراست با اين كه واجب تخييرى اين نقضها را
ندارد يعنى نه انجام هر دو عدل لازم است و نه اگر با هم انجام دهد امتثال حاصل
نشده و لازم باشد يكى را به تنهايى انجام دهد.
پاسخ: جواب اين اشكال هم روشن است و شهيد صدررحمه الله
دو فرضيه را پاسخ آن قرار داده است
[5]
و اين اشكال از اين دو بزرگوار بعيد است زيرا كه
اولاً: ممكن است تضاد در يكى از اين ها مطلق باشد و در
ديگرى مشروط باشد به سابق بودن يعنى يكى مطلقا مانع است حتى اگر مقارن با ديگرى
باشد و ديگرى در صورت سبقش مانع است در اين فرضيه لازم نيست به هر دو امر كند چون
اگر هر دو را بياورد بازهم يكى از دو ملاك لزومى بيشتر محقق نمىشود و در عين حال
امتثال هم شده است چون مانعيت يكى در فرض سبق است پس ملاك لزومى ديگرى ايجاد
مىشود و جمع هم، واجب نمىباشد و بدين ترتيب هر دو نقض دفع مىشود
ثانياً: فرضيه ديگرى هم هست كه مانعيت در هر كدام از اين
دو نسبت به ملاك ديگرى اين گونه باشد كه هر كدام در فرض اجتماع در يك زمان نصف
ملاك ديگرى را از بين مىبرد پس در فرض اقتران هر دو با هم بيش از اندازه يك ملاك
لزومى كامل حاصل نمىشود و لذا مولا به جمع هر دو امر نمىكند.
اشكال چهارم: كه اين اشكال داراى وجاهتى مىباشد و مرحوم
آقاى خوئىرحمه الله اين ايراد را، هم در اين جا به عنوان نقض وارد كرده آورده است
و هم در احتمال دوم - كه خواهد آمد - ذكر كرده است و آن بحث لزوم تعدد عقاب است
ايشان مىگويد اگر واجب تخييرى را به دو امر مشروط به ترك ديگرى برگردانيم در اين
صورت اگر مكلف هر دو را ترك كند هر دو امر فعلى مىشود چون شرطشان كه ترك ديگرى
است حاصل شده است و اگر واجب تخييرى و سه عدل داشت هر سه امر فعلى مىشود چون كه
هيچ كدام را انجام نداده است و قهراً همه مخالفت و عصيان شده است كه مكلف
مىتوانسته از آن جلوگيرى كند يكى به امتثال و ديگرى به رفع موضوع و هر مخالفت
اختيارى معصيت است و عقاب مستقل دارد لهذا مكلف سه عصيان كرده است و سه عقاب دارد
و اين يعنى عقاب بر واجب تخييرى اشد از واجب تعيينى مىباشد با اين كه مولا در
واجب تخييرى مىخواست به مكلف توسعه دهد و هيچگاه معصيت و عقاب واجب تخييرى بيش از
واجب تعيينى نمىباشد.
پاسخ
اين اشكال هم مطلب كلى است كه قبلا در بحث تزاحم به تفصيل گذشت در آنجا گفته شد كه
آيا معيار در تحقق معصيت و استحقاق عقوبت مجرد اختيارى بودن رفع حكم است كه هر جا
بتواند اقدامى انجام دهد كه حكم فعلى، مخالفت نشود اگر اين كار را نكرد معصيت شكل
گرفته و عندالعقل قبيح است و عقاب هم دارد كه اگر اين معيار باشد اين اشكال وارد
خواهد بود زيرا كه در اين جا مكلف مىتواند كارى كند كه مخالفت هيچ يك از دو أمر
مشروط انجام نگيرد يكى از راه امتثال و ديگرى از راه رفع موضوع ولى گفتيم اين كافى
نيست و لازم است اين نكته را در باب تحقق معصيت در نظر گرفت كه آيا تفويت غرض نفسى
مولا از امر اختيارى است يا قهرى و امر و خطاب قالب حكم است نه روح آن لهذا اگر
تفويت بيش از يك غرض در اختيار مكلف نبوده است و على اى حال روح حكم ديگر از دست
مولى مىرفته است در اين جا عقلاً يك معصيت و يك عقاب بيشتر در كار نيست لهذا اگر
مكلف مىتوانسته كارى كند كه هيچ تفويتى از ملاكات نباشد يعنى يكى را به امتثال
تحصيل كند و موضوع يكى را رفع كند كه ديگر نيازى و غرضى نداشته باشد كه اگر نكند
هر دو غرض فعلى شده و تفويت شده است در اينجا مكلف دو ملاك را بر مولى تفويت كرده
است ولذا دو معصيت و دو عقاب دارد يعنى با اين كه مىتواند هر دو را براى مولا حفظ
كند يكى را به انجام و ديگرى را با رفع نياز و اتصاف به ملاك اين كار را نكرد و هر
دو ملاك فعلى شده و تفويت شده است و اين در جايى است كه هم دو يا يكى مشروط به قدرت
شرعى باشد به خلاف جائى كه هر دو مشروط به قدرت عقلى بوده و ملاكات آنها فعلى
بوده است چون بالاخره يكى از آن دو از مولى تفويت مىشود لهذا در اين صورت يك عقاب
بيشتر نخواهد بود ولى اگر يكى يا هر دو مشروط به قدرت شرعى باشد يعنى با فعل ديگرى
اصل نياز و اتصاف به ملاك در ديگرى نخواهد بود در اينجا اگر هر دو را ترك كند هر
دو ملاك فعلى شده و از دست رفته است و در مانحن فيه هم فرض صاحب كفايهرحمه الله
تضاد در تحصيل دو ملاك است و قدرت را عقلى فرض كرده است يعنى فرض اين است كه هر
كدام را انجام داد ملاك ديگرى به جهت تضاد قابل تحصيل نيست نه اين كه اتصاف به
ملاك ندارد پس در اين جا يك معصيت و يك عقاب بيشتر نيست .حاصل اين كه معيار
اختيارى بودن تفويت خطاب و أمر و جعل نيست بلكه معيار اختيارى بودن تفويت خطابى
است كه پشت سرش ملاكى تفويت شود و در مانحن فيه نسبت به اين معيار يك تفويت بيشتر
نبوده است و لذا يك معصيت و يك عقاب بيشتر در كار نيست و اين اشكال هم وارد نيست.
بدين
ترتيب ثابت مىشود كه اگر فرضيه صاحب كفايهرحمه الله باشد كه دو ملاك مستقل لزومى
و متضاد با هم در كار باشد و مولا بخواهد حكمش را طبق ملاكات جعل كند همين گونه
است كه دو امر تعيينى مشروط مىكند البته در اين جا ممكن است گفته شود كه متعين
است دو امر تعيينى مشروط جعل كند چون كه ملاك ها تعيينى هستند و چون دو ملاك لزومى
قابل جمع نيستند شارع دو أمر را مطلق قرار نمىدهد بلكه مشروط جعل مىكند و تضاد
در متعلق امرها هم نيست تا اين كه بنابر امتناع ترتب امر به ضدين و تطارد پيش
بيايد بلكه تضاد بين ملاكات واجبين است و وجوب و امر به فعل خورده است و بحث
امتناع ترتب در اينجا نمىآيد لهذا اگر كسى بخواهد بگويد جعل احكام بايد طبق
ملاكات باشد مىشود گفت شارع اين جا نمىتواند يك امر به جامع كند بلكه متعين است
دو امر تعيينى مشروط جعل كند .
اصل
اين مطلب هم قابل قبول نيست كه وقتى مولا دو ملاك لزومى متضاد داشته باشد
نمىتواند يك امر به جامع بين آنها بكند چون نتيجه اين دو نحو امر از نظر محركيت
يك چيز است و آنچه در امر مهم است بلكه قوام امر است محركيت است پس مىتواند به
جامع هم امر بكند و امر به جامع مثل دو امر تعيينى - از حيث محركيت و باعثيت در
تحصيل غرض مولا - مشروط است و در باب اوامر اين مهم است نه تطابق با ملاكات
بنابراين مولا ملزم نيست دو امر تعيينى مشروط جعل كند گرچه ظاهر عبارت صاحب كفايهرحمه
الله اين است كه لازم است دو امر جعل كند.