موضوع : انواع عوارض و مفاهيم ذهنی در
بیان شهيد
صدررحمه الله
بحث
در تعلق اوامر به طبيعت يا افراد طبيعت بود و عرض شد صاحب كفايه
[1]
در اين جا يك بحث ثبوتى اضافه كرده است كه تعلق امر يا طلب به ذات طبيعت بماهى
طبيعت يا افراد موجود از طبيعت در خارج معقول نيست بلكه لازم است طلب و امر به
ايجاد طبيعت به نحو مفاد كان تامه باشد و ايشان ايجاد را در مدلول هيئت امر اخذ
كرده و اين كه چرا ايجاد را اخذ كرده بياناتى بود كه گذشت و ديروز عرض شد.
عمده
اشكال اين است كه اگر طلب به ذات ماهيت و طبيعت بخورد اين كه مطلوب مولا نيست و اگر
به وجود آن بخورد، وجود و عالم وجود خارجى طبيعت عالم سقوط امر است و تحصيل حاصل
مىشود و شايد اين اشكال سبب شده كه ايجاد را اخذ كند و گفته شد ايجاد مشكل را حل
نمىكند و وجود و ايجاد يك چيز است و دو طرف اضافه براى وجود است كه اگر وجود به
فاعلش اضافه شود ايجاد گفته مىشود و اگر به محل اضافه و لحاظ شود وجود گفته
مىشود پس اشكال تحصيل حاصل به حال خود باقى مىماند .
بحث
وجود زعمى و تقديرى در ذهن هم تمام نبود و حل اين شبهه كه شبههاى است در مقابل
بديهى چون روشن است كه در باب اوامر و طلبات و ارادات چه تكوينى و چه تشريعى امر
متعلق به ذات طبيعت است لكن اين شبههاى است كه بايد جواب داده شود كه طلب طبيعت
بماهو مفهوم مطلوب نيست و بماهو فى الخارج هم طلب حاصل است.
شهيد
صدررحمه الله در اينجا مىفرمايد
[2]
اين شبهه در اثر خلطى كه در مباحث منطقى و معقولات رخ داده، ايجاد شده است و لذا
ايشان تحليلى راجع به انواع عوارض و مفاهيم ذهنى از فلسفه و منطق مىآورد اگر چه
لازم نبود كه همه شقوق رابگويد ولى به خاطر كامل شدن بحث آن را بيان مىكنند و
مىفرمايند كه عوارض بر چند قسم است .
قسم اول: عوارضى است كه ظرف عروض و اتصاف آن هر دو خارج
از ذهن است مثل حرارت كه عارض بر نار خارجى است مفهوم نار، حرارت ندارد بلكه هم
عرض حرارت و سوختن در خارج است و هم معروض آن نار خارجى است نه نار در ذهن .
قسم دوم : نوع ديگر عوارضى است كه عروض و اتصاف
آن هر دو در ذهن است مثل مفاهيمى كه در ذهن صفات و عوارض دارند مانند معقولات ثانى
منطقى از قبيل كليت و جزئيت و جنسيت و نوعيت كه هم وصف كليت و جنسيت در ذهن است و
هم موصوف مفاهيم در ذهن است يعنى مفهوم بماهو مفهوم تقسيم به كلى و جزئى مىشود
اما انسانى كه در خارج هست كليت و جزئيت براى او نيست و اين صفات عوارض معقولات و
مفاهيمى است كه از خارج به ذهن وارد شده است و براى معقول اول عوارض ذهنى است كه
هم عروض و هم اتصافش در ذهن است .
قسم سوم : عوارضى است كه آنها را معقول ثانى فلسفى
ناميدهاند كه حكما در مورد آنها اين گونه گفتهاند
[3]
كه عروض آنها در ذهن است ولى اتصاف آنها در خارج است مثل امكان، امتناع، وجوب و
استلزامات عقلى مثلا مىگوئيم فلان شى ممكن الوجود است يا اجتماع نقيضين ممتنع است
اين امكان يا امتناع يا وجوب هم وصف و عرض قرار مىگيرند و معروض اين اوصاف
اتصافشان در خارج است يعنى شىاى كه حكم مىكنيم ممكن است، مراد وجود خارجيش است
كه ممكن است ياممتنع، والا وجود ذهنى اجتماع نقيضين كه ممتنع نيست پس موصوف و
اتصاف در خارج است ولى عرض كه امكان، امتناع و وجوب است در ذهن است نه در خارج
زيرا كه عرضى به نام امكان در خارج نداريم كه بر انسان عارض شود زيرا اگر در خارج
باشد يعنى وجود خارجى دارد و گفتهاند كه اين ممكن نيست چون اگر يك عرض خارجى بود
بايد وجود داشته باشد و اين خودش هم يك وجود مىشود كه بار يك امكان مىخواهد و
وجود آن هم يك امكان ديگر مىخواهد و تسلسل پيش مىآيد كه محال است علاوه بر اين
كه وجداناً امكان، از امور وجودى نيست بلكه امتناع، محال است از امور وجودى باشد
زيرا كه معروضش موجود نيست و لذا گفتهاند خود اين اعراض اعتباريات عقلى و در ذهن
هستند پس عروض در ذهن است يعنى عقل اينها را در ذهن اعتبار مىكند و اسم آن را
معقول ثانى فلسفى مىگذارند چون كه اعتبارات عقلى هستند نه وجودات خارجى و اين غير
از اعتباريات به معناى فرضيات و يا اعتبارات مجعول حقوقى است مثل جعل وجوب و حرمت
و زوجيت كه اينها اعتباريات فرضى و انشائى هستند ولى اين اعتبارات عقلى است و عقل
ملزم به اين اعتبارات است نه اينكه مثل مسائل حقوقى باشد كه مىتواند آنها را ادعا
و فرض كند يا نكند بلكه اين اعتبارى است كه حقيقت دارد و عقل اين اعتبار را همه جا
انجام مىدهد پس عرض و عروض در ذهن و عقل است ولى اتصاف در خارج است .
شهيد
صدررحمه الله در اين قسم از اعراض بحثى را مطرح مىكنند و مىگويند كه معقول نيست
عروض عرضى در يك عالم باشد و اتصاف به آن در عالم ديگر، زيرا كه منشا اتصاف عروض
است و وجدانا هم اتصاف به آن خارج از ذهن خارجى است پس عروض هم بايد خارج از ذهن
باشد.
ايشان
اين جا بيانى دارد كه اجمالش بيان مىشود كه لوح واقع اوسع از لوح وجود است يعنى
يك لوح واقع داريم و يك لوح وجود كه هر دو خارج از ذهن مىباشند و لوح واقع اوسع
از لوح وجود است و هر چه واقعيت داشته باشد خارج از ذهن است چه واقعيتش به وجود
باشد و چه به ذاتش، و استلزامات در لوح واقع صاق هستند و اتصاف به آن و عروض آنها
هم در لوح واقع است نه در لوح وجود تا تسلسل و امثال آن محاذير لازم بيايد و لهذا
حتى اگر ذهنى هم نباشد اجتماع نقيضين محال است و واقعيتى دارد كه محصور در وجود
نيست و به تعبير حكما عالم نفس الامر است كه اگر مراد از آن عالم واقع باشد اعم
از لوح وجود است و واقعيت اينها به ذات خودشان است نه به وجودشان و عروضشان هم
واقعى است نه وجودى بنابر اين، ايشان اين تحليل را بيان مىكنند كه ما مفصل وارد
آن نمىشويم و ربطى هم به بحث ما در مانحن فيه ندارد و ايشان بياناتى براى اثبات
اين مطلب و نقد مطلب فلاسفه بيان مىكنند كه ما متعرض آنها نمىشويم .
قسم چهارم و پنجم : اين اقسام در تقسيم بندى ايشان اعراض
ذات الاضافه است كه در ذهن هستند ولى ذات الاضافه به خارج هستند مثلا علم، معلومى
دارد، شوق مشتاق اليهى دارد و چون اين ها تعلق و اضافه به يك شى دارند به يك نحو
عارضى بر آن متعلق مىباشند لهذا ممكن است در اين قبيل عوارض هم گفته شود كه عروضش
در ذهن است و اتصافش در خارج است زيرا كه بدون شك علم، اراده و شوق در عالم ذهن و
نفس است نه در خارج از آن.
ايشان
مىگويد بالدقه اين حرف درست نيست بلكه هم عروض آنها در ذهن است و هم اتصاف و
معروض حقيقى و بالذات آنها در ذهن است و دليلش هم اين است كه گاهى من علم دارم ولى
جهل مركب است پس اصلاً معلوم و معروضى در خارج نيست به علاوه اين كه چون در ذات
اينها مضاف بودن و اضافه ثابت است پس اين عوارض بايد در مرتبه خود ذات مضاف اليه
هم باشد و نمىشود در عالم ديگرى باشد و اينها برهان بر آن است كه اين عوارض هم
عروضش و هم اتصاف و معروضات بالدقه در ذهن است يعنى معروض حقيقى و بالذات هم در
ذهن است و علم و معلوم بالذات و يا حب و محبوب بالذات يكى هستند چون اين تعلق در
ذات عارض اخذ شده است و در حقيقت معروض بالذات همان صورت ذهنى است كه متحد با علم
و حب وارده است و عالم خارج معروض بالعرض و المجاز است ولذا اگر بگوئيم معروض
بالذات اينها در ذهن است مثل نوع دوم مىشوند ولى يك فرقى با نوع دوم دارند كه در
معقولات ثانى منطق عرض بر مفهوم بماهو معقول فى الذهن عارض است و صفت خود مفهوم
ذهنى است اما در اين جا مفهوم ذهنى بماهو معقول معروض نشده است بلكه بماهو حاكى و
به حيث حكائى و محكى و متصور و منطبع در آن صورت ذهنى به آن تعلق گرفته است يعنى
مفهوم ذهنى به حمل شايع معروض بالذات است وليكن به حمل اولى موصوف و متعلق اين
اعراض مىباشند زيرا كه هر تصورى كه از خارج به ذهن مىآيد دو لحاظ دارد لحاظ به
حمل اوليش كه محكيش و متصور در آن تصور است كه همان انسان و انسانيت است و لحاظ به
حمل شايع كه صورت و وجود ذهنى است و عوارض در اين دو نوع چهارم و پنجم تعلق گرفته
است به اين مفاهيم در ذهن وليكن به لحاظ جنبه حمل اوليش عين محكى آنها است نه
بماهومعقول فى الذهن كه بالحمل الشايع و وجود در ذهن است و اين قدرت ادراك و
حكائيت صور ذهنى در خارج است و لذا مىشود اينگونه گفت كه اين معروض بالعرض است
يعنى بالدقه و بالذات معروض صورت ذهنى است ولى چون بر جنبه حكائى آن عارض شده است
و محكى در لحاظ و حمل اولى تصور ذهنى يك چيز است و شما خود متصور را مىبينيد لذا
نسبت به شى خارجى هم نسبت داده مىشود و گفته مىشود شى خارجى متعلق شوق من است و
اين در تعلق شوق وحب به موجود خارجى جزئى - نوع چهارم - روشن است كه آن وجود خارجى
معروض بالعرض است.
ايشان
مىگويد در نوع پنجم يعنى جائى كه انسان چيزى را كه مىخواهد به يك طبيعت و كلى
باشد مانند متعلقات طلب و اراده و أمر در اينجا ديگر معروض بالعرض در خارج نداريم
زيرا يك وقت طلب به صورت ذهنى موجود در خارج كه وجود جزيى است تعلق مىگيرد اين جا
معروض بالعرض دارد اما يك وقت تعلق به يك كلى طبيعى مىگيرد مثل نماز نه نمازى كه
در خارج موجود است بلكه طبيعت نماز در اين جا معروض بالذات داريم ولى معروض بالعرض
نداريم و آنچه در خارج موجود مىشود مصداق معروض بالعرض است نه خود معروض بالعرض
يا به تعبير دقيق تر معروض بالعرضش همان ذات طبيعت است و ذات طبيعت در ذهن دو حيث
دارد يك حيث بالحمل الشائع است كه وجودى در ذهن است و يك حيث حمل اولى آن موجود
ذهنى است كه طبيعت نماز در آن ديده مىشود نه نماز موجود يا ايجاد شده در خارج
بلكه ذات طبيعت نماز در آن منعكس است و لذا معروض بالعرض ذات طبيعت است در اين
صورت قهراً كسى كه اين را بخواهد، خواستن ذات طبيعت اقتضائش اين است كه برود آن را
ايجاد كند اين در اراده تكوينى و در اراده تشريعى از عبدش آن را مىخواهد كه او
اقدام كرده و ايجاد مىكند پس درست است كه متعلق بالذات مفهوم و تصور ذهنى است ولى
چون كه معروض بالعرض عنوانى است كه صورت ذهنى حكايت از آن دارد كه اگر جزئى باشد
صورت چهارم است و اگر كلى باشد صورت پنجم مىشود.
مىشود
اين دو قسم را يكى كرد و قهراً در اين صورت اشكال عقلى ذكر شده دفع مىشود و حل
اشكال به اين است كه اين قبيل صفات حب و شوق و طلب متعلق به ذات طبيعت است به لحاظ
حمل اوليش كه ذات آن ماهيت و كلى طبيعى است كه در وجود ذهنى آن طبيعت موجود
نمىشود بلكه در وجود خارجى موجود و تحقق مىيابد هر چند عنوانش در وجود ذهنى
منعكس شده است لهذا وجود ذهنى ومفهوم نماز مطلوب و متعلق اراده و طلب نيست تا گفته
شود اثرى در آن نيست بلكه آن متعلق در خارج با ايجاد فرد متحقق مىشود و از طرفى
نه وجود و نه ايجاد در طبيعت محكى اخذ نشده است تا اشكال تحصيل حاصل و امثال آن
لازم آيد و اين هنر ذهنى است كه مىتواند عناوين و ماهيات خارجى را در ذهن منعكس و
منطبع كند و به حيث حكائى و حمل اولى آنها اراده و شوق و طلب تعلق بگيرد كه اگر
طبيعت و كلى باشد ذات آن طبيعت مطلوب و مراد مولى قرار مىگيرد بدون اينكه وجود و يا
ايجاد در آن اخذ شده باشد و نتيجه مطلوبيت آن محكى در صورت ذهنى ايجاد آن توسط خود
مريد در اراده تكوينى و توسط مكلف در اراده تشريعى خواهد بود و آن چه كه ايجاد
مىشود در خارج مصداق آن طبيعت مطلوب و مراد بالعرض خواهد شد نه اينكه خود آن وجود
يا ايجاد خارجى مطلوب و مراد بالعرض باشد تا تحصيل حاصل لازم بيايد .
بنابراين
كه ايجاد يا وجود در متعلق طلب يا هيئت أمر لازم نيست كه اخذ شود - چنانكه صاحب
كفايه گفته است - بلكه مفيد هم نيست زيرا كه مفهوم وجود با ايجاد هم مانند مفهوم
نماز و حج و ساير طبايع مامور بها است يعنى مفهومى انتزاعى موجود در ذهن است كه
اگر ذات مفهوم مطلوب باشد اثرى ندارد و مقصود نيست و بدون امتثال حاصل است و اگر
واقع وجود يا ايجاد در خارج متعلق باشد تحصيل حاصل است زيرا كه خارج ظرف سقوط است
پس اضافه كردن واخذ كردن ايجاد در متعلق أمر و طلب مشكل را حل نمىكند و حل مشكل
تنها به بيان فوق الذكر است.