موضوع
:
كيفيت تعلق امر ؛
طبائع یا افراد ؛ بحث ثبوتی
بحثهاى
گذشته در دلالات امر در برخى از حالات بود كه گذشت فصل ديگر از مباحث اوامر در
كيفيات تعلق امر است
[1]
البته اين عنوان را اصوليون در اين بحث قرار ندادهاند و ما آن را مطرح كردهايم
براى اينكه تتمه مباحث اوامر را جمع كنيم كه عبارت است از بحث از كيفيات تعلق امر،
مانند فرق بين امر تعيينى و تخييرى يا امر موسع و مضيق يا كفايى و عينى كه همه
اينها كيفيات تعلق امر به فعل مأمور به است
اولين بحث در
اين فصل بحث معروفى است كه آيا امر متعلق به طبائع است يا افراد طبيعت مثلاً صلّ
به طبيعت و صرف الوجود صلاة تعلق مىگيرد يا به افراد در مشخصات فردى صلاة و ثمره
بحث هم خواهد آمد و شايد اصل اين بحث، بحث اثباتى بوده است كه ظاهر امر كدام است
آيا تعلق به صرف طبيعت است يا مشخصات فردى هم تحت امر قرار مىگيرد ولى به جهت
اضافاتى كه صاحب كفايه انجام داده اين بحث، به دو بحث منحل مىشود كه يك جهت بحث
ثبوتى و عقلى است كه صاحب كفايه آن را اضافه و وارد بحث كرده است
[2]
كه آيا متعلق امر نفس طبيعت است يا ايجاد طبيعت، و اين بحث عقلى و ثبوتى است و
مربوط به نكاتى است كه بعد خواهيم گفت و مختص به دلالت امر هم نيست بلكه حتى در
اراده، شوق و مبادى امر هم جارى است و صاحب كفايه اين بحث را به يك معنى در نهى هم
برده است و گفته است نهى هم طلب اعدام طبيعت است و بحث ديگر هم بحث اثباتى است كه
آيا ظاهر امر اين است كه امر به ذات طبيعت تعلق مىگيرد يا مشخصات فردى طبيعت هم
ماموربه قرار مىگيرد كه اين بحث اصلى است.
اما بحث
ثبوتى را صاحب كفايه به عنوان
(وهم و دفع) [3]آورده است و گفته كسى خيال
نكند متعلق امر ذات طيبعت به ماهى هى است و اين معقول نيست بلكه متعلق أمر و طلب،
صدور و ايجاد طبيعت است البته ماده امر اسم جنس است كه در آن وجود يا عدم اخذ نشده
است ولى از مدلول هيئت ايجاد طبيعت فهميده مىشود همچنان كه از نهى، اعدام طبيعت
فهميده مىشود و ايشان در اين جا تعبيرى دارد و مىگويد كسى توهم نكند كه طلب به
طبيعت بماهى هى يا به فرد موجود به نحو مفاد كان ناقصه از طبيعت تعلق مىگيرد بلكه
طلب به ايجاد صرف الوجود طبيعت به نحو مفاد كان تامه تعلق گرفته است كه طلب ايجاد
از هيئت أمر فهميده مىشود أما اين كه طلب به ذات طبيعت يا به فرد آن بخورد معقول
نيست؛ اما چرا معقول نيست عبارات و تعبيرات مختلفى دارد و بناى كفايه بر رمزى
نوشتن است و لذا محتملات وجه نامعقول بودن در نظر ايشان مختلف است و ممكن يا محتمل
است كه سه وجه مورد نظر ايشان باشد.
وجه اول: يك تعبير كه به آن تصريح مىكند اين است كه ذات
طبيعت بماهى هى
(ليست الا هى لا مطلوبة و لا غير مطلوبة) يعنى
در ذات نه وجود لحاظ مىشود و نه عدم و نه مطلوبيت ولذا گفته مىشود نقيضين هم در
ذات طبيعت مرتفع مىباشند ولذا آنچه كه مىتواند متعلق طلب قرار بگيرد بايد ايجاد
طبيعت باشد نه ذات طبيعت بماهى هى .
وجه دوم : يك بيان ديگر ممكن است از تعبيرات ايشان
استفاده مىشود كه اگر ذات طبيعت متعلق امر قرار گيرد اگر مقصود، مفهوم طبيعت است
كه در ذهن است آن مقصود مولى نيست و اگر وجود خارجى بخواهد متعلق طلب قرار بگيرد
به نحو مفاد كان ناقصه آن تحصيل حاصل است و اصلا وجوب در خارج مسقط امر است و
نمىتواند كه متعلق امر باشد و بديهى است كه ممتنع است آن طلبى كه در عالم نفس است
متعلق و عارض به وجود خارجى باشد و اين هم نمىتواند باشد پس متعلق امر ايجاد
طبيعت و تحقق آن به نحو مفاد كان تامه است و اين هم يك بيان است .
وجه سوم: بيان سومى هم مىتوان از برخى از كلمات ايشان
استفاده كرد كه اگر ايجاد را در مدلول امر و طلب نگيريم و همچنين اعدام را در
مدلول نهى نگيريم ديگر فرقى بين امر و نهى نيست و اصلاً فرقش همين است كه امر طلب
ايجاد و فعل طبيعت است و نهى طلب ترك آن است پس بايد ايجاد را متعلق امر قرار دهيم
نه ذات طبيعت را .
اين سه وجه
منشأ آن شده است كه ايشان ايجاد را متعلق طلب و امر قرار داده است كه هر سه بيان
ناتمام است و جواب دارد مضافاً بر اينكه راه حلى كه ذكر مىكند مفيد نيست و صحيح
هم نيست .
اما بيان اول كه فرمود طبيعت من حيث هى ليست الا هى در
اين جا خلطى بين بحث اصولى و منطقى شده است زيرا مقصود منطقى كه مىگويد طبيعت
بماهى ليست الا هى يعنى در ذات طبيعت وجود و عدم و عوارض ديگر غير از جنس و فصل و
ذاتيات لحاظ نمىشود ولى اين حرف درست است و اين معنايش اين نيست كه ذات طبيعت
نمىتواند معروض عارضى قرار بگيرد يا متعلق اراده و شوق و طلب شود - همانگونه كه
متعلق علم و لحاظ و تصور مىشود - و اگر متعلق طلب و اراده شود معنايش اين نيست كه
عارض داخل در ذات معروض و آن طبيعت مىشود بنابراين آن مطلب منافات ندارد با اين
كه طلب عارض بر ذات طبيعت شود و يكى از چيزهايى كه عارض بر طبيعت مىشود طلب و
اراده باشد همچنان كه عوارض خاصه ديگر عارض بر طبيعت مىشود مانند علم و لحاظ و
تصور ذات طبيعت و يا وقتى مىگوئيم انسان عالم است كه عالم عارض بر طبيعت انسان
شده است نه به معناى اين كه در ذات انسان اخذ شده باشد بلكه به معناى عروض بر آن
است و در مانحن فيه نيز طلب و اراده مانند علم و لحاظ ذهنى متعلق و عارض بر ذات
طبيعت مىشود .
نقد پاسخ سوم جواب
بيان سوم هم روشن است كه گفتهاند كه همان طور كه در نهى ترك طبيعت اخذ شده است
در امر هم ايجاد طبيعت اخذ شده باشد و جوابش اين است كه در نهى هم ترك و اعدام اخذ
نشده است چون نهى به معناى طلب نيست بلكه به معناى زجر و منع است كه به خود طبيعت
تعلق مىگيرد و فرق آن با أمر كه متعلق به طبيعت است نيز همين است بلكه اخذ ايجاد
در مدلول أمر و يا عدم و ترك در مدلول نهى واضح البطلان است زيرا كه اين ايجاد،
آيا مفهوم ايجاد را اخذ مىكنيد يا واقع آن را، كه اگر مفهوم ايجاد اخذ شود روشن
است از هيئت أمر مفهوم ايجاد و يا از هيئت نهى مفهوم ترك يا اعدام استفاده نمىشود
و به قول محقق عراقىرحمه الله اگر ايجاد در هيئت امر باشد وقتى بگوييم اوجد
الصلاة بايد دو مرتبه مفهوم ايجاد فهميده شود يكى از ماده (وجد) و يكى از هيئت (أوجد)
با اين كه چنين چيزى واضح البطلان است و همين مطلب هم در نهى جارى است پس مفهوم
ايجاد و ترك قابل اخذ نيست بلكه مفيد هم نيست چنانچه بيان خواهيم كرد و واقع ايجاد
و ترك هم كه أمرى در خارج است و اخذ آن تحصيل حاصل بوده و امتناع دارد .
اما بيان دوم كه مهم همان است كه گفته شده است ذات
طبيعت و اگر مفهوم را متعلق طلب بگيريم اين را كه مولا نمىخواهد و معقول هم نيست
كه متعلق امر باشد و اگر وجود خارجى طبيعت متعلق طلب باشد كه آن هم مساوق با سقوط
طلب است و تحصيل حاصل است لهذا ايشان ايجاد طبيعت را به نحو نسبت تامه يعنى اخراج
طبيعت از عدم به وجود را گفته است كه متعلق طلب است تا اين اشكال دفع شود كه اين
هم صحيح نيست زيرا كه ايجاد هم همان وجود است و فرقش در جهت اضافه وجود است كه اگر
اضافه به سبب و فاعل شود گفته مىشود ايجاد و اگر اضافه به موجود و محل شود گفته
مىشود وجود پس اگر امر و طلب بخواهد به مفهوم ايجاد تعلق بگيرد كه در ذهن است و
مطلوب نيست و اگر بخواهد به واقع ايجاد تعلق بگيرد تحصيل حاصل است و وجود و ايجاد
مسقط أمر و طلب است.
بنابر اين
اخذ ايجاد در مدلول هيئت امر يا ماده آن نه صحيح است و نه مفيد است و اشكال دوم را
دفع نمىكند ولذا اين اشكال با اخذ ايجاد طبيعت به نحو مفاد كان تامه حل نمىشود و
اصل اشكال ثبوتى و عقلى مطرح شده هم همين است ولهذا برخى به نحو ديگر خواستهاند
اين اشكال را حل كنند و مرحوم عراقىرحمه الله تعبيرى دارد
[4]
كه برخى از ديگران آن را دنبال كرده و قبول كردهاند و گفتهاند كه چون انسان
مىخواهد طبيعتى را طلب و امر كند در ذهن يك وجود زعمى و تقديرى براى آن طبيعت فرض
مىكند و وقتى زيد كه برايش مصلحت دارد آن را اراده و طلب مىكند و بدين ترتيب امر
و طلب به وجود مىخورد نه به مفهوم طبيعت كه در ذهن است منتها وجودى كه در ذهن فرض
و تقدير شده است نه وجود خارجى تا كه تحصيل حاصل شود.
اين جواب هم
نه اشكال را حل مىكند و نه صحيح است چون اگر طبيعت، در ذهن فرض وجودش شود ديگر
ذهن نمىتواند آن را در اين فرض طلب كند و امر به آن تعلق بگيرد و تهافت در لحاظ
پيش مىآيد و به عبارت ديگر اگر اين فرض و تقدير وجود طبيعت در متعلق أمر و طلب
فرض شده باشد طلبش تحصيل حاصل است و اگر فرض نشده باشد و در مقدمات اراده و طلب
باشد اشكال باقى مىماند و دفع نمىشود زيرا كه اشكال عقلى نسبت به متعلق طلب و
امر است نه مقدمات آن البته جواب صحيح در كلمات ديگر مرحوم عراقىرحمه الله آمده
است كه در آينده آن را توضيح خواهيم داد.