درس خارج اصول آیت الله هاشمی شاهرودی

88/12/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 متدلوژی بحثهای لفظی نزد اصولی
 معانی حروف، مشتق، اطلاق و تقييد، نواهى، اوامر، مفاهيم جمل شرطی و وصفی و امثال آن از بحث هايی هستند كه ضابطه اصولی بودن يعنی دليليت دليل لفظی كه لا بشرطيّت و سيّاليّت در همه ابواب باشد را دارا هستند و قبلاً گذشت دليليّت لفظی و عقلی و شرعى، انواع دليليّت هستند.
 در كتب اصولی رسائل و كفايه و دروس خارج تابعِ آنها در مباحث الفاظ، دو نوع دليليّت لفظی آورده اند: يك نوع آن شامل مباحث دلالت امر و نهی و جمله شرطيّه و عموم و مقدمات حكمت است و نوع ديگر آن براساس ملازمه عقلی ثابت شود مانند ملازمه وجوب شيء و وجوب مقدماتش و يا حرمت ضدّ در بحث تزاحم و يا امتناع عقلی اجتماع امر و نهی و امثالِ آن كه همه اينها را در مباحث الفاظ آورده اند به اين علّت كه اگر دلالت لفظی بر وجوب شيء تمام شود دلالت التزامی بر وجوب مقدمات نيز شكل می گيرد وهكذا دليل دالّ بر وجوب شيء بالالتزام دالّ بر حرمت ضدّش می شود و يا دليل بر حرمت شئ، دليل بر عدم مصداق واجب شدن قرار می گيرد ولذا بخاطر شكل گيری دلالت التزامی اين مباحث را در رديف مبحث الفاظ آورده اند چون دلالت را به مطابقی و تضمّنی و التزامی تقسيم می كردند.
 ولی واقع آن است كه در اين بحث ها، بحث از دلالت لفظی نيست بلكه بحث از ملازمه است كه بحث دليليّت عقلی نظری است و واقعاً دو نوع دليليّت است «دليليت لفظی و دليليت عقلی نظری» كه صاحب كفايه نيز اگر بحث از استلزامات عقليّه را آورده، توجّه به دليلت نوع دوّم شده است نه دليليت لفظى. برخی مانند مرحوم حاج شيخ اصفهانى (ره) در اصول جديدش اين دسته بندی را آورده و صحيح همين است و به همين جهت می گوئيم بحث استلزامات عقلی از نوع دليليّت عقلی نظری است ولذا ولو دليل لفظی بر وجوب شيء نباشد و بلكه دليل عقلی و يا لبّی هم باشد مانند اجماع، باز مقدّمه اش از همين باب واجب خواهد بود.
 پس اگر چه در كفايه به اين دسته بندی توجه شده ولی در چينشِ آن دچار خلط و غفلت شده است ولذا درست آن است كه بگوئيم بحث های امر و نهی و هيئات و معانی حروف از قبيل دليليت نوع اوّل يعنی لفظی می باشد امّا بحث های وجوب مقدمّه و حرمت ضدّ و تزاحم و اجتماع امر و نهی از دليليّت نوع دوّم هستند و ربطی به دليلّيت لفظی ندارد و بايستی از هم جدا شود.
 
 تحليل ابتکاري شهيد صدر (ره):
 ايشان تحليل بسيار جالب و مبتكرانه ای دارند كه در حقيقت، روش و متدلوژی بحث های اصولی در دليليت لفظی را تبيين كرده اند - نه بحث های الفاظ به معنای اعم كه نزد قدمای اصول مطرح بوده و استلزامات عقلی را جزو آن حساب می كردند -. ايشان تقسيم بندی شكيلی ارائه كرده و تحليل ظريفی دارند كه روشن مىوشود اين مباحث اصولی چه تفاوت و امتيازی با بحث های أدبی و فلسفی يا منطقی دارد. بدين مناسبت لازم می بينيم رئوس نكات موردِ نظر ايشان را در سه قسم تبيّين كنيم:
 
 1 - بحث تحليلی محض:
 بحثي است كه در آن معانی الفاظ نزد اصولی مشخص است و می داند مثلاً معنای حرفی و معنای اسمی چيست. و حرف «مِن» برای ابتدا است ولی بحث تحليلی دارد كه چرا توان بجای كلمه «مِن» از كلمه «ابتدا» كه مرادف اسمی آن است استفاده نمود؟ با اينكه در اسامی از مرادف ها استفاده می شود و مثلاً بجای انسان می گوئيم بشر و يا بالعكس.
 و بحث اصولی در اين نيست كه ماهيت معنای حروفی و اسمی چيست زيرا اين جهتِ بحث در شأن فلسفه است بلكه اصولی می خواهد فرق اين دو معنا را در عالم مفاهيم ذهنی بحث كند و همين طور بحث از وجود ذهنی آنها هم نيست كه آن نيز در شأن فلسفه يا منطق است. اصولی از مدلول لفظ بحث می كند كه انفهام و تصور معنی در عالم ذهن است و هر لفظی دارای مفهومی در عالم ذهن است وليكن بحث از حقيقت وجود ذهنی و يا كيف نفسانی آن نيست بلكه بحث از معنايی است كه از لفظ در ذهن متصور می شود و به آن مفهوم می گويند و ميان آن مفهوم و متصور و لفظ رابطه وضعی ايجاد می شود حال خود آن تصور و وجود ذهنی هر چه كه می خواهد باشد كه از آن جهت بحث منطقی و يا فلسفی است و ربطی به بحث اصولی ندارد و از اين زاويه بحث می شود كه چه تفاوتی ميان معانی حروف و اسماء است ؟
 ايشان می فرمايند اين مباحث از ابتكارات علمای اصول است كه بلحاظ عالم انفهام، معانی يعنی مفاهيم تحليل می كنند كه آيا مفاهيم اسمی را می توان با معانی حرفی يكی دانست؟ و آيا معنای حرفی قابل اطلاق و تقييد است يا نه؟ و امثال اين گونه مباحث كه كلاًّ تحليلی است و مربوط به اصل معنی و محدوده آن نيست زيرا كه آن هم مشخص است بلكه مربوط به كيفيت و شوؤن آن است.