درس خارج اصول آیت الله هاشمی شاهرودی

88/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 بحث چهارم، استعمال لفظ در اكثر از معني/فصل سوم: استعمال/دليل لفظي/علم اصول
 
 بحث چهارم، استعمال لفظ در بيش از يك معني
 مقصود اصلی از اين بحث آن است كه هر يك از دو معنی اعمّ از آنكه هر دو حقيقی يا هر دو مجازی يا يكی حقيقی و ديگری مجازی باشند مستقل از ديگری اراده شود همانندِ جائی كه يك لفظ دو بار استعمال شود و هر بار نيز در يك معنی غير از معنای ديگری استعمال شده است و در اينجا نيز همان حالت با يك بار استعمال لفظ در دو معنی مستقلاًّ ايجاد می شود.
 اين بحث غير از بحث استعمال لفظ در مسمّی است كه كلمة عين را در مسمّای عين استعمال كنند - كه مفهوم جامع ثالثی می باشد و همه معانی حقيقی عين را شامل است يا جامع حقيقی بين دو معنی است - و همين طور غير از آن است كه لفظ را در مجموع دو معنی استعمال نمايند بنحوی كه در ذهن استعمال كننده به عنوان هر دو معنا باهم می آيد و در حقيقت استعمال در يك معنی می باشد همانند مجموع افراد و اجزاء در عام مجموعی كه يك معنی است.
 
 بحث جديد شهيد صدر (قدس سرّه):
 بحثی را كه ايشان مطرح نمودهاند كه گرچه فی نفسه قابل توجّه می باشد ولی لازم نيست مفصّلاً بِدان پرداخته شود و مهّم آن است كه در مقام استعمال لفظ واحد، استقلال هر يك از دو معنی حفظ می شود و تفاوتی كند حكم هر يك از دو معنى، مقيّد به ديگری باشد و يا مستقلّ از ديگری باشد. اجمال بحثی را كه ايشان مطرح ساخته اند آن است كه آيا مجموعيّت در استعمال لفظ، مستلزم مجموعيّت در حكم نيز می باشد؟ يعنی حكمی كه مراد جدّی است آيا بر مجموعِ اين دو معنی بنحو تقييد بار میشود؟ يا آنكه تقييد در كار نيست و بر هر يك از آن دو بنحوِ مستقلّ و انحلالی بار می شود؟ می فرمايند اگر چه مجموع المعنيين - كه معنای ثالثی است - مرادِ استعمالی می باشد ولی در مراد جدّی استعمال كننده ممكن است هر يك از دو معنی بصورت مستقلی دارای حكم باشد و حكم بر هر كدام انحلالی بار شود زيرا مجموع المعنيين به معنای تقييد طبيعت يكی از دو معنی به ديگری نيست بلكه به معنای مجموع دو طبيعتی است كه هر كدام می تواند بصورت جامع بين مطلق و مقيّد در موضوع حكم أخذ شده باشد.
 شبهاتی را در ردّ امكان و در ادّعای امتناع وارد ساخته اند:
 1)- اشكال ميرزاي نائيني: وي اشكال كرده چون نفس انسان بسيط می باشد، ملاحظه و تصوّرش نيز بايستی بسيط باشد و امكان ندارد در لحظه واحد بتواند دو معنی و ملحوظی كه مستقلّ از هم باشند را تحت عنوان معنای واحدی بنام مجموع، لحاظ نمايد و اين تنها در صورتی ممكن است كه آنها را در دو آن تصوّر نمايد و مثلاً در آن اوّل، عين باصره و در آن دوّم، عين جاريه را تصوّر نمايد.
 نقد گفتار وی: ليكن هرگز معنای بساطت نفس به معنايی كه ايشان ذكر كرده صحيح نيست و نفس انسان در عين بسيط بودن اين توانايی را دارد كه در آن واحد تصوّرات و لحاظ های متعدّدی داشته باشد مانند آنكه در يك لحظه جمله تامّه را لحاظ می كند كه در حقيقت، موضوع و محمول و نسبت حكميّه بين آن دو را در آن واحد لحاظ می نمايد.
 2)- اشكال آخوند خراسانی: صاحب كفايه اشكال توارد معلولَيْن بر علّت واحد را عنوان كرده كه استعمال لفظ كانّه علّت است و معنايی كه به ذهن انسان منفَهم می شود معلول است پس استعمال لفظ در دو معنی بمثابه ايجاد دو معلول با يك علّت است كه همچون توارد علّتين بر معلول واحد، محال است.
 نقد گفتار وی: اين بيان هم تمام نيست زيرا:
 اوّلاً ـ تصوير علّت واحد و معلولَين در اينجا صحيح نيست زيرا هر كدام از آن دو معنی به جهتِ خاصّی بوسيله استعمال لفظِ واحد اراده می شوند و چنانچه هر دو معنای حقيقی باشند وضع لفظ برای هر يك از آن دو با اعتبار و حيثيّت جداگانه ای است و حيثيّت ها كه متفاوت شد، بالدّقة علّت نيز متعدّد خواهد بود و چنانچه يكی حقيقی باشد و ديگری مجازى، استعمال لفظ و اراده معنای حقيقی بواسطة وضع اوّلی لفظ می باشد و استعمال آن و اراده معنای مجازی نيز بدليل وجود مناسبت ذاتی است كه حيثيّت جداگانه ای از حيثيّت ارادة معنای حقيقی است.
 ثانياً ـ با توجّه به آنكه ارادة استعمالی را اعّم از اراده تفهيمی دانستيم و استعمالِ لفظ به معنای آن است كه لفظ دارای شأنيّت و صلاحيّت دلالت بر معنی باشد چه آنكه بالفعل، معنی منفهم شود و چه آنكه منفَهم نشود مانند مواردِ اجمال و ابهام گويی ممكن است با استعمال لفظ مفرد، هر كدام از آن دو معنی كه فی نفسه صلاحيّت داشته باشد منفَهم شود و شايد هر دو اين صلاحيّت را دارا باشند و باهم منفَهم باشند همچنان كه ممكن است يكی از آن دو منفَهم شود ولی انفهامِ ديگری با قرينه باشد كه بحث بعدی خواهد بود.
 3)- اشکال سوم: گفته اند بنابر مرآتيّت و فنای لفظ در معنی در مقام استعمال، لزوم وحدت فانی و تعدّد منفی فيه پيش می آيد زيرا اراده دو معنی مستقلّلاً (نه مجموع و نه جامع) از لفظ واحد مانند آن می ماند كه عنوان واحد در دو معنون مستقلّ از هم فانی شود كه محذورِ وحدت فانی و تعدّد مفنّی فيه خواهد بود يعنی چون فنا، نوعی عينيّت می آوَرَد معنايش آن است كه واحد در اينجا متعدّد شود و يا متعدّد، واحد شود و وقتی لفظ در يك معنی فانی شود ديگر چيزی از آن نمیماند تا در معنای ديگر فانی شود.
 4)- اشكال چهارم: تقريب ديگری از اشکال سوم است. گفته شده بر اين اساس كه لفظ در مقام استعمال دارای لحاظِ آلی می باشد، لازمة استعمال لفظ در دو معنی مستقلاًّ آن خواهد بود كه لفظ واحد دو بار لحاظ داشته باشد و اين به تعدّد لحاظ در ملحوظ واحد می انجامد كه محال بوده و شبيه استحاله اجتماع مثلين است.
 پاسخ: جواب داده می شود كه فنائيّت عنوان و معنون، در باب لفظ و معنی معقول نيست. در آنجا بالحمل الاوّل بين عنوان و معنون، وحدتی وجود دارد ولی وحدت به آن معنی در مانحن فيه معقول نيست و در بحث مرآتيّت لفظ گذشت يا به معنای مغفولٌ عنه بودن لفظ می باشد بطوری كه اگر چه واقعِ تصوّر يا احساس لفظ در ذهن می آيد ولی بدليل اقتران بين تصوّر لفظ و تصوّر معنى، تصور لفظ مغفول عنه می شود و بنابراين اشكال و محذوری ندارد از آنكه دو علقه تصوّری در ذهن ايجاد شود و تصوّر لفظ واحد با تصوّر دو معنی مستقلاًّ اقتران پيدا كند و می تواند هر دو معنی را به ذهن خويش القاء نمايد.
 بر اساسِ تفسيری كه ما در باب اقتران تكوينی اختيار كرديم نيز می توان گفت اصلاً در اينجا تصوّر دركار نيست بلكه آن احساس يا محسوسِ بالذّات كه يك وجود نفسانی می باشد ربط به دو تصوّر پيدا نموده و بر اثر اقتران، يك احساس بالذّات بر اثرِ اين تصوّر و يك احساس نيز بر اثرِ آن تصوّر خواهيم داشت و هر دو تصوّر مستقلاًّ در ذهن خطور می كند (نه مفهوم مجموعِ دو معنی و نه جامعِ هر دو) و به روشنى، محذور وحدت إثنين يا تعدّد واحد پيش آيد.
 5)- اشكال پنجم: اشكال تعدّدِ لحاظ در ملحوظ واحد هم پيش آيد زيرا قبلاً گذشت مرآتيّت به معنای آليّت و فنائيّتِ لفظ در معنی نيست بلكه به معنای عدم التفات يا سببيت احساس می باشد مانندِ جائی كه معانی حرفی را آلت و حالتِ تصوّر اسمی بدانيم و التفاتی به آن شود يعنی التفاتی در نفس انسان به سوی لفظ نيست و تمام التفات به معنی يا ذو الأدات می باشد. واقعاً سببيّت تكوينی بين وجود واقعی آن تصوّر ولو بدون التفات و بين دو تصوّر مستقلّ به نحو تداعی يا قرن أكيد ايجاد شده و لذا امتناعی از استعمالِ لفظ در دو معنی نيست. در نتيجه هم مرآتيّت محفوظ است و هم محذورِ تعدّد لحاظ پيش نمى.آيد و چون تصوّر لفظ واحد، مقرون به دو تصوّر شده كه هر كدام مستقلّ از ديگری است هر دوی آن تصوّرها با تصوّر لفظ به ذهن می آيند.
 6)- اشكال ششم: مرحوم محقّق اصفهانى (ره) نيز با تعبير وجود تنزيلی لفظ واحد برای دو معنای مستقلّ از هم، استعمال لفظ واحد در دو معنی را ممتنع دانسته كه شايد مقصود ايشان آن است كه همواره در مقام استعمال، معنی بوسيلة تلفّظِ لفظ ايجاد می شود بوجود لفظی و تنزيلی و چيزی از لفظ مانَد تا معنای ديگری مستقلاًّ ايجاد شود. در نتيجه استعمال لفظ واحد در اكثر از معنی از اين جهت ممتنع خواهد بود كه به وحدت و ايجاد يا موجِد و تعدّد موجود، منتهی می شود كه دارای استحاله می باشد.
 پاسخ: روح بيان فوق زايد بر اشكالات قبلی نيست و پاسخ آن است كه تعدد وجود تنزيلی به تعدد تنزيل است پس اگر لفظ نازل منزله دو معنا يا بيشتر باشد با يك ايجاد هر دو معنا وجود تنزيلی پيدا می كند زيرا وجود تنزيلی وجود حقيقی نيست تا مستلزم وحدت ايجاد و تعدد وجود حقيقی شود و اگر مقصود آن است كه چون استعمال در هر معنا مستقلا است پس ايجاد تنزيلی هر معنا مستقلا است و تعدد وجود مستقلا مستلزم تعدد ايجاد مستقلا است و اين خلف وحدت لفظ و ايجاد است. پاسخ آن است كه اين استقلال در ايجاد و وجود تنزيلی مستلزم تعدد وجود حقيقی لفظ نيست بلكه با وجود حقيقی واحد لفظ به جهت تعدد تنزيل و اعتبار دو ايجاد و وجود تنزيلی شكل می گيرد و استحاله ای ندارد چون ايجاد حقيقی نيست بلكه اعتباری و تنزيلی است .
 7)- اشكال هفتم: برخی بين دو مسلك در وضع يعنی تعهد و غير تعهد يا علاميّت و غير علاميّت تفصيل داده اند كه اگر وضع لفظ را از باب علاميّت بدانيم استعمال لفظ واحد در بيشتر از يك معنى، ممتنع نخواهد بود و يك شيء می تواند علامتِ دو يا چند چيز مستقل از هم قرار گيرد ولی در صورتی كه قائل به مرآتيّت و آليّت لفظ برای معنی شويم استعمال مذكور ممتنع خواهد بود.
 پاسخ: وليكن اين تفصيل وارد نيست زيرا:
 اوّلاً ـ علاميت علقه وضعيه و يا غير علاميت آن ربطی به مقام استعمال ندارد و همچنين مسلك تعهد در وضع و يا مسلك اعتبار و يا قرن موكّد.
 ثانياً ـ در بحث مرآتيّت مفصّلاً اثبات كرديم مرآتيّت يا آليّت لفظ برای معنی نه به معنای فنا؟ لفظ در معنی و نه به معنای وحدت إثنين و نه به معنای وحدت لفظ و معنی است بلكه مرآتيّت يا به معنای مغفولٌ عنه بودنِ لفظ و عدمِ التفات به آن است و يا اصلاً باب احساس ذاتی لفظ می باشد كه در مرتبه ای قبل از تصوّر لفظ قرار دارد و مستقيماً به ذهن انسان می آيد چون اين رفلكس با احساس مزبور ايجاد شده است.
 تنها بر اساس مسلك تعهّد در باب حقيقت وضع می توان علاميّت را اينگونه توجيه نمود كه چون دلالت لفظی وضعى، تصديقی است و متعهّد می تواند تعهّد كند به همراه استعمال لفظ واحد، أحدهمای از دو معنی را اراده نمايد، همانطور می تواند تعهّدِ مطلق داشته باشد كه هرگاه لفظ را استعمال نمود هم اين معنی و هم آن معنی را بياورد كه امتناع و استحاله ای نخواهد داشت و صرفاً خلاف حكمت وضع يا خلافِ ظاهر می باشد.
 8)- اشكال هشتم: مرحوم صاحب معالم (ره) معتقد است به جهت أخذ قيد وحدت در استعمال لفظ بر معنى، استعمال لفظ در دو معنی خلاف أخذ اين قيد خواهد بود و شبيه استعمال لفظ مركّب در جزء می شود كه اگر در مقام استعمال مذكور بخواهند قيد وحدت را حذف نمايند استعمال در مجاز خواهد شد.
 پاسخ: البتّه اگر مقصودشان از أخذ قيد وحدت آن است كه لفظ واحد در مجموع يا جامعِ دو معنی استعمال شود، چنين چيزی را ثابت كرديم صحيح نيست زيرا مجموع يا جامع، معنای سوّمی است كه در استعمال لفظ در اكثر از معنی چنين مقصودی دنبال شود تا در معنای سوّمی جدای از آن دو معنی استعمال شود.
 اگر هم مقصود، اخذ وحدت ذاتی باشد كه ذكرش لازم نبود زيرا قيد مزبور همواره در اينجا محفوظ است و با اطلاقِ لفظ واحد كه می خواهند آن را در دو معنای مستقل استعمال نمايند وحدت ذاتی هر يك از آن دو معنا محفوظ است.
 و اگر مقصودِ از قيد وحدت آن باشد كه آمدن يكی از دو معنای مستقلّ به ذهن، مقيّد به قيد واقعی نيامدن معنای ديگر در ذهن باشد كه اين مقصود نيز صحيح نيست زيرا قبلاً گذشت قيود دلالت لفظی همواره تصوری است و نه تصديقی و واقعی و چنين فبد واقعی هم اخذ نشده است در وضع حتی اگر اخذش ممكن باشد و اگر مقصود، اخذ مفهوم وحدت است كه بطلانش بيّن است.
 9)- اشكال نهم: گفته شده استعمال لفظ واحد در بيش از يك معنی خلافِ غرض واضع می باشد زيرا كانّه واضع در هنگام استعمال لفظ واسته شرطی را ولو ضمناً قرار دهد كه لفظ در يك معنی استعمال شود چون اصل وضع برای يك معنی است.
 پاسخ: جواب اين اشكال نيز روشن است و قبلاً در اثنای بررسی اشكالات اشاره ای به آن داشتيم كه:
 اوّلاً ـ باب وضع را باب تكاليف دانند تا غرضِ واضع، واجب الاتّباع باشد.
 ثانياً ـ خلاف غرض واضع بودن را قبول نداريم و اشكالی بينيم كه واضع در مقام وضعِك لفظ واحد، آن را برای چند معنی اختصاص دهد و اگر صلاحيّت ايجاد قرن بين لفظ و معانی باشد قهراً تلازم تصوّری بين لفظ و هر يك از آن معانی نيز ايجاد می شود.
 حال كه هيچ يك از اشكالات وارد نيست، اين سئوال مطرح است كه محذور و نكته اصلی عدمِ امكان اين استعمال در چيست؟ واقعاً اگر ما باشيم و اشكالات نا تمام ذكر شده، اشكالی در امكانِ استعمال لفظ واحد در اكثر از معنی نخواهد بود مگر آنكه نكتة اصلی محذور اين استعمال را پيدا كنيم زيرا هنگامی كه بين احساس لفظ و تصوّر معنى، اقتران ايجاد اشود می تواند بين احساس لفظِ واحد و تصوّر دو معنای مستقّل نيز باشد يعنی يك اقتران بين احساس لفظِ مشترك و تصوّر يك معنی و يك اقتران بين احساس همان لفظ مشترك و تصوّر معنای ديگر بطوری كه هر دو معانی حقيقی باشند - همچنان كه ممكن است بين احساس لفظ و تصوّر معنای مجازى، اقتران ضعيفی شكل گيرد و آنگاه وقتی لفظ واحد را استعمال كرده و به همراهِ آن، اين دو اقترانِ تكوينی نيز در ذهن شنونده فعال شود و هر دو معنی بطورِ مستقل از هم در ذهن او ايجاد شود به نحوی كه كانّه خودِ آن دو معنی به محضِ تصوّر يا احساس لفظ - به تعبير ما - در ذهن می آيند و تفاوتي كند تلازم تصوّری را بين تصوّر لفظ و تصوّر معنی بدانيم و يا آن را بين احساس لفظ و تصوّر هر يك از دو معنی مستقلاًّ بدانيم.
 با توجّه به آنچه سابقاً در بحث استعمال گذشت قصد استعمال كنندة لفظ در معنی در طولِ صلاحيّت و شأنيّت داشتن لفظ برای آن معنی می باشد وی تنها كاری كه انجام می دهد آنكه اين صلاحيّت و سببيّت تكوينی را در مقام استعمال، إعمال می كند و در نتيجه هنگامی كه لفظ واحد را می خواهد استعمال نمايد به همراه احساس آن لفظ توسّط شنونده همة معانی لفظ كه وی عالم به آنها است بطور مستقلّ و جداگانه (نه به معنای مجموع يا جامع) در ذهنش منعكس می شوند.
 زيرا چنانچه لفظ دارای صلاحيّت و سببيّت دلالت بر معنی باشد پس محذوری ندارد تا با استعمالِ لفظ، همه معانی بطور مستقلّ در ذهن منعكس شود و چنانچه امكان ثابت شود اين بحث مطرح می شود كه استعمال لفظ در اكثر از يك معنا چرا از اصالت الحقيقه در الفاظ مشترك ثابت شود و حال آنكه اين استعمال صحيح و ممكن است و يا به تعبيری ديگر چرا خلاف ظاهر است؟
 
 نظر شهيد صدر (قدس سرّه):
 ايشان نكته آن را در خلاف ظهور حالِ متكلّم می دانند بر اين اساس كه ظاهر حال متكلم آن است كه در مقابل هر جزء از كلام يك معنا باشد و نه متعدد همانگونه كه در وضع هم لفظ از برای هر يك از معانی مستقلا وضع شده است و اين يكنوع تبعيت استعمال از وضع است و در حقيقت، تبعيّت در مقام استعمال از عالمِ وضع برگشت به ظهور حالی متكلّم دارد زيرا بطور قهری همواره استعمال لفظ تابعِ وضع می باشد و اراده استعمالی به چيزی تعلّق می گيرد كه لفظ دارای صلاحيّت و شأنيّت دلالت بر آن می باشد.
 ايشان با اين بيان خواسته اند بگويند چون عُلقة وضعيّه و اقتران ها جدای از هم هستند در مقام استعمال نيز به تبع استقلال در عالم وضع و اقتران، هر كدام را بطور مستقلّ قصد نموده و به ذهن می آوَرَد.