1402/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی حجیت اجماع/ حجیت قول لغوی/
ادامه بررسی حجیت قول لغوی
شرط اساسی حجیت قول لغوی -چه از باب اینکه خبره است و چه از باب اینکه ثقه است و از یک امر حسی خبر میدهد- احراز وثاقت لغوی است و ما هیچ شهادتی به وثاقت لغویهای معروف مانند خلیل صاحب کتاب العین نداریم. البته لازم نیست عدم وثاقت آنها به معنی این باشد که آنها کذاب باشند[1] ، ممکن است ثقه نباشند کذاب نیز نباشند و داعی بر کذب ندارند بلکه داعی بر صدق نداشته باشند و برای اینکه کتابشان ناقص نباشد بدون استفراغ وسع به بیان مظنونات اکتفا کنند و در هر موردی اظهار نظر قطعی کنند که در این صورت آنها غیر ثقه میشوند. اگر وثاقت لغوی احراز شود و همچنین احراز شود که اجتهاد کرده است میتوان در این امر لغوی به شرط اینکه وثوق نوعی حاصل شود از او تقلید کرد. البته به نظر دیگران وثوق نوعی نیز لازم نیست. البته جواز تقلید از او مشروط به اینکه منابع استنباط که استعمالات عرب است نزد ما فراهم نباشد و الا اگر منابع استنباط این لغوی در دسترس ما نیز باشد و خود ما نیز میتوانیم اجتهاد کنیم بنای عقلاء بر قبول تعبدی قول او نیست. زیرا یک شخصی که ادعای فقاهت میکند باید کارشناس ظهورات لغوی نیز باشد و اگر منابع استنباط یک ظهور لغوی به او داده شود بتواند استنباط کند و معنا ندارد که به قول لغوی رجوع کند و تعبدا قول او را بپذیرد.
نکته دیگر اینکه در جلسه قبل گفتیم شهید صدر رحمه الله فرمودهاند: همین که لغوی موارد استعمال را بیان کند ولو اعمال کارشناسی نکند و معنای حقیقی را نیز بیان نکند، خود ما میتوانیم با اعمال کارشناسی معنای آن را کشف کنیم. مثلا وقتی در لغت موارد استعمال «مولی» ذکر شود که در دو معنای «سید» و «ابن عم» استعمال شده است خود ما کارشناسی میکنیم و میگوییم در این خطاب شرعی که لفظ مولا بهکار رفته است احتمال ندارد که به معنای ابن عم باشد پس معنای آن منحصر در «سید» میشود[2] .
این کلام مبتنی بر این است که ظاهر این کلام لغوی این باشد که این لفظ استعمال ثالث متعارفی ندارد. و الا اگر این ظهور پذیرفته نشود ممکن است این لفظ بیش از دو استعمال داشته باشد ولی لغوی فقط این دو استعمال را دیده و آنها را بیان کرده ولی استعمال سوم را ندیده لذا آن را ذکر نکرده است. البته بعید نیست در کتابهای لغوی معتبر مثل العین، معجم مقاییس اللغة و همینطور کتابهای مفصل لغت مثل لسان العرب و تاج العروس وقتی استعمال دیگر را نقل نمیکنند ظاهرش این است که استعمال متعارف دیگری وجود ندارد. ولی با این وجود این کلام تمام نیست زیرا در مثال فوق با عدم احتمال معنای ابن عم در این خطاب شرعی کشف نمیشود که معنای مولی در این خطاب سید است زیرا ممکن است ظهور عرفی مولی در یک معنای جامعی بود که دو مصداق آن یعنی ابن عم و سید در لغت بیان شده است ولی آن معنای جامع منحصر به همین دو مصداق نیست زیرا گاهی حالت جامع انتزاعی است -مثل بیان مرحوم صاحب کفایه در معنای صیغه امر یا در ماده امر که فرمودهاند: معنای حقیقی ماده امر یک معنای جامعی بین این موارد استعمالات است[3] - در لفظ «مولی» نیز ممکن است چنین باشد یعنی به معنای سید و ابن عم استعمال شده است ولی ظهور عرفی آن ممکن است یک معنای جامعی باشد که آن معنای جامع نیز منحصر به ابن عم و سید نیست تا گفته شود چون ابن عم در این خطاب مصداق ندارد پس مراد از آن همان «سید» است. البته ممکن است با اعمال کارشناسی به این نتیجه برسیم که مشترک لفظی بین «سید» و «ابن عم» است ولی این نیاز به کارشناسی ما دارد.
شرط رجوع به برائت در شبهات مفهومیه لغت
در شبهات مفهومیه لغت که اطلاق یک مفهوم لغوی را نمیتوان ثابت کرد به برائت رجوع میشود. و این مختص به عدم حجیت قول لغوی نیست بلکه حتی بنابر حجیت قول لغوی نیز این مشکل وجود دارد که لغویون معمولا حد دقیق معنا را بیان نمیکنند، مانند «سعدانة نبت» تعاریف در کتب لغت جامع و مانع نیست. ولی جریان برائت مشروط است به این که اولا: عام فوقانی وجود نداشته باشد. مثل «اکرم کل عالم» و «یحرم اکرام العالم الفاسق» فاسق در لغت شبهه مفهومیه دارد و مردد است بین گنهکار و بین متهتک زیرا معلوم نیست که فاسق در لغت همان فاسق در اصطلاح فقها باشد. در این جا به برائت رجوع نمیشود بلکه به عام فوقانی «اکرم کل عالم» رجوع میشود که فقط آن کسی که قدر متیقن است که فاسق است یعنی آن شخصی که متهتک یعنی متجاهر به فسق است، از آن خارج شده است.
ثانیا: استصحاب تکلیف سابق –بنابر قول به جریان استصحاب در شبهات حکمیه- وجود نداشته باشد. ثالثا: شک در محصل نباشد. مثلا در ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّبا﴾[4] معلوم نیست که صعید به معنای تراب است یا به معنای مطلق وجه الارض یا ﴿أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ﴾[5] معلوم نیست که «الکعب» به معنای قبة القدم است یا مفصل، بنا بر مبنای مرحوم خویی که خود تیمم و وضو را شرط نماز میداند از وجوب نماز مشروط به وضویی که مسح پای آن تا مفصل باید باشد، برائت جاری میشود. ولی بنا بر این که شرط نماز طهارت مسببه از وضو یا تیمم باشد نه خود وضو که در این جا مردد بین اقل و اکثر است، شک در محصل است زیرا نمیدانم این وضویی که تا قبة القدم مسح میکنم و به مفصل نمیرسانم محصل طهارت است یا محصل طهارت نیست، و باید احتیاط کرد که نظر مشهور نیز همین است.
اجماع
اصولیون قبل از طرح بحث خبر واحد، اجماع منقول به خبر واحد را مطرح کردند و این ترتیب فنی نیست زیرا اول باید حجیت خبر واحد بررسی شود و بعد گفته شود خبر واحد اگر حاکی از اجماع بود معتبر است یا نه ولی ما به تبع اعلام به همین نحو بحث میکنیم.
اجماع عامه
قبل از بحث از اجماع منقول باید ابتدا اعتبار اجماع محصل را بررسی کرد. البته اجماع محصل ربطی به امارات ظنیه ندارد و اگر معتبر باشد از باب علم و یقین به حکم شارع معتبر است.
عامه برای اثبات حجیت اجماع محصل به ادلهای تمسک کردند و به قول شیخ انصاری رحمه الله «هم الاصل له و هو الاصل لهم»[6] عامه اساس اجماع را طراحی کردند و این اجماع بود که اساس بنیان غیر مرصوص آنها را پایهریزی کرد.
دلیل اول: آیه ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً﴾[7]
تقریب استدلال: آیه میفرماید کسی که غیر سبیل مؤمنین را اتباع کند او را عقاب خواهیم کرد. و و مراد سبیل صد در صد مؤمنین نیست زیرا هیچگاه مؤمنین صد در صد در پیمودن یک مسیر اتفاق ندارند و بالاخره چند نفر تخلف میکنند بلکه مراد سبیل اغلب مؤمنین است که همان اجماع میشود و لذا اتباع از مسیر اغلب مؤمنین یعنی اجماع لازم است.
این دلیل تمام نیست زیرا اولا: ممکن است مجموع دو چیز مراد باشد یعنی کسی که از راه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جدا شود و راه غیر مؤمنین را دنبال کند را عقاب میکنیم. یعنی در جدا شدن از راه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مصداق کسی میشود که راه غیر مؤمنین را دنبال میکند چون راه مؤمنین راه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. ثانیا: بر فرض انحلالی باشد و «من یتبع غیر سبیل المؤمنین» مستقل از «من یشاقق الرسول» باشد، ولی وصف مشعر به علیت است یعنی راهی که مقتضای ایمان مؤمنین است را دنبال نکند. و مراد این نیست که تا روز قیامت به نحو قضیهی حقیقیه مؤمنین هر راهی رفتند ولو به مقتضای ایمان آنها نباشد اتباع آنها لازم است و آیه ظهوری در این مطلب ندارد و احتمال این معنا کافی است که دیگر نتوان به این آیه برای اثبات حجیت اجماع عامه تمسک کرد.
ثالثا: با قطع نظر از اشکال قبل ممکن است مراد قضیهی خارجیه باشد که مؤمنین الان دنبال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حرکت میکنند، کسی که از این راه مؤمنین سرپیچی کند عقاب میشود.
بنابراین ظهور در قضیهی حقیقیه آن هم به این نحو ذات مؤمنین هر راهی رفتند لازم الاتباع است ولو به اقتضای ایمان آنها نباشد، خلاف جهتگیری کلی قرآن کریم است که اصرار دارد که قلیلی از بندگان من شکرگزار و تابع من هستند و اکثر مردم تابع خداوند متعال نیستند. ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾[8] خداوند متعال در قرآن به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند جمعی از کسانی که با تو هستند، منافقون هستند.
رابعا: بر فرض آیه ظهور داشته باشد در این که به نحو قضیهی حقیقیه تبعیت از راهی که اغلب مؤمنین میروند، لازم است –که قطعا چنین ظهوری ندارد- ولی اغلبیتی که زبدگان مؤمنین مثل امیرالمؤمنین علیه السلام و سلمان که «منا اهل البیت»[9] است و ابوذر که «ما اظلت الخضراء علی ذی لهجة اصدق من ابیذر»[10] و عمار یاسر که در مورد او فرمود «ستقتلک الفئة الباغیة»[11] در آن نباشند سبیل مؤمنین نیستند. سبیل مؤمنینی که خالد بن ولیدها سیف الاسلامش هستند، طلقاء و ابنای طلقا حکمرانانش هستند و مروان بن حکمها سردمدار هستند و امثال امیرالمؤمنین علیه السلام در خانه نشستند و ابوذرها تبعید شدند سبیل مؤمنین نیست.
رابعا: میخواهید با اینها خلافت خودتان را اثبات کنید در حالی که خلافت شما یک کودتا بود. خلیفه دوم گفت «كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا»[12] یک حادثهای اتفاقی بود، فلتهای بود از ما، و خدا از شرش ما را حفظ کرد. همانی که اسمش انتخاب بود، چه انتخابی؟ خلیفه دوم اول گفت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمرده است و مردم به او میگفتند این چه حرفی است؟! قرآن میگوید ﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ﴾[13] ولی خلیفه دوم گفت من باور نمیکنم. و مردم را به این نحو مشغول کردند تا خلیفه اول رسید او که از ماجرا با خبر شد به عمر گفت این چه حرفی است؟ قرآن میگوید: ﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ﴾[14] بعد خلیفه دوم گفت «کانی لم اسمع هذه الآیة قبل ذلک» بعد با آن مؤامرهای[15] که بزرگترین فتنه تاریخ بود کار را به انجام رساندند. به قول سلمان که وقتی از آن ماجرا از او سؤال کردند در جواب به فارسی فرمود: «کردید و نکردید»[16] بعد مردم را با جبر به بیعت کشاندند. اگر این سبیل المؤمنین است پس سبیل الکفار و المنافقین چیست؟
خود غزالی میگوید: ظاهرا مراد از آیه این است که «و یتبع غیر سبیل المؤمنین فی مشایعته» یعنی «فی مشایعة النبی» کسانی که راه غیر مؤمنین را در پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میروند اینها عقاب میشوند و الا معنا ندارد خدایی که میگوید «أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم» بعد از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم شما بر میگردید، بگوید و لکن هر کس از راه شما پیروی نکند او را عقاب میکنیم؟
دلیل دوم: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ و تؤمنون بالله﴾[17]
تقریب استدلال: ممکن نیست که یک امتی خیر امت باشد ولی اغلب آنها به انحراف کشیده شود، پس همیشه مسیری که اغلب مؤمنین به سمت آن رفتند حق است.
این دلیل نیز تمام نیست زیرا اولا: در روایت صحیح در تفسیر قمی آمده است که «وَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ قُرِئَتْ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع «خَيْرُ أُمَّةٍ» يَقْتُلُونَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع فَقَالَ الْقَارِئُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ نَزَلَتْ قَالَ نَزَلَتْ «كُنْتُمْ خَيْرَ أَئِمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»[18] البته همانطور که در بحث تحریف قرآن گذشت ما این روایت را قبول نداریم. ثانیا: طبق همین قرائت معروف «کنتم خیر امة» مثل ﴿تبارک الله احسن الخالقین﴾[19] است یعنی از باب این است که خداوند متعال خوب تنظیم کرده است و «اف» بر مردم که تنظیم خداوند متعال را به هم زدند «ثم رددناه اسفل سافلین» و الا خداوند متعال وقتی انسان را خلق میکند به احسن وجه این کار را انجام میدهد و ﴿تبارک الله احسن الخالقین لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم﴾[20] در این آیه نیز همینطور است «کنتم خیر امة» یعنی به لحاظ تنظیم کارخانهای خداوند متعال، شما بهترین امت هستید، در بین شما امر به معروف و نهی از منکر است و ایمان به خداوند متعال مطرح است ولی شما خودتان را خراب میکنید. مراد این نیست که ما از عالم تکوین خبر میدهیم که شما تا روز قیامت ملتزم به احکام دین هستید و به انحراف کشیده نمیشوید. هیچکس از این آیه استفاده نمیکند که این تضمینی است که این امت تا روز قیامت به انحراف کشیده نمیشوند. و لذا در روایات آمده است «وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ بَعْدِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِيَةٌ وَ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ.»[21] یا این که در کتب عامه آمده است «و لو دخلوا جُحر ضب لدخلتموه حذو القذة بالقذة و النعل بالنعل»[22] اگر یک مردی از بنی اسرائیل وارد لانه سوسمار شود شما نیز وارد میشوید و همانطور که بنی اسرائیل منحرف شدند مسلمین نیز منحرف شدند.
بنابراین «کنتم خیر امة» یعنی ما اینطور دین شما را و چهارچوب شما را تنظیم کردیم که اگر پیرو دین اسلام باشید خیر امة میشوید. و آن ظهور در یک امر تکوینی که الی الابد شما خیر امت میمانید، ندارد.
دلیل سوم: ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ﴾[23]
این آیه نیز مثل آیه قبل است یعنی طبق تنظیم ما شما امت وسط هستید و اگر به افراط و تفریط گرایش پیدا میکنید مشکل از خودتان است نه مشکل تنظیم ما و دین ما.
دلیل چهارم: روایت «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالَة[24] فاذا رأیتم اختلافا فعلیکم بالسواد الاعظم.»[25]
این دلیل نیز تمام نیست زیرا اولا: سند این روایت که در کتب عامه نقل شده است طبق اعتراف خود عامه نیز ضعیف است.
ثانیا: از این روایت نیز حجیت اجماع استفاده نمیشود. زیرا «لاتجتمع امتی علی ضلالة» غیر از «لاتجتمع امتی علی خطاء فی الفقه» است. اجتماع بر خطا غیر از اجتماع بر ضلالت است و هر خطای فقهی ضلالت نیست. مثلا در حاشیه عروه فقها این همه با هم اختلاف دارند اینطور نیست کخ اینها همه علی ضلالة هستند و فقط یک رأی ممکن است علی هدایة باشد.
ثالثا: «لاتجتمع امتی علی ضلالة» ولو همانطور که شهید صدر رحمه الله فرمودند قرینه لبیه وجود دارد که به لحاظ اغلبیت و جمهور است و مراد صد در صد نیست تا گفته شود باید امام علیه السلام نیز در ضمن آنها باشد تا صد در صد امت شود.[26] ، ولی جمهور امت آنی است که امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام و صدیقه طاهره سلام الله علیها و سلمان و ابوذر در ضمن آن باشند ولی اگر اینها نبودند و یک مشت گاوچران و سوسمارخور میداندار شدند اجتماع امت نمیشود. سواد اعظم آنی است که امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن آنها باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «عَلِيٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُ مَعَ عَلِيٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ مَا دَار»[27] نه آنهایی که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و اصحاب خاص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را کنار زدند، ابوعبیده جراحها و آن کسی که میگفت «اقیلونی اقیلونی و لست بخیرکم و علیٌّ فیکم»[28] سردمدار میشوند. کسی سردمدار میشود که خودش میگفت «خدا نیاورد معضلهای را که ابوالحسن نباشد که آن را برای من حل کند، لولا علی لهلک عمر»[29]
بنابراین واضح است که این اجماعی که عامه ادعا میکنند از این روایات استفاده نمیشود. و بر فرض دلالت این روایت بر حجیت اجماع ولی چیزی که آنها میخواهند با آن اساس مذهب خود را درست کنند حتی اجماع همج رعاع یک مشت افردی که به دنبال باد میروند نیز نبود. اول چند نفر بودند و بقیهی آن به زور بود. همان سعد بن عباده که مخالفت کرد را کشتند چون مانع راهشان بود و گفتند جنها او را کشتند «قد رمینا سعد بن عبادة بسهمین فلم یخطئ فؤاده»، آنها اکثریت بلکه اقلیت نیز نبودند دو نفر که اقلیت نمیشود. لذا بهتر است از این بحث بگذریم و وقت خود را بیشتر از این با افرادی که ﴿سواء علیهم أانذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون﴾[30] تلف نکنیم.