1402/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی حجیت ظهورات قرآن
ادامه بررسی مناقشات کبروی در حجیت ظهور قرآن
بحث در وجوهی بود که اخباریون برای اثبات عدم حجیت ظهور آیات قرآن –بر فرض انعقاد ظهور- به آن استدلال کردند.
دلیل اول: تمسک به آیه ﴿مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ﴾
آیه ﴿هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ﴾[1] دلالت بر نهی از اتباع متشابه دارد و ظواهر نیز از متشابهات است لذا در این آیه از عمل به ظهورات قرآن نهی شده است.
بررسی دلیل اول
از این وجه جوابهایی مطرح شد. یکی از جوابهایی که از این وجه داده شد این بود که بر فرض دلالت بر عدم حجیت ظهور کتاب، خود آن نیز ظهور کتاب است و این شبیه خبر واحد سید مرتضی رحمه الله به وجود اجماع بر عدم اعتبار خبر واحد است که حجیت این خبر واحد سید مرتضی محال است.
ان قلت: بر فرض شک در صدق مضمون این آیه نیز امضای بنای عقلاء در عمل به ظهور قرآن احراز نمیشود.
قلت: برای احراز امضای این بنای عقلاء به روایاتی که مفاد آن امر به رجوع به قرآن است و همچنین روایات عرض احادیث بر قرآن و روایات مرجحیت قرآن در مورد تعارض خبرین و خود حدیث ثقلین، تمسک میشود زیرا مفاد این روایات اعتبار ظاهر قرآن است.
بررسی جواب جدلی شهید صدر رحمه الله از دلیل اول
شهید صدر رحمه الله فرمودهاند: طبق نظر اخباریون باید برای تفسیر قرآن کریم به روایات اهل بیت علیهم السلام رجوع کرد، وقتی به روایات رجوع میشود ملاحظه میشود که در یک روایت امام علیه السلام محکمات را به امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السلام و متشابهات را به جبت و طاغوت تفسیر شده است. «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةُ- وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ قَالَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ- فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ أَصْحَابُهُمْ وَ أَهْلُ وَلَايَتِهِمْ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةُ ع»[2] پس طبق نظر اخباریون این آیه ربطی به عمل به ظهورات قرآن ندارد زیرا طبق این روایت مراد از متشابه در قرآن ظهورات قرآن نیستند بلکه مراد فلان و فلان میباشد. البته این جواب جدلی به علمای اخباری است[3] .
این مطلب تمام نیست زیرا اولا: معلوم نیست که اخباریون همهی اخبار را ولو این خبر را که غالب روات آن از غلات هستند نیز معتبر بدانند ولو در کافی آمده است. زیرا راوی در این روایت محمد بن اورمه ابوجعفر قمی است که مرحوم نجاشی در مورد او فرمودند: «ذكره القميون –یعنی ابن ولید و صدوق رحمهما الله- و غمزوا عليه و رموه بالغلو حتى دس عليه من يفتك به - یعنی کسی را فرستادند تا او را ترور کند و آن شخص در منزل او مخفی شد- فوجدوه يصلي من أول الليل إلى آخره فتوقفوا عنه. -بعضی از غلات نماز نیز نمیخواندند و معتقد بودن خداوند متعال در امیرالمؤمنین علیه السلام حلول کرده است ولی محمد بن اورمه در این حد نبود لذا او را نکشت- و قال بعض أصحابنا: إنه رأى توقيعا من أبي الحسن الثالث عليه السلام إلى أهل قم في معنى محمد بن أورمة و براءته مما قذف به»[4] البته این توقیع اخیر ثابت نیست ولی او جزء غلات بوده است.
و این شخص از علی بن حسان بن کثیر هاشمی نقل میکند که نجاشی در مورد او نیز فرمودند: «علي بن حسان بن كثير الهاشمي....ضعيف جدا، ذكره بعض أصحابنا في الغلاة، فاسد الاعتقاد»[5]
مرحوم کشی نیز از ابن فضال نقل میکند که علی بن حسان «هو كذاب، و هو واقفي أيضا»[6] .
علی بن حسان نیز از عبد الرحمن بن کثیر نقل کرده که نجاشی در مورد او نیز فرمودند: «غمز أصحابنا عليه و قالوا: كان يضع الحديث»[7] لذا بعید است که اخباریون به این حدیث عمل کنند.
ثانیا: بر فرض گفته شود عمل به احادیث کافی و کتب اربعه مورد قبول اخباریون است و آنها به تمام روایات کافی عمل میکردند -مرحوم خویی از مرحوم نایینی نقل کردند که «مناقشه در اسناد کافی دأب عجزه است» ولی بعید است که مرحوم نایینی نیز تمام روایات کافی را معتبر بداند. ممکن است مراد ایشان روایاتی بوده که مقطوع البطلان نیستند یا روایاتی که اوضاع روات آن به این نحو فضاحت بار نباشد– ولی این روایت از قبیل بیان مصداق متشابه یا بیان بطن قرآن بدون توجه به ظواهر آن است و الا محکمات منحصر در امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام نیستند و در این آیه آمده است که محکمات و متشابهات جزء قرآن هستند، و حال آن که امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام و آن دو نفر جزء کتابی که خداوند متعال بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل کرده است، نیستند. لذا نمیتوان این را به عنوان اشکال جدلی به اخباریون مطرح کرد.
ثالثا: اخباری با استدلال به آیه، به اصولی اشکال میکند و این اشکال را به خودش وارد نمیداند. یعنی میگوید اصولیون قائل به حجیت ظواهر قرآن هستند در حالی که خود ظهور قرآن دلالت بر عدم حجیت ظهور آن دارد و الا خود او که ظواهر قرآن را حجت نمیداند.
لذا باید طبق مبانی خود اصولیون جوابهای دیگر را بیان کرد نه این که طبق مبانی اخباریون جواب داد.
دلیل دوم: تمسک به روایات ناهیه از تفسیر قرآن
روایاتی وجود دارد که دلالت بر نهی از تفسیر قرآن میکند یا دلالت دارند بر این که قرآن برای عموم مردم قابل فهم نیست. این روایات سه طایفه هستند:
طایفه اول: روایات ناهیه از تفسیر به رأی
روایات متددی وجود دارد که از تفسیر به رأی قرآن نهی میکنند.
روایات اول: «من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار»[8]
صاحب حدائق فرمودهاند: «و روى غير واحد من أصحابنا عن النبي (صلى الله عليه و آله) قال: «من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار»[9]
روایت دوم: «وَ حَدِيثُ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا آمَنَ بِي مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ كَلَامِي الْحَدِيثَ.»[10]
روایت سوم: «وَ فِي الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُفَضَّلٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ... وَ مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَقَدِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ.»[11]
روایت چهارم: « عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع قال: من فسر القرآن برأيه إن أصاب لم يؤجر- و إن أخطأ فهو أبعد من السماء.»[12]
معنا کردن قرآن با فکر خود نیز مصداق تفسیر به رأی است.
طایفه دوم: روایات ناهیه از مطلق تفسیر قرآن
روایاتی نیز وجود دارد که از مطلق تفسیر قرآن نهی میکنند.
روایت اول: «فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثِ كَلَامِهِ مَعَ عَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ قَالَ: وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى- فَإِنَّمَا عَلَى النَّاسِ أَنْ يَقْرَءُوا الْقُرْآنَ كَمَا أُنْزِلَ فَإِذَا احْتَاجُوا إِلَى تَفْسِيرِهِ فَالاهْتِدَاءُ بِنَا وَ إِلَيْنَا يَا عَمْرُو.»[13]
وسائل ج27ص198
روایت دوم: وَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنِ الْحُكُومَةِ فَقَالَ مَنْ حَكَمَ بِرَأْيِهِ بَيْنَ اثْنَيْنِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ فَسَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فَقَدْ كَفَرَ.»[14]
روایت سوم: «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَيْسَ شَيْءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ عَنِ الْقُرْآنِ.»[15]
روایت چهارم « عن زرارة عن أبي جعفر ع قال ليس شيء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، إن الآية ينزل أولها في شيء- و أوسطها في شيء و آخرها في شيء»[16]
لذا نمیتوان به فهم خود در تفسیر قرآن اعتماد کرد.
روایت پنجم: «عن جابر قال سألت أبا جعفر ع عن شيء في تفسير القرآن فأجابني، ثم سألته ثانية فأجابني بجواب آخر- فقلت: جعلت فداك- كنت أجبت في هذه المسألة بجواب غير هذا قبل اليوم- فقال ع لي: يا جابر إن للقرآن بطنا، و للبطن ظهرا، يا جابر و ليس شيء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، إن الآية لتكون أولها في شيء و آخرها في شيء- و هو كلام متصل يتصرف على وجوه. یعنی معانی مختلفی میتوان برای آن بیان کرد.»[17]
روایت ششم: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَبِي ع مَا ضَرَبَ رَجُلٌ الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ إِلَّا كَفَرَ»[18]
مرحوم صدوق فرمودهاند: « قال الصدوق سألت ابن الولید عن معنی هذا الحدیث فقال هو ان تجیب الرجل فی تفسیر آیة بتفسیر آیة اخری.» [19] یعنی تفسیر القرآن بالقرآن.
مرحوم طبرسی رحمه الله نیز فرمودهاند: «صح عن النبی و الائمة علیهم السلام ان تفسیر القرآن لایجوز الا بالاثر الصحیح و النص الصریح»[20]
روایات در این باب خیلی زیاد است که عمدهی آن در وسائل[21] بیان شده است.
طایفه سوم: روایات دال بر اختصاص فهم قرآن به اهل بیت علیهم السلام
در بعضی روایات آمده است که فهم قرآن مختص اهل بیت علیهم السلام است.
روایت اول: «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي رِسَالَة: وَ إِنَّمَا الْقُرْآنُ أَمْثَالٌ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ دُونَ غَيْرِهِمْ وَ لِقَوْمٍ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ هُمُ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَعْرِفُونَهُ –یعنی اهل بیت علیهم السلام- وَ أَمَّا غَيْرُهُمْ فَمَا أَشَدَّ إِشْكَالَهُ عَلَيْهِمْ وَ أَبْعَدَهُ مِنْ مَذَاهِبِ قُلُوبِهِمْ وَ ...وَ إِنَّمَا أَرَادَ اللَّهُ بِتَعْمِيَتِهِ فِي ذَلِكَ أَنْ يَنْتَهُوا إِلَى بَابِهِ وَ صِرَاطِهِ وَ أَنْ يَعْبُدُوهُ وَ يَنْتَهُوا فِي قَوْلِهِ إِلَى طَاعَةِ الْقُوَّامِ بِكِتَابِه»[22] یعنی قرآن را خداوند متعال به نحوی نازل کرد که بر نوع مردم پنهان بماند تا مردم در فهم قرآن به باب قرآن و کسانی که قائم به قرآن و ناطق از قرآن هستند یعنی اهل بیت علیهم السلام، رجوع کنند.
روایت دوم: « مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: ...وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالُوا بَلَى قُلْتُ فَحِينَ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى خَلْقِهِ فَقَالُوا الْقُرْآنُ - من از مردم سوال میکنم که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حجت کیست؟ میگویند: قرآن. به آنها میگویم قرآن را که همه برای اثبات مدعای خود به آن استدلال میکنند. - فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَيِّمٍ – یعنی بدون قیم نمیتوان سراغ قرآن رفت، زیرا هر کسی قرآن را به نفع خودش توجیه میکند.- فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ كَانَ حَقّاً فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ فَقَالُوا ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَ عُمَرُ يَعْلَمُ وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ قُلْتُ كُلَّهُ قَالُوا لَا فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْرِفُ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَّا عَلِيّاً ع وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ.»[23]
این روایت هم از جهت سند صحیح است و هم مشتمل بر مطالب عالی است. بدون قیم نمیتوان سراغ قرآن رفت زیرا قرآن را هر کسی به نفع خود توجیه میکند
روایت سوم: «: سفیان ثوری که از صوفیه بود - صوفیه از این جا تشکیل شد که به اصطلاح زاهد بودند و صوف میپوشیدند- خدمت امام صادق علیه السلام آیاتی را در باب ایثار و زهد خواند یعنی شمای امام علیه السلام زاهد و ایثارگر نیستید و این ما هستیم که ساده و ایثارگر هستیم، امام علیه السلام به آنها فرمودند: «أَخْبِرُونِي أَيُّهَا النَّفَرُ أَ لَكُمْ عِلْمٌ بِنَاسِخِ الْقُرْآنِ مِنْ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْكَمِهِ مِنْ مُتَشَابِهِهِ الَّذِي فِي مِثْلِهِ ضَلَّ مَنْ ضَلَّ وَ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ فَقَالُوا لَهُ أَوْ بَعْضِهِ فَأَمَّا كُلُّهُ فَلَا فَقَالَ لَهُمْ فَمِنْ هُنَا أُتِيتُمْ - از همین جا ضربه خوردید و به انحراف کشیده شدید که با این فهم ناقص از قرآن میخواهید قضاوت کنید- وَ كَذَلِكَ أَحَادِيثُ رَسُولِ اللَّهِ ص- راجع به حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین هستند، شما یک حدیث راجع به زهد را اخذ میکنید و میخواهید با آن امام علیه السلام را محکوم کنید.-»[24]
پس کسانی که فهم کل قرآن را ندارند نباید با فهم بعض قرآن که فهم ناقص است احتجاج کنند.
روایت چهارم: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ.»[25]
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع.....إِنَّ عِلْمَ الْقُرْآنِ لَيْسَ يَعْلَمُ مَا هُوَ إِلَّا مَنْ ذَاقَ طَعْمَهُ ... فَاطْلُبُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ خَاصَّةً فَإِنَّهُمْ خَاصَّةً نُورٌ يُسْتَضَاءُ بِهِ وَ أَئِمَّةٌ يُقْتَدَى بِهِمْ»[26] یعنی برای فهم قرآن باید سراغ اهل بیت علیهم السلام رفت.
روایت ششم: «سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَاصِمٍ قَالَ حَدَّثَنِي مَوْلًى لِسَلْمَانَ عَنْ عَبِيدَةَ السَّلْمَانِيِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيّاً ع يَقُول....فَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا نَصْنَعُ بِمَا قَدْ خُبِّرْنَا بِهِ فِي الْمُصْحَفِ قَالَ يُسْأَلُ عَنْ ذَلِكَ عُلَمَاءُ آلِ مُحَمَّدٍ ع.»[27]
روایت هفتم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَيَّ الْقُرْآنَ وَ هُوَ الَّذِي مَنْ خَالَفَهُ ضَلَ وَ مَنِ ابْتَغَى عِلْمَهُ عِنْدَ غَيْرِ عَلِيٍّ هَلَكَ»[28] هر کس علم قرآن را از غیر مسیر امیرالمؤمنین علیه السلام دنبال کند نابود میشود.
گفته میشود با وجود این همه روایت انسان در جواز رجوع و عمل به ظهورات قرآن مستقل از اهل بیت
علیهم السلام شک میکند، لذا باید به روایات در تفسیر اهل بیت علیهم السلام مراجعه کرد و در مواردی که روایتی در تفسیر آیه نباشد باید در فهم قرآن توقف کرد و گفت این را نمیفهمم.
بررسی طایفهی اول از روایات
این روایات از تفسیر به رأی نهی میکند و تفسیر به رأی یعنی تفسیر بر اساس اهواء و میول شخصیه و تفسیر کردن قرآن با پیشفرضها و گرایشهای خود. لذا در نهج البلاغه آمده است که بعد از ظهور امام زمان عج «يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْي»[29] یعنی زمانی که امام عج تشریف بیاورند آراء را بر محور قرآن قرار میدهند نه این که قرآن را بر محور آراء قرار دهد ولی قبل از ظهور بر عکس است و قرآن را بر محور رأی مردم قرار دادند و هر کس اول گرایش خود را انتخاب میکند و بعد به نفع خودش قرآن را مصادره میکند.
بررسی طایفهی دوم
گفته میشود تفسیر به معنای کشف القناع و کنار زدن پردهها از کلام است و کلام ظاهر آشکار است و پرده ندارد تا نیاز به تفسیر داشته باشد.
جواب استاد حفظه الله
اولا: در قسم سوم لفظ تفسیر نیامده است ثانیا: تفسیر ولو به معنای کشف قناع است ولی کشف قناع هر چیزی به حسب خودش است، و شامل کلامی با تأمل و تدقیق در آیات دیگر و ضم قرائن متصله حالیه ظهور آن کشف شود نیز میشود و این نیز تفسیر و کشف قناع است و کشف قناع و تفسیر مختص به مواردی که نیاز به رفع اجمال و اجتهاد دارد، نیست. صدق کشف قناع و تفسیر متوقف بر ضخیم بودن پردهی روی قرآن نیست بلکه شامل پردهی نازکی که با ادنی تأمل در آیات دیگر نیز برداشته میشود، خواهد شد. که آن در انتهاء به استظهار برمیگردد منتهی استظهار عرف ساذج نیست بلکه استظهار بعد از تدقیق و تأمل است.
البته یک آیاتی وجود دارد که نیازمند تفسیر نیستند مثل ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى ... فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى﴾[30] معنای این آیات واضح است و نیاز به تفسیر ندارند ولی همهی ظهورات چنین نیستند و بعضی از ظهورات نیاز به تأمل دارند و بعد از تامل و تدقیق فهمیده میشود که به آن تفسیر میگویند.
ثالثا: در طایفهی سوم حتی لفظ تفسیر نیز نیامده است تا گفته شود شامل ظهورات نمیشود. و این روایات گرچه سند بعضی از آنها ضعیف است ولی خیلی روایات بودند.
جواب شهید صدر رحمه الله از روایات طایفهی سوم
شهید صدر رحمه الله فرمودهاند: اگر اهل بیت میخواستند از عمل به ظهورات قرآن ردع کنند مناسب بود این مطالب را به فقهاء که تمسک به ظهورات قرآن میکردند و تأثیرگذاری آنها در جامعه بیشتر بود، بیان کنند تا آنها دیگر بدون تفسیر اهل بیت علیهم السلام به ظهورات قرآن عمل نکنند. در حالی که این روایات را امثال زراره و محمد بن مسلم که از فقهاء اصحاب بودند، نقل نکردند بلکه کسانی نقل کردند مثل سعید بن طریف و جابر یزید جعفی که دارای گرایش باطنگرایی بودند و اینها باطنیه بودند و ظواهر قرآن را به یک باطنی برمیگرداندند که هیچکس معنای آن را نفهمد. و این منشأ اطمینان به وقوع جعل و تزویر در این روایات خصوصا طایفهی سوم میشود لذا باید آنها را توجیه کرد به این که مراد نهی از قرار دادن خود در مقابل ائمه علیهم السلام و استقلال از آنها است بلکه هر چیزی که امام علیه السلام بیان کرد و با قرآن تنافی نداشت آن را بپذیرید و در مواردی که مطلبی از امام علیه السلام واصل نشد به ظهورات قرآن عمل کنید[31] .
این بیان تمام نیست، باطنیه مثل این اسماعیلیه هستند و هم افکار خود را پخش نمیکنند و هم همیشه آیات قرآن را تأویل میکنند و بعضی از غلات نیز چنین هستند، و میگویند مراد از «﴿اقیموا الصلاة﴾»[32] برپا کردن ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است لذا نماز نمیخوانند. در حالی که روات طایفهی سوم افراد جلیل القدری مثل منصور بن حازم هستند که نجاشی در مورد ایشان فرمودند: «كوفي، ثقة، عين، صدوق، من جملة أصحابنا و فقهائهم.»[33] که روایت ایشان در این جا صحیحه نیز هست. و این که گفته شد «امثال سعید بن طریف و جابر یزید جعفی نیز از اصحاب اتجاه باطنی هستند» نیز درست نیست زیرا در کتب رجالی کسی ادعا نکرده که سعید بن طریف از غلات بوده بلکه نجاشی در مورد او فرمودند: «كوفي، يعرف و ينكر»[34] و ابن غضائری نیز فرمودهاند: «ضعیف»[35] در حالی که ابرز مصادیق باطنیه غلات هستند که میگویند مراد از ﴿اقیموا الصلاة﴾[36] «اقامهی ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است» و لذا خودشان نماز نمیخوانند، و مراد از ﴿لاتقربوا الزنا﴾[37] نیز «لاتقربوا فلان» است یعنی پیرو فلانی نباشید و ربطی به زنا ندارد.
همچنین وجهی برای متهم کردن جابر بن یزید جعفی به باطنیه وجود ندارد.
علاوه بر این باطنگرایان کسانی هستند که میگویند مدلول استعمالی ﴿اقیموا الصلاة﴾ امر به اقامهی نماز نیست بلکه اقامهی ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است. و الا کسی که از باب بیان بطون قرآن بگوید «الصلاة علی و الفحشاء «فلان» و المنکر من بعده» باطن گرا نیست، و اگر بیان بطون قرآن به معنای باطنگرایی باشد خود امام صادق علیه السلام که فرمودند: قرآن بطن دارد، باطنیه را آوردند زیرا در روایات ما از این بطون قرآن زیاد مطرح شده است و اگر این روایات را کنار بگذاریم دیگر چیزی برای ما باقی نخواهد ماند. و باید سراغ تفسیر المنار رفت و یا سراغ کتب آن شخصی رفت که از روی کمسوادی تفسیر المنار را ترجمه و معاجز قرآن را توجیه کرد. و گفت اصحاب فیل بیماری آبله گرفتند و مردند. و در توجیه قضیهی گاو بنی اسرائیل نیز گفت مراد از ﴿فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى﴾[38] این نیست که از گوشت آن گاو به بدن شخص مرده زدند و او زنده شد بلکه مراد این است که با همین ذبح کردن نزاع برطرف شد و گفتند فرض کنید این گاو قاتل بود و قصاص کردید دیگر از نزاع دست بردارید.
اینها بازی با قرآن است.