1402/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی حجیت ظهورات قرآن
ادامه بررسی قول به تحریف قرآن
روایات در مورد این که آنچه بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است بیش از آن چیزی که الان موجود است بوده است، خیلی زیاد هستند و لکن از این روایات تحریف قرآن استفاده نمیشود.
یک روایت در کافی آمده است که دلالت دارد بر این که قرآن هفده هزار آیه بوده است «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد عن عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي جَاءَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِلى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَبْعَةَ آلَافِ آيَةٍ»[1] سند این روایت صحیح است. احمد بن محمد محتمل بین احمد بن محمد بن عیسی و احمد بن محمد بن خالد برقی و احمد بن محمد بن سیار که همان سیاری، غالی معروف است می باشد ولی محمد بن یحیی از احمد بن محمد در کافی به خاطر کثرت موارد ظهور در احمد بن محمد بن عیسی یا احمد بن محمد بن خالد برقی دارد که بیشتر همان احمد بن محمد بن عیسی است.
ولی این روایت اختلاف نسخه دارد، در طبع اسلامیه «سبعة عشر» آمده است[2] . و مستند متن «هفت هزار آیه» دو نسخه خطی است که یکی نسخه کتابخانه گوهر شاد و دیگری نسخه کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران است. در وافی نیز به همین نحو بیان شده است ولی در بقیهی نسخهها «سبعة عشرة الف» آمده است و بعید نیست که نسخه «هفده هزار» صحیح باشد زیرا شیخ صدوق رحمه الله نیز در الاعتقادات الامامیة همین هفدههزار را مطرح میکند و میگوید: «نزل الوحی ما الذی لیس بقرآن ما لو جمع الی القرآن لکان مبلغه مقدار سبعة عشرة الف آیة»[3]
در این روایت ولو تعبیر به قرآن شده است ولی قرآنِ مقید است نه قرآنِ مطلق تا منصرف به قرآن موجود بین مردم باشد، بلکه مراد خصوص قرآنی است که جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرد ولی آن قرآنی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مأمور به تبیین آن برای مردم بود همان حدود شش هزار و دویست آیه است و آن اضافاتی که بر ایشان نازل شده است را تنزیل میگویند که این به معنای تحریف قرآن موجود بین مردم نیست.
در کافی یک روایت مرسلهای بیان شده است «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا نَسْمَعُ الْآيَاتِ فِي الْقُرْآنِ لَيْسَ هِيَ عِنْدَنَا كَمَا نَسْمَعُهَا –یعنی گاهی یک آیاتی از قرآن را میشنویم که در قرآنِ رایج نیست- وَ لَا نُحْسِنُ أَنْ نَقْرَأَهَا كَمَا بَلَغَنَا عَنْكُمْ فَهَلْ نَأْثَمُ فَقَالَ لَا اقْرَءُوا كَمَا تَعَلَّمْتُمْ فَسَيَجِيئُكُمْ مَنْ يُعَلِّمُكُمْ.- یعنی همانطور که یاد گرفتید بخوانید، تا زمان ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف، در آن زمان ایشان به شما یاد خواهد داد که چطور قرآن را بخوانید.»[4]
ولی این به معنای تحریف قرآن نیست زیرا ممکن است کلمهای سقط شده باشد کما این که در همین اختلاف قرائات گاهی یک حرف سقط میشود یا نحوهی قرائت آن فرق میکند مثل «یخدعون» و «یخادعون»، «یَکذبون» و «یُکذّبون» اینها طبیعی است و امام علیه السلام میفرمایند: به همان نحوی که بین خودتان رایج است قرائت کنید ولی این دلیل بر تحریف نیست.
و همچنین معتبره «أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: نَزَلَ الْقُرْآنُ أَرْبَعَةَ أَرْبَاعٍ رُبُعٌ فِينَا وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ.»[5]
معنای «ربع فینا» و «ربع فی عدونا» این نیست که در ربع قرآن تصریح به اسم ما و در ربع دیگرش تصریح به اسماء اعداء اهل بیت علیهم السلام شده بود بلکه به معنای این است که یک ربع قرآن مربوط به ما است ولو به عمومات که مصداق بارز آن اهل بیت علیهم السلام هستند، و یک ربع آن نیز در مورد اعدای اهل بیت است ولو به عموماتی که مصداق بارز آنها اعدای اهل بیت هستند، و لذا این روایت نیز دلالت بر تحریف ندارد.
باید دقت شود که در مورد تحریف قرآن دو مشکل وجود دارد:
مشکل اول
تحریف قرآن به این نحو که عمدا اسم امیرالمؤمنین علیه السلام و اسم اعداء ایشان از قرآن حذف شده باشد، درست نیست البته در بعضی از روایات آمده است که اسم ایشان بود و حذف شد، در بعضی تعبیر به «نزلت» شده است که آن مشکل ایجاد نمیکند زیرا مراد این است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است ولی ایشان به سبب مصلحت «فی علی» را در قرآن نیاورد ولی بعضی از روایات دلالت دارند بر این که قرآن را تحریف کردند مثل روایت «إِنَّ الْكِنَايَةَ عَنْ أَسْمَاءِ أَصْحَابِ الْجَرَائِرِ الْعَظِيمَةِ مِنَ الْمُنَافِقِينَ فِي الْقُرْآنِ لَيْسَتْ مِنْ فِعْلِهِ تَعَالَى وَ إِنَّهَا مِنْ فِعْلِ الْمُغَيِّرِينَ وَ الْمُبَدِّلِين»[6] که در این روایت تصریح شده است که اسم فلان و فلان و فلان در قرآن بود و مغیرین و مبدلین این اسماء را حذف کردند.
به نظر ما این روایات دس و تزویر بر اهل بیت علیهم السلام است و شأن آنها اجل است از این که این قبیل روایات از آنها صادر شود.
و این که میگویند هزار حدیث در مورد تحریف قرآن وجود دارد به سبب این است که روایاتی که تعبیر به «هکذا نزلت» را جمع آوری کردند را به عنوان روایات تحریف قرآن بیان کردند در حالی که این روایات دلالت بر تحریف قرآن ندارند. و این روایت موجود در احتجاج و امثال آن دال بر تحریف هستند که به نظر ما این روایات نیز دس و تزویر بر اهل بیت علیهم السلام هستند. ویکی از کسانی که شدیدا متهم به دس و تزویر است احمد بن محمد سیاری است که شیخ و نجاشی و ابن غضائری رحمهم الله او را تضعیف کردند. نجاشی[7] و شیخ طوسی[8] رحمهما الله در مورد او فرمودهاند: «ضعيف الحديث، فاسد المذهب، ذكر ذلك لنا الحسين بن عبيد الله. مجفو الرواية، كثير المراسيل»، وغضائری نیز در مورد او چنین تعبیر میکنند «ضعيف، متهالك، غال، منحرف»[9]
این شخص کتاب القرائات، التنزیل و التحریف نوشته است[10] که این کتاب نیز متأسفانه چاپ شده است و این احتمال وجود دارد که منشأ روایاتی که در تفسیر قمی در تحریف قرآن آمده است که بخشی از آن صریح در تحریف است، همین سیاری باشد گرچه ظاهر سند این است که سند صحیح است که ممکن است تبدیل سند کرده باشند و نیز ممکن است که همان سندها آمده باشد ولی مأخذ آن سیاری است، در کافی نیز حدود سی حدیث از او نقل شده است مرحوم صدوق نیز از او روایت نقل کرده است.
در مورد روایاتی که در تفسیر قمی آمده است نیز اولا: این تفسیر قمی موجود قابل اعتماد نیست زیرا اول آن میگوید «قال ابوالفضل بن العباس بن ... تا میرسد به امام کاظم علیه السلام» بعد میگوید «حدثنا» و معلوم نیست این گویندهی «حدثنا» کیست آیا علی بن ابراهیم است یا ابوالفضل بن العباس، لذا به این روایات تفسیر قمی مشکوک هستیم
ثانیا: در بعضی از آنها تعبیر به «هکذا نزلت» شده است.
البته بعضی از این روایات نیز صریح در تحریف است مثلا در یک روایت که ظاهر سند آن نیز خوب است، میگوید: «قَالَ وَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَرَأَ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ مَنْ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ»[11]
و با سند دیگر نیز نقل میکند که «وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ غَيْرِ الضَّالِّينَ»[12]
ولی اولا: این بیانات نقل به معنای آیه بوده و غرض، خواندن دقیق آیه نبوده است زیرا حضرت در مقام خواندن قرآن نبودهاند، ممکن است شخصی که در حال خواندن نماز نیست آیه قرآن را نقل به معنا کند.
ثانیا: اگر غرض این است که بگوید آیه به این نحو است، قطع به عدم صدور آن از ائمه علیهم السلام داریم زیرا سوره حمد را مسلمانان بارها از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه اطهار علیهم السلام شنیده بودند اما در هیچ روایتی غیر از این روایت به این نحو نیامده است.
در تفسیر عیاشی روایاتی بیان شده است که غالبا مرسل هستند «عن أيوب قال سمعني أبو عبد الله ع و أنا أقرأ «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ» فقال لي و آل محمد كانت فمحوها و تركوا آل إبراهيم و آل عمران.»[13]
ولی اولا: سند این روایت ضعیف است ثانیا: این که عمدا اسماء متبرک را حذف کرده باشند را قبول نداریم. زیرا زمان پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم که نمیتوانستند حذف کنند و اگر مراد این است که بعد از ایشان حذف کردند قطعا زمان امیرالمؤمنین علیه السلام نیز حذف نکردند زیرا ایشان هیچگاه –حتی اوایل زمان بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله- به وجود این آیات در قرآن احتجاج نکردند. علاوه بر این که امام باقر و امام صادق علیهما السلام افراد گمنامی نبودند و امام باقر علیه السلام یک قرائت دارند - قراءة محمد بن علی علیهما السلام- که عامه آن را نقل کردند یا در چند روایت نقل کردند که جعفر بن محمد قرأ هکذا. و اگر این همه روایات تحریف از امام باقر و امام صادق علیهما السلام صادر شده بود قطعا به دست عامه میرسید و این بهترین بهانه برای تشنیع بر ایشان بوده است در حالی که یک نفر از عامه ایشان را متهم به قول به تحریف قرآن نکرده است و حتی «قیل انه قائل بالتحریف» هم نگفتند گرچه شیعه را متهم به قول به تحریف کردند.
البته ما تعابیر تند امثال مرحوم امام[14] در حق محدث نوری رحمه الله و همچنین مرحوم خویی که در البیان فرمودهاند: «و بما قدمناه للقارئ، يتضح له أن من يدّعي التحريف يخالف بداهة العقل، و قد قيل في المثل: «حدّث الرجل بما لا يليق، فإن صدّق فهو ليس بعاقل»[15] را بهکار نمیبریم و فقط ادعا میکنیم که بعد از تأمل انسان یقین پیدا میکند که احادیثی که متضمن نسبت تحریف عمدی قرآن به حذف اسمای اهل بیت علیهم السلام و اعدای اهل بیت علیهم السلام است، متضمن دس و تزویر بر اهل بیت علیهم السلام هستند که یا امثال سیاری برای پیاده کردن اغراض شوم خود آنها را جعل کردهاند و یا به سبب تخریب ائمه علیهم السلام این روایات جعل شدند.
بررسی مناقشات کبروی در حجیت ظهور قرآن
پس از قبول ظهور قرآن، باید حجیت و اعتبار ظهورات قرآن بررسی شود. برای اثبات عدم حجیت قرآن وجوهی مطرح شده است:
وجه اول: متشابه بودن ظهورات قرآنی
ظهور در قرآن از محکمات نیست زیرا محکم یعنی نص پس ظهور یعنی متشابه و طبق آیه ﴿و فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ﴾[16] متشابهات قرآن حجت نیستند. لذا قرآن از عمل به ظهور کتاب نهی کرده است.
بررسی وجه اول
از این وجه جوابهایی داده شده است:
جواب اول
مرحوم خویی فرمودهاند: ظهور کتاب از محکمات کتاب است نه از متشابهات آن زیرا متشابه یعنی کلامی که دارای دو احتمال مشابه هم است از این حیث که هیچکدام ظاهر از لفظ نیست[17] .
بررسی جواب اول
شهید صدر رحمه الله دو اشکال به این جواب بیان کردند:
اشکال اول
اتباع و پیروی از کلام مجمل معنا ندارد، حمل کلام مجمل بر یکی از معانی محتمل آن به معنای پیروی از این کلام مجمل نیست. و وقتی یک دلیل بر تبعیت از کتاب و سنت دلالت کند شامل کلام مجمل نمیشود، پس مراد از اتباع متشابه اتباع ظهور است.
اشکال دوم
اصلا در قرآن کلام مجمل و غیر ظاهر وجود ندارد زیرا همهی آیات قرآن نور و تبیان و بیان و وضوح است. پس مراد از متشابه در این آیه متشابه مفهومی نیست بلکه متشابه مصداقی است یعنی یک کلام از نظر مفهوم روشن است و اجمالی ندارد ولی از نظر مصداق متشابه است زیرا «تأویل» یعنی ارجاع یک کلام به مصداق آن که از «أول» به معنای رجوع و «ما یرجع الیه الشیء» گرفته شده است و متشابه مصداقی یعنی مفهوم کلام روشن است ولی دارای چند مصداق است که یک مصداق آن خفی و یک مصداق آن جلی است و مشکل اهل زیغ این است که کلامی که معنای آن ظاهر است مثل ﴿الرحمن علی العرش استوی﴾[18] و ﴿ان الله سمیع بصیر﴾[19] را اخذ میکردند.
بنابراین از جهت معنا و مفهوم بین محکم و متشابه فرقی وجود ندارد و هر دو به معنای ظاهر هستند و فرق آن دو در این است که مصداق حقیقی محکم برای مردم جلی و و اضح است ولی مصداق حقیقی متشابه برای مردم خفی است، مصداق حقیقی «ان الله سمیع بصیر» «ان الله عالم بالمسموعات و عالم بالمبصرات» است نه «ان الله له سمع و له عین باصرة» و مصداق جلی «بصیر» «من له عین باصرة» است و اهل زیغ این مصداق جلی را با این که غلط است اخذ میکنند در حالی که با رجوع به آیات دیگر و برهان عقل معلوم میشود که مصداق جلی آن غلط است و مصداق حقیقی آن همان مصداق خفی آن است[20] .
این مطلب در کتاب المیزان نیز مطرح شده است، ایشان فرمودهاند: در قرآن آیه مجمل و مبهم وجود ندارد زیرا قرآن افصح الکلام است و شرط کلام فصیح این است که خالی از اجمال باشد پس معنای متشابه مجمل بودن کلام و متشابه مفهومی بودن نیست بلکه مراد متشابه مصداقی است یعنی چون مصداق حقیقی آن بر ذهن مردم مخفی میماند اهل زیغ مصداق جلی آن که نادرست است را برای مردم بیان میکنند و آنها را به انحراف میکشانند. لذا وقتی قرآن بیان است ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾[21] و منشأ هدایت است ﴿هدی للناس﴾[22] و نور است ﴿انزلنا الیکم نورا مبینا﴾[23] و تبیان است ﴿انزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء﴾[24] برای فهم خود قرآن نیز باید به قرآن رجوع کرد لذا کتابی بنام «المیزان فی تفسیر القرآن بالقرآن» خواهیم نوشت البته روایات اهل بیت علیهم السلام نیز کمک میکنند که ما از قرآن معانی قرآن را استفاده کنیم. شبیه این که معلم کمک میکند تا دانشآموز در صورت داشتن استعداد با کمک استاد مطلب را از خود کتاب استخراج کند[25] .
بررسی اشکال دوم
این مطالب درست نیست و دارای اشکالاتی است:
اشکال اول:
این کلام مرحوم علامه با کلام دیگر ایشان در جلد سوم المیزان تنافی دارد زیرا ایشان در آنجا فرمودهاند: مراد از کلام متشابه آن کلامی است که معنای آن مردد بین دو چیز است و برای کشف معنای مقصود خداوند متعال باید به محکمات قرآن رجوع کرد و محکمات قرآن معنای حقیقی آیات متشابهات را برای ما بیان میکنند تا متشابهات نیز محکم بالعرض شوند.[26]
اشکال دوم
اصل این بیان نیز درست نیست زیرا نمیتوان در قرآن منکر وجود خطاب مجمل شد و بالوجدان آیات زیادی در قرآن وجود دارد که فهم آن برای ما ممکن نیست. بر فرض یک شخص صاحب براهین مقصود از فلان آیه را برای ما توضیح دهد ولی با این کار که آیه مبین نمیشود زیرا مبیَّن آن است که «بیانٌّ للناس» باشد نه این که فقط «بیان للخواص» باشد. علاوه براین که معنای بعضی از این آیات را خواص نیز نمیتوانند بفهمند. چند آیه را مثال می زنیم:
آیه اول: ﴿وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى﴾[27]
معنای این آیه روشن نیست و الا اگر معنی روشن بود وجهی برای نوشتن کتابهایی به نام «تنزیه الانبیاء» نبود که در این کتب ظاهر آیاتی که نسبت گناه به انبیاء علیهم السلام میدهند را توجیه کنند مانند همین آیه که ظاهر آن این است که حضرت آدم علیه السلام نافرمانی کرد و گمراه شد غوی به معنی گمراه شده و از راه حق کج شدن است همانطور که در مورد شیطان در قرآن آمده: «رب بما اغویتنی».
آیه دوم و سوم: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[28] و ﴿وَ ما تَشاؤُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّه﴾[29] اگر وجود دلیل خارجی از عقل و روایات بر مختار بودن انسان نبود این آیه ظاهر در جبر بود.
آیه چهارم ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَة﴾[30] اقراض به خداوند به چه معنا است؟ آیا کنایه از این است که قرض الحسنه بدهید یا کنایه از این است که عمل صالح انجام دهید و این عمل را به خداوند متعال دهید و خداوند در روز قیامت پاداش آن را به شما خواهد داد؟
آیه پنجم: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾[31]
این آیه بالوجدان مبین نیست. این امانت چیست؟ گرچه روایات اهل بیت علیهم السلام دلالت دارند بر این که مراد، امانت ولایت یا تکلیف است ولی با قطعنظر از روایات اهل بیت معنای آن فهمیده نمیشود.
به کلامی که معنای آن فهمیده نمیشود متشابه مصداقی نمیگویند. متشابه مصداقی مثل «و جاء رجل من اقصی المدینة یسعی» است که معلوم نیست آن مرد که بود. و به هر چیزی که مصداق آن معلوم نیست متشابه مصداقی نمیگویند.
و اما این که مقصود از «بیان اللناس» و «تبیان لکل شیء» چیست انشاء الله در جلسه بعد بیان خواهیم کرد.