1401/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جریان استصحاب عدم ازلی /اجمال مخصص/ عام و خاص
یا احکامی که برای قرشی بار شده، کل امرأة تحیض الی خمسین سنة الا ان تکون امرأة من قریش بناء بر نظر مشهور که در معاصرین هم آقای زنجانی همین نظر را قائلند، بر خلاف آقای سیستانی که فرق نمیگذارند بین زنها میگویند همه زنها تا 60 سال قمری میتوانند حیض ببیند، مشهور میگویند زنان قرشیه تا 60 سال غیر قرشیه تا 50 سال، بسیاری از زنها شک میکنند قرشیه هستند یا نیستند، استصحاب عدم ازلی را جاری کنیم راحت میشویم میگوییم این زن هنگامی که نبود انتساب به قریش نداشت، فالان کما کان.
یا بحث زکات و سهم سادات، موضوع سهم سادات، هاشمی است و موضوع حرمت اداء زکات، غیر هاشمی این است که به هاشمی بخواهد زکات بدهد، برخی هستند میگویند ما شک داریم که ما سید هستیم یا سید نیستیم، چه بکنیم؟ سهم سادات بخواهیم بگیریم شاید سید نباشیم، زکات بخواهیم بگیریم از غیر سید شاید ما سید باشیم. آنهایی که استصحاب عدم ازلی قائلند میگویند استصحاب کنید هذا لم یکن هاشمیا قبل وجوده فالان کما کان.
و لذا عمده بحث در استصحاب عدم ازلی در اینجا در همین است که با نفی موضوع خاص ما بخواهیم احکام عام را بار کنیم.
یکی از اشکالاتی که مطرح بوده و ظاهرا صاحب کفایه فقط همین اشکال در ذهنش بوده این است که گفتند مثلا خطاب میگوید اکرم کل عالم، خطاب منفصل میگوید لاتکرم العالم الاموی کی میگوید موضوع حکم عام من کان عالما و لم یکن امویا هست تا بشود با استصحاب عدم ازلی آن را اثبات کرد که این آقا عالم است و اموی نیست، شاید موضوع این است که اکرم کل عالم غیر اموی، هر عالمی که متصف است به اینکه غیر اموی است اکرامش واجب است، استصحاب عدم کونه امویا قبل وجوده نمیتواند ثابت کند هذا غیر اموی مگر اصل مثبت را ما حجت بدانیم.
این اشکال ظاهرا دغدغه صاحب کفایه بوده که صاحب کفایه فرموده آن عنوانی که باقی میماند تحت عام بعد از تخصیص به مخصص منفصل یا کالاستثناء من المتصل یعنی بگوید اکرم کل عالم لیس باموی نه اکرم کل عالم غیر اموی، این کالاستثناء نیست کالوصف است، مخصص منفصل یا مخصص متصلی که مثل استثناء است، آنی که بعد از این مخصص منفصل یا متصل کالاستثناء برای عام میماند معنون به عنوان خاص نمیشود، بل یشمل کل عنوان ما عدا العنوان الذی خرج بالتخصیص، هر عنوانی از عناوینی که مصداق عالم است، مشمول اکرم کل عالم است، فقط اموی خارج است.
مثال میزند، مثال دومی که ایشان میزند میگوید کل امرأة تحیض الی خمسین سنة الا ان تکون امرأة من قریش، این حکم از آن خارج شده مرأة قرشیه، مرأة غیر قرشیه داخل در این عموم است، مرأةای هم که لیس بینها و بین قریش نسبة داخل در این عموم است، کل امرأة تحیض الی خمسین سنة از آن مرأة قرشیه خارج شده پس مرأة غیر قرشیه داخل در این عموم است، مرأةای هم که لیس بینها و بین قریش انتسابٌ هم داخل در این عموم است، ما با استصحاب عدم ازلی نتوانستیم ثابت کنیم که این مرأة غیر قرشیه است ولی آن عنوان آخر را که میتوانیم ثابت کنیم که مرأة لیس بینها و بین قریش انتساب میگوییم قبل از وجودش انتساب نداشت با قریش و الان کما کان.
این واقعا عجیب است، مگر عام شمولش نسبت به افراد به نحو جمع القیود است؟ مثلا از اکرم کل عالم، خارج شده عالم فاسق، بعد بگوییم این عالمهای دیگر چه به عنوان عادل چه به عنوان غیر الفاسق چه به عنوان لیس بفاسق همه اینها وجوب اکرام دارند، یعنی شارع آمده جعل وجوب کرده برای عالم عادل، جعل وجوب اکرام کرده برای عالم غیر فاسق، جعل وجوب اکرام کرده برای عالم لیس بفاسق، خب این محتمل است؟ یعنی چند تا وجوب جعل کرده برای این عناوین؟ مگر عام جمع القیود است؟ عام هم مثل مطلق است؛ رفض القیود است، فقط عموم دلالت میکند بر استیعاب حکم نسبت به افراد طبیعت به عنوان افراد طبیعت نه با عناوین متعدده، اکرم کل عالم میگوید اکرام جمیع افراد عالم واجب است، خرج منه مثلا اموی میشود، اکرم کل افراد العالم حالا یا باید بگویید غیر الاموی یا باید بگویید لیس باموی، دیگر نمیشود همه عناوین را شما در موضوع عام اخذ کنید، اینکه میشود جمع القیود. شما باید عنوان موضوع حکم را احراز کنید، اگر شارع بگوید اکرم کل عالم غیر اموی، این عنوان موضوع باشد برای وجوب اکرام، دیگر با استصحاب عدم کونه امویا به نحو استصحاب عدم ازلی نمیتوانید آن عنوانی را که شارع موضوع وجوب اکرام قرار داده است احراز کنید الا به نحو اصل مثبت.
برخی از بزرگان با استصحاب عدم ازلی مشکل ندارند، برخی کلا با استصحاب عدم ازلی مشکل دارند یعنی در واقع بزرگان ما برخی مثل مرحوم صاحب کفایه و آقای خوئی استصحاب عدم ازلی را دربست میةبالمیة صددرصد قبول دارند اما مخالفین استصحاب عدم ازلی اینها یکدست نیستند. البته برای اینکه روشن باشد مطلب، طرفداران استصحاب عدم ازلی هم برخی مثل مرحوم آقای صدر وفاقا للمحق العراقی، حالا در این بخش، در عناوین ذاتیه استصحاب عدم ازلی را قبول ندارند، استصحاب عدم کونها اختا را قبول ندارند، چون میگوید عنوان ذاتی است، عنوان ماهیت است، ماهیت این خانم این است که خواهر شماست یا خواهر شما نیست، ولی این سنگ هنگامی که نبود سفید نبود او را قبول دارند، در آن قرشی هم قبول دارند که این زن هنگامی که نبود انتساب به قریش نداشت چون انتساب را از عوارض وجود میدانند. ولی آقای خوئی حتی این تفصیل را هم نمیگوید، میگوید استصحاب میگوید یک زمانی این خانم بالحمل الشایع اخت نبود، این رنگ یک زمانی که نبود بالحمل الشایع خون نبود، و هکذا.
مخالفین استصحاب عدم ازلی در این بحث عام و خاص، اینها همه یکدست نیستند، یک عدهای مثل امام کلا با استصحاب عدم ازلی مخالف هستند آن هم میةبالمیة، صددرصد، تقریب فرمایش ایشان میآید، ولی یک عدهای هستند اینها مثل محقق نائینی ابتدائا میگویند ما با استصحاب عدم محمولی مشکل نداریم، یعنی اگر شارع بیاید بگوید اذا لم یوجد بیاض هذا الجسم فتصدق، میگویند ما مشکل نداریم، امام مشکل دارد میگوید استصحاب عدم وجود البیاض لهذا الجسم قبل وجوده غلط است، هذا الجسمی نبود تا بگویید یک زمانی میدانیم که بیاض برای این جسم نبود، آن زمانی که اصلا این جسمی نبود، این استصحاب غلط است.
مرحوم نائینی میگوید من غلط نمیدانم این را، این استصحاب مشکل ندارد. یک زمانی استصحاب عدم محمولی میکنیم لم یوجد البیاض لهذا الجسم که از ابتداء وجود این جسم نمیدانیم سفید موجود شد یا سیاه، مرحوم نائینی میگوید مشکل ندارد. ولی ایشان مشکلش با عدم نعتی است، با لیس ناقصه است، چه بخواهید نفی موضوع خاص بکنید الامویة یحرم اکرامه، محقق نائینی میگوید العالم الذی لیس باموی یجب اکرامه العالم الاموی یحرم اکرامه، نه استصحاب جاری میشود برای نفی حکم خاص و نه استصحاب جاری میشود برای اثبات موضوع حکم عام. چرا آقا؟ ایشان میگوید، این را در رساله لباس مشکوک صریحا گفته، از عبارتهای اصولش هم استفاده میشود، گفته شما میخواهی بگویی هذا لم یکن امویا قبل وجوده، این لیس ناقصه است، لیس ناقصه تقابلش با کان ناقصه تقابل عدم و ملکه است، متوقف است بر وجود موضوع، قبل از وجود این شخص، هم صحیح نیست بگوییم کان امویا هم صحیح نیست بگوییم لم یکن امویا، هر دو غلط است، چون هنوز موضوع ندارد، و این هم که بگوییم کل عالم لیس باموی یجب اکرامه او هم میگوید محقق نمیشود چون صحیح نبود بگوییم یک زمانی اموی نبود نه برای نفی اموی نه برای اثبات حکم عام.
محقق عراقی میگوید: استصحاب کن هذا لیس باموی، نفی حرمت اکرامش بکن، نفی موضوع خاص بکن، حرفی ندارم، اما بخواهی اثبات بکنی که کل عالم لیس باموی یجب اکرامه، نه، او را نمیتوانی اثبات کنی. فقط نفی کن موضوع خاص را، فقط نفی کن یحرم اکرام العالم الاموی را، او اشکال ندارد، من که مشکل با استصحاب عدم ازلی ندارم، حتی (دقت کنید!) اگر مولی میگفت اکرم العالم نه اکرم کل عالم، مطلق میگفت، بعد میگفت یحرم اکرام العالم الاموی من با استصحاب عدم ازلی برای اثبات موضوع حکم مطلق مشکل نداشتم.
محقق عراقی! پس مشکلت چیست؟ میگوید من مشکلم با عام است، کل عالم چرا گفت، اکرم کل عالم که گفت کار را خراب کرد. چطور؟ ایشان میگوید مطلق با عام فرق میکند. در مطلق ما از خطاب مقید کشف میکنیم تقیدش را به نقیض این خطاب مقید، اکرم العالم یحرم اکرام العالم الاموی میشود اکرم العالم الذی لیس باموی، استصحاب میگوید هذا لیس باموی به نحو استصحاب عدم ازلی، عالمٌ بالوجدان و لیس باموی باستصحاب عدم ازلی فیجب اکرامه، مشکلم این است که مولی گفته اکرم کل عالم، عام وقتی تخصیص میخورد کشف نمیشود موضوعش مقید است، تخصیص عام به منزله موت بعض افراد عام است، چه جور مولی اگر میگفت اکرم کل عالم زید میمرد اینکه موضوع عام را مضیق نمیکرد، اخراج عالم اموی موت تشریعی بعض افراد عام است، بدون اینکه خطاب عام کشف بشود موضوعش مقید است به کل عالم لیس باموی، کل عالم به عموم خودش باقی است، حکم را وجوب اکرام را، از عالم اموی قیچی کردیم.
میگوییم: جناب محقق عراقی! در منتقی الاصول هم که شما طرفدار پیدا کردید ایشان هم طرفدار نظر شما شدند در جلد 3 صفحه 357 فرمودند چون اخراج بعض افراد عام کشف نمیکند از تضیق موضوع عام چون حکم رفته روی افراد، شما بعض افراد را خارج کردید حکم نرفته روی طبیعت که تقیید بکنید طبیعت را.
میگوییم یا باید تخصیص، موضوع عام را مضیق کند یا حکم عام را. مگر نمیگویید شما حکم عام، این لاتکرم العالم الاموی، یا باید بگوید آن اکرم کل عالم اکرم کل عالم لیس باموی یا باید این باشد که یجب اکرام العالم ما لم یکن امویا، بدون حکم باشد، مگر میشود نه موضوع قید داشته باشد نه حکم قید داشته باشد؟ در مقام ثبوت بگوید یجب اکرام کل عالم بعد این یحرم اکرام العالم الاموی یا لایجب اکرام العالم الاموی اقتطاع بکند حکم را از عالم اموی، آخه چه جور میخواهد اقتطاع کند، غیر از اینکه کشف کند از ضیق مراد جدی. تهافت در جعل نمیشود، یا در خطاب عام گفته باشد اکرم کل عالم لیس باموی یا باید گفته باشد اکرام کل عالم واجب ما لم یکن امویا، غایة الحکم قرار بدهد، این هم باشد ما میگوییم استصحاب میکنیم عدم حصول غایة الحکم را، استصحاب میگوید این لم یکن امویا غایة الحکم حاصل نشده.
شما مگر جاهای دیگر که استصحاب میکنید عدم غایة الحکم را، اثبات نمیکنید حکم را؟ مگر حتما باید در خطاب قید الموضوع باشد؟ مگر فکلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر ثم اتموا الصیام الی اللیل که غایة الحکم است آیا استصحاب نمیکنید عدم طلوع فجر را برای جواز سحری خوردن، استصحاب نمیکنید عدم دخول لیل را برای وجوب امساک؟ خب اینجا هم استصحاب کنید عدم حصول غایت حکم را غایت اموی بودن بگوییم اکرام کل عالم واجب ما لم یکن امویا، دیگر انتظار نداشته باشید از ما که از شما قبول کنیم که این اموی نبودن نه قید موضوع عام باشد نه قید خود حکم، این لازمهاش تهافت در جعل است، لازمهاش این است که مولی تناقض گویی بکند، از یک طرف بگوید اکرام هر عالمی واجب است بلاشرط، از یک طرف دیگر بگوید اکرام عالم اموی حرام است، نمی شود.
چه فرق میکند موضوع طبیعت باشد یا افراد. چطوری در منتقی الاصول دلشان آمد بگویند که اگر موضوع افراد باشد این قابل تقیید نیست، خب افراد هم قابل تقیید است، اکرم کل افراد العالم بعد قید میزند الذی لیس باموی، یا الافراد الذین لیسوا بامویین، مشکل چیست؟
حالا محقق عراقی را یک جوری جواب دادیم، چه کنیم با محقق اصفهانی؟ محقق اصفهانی فرموده: چه عامش چه مطلقش اصلا تقیید یا تخصیص کشف نمیکند از تضیق موضوع خطاب عام یا مطلق. یعنی از محقق عراقی تندتر، محقق عراقی در مطلق قبول کرد گفت اگر مولی بگوید اکرم العالم بعد بگوید لاتکرم العالم الاموی نه تنها استصحاب عدم کون هذا العالم امویا نفی حکم خاص میکند بلکه اثبات حکم مطلق هم میکند، در حکم عام گفت ما اثبات حکم عام نمیتوانیم بکنیم، محقق اصفهانی میگوید بروید دلتان را فقط خوش کنید استصحاب عدم ازلی را من قبول دارم برای نفی حکم خاص، اثبات حکم عام و مطلق نمیشود کرد. محقق عراقی میگفت اثبات حکم مطلق میشود کرد با استصحاب عدم کونه امویا، اثبات حکم عام نمیشود کرد، محقق اصفهانی میگوید اثبات حکم عام و خاص هیچکدام ممکن نیست فقط نفی حکم خاص کن.
چرا؟ ایشان فرموده موضوع حکم در بعث انشائی همان موضوع حکم در بعث حقیقی است دیگر. چرا؟ برای اینکه بعث انشائی چیست، بعث انشائی این است که انشاء میکند وجوب را به داعی اینکه واصل بشود به مکلف و داعی او بشود نحو انجام فعل. شما بعث انشائیتان رفته روی عالم، پس باید این بعث انشائی که رفته روی عالم وقتی واصل شد به مکلف بعث حقیقی بشود به همین عالم نه به یک چیز دیگر.
آیا معقول است شارع مثلا بگوید من انشاء کردم وجوب اکرام عالم را به داعی اینکه به شما واصل بشود تا شما داعی پیدا کنید اکرام کنید عادل را؟ چه ربطی به هم دارد. این هم همین است دیگر. مولی انشاء بکند وجوب اکرام عالم را داعی بخواهد بشود بعد از وصول که شما اکرام کنید عالم غیر اموی را، این نمیشود. موضوع بعث انشائی یعنی موضوع بعث در خطاب با موضوع بعث حقیقی باید یکی باشد. پس اکرم کل عالم بعث حقیقیاش هم به اکرام کل عالم است نه کل عالم لیس باموی. نهایة الدرایة جلد 2 صفحه 458.
ما لباسمان متنجس شد با چیزی که نمیدانیم بول بود یا عرق نجس بود، بعضی مثل صاحب بحوث میگویند جز استصحاب عدم ازلی که بگویی هذا النجس لم یکن بولا راه دیگری نداری، اگر استصحاب جاری نشود احتیاطا باید این لباست را دو بار بشویی، چرا؟ برای اینکه متنجس به بول شاید باشد و متنجس به بول تا دو بار نشویی پاک نمیشود. حکم وضعی است، استصحاب میکنیم عدم کون هذا المایع بولا را میگوییم این ثوب ما تنجس بنجس بالوجدان و لم یکن ذلک النجس بولا به استصحاب عدم ازلی فیطهر بغسله مرة واحدة. اصلا بحث بعث انشائی و بعث حقیقی اینجا مطرح نیست.
و الا این اشکال شما که اختصاص به استصحاب عدم ازلی پیدا نمیکند، در عدم غیر ازلی یک زمانی این آقا فاسق نبود استصحاب میگوید هنوز فاسق نیست آنجا هم بگویید ثابت نمیکند که واجب الاکرام است، چون فقط یحرم اکرام العالم الفاسق نفی میشود، اما اثبات وجوب اکرام عالم با این نمیشود کرد.
یعنی یک اشکالی کرده محقق اصفهانی که وقتی هر چی میروی در عمقش شدت تاثیر این اشکال را متوجه میشوی که این اشکال اختصاص به استصحاب عدم ازلی ندارد، اکرم کل عالم یا حتی اکرم العالم یحرم العالم الفاسق، همین اشکال را به دنبالش دارد که چون آنجا هم انشاء بعث رفته روی طبیعی عالم. ولی از آن طرف لاتکرم العالم الفاسق هم داریم شما میگویید اثبات نمیکند این استصحاب عدم کونه فاسقا حکم عام را، اینجور گفتید، در عدم ازلی این را گفتید، شما با عدم ازلی که مشکل ندارید تا تبدیل بشود به عدم غیر ازلی بگویید مشکل حل شد.
خدا رحمت کند امام یک مطلب عجیبی گفته، فرموده اینجا این آقا را نمیتوانیم اثبات کنیم وجوب اکرامش را چون هیچ زمانی احراز نکردیم که عالم متصف بود به عدالت، اذا کان العالم عادلا فاکرمه یا اکرم العالم العادل، اتصاف العالم بکونه عادلا موضوع است، عالم متصف باشد به عدالت، کی احراز کردیم عالم متصف بود به عدالت؟ آن وقتی که عادل بود عالم نبود، وقتی عالم شد به قول سید یزدی آمدند پیشش راجع به شخصی گفتند این فاضل است، ایشان هم احراز کرد این فاضل مجتهد است سؤال کرد نظرش راجع به مشروطه چیست گفتند این از آن بدمشروطهها هست گفت اشهد انه مجتهد فاسق. آن زمانی که مجتهد نبود فاسق نبود، عالم نبود فاسق نبود، اما حالا که عالم شده از لحظهای که عالم شده احتمال میدهیم دیگر عادل نباشد امام میفرماید استصحاب کونه عادلا یا استصحاب عدم کونه فاسقا اثبات نمیکند اتصاف العالم را بکونه عادلا.
میگوییم: شما دیگر چرا؟ شما که عرفی برخورد میکنید، فلسفه را مثل محقق اصفهانی نیاوردید در اصول و از اصول هم ببرید در فقه، شما که فلسفه را بوسیدید گذاشتید کنار وقتی وارد فقه شدید و کار درستی هم کردید، شما دیگر چرا؟ ظاهر اذا کان العالم عادلا فاکرمه یا اذا لم یکن العالم فاسقا فاکرمه این است که یک فردی باشد عالم باشد عادل باشد یا فاسق نباشد، اتصاف العالم بکونه عادلا استفادهاش از این خطابات خلاف فهم عرفی است، این جملهها برای ترکیب مفردات آمده، ظهور عرفی ندارد که حیثیت اتصاف العالم بکونه عادلا یا اتصافه بعدم کونه فاسقا را در موضوع اخذ کرده. اینها خلاف ظاهر است.
پس ببینید مقدمه اول از محقق نائینی به نظر ما مقدمه درستی است. اینهایی که انکار کردند مثل محقق عراقی محقق اصفهانی، اینها خواستند با استصحاب عدم ازلی که قبول دارند، اثبات حکم عام نتواند بشود که مورد بحث در ایجا این هست. ما میگوییم نه، ظاهر این است که اکرم کل عالم را میگوید لاتکرم العالم الاموی یعنی اکرم کل عالم لیس باموی، حالا یا اکرم کل عالم غیر اموی، آنها حالا بحثی است که باید بعدا بکنیم. اما پس مقدمه اول محقق نائینی را ما قبول داریم. اما مقدمه دوم و سوم ایشان را انشاءالله فردا بحث میکنیم.