1401/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جریان استصحاب عدم ازلی/اجمال مخصص/ عام و خاص
مرحوم آقای بروجردی در اینجا مطلبی دارند مناسب هست نقل کنیم. ایشان فرمودهاند سر عدم جواز تمسک به عام در شبهه مصداقیه مخصص منفصل این است که وظیفه مولی بیان احکام کلیه است نه بیان صغریات، بعد از وصول کبرای جعل به مکلف مولی وظیفهاش را انجام داده، دیگر خود عبد باید برود متصدی تشخیص صغریات باشد. این درست است، توضیحش را هم دادیم.
اما مطلب اضافهای که در کلام ایشان است این است که ایشان فرمودند و لذا بعینه نستشکل علی ما ذکره الشیخ الانصاری قدس سره من اجراء البراءة العقلیة فی الشبهات الموضوعیة فان الظاهر عدم جریانها فیها نعم تجری فیها البراءة الشرعیة. قیاس کردند مقام را به بحث برائت عقلیه، فرمودند ما برائت عقلیه را در شبهات موضوعیه قبول نداریم بخاطر همین نکته که وظیفه مولی بیان کبرای جعل است، تشخیص مصادیق با خود مکلف است وظیفه مولی نیست، پس نمیشود بگوییم مولی! من شک دارم در موضوع این حکم، بیان تمام نیست بر حرمت آن، قبیح است عقاب بدون بیان و بیان من قِبل المولی همان کبرای جعل را بیان کردن هست، بیان از قبل مولی تمام شده.
این قیاس به نظر ما درست نیست. اینکه برائت عقلیه موضوعش بیان بر کبرای جعل یا بیان بر حکم فعلی است آیا یعنی موضوع برائت عقلیه این است که عقاب قبیح است در فرضی که بیان بر کبرای جعل نباشد؟ کبرای جعل واصل نشود؟ یا حکم فعلی واصل نشود به مکلف. این را نمیشود با این استدلالی که اینجا مطرح کردند روشن کرد. بحث وجدانی است، ادعاء مشهور این است که موضوع برائت عقلیه عدم البیان علی الحکم الفعلی است، عدم وصول الحکم الفعلی است، وصول حکم فعلی به وصول کبرای جعل و صغرای آن است. چه ربطی دارد به بحث ما؟ بحث ما روشن است، چون عام متکفل کبرای جعل است و خاص هم کشف کرد این کبرای جعل مضیق است، واضح است نمیشود در شبهه مصداقیه مخصص منفصل به عام رجوع کرد، ربط بدهیم این بحث را به بحث برائت عقلیه این درست نیست.
و اتفاقا در نهایة الاصول صفحه 335 مرحوم آقای بروجردی مطرح فرمودند این را که لاتکرم زیدا لانه اموی فرق میکند با لاتکرم الاموی من جیرانی و مطلب درستی هم هست منتها تعبیر ایشان این است که فیه وجهان و لعل السیرة هنا علی جواز التمسک.
بحث سیره نیست، سیره که تعبدی نیست، نکته دارد، نکتهاش همین است که عرض کردم ظهور ندارد لاتکرم زیدا لانه اموی در اینکه واگذار کرده است تطبیق را که از ظاهر خطاب اکرم جیرانی استفاده میشد این تطبیق را از دوش مولی برداشته است و به مکلف واگذار کرده است بر خلاف اینکه بگوید لاتکرم الاموی من جیرانی.
اینکه مرحوم آخوند فرمود در مقید لبی اگر شبهه مصداقیهای داشت میشود به عام تمسک کرد و ما عرض کردیم به شرط اینکه عام به نحو قضیه حقیقیه نباشد، اکرم کل عالم نباشد، و الا مقید لبیام هم بگوید اکرام عالم اموی را شارع واجب نمیکند کشف میکنیم تقید کبرای جعل را، این به شرط این است که مقید لبی روی واقع اموی برود و الا اگر شک داریم که عنوان مخصص در این مخصص لبی این است که لاتکرم من تعلم کونه امویا، اینجا امر مخصص دایر بین اقل و اکثر میشود نمیدانیم من تعلم بکونه امویا خارج شده است تا مشکوک الامویة داخل در عام باشد یا واقع اموی خارج شده است و لو مشکوک باشد که میشود تخصیص زاید، این مسلم است که در مشکوک الاموی و لو واقعا اموی است میشود به عام رجوع کرد. اینکه محل بحث نیست، مرحوم صاحب کفایه هم این فرض را نمیگوید چون روشن است که دوران امر به مخصص بین اقل و اکثر است و میشود در مازاد بر متیقن که مشکوک الاموی است به عام تمسک کرد.
در شبهه مصداقیه مخصص منفصل گاهی با استصحاب میشود تنقیح کرد که این داخل در موضوع عام است یا نه، و گاهی هم تنقیح میکند استصحاب که داخل در موضوع خاص است. این اشتباه نشود. مثلا: کل دم نجس، دم حیوان لیس له نفس سائلة طاهر، گاهی اشتباه میشود، حتی آنهایی که استصحاب عدم ازلی را قبول دارند مثل آقای خوئی اشتباه میشود، آنهایی که استصحاب عدم ازلی را قبول ندارند که هیچ، قاعده طهارت جاری میکنند در این دم مشکوک که از حیوان که نفس سائله دارد خون جهنده هست یا نیست، قاعده طهارت در خودش جاری میکنند یا در ملاقیش جاری میکنند ولی آنهایی که استصحاب عدم ازلی را جاری میدانند ممکن است بگویند استصحاب میکنیم این خون یک زمانی خون حیوانی که لانفس سائلة له باشد نبود، آن زمانی که این خون نبود دم ما لا نفس سائلة له نبود، پس الان هم نیست، کل دم لیس بدم حیوان له لا نفسه سائلة له نجس، این اشتباه است. چون موضوع خاص، مرکب از دم حیوان و اینکه آن حیوان نفس سائله نداشته باشد، اینکه دم حیوان است بالوجدان، استصحاب عدم ازلی میگوید آن حیوانی که این خون اوست یک زمانی که نبود خون جهنده نداشت، استصحاب میگوید به نحو استصحاب عدم ازلی که الان هم خون جهنده ندارد، موضوع خاص به استصحاب عدم ازلی ثابت میکنیم نه اینکه بگوییم لیس هذا بدم حیوان لا نفس سائلة له و الان کما کان نه، می گوییم هذا دم حیوان بالوجدان و ذلک الحیوان لم یکن قبل وجوده له نفس سائلة و الان کما کان موضوع خاص را اثبات میکنیم و حکم به طهارتش میکنیم بر اساس استصحاب موضوعی. ولی در مثال اکرم کل عالم لیس باموی استصحاب عدم کونه امویا اگر جاری بشود ما اثبات میکنیم هذا عالم بالوجدان و لیس باموی بالاستصحاب اثبات میکنیم موضوع وجوب اکرام را، موضوع حکم عام را.
استصحاب عدم ازلی که تعبیر میشود یعنی حالت متیقنه از باب سالبه به انتفاء موضوع است، این معیار استصحاب عدم ازلی است. گاهی تعبیر میکنند میگویند استصحاب میکنیم عدم ازلی حکم شرعی را، آن عدم ازلی با این عدم ازلی فرق میکند، آن عدم ازلی یعنی عدم قدیم، این استصحاب عدم ازلی یعنی استصحابی که حالت سابقهاش سالبه به انتفاء موضوع است. و لو به نظر عرفی، مثلا آقای خوئی میگویند خون حیض هنگامی که در رگهای زن هست سالبه به انتفاء موضوع است چون موضوع عرفی دم الحیض دم خارج از رحم هست، و لذا بگوییم این خون یک زمانی خون حیض نبود آن وقتی که در رگهای این زن بود این استصحاب عدم ازلی است چون هذا الدم قبل خروجه من رحم المرأة لم یکن بدم حیض چون این از باب این است که دم الخارج موضوع است برای دم الحیض و این دم خارج نبود میشود سالبه به انتفاء موضوع.
بهرحال این بحث استصحاب عدم ازلی خیلی ثمره دارد در فقه و در فتاوای فقهی. از اول فقه تا آخر فقه سر و کار دارید با این استصحاب عدم ازلی. ماهیهایی که شک دارید فلس دارند یا ندارند، امام فرمودند بخور نوش جانت. چون استصحاب عدم ازلی را ایشان قبول ندارد، آقای خوئی فرمودند نخور که گناه است، چون استصحاب میگوید این ماهی زمانی که نبود فلس نداشت استصحاب میگوید بعد از وجودش هم فلس نداشت. پس میشود السمک الذی لافلس له و السمک الذی لا فلس له حرام اکله.
ببینیم استصحاب عدم ازلی جاری است یا جاری نیست؟
صاحب کفایه فرموده جاری است، تعبیر ایشان این است که عام شامل هر عنوانی میشود مگر عنوان خاص. پس اکرم کل عالم شامل هر عنوانی از عنوانهای عالم میشود فقط اموی از آن خارج شد.
چه تعبیری است؟ شامل همه عنوانها میشود یعنی چی؟ عام یک عنوان واحد است، عالم، خاص که میآید لاتکرم العالم الاموی کشف میکند از تقید عام، بحث در این است که آیا عام که عالم هست مقید است به نقیض خاص، عالم باشد اموی نباشد، که راه باز میکند برای استصحاب عدم ازلی. نمیخواهم بگویم هر کی اینجور گفت طرفدار استصحاب عدم ازلی میشود، نه، راه باز میشود برای استصحاب عدم ازلی، میگوید این عالم است بالوجدان و لیس باموی به استصحاب عدم ازلی فیجب اکرامه اما اگر احتمال بدهیم موضوع این است عالم غیر اموی، عالمی که غیر اموی باشد، اتصاف داشته باشد به اینکه غیر اموی است، استصحاب اینکه این اموی نیست ثابت نمیکند که متصف است به اینکه غیر اموی است. و لذا اصرار طرفداران استصحاب عدم ازلی مثل آقای خوئی این است که اثبات کنند عام مقید است به نقیض عنوان خاص نه به ضد آن.
اما استصحاب عدم ازلی که طرفداران زیادی دارد، مرحوم آقای تبریزی، مرحوم آقای صدر، آقای سیستانی، اما مخالفین زیادی هم دارد، مرحوم نائینی، مرحوم آقای بروجردی، امام، آقای زنجانی که میگویند اصلا عرفی نیست این استصحاب، هیچ مشکل ثبوتی هم نداشته باشد فقط عرفی نبودنش کافی است که از خطاب لاتنقض الیقین بالشک نتوانیم آن را استخراج کنیم.
اول برویم سراغ محقق نائینی، سه تا مقدمه ذکر کرده برای ابطال استصحاب عدم ازلی.
مقدمه اول این است که فرموده مخصص کشف میکند که موضوع عام نقیض عنوان خاص است، لاتکرم العالم الاموی کشف میکند که اکرم کل عالم این است که اکرم کل عالم لیس باموی. مبادا بگویید که عام موضوعش هنوز هم قیدی ندارد، این تهافت است، نمیشود، لاتکرم العالم الاموی کشف میکند که موضوع عام در مقام ثبوت عالم لیس باموی هست، اطلاق داشته باشد تناقض است با حکم خاص سازگار نیست، اهمال هم که غیر معقول است پس کشف میکنیم مقید است عالم بانه لیس باموی.
مقدمه دوم این است که ایشان میفرماید: اموی بودن عرض است، حالا ما برای اینکه روشن بشود بیان ایشان یک عرض دیگری را مثال بزنیم، مثلا ابیض، ایشان میگوید ابیض از بیاض گرفته شده، اموی هم از امویت گرفته شده اما مثال را میزنم به ابیض که روشنتر بشود، ایشان میگوید یک وقت بیاض را به عنوان وجود عدم محمولی حساب میکنی یعنی نگاه میکنی به این عرض فی حد ذاته، میگویی البیاض موجود، البیاض معدوم، کان تامه، لیس تامه، بکار میبری راجع به آن، ولی یک موقعی لحاظ میکنی این بیاض را به عنوان نعت جسم، میگویی هذا الجسم ابیض یا لیس بابیض، به این میگویند وجود عدم نعتی، پس اگر بگویی البیاض موجود یا لیس بموجود به این میگویند وجود و عدم محمولی عرض، اما اگر بگویی هذا الجسم ابیض یا لیس بابیض میگویند وجود عدم نعتی، چون به نحو مفاد کان ناقصه است یا به نحو مفاد لیس ناقصه است، ما کان الجسم ابیض یا لیس الجسم بابیض.
ایشان فرموده: وجود و عدم نعتی قبل از وجود موضوع هیچکدام صادق نیست. این جسم اگر نباشد نه صدق میکند هذا الجسم ابیض نه صدق میکند لیس بابیض. و لذا لیس ناقصه به نحو سالبه به انتفاء موضوع غلط است. بچههای من لباس ندارند، بعد میگوید من اصلا بچه ندارم، خب غلط است، نه اینکه مجاز است. و لذا گدایی هم میخواهد بکند باید یک حرف درستی بزند. اگر بچه ندارد یک چیز دیگری بگوید نگوید بچههای من لباس ندارند.
اگر در کلمات آقای خوئی ببینید وجود محمولی عدم محمولی یا وجود نعتی و عدم نعتی با اصطلاح محقق نائینی اشتباه نکنید. آقای خوئی میگوید اگر بگوید مثلا کل جسم لیس بابیض این عدم محمولی است، اما اگر بگوید کل جسم متصف بانه لیس بابیض این عدم نعتی است. یعنی همان لیس ناقصه را میگوید یک وقت سلب الاتصاف است میشود عدم محمولی یک وقت اتصاف به سلب است میشود عدم نعتی. بعد میخواهد اثبات کند که ظاهر جمع بین خاص و عام این است که اگر گفت جئنی بجسم بعد گفت لاتجئنی بجسم ابیض این میشود کل جسم لیس بابیض یعنی سلب الاتصاف، اسم این را میگذارد عدم محمولی نه اتصاف به سلب، نه کل جسم متصف بانه لیس بابیض، چون میخواهد از اینجا نتیجه بگیرد که استصحاب عدم ازلی جاری میشود یک زمانی این جسم وقتی که نبود ابیض نبود پس الان هم که هست انشاءالله ابیض نیست، اما ثابت نمیشود متصف بانه لیس بابیض. اما مرحوم نائینی همان لیس بابیض را میگوید عدم نعتی. عدم محمولی را این میداند: اذا وجد جسم و لم یوجد معه البیاض، لیس تامه، او را میگوید عدم محمولی.
مقدمه سوم محقق نائینی این است: اگر موضوع حکم مرکب بود از جوهر و عرض، یا جوهر و عدم العرض، آنی که در موضوع اخذ میشود وجود و عدم نعتی است، یعنی اگر بگویند جئنی بجسم از آن طرف بگوید لاتجئنی بجسم ابیض موضوع میشود جئنی بجسم لیس بابیض، چرا؟ ایشان میگوید: یک چیزی به شما بگویم همه این بحث حل بشود، حتی اگر مولی بگوید همان عدم محمولی را بیاورید در خطاب، بگوید اذا وجد جسم و لم یوجد بیاض معه باز هم من برهان میآورم که آنی که جزء الموضوع است این است که اذا وجد حجر لیس بابیض، و لو خطاب میگوید و لم یوجد بیاض معه، اما من برهان میآورم که جزء دوم موضوع این است که اذا وجد موضوع و لم یکن ابیض.
چرا؟ اگر خطاب بگوید اذا وجد حجر و لم یکن ابیض که هیچ، اگر بگوید اذا وجد حجر و لم یوجد بیاض معه باز بر میگردد به همان اذا وجد حجر و لم یکن ابیض، چرا؟ برای اینکه میگوید اهمال غیر معقول است. اذا وجد حجر سواء کان ابیض ام لا؟ اگر بگوید سواء کان ابیض ام لا با آن جزء دوم نمیسازد که میگوید و لم یوجد بیاض معه، پس مطلق نیست. مهمل است؟ اهمال غیر معقول است، پس مقید است. اذا وجد حجر لم یکن بابیض. پس کشف میکنیم همیشه عرض را میخواهند وجودش را یا عدمش را جزء الموضوع قرار بدهند عدم و وجود نعتیاش را جزء الموضوع قرار میدهند. وقتی اینجور شد، گفت: ثبت بطلان استصحاب عدم الازلی، چرا؟ برای اینکه ما گفتیم لیس بابیض، سالبه به انتفاء موضوع ندارد نمیشود گفت این سنگ هنگامی که نبود سفید نبود، نبود، موضوع نداشت تا بگوییم سفید بود یا نبود. پس چه جور میخواهی این حالت سابقه متیقنه برای لیس بابیض درست کنیم. اما اگر بگویی سفیدی نبود برای این جسم قبل از وجودش او بدرد نمیخورد، او بخواهد ثابت کند فلیس بابیض میشود اصل مثبت.
این محصل فرمایش مرحوم نائینی است.
محقق عراقی گیر داده به مقدمه اول. گفته اتفاقا من عقیدهام این است که در عام مخصص کشف نمیکند از ضیق موضوع عام، او مطلق است که مقید کشف میکند از ضیق مراد از مطلق، اگر میگفت اکرم العالم لاتکرم العالم الاموی، بله اینجا کشف میشد عالم لیس باموی است اما اگر بگوید اکرم کل عالم این دارد افراد را موضوع حکم قرار میدهد، لاتکرم العالم الاموی موضوع عام را مقید نمیکند بلکه حکمش را قیچی میکند، میگوید تخصیص به منزله موت بعض افراد است، چه جور موت بعض افراد موضوع عام را که مضیق نمیکند، زید مرد، مرد دیگر، اکرم کل عالم که مضیق نمیشود. تخصیص هم به منزله موت بعض افراد عام است. حکم را قیچی میکنی نه اینکه موضوع عام را کوچکش کنی.
میگوییم: جناب محقق عراقی! شما طرفدار استصحاب عدم ازلی هستی، ولی با این بیانت چی میخواهی بگویی؟ اتفاقا بزرگانی مثل آقای خوئی از این مقدمه اول استفاده کردند برای استصحاب عدم ازلی. گفتند موضوع عام کشف شد کل عام لیس باموی است، ولی در مقدمه ثانیه اشکال کردند گفتند لیس باموی قبل از وجود این زید عالم هم حالت سابقه متیقنه دارد چون سالبه به انتفاء موضوع صحیح است غلط نیست، پس مقدمه اول که مرحوم نائینی ذکر کرد نقشی در ابطال استصحاب عدم ازلی ندارد شما گیر دادی به مقدمه اول.
بعدش هم این حرف درست است خداییش؟ مخصص منفصل به منزله موت بعض افراد است، مگر میشود حکم عام را قیچی کرد بدون کوچک کردن موضوع آن؟ اکرام کل عالم واجب، تا موضوع را مقید نکنی به عالم لیس باموی مگر وجوب را میتوانی قیچی کنی شامل حال عالم اموی نشود؟ در مقام ثبوت معقول نیست حکم عام مضیق بشود مگر در طول تضییق موضوع حکم عام. و لذا این فرمایش محقق عراقی جایش نبود اینجا مطرح بشود، درست هم نبود.
مهم در بحث این است که آقای خوئی دنبال کرده، ولی کامل نکرده آقای خوئی، آقای خوئی میگوید من مقدمه اول را قبول دارم مقدمه ثانیه را قبول ندارم. مقدمه ثالثه را هم قبول ندارد حالا او مهم نیست او را میرسیم بعدا. مولی اگر بگوید جئنی بجسم لیس بابیض من نمیدانم این جسم از هنگام وجودش سفید است یا سفید نیست چه اشکال دارد بگویم این جسم هنگامی که نبود سفید نبود، وجود بیاض نیاز دارد به وجود محل، عدم کونه ابیض که نیاز به محل ندارد، این جسم هنگامی که نبود سفید نبود، نخیر، نکند میخواهی بگویی سفید بود، خب سفید نبود دیگر، بله سالبه به انتفاء موضوع بیانش لغو است، نه اینکه غلط است، شما هنگامی که نبودید سفید نبودید، مردم میگویند توضیح واضحات میدهی؟ بله توضیح واضحات میدهم تا استصحاب عدم ازلی جاری کنم، اما غلط است؟ خب نبود دیگر، هنگامی که این سنگ نبود سفید نبود سیاه نبود. بالوجدان سالبه به انتفاء موضوع عرفی است، هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا.
انصافا این فرمایش آقای خوئی تا این مقدار انصافا متین است. ولی کامل نکرده ایشان، آن ادامهاش یک مقدار دستانداز دارد که باید ببینیم ادامهاش چی میشود؟ و امام که مخالف استصحاب عدم ازلی است سالبه به انتفاء موضوع را غلط نمیداند او مطالب دیگری دارد در رد استصحاب عدم ازلی که انشاءالله مطرح میکنیم.