1401/07/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اجمال مخصص/ عام و خاص/ مباحث الفاظ
ما راجع به توریه عرض کردیم عرفا توریه کذب است و اگر کذب هم نباشد مفسده عرفیهای که عامل اصلی حرمت کذب است، در توریه هم هست، در عرف دنیا فرق نمیگذارند در رابطه با دروغگو بودن افراد که مقصودش چیست. بلکه شخصی که توریه بکند دروغگو قهار میدانند. علم الله ما قلته، ظاهرش این است که خدا میداند من این سخن را که به من نسبت میدهید نگفتم، بعد کشف میشود که این سخن را گفته بوده به او میگویند میگوید من مقصودم این است که علم الله ما قلته، مای موصوله بوده، خدا میداند آنچه را که من گفتم. این را عرف دروغ میداند. ولی بخاطر روایات ما عرض کردیم مجبوریم دست از این ارتکاز برداریم.
اما با مراجعه به بحثهایمان در فقه به ذهنمان رسیدیم همانطور که در فقه گفتیم این روایات با توضیحی که الان عرض میکنم، چون از باب استفاضه اجمالیه ما پذیرفتیم به قدرمتیقنش باید اخذ کنیم. اگر روایت مستطرفات سرائر را قبول میکردیم که الرجل یقول لجاریته قولی لیس هو ههنا امام فرمود لابأس بکذب، اطلاق داشت، دال بر جواز توریه بود حتی اگر ضرورتی هم نباشد، ولی ما سند این روایت را که تصحیح نکردیم، سند روایتی را که تصحیح کردیم روایت ابیبصیر بود که امام فرمود لقد قال ابراهیم انی سقیم و ما کان سقیما و ما کذب قال یوسف ایتها العیر انکم سارقون و الله ما کانوا سارقین و ما کذب، از این میفهمیم نفی کذب را و لو نفی ادعایی کذب را در این مورد جریان حضرت ابراهیم و حضرت یوسف. اطلاق ندارد که توریه کذب نیست یعنی حرام نیست مطلقا. اگر میفرمود التوریة لیست بکذب ظاهرش این بود که حلال است مطلقا شبیه همان روایت مستطرفات سرائر میشد. حضرت ابراهیم و حضرت یوسف دروغ نگفتند حالا اگر عرف عام هم توریه را کذب بداند که میداند ادعائا میگوییم اینها دروغ نگفتند، توریه کردند در مورد ضرورت.
قضیه محمد بن مسلم هم که سندش ضعیف بود و توریه هم نبود. آخه اصبت را بگوییم اصبت الخطأ، اخطأت را بگوییم اخطأت الصواب، اصلا توریه هم نیست. توریه یک معنای خلاف ظاهری اراده میشود که گنجایش دارد کلام برای او. سندش هم که ضعیف است.
پس قدرمتیقن از این اخباری که مستفیضه اجمالیه است جواز توریه است ولی در موارد ضرورت. اگر میتوانی توریه کنی حق نداری دروغ بگویی به عنوان اینکه ضرورت هست. برای اصلاح ذات البین اگر خلاف واقع میگویی و میتوانی توریه بکن.
و لذا در مسأله، ما در احتیاط میکنیم در جواز توریه در غیر موارد ضرورت عرفیه، ما همانطور که در فقه عرض کردیم احتیاط میکنیم.
در آن مواردی هم که عرف دروغ گفتن را قبیح میداند فرض این است که مشهور فقهاء در همان موارد هم میگویند اگر موجب غش در معامله نشود توریه کردن جایز است، این را هم عرف منافی میبیند با قبح کذب.
در بحث عام که مبتلا به مخصص هست، گاهی فرض میشود مخصص مجمل است، و این چهار صورت دارد:
صورت اول این است که مخصص مجمل متصل به عام است و مردد بین اقل و اکثر است. اکرم کل عالم لیس بفاسق، فاسق معلوم نیست به چه معناست، به معنای مطلق گنهکار است یا به معنای خصوص مرتکب کبائر است. بلااشکال اجمال مخصص متصل موجب اجمال عام میشود چون مانع از انعقاد ظهور هست در خطاب عام. در این بحثی نیست.
صورت دوم این است که مخصص مجمل منفصل باشد و مردد باشد بین اقل و اکثر. مشهور گفتند مولی اگر یک روز بگوید اکرم کل عالم، یک روز دیگر بگوید لاتکرم العالم الفاسق، نسبت به مقدار مشکوک که عالم مرتکب صغیره است ما به عام تمسک میکنیم یا حتی اگر خطاب مطلق باشد، اکرم العالم لاتکرم العالم الفاسق، به اطلاق خطاب اکرم العالم تمسک میکنیم. چرا؟ گفتند چون مخصص منفصل که مانع از ظهور عام نیست، وصول مخصص منفصل رافع حجیت ظهور عام است، وقتی خود مخصص منفصل در مورد اجمالش حجت نیست، رفع ید از عموم عام میشود رفع ید از حجت به لاحجت. لاتکرم العالم الفاسق نسبت به مرتکب صغیره که حجت نیست چون مجمل است، رفع ید از عموم اکرم کل عالم نسبت به عالم مرتکب صغیره میشود رفع ید از حجت به لاحجت و این جایز نیست.
بهتر این بود که این آقایان اینجور بگویند، بگویند عقلاء رفع ید نمیکنند از عموم عام بخاطر مخصص منفصل مجمل. و الا اگر عقلاء همانطور که آقای زنجانی میگویند، فرقی بین مخصص مجمل که متصل باشد یا منفصل باشد نگذارند، مخصص منفصل مجمل را هم مانع از کشف مراد مولی بدانند، چه اشکالی دارد وجود مخصص منفصل مجمل به شرط اینکه به ما واصل بشود یعنی وصول مخصص منفصل مجمل مانع عقلایی باشد از حجیت عام، اینکه محذور عقلی ندارد. رفع الید عن الحجة بلاحجة لایجوز، این در صورتی است که دلیل لفظی داشته باشید بر حجیت آن حجت، اما وقتی دلیل حجیت حجت بناء عقلاء است، ما برهان که نمیتوانیم بیاوریم برای اثبات بناء عقلاء، ممکن است عقلاء وصول مخصص منفصل مجمل را مانع از بناء عقلایی خودشان بر عمل به عموم عام بدانند، اینکه مشکلی ندارد. پس ما باید مستقیم برویم ببینیم عقلاء مانع میبینند اجمال مخصص منفصل را از عمل به عام یا مانع نمیبینند. به نظر میرسد که عقلاء این را مانع نمیدانند کما اینکه توضیح خواهیم داد.
مرحوم آقای حائری در متن درر مطلبی فرموده، در حاشیه درر از این مطلب عدول کرده. در درر فرمودهاند عادت شارع مقدس بر اعتماد بر مخصص منفصل بود، و لذا مخصص منفصل در کلام شارع مثل مخصص متصل در کلام دیگران است. بنابراین اجمال مخصص منفصل موجب میشود که عموم کلام شارع از اعتبار بیفتد چون شک در قرینیت موجود میکنیم. یک وقت اصل وجود مخصص منفصل مشکوک است میشود شک در وجود قرینه، اصل عقلایی بر عدم آن وجود قرینه منفصله است یک وقت عام هست مخصص منفصل مجملش هم به ما رسید شک میکنیم در قرینیت موجود، و لذا اینجا اصل عدم قرینه جاری نیست و نمیتوانیم به عام تمسک کنیم. بعد فرموده: و المسألة محتاجة الی التامل. درر الفوائد جلد 1 صفحه 183.
در حاشیه درر فرموده الانصاف خلاف ذلک. چرا؟ برای اینکه اگر این مطلب ما درست باشد که مخصص منفصل در کلام شارع حکم مخصص متصل در کلام دیگران را دارد پس چه جور اصحاب ائمه به عموم کلام امام عمل میکردند، منتظر نمیماندند ببینند بعدا مخصص منفصلی از امام صادر میشود یا نمیشود، در حالی که اگر حکم مخصص متصل را داشته باشد مخصص منفصل در کلام شارع، عرف صبر نمیکند مجلس محاوره تمام بشود، مخصص متصل نیاید بعد عمل میکند به عموم عام. شما همین عروه را نگاه کنید فصل فیما یعفی عنه فی الصلاة، یکی: الدم الاقل من الدرهم، مسأله هم تمام میشود. میتوانی عمل کنی؟ نه، باید تا آخر مسائل عروه را ببینی، عجله داشتم و وقتم کم بود و اینها را قبول نمیکنند. تا آخر فصل را باید ببینید شاید آخر فصل بگوید و یستثنی من ذلک مثلا دم الحیض، دم النفاس، اینها را ببینید.
اشکال اساسی که میشود این اشکال آقای زنجانی است که ما هم یک وقتی در ذهنمان بود که عقلاء واقعا بین مخصص متصل مجمل و مخصص منفصل مجمل فرق میگذارند؟ مولی در یک مجلسی فرمود اکرام کل عالم مستحب، بعد فرمود: اکرام العالم الفاسق حرام، بگویید این مخصص متصل مجمل است، دیگر به عام نمیشود تمسک کرد، ولی ما از نزد مولی برویم مولی به ما زنگ بزند بگوید فلانی! من مصلحت نبود در آن مجلس چیزی بگویم چون اکثر آن علمایی که پیش من بودند فاسق بودند نخواستم چیزی بگویم، اکرام العالم الفاسق حرام، آیا عرف فرق میگذارد بین این دو فرض، بگوید حالا که امام در مجلس چیزی نفرمود بعد تلفن زد بعد پیام فرستاد مخصص منفصل شد، در مورد عالم مرتکب صغیره ما به عموم آن اکرام کل عالم مستحب یا اکرام کل عالم واجب تمسک میکنیم اما اگر در همان مجلس بفرماید اکرام العالم الفاسق حرام، نه دیگه، ما تمسک به عموم عام در مورد اجمال مخصص نمیکنیم؟ گفته میشود که در کشف از مراد مولی عرف فرقی نمیبیند بین این دو فرض، می گوید دیگر ما مراد مولی را کشف نمیکنیم.
شک هم بکنیم در حجیت عام در موارد مخصص منفصل مجمل شک در حجیت مساوق عدم حجیت است.
مولی فرمود یجوز التیمم بما کان من اجزاء الارض یا یجوز التیمم بالتراب، در یک خطاب منفصل فرمود لاتتیمم بالتراب القذر، نمی دانیم قذر خصوص قذر شرعی است یا اعم است از قذر شرعی و قذر عرفی، گفته میشود دیگر مراد مولی کشف نشد، عرف میگوید پس معلوم شد تیمم به هر ترابی که قذر نیست جایز است اما نمیدانیم مقصود مولی از ترابی که قذر هست و قذر نیست مطلق قذر است و لو قذر عرفی، تمیز نیست یا مراد خصوص قذر شرعی است که نجس است یا نه، این اشکالی است که مطرح میشود.
ولی انصاف این است که عقلاء یک مقام و غرض وصول به واقع دارند یک مقام و غرض احتجاج دارند. ما همیشه در حجیت عقلاییه باید برویم سراغ بناء عقلاء در مقام احتجاج، در بناء عقلاء در مواردی که غرض وصول به واقع است عقلاء اصلا تعبد ندارند، باید علم پیدا کنند وثوق پیدا کنند. مثل اینکه میروند سرغ طبیب از سخن طبیب باید وثوق پیدا کنند، مخصص منفصل مجمل اگر بود بگوید من به عموم کلام طبیب تمسک میکنم، نه، بحث حجیت نیست، طبیب گفت این دارو را بخور از هر داروسازی باشد عیب ندارد بعد زنگ زد گفت از داروسازی کذا نباشد، این هم شبهه مفهومیه دارد که این داروسازی کذا یک قدرمتیقنی دارد مازادش مشکوک است، عمل نمیکنند به آن عموم کلام طبیب چون مقام مقام وصول به واقع است. اما در مقام احتجاج بعید نیست عقلاء عمل کنند. میگوید مولی به من گفت اکرام هر عالمی واجب است بعد یک شخصی آمد نقل کرد که مولی گفته اکرام عالم فاسق حرام است، فاسق هم نمیدانم ترجمه فارسیش یعنی گنهکار یا گنهکار بزرگ، عقلاء احتجاج میکنند، اگر من یک عالمی که گناه صغیره مرتکب میشود او را اکرام نکنم مولی میگوید چرا اکرامش نکردی، من مگر نگفته بودم اکرام هر عالمی واجب است. میگوید شما فرمودید و از شما نقل کرد یک فرد ثقهای که فرمودید اکرام عالم فاسق جایز نیست، میگوید ترجمه فاسق را رفتی ببینی چیست، میگوید نه، کتاب لغت توضیح نداده بود، اختلاف کرده بودند خود لغویین بعضیها میگفتند الفاسق هو العاصی بعضیها میگفتند الفاسق المرتکب للکبیرة ما هم گیر کردیم، میگوید شما چرا این عالم که صرفا یک گناه صغیره کرده احترام نکردی، احتجاج میکنند.
میخواهید شاهد بر این مطلبم عرض کنم؟ اگر خود روات اختلاف کردند [یا مثلا] دو تا ثقه هستند آمدند پیش شما یکی از آنها میگوید نمیدانی آقا چی فرمود فرمود اکرام عالم گنهکار حرام است. حالا ما خودمان شنیدیم که اکرام هر عالمی واجب است. رفیقش میگوید حرف زیادی نزن، کی آقا فرمود اکرام هر عالم گنهکاری حرام است؟ ایشان فرمود اکرام هر عالمی که گناهان بزرگ بکند اکرام عالم گنهکار بزرگ حرام است. با هم دعوایشان شد. در همین اثناء که اینها دعوا کردند و قهر کردند از هم، یک عالمی که گاهی یک گناه کوچکی از او سر میزند (اصرار ندارد بر گناه کوچک)، وارد شد. میگوید من که شنیدم از مولی اکرام هر عالمی واجب است، اینها هم با هم اختلاف داشتند بله اصل اینکه اکرام عالم گنهکار بزرگ حرام است مورد اتفاق اینها بود، چون مولی یا این را گفته یا آن را گفته، یا گفته عالم گنهکار را اکرام نکنید یا گفته عالم گنهکار بزرگ را اکرام نکنید، یا اختلاف نسخه بشود، در یک نسخه نوشتند فی صحیحة زرارة یحرم اکرام العالم العاصی، نسخه بدلش این است که یحرم اکرام العالم المرتکب للکبائر، چکار میکنند مردم؟ انصافا عمل میکنند به آن عموم عام در آن مورد مشکوک.
و لذا این اشکال آقای زنجانی به نظر ما قابل جواب است.
بله، مطلب مهم اینجا تمییز شبهه مفهومیه است از شبهه مصداقیه. بیشترین اشکالی که پیش میآید اینجا این است که نوعا بزرگان ما هم شبهات مصداقیه را به اسم شبهه مفهومیه مطرح میکنند. شبهه مفهومیه را من تعریف بکنم: شبهه مفهومیهای که میشود به عام رجوع کرد آنی است که تصور نمیشود که مولی جاهل باشد به واقع آن. مثل همین مثال اکرام العالم الفاسق حرام، به مولی میگوییم مولی! مقصودت چیست، همین الان گفت، بگوییم مقصودت چیست؟ فاسق را بعضیها معنا کردند العاصی بعضیها معنا کردند المرتکب للکبائر، بگوید نمیدانم. میگویند لفظ مجمل که برای تو قداست ندارد، شما برای تبیین مقصودت از این لفظ استفاده کردی ولی میتوانستی یک لفظ مبیّنی استفاده کنی بگویی لاتکرم العالم العاصی یا لاتکرم العالم المرتکب للکبیرة، برای شما که مجمل نیست، لفظ قاصر است از کشف مراد شما، مراد شما برای خودتان که نیاز به لفظ ندارد کشفش، به ما بگویید که مرادتان چیست، نمی تواند مولی بگوید خودم نمیدانم مرادم چیست، این میشود شبهه مفهومیه مخصص.
اما بسیاری از موارد که در فقه میگویند شبهه مفهومیه، در حقیقت شبهه مصداقیه است. چرا؟ برای اینکه مولی و عبد هیچ فرقی با هم نمیکنند. مولی بما هو مولی و مقنن، نه مولی بما هو عالم الغیب، مولای عرفی را حساب کنید، بعد میرسیم به مولای عالم الغیب خودمان، مولای عرفی وقتی میگوید اغسل وجهک، صورتت را بشوی، یک خطاب دیگر میگوید لاتغسل وجهک الا بالماء، صورتت را نشوی مگر با آب، آب مقطر را گذاشتی آن طرف، آبنمک صددرصد را هم، صددرصد که میگویم یعنی آبنمک قطعی، آبنمکی که همه میدانند آبنمک است، بلالفروش آبنمک درست کرده خوب هم درست کرده، داد میزند مشتری جلب کند. آن، آبنمک قطعی این هم آب زلال قطعی، یک مقدار مختصری نمک ریختیم در این آب مقطر، کم، مشخص است، با این قاشقهای کوچک نمک ریختیم، شبهه مصداقیه نیست به این معنا که ندانیم چقدر نمک در او ریخته شده، عرف میگوید هنوز آب است، میگوییم بسیار خوب، یک قاشق دیگر از این قاشقهای ریز، چایخوری، میریزیم، میگوید دیگر نمیدانم آب است یا نه، میگوید برویم از مولی بپرسیم مولی! شما که ناظر این صحنه بودی به نظر شما چی؟ میگویم من هم مثل شما باید رجوع به عرف بکنم، این یک مفهوم عرفی است.
هر ناذری، هر نذر کنندهای، نسبت به نذرش مقنن و مولی است. شما که نذر کرده بودی لله علیّ ان اغسل وجهی بالماء، بعد میآوردند آن آب را که دو قاشق چایخوری در آن نمک ریختند جلوی شما میگذاشتند میگفتند چیزی نیست دو قاشق نمک است، میگوید من نمیدانم این آب باشد یا نه، میگویند تو خودت گفتی لله علیّ ان اغسل وجهی بالماء، می گوید بله گفتم ولی این دلیل نمیشود بدانم این آب است یا نه. در حالی که شبهه مفهومیه آنی است که نسبت جاهل اعم از شارع مقنن یا ناذر که نسبت به نذرش یک نوع مقنن است، این را جعل کرده است برای خودش او نتواند بگوید نمیدانم، نمیشود این الفاظ مجمل برای خود این شخص که مرادی دارد موجب گمراه شدن او بشود، او برای تبیین مرادش از این الفاظ استفاده میشود. آنجا میشود شبهه مفهومیه. اما جایی که نه، میگوید من مرادم این است که با آب صورتم را بشویم من نمیدانم این آب است یا نه. من نذر کردم در خیابان صفاییه ماشینم را پارک نکنم من چه میدانم خیابان صفاییه از کجا تا کجاست، این هم شبهه مفهومیه است، وضع خاص موضوعله خاص میشود شبهه مفهومیه میگویند. پس چی گفتی لله علیّ که در خیابان صفاییه ماشینم را پارک نکنم؟ میگوید من مقصودم این بود که آنی که عرفا خیابان صفاییه است، مقصودم این است که آنی که عرفا آب است با او صورتم را بشویم اینها شبهه مفهومیه نیست، و نمیشود به عام رجوع کرد، به عام میشود رجوع کرد برای رفع ابهام، اینجا که مولی هم برایش مبهم است، چه جور میخواهی به عام رجوع کنی برای رفع ابهام.
تامل بفرمایید انشاءالله بقیه مطالب فردا.