1401/07/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حجیت عام نسبت به ماعدای تخصیص/ عام و خاص/ مباحث الفاظ
مرحوم شیخ فرمود: عام بعد از ورود مخصص منفصل کشف میشود که استعمال در عموم نشده، مراد استعمالیاش طبق عموم نیست، از این حیث مجاز هست. اکرم کل عالم بعد از ورود لاتکرم النحوی کشف میشود که در عموم نسبت به نحوی استعمال نشده، از این حیث مجاز است. اما این اشکال که گفته شد که حال که استعمال اکرم کل عالم مجازی است دیگر ما نمیتوانیم بفهمیم که آن معنای مجازی مستعملفیه چیست، اکرم کل عالم لیس بنحوی است اکرم کل عالم دینی است، مرحوم شیخ انصاری فرموده این اشکال وارد نیست. چرا؟ برای اینکه دلالت عام بر هر فردی از افرادش مستقل است و منوط به دلالت عام بر فرد دیگر نیست. وقتی شما مخصص منفصل آمد گفت لاتکرم النحوی فهمیدید که نسبت به نحوی استعمال نشده این عام در معنای حقیقیاش، اما نسبت به دلالت و ظهور این کلام نسبت به اصناف دیگر عالم: صرفی، فقیه، مفسر، دلالت آن دلالت مستقله است و اصالة الحقیقة میگوید بگویید نسبت به آنها در معنای حقیقی استعمال شده. اصالة الحقیقة میگوید اکرم کل عالم نسبت به عالم صرفی استعمالش حقیقی است، نسبت به عالم نحوی استعمال مجازی شد، چون از عالم، نحوی را اراده نکردید، اما اصالة الحقیقة میگوید ظهور اکرم کل عالم نسبت به عالم صرفی یک ظهور مستقل است، یک دلالت مستقله است، نسبت به او اصالة الحقیقة جاری کنید.
صاحب کفایه فرموده این مطلب درست نیست. دلالت و ظهور عام نسبت به معنای خودش متعدد نیست، انحلالی نیست، لفظ عام واحد است معنایش هم واحد است. تحلیل میکنیم مفاد اکرم کل عالم را و با تحلیل عقلی منحل میکنیم به مدلولهای تضمنی متعدد، اما اینطور نیست که مدلول استعمالی اکرم کل عالم متعدد باشد. مثل اینکه شما میگویید انسان یعنی حیوان ناطق، این به تحلیل است نه اینکه مفهوم انسان مرکب است از دو جزء، مفهوم انسان بسیط است، تحلیل که میکنیم، تحلیل عقلی که میکنیم دو جزء پیدا میکند. اکرام کل عالم واجبٌ تحلیل که میکنیم میشود دارای مدلولهای تضمنی متعدد ولی مدلول استعمالی آن واحد است و وقتی ما فهمیدیم عالم نحوی مراد استعمالی نیست، پس میفهمیم مراد استعمالی از اکرام کل عالم واجب دیگر آن مدلول تصوری این خطاب نیست، آن مدلول تصوری که مدلول استعمالی این خطاب بود دیگر مراد استعمالی مولی نیست. اینکه مولی مراد استعمالیش وجوب اکرام کل عالم لیس بنحوی باشد، این میشود استعمال در یک معنای آخر، نه استعمال در بعض ما وضع له. این استعمال در غیر ما وضع له است، کلش میشود مجاز.
بعد صاحب کفایه فرموده: به نظر من مخصص منفصل اصلا کاری به مراد استعمالی از عام ندارد. مراد استعمالی از عام سر جای خودش محفوظ است، مخصص منفصل کشف میکند که نسبت به عالم نحوی استعمال عام ناشی از اراده جدیه نبوده، اراده جدیه انحلال دارد نسبت به افراد عام. و لذا وقتی شما میگویید زید و عمرو عادل هستند مدلول استعمالی واحد است، تثنیه عادل یک مفهوم وحدانی دارد، و اگر اراده کنید که زید عادلٌ بالحق و عمرو عادل عن الحق، و بگویید زید و عمرو عادلان اصلا کلش میشود استعمال مجازی نه اینکه نصفش استعمال حقیقی است نصفش استعمال مجازی.
اما منِ صاحب کفایه میگویم: اگر قرینهای آمد فهمیدیم شما نسبت به عمرو اراده جدیه ندارید که میگفتید زید و عمرو عادلان نه اینکه استعمال کردید عادل را در مورد عمرو در معنای غیر ما وضع له، نه، نسبت به عمرو هم واقعا در مقام تفهیم این بودید که زید و عمرو عادل بالحق هستند، اما نسبت به عمرو اراده جدیه ندارید، داعی بر استعمال تقیه بوده است، هزل بوده است، داعی و اراده متعدد میتواند بشود نسبت به اینکه گفتید زید و عمرو عادلان، زید را گفتید داعی جد دارید، عمرو را گفتید داعی هزل یا تقیه دارید، اراده جدیه به لحاظ افراد عام قابل انحلال است و لذا مخصص منفصل بیش از این کشف نمیکند که نسبت به آن مورد تخصیص داعی بر استعمال عام در همان معنای حقیقیاش داعی جد نبوده، داعی تقیه بوده یا داعی تدرج در بیان بوده یا داعی ضرب قاعده که مردم یک عامی داشته باشند، در موارد شک در تخصیص به آن رجوع کنند.
در بحوث اشکالهایی را متوجه صاحب کفایه کردند و در انتهاء گفتند ما نمیدانیم، برای ما روشن نیست که آیا مخصص منفصل مراد استعمالی از عام را کشف میکند که مختل شده است یا مراد جدی از عام را کشف میکند مختل شده است که صاحب کفایه اختیار کرده است. چون چهار شاهد مؤید نظر اول است که نظر شیخ انصاری است، یک شاهد هم مؤید نظر دوم است که نظر صاحب کفایه است، فبقینا متحیرین. ولی مهم نیست، مهم نتیجه عملی است که ما معتقدیم بهرحال باید رجوع کنیم به ارتکاز عقلاء با تحلیل علمی مطلب حل نمیشود، باید ببینیم در ارتکاز عقلاء عام بعد از ورود مخصص منفصل حجت عقلائیه است نسبت به ماعدای تخصیص یا حجت عقلائیه نیست. اگر ارتکاز عقلاء را احراز کردیم، دیگر مهم نیست که در تحلیل آن دچار توقف و تحیر بشویم که تحلیل شیخ درست است یا تحلیل صاحب کفایه و اگر احراز نکنیم ارتکاز عقلاء را بر حجیت عام نسبت به ماعدای مورد تخصیص، این تحلیلها چه ارزشی دارد؟ چون شما با تحلیل علمی ظهور استعمالی را متعدد کنید مثل شیخ یا با تحلیل علمی ظهور جدی را منحل کنید مثل صاحب کفایه.
بالاخره یک ظهور متعارف نیست، یک ظهور متعارف نیست که صغرای واضحی باشد برای کبرای عقلائی حجیت ظهور، یک مصداق غیر متعارف است چون در بین عرف عام کم داریم یک مخصص منفصل بر عام وارد بشود بعد شک کنیم نسبت به ماعدای مورد تخصیص. نوعا مخصصها متصل است و آن خطاب منفصلی که بعدا میآید نوعا ناسخ است، مجلس قانونگذاری اگر تمام نشده است، ادامه دارد، مخصصهایی که میآید متصل است، مجلس قانونگذاری که تمام شد، قانون ابلاغ شد بعدا خطاب منفصلی بر خلاف آن قانون عام وارد شد، عرفا آن ناسخ است، اصلا مخصص نیست. و لذا عام مبتلا به مخصص منفصل در عرف عام نادر هست و این مورد متعارف نیست برای حجیت ظهور و لذا ما باید در خصوص این مورد غیر متعارف برویم سراغ ارتکاز عقلاء ببینیم در اینجا عقلاء این ظهور استعمالی را نسبت به ماعدای مورد تخصیص یا این ظهور در اراده جدیه را نسبت به مورد ماعدای تخصیص حجت میدانند یا نمیدانند، اگر احراز کردیم حجت میدانند تحلیل آن مشکل بشود مهم نیست، اگر احراز نکردیم که عقلاء حجت میدانند، هزار تحلیل هم پشتش باشد ارزشی ندارد.
بسیار مطلب درستی است ولی ما عرضمان این است که کاش همه جا همین را میفرمودید کاش در کل اصول این مطلب به یادمان بود که ما یک اصلی را مسلم نگیریم بعد دنبال مصادیق آن بگردیم. در هر مصداقی نگاه کنیم ببینیم آن ارتکاز عقلاء که دلیل ما هست بر اصل، در این مصداق هست یا نیست.
بعد ایشان فرموده است، من چندین اشکال به صاحب کفایه میکنم:
جناب صاحب کفایه! پس میتواند شیخ انصاری هم بگوید: اصالة التطابق بین مدلول تصوری و مراد استعمالی انحلالی است، آنی که واحد است مدلول تصوری است، اما اینکه ظاهر حال این متکلم این است که این مدلول تصوری را اراده استعمالیه کرده است و میخواهد همین را به مخاطب تفهیم کند این ظهور حال است این انحلالی است. ظاهر حال متکلم ملتفت این است که وقتی میگوید اکرام کل عالم واجب، این است که نسبت به این بخش از مدلول تصوری که شامل نحوی میشود ظاهر حالش این است که مراد استعمالیاش هم هست، نسبت به صرفی هم همینطور، نسبت به فقیه هم همینطور. چه فرق میکند این کلام شیخ انصاری با کلام شمای صاحب کفایه که ظاهر حال را انحلالی میکنید به لحاظ اراده جدیه، می گویید ظاهر حال متکلم این است که آنچه که مدلول استعمالی کلام هست، مراد جدی او هست، این انحلال دارد به لحاظ افراد عام. چطور شد اصالة التطابق بین اراده استعمالیه و اراده جدیه را شما انحلال برایش قائل شدید به لحاظ افراد عام ولی شیخ ما حق ندارد اصالة التطابق بین دلالت تصوریه و اراده استعمالیه را که آن هم مستند به ظاهر حال است برایش انحلال قائل بشود؟ این فرمایش شما مرجحی ندارد.
ممکن است شما به بحوث بگویید اینکه شد اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص، این حرفها رد شده در کفایه که بعد از اینکه مولی گفت هذا اللون الاحمر لیس بنجس ما میگوییم کل دم نجس، فهذا لیس بنجس فلیس بدم، اینکه شد اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص، که مرحوم شیخ انصاری قبول داشت صاحب کفایه قبول نداشت. مرحوم شیخ انصاری میگفت اگر مولی گفته اکرام کل عالم واجب، ما فهمیدیم زید اکرامش واجب نیست، نمی دانیم جاهل است یا عالم، میگوییم مفاد اکرام کل عالم واجب این است که فمن لایجب اکرامه فلیس بعالم، اکرام هر عالمی واجب است پس آنی که اکرامش واجب نیست عالم نیست، حال که اکرام زید واجب نیست پس کشف میکنیم زید عالم نیست، این نظر شیخ انصاری است، صاحب کفایه که قبول ندارد اینها، پس چرا بحوث اینها را در حمله به صاحب کفایه مطرح میکند؟
بعد گفته گیرم من نظرم درست نباشد، جناب صاحب کفایه! مصادره به مطلوب که نمیتوانی بکنی، نمی توانی بگویی من نظر تو را قبول ندارم، خب دلیل بیاور؟ دلیل جز اینکه در عام مخصص به مخصص منفصل مستقیم بروید سراغ ارتکاز عقلاء، ببینی عقلاء حجت میدانند این عام را یا حجت نمیدانند چارهای دیگر نیست کار دیگری نمیتوانی بکنی برای رد این شبهات، چه کاری از دستت بر میآید؟
بعد در بحوث گفتند: بگذریم از این حرفها، بیاییم شواهد خودمان را در اثبات کلام شیخ انصاری اول بگوییم، چهار تا شاهد است، بعد هم یک شاهد به زور پیدا کردیم به نفع صاحب کفایه، آن را هم بگوییم تا بعد ببینید حق داریم بگوییم ما متحیریم نمیدانیم حق با کیست. چهار تا شاهد به نفع شیخ انصاری مطرح میکند:
شاهد اول: میگوید: ببینید! چه جور است اگر بگوییم اکرم هذه الثلاثة بعد با یک خطاب دیگری بگوییم، هذه الثلاثة کیست، زید عمرو بکر، بعد بگوییم لاتکرم زیدا منهم، این دو تا خطاب را به شما منتقل کردند که مولی گفته اکرم هذه الثلاثة و اشار الی زید و عمرو و بکر، یکی دیگر میگوید مولی در یک مجلسی من بودم گفت لاتکرم زیدا، شما میگویید اینها با هم تعارض میکنند. اینها قابل جمع نیستند با هم. اکرم هذین الاثنین، زید و عمرو که دیگر خداییش خیلی باید پا روی وجدان پاکتان بگذارید بگویید تعارض نمیکند با آن خطاب دیگر که میگوید لاتکرم زیدا، جمع عرفی دارد. جمع عرفی ندارد. در بحوث گفتند این شاهد بر کلام شیخ انصاری است. چرا؟ برای اینکه شیخ انصاری میبیند تخصیص یعنی استعمال لفظ عام در غیر ما وضع له، واقعا لفظ ثلاثة را در اثنین نمیشود استعمال کرد ولی لفظ عالم را میشود استعمال کرد در عالم غیر نحوی، دیگر عدد سه را نمیشود گفت مرادم عدد دو است، عدد دو را نمیشود گفت بعد بگوییم مرادم عدد یک است. در حالی که اگر بحث اراده جدیه است چه اشکال دارد میگوید من گفتم اکرم هؤلاء الثلاثة نسبت به یکی اراده جدیه نداشتم. این شاهد بر این است که معلوم میشود فرق بین اکرم هذه الثلاثة که نمیشود مخصص منفصل بگوید لاتکرم زیدا منهم و بین عام که میشود مخصص منفصل داشته باشد این است که چون ثلاثه میخواهد استعمال بشود در عدد دو، اگر آن مخصص منفصلش درست باشد و این غلط است ولی اکرم کل عالم استعمال بشود در عالم لیس بنحوی غلط نیست در حالی که با مبنای صاحب کفایه که استعمال نمیشود ثلاثه در دو، نسبت به زید اراده جدیه مولی ندارد مثل همان زید و عمرو عادلان نسبت به عمرو اراده جدیه ندارد، اراده تقیه دارد اراده هزل دارد. این مشکلی ندارد.
ما راجع به این شاهد یک مطلبی بگوییم بقیه شاهدها هم معلوم میشود چقدر قوی است. جناب آقای صدر! ما توضیح دادیم شیخ انصاری مقصودش این نبود که عالم را استعمال کنیم در عالم غیر نحوی، او میگفت منوی ما اکرم عالما لیس بنحوی است، منتها در مقام اثبات و ابراز بعض منویمان را میگوییم، بله، در عدد هم همین است. شما عدد را خیلی زرنگی میکنید، عدد را میآورید دو سه چهار، عدد را ببر هزار، اکرم هذا الالف من العلماء، هزار تا عالم نشستند درس آخوند خراسانی، گفت 1200، آقا بزرگ طهرانی میگوید شمردم 1200 تا بودند، اکرم هذا الالف من العلماء، بعد بیاید پنجاه تا را هم استثناء بکند بگوید لاتکرم مثلا یک صنف خاصی از اینها را، یک آقایی با عرفان بد بود هر چی میشد میگفت اکرم کل عالم لاتکرم العرفاء منهم، حالا پنجاه تا عارف بود گفت لاتکرم العرفاء منهم، این مستهجن است؟ عدد است دیگر، الف است، الف را که در 950 استعمال نمیکنند، نه آقا، چه الف چه عالم در معنای خودش استعمال میشود، منتها مخصص که میآید معلوم میشود منوی مولی موقعی که میگفت اکرم هذا الالف این بود که اکرم هذا الالف غیر هؤلاء الخمسون، اینکه مستهجن نیست و لذا میبینید عدد الف مستهجن نیست تخصیص به آن وارد بشود. عدد 100 حالا دو تا مخصص داشته باشد اکرم هذه المأة من العلماء بعد میگوید لاتکرم اثنین منهم و هما فلان و فلان.
عدد که کم شد کالصریح میشود در اراده جدیه، کالصریح میشود، آخه اینکه طرز صحبت کردن نیست بگویی این دو نفر را اکرام کن بعد مخصص منفصل بگوید زید را از این دو نفر اکرام نکن، این طرز مخصص نیست، عام باید شمولش نسبت به فرد مخصص ضعیف باشد نه قوی. شمول عدد دو نسبت به زید که یکی از این دو است قوی است، این اباء از تخصیص دارد، این نکتهاش این است و الا عدد را ببر بالا، بگو یک ملیون، صد هزار، ده هزار، بعد هر چی میخواهی استثناء کن مشکلی ندارد.
تامل بفرمایید بقیه مطالب انشاءالله روز شنبه.