1401/06/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تعریف عام / عام و خاص/ مباحث الفاظ
بحث در تعریف عام بود که در کفایه فرمود العموم شمول المفهوم لما یصلح ان ینطبق علیه.
اشکالی مطرح شد که در کلمات مرحوم آقای داماد و در بحوث هم هست و آن اینکه به نظر مشهور ما دو نوع عموم داریم، باید هر دو نوع را لحاظ کنیم، یکی عموم اسمی مثل ادوات کل، تمام، ایّ، جمیع، قاطبة و امثال آن استفاده بکنیم برای افاده عموم که مفهوم اسمی است، میتواند مبتداء واقع بشود، کل ماء طهور، کل سمکة أکلتها، و یک عموم حرفی داریم مثل جمع محلی به الف و لام، نکره در سیاق نهی و نفی، لاتکرم فاسقا.
البته در اینکه جمع محلی به لام یا نکره در سیاق نهی و نفی مفید عموم هست نزاع هست، مشهور قائلند که مفید عموم است ولی صاحب کفایه فرموده جمع محلی به لام که مفید عموم نیست، مفید اطلاق شمولی است، اکرم العلماء جمع محلی به لام مفید اطلاق شمولی است اما اینکه دلالت لفظیه بکند بر استیعاب جمیع افراد، نه، این را با مقدمات حکمت ما میفهمیم. که به نظر ما این فرمایش صاحب کفایه درست است، بعدا آن را بیان خواهیم کرد. یا نکره در سیاق نهی و نفی برخی معتقدند که این مفید عموم نیست مفید اطلاق است، لاتکرم فاسقا مفید اطلاق شمولی است، فرق میکند با اینکه بگویند لاتکرم فاسقا ایّ فاسق کان، یا لاتکرم ایّ فاسق، این دال بر عموم است. ولی مشهور معتقدند که جمع محل به لام، نکره در سیاق نهی و نفی مفید عموم است. و لذا میشود عموم حرفی، یک دال اسمی نداریم بر عموم، هیئت جمع محلی به لام مفید عموم شده، یا هیئت نکره در سیاق نهی مفید عموم شده.
تحلیل عموم اسمی
در عموم اسمی ما یک مفهوم نداریم که بگوییم شمول این مفهوم لما یصلح ان ینطبق علیه، میگوییم اکرم کل عالم، ما دو مفهوم داریم، یک مفهوم عالم، عالم نمیتواند از افراد حکایت لفظیه و استعمالیه داشته باشد، طبیعت حاکی از افراد نیست، متحد هست با افراد اما حاکی تصوری از افراد نیست. وقتی شما میگویید آب، در ذهن شما افراد آب به عنوان افراد آب نمیآید، طبیعت آب میآید، عالم که میگویید افراد عالم به ذهن نمیآید طبیعت عالم به ذهن میآید. اما مفهوم کل که بر سر عالم آمده او هم دلالت نمیکند بر شمول نسبت به افراد خودش، بلکه دلالت میکند بر عموم نسبت به تمام افراد مدخولش که عالم است، و لذا گفته شده: در یک عموم اسمی باید بگوییم که شمول مفهوم للمصادیق المفهوم الآخر.
دو نکته در ارتباط با "کل"
البته دقت کنید! دو نکته در کل هست: یک نکته این است که کل گاهی به معنای همه میآید، تمام، گاهی به معنای هر، ایّ میآید. مثلا شما اگر بیایید بگویید اکرم کل عالم، ترجمه که میکنید میشود هر عالمی را اکرام کن، اما وقتی میگویید اکلت کل سمکة، معنا میکنید همهی ماهی را خوردم، هر ماهی را خوردم معنا نمیکنید. این نشان میدهد کل مشترک لفظی است بین دو معنا: یکی معنای تمام به معنای همه، کل سمکة أکلتها، گاهی به معنای ایّ میآید: اکرم کل عالم. اما در هر دو معنا یک نکته هست و آن این است که مفاد کل استیعاب جمیع افراد مدخول یا جمیع اجزاء مدخول است.
نه اینکه فکر کنید کل مرادف است با مفهوم استیعاب. برخی فکر کردند کل که در بحوث هم هست به معنای استیعاب است یعنی مفهوم استیعاب با مفهوم کل یکی است. نه، این برداشت نادرستی است. در بحوث تصریح میکند وضع لواقع الاستیعاب لا لمفهوم الاستیعاب. و ما هم این را توضیح میدهیم. ببینید! ما هیچ وقت از اکرم کل عالم نمیفهمیم اکرم استیعاب عالم، روشن است، همانطور که از کل نمیفهمیم (اکرم کل عالم) اکرم افراد عالم، چون افراد عالم که عموم نیست تازه بر سر خودش باید یک کل داخل شود، اکرم کل افراد عالم. کل وضع شده برای یک مقدار. مقدار میتواند نصف باشد، میتواند ثلث باشد، میتواند ربع باشد، میتواند تمام باشد. کل وضع شده برای آن مقدار اعلی که تمام الشیء است.
چه جور مثلا شما میگویید نصف وضع شده برای یک مقدار که بعض الشیء است، ولی هیچکس توهم نمیکند که نصف با مفهوم بعض الشیء یکی است، نه، نصف بالحمل الشایع بعض الشیء است، وُضع لواقع بعض الشیء، نه لمفهوم بعض الشیء، نصف دال بر بعض الشیء است، ثلث هم دال بر بعض الشیء است نه اینکه مفهوم نصف با مفهوم بعض الشیء یکی است، این غلط است. نصف، وُضع لمقدارٍ که آن مقدار بالحمل الشایع بعض الشیء است بدون اینکه مفهوم بعض الشیء در آن اخذ بشود. وضع شده برای یک مقداری که بالحمل الشایع مصداق بعض الشیء است. کل هم وضع شده برای یک مقداری که بالحمل الشایع مصداق استیعاب الشیء است نه اینکه مفهوم کل با مفهوم استیعاب یکی است که برخی توهم کرند که بحوث این را میخواهد بگوید اشکال کردند که اکرم کل عالم یعنی اکرم استیعاب عالم؟ معلوم است که این نیست، بحث این است که کل وضع شده برای یک مقداری که اعلی المقادیر است که بالحمل الشایع میشود مصداق استیعاب یک شیء. کما اینکه نصف وضع شده برای یک مقداری که بالحمل الشایع مصداق بعض الشیء است.
لذا این دو مطلب را توجه داشته باشید: یک: کل مشترک لفظی است بین آنچه که در فارسی تعبیر میکنیم همه، و بین آنچه که در فارسی تعبیر میکنیم هر. و لذا شما به جای اکرم کل عالم نمیتوانید بگویید همه عالمی را اکرام کن، باید بگویی هر عالمی را اکرام کن. اما در کل السمکة اکلتها باید آنجا بگوید همهی ماهی را، نمی توانی بگویی هر ماهی را. حالا بالاخره بین همه و هر، کل مشترک است. این یک مطلب. مطلب دیگر این هست که کل به معنای استیعاب و مرادف استیعاب نیست، اشتباه نکنید که الکل وضع لاستیعاب مدخوله، نه اینکه برای مفهوم استیعاب وضع شده، نه، برای ما هو بالحمل الشایع استیعابٌ وضع شده. یا تعبیر میکنند کل وضع شده برای افاده شمول افراد مدخولش نه اینکه معنای کل افراد است، نه، معنای کل مرادف است با تمام، و بالحمل الشایع مصداق استیعاب است.
این راجع به عموم اسمی که عموم اسمی این شد که یک مفهوم اسمی است که دال است بر استیعاب مدخولش.
تحلیل عموم حرفی
در عموم حرفی اصلا حساب جداست، اصلا العلماء ما سه تا دال داریم در آنجا: یکی مفردش که عالم است، یکی هیئت جمع، یکی هم هیئت جمع محلی به لام. مفرد العلماء که عالم است دال بر طیبعت عالم است، حاکی از افراد نیست. هیئت جمع العلماء دال بر افراد است ولی دال بر استیعاب نیست، به جای العلماء بگویید افراد العالم، اینکه عموم نیست، این هیئت جمع محلی به لام است که دال بر یک استیعاب حرفی است نه استیعاب اسمی. استیعاب حرفی یا به تعبیر دیگر نسبت استیعابیه بین عالم و افراد آن یعنی بین مفرد العلماء و بین مفاد جمع آن که افراد عالم را بیان میکند. میگوید: بین طبیعت عالم و افراد آن نسبت استیعابیه برقرار شده است. این مفاد جمع محلی به الف و لام است در العلماء.
لذا میبینید اینجا هم این تعبیر درست نیست که بگوییم العموم شمول المفهوم بما یصلح ان ینطبق علیه، یک مفهوم حرفی است از آن تعبیر میکنید به نسبت استیعابیه که دال است بر استیعاب مفرد العلماء نسبت به افراد آن، چه ربطی دارد که بگوییم العموم شمول المفهوم بما یصلح ان ینطبق علیه؟ اینجا مفهوم حرفی استیعاب که مفاد جمع محلی به لام است بین مفرد العلماء که عالم است و بین معنای هیئت جمع که افراد العالم را میفهماند نسبت استیعابیه برقرار میکند، اینها سه تا مفهوم هستند، یک مفهوم اسمی: مفرد عالم، یک مفهوم حرفی جمع که دلالت میکند بر افراد عالم و یک مفهوم حرفی استیعاب. نسبت استیعابیه مفاد جمع محلی به الف و لام است که بین عالم که مفرد العلماء است و بین افراد عالم که مفاد جمع العلماء است، نسبت استیعابیه برقرار کردیم.
پس این تعریف صاحب کفایه که العموم شمول المفهوم لما یصلح ان ینطبق علیه نه در عموم اسمی درست شد نه در عموم حرفی.
[سؤال: ... جواب:] جمع العلماء دال بر افراد عالم است اما این دال مستقلی نیست. مثلا هیئت تثنیه دلالت میکند بر دو فرد اما هیئت تثنیه دال حرفی است، مقصود این بود که دال بر هیئت در تثنیه یا بر جمع هیئت است که دال حرفی است. العالم مفردش دال اسمی است ولی هیئت جمع دال حرفی است بر افراد العالم. جمع محلی به لام دال بر نسبت استیعابیه است بین عالم و افراد عالم، باید بگوید عالم در این جاها شامل تمام افراد عالم میشود. به جای العلماء بگو تمام افراد العالم. کما اینکه به جای کل عالم میگفتی تمام افراد العالم.
پس هیچکدام در آن این تعریف درست نیست که شمول المفهوم لما یصلح ان ینطبق علیه. باید بگویید العموم استیعاب مفهوم لمفهوم آخر إما استیعابا اسمیا او استیعابا حرفیا.
تازه باز ما میگوییم نگویید افراد مفهوم آخر، بگویید استیعاب مفهوم لافراد مفهوم آخر أو اجزاءه. چون کل السمکة که دال بر استیعاب افراد نیست. العموم شمول مفهوم لتمام افراد مفهوم آخر أو لتمام اجزاءه. این تعریف نسبتا دقیق عموم هست.
مناقشه در کلام صاحب کفایه در بیان فرق بین عام و اسماء اعداد
صاحب کفایه به دنبال این بحث گفته: ببینید! من یک تعریفی کردم برای شما که دیگر مرزبندی عام با اسماء اعداد و اسماء جمع روشن شد. دیگر کسی توهم نمیکند اکرم عشرة عالم، این عشره عموم است. چرا؟ برای اینکه لفظ عشره که بر ما یصلح ان ینطبق علیه منطبق نمیشود بلکه منطبق میشود بر این ده نفر، یکی زید، زید عشره است مگر؟ عشرة عالم ده تا عالم، یکی زید است، خب زید که عشره نیست، زید واحد است، و لذا عشره عموم نیست. شمول مفهوم لما یصلح ان ینطبق علیه نیست، عشره که منطبق نمیشود بر زید، زید جزئی از عشره است.
از بیانات ما روشن شد که این مقدار از فرمایش صاحب کفایه قابل ایراد است. چرا؟ برای اینکه مگر ادوات عموم منحصر بود به عموم افرادی، عموم اجزائی هم ما داشتیم، کل السمکة اکلتها. کل السمکة مگر دلالت میکند بر استیعاب افراد؟ دلالت میکند بر استیعاب اجزاء، عشره هم میتواند دلالت کند بر استیعاب اجزاء که یکی زید است. پس اینکه میگویید و بذلک یخرج لفظ العشرة چون لفظ عشره صادق بر مصادیق خودش نیست، صادق است بر زید و عمرو و بکر، زید که مصداق عشره نیست، این بیان، بیان درستی نیست.
اشکال آقای بروجردی هم پیش میآید که مگر العلماء که جمع محلی به لام است صادق است بر مصادیق خودش؟ مگر زید علماء است؟ زید عالم است، اینجا هم زید عشره نیست ولی جزئی از عشره است. اینجوری بخواهید عشرة عالم را خارج کنید از عموم درست نیست.
فارق صحیح بین عام و بین اسماء اعداد و اسماء جمع
شاید لبّ فرمایش صاحب کفایه این باشد که میخواهند بگویند: شما از عشرة عالم استیعاب جمیع افراد عالم را که نمیفهمید، عموم استیعاب جمیع افراد یا جمیع اجزاء است، عشرة عالم که دال بر استیعاب جمیع افراد عالم نیست، یا عشرة جزء من السمکة که این دال بر استیعاب جمیع اجزاء سمکه نیست. عشرة فقط ده عالم را در اکرم عشرة عالم شامل میشود، اینکه دال بر استیعاب جمیع افراد نیست، عموم آنی است که دال بر استیعاب جمیع افراد طبیعت یا جمیع اجزاء آن باشد، این را اگر صاحب کفایه میفرمود، کاملا مطلبش روشن میشد، عشره نه دال بر استیعاب جمیع افراد مدخولش است، نه دال بر استیعاب اجزاء مدخول است.
اما نسبت به خود عشره، عشره یک مرکبی است، دلالت میکند بر ده جزء اما این مثل دلالت هر مرکبی است بر اجزائش، اینکه عموم نیست. شما بگویید آش، آش دلالت میکند بر اجزاء آش که یکی نخود است، اینکه عموم نیست. هر مرکبی دال بر اجزائش هست برای اینکه اسم این اجزاء روی هم مرکب است، اسم این اجزاء آش است، اسم آن اجزاء دیگر آبگوشت هست، اینکه عموم نیست. عموم معنایش این نیست که وضع بشود لفظ برای یک واقعی که مشتمل است بر افراد یا اجزائی، عموم یعنی دلالت لفظیه بر استیعاب تمام افراد یا تمام اجزاء، این عموم است. و الا عشره دلالت بکند بر ده چیز، هر یکی از این ده چیز داخل در عشره است اینکه عموم نیست، یخچال هم دلالت میکند بر یک مرکبی از ده جزء که یکی موتور یخچال است، اینکه دلالت عموم نمیشود، دلالت عموم این است که دلالت لفظیه بکند بر استیعاب جمیع افراد یا جمیع اجزاء مدخولش. و این وجه خروج اسم عدد است از ادات عموم.
و همینطور اسماء جمع مثل قوم. قوم وضع شده برای مجموعهای از انسانها که قوم تشکیل میدهند، قبیله تشکیل میدهند، یک مرکبی است وضع شده بر اجزائی، این دلالت بر اجزاء از باب دلالت لفظ هر مرکبی است بر اجزائش، ربطی ندارد به دلالت لفظیه نسبت به استیعاب تمام افراد مدخول یا تمام اجزاء مدخول.
خلاصه عرض ما این شد که عموم عبارت است از اینکه یک مفهومی به دلالت لفظیه دلالت کند بر استیعاب تمام افراد مدخول یا استیعاب تمام اجزاء مدخول. این میشود عموم.
تقسیم عام به بدلی، استغراقی و مجموعی
مطلب دیگر این هست که مرحوم آخوند فرموده عموم سه قسم است: عموم بدلی: اکرم عالما، دانشمندی را اکرام کن، عموم استغراقی و شمولی: اکرم عالما.
این را ایشان مصداق عموم بدلی گرفته، این عموم بدلی در مقابل اطلاق بدلی نیست، اگر میخواست عموم بدلی در مقابل اطلاق بدلی باشد باید میگفت اکرم عالما ایّ عالم شئت. در این بحث (دقت کنید!) تقسیم عموم به عموم بدلی و استغراقی و شمولی لازم نیست به خصوص عموم باشد بلکه اطلاق هم میتواند بدلی یا استغراقی یا مجموعی باشد. اکرم عالما اطلاق بدلی است، اگر میگفت اکرم عالما ایّ عالم شئت میشد عموم بدلی. و لذا اینجا دنبال تقسیم عام بدلی در مقابل مطلق بدلی نیستند بلکه دنبال تقسیمبندی عام یا مطلق هستند به سه قسم، عموم در اینجا اعم است از عموم و اطلاق.
یکی عموم بدلی است: اکرم عالما، یکی عموم استغراقی و شمولی است: اکرم العالم، که اگر بخواهد عموم وضعی باشد میشود اکرم کل عالم. یکی هم عموم مجموعی است. عموم مجموعی میگوید اکرم مجموع العلماء به نحوی که اگر یک نفر را از علماء اکرام نکردی اصلا این تکلیف را امتثال نکردی. میشود عام مجموعی. شما اکرم مجموع الضیوف، ده مهمان هست، نُه مهمان را چای دادی مهمان دهم را چای ندادی اصلا آن چای دادنت به آن نه مهمان هم معصیت است. چرا؟ برای اینکه این کار شما هتک مهمان دهم است، یا چای نمیدادی یا اگر چای میدهی به همه باید چای بدهی، اکرم مجموع الضیوف، این میشود عام مجموعی. ولی اگر نه، عام استغراقی باشد، اکرم الضیوف و اکرم جمیع الضیوف به نحو عام استغراقی، به هر مهمان که چای بدهی تکلیف به اکرام او را امتثال کردی.
صاحب کفایه: اقسام ثلاثه عام، بدون لحاظ کیفیت حکم، قابل تصور نیست
اختلاف سر این است که آیا تقسیم عام به بدلی، استغراقی، مجموعی، اینها ناشی از کیفیت حکم است، یا نه، حکم هم نداشته باشیم باز سه جور میتوانیم تصور کنیم عام را؟ مرحوم آخوند فرموده: قطعا این سه قسم تقسیمشان ناشی از اختلاف در کیفیت حکم است، همینجوری نمیشود تصور کنیم سه قسم را، باید اول یک حکمی را در نظر بگیریم ببینیم این حکم به نحو صرف الوجود است بشود اکرم عالما، عالمی را، دانشمندی را باید اکرام کنی به نحو صرف الوجود، یک دانشمند را اکرام کنی کافی است. اگر بگوید اکرم کل عالم که هر عالمی یک وجوب اکرام مستقل دارد اطاعت و عصیان مستقل دارد میشود عام استغراقی. اگر بگوید اکرم کل عالم یا اکرم مجموع العلماء که یک وجوب رفته روی مجموع اکرام علماء به نحوی که اگر یکی را اکرام نکردی اصلا امتثال نکردی تکلیف را، این میشود عام مجموعی. اما اگر حکم را در نظر نگیریم همینجوری بگویید کل عالم، مجموع العلماء، عالما، اصلا بیمعناست این تقسیم.
اشکال اول
این فرمایش صاحب کفایه مواجه شده با اشکال جمع کثیری از بزرگان که فرمودند: این مطلب درست نیست، ما همینجوری هم میتوانیم تصور کنیم، بگوییم دانشمندی، حتی عام وضعی هم میتوانیم بگوییم، دانشمندی هر که باشد. حکمش چیست؟ فعلا حکمی ندارد، تصور فقط میخواهیم بکنیم، این میشود عام بدلی. بگوییم: جمیع دانشمندان، میشود عام استغراقی، بگوییم: مجموع دانشمندان، میشود عام مجموعی. ما هیچ حکمی هم در نظر نگرفتیم، تصور کردیم به سه نحو این عام را.
اشکال دوم
بلکه محقق اصفهانی برهان عقلی آورده بر ابطال کلام صاحب کفایه. گفته: جناب صاحب کفایه! اصلا مگر میشود اختلاف عام بدلی و عام استغراقی و عام مجموعی ناشی از اختلاف حکم باشد؟ حکم متاخر از موضوع است، مگر میشود حکم که متاخر از موضوع است تاثیر بگذارد در موضوع؟ اول حکم را ببین، حکم چیست، بعد بگو موضوعش چه شده است. اگر حکم، وجوب صرف الوجود است، وجوب بدلی است، موضوعش میشود عام بدلی، اگر حکم وجوب انحلالی و استغراقی است، عمومش میشود عام استغراقی، اگر حکم، حکم مجموعی است موضوعش هم میشود عام مجموعی. این غیر معقول است که حکم در موضوع تاثیر بگذارد، حکم متاخر است از موضوع، اول باید موضوع تعیین بشود، بعد حکم به دنبالش بیاید. [چطور میشود که] موضوع هیچ فرقی نمیکند به نظر شمای صاحب کفایه، بعد سه نوع حکم روی یک موضوع واحد بیاید باعث بشود این موضوع واحد بشود سه موضوع؟! این میشود؟
مثل اینکه یک پدری سه تا پسر دارد، هرکدام از پسرها میآیند پدر را عوض کنند، آن پسر، یک پدر، پسر دوم، یک پدر دیگر، اینکه نمیشود، اینها سه فرزند یک پدر هستند، متاخر هستند از پدر، در نحوه وجود پدر که تاثیر ندارند. اینجا هم همین است. موضوع مقدم بر حکم است، نمیشود که حکم بعد از اینکه موضوع یکی بود بیاید موضوع را جابجا کند، موضوع را سه جور بکند.
پاسخ از اشکال دوم
این فرمایش محقق اصفهانی به عنوان برهان عقلی که اقامه کرده که درست نیست. محقق اصفهانی فکر کرده که صاحب کفایه میخواهد بگوید: "اختلاف حکم سبب اختلاف موضوع میشود"، گفته این محال است. آقا! اصلا صاحب کفایه میگوید: موضوع اختلاف ندارد، عام بدلی و عام استغراقی و عام مجموعی یعنی اختلاف سه حکم.
اصلا مثل اینکه به آن پدر یک فرزندش طلبه است میگویند ابوالطلبة، یک فرزندش مهندس بگویند ابوالمهندس، یک فرزندش طبیب است بگویند ابوالطبیب. اصلا اختلاف در پدر نیست، اصلا نه اختلافی قبلا در وجود پدر بود نه بعدا، اختلاف در فرزندانش است. اینجا هم اصلا مرحوم صاحب کفایه میگوید موضوع یک چیز است، وقتی شما میگویی اکرم عالما که عام بدلی است، اکرم کل عالم که عام استغراقی است، اکرم مجموع العلماء که عام مجموعی است، این اختلاف تعبیر مبیّن اختلاف حکم است، اصلا موضوعها اختلاف ندارند. این چه اشکالی دارد؟
برهان محقق اصفهانی قابل ایراد است که میگوید صاحب کفایه میخواهد بگوید اختلاف حکم موجب اختلاف موضوع میشود این محال است، کی صاحب کفایه گفته اختلاف حکم موجب اختلاف موضوع میشود؟ اصلا صاحب کفایه میگوید اختلاف عام بدلی و استغراقی و مجموعی در نحوه اختلاف حکم است و الا موضوع هیچ فرقی نمیکند.
مثل این میماند، شما چای و قند را تصور بکنید، میگویید: چای و قند بیاور، دو جور حکم است: یکی یک وجوب اتیان رفته روی چای و قند، به نحوی که اگر فرزندتان برود چای بیاورد قند نیاورد، میگوید: آبروی من را بردی، کاش همین چای را هم نمیآوردی جلوی مهمان، چون اگر چای را نمیآوردی میگفتند چای دم نکشیده نیاوردند، چای آوردی قند نیاوری میگویند عجب خانواده بینظمی است، آبروی ما را بردی. این میشود عام مجموعی یعنی یک وجوب رفته روی اتیان چای و قند. یک وقت شما میگویید: چای و قند بیاور به نحو دو تا وجوب مستقل، پسرتان رفت چای آورد گفت باباجان! قند زیرزمین بود میترسیدم جن باشد آنجا نرفتم، میگویید باشد فرزندم، چای آوردی از طبقه دوم، زحمت من را کم کردی، عیب ندارد، قند هم خودم میروم بیاورم. این انحلالی است دیگر. چای و قند با هم فرق کرد؟ چای و قند در هر دو یکی است اما وجوبش فرق میکند، یک وقت یک وجوب اتیان به چای و قند، این میشود یک وجوب مجموعی، یک وقت میگویید یک وجوب رفته روی اتیان چای یک وجوب دیگر رفته روی اتیان قند، این میشود وجوب استغراقی. صاحب کفایه این را میگوید، میگوید موضوعها با هم فرق ندارد بلکه حکم است که با هم اختلاف دارد در عام بدلی و استغراقی و مجموعی. پس برهان نیاورید در رد صاحب کفایه.
اما بحث وجدانی که ببینیم واقعا میشود بدون حکم سه جور تصور کرد یک عام را یا نمیشود؟ این بحثی است که انشاءالله روز شنبه دنبال میکنیم.