1400/10/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اجتماع امر و نهی
تتمه بحث از دو استثناء شهید صدر – بحث از تعدد اضافه و تعدد عنوان
بحث در دو استثنائی بود که از قول به جواز اجتماع امر و نهی ذکر شد، استثناء اول واجب تخییری شرعی بود که اگر شارع امر کند به نحو وجوب تخییری مثلا به اینکه اعتق رقبة او صم او اطعم، این جمع نمیشود با نهی تکلیفی از یکی از این عدلها به عنوان خودش، مثلا بگویند یحرم علیک عتق الرقبة تکلیفا، عنوان آخر اگر متعلق نهی باشد و منطبق بشود بر عتق رقبة او مشکلی ندارد، عتق رقبه بشود مصداق اضرار به مسلمین، او قابل اجتماع است با امر به جامع بین این سه، آنی که قابل اجتماع نیست نهی از عتق رقبه است به عنوان خودش این با امر به جامع بین عتق رقبه و اطعام و صوم قابل جمع نیست.
در کتاب درسنامه اصول گفتهاند چه اشکالی دارد، طبق مبنای ما که وجوب تخییری تعلق میگیرد به عنوان احدها، چه محذوری دارد که جامع ملاک دارد، امر دارد، و این فرد که عتق رقبه است مفسده دارد، نهی دارد، و لو وافی به آن ملاک جامع هست، چه محذوری دارد اجتماع امر و نهی. بعد از اینکه ما قائل میشویم حب به جامع مستلزم حب به فرد نیست، بعد از اینکه ما ملتزم میشویم اطلاق امر به جامع متقوم به ترخیص فعلی در تطبیق بر افراد نیست، بلکه متقوم به ترخیص حیثی است چه محذوری دارد امر به جامع تخییری با نهی از این عدل جمع بشود.
بله کسانی که قائل بودند که وجوب تخییری یعنی وجوب هر عدلی به شرط ترک سایر عدلها، پس عتق رقبه واجب است در فرض ترک اطعام و صیام، این با تحریم عتق رقبه مطلقا نمیسازد، اما ما که این مبنا را قائل نشدیم. مشهور متاخرین این مبنای وجوب مشروط را قائل نشدند، پس چه محذوری دارد اجتماع امر و نهی در واجب تخییری.
این اشکال ممکن است از نظر عقلی تمام باشد، ما هیچ وجه فنی پیدا نمیکنیم که در امر به مطلق و نهی از مقید اشرب ماءا لاتشرب الماء البارد عقلا قائل به جواز اجتماع امر و نهی شدیم، آن وقت در اینجا ما بیاییم بگوییم عقلا اجتماع امر و نهی ممتنع است این انصافا بلاوجه خواهد بود. و لکن از نظر وجدان عرفی و عقلایی تهافت هست بین اینکه مولی امر بکند به نحو امر تخییری که صم او اطعم او اعتق رقبة که عرفا معنایش این است که من از حیث عنوان عتق رقبه ترخیص در تطبیق میدهم، و لو ممکن است معنون بشود به یک عنوان آخری مثل اضرار به مسلمین، کار به آن ندارم، از حیث عنوان عتق رقبه من ترخیص در تطبیق میدهم بعد از حیث همین عنوان بخواهد تحریم کند این تهافت عرفی و عقلایی دارد. و همینطور است عنوان انتزاعی دیگر، عنوان اعتباری دیگر، مثل اینکه مولی بگوید تجب علیک الکفارة و اسم گذاشته است کفاره را بر عتق رقبه، صوم، اطعام، از اینها نام برده است به عنوان کفاره و در جای دیگر گفته است که اذا افطرت فی نهار شهر رمضان فتجب علیک الکفارة، این عنوان رمزی که در بحوث گفتند نیست، مثل عنوان احدها نیست که عنوان رمزی است جامع محبوبی نیست و لکن همان اشکال اجتماع امر و نهی در اینجا هم میآید، مولایی که میگوید تجب علیک الکفارة و لحاظ میکند مصادیق کفاره را عرفا که خودش تعیین کرده است، عتق رقبه صوم ستین یوما اطعام ستین مسکینا، در عین حالی که میداند تحریم کرده است عتق رقبه را، اینها با هم تنافی عرفی دارند.
استثناء دوم استثنائی بود که در کلام محقق عراقی و بحوث هم بود. گفتند اگر بین خطاب امر و خطاب نهی یک جزء مشترکی باشد، اینجا ما قائل به امتناع اجتماع امر و نهی میشویم. البته در بحوث این امتناع را امتناع اثباتی میدانند، یعنی چون ظاهر خطاب امر حب است به متعلق آن و ظاهر خطاب نهی بغض است نسبت به متعلق آن، میگویند پس اگر جزء مشترک داشتند خطاب امر و خطاب نهی، مشکل پیدا میکنیم و الا بدتر از اشرب ماءا یحرم علیک شرب الماء البارد که نیست که در بحوث گفتند ما اگر دلیل یکی از این دو یا هر دو اجماع و یا دلیل لبی دیگر بود مشکلی نداریم، ظهور خطاب لفظی ما را دچار مشکل کرده است که ظاهر اشرب ماءا حب به شرب ماء است و این مستتبع حب به این فرد از شرب ماء است که شرب ماء بارد باشد در فرض ترک شرب ماء غیر بارد و این با بغض شرب ماء بارد سازگار نیست.
اینجا هم همین را میگویند. اگر مولی بگوید یحرم تعظیم الفاسق و یجب تعظیم العادل، عادل و فاسق با هم آمدند، ما با یک قیام میخواهیم هم تعظیم کنیم این عادل را هم تعظیم کنیم آن فاسق را، گفتند این تعظیم العادل که محبوب مولی است مستلزم است که این فرد از تعظیم العادل که مصداق تعظیم الفاسق هم هست، در فرض ترک افراد دیگر تعظیم العادل محبوب مولی باشد، لازم حب به جامع تعظیم العادل این است که مولی این تعظیم عادل را، این فرد از تعظیم عادل را که تعظیم فاسق هم هست دوست داشته باشد در فرض ترک افراد دیگر تعظیم عادل، پس این تعظیم محبوب ضمنی مولی است، دیگر نمیتواند همزمان چون تعظیم الفاسق هست مبغوض مولی باشد، این تعظیم هم محبوب ضمنی مولی است چون جزئی است از تعظیم العادل، و هم مبغوض مولی است چون تعظیم الفاسق است این با هم جمع نمیشود.
ما عرض کردیم این درست نیست. اولا: عرف دو فعل میبیند در خارج در این موارد، یعنی شما این قیامی را کردید به داعی تعظیم این عالم و آن فاسق دو تعظیم در خارج موجود میبیند متناسب با هم، شبیه اینکه مولی میگوید یجب النظر الی وجه العالم و یحرم النظر الی وجه العالمة، شما همزمان نظر دارید به وجه عالم و وجه عالمه، عرف میگوید این دو نظر است، به تعداد منظورالیه عرف نظر را متعدد میبیند، نظر به این عالم واجب است نظر به آن عالمه که اجنبیه است حرام است. دو نظر است عرفا و لو شما با یک نگاه به این دو نگاه میکنید.
[سؤال: ... جواب:] بالاخره شما به این دیوار که نگاه میکنید دو نظر میکنید؟ نه، چون منظورالیه دیوار است، اما فرض کنید به جای این دیوار عالم و عالمه، چرا اینجا شد دو نظر عرفا، چون منظورالیه متعدد است، مثل غیبت، غیبت مبدع حالا واجب جایز مستحب، بالاخره حرام نیست، غیبت مؤمن حرام است، شما با یک کلمه میگویید هما فاجران، هما زانیان، یک کلام گفتید، اما عرفا دو فعل از شما صادر شد: غیبة المؤمن الفاسق سرا، این حرام است، اما غیبة المبدع قطعا حرام نیست، حال یا حلال است یا مستحب است، اکثروا الوقیعة فیهم، یا واجب است، اینجا هم همینطور است. نه از این باب که این قیام سبب تولیدی دو مسبب است، با این قیام دو مسبب حاصل میشود شبیه اینکه شما گاهی سوییچ را که میاندازید به ماشین چند تا در باز میشود، میشود همچون چیزی، این سبب تولیدی است اما مسببش باز شدن این در باز شدن آن در، این اگر باشد که خیلی خوب است که این قیام سبب تولیدی است برای دو مسبب تولیدی، تعظیم عادل یک مسبب تولیدی است آن واجب است، تعظیم فاسق یک مسبب تولیدی است آن حرام است. اینکه روشن است. حتی اگر بحث سبب تولیدی و مسبب تولیدی نباشد خود این قیام مصداق تعظیم عادل و تعظیم فاسق باشد، عنوان و معنون باشند نه سبب و مسبب باز عرض ما این است که اینها عرفا متعدد میشوند.
هذا اولا. و ثانیا: ما عرض کردیم تعظیم العادل واجب، حب به جامع سرایت نمیکند به این فرد از تعظیم عادل که همزمان تعظیم فاسق هم هست، این را ما قبلا عرض کردیم.
ثالثا: تعظیم العادل که محبوب است این تعظیم لابشرط نیست، تعظیم مضاف به عادل و مفنیفیه این عنوان یک حصهای است که مباین است با آن حصه مفنیفیه تعظیم الفاسق. مثل السجود لله السجود للصنم، اصلا مفنیفیه السجود لله یک حصهای از سجود است که اصلا گاهی یک لفظ مفرد بر آن وضع میکنند، این مباین است با مفنیفیه السجود للصنم که نام بتپرستی بر آن میگذارند، این را میگویند بتپرستی آن را میگویند خداپرستی. مفنیفیه را عرض میکنم حصه مباینه است. مثل اینکه بگویند الرکوب علی الدابة الرکوب علی الطیارة، درست است هر دو لفظ رکوب است اما مفنیفیه الرکوب علی الطیارة، وقتی شما میگویید الرکوب علی الطیارة یک صورتی در ذهن شما میآید غیر از آن صورتی که الرکوب علی الدابة به ذهنتان میآورد. اینها دو صورت مباینه هستند. و لذا اصلا اشتراکی ندارند به لحاظ مفنیفیه.
[سؤال: ... جواب:] بحث در این است که شما وقتی حب هم از جامع به فرد سرایت کند بگویید من هر فردی از افراد تعظیم العادل را دوست دارم، در فرض ترک سایر افراد تعظیم عادل اما به عنوان تعظیم العادل، مگر نمیگویید تعظیم العادل، تعظیم در او محبوب ضمنی است اگر همین محبوب ضمنی اگر در کنار عادل نباشد مبغوض استقلالی میشود، رکوع اگر در ضمن نماز نباشد که محبوب ضمنی است در ضمن نماز و اتفاقا این را هم عرض کنم آنچه که در نفس انسان است حب واحد است به مرکب و تحلیل میشود به حب به اجزاء و لذا حب ضمنی جز تحلیل حب به کل که منبسط میشود بر این اجزاء در کنار هم چیز دیگری نیست، ولی حالا، رکوع در ضمن این نماز محبوب ضمنی است اما رکوع در ضمن این نماز، همین رکوع اگر منفرد بشود حرام است و بدعت. تا حالا شنیدید کسی بگوید آقا یک ساعت رکوع رفت، نماز میخواند؟ نخیر، همینطور رکوع رفت، بیخود کرد، بدعت است، آنی که مستحب نفسی است سجود است. مثل طواف و سعی. طواف مستحب نفسی هم هست، آقا ما حال طواف نداریم ازدحام است میخواهیم هر روز سعی بین صفا و مروه. بیخود، بدعت است. همین سعی بین صفا و مروه که محبوب ضمنی است اگر مجرد باشد از حج و عمره بدعت است و حرام تا چه برسد در مانحنفیه میگوییم تعظیم در ضمن تعظیم العادل محبوب مولی است و آن حصه مباینه تعظیم الفاسق او مبغوض است فاین ارتباط المحبوب بالمبغوض.
[سؤال: ... جواب:] حصه مباینه است. یعنی آن صورتی که از تعظیم العادل در ذهن شما میآید یک حصهای است مثل همان رکوب الطیارة غیر از آن حصهای که تعظیم الفاسق به ذهن شما میآورد.
مگر شما کلام این آقایان را اینجور توجیه کنید، بگویید چه جور در صلات در بحوث گفت حب به صلات مستتبع حب به صلات فی الحمام است در فرض ترک صلات در غیر حمام، اینجا هم بگویید مقصود بحث و محقق عراقی این است که حب تعظیم العادل مستتبع حب این تعظیم العادل مقید به کونه تعظیم الفاسق ایضا است، یعنی عنوان مجموع، حب به تعظیم العادل مستتبع این است که در فرضی که ترک میکنید تعظیم عادل را مجردا مولی حب دارد به این عنوان: تعظیم العادل المقید بکونه تعظیم الفاسق ایضا. مثل حب به نماز که مستتبع حب به نماز در حمام فرض شد در فرض ترک صلات در غیر حمام. میگوییم باشد، بر فرض، اما مگر بحوث نگفت قید خارج است از محبوب، مثل صلات متقید بکونه فی المکان المغصوب، در فرض ترک صلات در مکان مباح این صلات متقید بکونه فی مکان مغصوب محبوب مولی است اما قیدش که محبوب نیست. قیدش مبغوض است. از آن طرف هم تعظیم الفاسق مبغوض است، بگویید تعظیم الفاسق المتقید بکونه تعظیم العادل ایضا آن هم مبغوض است، باشد آن هم مبغوض است اما بغض به مقید سرایت نمیکند به بغض به قید، تعظیم الفاسق المتقید بکونه تعظیم العادل ایضا این تعظیم فاسق مقید هم مبغوض است اما قیدش هم مبغوض است؟ صریح بحوث این بود که حب به مقید مستتبع حب به قید نیست، بغض مقید مستتبع بغض به قید نیست.
و الا اگر اینجور بگویید، در تمام موارد اجتماع امر و نهی همین مشکل پیش میآید. امر میکند شارع به ایجاد صلاتیت و نهی میکند از ایجاد غصبیت اینجا هم بگویید صلاتیت مقید به غصبیت در فرض ترک صلات در مکان مباح، محبوب است، غصبیت متقید به صلاتیت هم مبغوض است، آنجا هم بگویید امتناع اجتماع امر و نهی، دیگر موردی نمیماند برای جواز اجتماع امر و نهی.
تعدد اضافه با وحدت عنوان
مثال دومی که زدند در بحوث و محقق عراقی هم مطرح میکنند و اساسش هم در کفایه هست، تعدد اضافه است مع وحدة العنوان، اکرم عالما، لاتکرم الفاسق، صاحب کفایه میفرماید قائل به جواز اینجا هم میتواند قائل به جواز بشود. نه اینجا فقط، مثال میزند به اکرم العلماء لاتکرم الفساق، مثال میزند به مطلق شمولی، بعد میفرماید مشهور که میگویند تعارض میکند اکرم العلماء و لاتکرم الفساق، لابد احراز کردند که ملاک در هر دو حکم نیست با هم، چون شرط اجتماع امر و نهی این است که ملاک برای هر دو باشد در مجمع.
این واقعا عجیب است، به قول آقای خوئی بحث در مطلق بدلی است نه مطلق شمولی. معلوم است اکرم العلماء با لاتکرم الفساق تعارض میکنند در مورد عالم فاسق، نمیشود هر دو ثابت باشند یکی به داعی تحریک اکرام این عالم فاسق دیگری به داعی تحریک به ترک اکرام او، اینها با هم جمع نمیشوند.
و چه جوری میشود در همه موارد تعارض به عموم من وجه بگوییم مشهور که گفتند تعارض چون احراز کردند انتفاء احد الملاکین را یا انتفاء کلی الملاکین را، از کجا؟ کف دستشان را بو کردند؟ از کجا احراز کردند انتفاء احد الملاکین را؟ و لذا بحث در مطلق بدلی است، اکرم عالما لاتکرم الفاسق.
[سؤال: ... جواب:] فرض این است که در صل و لاتغصب که ایشان امتناعی است چه جور احراز کرد نماز در مکان مغصوب ملاک دارد. ... بالاخره همان چیزی که منشأ شد ایشان احراز کند، حالا یا از انشاء خطاب احراز کرد یا از اجماع احراز کرد، بالاخره احراز کرد ملاک نماز در مکان مغصوب هست ملاک غصب هم هست و لذا با اینکه امتناعی بود گفت نماز در مکان مغصوب صحیح است.
در این اکرم عالما و یحرم اکرام الفاسق، مرحوم نائینی قائل به امتناع شده، جهتش روشن است، چون هم ایشان هم آقای خوئی، فرمودند ما که از اول به شما گفتیم بحث در اجتماع امر و نهی بحث صغروی است نه کبروی، امتناع اجتماع امر و نهی مع وحدة المعنون مسلم است، بحث در این است که آیا تعدد عنوان موجب تعدد معنون میشود یا نمیشود؟ اگر موجب تعدد معنون بشود ترکیب انضمامی است و اجتماع امر و نهی جایز است دو معنون داریم در خارج و لو متلاصق به هم، اگر کاشف از تعدد معنون نباشد معنون یک وجود باشد در خارج همه امتناعی میشوند. در اکرم عالما و لاتکرم الفاسق روشن است وحدت معنون در خارج. اکرام این عالم فاسق یک وجود شخصی است که هم مصداق اکرام عالم است هم مصداق اکرام فاسق. معلوم است که اختلاف حیثیت تعلیلیه امر و نهی که موجب اختلاف معنون و تعدد معنون نمیشود. اکرام این عالم فاسق یک اکرام است، کانه گفتند یجوز اکرام هذا لکونه عالما، یحرم اکرام هذا لکونه فاسقا.
این جوابش این است که ما دنبال تعدد معنون نبودیم و نیستیم، تعدد عنوان برای ما کافی است. و لو معنون در خارج یکی باشد.
در بحوث وجه دیگری ذکر کردند برای امتناع اکرم عالما و یحرم اکرام الفاسق، امتناع اجتماع این دو، البته معترف هستند که این وجه، وجه استظهاری است یعنی چون ظاهر اکرام عالما این است که اکرام عالم فاسق در فرض ترک اکرام عالم عادل محبوب مولی است، آن وقت این اکرام عالم فاسق به عنوان اکرام میخواهد مبغوض مولی هم باشد این نمیشود. حب به اکرام صرف الوجود عالم مستتبع حب به اکرام عالم فاسق است در فرض ترک اکرام عالم عادل، چون حب به جامع مستتبع حب به فرد است در فرض ترک سایر افراد. حب به اکرام عالم فاسق در فرض ترک اکرام عالم عادل با بغض اکرام عالم فاسق مطلقا بخاطر خطاب یحرم اکرام الفاسق قابل جمع نیست. اکرام به اعتبار اینکه جزئی است از متعلق امر میخواهد محبوب ضمنی باشد و همین اکرام چون اکرام فاسق است میخواهد مبغوض باشد این نمیشود.
اشکال ما به ایشان روشن شد، اولا: حب به جامع مستتبع حب به افراد نیست، مخصوصا اگر مبتلا باشند این افراد به مانع، اشرب ماءا برای رفع عطش، یحرم شرب الماء البارد چون موجب عفونت گلو میشود، حب به شرب ماء مستتبع حب به شرب ماء بارد نیست مخصوصا در اینجا که شرب ماء بارد محذوری دارد و مبغوض هست بخاطر یک مشکل دیگر. ولی مولی میبیند چه فرق میکند امر کرد به شرب ماء برای رفع عطش، شرب ماء بارد هم رفع عطش میکند، ملاک شرب ماء در این هم هست.
و ثانیا: بر فرض اکرم عالما مستتبع حب به این اکرام این عالم فاسق باشد، اما این اکرام به عنوان فردی از اکرام عالم محبوب مولی است، و این اکرام عالم و لو مشترک است با آن اکرام الفاسق ولی عرض کردم آنی که محبوب ضمنی است اکرام مضاف به عالم است، آنی که مبغوض است اکرام مضاف به فاسق است، اینها با هم وجه مشترک ندارند، مثل سجود لله و سجود للصنم، اصلا عرض کردم مفنیفیه در جمله اضافه به تعدد مضافالیه مختلف میشود و یک صورت وحدانیه به ذهن میآید وقتی میگویی سجود لله با آن وقتی که میگویید سجود للصنم، اکرام عالم اکرام فاسق، بله مضاف یکی است ولی وقتی اضافه کردی میشود به شرط شیء، دیگر لابشرط نیست، اکرام به شرط کون المکرم عالما غیر از اکرام به شرط کون المکرم فاسقا است. آنی که محبوب ضمنی است آن اکرام به شرط کون المکرم عالما است، چه ربطی دارد به اکرم به شرط کون المکرم فاسقا؟ این عنوان، مبغوض است. بله در خارج معنون یکی است ولی در بحوث که وحدت معنون در خارج را که مانع از اجتماع امر و نهی نمیدانند.
وجه سوم برای امتناع اجتماع اکرم عالما با یحرم اکرام الفاسق در مورد عالم فاسق، یک وجه استظهاری است. ما این وجه را قبول داریم میگوییم هیچ مشکل ثبوتی ما با اطلاق اکرم عالما و اطلاق یحرم اکرام الفاسق نداریم، هیچ مشکل ثبوتی نداریم مشکل اثباتی و استظهاری است. اگر ملاک را از خارج بفهمیم، گفتند من اکرم عالما یعطی جائزة مولی به عبدش میگوید اکرم عالما هدفش این است که این عبد جایزه بگیرد، در قرعهکشی حوزه شرکتش بدهند جایزه به او بدهند، از آن طرف هم مولی میگوید یحرم اکرام الفاسق، اکرام فاسق ضربه به دین است، حالا شما رفتید یک عالم فاسق را اکرام کردید، آن ملاکش جایزه بود جایزه را میدهند، چون ملاک در او فرقی نمیکند ولی اکرام عالم فاسق مفسده جانبیه دارد ترویج فسق او میشود مشکل ثبوتی ندارد اکرم عالما ترخیص در تطبیقش حیثی است، ترخیص مطلق که نیست، از حیث امر به اکرام عالم لابشرط هستیم ما، منافات ندارد که این اکرام عالم فاسق که از حیث اکرم عالما ما لابشرط هستیم نسبت به آن ترخیص حیثی در تطبیق میدهیم از حیث عنوان آخری آن را تحریم کنیم آن اکرام عالم فاسق را.
و لذا امتناع ثبوتی ندارد اجتماع امر و نهی، یا این بیان بحوث که میگویند اکرم عالما اکرام در ضمن اکرام عالم محبوب ضمنی است، و این اکرام به عنوان اکرام فاسق مبغوض است، اینها با هم جمع نمیشوند، میگوییم اگر اینها با هم جمع نمیشوند پس در نهی کراهتی هم باید بگویید جمع نمیشوند. یجب ان تکرم عالما، یکره ان تکرم الفاسق، شما را به وجدان عرفیتان، تنافی میبینید بین این دو؟ اکرام کن عالمی را، یکی از مکلفین از شما میپرسد رأینا فاسقا ماذا هل نکرمه ام لا؟ میگوید فی اکرامه حزازة و کراهة، تنافی میبیند عرف؟ حالا همینی که مکروه است، کل مکروه جایز، حالا رفتیم اکرام کردیم یک عالم فاسق را شما هم که نگفتید من اکرم فاسق فعلیه لعنة الله، ممکن است من اکرم فاسقا یحرم من بعض المقامات، مکروه است، هیچ تنافی عرفی با اکرم عالما ندارد، با اینکه طبق اشکال بحوث حب به جامع که مستتبع حب به این فرد است با بغض این فرد و لو بغض کراهتی، قابل جمع نیست. و ایشان ملتزم هم هست. اما ما هم اشکالمان این است که چرا ملتزم میشوید؟ خلاف وجدان است این التزام که نهی کراهتی از اکرام فاسق هم با امر به صرف الوجود اکرام عالم با هم جمع نمیشود که شامل این عالم فاسق بشود، چرا جمع نمیشود؟ فقط ما مشکلمان مشکل استظهاری و اثباتی است. میگوییم ظاهر یحرم اکرام الفاسق این است که اکرام فاسق مفسده تامه دارد و وافی به مصلحت اکرام نیست، اکرام او مفسده تامه دارد، مصلحت تامه ندارد، این ظاهر عرفیش است.
[سؤال: ... جواب:] عرض کردم تعظیم عادل و تعظیم فاسق اصلا دو فعل بود و عرفا آن حیث تعظیم فاسق حیث تعظیم عادل نبود. اما اینجا حیث اکرام عالم در این عالم فاسق منطبق است بر او حیث اکرام فاسق، چون این عالم فاسق است اکرام کنی او را هم اکرام کردی عالم را هم این اکرام فاسق است. ظاهر یحرم اکرام الفاسق این است که اکرام فاسق مفسده تامه دارد و وافی به مصلحت تامه اکرام نیست، یک استظهار عرفی است ما هیچ دلیلی بر این مطلب خودمان نداریم.
فقط یک منبه عرض میکنم و آن منبه این است: در خطاب صل و لاتغصب همه قائل شدند حتی امتناعیها مثل آقای خوئی گفتند اذا سقط النهی عن الغصب لاکراه و نسیان و اضطرار و نحو ذلک دیگر مانع از سر راه اطلاق امر به صلات برداشته میشود، صلات در مکان مغصوب که غصب بر او اضطرای است اکراهی است مشکلی ندارد، مانع برطرف شده. اما بعید میدانیم کسی ملتزم بشود که اگر تحریم اکرام فاسق بخاطر اکراه اضطرار و امثال ذلک برطرف شد، آقا من را مکره کردند گفتند یا این عالم فاسق را اکرام کن یا میکشیم تو را، ما هم از ترس جانمان، گفتیم اکرام میکنیم این عالم فاسق را، حرمتش برداشته شد، احدی گفته اطلاق اکرم عالما مانعش برطرف شد، مانعش اجتماع امر و نهی شد، نهی ساقط شد امر چرا اطلاق نداشته باشد؟ بعید میدانیم کسی این حرف را بزند. نکتهاش این است که ظهور خطاب لاتکرم الفاسق این است که اکرام فاسق ذا مفسده تامة و لیس فیه مصلحة تامة. این متفاهم عرفی این است.
و لذا ما بخاطر یک استظهار عرفی در اینجا قائل به امتناع عرفی اجتماع امر و نهی میشویم، یک مصادره به مطلوبی کردیم. حال آنهایی که قبول میکنند اهلا و سهلا، آنی هم که قبول نمیکند باز هم اهلا و سهلا.