1400/10/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اجتماع امر و نهی
مناقشه در کلام شهید صدر در تعدد عنوان – بررسی دو استثناء شهید صدر در جواز اجتماع
بحث در اجتماع امر و نهی بود، محقق نائینی فرمود اگر تعدد عنوان کاشف از تعدد معنون باشد در خارج ما قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستیم چون دیگر در خارج ما دو وجود داریم و لو متلاصق با یکدیگر: یک وجود وجود معنون به عنوان واجب است و دیگری وجود معنون به عنوان حرام است. و این در عناوین مدئیه است مثل صلات و غصب. اما اگر تعدد عنوان کاشف از تعدد معنون نباشد، اینجا ما قائل به امتناع اجتماع امر و نهی هستیم مثل عناوین اشتقاقیه، اکرم عالما با لاتکرم الفاسق در عالم فاسق قابل اجتماع نیست چون عالم با فاسق عنوان اشتقاقی هستند معنونشان در خارج یکی است.
در بحوث گفتند: ملاک ما در جواز اجتماع امر و نهی که ما خودمان جوازی هستیم صرفا تعدد عنوان است و لو معنون در خارج یکی باشد اما یک شرط دارد، یک شرط میگذاریم که در عملا در اغلب موارد نتیجه عرض ما میشود نتیجه فرمایش مرحوم نائینی. و آن شرط این است که بین متعلق امر و متعلق نهی جزء مشترک نداشته باشیم. بعد ایشان فرمودهاند: مثال جزء مشترک فقط اکرم عالما با لاتکرم الفاسق نیست که در اکرام جزء مشترک دارند. نخیر، تمام عناوین انتزاعیه با آن عنوانهای دیگر که ذاتی هستند یا آنها هم انتزاعی هستند جزء مشترک دارند. غصب با صلات جزء مشترک دارند چون صلات ذات ثبت له حیثیة الصلاتیة غصب هم ذات ثبت له حثیثیة الغصبیة، ایذاء ذات ثبت له حیثیة الایذائیة، اضرار ذات ثبت له الاضراریة. و لذا عملا آقای صدر هم میشود امتناعی، اسمش هست، با آرم جواز اجتماع امر و نهی آمد به این اسم اما عملا در عمل کاری میکند که همان امتناعیها میکنند. فقط خود ایشان اعتراف کرده که یک فرقی ما با مرحوم نائینی داریم آن هم موردی است که امر بخورد به جنس نهی بخورد به فصل، اوجد الخط لاتوجد الانحناء فی الخط. محقق نائینی میگوید فصل وجودش عین وجود جنس است چون جنس وجودش به فصل است، و لذا در خارج جنس و فصل موجود هستند به وجود واحد. مرحوم نائینی طبق مبنای خودش امتناعی میشود چون عناوین ذاتیه عرضیه میگوید حاکی هستند از تعدد معنون اما عناوین ذاتیه طولیه جنس اعلی جنس قریب فصل اینها در وجود واحد مجتمع میشوند. جنس خط است فصل انحناء است اینها در وجود واحد خط منحنی مجتمع میشوند. ایشان در اینجا امتناعی است. ولی ما میگوییم اگر مولی بگوید اوجد الخط بعد بگوید لاتوجد الانحناء فی الخط جوازی هستیم چون در مفهوم انحناء نیامده ذات ثبت له الانحنائیة، هیچ مفهوم مشترکی بین فصل و جنس ما نداریم، و لذا ما در اینجا جوازی میشویم.
ما عرض کردیم اولا: اینکه ما عنوانهای انتزاعی را برگردانیم به یک مفهوم مرکب غصب را بگوییم ذات ثبت له الغصبیة ایذاء را بگوییم ذات ثبت له الایذائیة اضرار را بگوییم ذات ثبت له الاضراریة، هتک مؤمن را بگوییم ذات ثبت له الهتکیة، این نمازی که فرادی میخواند شخصی در کنار امام جماعت که مصداق هتک او است ما طبق جواز اجتماع امر و نهی تصحیح میکنیم اگر قصد قربت متمشی بشود از این شخص. جاهل قاصر است فکر میکند هتک این امام جماعت ایراد ندارد، گزارشاتی به او دادند که این امام جماعت ولایتش ضعیف است هتکش جایز است رفت در نماز جماعت او در کناری ایستاد نماز فرادی خواند. این نماز به عنوان نماز، واجب است به عنوان هتک مومن حرام است ولی چون منجز نیست پس مانع از تمشی قصد قربت نیست. اما طبق نظر بحوث باید بگوییم این نماز باطل است چون در جزء مشترک به نام ذات اینها مشترک هستند ذات ثبت له الصلاتیة واجب است ذات ثبت له عنوان حیثیة الهتکیة حرام است. اینها خلاف وجدان است.
و ما قطع نظر از اینکه این مفهوم را مفهوم بسیط میدانیم، این مفاهیم غصب و هتک و ایذاء و اضرار و اینها همه یک عناوین بسیط تصوری هستند غیر از آن، وجدان عرفی شاهد است بر جواز اجتماع امر و نهی در اینها. مولایی به عبدش میگوید اسقنی ماءا، همین مولی گفته است ایذاء والدین حرام است، این عبد میرود آبی را انتخاب میکند به این مولی میدهد که مصداق ایذاء والدین است خوراندن این آب به مولی، سقی این آب به مولی، ما بالوجدان میبینیم که مولی میگوید بد کردی ایذاء والدین کردی ولی امر من را به سقی ماء امتثال کردی، من مشکلی با تو ندارم سر امر به سقی ماء، مشکلم در آن پرونده دیگری است که ایذاء والدین کردی و این حرام بود. اینکه ما بگوییم چون لاتؤذ والدیک مثل مرحوم آقای خوئی عنوان ثانوی با عنوان اولی در معنون واحد جمع میشوند یا مثل بحوث که لاتؤذ والدیک ای لاتعمل عملا فیه حیثیة الایذائیة و در این عمل و در این ذات یک جزء مشترک دارند با اسقنی ماءا چون بالاخره در ذات، اینها فرض کرد بحوث جزء مشترک دارند، یعنی او میگوید ایجاد کن ذاتی را که سقی ماء است او میگوید ایجاد نکن ذاتی را که ایذاء والدین است، قطع نظر از اینکه این حرف خلاف وجدان است نه اسقنی ماءا مفهومش مرکب است که ایجاد کنی ذاتی را که سقی ماء است و نه لاتؤذ والدیک مرکب است و به این معناست که ایجاد نکن ذاتی را که دارای حیثیت ایذائیت والدین است. قطع نظر از این حرف ما، اصلا وجدان عرفی حکم میکند به جواز اجتماع امر و نهی. اینکه قائل به امتناع است چه آقای خوئی چه بحوث، میگویند اسقنی ماءا قید میخورد: اسقنی ماءا سقیا لیس ایذاءا لوالدیک این خلاف وجدان است برای اینکه مولی این آبی را که عبد به او داد که مصداق ایذاء والدین بود میگوید محبوب من را تحصیل کرد، خواسته من را که آب به من بیاشامم را ایجاد کرد، نه اینکه ملاک حاصل شد ولی خواسته من حاصل نشده بود، مثل اینکه مولی میگوید اسقنی ماءا نظیفا، عبد او میرود یک آب غیر نظیف میدهد در تاریکی شب به مولی مولی آب را که سر کشید تمام شد گفت این چه بوی بدی داشت، الان متوجه میشوم، تشنگیام برطرف شد اما من نمیخواستم تشنگیام با آب غیر نظیف برطرف بشود. ملاک رفع عطش حاصل شد اما محبوب من این نبود. آنجا اسقنی ماءا نظیفا ببینید چطور ملاک را تحصیل کرد ولی محبوب نبود، اما در اسقنی ماءا و لاتؤذ والدیک اینطور نیست. محبوب مولی که سقی الماء است که صرف الوجود سقی الماء است حاصل شده. و لو در این مصداقی که معنون است به عنوان ایذاء والدین.
[سؤال: ... جواب:] بهرحال این نتیجه را ما میبینیم این نتیجهای که ایشان امتناع اجتماع امر و نهی قائل شده این نتیجه درست نیست.
ما معتقدیم بنابراین این عناوین انتزاعی بر خلاف آنچه که در بحوث فرمودند مرکب نیستند از ذات ثبت له حیثیة الغصبیة ذات ثبت له حیثیة الایذائیة ذات ثبت له حیثیة الاضراریة ذات ثبت له حیثیة الهتکیة و هکذا.
و ثانیا: بر فرض اینها مرکب باشند از ذات ثبت له هذه الحیثیة، آن عنوان اولی که دیگر او به نظر ما بسیط تصوری است، سجود در ارض غیر که دیگر معنایش ذات ثبت له السجودیة نیست، غسل وجه به ماء غیر در وضوء که دیگر آن ذات ثبت له حیثیة غسل الوجه که نیست، کدام جزء مشترک؟ بر فرض غصب بشود ذات ثبت له حیثیة الغصبیة جزء مشترک دارد با اسجد علی الارض؟ اغسل وجهک فی الوضوء؟ چه جزء مشترکی دارد؟ در صورتی جزء مشترک داشتند که اسجد علی الارض هم بشود ائت بذات ثبت له حیثیة السجودیة، ائت بذات ثبت له حیثیة غسل الوجه، یعنی در عنوان اولی هم ما قائل به ترکیب بشویم، و این چیزی نیست که ایشان ادعاء کند و الا عنوانهای اولی مثل اکل هم باید بشود ذات ثبت له الاکلیة شرب هم بشود ذات ثبت له الشربیة. اینها خلاف وجدان است.
و ثالثا: این مثالی که ایشان زد یک استثناء پیدا کرد که من فکر نمیکنم در فقه مثال فقهی داشته باشد اوجد الخط لاتوجد الانحناء فی الخط، ما به نظرمان مرحوم نائینی هم باید در این مثال قائل به جواز اجتماع امر و نهی بشود چون انحناء عرض است عرفا، فصل نیست. عرض است، عرف به نظر عرفی بر فرض نظر فلسفی این نباشد برای عرض وجود مستقلی قائل است که محل دارد، و نهی از عرض با امر به صرف الوجود جوهر عرفا ترکیبش انضمامی است امر به صرف الوجود جوهر اوجد الخط با نهی از عرض، لاتوجد الانحناء فی الخط این ترکیبش انضمامی است، حتی مرحوم نائینی هم قائل باید بشود به جواز اجتماع امر و نهی چون عرفا انحناء غیر از خط است. این فصل نیست، این عرض است. عرض عرفا وجودش مستقل هست از وجود جوهر و لو نیاز به محل دارد، و لذا در خارج امر میکند به ایجاد صرف الوجود جوهر ایجاد خط، نهی میکند از ایجاد عرض در آن به نام انحناء، این فارق بین قول شما و قول محقق نائینی نیست، شما میگویید ما در این مثال قائل به جواز اجتماع امر و نهی میشویم چون معنون و لو یکی است اما هیچ مفهوم مشترکی بین انحناء و بین خط نیست، با اینکه باید مثال میزد اوجد الخط لاتوجد الانحناء تا مفهوم مشترکی نباشد بین این دو، اگر بگوید اوجد الخط لاتوجد الانحناء فی الخط خب آن مفهوم مشترک خود خط است، لاتوجد انحناء الخط آن مضاف الیه مشترک میشود باید ایشان مثال میزد اوجد الخط لاتوجد الانحناء که مفهوم مشترک نداشته باشند. بنده عرض میکنم اصلا اگر مولی بگوید لاتوجد الانحناء فی الخط باز مشکلی نداریم همه باید قائل بشوند به جواز اجتماع امر و نهی چون عرفا وجود عرض غیر وجود محل هست. و لذا ما در بحث وجوب قرائت بر زن و نهی از جهر در قرائت بر او در مقابل اجانب به نظرمان میآید همه باید قائل به جواز اجتماع امر و نهی بشوند چون و لو عقلا جهر در قرائت مرتبهای است از وجود قرائت ولی عرف اینها را نمیفهمد و ملاک هم عرف است، چون اجتماع امر و نهی به نظر تصوری عرفی اگر مشکل نداشت عقلا هم مشکل ندارد، مولی لحاظ میکند قرائت را امر میکند به قرائت لحاظ میکند آن عرض را که عرفا یک وجود دیگری دارد و لو محلش قرائت است نهی میکند از آن عرض به نام جهر در قرائت. و لذا به نظر ما اجتماع امر و نهی جایز است با تعدد عنوان و این فارق عملی زیادی دارد با قول به امتناع اجتماع امر و نهی و صرفا فرقش در این مثال اوجد الخط و لاتوجد الانحناء نیست.
در بحوث دو استثناء ذکر کردند برای جواز اجتماع امر و نهی که ما دیدیم این جوازی که بحوث گفت لم یسمن و لم یغن من الجوع شیئا، ولی حالا میگویند ما جوازی هستیم، فقط دو استثناء میزنیم:
استثناء اول: در واجب تخییری شرعی، شارع بگوید صم او اطعم او اعتق رقبة، بعد بیاید بگوید یحرم علیک عتق الرقبة، ایشان میگویند که ما اینجا امتناعی هستیم، نمیشود وجوب تخییری برود روی عنوان احدها ولی نهی بخورد به یکی از این افراد احدها مثل عتق رقبة، چرا؟ برای اینکه عنوان احدها مفهوم نیست، رمز است، عنوان احدهما یا احدها رمز است به اشاره به عناوین تفصیلیه است. شما عنوان صوم را دیدید، عنوان اطعام را دیدید عنوان عتق را هم دیدید میگویید یکی از اینها، وقتی این عناوین تفصیلیه را لحاظ میکنید یعنی لحاظ میکنید که عتق رقبه هم متعلق وجوب تخییری است با انتزاع یک عنوان رمزی به اسم احدها، دیگر نمیتواند این عنوان متعلق نهی باشد.
این مطلب مطلب درستی است اما این در جایی است که این عناوین تفصیلیه، محصوره باشند که در تصور مولی بگنجد، اما اگر مولی بگوید اکرم احد العلماء، چه ما قائل بشویم به تعلق امر به افراد که امر بدلی تعلق میگیرد به افراد یعنی به احد الافراد، که برخی در مطلق هم همین را میخواستند بگویند و چه به نحو عموم خود مولی تصریح کند بگوید اوجد اکرام احد العلماء، اکرم ایّ عالم شئت، اما این اطرافش محصور نیست، دهها هزار عالم داریم میگوید اکرم احدهم، اینجا مشکلی نداریم برای جواز اجتماع امر و نهی، در واجب تخییریای که اطرافش محصور است و مولی وقتی میگوید یکی از این سه کار را انجام بده این عناوین این سه کار در ذهنش آمده، صوم او اعتق او اطعم، هر سه مفهوم در ذهنش آمده و مشمول این وجوب تخییری است طبعا دیگر نمیتواند با نهی از یکی از این عناوین جمع بشود. پس اصل مدعای بحوث ما را با این توضیحی که دادیم قبول داریم.
استثناء دوم استثنائی است که محقق عراقی هم مطرح میکند، در بحوث هم دارد، میفرماید اگر جزء مشترک دارند واجب و حرام، اینجا اجتماع امر و نهی جایز نیست. دو مثال میزنند:
مثال اول این است که مولی به عبدش گفت تعظیم کن عالم را، عظّم عالما یا عظم العالم، فرقی نمیکند، در کنارش هم گفت یحرم علیک تعظیم الجاهل، تعظیم جاهل هم حرام است، یک عالمی و یک جاهلی با هم وارد مجلس شدند شما قیام کردی برای هر دو و به قصد تعظیم هر دو، این فعل واحد شما هم مصداق تعظیم العالم است هم مصداق تعظیم الجاهل است، اینجا محقق عراقی فرموده است و در بحوث هم فرمودند که ما قائل به امتناع اجتماع امر و نهی هستیم البته بحوث میگویند ما امتناع اثباتی میگوییم، قبلا هم گفتند، گفتند ما نکته اثباتیه داریم برای امتناع. آن نکته اثباتیه چیست؟ فرمودند وقتی مولی میگوید تعظیم کن عالم را، یعنی هر فردی از افراد تعظیم العالم محبوب است در فرض ترک افراد دیگر تعظیم العالم، این تعظیم العالم که الان وارد شد دو مصداق دارد، یکی اینکه تنها برای او قیام کنید، حضرت آقا خوش آمدید میشود تعظیم این عالم، یک مصداقش هم این است که قیام کنید به قصد تعظیم این عالم و آن جاهل، حضرات آقایان خوش آمدید، این فرد حرام است، آن فرد اول که فقط تعظیم عالم است وحده او دیگر مصداق حرام نیست. این تعظیم مقرون به تعظیم جاهل، در بحوث فرمودند با توجه به اینکه تعظیم عالم محبوب است، پس این فرد از تعظیم عالم هم که مصداق تعظیم جاهل هم هست، در فرض ترک فرد دیگر تعظیم عالم، باید محبوب مولی باشد، شمایی که تعظیم نمیکنید عالم را به تنهایی در امروز، پس باید مولی دوست داشته باشد که این فرد از تعظیم عالم را که مصداق تعظیم الجاهل هم هست ایجاد کنید به عنوان تعظیم العالم، پس این تعظیم در اینجا محبوب ضمنی مولی است، مولی این را دوست دارد منتها به قید تعظیم العالم دوست دارد، یک جزء عنوان تعظیم است، جزء دیگر این است که معظم له عالم باشد، تعظیم عالم، پس یک جزء محبوب مولی تعظیم است که جزء دیگر که به عنوان قید است عالم بودن شخصی است آن را تعظیم میکند.
پس این تعظیم محبوب ضمنی مولی باید باشد، و دیگر نمیتواند مبغوض مولی باشد به عنوان تعظیم، عنوان واحد است، تعظیم، این تعظیم عالم که مصداق تعظیم جاهل هم هست این تعظیم عالم یک فردی است از افراد طبیعی تعظیم عالم و مولایی که محبوبش هست تعظیم عالم این فرد از تعظیم عالم هم در فرض ترک سایر افراد تعظیم عالم باید محبوب مولی باشد. این تعظیم که مصداق تعظیم جاهل هم هست به عنوان تعظیم میخواهد محبوب ضمنی مولی باشد و میخواهد مبغوض مولی هم باشد چون مصداق تعظیم الجاهل هم هست. به عنوان واحد، عنوان تعظیم. از آن جهت که تعظیم عالم است محبوب ضمنی مولی است، از آن جهت که معنوان به عنوان تعظیم الفاسق است که مفهوم تعظیم هم در آن اشراب شده و اخذ شده، مبغوض مولی است، نمیشود فعل واحد به عنوان واحد هم محبوب مولی باشد هم مبغوض مولی.
راجع به این مثال بحث کنیم: اولا: اینقدر خودمان را خسته کردیم که اصرار کنیم حب جامع مستتبع حب فرد در فرض ترک سایر افراد نیست. جامع تعظیم عالم محبوب مولی است نه این فرد، صرف الوجود تعظیم این عالم، محبوب مولی است، دو مصداق دارد، یکی اینکه تعظیم کن این عالم را به تنهایی، فقط برای او قیام کن، مصداق دیگری تعظیم این عالم است در ضمن تعظیم جاهل که هم او را تعظیم کنیم هم جاهل را، ما صرف الوجود تعظیم العالم را میگوییم محبوب مولی است، صرف الوجود یعنی نظر وحدانی کردن به تعظیم این عالم که با وجود یک فرد هم موجود میشود، همانی که با نظر وحدانی میگفتید تعظیم العالم موجود که میگفتند توجد الطبیعة بوجود فرد ما و لاتنعدم الا بانعدام جمیع الافراد با همان نظر وحدانی مولی لحاظ میکند طبیعت تعظیم عالم را و لذا امر میکند به این طبیعت نه به افراد آن. حب به این طبیعت و لو صرف الوجود دارد این مستتبع حب به این فرد از تعظیم عالم نیست. لااقل در جایی که مبتلا به مانع است نیازی نیست که این فرد که مبتلا به مانع است مبتلا به این عنوان مبغوض است این فرد هم محبوب مولی باشد.
و ثانیا: بر فرض این فرد تعظیم العالم باید محبوب مولی باشد در فرض ترک فردهای دیگر تعظیم العالم، به عنوان تعظیم العالم مبغوض نیست. تعظیم الفاسق یک عنوان دیگری است، آنی که محبوب مولی است فرد تعظیم العالم است، و آنی که مبغوض مولی است تعظیم الفاسق است، اینها ارتباط با هم ندارند. مثل سجود لله که محبوب است سجود للصنم هم مبغوض است غلط است ما بگوییم اینها جزء مشترک دارند به این معنا که یک سجود که کسی هم سجده برای خدا کرده هم سجده برای بتها در آن واحد قصد کرد سجود برای هر دو را، اگر سجود لله بشرط لا است از شرک حرف دیگری است، این سجود مشرکانه است اصلا به هیچ وجه مصداق محبوب مولی نیست، ولی اگر اسجد لله مطلق بود بشرط لا نبود، آن حصهای که محبوب است سجود لله است آن حصهای که مبغوض است سجود للصنم است حالا در جامع سجود مشترک باشند چه اثری دارد؟ چه مشکلی به وجود میآورد؟ این سجود بما انه مصداق السجود لله محبوب است، یک عنوان دیگری است سجود للصنم، به آن عنوان مبغوض است. این تعظیم به عنوان تعظیم العالم محبوب است، به عنوان تعظیم الفاسق مبغوض است، این صرف اینکه در هر دو مفهوم تعظیم اخذ شده اینها بالوجدان مانع ایجاد نمیکند.
ما عرضمان این است ما یک سؤال میکنیم برای تاکید مطلب میگویم، تعظیم فاسق این تعظیم مبغوض ضمنی است یا مبغوض استقلالی؟ استقلالی است؟ به عنوان تعظیم. تعظیم الفاسق مبغوض است اصلا ایشان مبغوض ضمنی قبول نداشت ما که قبول داریم میگوییم تعظیم مقید به کون المعظم له فاسقا این مبغوض است. اصلا این تعظیم که محبوب ضمنی مولی است این تعظیم مبغوض نیست، آنی که مبغوض است تعظیم الفاسق مبغوض است. این تعظیم محبوب است نه تعظیم الفاسق. آنی که مبغوض است تعظیم الفاسق است. شما تعظیم الفاسق بدت میآید، نه آن تعظیمی که جزئی از تعظیم العالم است. اتحاد خارجی که مشکلی ایجاد نمیکند به نظر ما که در خارج یک وجود است هم معنون به عنوان تعظیم العالم هم به عنوان تعظیم الجاهل اینکه مشکل ایجاد نمیکند. اینکه به نظر ما و شما مشکلی ایجاد نمیکند، و لو معنون واحد است شما میخواهید در آن عنوان مشترک هستند، معنون یکی است باشد، عنوان مشترک است میگوییم آن عنوانی که محبوب است تعظیم است که در ضمن تعظیم العالم محبوب است و این تعظیم که در ضمن تعظیم العالم محبوب است اصلا مبغوض نیست. آنی که مبغوض است تعظیم الجاهل است، نه آن تعظیمی که در ضمن تعظیم العالم است نه آن مفهومی که در ضمن تعظیم العالم است. آن مفهومی که در ضمن تعظیم العالم است آن محبوب لیس الا، آن عنوان را میگویم، خارج را بگذارید کنار، وحدت معنون که مشکلی ایجاد نمیکند، آن عنوان تعظیم که در ضمن تعظیم العالم است محبوب لیس الا، آنی که مبغوض است مجموع تعظیم الجاهل است، اصلا آن تعظیم در ضمن تعظیم الجاهل لابشرط حساب بکنید او اصلا مبغوض نیست.
و لذا شرط اجتماع امر و نهی گفتیم این است که امر به صرف الوجود تعلق بگیرد آن شرط را حفظ کنید. امر به صرف الوجود تعظیم عالم صرف الوجود است دیگر منحصر نبود که حتما بیایم قیام کنم برای عامل و جاهل معا، میتوانستم فقط برای عالم قیام کنم. این امر به صرف الوجود تعظیم عالم به عنوان تعظیم در ضمن تعظیم العالم محبوبٌ و لیس الا، این عنوان، دیگر مبغوض نیست. آن عنوانی که مبغوض است مجموع تعظیم الجاهل است، آن عنوان مجموعی، او مبغوض است و ما که مبغوض ضمنی قائلیم بر خلاف بحوث آن تعظیم که در ضمن تعظیم الجاهل است میگوییم مبغوض است تعظیم در ضمن تعظیم الجاهل چه ربطی دارد به تعظیم در ضمن تعظیم العالم الا اینکه یک مفهوم مشترک هستند ولی اینجا قید خوردند، بخاطر اضافه تضیق پیدا کرد.
و لذا به نظر ما هیچ محذوری ندارد با یک تعظیم هم جهنم را برای خودت میخری یحرم تعظیم الجاهل را عصیان کردی، هم مستحق ثواب میشوی، مصداق تعظیم العالم را اتیان کردی و هیچ محذوری ندارد به نظر ما. بله آنی که وحدت عنوان را در خارج مانع از اجتماع امر و نهی میداند مثل آقای خوئی، طبعا این جاها امتناعی میشوند. اما مثال دوم اکرم عالما و لاتکرم الفاسق هست که انشاء الله فردا دنبال میکنیم.