1400/07/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تزاحم در واجبات ضمنیه
بحث راجع به تزاحم در واجبات ضمنیه بود که مشهور از جمله آقای سیستانی قائل شدند به اجراء قواعد تزاحم در مورد آن. مثلا شخصی میگوید یا باید من نماز نشسته بخوانم یا اگر نماز ایستاده بخوانم مجبورم در حال مشی نماز بخوانم. نمیتوانم ایستاده و در حال سکون نماز بخوانم. یا قائما ماشیا باید نماز بخوانم یا جالسا. مشهور اعمال قواعد تزاحم کردند. آقای سیستانی هم در بحث استدلالی فرمودند مقتضای صناعت چون احتمال اهمیت در یک طرف بالخصوص نیست مقتضای صناعت تخییر است.
اشکال به قول مشهور به تخییر در تزاحم بین واجبین ضمنیین متساویین: تخییر در باب تزاحم از باب عجز است و حال اینکه در اینجا امکان احتیاط به تکرار نماز وجود دارد
با اینکه تخییر در باب تزاحم از باب عجز مکلف است از امتثال کامل. آن وقت شما میبینید که در این واجبات ضمنیه با اینکه مکلف میتواند دو نماز بخواند: یک نماز نشسته بخواند، یک نماز ایستاده در حال حرکت و احراز کند آنچه وظیفه واقعیه او است انجام داده شده، چون مسلم در این حال وظیفه واقعیهاش نماز قائما و غیر ماشی نیست چون قادر بر آن نیست، پس یا وظیفهاش نماز نشسته است یا وظیفهاش نماز ایستاده و لو در حال حرکت هست و این مکلف میتواند دو نماز بخواند و احراز کند که به وظیفه عمل کرده است اما این تخییری که مقتضای اجراء قواعد تزاحم هست در واجبات ضمنیه نتیجهاش این شد که یکی از این دو نماز را بخوان کافی است. اگر واقعا تزاحم است، به مقدار ممکن باید امتثال تکلیف بکنید و لو به اینکه دو نماز بخوانید.
تخییر بناء بر قول به تعارض بین واجبات ضمنیه، نتیجه برائت از شرطیت تعیینیه دو طرف است نه نتیجه عجز
بله، اگر نوبت به اصل عملی برسد مرحوم آقای خوئی و ما به تبع ایشان میگویید تعارض که کرد دلیل صل قائما با دلیل لاتمشی فی صلاتک تساقط میکنند، در این حال برائت از شرطیت تعیینیه قیام و برائت از شرطیت تعیینیه عدم المشی جاری میکنیم نتیجه میشود تخییر. و لکن این غیر از فرمایش مشهور از جمله آقای سیستانی است که نتیجه اعمال قواعد تزاحم را این میدانند که اگر احتمال اهمیت در یکی از این دو بطور معین نبود شما مخیری. این چه نتیجه قواعد تزاحمی است که از باب عجز رخ باید بدهد، در جاهای دیگر میگویند چون چارهای نیست. معلوم الاهمیة یا محتمل الاهمیة را انجام بده دیگری را رها کن و یا اگر هر دو مساوی هستند یا هرکدام فی حد نفسه محتمل الاهمیة هستند میگویند چارهای نیست یکی را انجام بده، دیگری فوت میشود. اما در مانحنفیه اگر تزاحم است، میتوانید بگویید چارهای نیست، یکی از این دو نماز را بخوان؟ چرا، من میتوانم دو نماز بخوانم، اگر دو نماز بخوانم یقینا تکلیفم را در این حال امتثال کردم.
[سؤال: ... جواب:] در واجبین مستقلین که تزاحم بود میگویند اگر احتمال اهمیت در یکی بعینه نمیدادید، علم به اهمیت یکی بعینه نداشتید مخیرید از باب لاعلاجی، از باب اینکه فوت احد الغرضین قهری بود. غرض تعیینی ندارد از باب لاعلاجی، از باب اینکه من نمیتوانم هر دو غرض مولی را تحصیل بکنم چون عاجزم در تزاحم بین دو تکلیف استقلالی چون عاجزم از تحصیل هر دو ملاک. مولی میگوید چه کنم، یکی از این دو ملاک قهرا فوت میشود، یکی از این دو را تحصیل کن. اما در مانحنفیه که نتیجه تطبیق قواعد تزاحم در واجبات ضمنیه این شده است که اگر احتمال اهمیت در یکی بعینه نمیدادی یا علم به اهمیت او بعینه نداشتی مخیری، این است که لازم نیست احراز امتثال بکنی، یا نماز ایستاده بخوان در حال حرکت یا نماز نشسته بخوان که آقای سیستانی در بحث استدلالی فرمودند. چه وجهی دارد این؟ اینها نشان میدهد که اعمال قواعد تزاحم در واجبات ضمنیه اشتباه است.
آقای سیستانی: اجزاء و شرائط غیر رکنی واجبات مستقله نبویه هستند نه واجبات ضمنیه؛ بنابراین دیگر مشکلی بابت جریان قواعد تزاحم ندارند
آخرین مطلبی که عرض میکنیم در رابطه با فرمایش آقای سیستانی این است که ایشان فرمودند در سنن یعنی اجزاء غیر رکنیه اصلا ما معتقدیم بازگشت این سنن به اوامر مستقله نبویه هست، واقعا یک امر استقلالی پیغمبر کرد اقرأ فی صلاتک، یک امر استقلالی کرد سبّح فی رکوعک، سبّح فی سجودک، تشهّدْ فی صلاتک و هکذا. بله، نماز مشروط است به عدم اخلال به امتثال اوامر نبویه بدون عذر، صحت نماز مشروط است به عدم اخلال بدون عذر نسبت به امتثال اوامر نبویه. و لذا ایشان فرمودند این اوامر نبویه مستقل هستند واقعا تزاحم میکند نسبت به کسی که عاجز است از جمع بین اینها. و اگر یکی اهم است ترک دیگری میشود عن عذر، ترک غیر عمد میشود عن عذر، اگر هر دو مساوی هستند ترک احدهما لابعینه میشود عن عذر.
اشکال: ظاهر ادله اوامر به سنن، ارشاد به شرطیت و جزئیت است
این فرمایش انصافا خلاق ظاهر ادله اوامر به سنن است که ظهور در ارشاد به شرطیت و جزئیت دارد. اینکه ما حمل کنیم اقرأ فی صلاتک، تشهد فی صلاتک را بر اوامر تکلیفیه مستقله نبویه، این خلاف ظاهر است. و در همین دوره سوم اصول در بحث ترتب، آقای سیستانی و لو ابتداء فرمودند السنة ما تعلق به الامر الاستقلالی من النبی صلی الله علیه و آله ولی بعد در ادامه فرمودند الالتزام باوامر استقلالیة نبویة بالسنن خلاف الظاهر لمخالفته لظاهر ادلة الاجزاء و الشرئط لکونها ارشادا علی الجزئیة و الشرطیة. و حق با همین مطلبی است که ایشان در انتهاء بحث در ترتب در دوره سوم بیان کردند. ظاهر این اوامر و لو به سنن ارشاد به شرطیت و جزئیت است نه یک اوامر مستقلهای که بشود واجب فی واجب.
پس به نظر ما تطبیق قواعد تزاحم در تزاحم در واجبات ضمنیه درست نیست. ما باید اعمال قواعد تعارض کنیم.
تنبیه: در برخی موارد، بعد از تعارض در واجبات ضمنیه، جمع عرفی وجود دارد
بله، یک جمعهای عرفی هست که آقای خوئی که قاعده تعارض را اعمال میکند در تزاحم در واجبات ضمنیه. آن جمعهای عرفی را پذیرفته که اینها هم جای بحث دارد.
مثل اینکه ایشان فرمودند اگر یک خطاب باشد لاصلاة الا الی القبلة، یک خطاب باشد مثلا قم فی صلاتک، امر دائر است بین قیام و بین استقبال قبله، هر دو را با هم نمیتوانیم جمع کنیم، لا صلاة الا الی القبلة حاکم است بر قم فی صلاتک، چون میگوید اگر رو به قبله نباشی این نماز نیست، مقدم میشود بر خطابی که میگوید قم فی صلاتک، الصحیح یصلی قائما.
حالا در جای خودش در فقه باید اینها را بحث کنیم.
یا مثلا در سبق زمانی، آقای خوئی فرمودند ابتداء نماز شما قادر هستید بر قیام، الصحیح یصلی قائما شامل شما میشود، بایست، هر وقت عاجز شدی بنشین، نه از باب تزاحم و مرجحیت سبق زمانی، نه، از باب اینکه الان مشمول خطاب الصحیح یصلی قائما هستی. هر وقت توانت بر قیام از بین رفت، وسط نماز دیدی نمیتوانی ادامه بدهی نماز را آن وقت میشوی مصداق المریض یصلی جالسا. اینجا سبق زمانی مرجح است ولی نه مرجح باب تزاحم، از این باب که تا قادری بر قیام عرف میگوید مصداق الصحیح یصلی قائما هستی، وقتی عاجز شدی از قیام، مریض شدی، عاجز شدی از قیام، مصداق المریض یصلی جالسا هستی.
دیگر اصلا کار نداریم اگر امر دائر است بین قیام در رکعت اولی و قیام در رکعت ثانیه، قیام در رکعت اولی را مقدم میکنید کار نداریم که قیام در رکعت اولی رکن نیست قیام در رکعت ثانیه رکنی است، کار به این حرفها نداریم، مهم این است که قیام در قرائت در رکعت اولی بر قیام قبل از رکوع رکعت ثانیه هم مقدم است. با اینکه قیام در قرائت رکعت اولی رکن نیست، قیام قبل از رکوع در رکعت ثانیه رکن است. مهم نیست. ما دنبال ترجیح به اهمیت نیستیم، ما دنبال این هستیم که تا سالم هستی به تو میگویند الصحیح یصلی قائما، بایست، رکعت دوم شد عاجز شدی از قیام به تو میگویند المریض یصلی جالسا، رکوعت میشود رکوع جلوسی، مشکلی پیش نمیآید، طبق وظیفه عمل کردی.
اینها بحثهای فقهی است. این بیان دوم را در الصحیح یصلی قائما و المریض یصلی جالسا ما عرفی میدانیم.
حالا فرض کنید دو تا نماز است، من در یکی از این دو نماز باید بایستم در یکی باید بنشینم، نماز ظهر و عصر یکی را باید بنشینم یکی را باید بایستم، نمیشود یکی بگوید: نماز عصر نماز وسطی است بناء بر اینکه نماز وسطی او است، او اهم است، بگذار قیامت را برای نماز عصر. [این حرف درست نیست چون] الان نماز ظهر میخواهم بخوانم، الصحیح یصلی قائما خطاب شامل من میشود. وقتی نماز ظهر خواندم تمام شد نماز عصر میشوم [مصداق] المریض یصلی جالسا، چه کار دارم که صلات عصر نماز وسطی است مثلا و اهم است از صلات ظهر، بناء بر اینکه صلاة العصر صلات وسطی باشد.
یا مثل این میماند که من یک آب دارم برای هر نماز باید تجدید طهارت بکنم، حالا یا چون نمیتوانم طهارتم را حفظ کنم یا مستحاضه قلیله است که تتوضأ لکل لصلاته، ولی یک آب برای یک نماز بیشتر ندارد، نمیشود بگوییم نماز ظهر را تیمم کن، نماز عصر را وضوء بگیر، چون نماز عصر اهم است یا اگر برای نماز عصر وضوء بگیرد آن کسی که نمیتواند طهارتت را حفظ کند سریع بلافاصله بعدش نماز مغرب هم میتواند بخواند با وضوء، دو تا نماز میخواند بخواند با وضوء. اما این حرفها نیست. موقعی که تو داری نماز ظهر میخوانی واجد الماء هستی وضوء بگیر، چکار داری نماز عصر شد آن وقت میشوی فاقد الماء، آن وقت که فاقد الماء شدی آن وقت تیمم کن، هر چی شد شد.
[سؤال: ... جواب:] حالا ما نگفتیم سبق زمانی از مرجحات بابت تزاحم هست یا نیست، این را میرسیم. ما میگوییم اصلا اطلاق خطاب اذا وجدت ماء فتوضأ شامل آن نماز اول میشود. من در نماز اول واجد الماء هستم، اگر بروم تیمم کنم تیمم من باطل است. یا اگر در نماز اول قادر بر قیام هستم اگر بنشینم نمازم باطل است چون الصحیح یصلی قائما. قدرتم را صرف در آن نماز اول میکنم در نماز دوم میشوم عاجز از وضوء فاقد الماء میشوم تیمم میکنم، عاجز از قیام میشوم، میشوم مصداق اذا لمتستطع ان تصلی قائما فصل جالسا. ... عرفا وقتی که میگویند الصحیح یصلی قائما میگویند تو صحیح هستی. الان شما واجد الماء هستی فتوضأ. بحث مفصل را در این رابطه در بحث سبق زمانی که از مرجحات باب تزاحم شمره شده، دنبال میکنیم.
مرجحات باب تزاحم
کلام واقع میشود در مرجحات باب تزاحم
مرجح اول: علم به اهمیت یکی از دو تکلیف
مرجح اول علم به اهمیت یکی از دو تکلیف است به مرتبهای که این اهمیت لزومیه باشد، اهمیت لزومیه یکی از دو تکلیف را ما بدانیم طبعا او مقدم است بر دیگری. و اصل این مطلب مسلم است. چون معنایش این است که آن مرتبه از رجحان ملاک در این تکلیف به حدی است که مولی اهتمام به آن دارد، اهمیت لزومیه است، پس نباید آن را ترک کنیم.
محقق نائینی: علم به اهمیت در مواردی که قدرت، شرعی باشد مرجح نیست چون اتیان به مهم، مانع از فعلیت ملاک در اهم است و دیگر قادر بر او نیست
اما گاهی میشود که ما علم نداریم به اهمیت یک تکلیف علی ایّ تقدیر، علم داریم به اهمیت این تکلیف اگر واجب باشد. به تعبیر بهتر بگویم، یعنی دو خطاب داریم هر دو مشروط به قدرت هستند، اذا قدرت فتوضأ اذا قدرت فإسقِ الضیف ماءا، هر دو مشروط به قدرت هستند، اگر وضوء واجب باشد اهم است، اما اینطور نیست که ما بدانیم وضوء علی ایّ تقدیر اهم است.
مرحوم محقق نائینی فرموده اینجا اهمیت هیچ مرجح نیست. چرا؟ برای اینکه شما اگر بروید این آب را به مهمان بدهید بخورد، دیگر وضوء ملاک پیدا نمیکند، ان قدرت فتوضأ شرطش محقق نمیشود چون وقتی که صرف قدرت بکنید در سقی الضیف ماءا عرفا قادر بر وضوء نیستید، وقتی قادر بر وضوء نبودید اصلا وضوء در این فرض ملاک پیدا نمیکند تا نوبت به اهم بودن آن برسد. و لذا محقق نائینی فرموده است در جایی که خطاب مشروط به قدرت شرعیه است، مثل همین مثال اذا قدرت فتوضأ اذا قدرت فاسق الضیف ماءا ما به اندازه هر دو آب نداریم اینجا نتیجه تخییر است و لو بدانیم وضوء علی تقدیر وجوبه اهم است چون من میتوانم کاری بکنم که وضوء واجب نشود.
مرحوم نائینی فرموده است و اساسا عرف ما را در این مثال قادر بر احدهما لابعینه میداند و لذا اینطور نیست که شارع در مقام ثبوت دو وجوب جعل کند یکی وجوب وضوء علی تقدیر سقی الضیف ماءا و دیگری وجوب سقی الضیف ماءا علی تقدیر ترک وضوء که اگر من هر دو را ترک بکنم دو تکلیف را عصیان کرده باشم. نخیر، چون احدهما لابعینه مقدور است ما یک تکلیف به جامع داریم افعل احدهما.
پس به نظر محقق نائینی علم به اهمیت مرجح است اما در دو خطابی که مشروط به قدرت شرعیه نباشند. اگر دو خطاب بودند مشروط به قدرت شرعیه بودند یعنی در لسان خطاب آمده بود اذا قدرت فتوضأ اذا قدرت فاسق الضیف ماءا، اصلا من اگر بروم سقی الضیف ماءا بکنم اصلا ملاک در وضوء فعلی نمیشود تا اهم بشود.
اشکال (محقق خوئی): رافع قدرت شرعیه یا عجز تکوینی است یا تکلیف تعیینی به خلاف، و هر دو رافع، در مقام، وجود ندارد
مرحوم آقای خوئی فرمودند این مطلب آقای نائینی درست نیست. و در این خطابین مشروطین بالقدرة شرعا هم ما باید اهم را انتخاب کنیم. چرا؟ خوب دقت کنید! برای اینکه من قدرت تکوینیه بر آن وضوء که گفتیم علی تقدیر وجوبه اهم است، قدرت تکوینیه بر وضوء که دارم. اگر تکلیف مولوی به خلاف داشتم و مشغول امتثال آن تکلیف مولوی به خلاف میشدم، این میشد معجّز مولوی و عرفا قدرت بر وضوء را از بین میبرد. قدرت بر وضوء در خطاب اذا قدرت فتوضأ با یکی از این دو چیز از بین میرود یا عجز تکوینی از وضوء که من عاجز تکوینی از وضوء نیستم و یا اشتغال به امتثال یک تکلیف مولوی تعیینی به خلاف وضوء. و یقینا من تکلیف مولوی تعیینی به سقی الضیف ماءا ندارم. چرا؟ برای اینکه سقی الضیف ماءا چون فرض این است که اگر واجب هم بشود اهم نیست، وضوء است که اگر واجب بشود اهم است. پس من اذا قدرت فتوضأ در حقم فعلی است. چرا من قدرت بر وضوء نداشته باشم؟ کسی قدرت بر وضوء ندارد که یا عاجز تکوینی باشد از وضوء که من عاجز تکوینی از وضوء نیستم، آب دارم به اندازهای که یا وضوء بگیرم یا سقی الضیف بکنم، پس عجز تکوینی از وضوء ندارم، یا اگر من تکلیف تعیینی مولوی به خلاف وضوء داشتم باز عرفا عاجز از وضوء خواهم بود قادر بر وضوء نخواهم بود و یقینا سقی الضیف ماءا تکلیف مولوی تعیینی ندارد. سقی الضیفی که اگر واجب هم باشد اهم نیست، اینکه تکلیف تعیینی ندارد.
انصافا فرمایش متینی است این فرمایش آقای خوئی.
پاسخ (شهید صدر): رافع قدرت شرعیه، عدم اشتغال به واجب آخر است، و اشتغال به واجب مهم، رافع قدرت بر اهم است
آقای صدر به آقای خوئی اشکال کرده. گفته که معنای اذا قدرت فتوضأ که قدرت شرعیه در موضوع خطاب اخذ شده این است که ان لمتشتغل بواجب آخر فتوضأ، و ان قدرت فاسق الضیف ماءا هم این است که ان لمتشتغل بواجب آخر فاسق الضیف ماءا. دو تا خطاب داریم یکی میگوید ان لمتشتغل بواجب آخر فتوضأ یکی میگوید ان لمتشتغل بواجب آخر فاسق الضیف ماءا. چرا من مخیر نباشم؟ مرحوم نائینی درست میگوید. اگر من مشغول سقی الضیف ماءا نباشم وضوء ملاک پیدا میکند و ملاکش اهم میشود از سقی الضیف اما من میتوانم با اشتغال به این واجب آخر که سقی الضیف ماءا است مانع از فعلیت ملاک در وضوء بشوم. اذا قدرت فتوضأ معنایش این نیست که ان لمتشتغل بواجب اهم أو مساو فتوضأ، معنایش این است که ان لمتشتغل بای واجب آخر فتوضأ، او هم میگوید ان لمتشتغل بواجب آخر فاسق الضیف ماءا. من چرا مخیر نباشم بین این دو، من با اشتغال به سقی الضیف ماءا اشتغال پیدا کردم به واجب آخر، اصل وضوء موضوع پیدا نکرد وجوبش تا بعد وجوب پیدا کند بعد ملاکش اهم بشود از سقی الضیف.
این مطلبی است که مرحوم آقای صدر فرمودند.
جواب از پاسخ: عرفا، عدم اشتغال به واجب آخر و لو غیر اهم، رافع قدرت نیست
به نظر ما این مطلب نادرست است. کی مرحوم آقای خوئی از اذا قدرت فتوضأ فهمیده ان لمتشتغل بواجب آخر؟ نه عرفی است این فهم نه آقای خوئی اینجور فهمیده. عرض کردم ان قدرت فتوضأ قدرت بر وضوء به این است که تکوینا بتوانم وضوء بگیرم معجز مولوی هم نسبت به وضوء نداشته باشم. معجز مولوی نسبت به وضوء چیست؟ تکلیف تعیینی مولوی به خلاف وضوء. اگر من قدرت تکوینیه بر وضوء داشتم معجز مولوی هم نداشتم یعنی تکلیف تعیینی به خلاف وضوء نداشتم صدق میکند من قادرم بر وضوء. و اینجا شرائط فراهم است. تکوینا که میتوانم وضوء بگیرم، معجز مولوی هم از وضوء ندارم یعنی تکلیف تعیینی مولوی به سقی الضیف ماءا ندارم چون سقی الضیف ماءا اگر هم واجب باشد قطعا تعیینی نیست چون اهم نیست. وقتی صدق کرد ان قدرت فتوضأ تکلیف به وضوء فعلی میشود وقتی فعلی شد اهم میشود. وقتی اهم شد معجز مولوی پیدا میکنم نسبت به سقی الضیف ماءا. چون وقتی وجوب وضوء فعلی شد اهم شد، میشود تکلیف تعیینی به وضوء، تکلیف تعیینی به وضوء معجز مولوی میشود از آن سقی الضیف ماءا و قدرتم بر سقی الضیف ماءا منتفی میشود. و لذا اینی که ما بیاییم ان قدرت را معنا کنیم: ان لمتشتغل بواجب آخر، این را کی گفته؟
[سؤال: ... جواب:] مسلک سوم تزاحم میگفت ان لمتشتغل بواجب اهم أو مساوی. این ان لمتشتغل بواجب اهم أو مساوی مقید لبی عام است که هر خطاب تکلیفی مقید است اما وقتی میگویند ان قدرت فتوضأ کی صادق است قدرت بر وضوء؟ وقتی که یک قدرت تکوینی داشته باشی بر وضوء که داری، دو: معجز مولوی نداشته باشی نسبت به وضوء. معجز مولوی یعنی چه؟ یعنی تکلیف تعیینی به خلاف وضوء و من قطعا تکلیف تعیینی به سقی الضیف ماءا ندارم چون او اهم نیست، واجب هم بشود اهم نیست. پس ان قدرت فتوضأ قدرت بر وضوء فعلی شد، چون معجز مولوی ندارم نسبت به وضوء، ان قدرت فتوضأ پس قدرت بر وضوء محقق شد وضوء شد واجب و شما هم گفتید علی تقدیر وجوبه اهم است، وقتی اهم شد تکلیف تعیینی پیدا میکند، تکلیف تعیینی که پیدا کرد معجز مولوی میشود از سقی الضیف ماءا و دیگر قدرت بر سقی الضیف ماءا نداریم. این نظر آقای خوئی است که نظر درستی هم هست. بر فرض شما بگویید قدرت بر سقی الضیف ماءا از بین نمیرود به نظر ما (آقای صدر) خب نرود، ولی بالاخره وضوء وجوبش فعلی شد و علی تقدیر فعلیت وجوب خود شما پذیرفتید که وضوء اهم است، وقتی اهم است باید برویم سراغ اهم.
[سؤال: ... جواب:] فرض این است: اذا قدرت فتوضأ بیل به کمر این قدرت نخورده، تکوینا که میتوانم وضوء بگیرم، تکلیف تعیینی که الا و لا بد برو سقی الضیف ماءا بکن که ندارم چون اگر واجب باشد اهم نیست، وقتی اهم نیست که من ملزم نیستم او را انجام بدهم. من میتوانم بروم وضوء بگیرم و سقی الضیف ماءا نکنم چون ملاک سقی الضیف قطعا اهم نیست. بحث این است که آیا مخیرم یا متعین است وضوء؟ کسی که احتمال نمیدهد متعین باشد سقی الضیف ماءا، پس وقتی احتمال تعین در او نیست من قادر بر وضوء هستم، وقتی قادر بر وضوء هستم اذا قدرت فتوضأ شرط وجوب وضوء فعلی میشود و علی تقدیر وجوب وضوء، وجوب وضوء اهم میشود، وقتی اهم شد دیگر من تکلیف فعلی به سقی الضیف ماءا ندارم. آقای خوئی فرموده و درست هم فرموده که عرفا قادر بر مهم نیستم با تکلیف تعیینی به اهم. آقای صدر میگویند عرفا قادری ولی یک قید لبی داریم که با اشتغال به اهم تکلیف به مهم فعلی نیست. بسیار خوب تکلیف فإسقِ الضیف ماءا دیگر فعلی نمیشود.
محقق خوئی معجز مولوی را منحصر در تکلیف اهم نمیداند؛ بلکه شامل خطاب مطلق (نسبت به قدرت) هم میداند
البته آقای خوئی غیر از اینکه خطاب اهم را میگوید رافع قدرت بر مهم است خطاب مطلق را هم میگوید رافع قدرت بر خطاب مشروط به قدرت است. او بحث دیگری است. یعنی اذا قدرت فتوضأ با اذا قدرت فاسق الضیف ماءا، اذا قدرت فاسق الضیف ماءا تکلیف به غیر اهم است، خطاب اذا قدرت فتوضأ معجز مولوی است نسبت به او، اگر یک خطاب مطلقی هم بود، یحرم کشف الشعر للمرأة أمام الاجنی که خطاب مطلق است او هم مقدم است بر اذا قدرت فاسق الضیف ماءا، یعنی او هم معجز مولوی است. از نظر آقای خوئی معجز مولوی یا تکلیف تعیینی به اهم است یا خطاب مطلق و لو اهم نباشد. یک زنی است میگوید اگر من بخواهم به مهمان آب بدهم بعضی از دستم جلوی او دیده میشود، یحرم کشف الجسد أمام الاجنبی، خطاب مطلق است، این هم معجز مولوی است. او بحث دیگری است که آقای خوئی معجز مولوی را دو چیز میداند: یکی تکلیف تعیینی به اهم، یکی هم خطاب مطلق که مشروط به قدرت نیست و لو اهم بودنش ثابت نشود. این بحثی است که انشاءالله بعدا دنبال میکنیم.
پس به نظر ما علم به اهمیت لزومیه مرجح است در باب تزاحم، چه در خطابین مطلقین چه در خطابین مشروطین به قدرت شرعیه که در لسان خطاب بگوید اذا قدرت فتوضأ و اذا قدرت فاسق الضیف ماءا.
کلام واقع میشود در مرجح دوم، احتمال اهمیت لزومیه در یکی از دو تکلیف که مشهور این را مرجح میدانند. ببینیم وجهش چیست که بحث، بحث مشکلی هست. انشاءالله فردا دنبال میکنیم.