1400/03/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حیل ربا /ربا /محرمات
روایت دوم از روایات حیل ربا: روایت ابی علی اشعری
بحث در روایات حیل ربا بود رسیدیم به روایت دوم که در کافی نقل میکند از ابی علی اشعری از حسن بن علی بن عبدالله بن المغیرة بجلی که در رجال نجاشی هست ثقة ثقة. حسن بن علی بن عبدالله نقل میکند از عمویش، عن عمه، محمد بن ابی عبدالله. این محمد بن ابی عبدالله توثیق ندارد، مشکل سند ایشان هست. عن محمد بن اسحاق بن عمار قال قلت للرضا علیه السلام الرجل یکون له المال فیدخل علی صاحبه یبیعه لؤلؤة، شخصی طلبکار است از دیگری میآید نزد او میگوید دین من را اداء کن او میگوید فعلا شرائط فراهم نیست، این طلبکار، لؤلؤیی را به او میفروشد که صد درهم میارزد اما هزار درهم به او میفروشد، یبیعه لؤلؤة تسوی مأة درهم بالف درهم و یؤخر عنه المال الی وقت، و در ضمن این بیع محاباتی امهال را بر این بدهکار، قال علیه السلام لابأس به. تا اینجا شبیه همان روایت قبلی است، اضافهای که دارد این است که: قد أمرنی أبی ففعلت ذلک، امام رضا علیه السلام میفرماید پدرم به من دستور داد همین کار را من کردم، و زعم انه سأل ابالحسن، و محمد بن اسحاق بن عمار گفت من از امام کاظم هم همین سؤال را کردم فقال مثل ذلک، ایشان هم همین را فرمودند.
روایت سوم: روایت مسعدة بن صدقة
روایت سوم هم شبیه این روایت است منتها کافی نقل میکند از علی بن ابراهیم از هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقة که بحث توثیق مسعدة بن صدقة قبلا مفصل گذشت عن ابی عبدالله علیه السلام سُئل یا سأل رجل له مال علی رجل، شخصی طلبکار هست از دیگری، فلما حل علیه المال لم یکن عنده ما یعطیه، وقتی اداء دین که رسید بدهکار نداشت بدهیش را بدهد، فاراد ان یقلب علیه و یربح، خواست برگرداند دین را بر او و سود بکند، چه کرد؟ راهش این است: أیبیعه لؤلؤا یسوی مأة درهم بالف درهم و یؤخره؟ آیا جایز است که یک لؤلؤیی را که صد درهم میارزد به هزار درهم بفروشد به این بدهکار و شرط بکند امهال را؟ آن وقت سال بعد که وقت اداء دین با تاخیر رسید، هم دینش را پس میگیرد هم آن نهصد درهمی که سود کرده است در بیع لؤلؤ نصیبش میشود، قال لابأس بذلک قد فعلت ذلک أبی و أمرنی ان افعل ذلک فی شیء کان علیه. وسائل الشیعة جلد 18 صفحه 54 و 55.
اشکال اول (مرحوم امام): این روایت جعلی است چون خلاف شأن معصوم است
امام قدس سره فرمودند: من بعید نمیدانم که این روایات تزویر و جعل دشمنان ائمه بوده برای تشویه سمعه ائمه علیهم السلام همانطور که در روایاتی که وارد شده است که امام فرمودند ألسنا نبیع تمرنا ممن یبعه شرابا خبیثا، ما خودمان خرمای خودمان را میفروشیم به کسانی که میدانیم این خرما را میبرند و با آن مشروب میسازند، امام در کتاب البیع جلد 5 صفحه 531 فرمودند: اصلا معقول است که امام علیه السلام این کار را بکند؟ اصلا لایق بهشان امام علیه السلام است؟ بر فرض حلال باشد بیاید این حیل را مرتکب بشود؟ این مطلب را امام در کتاب البیع جلد 2 صفحه 550 هم مطرح میکنند و تعبیرشان این است که و انت خبیر بان بعض الاعمال و ان کان مباحا فرضا لایرتکبه المعصوم المنزه عن ارتکاب ما هو موجب لتنفر الطباع کتحصیل النفع بالحیلة و اتیان النساء من الخلف فهذا و اشباهه لو کانت مباحة لم یرتکبه الامام علیه السلام ففی نفسی شیء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفی بقول الصدوق. پس این روایات چون مشتمل بر نسبت یک امر منکر عرفی است به ائمه، نمیشود به آن اعتماد کرد.
پاسخ اول
ممکن است کسی به امام ایراد بگیرد بگوید: یک وقت معصوم علیه السلام به عنوان طلبکار میروند این حیله ربا را مرتکب میشوند تا سود به دستشان بیاید، فوقش این مناسب با شأن معصوم نیست، اما اگر امام بدهکار است، طلبکارش امهال نمیدهد، مهلت نمیدهد مگر با سود، امام میفرماید بسیار خوب یک کالایی به من بفروش به چند برابر قیمت و در ضمن آن شرط امهال بکن، این خلاف شأن امام معصوم است؟ برای تخلص از شر این طلبکار که راضی به امهال مجانی نیست، امام راه حلی جلوی او بگذارند که او سود بگیرد از امام بطور حلال. این خلاف شأن امام نیست.
جواب از پاسخ
در کتاب البیع مرحوم امام ملتفت بودند به این اشکال، فرمودهاند: در روایت مسعدة بن صدقة همین است که شما میگویید، آنجا امام بدهکار بود چون دارد أمرنی ان افعل ذلک فی شیء کان علیه، پدر من یعنی امام باقر علیه السلام چون مسعدة بن صدقة از امام صادق علیه السلام نقل میکند امام صادق میفرماید قد فعل ذلک ابی و امری ان افعل ذلک فی شیء کان علیه، امام باقر علیه السلام بدهکار بود، شیء کان علیه، بدهکار بود، بله او خلاف شأن امام معصوم نیست که بیاید راه حلالی را جلوی پای طلبکار خودش بگذارد که او ربا نگیرد، به او امام بفرماید بیا کالای صد درهمی را به من بفروش به هزار درهم به شرط امهال، چارهای نیست. اما روایت محمد بن اسحاق بن عمار ظاهرش این است که امام طلبکار بود، دارد: الرجل یکون له المال فیدخل علی صاحبه یبیعه لؤلؤة، طلبکار میآید چیزی را به ده برابر ارزشش میفروشد به بدهکار به شرط امهال، امام فرمود لابأس به قد أمرنی أبی ففعلت ذلک، ففعلت ذلک یعنی همین کاری را که این طلبکار سؤال کردید بکند یا نکند و من گفتم مانعی ندارد، پدر من امام کاظم علیه السلام به من فرمان داد و من این کار را کردم یعنی همین کاری را که راجع به این طلبکار میگویید جایز است انجام بدهد یا نه که کالای صد درهمی را به هزار درهم بفروشد به بدهکار خودش و ملتزم بشود به امهال او در اداء دین، همین کار را پدرم به من گفت من انجام دادم. آن قضیه امام باقر علیه السلام است در روایت مسعدة بن صدقة، این قضیه امام کاظم علیه السلام است که امام رضا نقل میکند علیهما السلام که امرنی ابی ففعلت ذلک. اینها دو واقعه است.
[سؤال: ... جواب:] روایت محمد بن اسحاق بن عمار این است: قلت للرضا علیه السلام الرجل یکون له المال فیدخل علی صاحبه یبیعه لؤلؤة تسوی مأة درهم بالف درهم و یؤخر عنه المال الی وقت قال لابأس به قد أمرنی أبی ففعلت ذلک. ففعلت ذلک یعنی بعت علی المدین.
پاسخ دوم
جوابی که از امام ممکن است بعضیها بدهند که چه اشکال دارد امام برای تعلیم حلال و حرام، خودشان بیایند مرتکب یک کار حلالی که و لو مورد پسند مردم نیست، مرتکب آن حلال بشوند برای تعلیم احکام. مگر پیامبر این کار را نکرد؟ فلما قضی زید منها وطرا زوجناکها. خود قرآن هم فرموده است که و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه و تخشی الناس و الله احق ان تخشاه، چرا میترسی با زن مطلقه فرزندخواندهات، زید ازدواج کنی؟ زن زید دختر عمه پیامبر بود، زید فرزندخوانده پیامبر بود، در عرف جاهلیت ازدواج با عروس چه جور قبح دارد؟ ازدواج با زن طلاق داده شده فرزندخوانده، انسان یک فرزندهخواندهای داشته باشد او زنی گرفته بعد زن را طلاق داده، این پدرخوانده برود با آن زن فرزندخواندهاش ازدواج کند خیلی قبیح بود در عرف جاهلیت. چندین بار در قرآن میگوید که ادعیاء خودتان را ابناء خودتان قرار ندهید. احکام فرزند بار میکردند.
[سؤال: ... جواب:] عرف مسلمین هم متاثر بود از همین عرف جاهلیت. همین اهل جاهلیت آمده بودند مسلمان شده بودند.
جوابی که به امام داده میشود اولش این است که گفته میشود چه اشکال دارد امام برای اینکه بیان کند یک چیز حلال است بیایند انجام بدهند و چه بسا اول که انجام میشود نامأنوس است برای مردم حتی قبح عرفی دارد، اتفاقا این تاثیر بیشتری دارد در جا انداختن یک حکم شرعی. مثل ازدواج پیامبر با دختر عمهاش که همسر زید بود.
[سؤال: ... جواب:] زنا قبیح نبود؟ زنا قبیح بود منتها مرتکب قبیح میشدند. رواج داشتن زنا دلیل بر این نیست که این پستی و قبح ندارد. پس پیامبر از چی میترسید؟ و تخشی الناس و الله احق ان تخشاه. شما که میگویید قبیح نبود پس از چی میترسید؟ ... متعه در بین مسلمین چون فکر عامه این بود که متعه حرام است اگر علماء شیعه متعه میکردند تا جا بیندازند حلیت متعه را... منتها علماء از همسرانشان میترسند.
پاسخ سوم
این یک بیان. بیان دوم این است که گفته میشود اصلا چرا قبیح باشد؟ چه قبحی دارد؟ اگر بناء باشد خدا چیزی را حلال بکند یک چیزی را حرام کند، نعم الشیء الفرار من الحرام الی الحلال. در روایت معتبره است محمد بن منکدر که یکی از فقهاء عامه بود، به امام علیه السلام عرض کرد شخصی دو هزار درهم از نوع مغشوش، غیر خالص دارد که برابر است با هزار درهم از نوع خالص، از نظر قیمت هزار درهم خالص مساوی میشد با دو هزار درهم ناخالص که مسَش، سُربش زیاد بود و لذا ارزانتر بود و شرعا ولی جایز نیست که این دو هزار درهم ناخالص را که قیمتش با آن هزار درهم خالص یکی است بخواهند معاوضه کنند، ربا است چون وزنش این دو هزار درهم بیشتر است از آن هزار درهم خالص و لو قیمت سوقیهاش با آن یکی باشد. امام فرمود که یک دینار بگذارید کنار آن هزار درهم خالص که آن هزار درهم ناخالص بشود در مقابل این هزار درهم خالص، هزار درهم ناخالص دوم بشود در مقابل این یک دینار. هزار درهم خالص بشود در مقابل هزار درهم ناخالص، او که ربا نیست، آن هزار درهم ناخالص دوم عوضش بشود این یک دیناری که کنار آن هزار درهم خالص گذاشتی.
محمد بن منکدر گفت: هذا الفرار لو دُرتَ المدینة، اگر بگردی در کل شهر مدینه، یک نفر حاضر نیست که هزار درهم به شما بدهد یک دینار بگیرد، چون آن هزار درهم ناخالص خیلی قیمتش بیشتر از یک دینار بود، بیست درهم ناخالص میشد یک دینار، هزار درهم ناخالص کی حاضر است به یک دینار از شما بگیرد، مگر عقلش را از دست داده؟ پس این کار شما فرار است یعنی بیع صوری است، بازی است به تعبیر ما. و الا اگر کسی به جای زنا برود ازدواج کند که محمد بن منکدر نمیگفت هذا الفرار، خب چه اشکالی دارد، چه چیزی بهتر از اینکه انسان گناه نکند برود راه حلال را انتخاب کند. او در ذهنش این بود که این کلاه شرعی است، حال یا بیع صوری است یا حرمت ربا با این چیزها عوض نمیشود. امام در جواب فرمود نعم الشیء الفرار من الحرام الی الحلال، چقدر خوب است که انسان از حرام به حلال فرار کند. حالا اگر خود امام این را مرتکب میشد، قبحی داشت؟
حالا در بحث امهال هم، من طلبکارم چه بسا این آقا دارد پول را بدهد و نمیدهد چون اگر معسر باشد که نمیشود او را اجبار کرد، فنظرة الی میسرة، ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة، چه بسا شرائط تجاریش فراهم نیست، خرجهای دیگری دارد میگوید به من امهال بده، شما میگویید باشد، این کالایی که صد درهم میارزد به هزار درهم به تو میفروشم در ضمنش ملتزم میشوم به امهال، این امر مستنکری است؟ هذا اول الکلام که امر مستنکری باشد.
[سؤال: ... جواب:] مستنکر شرعی را که از امام باید بپرسیم هست یا نیست. مستنکر عرفی بودنش هم اول الکلام است. ... ربا صریح قرآن است. ... کی میگوید بیع محاباتی به شرط امهال، مستنکر بوده نزد مردم؟ بله، اکثر فقهاء عامه جایز نمیدانستند، [اما اینکه] اکثر فقهاء عامه جایز نمیدانستند دلیل بر این میشود که مستنکر باشد؟ مثل اینکه متعه را اجماع علماء عامه است که جایز نیست، این میشود مستنکر؟
پاسخ چهارم
جواب سوم را بپذیرید از ما: چرا این را قرینه نمیگیرید که قد امرنی ابی ففعلت ذلک ناظر است به نوع این قرارداد نه اینکه حالا من هم طلبکار بودم. این نوع قرارداد را که شما میگویید، حالا مورد شما طلبکار است، نوع این قرارداد را هم پدر من امام کاظم به من امر فرمود انجام دادم و لو خصوصیات قرارداد ما فرق میکرد، در قرارداد ما پدر من بدهکار بود، اما در مورد سؤال شما، شما از طلبکار سؤال میکنی که این کار را میکند، بالاخره این نوع قرارداد جایز است، این قرارداد را پدر من امر فرمود من انجام دادم. چرا این را قرینه نمیگیرید بر اینکه نوع قرارداد را حضرت میخواهد بفرماید پدر من دستور داد انجام دادم. نه اینکه پدر من هم طلبکار بود و از بدهکار خودش با بیع محاباتی کالایی را که صد درهم میارزید هزار درهم به او فروخت و شرط امهال با او قرار داد. همین استنکاری که شما میفرمایید قرینه باشد بر اینکه امام از آن نوع غیر مستنکرش که خود شما پذیرفتید در روایت مسعدة بن صدقة که امام بدهکار بود و او مستنکر نیست که بدهکار به طلبکار پیشنهاد کند که حال که به من امهال نمیدهی بیا کالایی را که صد درهم میارزد هزار درهم به من بفروش به شرط امهال. چرا این را قرینه نمیگیرید که روایت محمد بن اسحاق بن عمار هم از این قبیل است. چون بر فرض فی حد ذاته ظهور داشته باشد در اینکه امام هم طلبکار بود اما همین استنکار عرفی منشأ بشود بگوییم نه، امام نوع این قرارداد را میفرماید که پدرم فرمود انشاء کنم ولی در این مورد پدرم، پدرم بدهکار بود نه طلبکار.
[سؤال: ... جواب:] وقتی نقل میکنند که میگویند که ما رفتیم در خانه یک آقایی ایشان گفت که بفرمایید، این بفرمایید یعنی بفرمایید بروید یا بفرمایید؟ شما میگویید زشت است که این آقا بگوید بفرمایید بروید، لابد میگوید بفرمایید بروید داخل منزل. قرینه همین است دیگر. شما میگویید من باور نمیکنم، گفت بفرمایید، من باور نمیکنم بفرمایید یعنی بفرمایید بروید. ایشان اهل این نیست، شأن این آقا نیست که مهمان را رد کند. خود این را قرینه میگیرید بر اینکه پس بفرمایید یعنی بفرمایید داخل. ... عیب ندارد. قد امرنی ابی ففعلت ذلک دو احتمال دارد، حالا یک احتمالش فی حد نفسه اظهر است و آن این است که بگوییم پدر من هم طلبکار بود و این کار را کرد ولی بخاطر اینکه این مستنکر است به نظر شما و امام این کار را نمیکند چرا این را قرینه نمیدهید بر اینکه امام بدهکار بود و این کار را کرد، شبیه همانی که در روایت مسعدة بن صدقة است.
[سؤال: ... جواب:] حالا متعین نباشد، شما آن لابأس را از دست بر میدارید از آن برای اینکه نمیشود ما به این روایت ملتزم باشیم؟ مگر نمیگویید متعین نیست پس شما به چه دلیل و حجت شرعی از لابأس رفع ید میکنید؟ شما میخواستید بگویید ذیل این لابأس چیزی است که شأن امام معصوم نیست، دشمنان ائمه به ائمه بستهاند این را، اینکه نمیشود بگوییم متعین نیست، معلوم نیست که این ذیلش چه میگوید. خب معلوم نیست ذیلش چه میگوید دلیل نمیشود که از صدرش رفع ید کنیم، صدرش میگوید لابأس. ... احتمالش نیست. طلبکاری میخواهد امهال بدهد أیبیعه لؤلؤه تسوی مأة درهم بالف درهم و أؤخره، حالا احتمال میدهید در سؤال چی حذف شده؟ اینها احتمالهای عرفی نیست که میفرمایید.
اشکال دوم (سندی): ضعف محمد بن ابی عبدالله
بله، اشکال سندی میکنید، ما هم قبول داریم، محمد بن ابی عبدالله توثیق ندارد. سند فقیه هم اشکال دارد چون اصلا سند ذکر نکرده مشیخه صدوق به محمد بن اسحاق بن عمار و دارد و روی محمد بن اسحاق بن عمار ولی باید شما در مشیخه فقیه بگویید و ما کان فیه عن محمد بن اسحاق بن عمار فقد رویته، نداریم، ما گشتیم پیدا نکردیم. و لذا سند ندارد مشیخه فقیه به روایات محمد بن اسحاق بن عمار. مگر اینکه بگوییم همین که صدوق میگوید روی محمد بن اسحاق بن عمار، همین اسناد جزمی است. قطعا صدوق دارد میگوید روی محمد بن اسحاق بن عمار. ما که این را قبول نداریم چون صدوق زمان محمد بن اسحاق بن عمار که نبوده، میشود مرسلات جزمیه صدوق که ما قبول نداریم.
پاسخ
بعضیها دچار یک توهمی شدند، بر خلاف آنچه که مشهور است در تهذیب، حالا همان هم آقا آسید جواد شبیری انکار میکند، ولی مشهور این است، ظاهر کلام شیخ طوسی در تهذیب این است که هر کسی را که بدأ سند به او بکنم از کتاب او نقل میکنم. در مشیخه تهذیب این هست. حالا کارهای پلیسی کردند بعضی از این آقایان، کارهای پلیسی و کارآگاهی، میگویند شیخ طوسی به این مطلبش وفاء نکرده است. اما ظاهر کلامش این است که ما بدأت فانما أروی عن کتابه. قریب به این مضمون. بعضیها فکر کردند من لایحضره الفقیه هم همین است. هر کجا بدأ سند کند به یک شخصی از کتاب او نقل میکند و اول فقیه هم گفته من از کتابهای مشهوره که علیها المعول و الیه المرجع نقل میکنم. پس این روی محمد بن اسحاق بن عمار معلوم میشود از کتاب محمد بن اسحاق بن عمار بوده، اولش هم که گفته از کتب مشهورهای که علیه المعول والیه المرجع نقل میکند، مشکل حل میشود.
جواب از پاسخ
و لکن جواب این مطلب این است که گفته من از کتب مشهوره نقل میکنم نگفته که هر کجا بدأ سند کنم به شخصی از کتاب او نقل کردم. شاید از کتاب مشهوری مثل کتاب سعد بن عبدالله نقل میکند این حدیث را و کتاب سعد بن عبدالله این حدیث را به سند ضعیف نقل کرده از محمد بن اسحاق بن عمار. چه میدانیم؟ بدأ سند که میکند صدوق به محمد بن اسحاق بن عمار ملتزم نشده است که حتما از کتاب او نقل کند، مثل شیخ طوسی در تهذیب نیست. فقط گفته است روایاتی که من نقل میکند از کتب مشهوره گرفتم، شاید این روایت محمد بن اسحاق بن عمار را از کتب مشهورهای گرفته که در آن کتب مشهوره مثل کتاب سعد بن عبدالله و امثال آن، به سند ضعیف این روایت از محمد بن اسحاق بن عمار نقل شده. چه میدانیم؟ ما قرینهای نداریم که حالا که میگوید روی محمد بن اسحاق بن عمار پس حتما صدوق از کتاب او گرفته است و اولش هم گفته من از کتب مشهورهای که علیه المعول و الیه المرجع نقل میکنم. ما همچون قرینهای نداریم که بدأ سند میکند صدوق به یک راوی حتما از کتاب او نقل میکند.
[سؤال: ... جواب:] اتفاقا قد فعلت ذلک عرفی است. الان شما میروید یک آقایی که اصلا شأنش این نیست که سود بگیرد در امهال، میپرسید یک کسی طلبکار است از دیگری، وقت دینش رسیده، میآید به او میگوید بیا این لؤلؤی که صد درهم میارزد به تو میفروشم به هزار درهم در ضمنش شرط امهال قرار میدهم برای تو. این آقا کریم و بزرگوار است، به شما میگوید اشکال ندارد، اتفاقا پدر من به من امر کرد من این کار را انجام دادم، شما میگویید شما طلبکار بودی این کار را انجام دادی؟ ممکن است بگوید نه، بدهکار بودم این قرارداد را انجام دادم، پیشنهاد کردم چون شأن او به قول امام این نیست که بیاید طلبکار باشد و این کار را بکند. خود این ما یصلح للقرینیة است. و وانگهی، حالا این ذیلش مجمل بشود چه ربطی دارد به صدرش که میگوید لابأس بذلک. ... حلال است. اگر حرام بود که امام مرتکب نمیشد. بحث استشهاد بر عدم قبح نیست، استشهاد بر حلال بودن این قرارداد است. این قرارداد حلال است، من هم انجام دادم و لو من طرف قرارداد که بودم بدهکار بودم و این کار را انجام دادم، ولی این قرارداد حلال است اگر حرام بود که من انجام نمیدادم.
روایت چهارم: روایات بیع العینة
روایت چهارم از حیل ربا روایات بیع العینة است که قبلا گذشت و واقعا این روایات حیل ربا است. اصلا بیع العینة متعارفش همین بوده. بله، صحیحه علی بن جعفر شرط نکنید در بیع اول بیع دوم را، شرط نمیکنیم اما داعی که داریم. من بدهکار شما هستم، وقت بدهیم رسیده، نمیخواهم بدهم، جور نیست، میآیم میگویم که این ده ملیونی که به شما بدهکارم یک سال دیگر به من مهلت بده، میبینم در بازار بخواهند ده ملیون را یک سال مهلت بدهند اقلا سه ملیون میکشند رویش، آن هم که حرام است. میگویم ببین بیا این پیراهن را که هست به من بفروش، شما طلبکارید، به من بفروش سه ملیون تومان، ده هزار تومان هم نمیارزد و در ضمنش به من مهلت بده، انشاءالله آن سه ملیون پول پیراهنت را همراه با ده ملیون طلبت سال دیگر یک جا سیزده ملیون میدهم. منتها این پیراهن مال من است الان، بیع العینة این است دیگر، پیراهن را من به او میفروشم به ده هزار تومان، بعد از او نسیتا میخرم یک ساله به سه ملیون. این میشود بیع العینة دیگر. وقتی پیراهن را به او میفروشم به ده هزار تومان نقد شرط نمیکنم دومرتبه به من بفروش سه ملیون نسیه. ولی داعی این است، او پیراهن نیاز ندارد، او عبا نیاز ندارد، او که طلبه نیست، پیراهن طلبگی میخواهد چکار، پیراهن طلبگی میخواهد چکار.
بگذارید روشنتر بیان کنم. نرخ گذاشتیم شدیم مقوم الناقة.
گفت امیری بود وضع میکرد به مردم گفت از خدا بترسید، خدا قوم صالح را بخاطر یک ناقهای که ده دینار بیشتر نمیارزید عذاب کرد. [حالیش نبود] آن ناقله از بهشت آمده بود. قیمت گذاشته بود ده دینار، اسمش شد مقوم الناقة.
حالا ما ارزشگذاری کردیم مثالمان خراب شد. مثالی که در روایت است این است: من به شما ده ملیون بدهکارم، وقتش رسیده جور نیست بدهم، میآیم از شما یک کالایی را که ده ملیون میارزد نسیه میخرم یک ساله به سیزده ملیون، ماشین شما فرض کنید ده ملیون بیشتر نمیارزد، از شما نسیه میخرم یک ساله به سیزده ملیون، بعد به شما نقدا میفروشم ده ملیون. درست شد؟ دومرتبه میگویم: شما از من ده ملیون طلب دارید، امروز هم سررسیدش است، من هم نمیخواهم جور نیست بدهم، میآیم میگویم این ماشینتان را آقای طلبکار به من نسیتا میفروشید سیزده ملیون؟ قیمت نقدش ده ملیون است، میگویید آره میفروشم، من هم میخرم. بعد میگویم من که اصلا رانندگی بلد نیستم، ماشین میخواهم چکار، بیا این ماشین را نقدا از من بخر ده ملیون، شما هم میگویی خریدم، ده ملیون از من طلبکاری بابت آن طلب اصلی، الان هم ده ملیون به من به پول این ماشین بدهکار شدی. تهاتر میشود. و لکن از من یک چک سیزده ملیون یک سال دیگر بابت خرید این ماشین نسیه گرفتی. به این میگویند بیع العینة. در روایات اینجور مطرح شده. عملا میشود حیله ربا. اصلش این بود که من آمدم ده ملیون را از شما مهلت بگیرم یک ساله، گفتند مبادا سود بگیری بابت این امهال، حرام است، فلکم رؤوس اموالکم لاتظلمون و لاتظلمون، روایات بیع العینة راه حل گذاشت، گفت این ماشین را از این طلبکار که ده ملیون میارزد نسیتا بخر سیزده ملیون یک ساله بدون شرط بیع مجدد، بعد نقدا به او بفروش ده ملیون، تهاتر میشود بین آن ده ملیون طلب او و ده ملیونی که الان ثمن این ماشین نقد است. بعد هم چک یک ساله شمای بدهکار به این طلبکار میدهی بابت پول این ماشین.
[سؤال: ... جواب:] داعی همین است. من ماشین میخواهم چکار، مخصوصا ماشین قراضه. ... عملا سیزده ملیون فقط بدهکار میشوم من. ... اشکال ندارد، من وقتی ماشین را از شما خریدم سیزده ملیون، بر فرض شما با اینکه ظاهرش این است داعیتان این است که ماشین را حفظ کنید دبه درآوردید گفتید من نمیخرم از تو این ماشین را نقد، من هم میروم بنگاه فامیلمان این ماشین را میفروشم ده ملیون، حالا نه ملیون و هشتصد، میآیم پول شما را میدهم، خیلی مهم نیست که حالا شما نقد از من بخری یا نخری. ولی عادتا میخری.
روایت پنجم هفته آینده میخوانیم که روایت عبدالملک بن عتبة است وسائل جلد 19 صفحه 19 از اوضح انحاء حیل ربا هست. ببینیم جواب این روایات را چگونه باید داد. انشاءالله هفته آینده بحث را دنبال میکنیم.