درس خارج فقه استاد محمدتقي شهيدي

1402/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد و بررسی توجیه محقق خوئی: تطبیق عقد سکنی/ سرقفلی/

 

نقد و بررسی توجیه سیدخوئی برای سرقفلی: اعطاء حق سکنی

بحث راجع به سرقفلی بود، توجیهاتی برای آن ذکر کردیم و اشکالات آن را هم عرض کردیم که عمده این اشکالات این بود که توجیه این سرقفلی موجود در بازار نیست و تمام آثار آن را هم نمی‌توان توجیه کرد با این توجیه‌هایی که گذشت.

رسیدیم به توجیه مرحوم آقای خوئی و مرحوم استاد که فرمودند اعطاء حق سکنی هست سرقفلی. حالا اعطاء حق سکنی را ما از کجا استفاده کردیم؟ مرحوم استاد از روایات ارض مفتوحه عنوه استفاده کرده بودند که می‌شود حق الانتفاع تعلق بگیرد به یک ملک با این‌که مملوک او نیست، ملک المسلمین است، یبیع حقه، حقش را به دیگران واگذار می‌کند شخص. آقای خوئی تمسک کردند به روایات عقد السکنی.

در مبانی منهاج الصالحین جلد 8 صفحه 396 اشکال کردند که این روایات محصلش این هست که با موت مالک عقد السکنی منفسخ می‌شود، در حالی که در سرقفلی بعد از موت مالک منفسخ نمی‌شود سرقفلی موجود در بازار.

این اشکال شبیه اشکالی است که مشهور قدماء در بطلان و انفساخ اجاره با موت مالک قائل بودند مثل شیخ مفید و شیخ طوسی. و مستندشان هم روایت ابراهیم بن محمد همدانی بود که در جلسه قبل خواندیم، باز در این جلسه تکرار می‌کنم چون بحث مهمی هست. قال کتبت الی ابی‌الحسن علیه السلام، به امام هادی علیه السلام نوشتم، و سألته عن امرأة آجرت ضیعتها عشر سنین علی ان تعطی الاجارة (یا علی ان تعطی الاجرة) فی کل سنة عند انقضائها لایقدم لها شیء من الاجارة ما لم یمض الوقت، آخر هر سال اجاره آن سال را مستأجر گفت می‌دهم، هر ماه نه، فماتت قبل ثلاث سنین، قبل از سه سال از تاریخ این سؤال این خانم مرد، او بعدها، حالا سه سال یا دو سال و نیم، هل یجب علی ورثتها انفاذ الاجارة الی الوقت؟ آیا بر ورثه لازم است که این اجاره را تا آخر ده سال بپذیرد؟ ‌ام تکون الاجارة منقضیة بموت المرأة، یا این اجاره با موت این زن منفسخ شده؟ فکتب علیه السلام: ان کان لها وقت مسمی لم یبلغ، اگر‌ آن اجاره یک وقت معینی دارد که هنوز نرسیده است، فماتت، این خانم فوت کرده قبل از آن، فلورثتها تلک الاجارة، مشهور قدماء این‌جور معنا کردند، گفتند در این صورت ورثه حق دارند نسبت به این اجاره تعیین تکلیف کنند، قبول بکنند یا رد کنند، فلورثتها یعنی فیحق لورثتها یعنی فلورثتها سلطنة علی تلک الاجارة.

مرحوم محقق اصفهانی در کتاب الاجارة صفحه 21 و همین‌طور بعض معاصرین در کتاب الاجارة جلد 1 صفحه 224 گفتند اگر می‌خواهیم استدلال کنیم به این روایت بر بطلان اجاره بعد از موت مالک باید این‌جور معنا کنیم، ‌بگوییم که ان کان لها وقت مسمی لم یبلغ، اگر اجاره ابتدایش از زمانی است که هنوز قبل از موت این زن آن زمان فرا نرسیده است، زمستان بود گفتند از اول فصل بهار تا ده سال ما این زمین را از شما اجاره کردیم، قبل از این‌که فصل بهار برسد این خانم فوت کرد، ان کان لها یعنی ان کان للاجارة وقت مسمی لم یبلغ، هنوز آن زمان اجاره فرا نرسیده باشد، فلورثتها تلک الاجارة یعنی ورثه این زن سلطنت دارند بر این اجاره، ان شاءوا امضوا و ان شاءوا فسخوا.

[سؤال: ... جواب:] بله، خلاف مشهور متاخرین نه خلاف مشهور قدماء.

فان لم تبلغ ذلک الوقت، آن وقت این را این‌جور معنا می‌کنند: اگر به پایان اجاره نرسیده باشیم، و بلغ ثلثه، یک سوم مدت اجاره گذشته باشد او نصفه او شیئا منه، ‌در مقابل فرض اول که شروع اجاره هنوز زمانش نرسیده بود که ورثه حق داشتند امضاء کنند یا رد کنند فرض دوم این است، فان لم تبلغ در نسخه تهذیب است و ان لم تبلغ، اگر لم تبلغ ذلک الوقت بتمامه، ‌باید بتمامه مقدر باشد، خلاصه اگر آن اجاره اجلش نرسیده ده سالش تمام نشده یک سومش گذشته، تا زمان موت این خانم، فتعطی ورثتها بقدر ما بلغت من ذلک الوقت، آن سه سال گذشته را حالا یا هر مقدار که اجرتش مانده بیاید مستاجر بدهد به ورثه، ‌نسبت به آینده دیگر هیچ اجاره‌ای باقی نمی‌ماند، اجرت گذشته را بیاید مستاجر بدهد به ورثه آن خانم. این‌جور گفتند اگر معنا بکنیم قول مشهور قدماء درست می‌شود.

بعد اشکال کردند، محقق اصفهانی هم اشکال کرده گفته که کی گفته لام لورثتها لام سلطنت است؟ شاید لام اختصاص باشد، فلورثتها تلک الاجارة یعنی آن اجاره حق ورثه می‌شود، حق ورثه می‌شود نه این‌که می‌توانند رد کنند، نه، یعنی یقوم الورثة مقام المرأة، آن زن تا حالا طلبکار بود از این مستاجر و در آخر سال مطالبه اجرت می‌کرد حالا ورثه این اختصاص پیدا می‌کنند به این اجاره، شاید لام لام اختصاص باشد. اجمال هم کافی است که ما این روایت را مبتلا به اجمال کنیم. به قول مرحوم آقای آقامیرزای علی احمدی میانجی، به ایشان گفتند پنجشنبه چه می‌کنید؟ گفت هیچ چی جمع می‌شویم آیات محکم را متشابه می‌کنیم می‌رویم سراغ آیه بعدی!! شما این روایت را اگر متشابه هم بکنید خوب است، بعد رجوع می‌کنید به قاعده اولیه که مقتضایش عدم انفساخ اجاره است به موت مالک.

اشکال دوم: گفتند فلورثتها تلک الاجارة شاید مراد از اجاره اجرت باشد چون اجاره به معنای اجرت هم می‌آید، صدر روایت هم بود علی ان تعطی الاجارة فی کل سنة، خب شاید این‌جور باشد، فلورثتها تلک الاجارة یعنی تلک الاجرة. منتها اگر این‌جور باشد باید آن ان کان لها وقت مسمی لم یبلغ را معنا نکنیم که هنوز مدت اجاره شروع نشده، باید بگوییم هنوز مدت اجاره تمام نشده. این‌جور معنا کنیم و الا اگر این‌جور معنا نکنیم که مدت اجاره هنوز نرسیده بود و گفته می‌شود آخه چه جور این قائلین به بطلان اجاره به موت مالک روایت را معنا کردند که ان کان لها وقت مسمی لم یبلغ یعنی لم یبلغ ابتداء مدت اجاره، آخه همچون فرضی سائل نداشت، چه جور امام ناگهان این فرض را مطرح کنند که مدت اجاره هنوز شروع نشده است، این فرض نه در سؤال مطرح شده بود نه احتمالش در سؤال ذکر شده بود.

و لذا این‌جور می‌شود ان کان لها وقت مسمی لم یبلغ یعنی لم یبلغ آخره فماتت فلورثتها تلک الاجارة یعنی تلک الاجرة. بعد می‌شود فان، تفصیل مجمل است، حالا یک مثال بزنیم.

[سؤال: ... جواب:] شما احتیاج به توضیح ندارید همه که مثل شما نیستند، شما اگر بودی به قرآن هم اعتراض می‌کردی چون قرآن یکی بگوید حرمت علیکم المیتة دیگر، چرا می‌گوید و المتردیة و النطیحة و الموقوذة و ما اکل السبع، برای چی اینقدر توضیح می‌دهید؟ آقا جمال به آقا حسین گفت چرا قرآن اینقدر طول و تفصیل می‌دهد، خب للذکر مثل حظ الانثیین چرا گفت، خب چی می‌گفت؟ می‌گفت للانثی نصف الذکر، آن هم جوابی داد بماند. این‌که نیست، چرا زیاد توضیح داد، بالاخره مردم عوام هستند، فقیه که نبودند، باید توضیح بدهد تا روشن بشود.

به نظر ما نیازی نبود فرض کنیم ان کان لها وقت مسمی لم یبلغ اوله، نه، ظاهر لم یبلغ به قرینه ذیل هم که می‌گوید فان لم تبلغ ذلک الوقت یعنی لم تبلغ آخر ذلک الوقت یعنی لم تبلغ ذلک الاجل، این هم بگوییم ان کان لها وقت مسمی یعنی اجل مسمی، لم یلغ ذلک الاجل یعنی آخر اجاره نرسیده. نگویید هر اجاره‌ای اجل مسمی دارد، بله اما این روایت می‌گوید اجل مسمایی که بلغ نداشته باشد، وقتی آن ده سال گذشته کاریش نمی‌شود کرد. ان کان لها اجل مسمی لم یبلغ، ‌اگر فرض این است که آن اجل مسمیاش هنوز تمام نشده، هنوز ده سال تمام نشده فماتت. این‌جوری هم معنا کنند قائلین به بطلان اجاره به موت مالک باز می‌توانند بگویند ظاهر این جواب این است که جواب سؤال است، ‌آخه سؤال از بطلان اجاره بود، سؤال این بود: هل یجب علی ورثتها انفاذ الاجارة الی الوقت یعنی الی آخر عشر سنین ‌ام تکون الاجارة منقضیة.

[سؤال: ... جواب:] ما لم یمض الوقت دو احتمال دارد. به قرینه تعطی الاجارة عند کل سنة عند انقضاءها یعنی عند انقضاء آن سنه، این معلوم می‌شود ما لم یمض الوقت به قرینه عند انقضاء السنة یعنی تا آخر سال نرسیده حق ندارد این زن بگوید اجاره را بده. ... صدر روایت لایقدم لها شیء من الاجارة یعنی من الاجرة، ما لم یمض الوقت یعنی ما لم ینقض السنة، او که در سؤال سائل بود روشن بود چیست. ... هل یجب علی ورثتها انفاذ الاجارة ‌الی الوقت‌ ام تکون الاجارة منقضیة بموت المرأة این احتمالی که آقا می‌دهند بگویم روشن بشود:

ایشان می‌گوید: این‌جور معنا کنیم هل یجب علی ورثتها انفاذ الاجارة الی الوقت یعنی آن شرطی که شده بر این زن که تا آخر هر سال حق نداری مطالبه اجرت کنی آیا این ورثه هم ملزم هستند به آن شرط یا نه، ورثه می‌آیند می‌گویند مستاجر!‌ تسلیت می‌گویم به شما، می‌گوید من به شما تسلیت می‌گویم، ‌می‌گویند ما هم به شما تسلیت می‌گوییم. می‌گویند یک روایتی هم دارد که اذا مات الرجل حل له و ما علیه، یعنی اگر طلبکار هم باشد کسی و بمیرد وای به حال بدهکارانش چون سر رسید بدهی‌شان باطل می‌شود همه باید بیایند صف بکشند بگویند طلبکار ما مرد ما ده ساله قرض گرفته بودیم فردایش که قرض گرفتم مرد، باید بیاییم تحویل بدهیم، اذا مات الرجل حل ما له. روایت مرسله است. این سائل فکر می‌کرد مادر که طلبکار ده ساله اجرت است منتها اجل دارد آخر هر سال، حالا که مرد ورثه می‌توانند بروند به این مستاجر بدهکار بدبخت بگویند کل بدهی‌ات را همین امروز باید بدهی چون مادر ما مرد. می‌گوید مرد که مرد اصلا بیخود من به شما تسلیت گفتم، این چه حرفی است. طلبکار بمیرد که بدهکارش نباید فورا بیاید بدهی‌اش را بدهد. ایشان می‌گویند شاید سؤال از این باشد که آیا ورثه طلب‌شان حال می‌شود، طلبی که مادرشان داشت. آن وقت این‌جوری باشد که هل یجب علی ورثتها انفاذ الاجارة،‌ آیا واجب است ورثه صبر کنند تا آخر سال آن وقت اجرت را بگیرند،‌ ام تکون الاجارة منقضیة بموت المرأة یا این شرطی که گذاشتند با موت مرأة دیگر کأن لم یکن می‌شود و این ورثه می‌توانند کل اجرت را یک جا دریافت کنند.

انصافا این خلاف ظاهر است.‌ ام تکون الاجارة منقضیة بموت المرأة نه ‌ام یکون شرط الاجارة ملغی بموت المرأة‌، ‌سؤال این است که آیا اجاره منفسخ می‌شود با موت زن یا منفسخ نمی‌شود.

آن وقت اگر ما خلاف مشهور قدماء حرف بزنیم باید بگوییم امام صریح جواب این سائل را نداد، ‌مشهور قدماء می‌گویند امام جواب داد فرمود اگر سررسید آن ده سال نشده ورثه حق دارند اجاره را امضاء کنند حق دارند اجاره را امضاء نکنند فلورثتها تلک الاجارة. مخالفین مشهور قدماء که ما هم می‌خواهیم جزء آن باشیم می‌گویند: نه، درست است او سؤال از این کرد اما امام با کنایه جواب او را داد فرمود اگر سررسید اجاره ده سال یعنی آخر اجاره ده سال نرسیده آن اجاره می‌شود مال ورثه، تا حالا مال مادرشان بود حالا مال این هاست مگر آن وقتی که مال مادرشان بود مادرشان می‌توانست فسخ کند که حالا این‌ها فسخ کنند؟ فلورثتها تلک الاجارة را اگر این‌جور معنا کنیم که از این به بعد اجاره مرتبط و مختص می‌شود به ورثه نه این‌که ورثه سلطنت دارند بر این اجاره، نه، لام اختصاص است، اختصاص پیدا می‌کند این اجاره به ورثه کما این‌که اختصاص داشت به مادرشان، وقتی به مادرشان اختصاص داشت مگر مادر حق فسخ داشت؟ حالا اختصاص دارد به این‌ها این‌ها هم حق فسخ ندارند. جواب سائل را امام بالکنایة فرموده باشد.

انصافا روایت با این بیان می‌شود مجمل. آن وقت ذیلش یک توضیح دیگری دارد، ‌حالا فاء است یا واو است آن وقت این‌جور می‌شود، فان لم تبلغ ذلک الوقت، که تهذیب دارد و ان لم تبلغ، ‌اگر آن وقت نرسیده یعنی اجاره به انتهاء نرسیده...

[سؤال: ... جواب:] ان کان لها وقت مسمی یعنی لم یبلغ یعنی آخر اجاره نرسیده. حالا اگر آخر اجاره نرسیده بود و ثلثش رسیده بود، آن اجرت را هم بگوییم به کی بدهد، آن اجرت‌هایی که نسبت به گذشته مانده باید بیاید به ورثه بدهد.

[سؤال: ... جواب:] بالاخره این روایت اگر اشعار هم داشته باشد به بطلان اجاره به موت موجر اما در حد ظهور انصافا نیست،

حالا آقای خوئی ابراهیم بن محمد همدانی را هم گفته توثیق ندارد، وکیل امام بوده، بعضی از آقایان بزرگوار گفتند که مگر الان وکلاء مراجع همه‌شان آدم‌های خوبی هستند!! گاهی روی جبر است گاهی روی مصالح است، وکلاء مراجع الان همه ثقات هستند؟ امام هم در شرائطی بوده که نمی‌توانسته همه وکلاء را هر جوری که می‌خواهد تعیین کند هر جوری که می‌خواهد عزل کند. این‌جوری تایید کردند نظر آقای خوئی را. کار نداریم. آقای زنجانی که به نظر ما فرمایش‌شان عرفی‌تر است که بالاخره وکیل به قول مطلق چند امام، یک امام هم نیست، در همدان، این لااقل حسن ظاهر داشته.

[سؤال: ... جواب:] ما را نکشانید به بحث‌های ولایی، آن وقت یک حرفی من می‌زنم شما می‌زنید، زیاد بن ابیه والی بود از طرف امیرالمؤمنین و لکن زیاد بن ابیه در زمانی که والی بود از ایشان منکری دیده نشده بود، بعدها او شد جزء اشقیاء درجه یک، و الا زیاد بن ابیه بعد از صلح امام حسن هم با معاویه همراهی نمی‌کرد، معاویه فرزندانش را دستگیر کرد، بعد که حالا معاویه ملحقش کرد به ابوسفیان زیاد بن ابیه شد بن سفیان و برادر خلیفه کذا شد، آن وقت دنیا به دهانش مزه کرد. ... شما یک چیز دیگر مطرح کردید. ابن عباس کجا غارت کرده بیت المال را؟ از احبار است ابن عباس، ابن عباس از بزرگان است. این‌ها را بنی‌امیه درست کردند برای این‌که عبدالله بن عباس را خراب کنند. به قول آقای خوئی عبدالله بن عباس از احبار امت است. و اینقدر هم فساد مالی در زمان امیرالمؤمنین نبوده. ‌یک عده شنیدیم می‌گویند ثلث نهج البلاغه راجع به مفاسد مالی است. یک علی داشتیم مظهر عدالت او را هم می‌خواهید از ما بگیرید؟ پس به نظر ما این حدیث مجمل است، و لذا قابل استدلال نیست.

حالا بیاییم سراغ روایات عقد صلح. یک روایت هست او شاهد بر فرمایش مبانی منهاج صالحین است. صدوق باسناده عن محمد بن ابی‌عمیر عن عمر بن اذینه قال کنت شاهدا عند ابن ابی‌لیلا و قضی فی رجل جعل لبعض قرابته غلة داره و لم یوقّت وقتا فمات الرجل، ‌عربی که متوجه می‌شوید!! عمر بن اذینه می‌گوید من پیش قاضی ابن ابی‌لیلا بودم، یک شخصی آمد گفت که مالک یک زمین زراعی یا مالک ملکی محصول ملکش را یعنی منافع ملکش را به من واگذار کرد، همین شبیه عقد السکنی، و لم یوقّت وقتا، تعیین وقت هم نکرد، فمات الرجل، آن مرحوم فوت کرد، حالا ورثه‌اش آمدند ما هم هستیم، آمدیم پیش شمای قاضی ابن ابی‌لیلا قضاوت کنی بین من و بین ورثه آن مرحوم. فقال ابن ابی‌لیلا أری ان ادعها علی ما ترکها صاحبه، ابن ابی‌لیلا گفت که من به نظرم این عقد السکنی نافذ است موت مالک هم موجب انفساخ او نیست. فقال محمد بن مسلم الثقفی أما ان علی بن ابیطالب علیه السلام قد قضی فی هذا المسجد بخلاف ما قضیت، محمد بن مسلم ثقفی گفت ابن ابی‌لیلا! امیرالمؤمنین در همین مسجد کوفه خلاف حکم تو حکم کرد، فقال و ما علمک؟ ابن ابی‌لیلا به محمد بن مسلم ‌(در کوفه بودند) گفت و ما علمک؟ تو چی خبر داری که امیرالمؤمنین چکار کرد. فقال سمعت اباجعفر محمد بن علی علیه السلام یقول قضی علی علیه السلام بردّ الحبیس و انفاذ المواریث، ‌امام باقر علیه السلام فرمود حضرت علی حکم کرد که حبیث یعنی همان چیزهایی که حبس می‌شود برای افراد، عقد السکنی هم جزء حبیس است، قضی علی بردّ الحبیس، اگر بمیرد مالک حبیس از آن شخصی که در ید او هست گرفته می‌شود و به ورثه مالک داده می‌شود. فقال له ابن ابی‌لیلا هذا عندک فی کتابک؟ در کتابت هم که از امام باقر حدیث نقل می‌کنی این هست؟ قال نعم قال فارسل و اعطنی به، کسی را بفرست از منزل بیاورند، فقال له محمد بن مسلم به یک شرط: علی ان لاتنظر من الکتاب الا فی ذلک الحدیث، همان حدیث را نگاه کن ‌بیشتر نگاه نکنی. حتی این مقدار هم حاضر نبود که کمک کند به قضات جور. قال لک ذلک، عیب ندارد، فاحضر الکتاب و اراه الحدیث عن ابی‌جعفر علیه السلام فی الکتاب فردّ قضیته، ابن ابی‌لیلا که هم بالاخره و لو قاضی جور بود تابع فقه ابوحنیفه بود ولی امام باقر و امام صادق را می‌شناخت، فردّ قضیته، برگرداند قضایش را و طبق همین قضای امیرالمؤمنین که امر بردّ الحبیس و انفاذ المواریث حکم کرد. وسائل‌الشیعه جلد 19 صفحه 223.

این یعنی چی؟ قضی علی بردّ الحبیس و انفاذ المواریث، یعنی هر چی گفتی اسکنتک الدار، حبست لک الدار، با موت مالک تمام می‌شود.

[سؤال: ... جواب:] و حضر قرابته الذی جعلت له الدار ... حالا اینی که شما می‌گویید یعنی می‌گویید جفت‌شان مرده‌اند. بر فرض هم این‌جور باشد که باز مشکل درست می‌شود در سرقفلی چون جفت مالک و مستاجر می‌میرند دیگر، آن‌جا کار مشکل می‌شود، علاوه بر این مطلب، قضی علی بردّ الحبیس مطلق است. این یک مورد نزاع بود و الا قضی علی بردّ الحبیس مطلق است.

به نظر ما این روایت در خصوص جایی است که لم یوقّت وقتا، خود روایت هم می‌گفت لم یوقت وقتا، مطلق بود، در حبس مطلق که نمی‌گوید اسکنتک الدار و ورثتک من بعدک ملتزم می‌شویم، یا اسکنتک الدار عشرین سنة، بین این عشرین سنة مالک می‌میرد، توقیت کرده، لم یوقت وقتا نکرده، بیست سال نشده مالک مرد، ‌ادامه‌اش را چرا برگردانیم به مالک؟ قضی علی بردّ الحبیس این مورد موردی است که لم یوقت وقتا نه مثل سرقفلی که تصریح می‌کنند به حسب ظهور عرفی یعنی الی الابد، سرقفلی برای تو هست الی الابد، یا در جایی که اسکان موقت بیست ساله است، وسطش مالک می‌میرد، این را که روایت نمی‌گیرد.

شما ممکن است بگویید قضی علی بردّ الحبیس مطلق است، می‌گوییم مقید می‌شود به روایات دیگر، این روایات را بخوانم، هم روایات لم یوقّت هم روایات مقابلش. صحیحه حلبی هم می‌گوید قلت له رجل اسکن رجلا داره و لم یوقّت قال جائز و یخرجه اذا شاء. اما روایاتی که تصریح می‌کند به این‌که بعد از موت من هم تو می‌توانی بنشینی آن‌ها هم هست که می‌گوید نافذ است. یک: صحیحه حلبی، وسائل جلد 19 صفحه 220: الرجل یسکن الرجل داره قال یجوز و سألته عن الرجل یسکن الرجل داره و لعقبه من بعده قال یجوز و لیس لهم ان یبیعوا و لایورثوا، ‌حق ندارند بعد از موت پدرشان بگویند ارث رسید به ما این خانه، نخیر، نافذ است این عقد سکنی که تصریح شد: لک و لعقبک من بعدک.

[سؤال: ... جواب:] لعقبک من بعدک، شما نکند مثل مرحوم آقای قمی در مبانی منهاج الصالحین می‌گویید شاید این مالک جزء معمرین بود. یا مالک بیست سالش بود آن ساکن هشتاد سالش بود، خلاصه مرد و ورثه‌اش هم آمدند، تازه یک روایت حمران هست که می‌گوید له و لعقبه من بعده الی ان یفنوه، ورثه چون گفت مالک گفت له و لعقبه الی ان یفنوه، می‌گویید این ساکن هشتاد ساله بود، یک پسرش شصت ساله هم داشت، بعد از خودش او بود، او هم که عقیم بود، منقضی شد این نسل، ‌می‌رسد به مالک، آخه این‌ها عرفی نیست.

روایت دوم را هم بخوانم، روایت حمران: قال سألته عن السکنی و العمری فقال الناس فیه عند شروطهم ان کان شرط حیاته فهی حیاته و ان کان لعقبه فهو لعقبه کما شرط حتی یفنوا ثم یرد الی صاحب الدار. وسائل همان جلد 19 صفحه 218. در کتاب مبانی منهاج الصالحین فرمودند اولا: این روایت ضعف سند دارد. چرا؟ برای این‌که این حمران بن اعین درست است برادر زراره است اما توثیق خاص ندارد. این یک، اشکال سندی. دو: اشکال دلالی: ذیل روایت می‌گوید ثم یرد الی صاحب الدار، ‌معلوم می‌شود صاحب الدار زنده است.

می‌گوییم اما اشکال دلالی خداییش عرفی نیست. فهو تعبیر این بود که و ان کان لعقبه فهو لعقبه کما شرط حتی یفنوا، منقطع بشود نسل این ساکن، ‌بعد بر می‌گردد به ملک صاحب الدار، خب صاحب الدار عنوان نوعی برای آنی است که صاحب الدار است در آن زمان تمام شدن نسل این ساکن، در آن زمان ورثه چند نسل بعد مالک اصلی هستند، خود مالک که عادتا نمی‌ماند که آقا، عمر نوح که ندارد. متعارف این نیست که بگوییم صاحب الدار هنوز مانده، ساکن مرد، ‌نسلش منقرض شد هنوز آن مالک مانده، ‌حمل روایت بر این فرض حمل عرفی نیست.

[سؤال: ... جواب:] چون گفت هی لک و لعقبک، ‌این‌ها منقرض شدند اما در سرقفلی می‌گوید هی لک و لعقبک و من رضیت به، ‌بعد از این هم که نسلت منقرض شد من نمی‌خواهم [این را] ببین می‌شود ارث من لا وارث له، هر کسی که وارث من لا وارث له است او [ذی‌حق می‌شود]. چون ارتکاز این را می‌گوید.

اما راجع به سند، ان‌شاءالله جلسه آینده بررسی کنیم ببینیم این حمران همان‌طوری که ایشان می‌گوید توثیق ندارد یا نه، از اجلاء درجه یک هست، اصلا نیاز به این‌که ثقةٌ به او بگویند نیست، ان‌شاءالله هفته آینده بررسی می‌کنیم.