درس خارج فقه استاد محمدتقي شهيدي

1402/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفکیک بین مصداق حرام و شبهه‌ناک در سرقفلی/ سرقفلی/

 

بحث راجع به سرقفلی هست که در لغت عربی متعارف گاهی تعبیر می‌کردند از آن به الخلو.

تفکیک بین مصداق حرام و مصداق شبهه‌ناک در سرقفلی

مستاجر برای این‌که تخلیه کند دکان را به مالک می‌گفت من پول می‌گیرم تا تخلیه کنم، نامش را گذاشتند حق سرقفلی یا حق الخلو. طبیعی بود که این کار خلاف شرع است، مدت اجاره تمام شده بفرما برو، پول زور می‌خواهی بگیری؟

این‌که ما در صحیحه محمد بن مسلم وسائل جلد 17 صفحه 278 داریم: سألت اباعبدالله علیه السلام عن الرجل یرشو الرجل الرشوة، شخصی به دیگری رشوه می‌دهد، رشوه حلال، علی ان یتحول من منزله فیسکنه، می‌گوید این پول را بگیر از این‌جا که ساکن هستی برو من به جای تو بنشینم، ‌قال لابأس، فرمود اشکالی ندارد، این در جایی است که آن ساکن اول حق بقاء داشته باشد حالا یا منزل مشترک است مثل وقف عام بر طلاب یا اراضی مفتوحة عنوه که ملک عام مسلمین است، شخصی به دوستش می‌گوید من هم داخل هستم در این جهت عام، وقف بر طلبه ‌هاست من هم طلبه‌ام ملک مسلمین هستند من هم مسلم هستم شما اگر راضی بشوی از این منزل بروی من می‌توانم بیایم جای شما، بیا این پول را بگیر راضی بشو، مشکلی ندارد. الان هم یک مستاجری حق بقاء دارد در یک مکان دیگری به او پول می‌دهد می‌گوید تنازل کن از حقت تخلیه کن این‌جا را من اگر هم رضایت مالک شرط است که در آمدنم به این‌جا رضایت مالک را جلب می‌کنم شما مشکل نداشته باش من با مالک مشکل را حل می‌کنم او هم می‌گوید به من ده ملیون بده من بروم، این‌که مشکلی ندارد. در بحث سرقفلی بحث این است که اصلا مستاجر به چه حقی در مقابل مالک بگوید تا پول ندهی من این‌جا را تخلیه نمی‌کنم، مدت اجاره تمام شده باید تخلیه کند.

ما در این مرحله بحث نمی‌کنیم ما بحث را می‌بریم به مرحله قبل که خود مالک، حال یا با عقد صریح یا با شرط ضمنی در عقد اجاره می‌خواهد برای مستاجر حق قرار بدهد که بعد از تمام شدن اجاره او حق ماندن در آن مکان را دارد، اجاره یک ساله است اما این مستاجر بعد از گذشت یک سال ملزم به تخلیه مکان نیست مالک در عقد اجاره این را می‌خواهد بپذیرد این را ما می‌خواهیم توجیه فقهی بکنیم.

[سؤال: ... جواب:] اگر مالک در عقد اجاره نه ضمنا نه صریحا نپذیرفته است که بعد از تمام شدن مدت اجاره شمای مستاجر حق عدم تخلیه این مکان را دارید صرف این‌که قانون شده است، اثری ندارد.

تفاوت حق سرقفلی با حق پیشه

در زمان رژیم سابق دو تا قانون تصویب شد که امام گفت هر دو خلاف شرع است، در مسائل مستحدثه تحریرالوسیلة آن قانون‌ها را به لجن کشید. یکی همین قانون سرقفلی بود یکی هم قانون حق پیشه. افرادی هستند یک پاساژی هست هنوز مهجور است معروف نیست اجاره می‌دهند به افراد، یکی می‌آید آن‌جا فست‌فودی می‌زند یکی می‌آید ساندویچ‌فروشی می‌زند سومی می‌آید اغذیه‌فروشی می‌زند، فعلا این‌ها در بازار، بورس است، معروف می‌شود این مغازه در سطح شهر، از اطراف شهر می‌آیند این‌جا خرید کنند، مدت اجاره تمام می‌شود، مستاجر می‌گوید مالک! تو وقتی این مغازه را به من اجاره دادی مگس این‌جا پر نمی‌زد حالا اصلا نمی‌توانیم سر‌مان را بخارانیم از بس مشتری زیاد است، آیا من این مغازه را تخلیه کنم تو هم از فردا چهار تا کارگر این‌جا بگذاری با این همه مشتری، پول پارو کنی؟ خدا را خوش می‌آید؟ من هیچ نقشی نداشتم در این رونق این مکان؟ حق پیشه تصویب شد که باید مالک به عنوان حق پیشه اگر بخواهد تخلیه بشود این دکان پولی به او بدهد. امام فرمود حق پیشه خلاف شرع است، مالی که می‌گیرند غصب است، ماندن این مستاجر در این مکان غصب است. تمام احکام غاصب را هم آن‌جا بیان کردند که دیگر اتمام حجت بشود. این بحث دیگری است. این هم حق با امام است، وجه شرعی‌اش چیست؟

این ربطی به حق سرقفلی ندارد. [البته] گاهی می‌گویند سرقفلی و مرادشان اعم است اما آن تعبیر دقیقش حق پیشه می‌گویند، او واقعا وجه شرعی ندارد. این مثل این می‌ماند که یک شخص متشخصی بیاید خانه شما را اجاره کند، اصلا خانه شما در یک منطقه متروکه‌ای بود کسی رفت‌وآمد نمی‌کرد اما از وقتی گفتند آیت‌الله یا دکتر فلان ساکن این منزل است مستاجر فلانی است، اصلا اسم شما را رفت در سایت‌ها، کوچه شما را همه‌اش در این سایت‌ها علامت زدند، فلش زدند، معروف شد، تا بسپاری بنگاه همان لحظه ده تا مشتری می‌آیند رقابت می‌کنند با هم، اما یک سال قبل که اجاره می‌دادی اینقدر زنگ می‌زدی تا به زور آن دکتر یا آن آیت‌الله را پیدا کرد برایت، با لطائف‌الحیل خانه را به او اجاره داد، حالا الان آن دکتر که می‌خواهد برود آیا از شما می‌تواند مطالبه پول بکند؟ من باعث رونق منزل شما شدم، شدی که شدی. گاهی همسایه باعث رونق می‌شود نه خود آدم، همسایه است می‌آید منطقه را رونق می‌دهد، اولا خانه‌اش را خوب می‌سازد خوب تعمیر می‌کند اصلا آن منطقه رشد می‌کند، مطب می‌زند، ‌آن منطقه همه دکترها می‌گویند ما هم برویم آن‌جا مطب بزنیم، می‌آیند سراغ خانه شما که همسایه مطب آن دکتر هستید می‌گویند دوبرابر قیمت خانه‌ات را ازت می‌خریم یا اجاره می‌کنیم می‌خواهیم مطب بزنیم، بعد آن دکتری که همسایه شماست بگوید من باعث رونق منزل شما شدم باید به من پول بدهی. هیچکس همچین چیزی نمی‌گوید.

[سؤال: ... جواب:] یعنی نه بناء عقلاء است بر این‌که او مستحق چیزی است نه شرع این را فرموده است. اگر هم باشد قانونی است که تصویب کردند، ‌بناء عقلاء نیست. بناء عقلاء هم اگر امروز باشد مستحدث است باید بحث کنیم، بناء عقلاء نیست ولی اگر هم باشد مستحدث است در زمان شارع نبوده است باید در امضاء این بناءهای مستحدث عقلایی بحث بکنیم.

ما همان حق سرقفلی را می‌گوییم. پس ما برویم بحث را متمحض کنیم در چیزی که می‌شود دفاع فقهی از آن کرد، این‌که مالک حق سرقفلی را به مستاجر واگذار کند، حالا یا در ضمن عقد صریح، الان ملاک خیلی‌ها ملک‌شان را نمی‌فروشند، پاساژ می‌سازد، سرقفلی این مغازه‌ها را واگذار می‌کند، حالا چه غرضی دارد، [بالاخره] او یک اغراضی دارد و آن این است که یک اجاره مختصری از هر دکانی می‌گیرد، بعدش هم وقتی واگذار می‌شود این دکان به شخص جدید، باید پولی به آن مالک بدهند، آنی که هم سرقفلی می‌خرد او هم یک مقدار ارزان‌تر می‌خرد از خرید ملک، یک خدماتی هم ظاهرا طبق قانون مالک باید ارائه بدهد، آب و برق اگر مشکل پیدا کرد او باید مشکلش را برطرف کند. و لذا متعارف شده سرقفلی مغازه را می‌خرند یا اجاره به شرط واگذاری سرقفلی یا اصلا ابتداء به ساکن می‌گوید سرقفلی این مغازه را به شما می‌فروشم از اول خریداری می‌کند حق سرقفلی را.

آنی که رایج است این است که بعد از این‌که سرقفلی را این شخص حالا یا مستاجر یک ساله یا از اول اصلا خریدار سرقفلی از مالک خرید خودش را همه‌کاره این مغازه می‌داند الا آن مواردی که قانونا حق مالک است، مثل اجرت مختصری که به مالک می‌دهند یا این‌که حق ندارد تغییرات کلی بدهد این شخص بدون اذن مالک، ‌این‌ها یک حقی است که برای مالک قائلند و الا مالک منافع این مغازه می‌شود این شخص که سرقفلی را خریده. این به ورثه‌اش منتقل می‌شود و مالک، دیگر حقی ندارد نسبت به منافع این مغازه، بمیرد هم ورثه‌اش حقی ندارند، اگر کسی هم غصب بکند این مغازه را باید اجرةالمثل را به این صاحب سرقفلی بدهد نه به آن مالک. این‌ها چیزی است که در عرف مطرح است.

علماء بعد از وقوع نشستند ببینند آیا می‌شود این سرقفلی را توجیه شرعی کرد یا نه؟ توجیه‌هایی ذکر کردند. در مبانی منهاج الصالحین جلد 8 صفحه 399 این توجیه‌ها را نقل کرده، آخرش فرموده فالمتحصل عدم قیام دلیل یفی باثبات مشروعیة اخذ السرقفلیة بالنحو المتداول فی السوق. این سرقفلی که در بازار مطرح است ما توجیه شرعی نمی‌توانیم برایش درست کنیم. آن توجیه‌های شرعی که مطرح است وافی به این قرارداد رایج در بازار نیست. و این اشکال، اشکال قوی است. ما ببینیم آیا می‌توانیم از این اشکال قوی جواب بدهیم؟ و قبل از این‌که جواب بدهیم ببینیم راه حل‌هایی که بزرگان ارائه دادند آیا آن راه حل‌ها مشکل شرعی ندارد؟ عمده این راه حل‌ها را من عرض می‌کنم به اجمال، بعد به تفصیل وارد بحث می‌شویم.

راه حل اول برای تصحیح واگذاری حق سرقفلی: واگذاری حق ایجار

راه حل اول: این راه حل را در متاخرین صاحب فقه‌العقود مطرح کردند و بعضی دیگر از تلامذه مرحوم آقای صدر مطرح کردند، در برخی از کلمات گذشتگان بر این‌ها هم اشاره به آن شده. و آن واگذاری حق اجاره دادن است. مالک حق دارد ملکش را اجاره بدهد، این حق را واگذار می‌کند به این کسی که سرقفلی این ملک را می‌خرد، از این به بعد دیگر حق اجاره دادن این مغازه در اختیار این مستأجر است. این مالک بمیرد یا بماند، این مستاجر بمیرد یا بماند، حق الایجار ملک مستاجر است و به ورثه او منتقل می‌شود، اگر مالک بخواهد اجاره بدهد این مغازه را بدون اذن مستاجر اجاره او باطل است چون حق الایجار دیگر ندارد، و این مستاجر حق الایجار دارد حتی بعد از موت مالک، و این حق را می‌تواند به دیگران واگذار کند. این راه حل اول.

مرحوم آقای خوئی هم در رساله فارسی یک عبارتی دارند در توجیه سرقفلی، آخر رساله این‌جور تعبیر کردند، مسأله 2852 صفحه 530: اشخاصی که مغازه‌ای را می‌سازند و مبالغی خرج می‌کنند و مبلغ اجاره مغازه مزبور در هر ماه مثلا ده هزار ریال ارزش دارد (هزار تومان ارزش دارد، حالا شما برای این‌که به روز بکنید بگویید پنجاه ملیون ارزش دارد، حالا همین هزار تومان، ‌برگردیم به آن سال ها) ولی چون پول لازم دارند با رضا و رغبت خود این مغازه را به مدت یک سال به ماهی یک هزار ریال (صد تومان، هزار تومان اجاره است صد تومان، یک دهم اجاره متعارف) بعلاوه مبلغ پانصد هزار ریال (پنجاه هزار تومان، می‌گوید بعلاوه او که آن علاوه می‌شود سرقفلی اجاره داده) و در ضمن شرط می‌کند تا زمانی که مستاجر در محل مزبور ساکن است سال به سال اجاره را به همان یک هزار ریال، به همان صد تومان، تمدید کند، نه این‌که به نرخ روز، و حق افزودن بر وجه الاجارة نداشته باشد و چنانچه مستأجر بخواهد محل اجاره را به دیگری واگذار نماید موجر با همان شخص، موجر یعنی مالک، با همان شخص دوم، شخص جدید، طبق اجاره مستاجر اول عمل نماید یعنی بر مبلغ اجاره نیفزوده، در این صورت مستاجر می‌تواند محل را به دیگری واگذار نماید و سرقفلی را که داده یا زیادتر یا کمتر در مقابل تخلیه محل به شخص جدید واگذار نماید، و صاحب ملک حق مخالفت نداشته.

شاید مقصود آقای خوئی آن وقت از این عبارت همین وجه اول بود، واگذاری حق اجاره.

[سؤال: ... جواب:] من به شاید گفتم، بعضی از عبارت‌ها را [مانند این‌که] حق ندارد، خواستم درست کنم و الا متوجه هستم که با احتمال‌های دیگر هم سازگار است، می‌رسیم.

اشکال اول: نقض به حق ازدواج کردن و حق هبه کردن

اشکال به نقض، اشکال نقضی: یک خانمی می‌آید خدمت شما می‌گوید من پول لازم دارم، قرض می‌دهید؟ می‌گویید مابه کسی قرض نمی‌دهیم، می‌گوید من چه جوری می‌توانم ده ملیون از شما بگیرم؟ شما می‌گویید حق ازدواج خودت را به من واگذار کن در مقابل ده ملیون، او هم بنده خدا ساده، می‌گوید باشد، ده ملیون می‌گیرد حق ازدواج خودش را می‌خواهد به شما واگذار کند، دیگر بعد از این حق ازدواج ندارد، خواستگار برایش می‌آید می‌گوید من مسلوب الحق هستم، بروید سراغ حاج آقا، می‌آیند سراغ حاج آقا می‌گوید ما قبلا از این حق ازدواج خودمان استفاده کردیم به نفع مؤمنین، می‌گوید آخه به آن خانم خبر ندادی، می‌گوید او اصلا حقی ندارد، حق ازدواجش در اختیار ماست، کانّه ما ولی او شدیم، و ولی‌ای که لازم نیست مراعات مصلحت مولّی‌علیه را بکند، چون صاحب حق است، یعنی از ولایت پدر هم سخت‌تر. حالا دیگر خیلی انصاف داشته باشد این آقا که حق ازدواج این خانم در اختیارش قرار گرفت، خودش سوء استفاده نکند، به افراد خوب این زن را به ازدواج در بیاورد، دیگر مانده به انصاف این آقا. آیا فقیهی به این ملتزم شده؟

این نقض. هیچ فرقی نیست، حق ازدواج با حق اجاره دادن، ‌حق بیع، فرقی نمی‌کند.

[سؤال: ... جواب:] چه فرقی می‌کند؟ عقد است دیگر. نکته‌اش یکی است، عقدی است در مورد خودش، در مورد مال خودش. ... با شاید که نمی‌شود مطلب را درست کرد. در جواب حلی خواهیم گفت که باید ثابت کنید حق قابل واگذاری است.

نقض دوم: شما برای این‌که بعد از خودتان اموال‌تان در اختیار ورثه قرار نگیرد، می‌گویید من حق هبه اموال خودم را واگذار کردم به برادرم، حالا یا بلاعوض یا مع العوض، یک پولی از برادرتان می‌گیرید حق هبه اموال‌تان را به او واگذار می‌کنید. تا زنده‌اید حق هبه برای اوست، بعد از فوت‌تان هم حق هبه برای اوست. آیا کسی به این ملتزم می‌شود؟ چه فرق است بین حق هبه اموال‌تان و حق اجاره مال‌تان‌ که می‌گویید بعد از موت مالک هم حق الاجارة منتقل نمی‌شود به ورثه. ملک منتقل می‌شود به ورثه بدون حق الایجار، ‌حق الایجار مال این مستاجر است، این‌جا هم بگویید ملک منتقل می‌شود به ورثه بدون حق الهبة، حق الهبة هم مال این آقا است، این هم می‌گوید وهبت جمیع هذه الاموال من نفسی ببرکة الله، او هم می‌گوید قبلت، تمام می‌شود و می‌رود.

[سؤال: ... جواب:] مگر حق الایجار را که منتقل کرد در سرقفلی، بعد از موتش آن دکان ملک این مالک است؟ منتقل می‌شود به وراث او، می‌گویید مسلوب حق الایجار منتقل می‌شود، حق الایجارش مال این مستاجر است، این‌جور توجیه می‌کنید، این‌جا هم بگویید این اموال منتقل می‌شود به ورثه این مالک، مسلوب حق الهبة.

اشکال دوم: ایجار حق نیست بلکه برآمده از حکم شرعی تنفیذ عقد اجاره است

این نقض. اما حل: ما اصلا دلیلی نداریم که اجاره دادن، بیع کردن، ازدواج کردن، هبه کردن، حق باشد، بلکه حکم شرعی است: مالک بیع کند مالش را نافذ است، ‌مالک اجاره بدهد مالش را نافذ است، زنی که پدر ندارد یا باکره نیست ازدواج بکند ازدواجش نافذ است، این‌که حق نیست، این حکم شرعی است و او موضوعش است. دلیل نداریم که این حقی است که قابل واگذاری است، به چه دلیل؟

پس اشکال اول چه نقضی چه حلی این است که ما دلیلی بر این‌که اجاره دادن حق مالک است و قابل واگذاری به دیگران است نداریم.

اشکال سوم: عدم ملازمه بین انتقال حق ایجار و انتقال ملکیت منفعت

اشکال دوم: حق الایجار را واگذار کرده مالک به دیگران، ملکیت منفعت که منتقل نشده از ملکش. آن مستاجر مدام می‌رود بنگاه می‌گوید مستاجر خوب پیدا کنید، ما سرقفلی این مغازه را خریدیم می‌خواهیم یک مستاجر درست و حسابی باشد، وسواس هم هست به این زودی قرارداد اجاره را نمی‌بندد، مالک قفل مغازه را می‌شکند می‌رود داخل ساندویچ فروشی می‌زند، آنی که سرقفلی خریده می‌آید می‌گوید مالک! این چه کاری داری می‌کنی؟ این همه پول از من گرفتی سرقفلی این مغازه را به من فروختی، باز هم آمدی این‌جا قفل را شکاندی؟ قفلش مال خودت (ظاهرا غصب نکرده، قفلش هم عاریه است از مالک) شکاندی آمدی این‌جا ساندویچ‌فروشی زدی؟ می‌گوید ملک خودم است، آقا حق الایجار را واگذار کردم منفعت را که ملک تو نکردم، تصرف می‌کنم در مال خودم. [بله اگر] اجاره بدهد مالک به دیگران حق ندارد اما منفعت ملک خودش است، تصرف کرده در ملک خودش، موضوع حق الایجار شما را هم که زایل نکرده، شما خودت وسواس هستی مدام هر روز می‌روی بنگاه چند ساعت می‌نشینی می‌گویی یک مستاجر خوب برایم پیدا کن، خب سریع اجاره می‌دادی دیگر سالبه به انتفاء موضوع می‌شد، خودت وسواس داری، مدام هر روز می‌روی بنگاه، یک ماه دو ماه، نتوانستی این مغازه را اجاره بدهی، ‌این منافع ملک کیست؟ منافع هنوز ملک مالک است دیگر، مالک در ملک خودش تصرف کرده. آیا ملتزم می‌شوید؟ آخه این توجیهی است برای این سرقفلی در بازار؟

اشکال چهارم: عدم ملازمه بین انتقال حق ایجار با انتقال حق تملک اجرت

اشکال سوم: حق الایجار را واگذار کرد مالک به شما، شما چکار کردید، به خودتان اجاره ندادید، می‌گویید می‌خواهم درس بخوانم، می‌خواهم امسال خوب درس بخوانم مجتهد بشوم، این مغازه ساندویچ فروشی‌تان را دادید به یک جوانی که پول سرقفلی ندارد به شما بدهد، ماهانه اجاره کامل می‌دهد. طبق این حق الایجاری که به شما منتقل شد حق دارید این مغازه ساندویچ‌فروشی را که تا حالا خودتان کار می‌کردید [به آن جوان اجاره دهید]. به مالک چقدر می‌دادید در ماه؟ مثلا ده هزار تومان، حالا اجاره دادید به این جوان ماهی چقدر؟ ماهی بیست ملیون، چون می‌گویید خودت پنجاه ملیون در می‌آوری بیست ملیون باید به من بدهی، این بیست ملیون ملک کیست؟ ملک شماست؟ شما مگر مالک منفعت بودی؟ منفعت، ملک مالک است، فقط حق ایجار داشتی.

آیا منِ مستاجر خودم حق ندارم اجاره بدهم این مغازه‌ای را که سرقفلی‌اش را خریدم؟ صد ملیون دادم، به نرخ الان حساب کنید، فرض کنید من ده میلیارد دادم این مغازه را سرقفلی‌اش را خریدم، من اگر می‌خواستم خودم استفاده کنم ماهانه مثلا پنجاه هزار تومان اجاره می‌دادم به مالک، می‌خواستم سرقفلی‌اش را هم به دیگران بفروشم می‌فروختم ده میلیارد، ده میلیارد را می‌دادم یک کاری می‌کردم، ‌الان خودم حال ندارم کار کنم در مغازه، دادم یک جوانی اجاره، هیچ پول اضافه از او نگرفتم، ‌خب چقدر به او اجاره بدهم؟ همه مغازه‌هایی که اجاره بدون سرقفلی است چقدر است؟ ماهی بیست ملیون، من هم ماهی بیست ملیون می‌گیرم، این بیست ملیون مال کیست؟ در عرف بازار می‌گویند مال این کسی است که سرقفلی را خریده، همه کاره این است، منافع مال این است، مالک کاره‌ای نیست، ‌در حالی که طبق این توجیه این بیست ملیون را باید ببرد به مالک بگوید مالک! ما حق اجاره دادن داشتیم اما اجرت که مال ما نیست. مگر این‌که بگویید و حق تملک الاجرة هم برای ما، یعنی این هم یک چیزی که راجع به اجرتی که هنوز موجود نیست یک حق تملک هم برای خود این آقا قرار بدهید. این‌ها را که نگفتند.

[سؤال: ... جواب:] حق تملک اجرت از کی؟ این اجرت بعدا ملک ورثه می‌شود، مالک اگر مرد ورثه مالک اجرت می‌شوند. من حق تملک اجرت این را دارم که ملک ورثه است، ‌این حق را هم از پدرشان گرفتم؟ آخه این‌ها زور است. به قول عرب‌ها می‌گویند قوة، زور است. ... حالا ما فعلا اشکالات ابتدایی را می‌گوییم که ذهن‌تان باز بشود بعد فکر کنید اگر راه حلی داشتید بیان کنید.

[سؤال: ... جواب:] اینی که این سرقفلی را با حق الاجاره واگذار کردن این اشکالات را دارد.

راه حل دوم: وکالت در ایجار

وجه دوم وکالت است. گفتند: مالک وکالت می‌دهد به این مستاجر که بعد از تمام شدن اجاره به خودت می‌خواهی اجاره بدهی، به دیگری می‌خواهی اجاره بدهی، شما وکیل هستی.

این هم اشکال‌های متعددی دارد:

اشکال اول: بطلان وکالت با موت موکل یا وکیل

یک: وکالت با موت موکل یا وکیل باطل می‌شود، حتی با اغماء و جنون موکل و وکیل باطل می‌شود، در حالی که حق سرقفلی بعد از موت مالک هم باقی است.

[سؤال: ... جواب:] همه گفتند تبطل الوکالة بموت الموکل او الوکیل او اغمائهما او جنونهما.

اشکال دوم: عدم سلب حق موکل

اشکال دوم: جعل وکالت سلب حق موکل نمی‌کند. من به شما در ضمن عقد لازم وکالت دادم شما وکیل من هستی در اجاره دادن این مغازه، اما از خودم که سلب نمی‌شود حق اجاره دادن، قبل از این‌که شما اجاره بدهید به وکالت از من، خودم اجاره می‌دهم به دیگران. فوقش می‌گویید شرط در این عقد سرقفلی این است که خودت اجاره ندهی، خب فوقش خلاف شرع کردم اجاره دادم، اجاره‌ام باطل نمی‌شود که. مثل این‌که در ازدواج اول شرط می‌کند زن اول که زن دوم نگیری، او می‌رود زن دوم می‌گیرد، ازدواجش که باطل نمی‌شود، فوقش خلاف شرع کرده.

اشکال سوم (قابلیت عزل وکیل)، و پاسخ از آن

اشکال سوم: وکالت قابل عزل است. موکل می‌گوید تو وکیل من هستی عزلتُک، گفت ایها القاضی بقم قد عزلناک فقم، ایها الصاحب السرقفلی بقم فقم، عزلت کردم.

بعضی از بزرگان جواب دادند که وکالت در ضمن عقد لازم به نحو شرط النتجة لازم است، آن وکالتی جایز است که مستقلا جعل بشود اما وکالت در ضمن عقد لازم به نحو شرط‌النتیجة لازم است. ولی همه این را قبول ندارند، آقای خوئی نظرش همین بود، آقای تبریزی نظرش این بود، ‌آقای سیستانی نظرش همین است که وکالت به نحو شرط‌النتیجة در ضمن عقد لازم لازم است و قابل عزل نیست، ولی مرحوم آقای گلپایگانی، مرحوم آقای اراکی، آقای زنجانی می‌گویند نه، ماهیت وکالت این است که عقد جایز است. فوقش شرط کرده بودند عزل نکنی اما شما عزل کردی، منعزل می‌شود وکیل.

البته ما چون نظر آقای خوئی را قائلیم که وکالت در ضمن عقد لازم، دلیل جواز عزل در موردش اطلاق ندارد، این اشکال سوم را وارد نمی‌دانیم.

اشکال چهارم: بقاء ملکیت اجرت بر ملک مالک

اشکال چهارم هم روشن شد، من وکیلم در اجاره اما اجرت مال کی می‌شود؟ مال مالک می‌شود، من فقط وکیلم در اجاره.

پس این راه حل دوم هم کارگشا نبود.

راه حل سوم: تطبیق عقد سکنی بر سرقفلی

راه حل سوم: آقای خوئی بعد که رساله فارسی نوشت برای عوام الناس، ولی بحث اجاره را شروع کرد برای خواص، آخر بحث اجاره گفته بیا بحث کنیم از سرقفلی. خیلی قشنگ بحث کرده، حالا چقدر کارساز است بحث دیگری است اما خیلی زیبا و لطیف وارد شده. فرموده: ما سه تا عقد داریم: عقد الاجاره، عاریه که از آن هم گاهی تعبیر می‌کنند عقد العاریة، و یک عقد متوسطی داریم: عقد السکنی. در عقد الاجاره مستاجر مالک منفعت می‌شود ولی در عقد السکنی و عقد العاریه مالک منفعت نمی‌شود ساکن یا مستعیر. عقد العاریه جایز است و لازم نیست ولی عقد السکنی و عقد الاجاره لازم هستند. پس عقد السکنی یک امتیازی دارد که عقد العاریه ندارد، لازم است، طبق روایات ما، و یک نقصی دارد که از عقد الاجاره پایین‌ترش می‌کنند و آن این است که منفعت را این شخصی که عقد السکنی را برای او بستند مالک نیست ولی عقد لازم است. روایاتی داریم که به رجل می‌گوید اسکنتک الدار، سکنی این دار مال تو، پدری به فرزندش می‌گوید تا زنده‌ای سکنی این دار مال تو، ورثه حق ندارند این خانه را از این فرزند بگیرند، چون خانه منتقل می‌شود به ورثه متعلقا لحق سکنای این ولد. روایاتی داریم می‌خوانیم ان‌شاءالله هفته آینده که حق سکنی ملکیت منفعت نمی‌آورد برای آن ساکن و لکن لازم است و بعد از موت این مالک هم باقی است.

آن وقت حالا آقای خوئی فرموده سرقفلی همین عقد السکنی است با این توضیح که مالک می‌گوید اسکنتک هذه الدکان و اسکنت ورثتک بعد موتک، حالا او اصلا نگوید هم به ارث می‌رسد، و اسکنت من ترضی بسکناه بالپول او بغیر الپول. من اسکان کردم تو را در این دکان و کسی را که تو راضی بشوی به سکنای او بعوض او بغیر عوض، اما برای این عقد سکنی بی‌زحمت پول سرقفلی را بده بیاد، پول سرقفلی ده میلیارد می‌گیرد از شما، شما می‌شوید طرف عقد سکنی، آن وقت دیگر این دکان حق شما می‌شود، اما مالک منفعتش نیستی، منافع، ملک مالک است، شما حق سکنی دارید. و این حق لازم است؛ نه مالک می‌تواند سلب کند این حق را از تو نه کس دیگر نه ورثه مالک. و این عقد سکنی این‌جور است: اسکنتک الدار و من ترضی بسکانه بعوض او بغیر عوض.

[سؤال: ... جواب:] عوض به جیب من می‌رود که عقد سکنی با من بسته شده. من در مقابل رضایتم پول می‌گیرم، ‌من ترضی بسکانه بعوض، من راضی می‌شوم شما بیایی جای من در این مغازه اما به شرط این‌که ده میلیارد به من بدهی، ده میلیارد مال من می‌شود.

[سؤال: ... جواب:] عقد لازم است. مستاجر بمیرد به ورثه‌اش منتقل می‌شود این حق، چون گفت اسکنتک الدار و ورثتک و من ترضی بسکناه او ترضی ورثتک بسکناه بعد موتک بعوض او بغیر عوض. همه این‌ها در عقد سکنی گنجانده می‌شود و مشکل حل می‌شود.

حالا بحث در این است که آیا این فرمایش آقای خوئی که وجه سوم در مقام است که آقای خوئی خیلی به این دلخوش کرده می‌گوید با این مطلب بحث سرقفلی حل شد، تمام شد، ببینیم آیا این وجه سوم درست می‌شود؟ درست هست اما آیا تمام ویژگی‌های این سرقفلی رایج در بازار در او تضمین می‌شود یا نه، ان‌شاءالله هفته آینده.