99/12/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتیاط
دلیل دومی که به آن استدلال شده برای وجوب اجتناب از ملاقیِ شبههی محصوره، احد اطراف شبههی محصوره این دلیل هست که شیخ اعظم هم اصلش را در رسائل دارند. دوتا مقدمه دارد این استدلال، مقدمهی أولی این هست که اجتناب از ملاقیِ نجس یا متنجس از لوازم خود وجوب اجتناب از نجس یا متنجس ملاقی است. حکم دیگری نیست، از ملازمات اوست؛ حالا چهجوری از ملازمات است بیان میکنیم. بنابراین این مقدمهی أولی.
مقدمهی ثانی این است که بنابراین همان علم اجمالیِ اول که میدانیم یا ملاقا متنجس است یا طرف، همان علم اجمالی اول اقتضا میکند که ما از ملاقی هم اجتناب بکنیم. چون میگوییم یا این متنجس است؛ یا این ملاقا متنجس است که اگر این متنجس باشد وظیفهی ما این است که از خود و بند و بیلش که ملاقی باشد و اینها اجتناب بکنیم، یا باید از این اجتناب بکنیم که اجتناب از این معنایش این است که از ملاقیاتش هم اجتناب بکنیم یا آن متنجس است که از آن باید اجتناب بکنیم. پس از اول اجتناب از ملاقی در دایرهی خود آن علم اجمالی اول مندرج است، شبیه اینکه یک کأسی داریم علم اجمالی پیدا کردیم یا این کأس متنجس است یا این کأس متنجس است، بعد آمدیم این کأس را دو قسمت کردیم ریختیم توی دوتا لیوان، اینجا چیز جدیدی پیدا نشده دیگر، این هم خب اینجا همان اجتنب عن النجس از اولی که داشتیم میگوید که از هردو کأسها باید اجتناب کنی، کأس این طرف که ما الان دو قسمتش کردیم، سه قسمتش کردیم. فلذاست که میگوییم هم علم اجمالی داریم که یا از این دوتا که الان خودمان برداشتیم دوتا کاسهاش کردیم یا از این دوتا باید اجتناب کنیم یا از آن طرف. پس اصلاً به علم اجمالی ثانی ما کاری نداریم که حالا آن حرفها بیاید بگوییم علم اجمالی ثانی منجّز نیست فلان نیست، نه این از لوازم همان علم اجمالی اول است و باید اجتناب کرد از آن.
حالا این تصویر اینکه چهجور این از لوازم آن هست، علماء در اینجا فقهاً و اصولاً در تصویر اینکه نجاست ملاقی به چه نحو هست وجوهی و احتمالاتی بیان کردند و بحث کردند که آنها را ما حذف میکنیم احتیاجی نیست به تمام آن حرفها. فقط دوتا احتمال در اینجا وجود دارد، یک احتمال این است که بگوییم نجاست ملاقی سعهی همان نجاست ملاقا هست، یعنی هرچیزی وقتی با یک نجسی ملاقات میکند درحقیقت سرایت حقیقی است، یعنی همان نجاستِ دامنهاش وسیع میشود. قبلاً روی مثلاً یک چیز بود، یک موضوع بود، فقط روی لباس بود، همان نجاست وقتی که دست به آن ملاقات میکند همان نجاستِ توسعه پیدا میکند. مثل اینکه مثلاً شما یک گلولهای داشته باشید مثلاً یک چانهی خمیر داشته باشید یا موم داشته باشید، اگر این موم متنجس شد بعد حالا این را گسترش دادید پهن کردید، آن چانه را مثل نانواها آمد پهن شد، این همان نجاست قبلاً در مثلاً یک محیط مثلاً فرض کنید که دو سانت در سه سانت شده حالا شده در مثلاً ... این همان است چیز جدیدی نیست. یا مثلاً مثال زدند به اینکه شما یک قطره جوهر را میاندازید توی آب، این منتشر میشود، همان یک قطره جوهر منتشر میشود کل آب و کل یک سطل را ممکن است میکند به رنگ قرمز. این دیگر همان قطره هست که الان انتشار پیدا کرده و گسترده شده و توسعه پیدا کرده، چیز جدیدی نیست. پس نجاست ملاقی عین نجاست ملاقا است و همان وجوب اجتناب عن النجسی که بود حالا هم همان است، چیز جدیدی پیدا نشده.
س: نجاست واقعیاش همان است یا وجوبش ...
ج: نجاست واقعیاش همان است، هم نجاست واقعی همان است، فرد آخری ایجاد نشده، همان نجاستِ است که موضوعش توسعه پیدا کرده ...
س: نجاست واقعی که ...
ج: نه، همان نجاست گسترده شده.
این یک نظریه است. نظریهی دوم این است که نه ما این را نمیگوییم ولکن این را میگوییم، میگوییم اجتناب از ملاقی هم از شئون اجتناب از ملاقا است. حالا در مثال مناقشه نیست و ممکن است از جمیع جهات تناسب نداشته باشد این مثال برای توضیح ولی مثلاً اکرام عالم، یک عالمی است با یک همراهانی مثلاً فرزندش، فلانش، با همراهانش آمدند یکجا. اینجا اکرام عالم اقتضاء میکند چی؟ اکرام از آن همراهانش؛ اگر مثلاً خود آن عالم را اکرام بکنند اصلاً اعتناء به همراهان نکنیم به آن عالم جسارت کردیم. در باب نجاسات هم گفته شده است که خصوص اجتناب از ملاقیات نجاسات این درحقیقت اجتناب از خود آن است، مرتبهای از اجتناب از خود آن هست در نظر عرف، نه اینکه یک موضوع مستقلِ جدایی است ربطی به آن ندارد مثل نجاست کلب و نجاست خنزیر بهم ربط ندارند؛ اگر از خنزیر کسی اجتناب نکرد از کلب کرد خب آن به آن ربطی نداشت کلب را اجتناب کردی از خنزیر نکردی. اینجور نیست، اگر اجتناب از ملاقیات نکرد میگویند این به آن نجاستِ اهمیت نداده. مثلاً اگر فرض کنید یک چیزی به عذره خورده باشد بعد یک کسی مثلاً اهمیت ندهد، میگویند معلوم میشود این از عذره بدش نمیآید. در خصوص این نجاست اینجوری است و حالا این را حالا خیلیها گفتند ولی به صراحت بیشتر شاید در منتقی باشد «و لا يخفى ان العرف يرى ان الاجتناب عن ملاقي القذر من شئون الاجتناب عن نفس القذر و لو تعددت الوسائط» که شیخ هم دارند «ولو تعددت الوسائط بحث یری، یری العرف، ان من ارتكب ملاقي القذر لم يجتنب عن نفس القذر» میگویند تو از او اجتناب نکردی، اینجا اگر از همراهان آن عالم که میگویند عالم را احترام نکردی «لا انه» گفته میشود «لم یجتنب عن نفس القذر، لا انه لم یجتنب عن خصوص ملاقيه» آنجا اگر همراهان عالم را چی نکرد نمیگویند که عالم را احترام کرد، آنجا نمیگویند که بله از خودش احترام کرده از همراهانش احترام نکرده، نه میگویند از خودش هم احترام نکرده. البته یعنی مرتبهای از آن است اصل، آن ذو مراتب است احترام؛ ولی این مرتبهی بعدش هم که از همراهانش میکنند از خود او هست «فإذا لاقت اليد العذرة الرطبة، يجتنب عن الأكل بها» یعنی عرف «و يعدّ ذلك اجتناباً عن العذرة، فلو أكل بها» به این ید قبل از شستن «اکل بها قيل انه لم يستقذر العذرة. و بالجملة: هذا الأمر عرفا ثابتٌ في باب القذارات الصورية، فإيكال الأمر في النجاسات الشرعية إلى النّظر العرفي يستلزم ثبوت نظره في القذارات الصورية فيها، و يترتب على ذلك ان الاجتناب عن الملاقي من شئون نجاسة الشيء». البته «و هذا المناط ثابت عرفاً فی خصوص الملاقاة فلا یتعدی فی مظلق الملابسات کالنظر الی» مثلاً و امثال ذلک یا هرجا باز اینجوری نیست، مثلاً اگر گفت اجتنب عن الغصب معنایش این نیست که از ملاقیات غصب هم باید اجتناب بکنید، مگر اینکه چیزی از آن مثلاً خاک مغصوب بوده بیاید اینجا، خب اینجا خودِ خاکِ آمد، اما نفس ملاقات اینجوری نیست، اجتنب عن الاثر معنایش این نیست که حالا یک چیزی به اثر ملاقات کرده شما از آن هم باید اجتناب بکنید. نه، در خصوص قذارات و کثافات در نظر عرف اینجوری است که اجتناب از آن، اجتناب از ملاقیات او هم حساب میشود. این هم بیان دوم.
پس نتیجه این شد که اگر ما این بیان را که حالا شیّده و اوضحه به بیان واضحتر ولو عرض کردم این در کلام، در رسائل و کلمات بزرگان و اینها هست؛ اگر ما این را گفتیم که در نظر عرف اینجور است و شارع هم وزان نجاسات شرعیه را همان وزان نجاسات عرفیه قرار داده، پس بنابراین با این ثابت میشود به اینکه اجتناب از ملاقی هم از شئون اجتناب از ملاقات حکم جدیدی و مطلب جدیدی نیست. پس همان علم اجمالی اول به ما میگوید که یا آن کاسه نجس است یا این کاسهای که چیزی با آن ملاقات کرده نجس است که اینجا اگر این نجس باشد وجوب اجتناب دارد که این وجوب اجتناب معنایش این است که از خودش و ملاقیاتش اجتناب بکند یا آن، پس همان علم اجمالی هردو را تنجیز میکند، آن تکلیفی که اینجا هست ... اگر این تکلیف اینجا، اجتنب اینجا باشد تنجیز شده بماله من التوابع معنایی که دارد. اگر این را گفتیم که خب ... اگر این را هم نگفتیم که در عرف این است یا علاوه بر عرف بعض روایات دالّ بر این مطلب هست و از این مطلب از بعض روایات استفاده میشود. آن روایت که حالا در مصباح الاصول روایت را با سندش آورده بودند من برای این جهت میخواستم «هو الخبر المرویّ» که البته مرحوم آقای خوئی این روایت را به این عنوان نقل کردند که «علی کون التنجس الملاقی بنحو سرایة الحقیقیة» آن شکل اول که عرض کردیم. حالا یا آن شما بگویید یا این دومی. «هو الخبر المرویّ عن الشيخ بإسناده عن محمد بن أحمد بن يحيى» صاحب نوادر الحکمة «عن محمد بن عيسى اليقطيني عن النضر بن سويد عن عمرو بن شمر عن جابر عن أبي جعفر عليه السلام قال أتاه رجلٌ فقال وقعت فارة في خابية» یعنی یک خمره مثلاً، یک پاتیل بهاصطلاح امروز «فيها سمن أو زيت» روغن هست یا روغن زیتون «فما ترى في أكله؟» این روغن را میشود خورد؟ آن زیت را میشود خورد؟ «قال فقال أبو جعفر عليه السلام: لا تأكله، فقال له الرّجل: الفارة أهون علي من ان اترك طعامي من أجلها» فاره یعنی موش مرده پیش من اهون هست از اینکه بخواهم طعامم را بر این مثلاً یک پیت مثلاً روغن کذای آن موقعها که کذا بود بهخاطر این حالا یک موش اینجا افتاده من میخواهم ترک بکنم. «فقال عليه السلام إنك لم تستخف بالفأرة، و انما استخففت بدينك، ان اللّه» این جملهی محل استشهاد اینجاست «ان الله حرم الميتة من كل شيء». خب اینجا امام برای اینکه از سِمن و از زیت که ملاقیِ با آن میته هست به چی استدلال فرمودند؟ به اینکه «حرم الله المیتة من کل شیء» فاره باشد یا غیر فاره باشد، میته که شد خدا آن را حرام کرده. و این خب این درحقیقت تمام استدلالی است بلکه مقدمات مطویّه دارد دیگر، خدا این میته را حرام کرده، همین میتهی فاره را هم حرام کرده من کل شیء، فاره باشد یا غیر فاره باشد، وقتی این حرام شد پس باید شما از ملاقی آن هم اجتناب کنید دیگر. یعنی حرمت این حرمت آن هم دارد دیگر. پس بنابراین این استدلال امام(ع) در ذیل تمام نمیشود الا به اینکه بعض مقدمات مطویّه داشته باشد، یعنی یک کبرای مطوی باید در اینجا ضمیمه بشود؛ خدای متعال این میته را حرام فرموده، خب میته را حرام فرموده چکار دارد به آن آب به آن ملاقی به آن زیت به آن سمن؟ و همین حرمت مقتضایش این است که از آن هم باید اجتناب بکنیم. مثل اینکه بیاید اینجوری بگوید، بگوید آقا یک عالمی از یک شهری آمده پهلوی ما، فرزندانش و حشم و خدمش هم آمدند، من باید از این خدم و حشم هم اجتناب کنم؟ بعد امام بفرماید که «ان الله تبارک اوجب احترام العالم»، اینجوری بفرماید، آدم از آن چی میفهمد؟ میفهمد باید همان وجوب احترام عالم است که میگوید اینها را هم احترام کن، اینجا هم همان حرمت میته است که میگوید از ملاقیاش اجتناب بکن، همان است. این استدلال به این روایت مبارکه است که شیخ هم این روایت را ذکر فرموده در رسائل. و شیخ میفرماید بر اساس همین برداشت و مطلب هست که ابن زهره رضوانالله علیه در غنیه برای اجتناب از ملاقیات متنجسات، نه به شبهه محصوره، اجتناب از ملاقیات متنجسات یا نجاسات به آیهی شریفهی ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾[1] استدلال فرمودند. با اینکه حالا بنابراینکه رُجز لابد نظر شریف ایشان همان رجز یعنی نجس، اعیان نجسه. میگوید هجرت از اعیان نجسه به این است که از ملاقیاتش هم اجتناب بکنید. فلذا گفته چیزی که ملاقات با نجس میکند باید از آن اجتناب بکنیم به این آیه استدلال فرموده. پس این هم فهم عرفی این است که آن بیانی است که در منتقی به این تتمیمش کرده، فلذا در منتقی این روایت را هم ذکر نکرده ظاهراً، من به چشمم نخورده که ذکر کرده باشد، به همان تتمیم کرده. یا مثل شیخ اعظم به این تتمیم بشود به این روایت تتمیم بشود. خب این مقدمهی أولی است، مقدمهی ثانیه هم که دیگر واضح است وقتی که اینطور شد از همان علم اجمالیِ اول اقتضای اجتناب دارد.
از این استدلال جواب داده شده حالا از این؛ به اینکه این مطلب ثابت نیست. نه این نه آن مطلب که ما بگوییم واقعاً این نجاست خودش انبساط پیدا میکند، همان نجاستِ انبساط پیدا میکند، نه در نظر عرف این است که این نجاست جدیدی است معلول آن نجاست است، بله این در اثر ملاقات با او سبب یک نجاست جدیدی پیدا میشود و موضوع جدیدی. اینکه واقعاً همان انتشار پیدا کرده باشد اینها حرفهای شاعرانه است ...
س: اصلاً نجاست واقعی توی آنجا محرز نیست ...
ج: حالا نه اگر باشد ...
س: آخر دوتا بیان بود، یک بیان این بود که خب اگر باشد که آنوقت نیاز به علم اجمالی داریم ...
ج: علم اجمالی اول را دیگر، ببینید مقدمهای است که میخواهد به همان بچسباند ...
س: میگویم دیگر، دو بیان داشت، اگر نجاست واقعی را میخواهید بگویید منتشر شده که نجاست واقعی معلوم نیست، اگر هم بخواهید بگویید که ...
ج: نه بیان کردیم ...
س: خب معلوم نیست که آنجا علم اجمالی جدید میخواهد ...
ج: ؟؟
س: وجوب اجتناب میخواهد بگوید که وجوب اجتناب تعددبردار است ...
ج: نه آن در توضیحش عرض ....
س: همانجا هم میخواستم عرض بکنم دیگر گفتم میان کلام نباشد ...
ج: نه ببینید گفتیم یا علم اجمالی دارد که یا این ملاقا که یک ملاقیای دارد نجس است یا او، اگر این نجس باشد نجس مال اینجا فقط نیست، مال اینجاهایی است که توسعه پیدا کرده، پس این طرف علم اجمالی میشود با توسعهاش میشود، مثل چی؟ مثل همان مثالی که زدیم اگر یک ظرف آب اینجا باشد شما این ظرف آب را بیایید توی دوتا کاسه بکنید، حالا صبر کنید دوتا کاسه میکنید بعد علم پیدا میکنید که یا آن کاسه نجس بود آن اول یا این کاسه، الان که آن کاسهی واحدی که علم پیدا میکنید یا آن کاسهای که من آمدم توی دوتا کاسهاش کردم نجس است یا این، اینجا باعث نمیشود که اینجا بگوییم این کاسهی تنها را با آن یک دفعه حسابش بکنیم، این کاسهی تنها را با آن یک دفعه حسابش بکنیم.
س: این قیاس معالفارق است آخر ...
ج: آقای عزیز اگر گفتید نفس آن نجس ...
س: خب قیاس معالفارق است، آن خودش هی ؟؟؟ اینجا که اینطور نیست ...
ج: این قائل همین را دارد میگوید ...
س: خب ما اشکال به قائل داریم عرض میکنیم ...
ج: خیلی خب پس بنابراین اینکه علم ندارم فلان نیست اشکال بعدی وارد نیست، اگر مبنا را پذیرفتید دیگر مقدمهی ثانیه بلااشکال میشود ...
س: میخواهم همین را عرض کنم، میخواهم بگویم آن نجاست واقعیه را در آن مثالی که دارم میزنم درست است ولی اینجا چون صرف ملاقات است نجاست واقعی است، یعنی وجوب اجتناب را شما باید با علم اجمالی درست بکنید و الا خود نجاست ...
ج: خب بله، خب آن مقدمهی، عجب است! آن مقدمه میآید میگوید جایی که واقعاً نجس است و ملاقات هست اینجوری است؟ پس حالا اینجا علم اجمالی پیدا میکنم که یا این طرف اینجوری است که یک اجتنب دارد یک نجاست هست آمده منتشر شده روی هم و یک اجتنب دارد یا این طرف. این حرف را بر اساس چی میزنیم؟ بر اساس آن مقدمه.
این به خدمت شما عرض شود که این دلیل ندارد، آن ادعای بلاوجهی است اگر نگوییم دلیل برخلافش داریم. حالا آقای اصفهانی قدسسره بعضی دلیلها هم بر خلاف این اقامه فرموده، مثل اینکه فرموده خب اگر اینجوری باشد، اگر آن ملاقا از بین برود، معدوم بشود از این ملاقی باید اجتناب کرد یا نه؟ این اگر همان است خب اینجور نیست که آن... حالا این حرف درست است یا درست نیست فرمایش ایشان کاری نداریم به این جهت که حالا این شاهد بر این مسأله میشود یا نمیشود. ولی اما دومی، دومی خب یک حرف قابل توجهی است بهخاطر اینکه روایت ظاهرش شاید همین مثلاً ممکن است حالا باشد، استناد به روایت کرده، خب در نظر شرع ممکن است همین باشد که این از بند و بیل آن هست و از مقتضیات آن هست، همان اجتنب از او اقتضای این را دارد. از این دو جواب داده شده هم سنداً و هم دلالتاً. اما سنداً محقق خوئی در اینجا فرموده است که ضعف سند دارد بهخاطر اشتمالش بر عمرو بن شمر، که سند را خواندیم. «عمرو بن شمر عن جابر عن ابی جعفر» که امام باقر(س) باشد. نجاشی که حالا من یک کاغذی نوشته بودم عبارات چیز را که حالا یادم رفت مصباح الاصول خودم را بیاورم. نجاشی فرموده ضعیفٌ جداً راجع به عمرو بن شمر، ضعیفً جداً و زید فی کتب جابر و ینسب الیه بعض آن زیادات، یعنی کتاب جابر، در کتاب جابر اضافاتی شده، این مسلّم است یعنی دست کردند توی کتاب جابر و به ایشان نسبت داده شده که بخشی از این اضافات هم این است که عمرو بن شمر آورده اضافه کرده و دست در کتاب کرده. بعد البته میفرماید قیل و هو ملبّسٌ، اینکه آیا او کرده یا نه مورد اشتباه است و نمیدانیم ممکن است راست باشد یا ممکن است نباشد ولی ضعیفٌ جداً آن سر جای خودش است، حالا او این کار را هم کرده یا نه یک حرف آخر است. پس بنابراین خب عمر بن شمر میشود ضعیفٌ.
س: آخرش هم دارد و الامر ملبسٌ....
ج: و الامر ملبسٌ بله، امر یعنی همین که آیا او اضافه کرده یا نه ملبس ...
بنابراین سند روایت ضعیف است.
عرض میکنیم که برای تخلص از این اشکال ضعف سند دو راه وجود دارد، یکی این است که ما قائل بشویم به وثاقت عمرو بن شمر کما ذهب الیه محدث نوری در مستدرک. علت اینکه محدث نوری فرموده این ثقه هست این است که اجلاه متعددی، پنجتا از اجلاء میگوید از این نقل کردند که آنها از اصحاب اجماع هستند. پنجتا از اجلّاء از اصحاب اجماع دارند، میفرماید از این نقل کردند، علاوه بر اینکه حالا ایشان در سند کاملالزیارات هم هست. آنجا هم همین در سند کاملالزیارات ظاهراً همین مثل این سند اینجاست یعنی عمرو بن شمر عن جابر و راوی از عمرو بن شمر هم محمد بن عیسی الیقطین. در تفسیر علی بن ابراهیم هم در سند واقع شده، خب اینها کاشف از وثاقت ایشان، پنجتا از اجلّاء اصحاب از ایشان نقل کردند. یک توضیحی میخواهد کلام حاجی نوری، خب شما ممکن است بگویید این مجرد این چه فایده؟ خب این؟؟ تعارض میکنند تساقط میکنند. نه، حاجی نوری رضوانالله علیه میخواهند بفرمایند اینکه این مقدار از اجلّاء از ایشان نقل میکنند به ضمیمه (حالا من این را اضافه میکنم) به ضمیمه اینکه آن دوتا توثیق عام هم شامل ایشان میشود این مجموع اینها برای ما اطمینان به وثاقت بیاورد. وقتی اطمینان به وثاقت آورد تضعیف نجاشی میشود امارهای که و خبری که ما اطمینان به خلافش داریم و اماره و خبری که ما اطمینان به خلافش داریم حجت نیست. پس قول نجاشی که فرموده ضعیف جدّاً، قول نجاشی میشود یک خبر واحد ثقه البته؛ شهادت دارد میدهد ولی حجت نیست. چرا؟ چون ما اطمینان به خلافش داریم از کجا این اطمینان به خلاف برایمان پیدا شد؟ همین اجلّاء اصحاب که اینها جزء همان اصحاب اجماع هستند از او نقل میکنند. هم این نقل میکند هم او نقل میکند هم او نقل میکند. مثلاً اگر ما ببینیم که یک نفری هست که شیخ انصاری از او نقل میکند؛ آخوند خراسانی از او نقل میکند، آقای نائینی از او نقل میکند، آقای آقاضیاء از او نقل میکند، آقای اصفهانی از او نقل میکند، توی کتابهایشان مطالبش را نقل میکنند. به خصوص اگر ببینیم که مثلاً اعتماد هم میکنند به این معنا که طبقش فتوا میدهند مثلاً چه ...، حالا یک آقایی بیاید بگوید این ضعفٌ جدّاً، او هم آدم ثقهای باشد البته، اینجا تراکم این اجلّاء به ما اطمینان میدهد که این آدم ثقه است و یک اشتباهی برایش رخ داده و قول او دیگر حجت نیست. توضیح کلام مرحوم حاجی نوری قدس سره این میشود. فلذا از آن تضعیف صریح نجاشی دست برداشته گفته ثقةٌ، خب این یک راهی؛ حالا اگر برای کسی پیدا شد این شخصی میشود. این یک راه شخصی است اگر برای کسی پیدا شد. حالا بعضی اساتید میگفتند ما کورباطنها نمیتوانیم، ؟؟ یک کسی برایش پیدا شد ...
راه دوم: راه دوم این است که اینجا در سند چه کسی بود؟ در سند «عن نضر بن سويد، عن عمرو بن شمر، عن جابر بن ابی عبدالله»، نجاشی در نضر بن سوید فرموده ثقةٌ صحیح الحدیث، ما ده پانزده نفر در کل رجال داریم که راجع به آنها گفته شده صحیح الحدیث، هر کسی را نگفتند صحیح الحدیث، دهتا الی پانزدهتا شاید هست که شهادت داده شده به اینکه این صحیح الحدیث است. این صحیح الحدیث یک بار اضافی از ثقةٌ دارد. ؟؟؟ ثقةٌ، حالا یا تأکید میکنند ثقةٌ ثقه یا مرحوم استاد میخواندند ثقةٌ نقه، یعنی نقی است، پاک است، منزه است از ...، خب ثقةٌ ثقه یا ثقةٌ نقه؛ داریم این هم نسبت به افرادی، اما صحیح الحدیث؛ ظاهر حدیث هم عبارت از کلام منقول عن المعصوم نه اینکه دارد میگوید حدیث ایشان چیست؟ حدیث ایشان این است که عمرو بن شمر گفت که جابر گفت. توی اصطلاحات و توی محاورات اینکه این میگوید حدثنی فلان او، به این نمیگویند این حدیثش این است که این، حدیثی است که یکی از این دارد نقل میکند. حدیث ظاهرش همان کلام معصوم است نه اینکه مثلاً یک سند که داریم دهها حدیث توی آن هست. این از او حدیث دارد میگوید، او از او حدیث میگوید، او از او حدیث ...، ظاهر صحیح الحدیث آن کلام معصوم است
س: صحیح اینجا به معنای حجت که نیست دیگه؟
ج: بله؟
س: صحیح به معنای حجت نیست دیگه
ج: نه، یعنی مطابق با واقع، یعنی صادر شده مطابق با واقع است، احادیثش صحیح مطابق با واقعی است. مطابق با واقع اینجا هم یعنی همین، یعنی امام فرموده، امام فرموده، حالا امام تقیه کرده؛ آن یک حرف دیگری است. امام فرموده. خب اگر ما این را هم، این هم یک راهی است بنابر مسلک و مبنای کسانی که این شهادت را از آن بزرگان قدامی که خب در آن اعصار این شهادت راههای حسّی برایش وجود داشته و از باب شناختی که به افراد داشتند، خصوصیاتی که به افراد داشتند و اینها، بگوییم اگر این هم مقبول است. مثل شهادت کلینی میشود که میفرمایند این احادیث صحیح است. ایشان هم دارد شهادت میدهد به اینکه ایشان صحیح الحدیث است. اگر کسی آن مبنا را هم بپذیرد که ما در این موارد حداقلش این است که احتیاط میکنیم. وقتی درباره راوی چنین شهادتی از آن اصحاب وارد شده باشد حداقلش این است که نمیشود اینجا بگوییم این را نادیده گرفت این روایت را، به برائت مراجعه کنیم یا فلان، این از این راه ممکن است که این حدیث را معتبر بدانیم. خب
و اما اشکال دلالی؛ در اشکال دلالی ظاهراً دو بیان وجود دارد. بیان اول فرمایش محقق خوئی است و خب بعض بزرگان دیگر مثلاً و آن این است که این روایت اصلاً دلالت نمیکند بر اینکه همان حرمت میته همان اقتضائش این است که شما از ملاقیاش که آن سمن باشد و زیت باشد باید اجتناب بکنید. آن مقدمه مطویّهای نیست و کلام سائل و امام اصلاً ناظر به آن نیست. کلام سائل این است. میخواهد بگوید این فأره یک چیز کوچک است حالا افتاده این مهم نیست. به صغارت این فأره توجه دارد. امام علیه السّلام میفرمایند که چی؟ امام علیه السّلام این را رد میکنند میفرمایند که «إنّ اللّه حرّم الميتة من كلّ شيء»، کوچک باشد یا بزرگ باشد. اینکه تو میگویی این کوچک است، یک چیز کوچکی افتاده، گربه بیفتد همین جور است، نمیدانم کلب بیفتد همین جور است، میته که کوچک و بزرگی ندارد، ناظر به این جهت است اما حالا اگر حالا وقتی میته نجس بود به چه لحاظ از ملاقیِ هم باید اجتناب کرد؟ به او نظر ندارد.
س: خود موش را که نمیخواست بخورد که
ج: نه، نمیخواهد بخورد. نه، آن این بوده که
س: او میخواهد بگوید من روغن را میخواهم بخورم
ج: آره، روغن را ...
س: حالا مهم نیست روغنی که؟؟ ملاقات کرده
ج: ملاقات با یک چیز کوچک کرده
س: نه، نه، این را نمیخواهد بگوید. میخواهد بگوید روغن که ملاقات کند که موش کوچک است، آخه این چه حرفی است؟ روغن که ملاقات کرده با موش، مثلاً یک خمره بزرگی از روغن است، حالا با یک موشی هم ملاقات کرده؛ این برای من اهمیتی ندارد تا بخواهم روغنم را بریزم دور، ؟؟موش کوچک است
ج: چرا؟
س: به خاطر اینکه آن روغنِ ارزشش بیشتر است، اینکه صِرف ملاقات با یک موش برایم مهم نیست
ج: نه، اگر مثلاً
س: اگر موش کوچک بود
ج: اگر مثلاً
س: اینکه واضح ؟؟
ج: اگر مثلاً فرض کنید که ده پانزدهتا موش افتاده بود توی این، باز هم همین حرف را میزد؟ یا یک گربه چاقالوافتاده بود مرده بود؛ باز همین حرف را میزد؟ نه این
س: ؟؟ بحث ملاقاتش را میخواهد بگوید
ج: ملاقات درست است. ملاقات با چی؟ با یک فأره مثلاً حالا چقدری، ملاقات با یک فأرهی چقدری حضرت میفرماید که اینکه چقدری ندارد که، خب وقتی که خدا حرام کرده او را، خب دیگه فرقی نمیکند که، حالا نظر به این جهت امام دارد. حالا وقتی او حرام شد به چه جهت باید از ملاقیاش اجتناب بکنی؟ چون اجتناب از این همان اجتناب از آن است و به نفس او سرایت حقیقی کرده هم آن حرّم المیته میآید، روی ملاقیاش هم میآید یا بنحو دوم که بگوییم نه، از شؤون او این است که از این هم اجتناب بکنی، در ناظر به این حرفها دیگه نیست. ناظر به این است که او در اثر اینکه این فأره را کوچک میشمرده و استخفاف به او داشته و برای او اهمیت نداشته حضرت میفرماید نه، اینجوری نیست که او اهمیت نداشته باشد چون کوچک است و توی چشم تو اینجوری است. این «أنّه لا دلالة للخبر علی انّ نجاسة» و ثانیاً، (أولا این بود که «ان الخبر ضعيف بعمرو بن شمر، فلا يصح التمسك به») و ثانياً «انه لا دلالة للخبر على انّ نجاسة الملاقي عين نجاسة الملاقى بنحو سرایة الحقیقیه» این را دلالت نمیکند. یا آن بیان دوم که گفتیم که از شؤونش است مثل همراهان عالم «و الخبر غير ناظر إلى هذه الجهة، فانّ السائل استبعد كون الفأرة مع صغرها موجبة للنجاسة ما في الخابية من السمن و الزيت، على ما يظهر من كلامه: (که گفت) الفأرة أهون علي. فرّد عليه الإمام عليه السلام بأن حّرم المیته من کلّ شیء أی لا فرق بین الكبير و الصغير، فغاية ما يستفاد من الخبر أنّ نجاسة الشيء الموجبة لحرمته (این) مستلزمة لنجاسة ملاقيه و حرمته»، این باعث میشود که آن هم نجس بشود «و ليس في ذلك دلالة على أنّ نجاسة الملاقي بالكسر عين نجاسة الملاقى بالفتح»، عین آن است آن که او همان توسعه پیدا کرده «و حرمته عين حرمته». که روی برداشت آقای خوئی که آن بیا اول بود. یا اینکه بخواهد بگوید از شؤونش است. اصلاً همین جواب ایشان جواب همان به شؤون هم که منتقی گفته اگر بخواهیم قبول کنیم فرمایش آقای خوئی را، جواب آن هم هست دیگه که مثلاً درصدد ناظر به این حرفها نیست. ناظر به آن چیزی است که در ذهن سائل بوده که بابا! یک فأره کوچک که مهم نیست. میفرماید کوچک و بزرگی ندارد که، امام این را دارند رد میکند. کوچک و بزرگی ندارد. خب حالا این کوچک و بزرگی نداشت پس این موجب نجاست؛ او میشود. حالا موجب نجاست او شد چرا باید از او اجتناب بکنی؟ چون مستقلاً حکم پیدا میکند، یک موضوع جدیدی پیدا میشود یا نه، چون همان نجاستِ در حقیقت توسعه پیدا میکند و پَرِ همان حکم واحد اینجا را هم دیگه میگیرد، دیگه حکم جدیدی پیدا نمیشود؟ یا نه، چون نجاست سرایت پیدا نمیکند مثل آن عالم، اینها عالم نمیشوند. علم او به اینها سرایت نمیکند ولی این از شؤون احترام آن است یا از این جهت است. هیچ کدام از اینها از این روایت در نمیآید، فقط همین در میآید. آن بقیهاش دیگه باید از جای دیگر رفت پیدا کرد.
س: حاج آقا، ظاهر روایت این است که این اهونیّت که امارة سائل است که بر من آسان است، یعنی ما دوتا فرض میتوانیم داشته باشیم. یا اهونیّت را بگذاریم به ذات آن نجس، موجب تنجز شده یا بگذاریم به ملاقات آن، ظاهر روایت این است که اهونیّتی که راوی دارد میگوید برمیگردد به ملاقا، چون خود موش چه کوچک چه بزرگ؛ خود موش که معلوم است یک امر خبیث که کسی واقعاً برایش اهون نیست خود موش با نجاستش
ج: اجتهاد؟؟ در مقابل نص؟؟ میکنند
س: نه، نه، نه، حالا ...
ج: خودش گفته فانّ الفارة أهون علی»
س: أهون یعنی اینکه خود موش را که نمیخواهد بخورد که، اینکه واضح است، آن روغنِ را میخواهد بخورد. عرض من این است. ببینید؛ موقعی کوچک و بزرگ و اینها را ما میتوانیم بگوییم که این احتمال؟؟ وجود داشته باشد که مثلاً خود ذات فأره یک امر أهون نباشد به خاطر صِغَرش، یعنی این صِغَر حیثیت تعلیلی بشود که بگوییم موش این چیز نیست، خبیث نیست نزد من، نزد من یک امر منفوری نیست. اما این قرینه وجود ندارد چون ما میدانیم که فأره یک امر مورد تنفری است به طبع عمومی، پس برمیگردد به ملاقاتش، یعنی حبیثیت أهونیّت ذات فأره نیست، صغیراً کان أو کبیراً، هر چه هم بزرگ باشد؛ اینها ربطی ندارد. حیثیت أهونیّت این است که یک ملاقاتی که اتفاق افتاده این ملاقات موجب نشود که من یک خمره را بریزم دور، وقتی ملاقات باشد آنوقت دیگه به قرینه سؤال و جواب آن فرمایش آقای خوئی هم دیگه نمیآید. یعنی این صِغَر و کِبَر موقعی که ما احتمال بدهیم به خاطر صِغَر؛ آن ذات خباثتش از بین برود، اینطور نیست. فأره حالا چه کوچک باشد چه بزرگ باشد این جانداران اینطوری؛ اینها مورد تنفر عمومی مردم هستند. یعنی طبع عمومی از آنها تنفر دارد. حیثیت ملاقات ...
ج: نه، ببینید؛ حالا با این بیان که ...، مسلّم است که در نظر عرف کثرت و قلّت یا نوع آن نجسی که افتاده توی یک چیزی، اینها تفاوت میکند. کثیر باشد، قلیل باشد، کوچک، ریز باشد بزرگ باشد اینها فرق میکند در نظر عرف هم، این میگوید حالا یک موش افتاده، حالا موش؛ من به خاطر موش شما میفرمایید من از سمن و زیت اجتناب بکنم؟ برایم مهم نیست آن
س: چرا باید ...
ج: حالا اگر مهم بود، اگر مهم بود چرا باید از زیت (فتوای آقای خوئی این است) اگر مهم بود چرا من از زیت و سمن باید اجتناب بکنم؟ این، از این روایت در نمیآید، چرای آنجایش ؟؟ در نمیآید. امام علیه السّلام یعنی او قبول دارد که؛ یعنی همین توی ذهن سائل هست که اگر آن یک چیز مهمی باشد ملاقا،
س: بزرگ باشد ...
ج: هان! اگر یک چیز، هان! حالا ایشان میگوید بزرگیاش، اگر بزرگی و کوچکیاش حالا آقای خوئی فرموده، حالا من یک مقداری این را تغییر میدهم عبارتش را، میگویم اگر آن ملاقا یک چیز مهمی باشد، حالا گاهی مهمیّت آن به واسطه کبارتش است گاهی به وسطه نوعش است مثلاً که او حالا مثلاً فرض کن پیش عرف مثلاً قذره انسان بیفتد توی فرض کنید مثلاً یک سمن یا مثلاً حالا مال گوسفند بیفتد، این دوتا در نظر عرف تفاوت میکند. خب این میخواهد بگوید این برای من مهم نیست آنقدر که حالا شما بخواهی ملاقیاش را دست از آن بردارم. حالا چرا ملاقیاش را باید دست برداشت یا این به خاطر این است که همان اجتنبِ آنجا اینجا هست یا به خاطر اینکه نمیدانم همان قذارتی که آنجا و تنفری که آنجاهست همان بأخذه گسترش پیدا میکند یا نه؟ این باعث میشود تولید بشود و سبب بشود یک موضوع جدای مستقلی موجود بشود در عرض او و در کنار او؟ به اینهایش توجه نیست فعلاً، حالا کدام است توی ذهن او و در این میان، اینها توی ذهنش نیست یا به آن توجه نیست و اینکه این اینقدر اهمیت ندارد که حالا ما بخواهیم براساس یکی از این حرفها بگوییم از ملاقی هم باید اجتناب کرد. اینقدر اهمیت ندارد این ملاقا، امام علیه السّلام میفرمایند نه، فرق نمیکند. یعنی همهاش این ملاقاهای نجس با هم فرقی نمیکنند. این جواب محقق خوئی است که حالا به این تقریری که عرض میکنم این فرمایش، فرمایش متینی است «لا اقلّ من احتمال ذلک فی الحدیث»، احتمالاً مساویاً ل آن احتمالی که به درد استدالال میخورد. و وقتی مردد شد به اینکه معنایش این باشد یا آن باشد قهراً معیِّنی که ندارد، نمیتوانیم استدلال کنیم، از استدلال ساقط میشود. این یک جواب.
جواب محقق انصاری، شیخ انصاری رضوان الله علیه این است که این، ایشان حرّم المیته را میفرماید ما باید حرّم المیته را جور دیگر معنا کنیم. او که نمیخواهد میته بخورد و بحث، به بحث نجاست و ملاقی نجاست چه ربطی پیدا میکند؟ او این است که میخواهد بفرماید که این میته نجس است. حرّم المیته یعنی نَجَّسَ، اعلن نجاسته،
س: منجسیّتش را ...
ج: و بعد میخواهد بفرماید وقتی چیزی نجس بود این ملازمه دارد که ملاقیاش هم نجس بشود. امام این را میخواهد بفرماید. پس بنابراین این این است که آقا، این نجس شده، ملاقی این هم نجس است. ملازمه است بینش اینکه شیءای نجس باشد و ملاقی آن هم نجس باشد. اما حالا این همان نجاست است میآید اینجا؟ از شؤون آن است؟ اینها نیست فقط همین مقدار که این نجس است پس این هم ملاقی نجس است. به این شکل مرحوم شیخ قدس سره جواب دادند اینجا که حالا این هم حالا یک بحثی است که ما حرّم المیته اینجا را باید آنجوری معنا کنیم یا نه، حرّم المیته را همان حرّم المیته باید معنا بکنیم ولی اگر کبرایی در ذهنها مغروس است، در ذهن راوی و در ذهنها مغروس است که وقتی میته حرام شد، وقتی میته حرام شد نجس هم هست. اصلاً هر میتهای که حرام است نجس هم هست. پس بنابراین «حرّم المیته من کلّ شیء»، پس این میته که حرام است نجس است. حالا که نجس شد شما باید از ملاقیاتش هم مثلاً اجتناب بکنی و دیگه فرقی بین اینها نیست. خب این کافی است گمان میکنم این مقداری که ما درباره این دلیل دوم صحبت کردیم کفایت میکند که مقدمه أولای دلیل دوم مثبِتی ندارد.
س: این شؤون عرفی را هم قبول ندارید یعنی؟
ج: بله؟
س: شؤونی که ؟؟ فرمودید که این یک حرفی است که در این نبوده، درست است؟ ولی کاری به روایت هم نداشته باشیم، اینکه یک کسی بگوید عرفاً، اصلاً و غیر استدلال به روایت، از شؤون عرفی این مثل همان مثالی که میزدید عالم و همراهانش؛ این را چه جور جواب دادید؟
ج: این را دلیل به روایت میخواهید اثبات بکنید؟
س: نه، نه، روایت را ...،
ج: یا نه، میخواهید بگویید در عرفاً؟ که ما میگوییم عرف میگوید از شؤونش؟؟ که اگر حیث که اگر از این اجتناب نکردی از آن نکردی
س: بله، این را میخواهم بگوییم، چه جور جواب میدهید؟
ج: نه، ببینید؛ این هم، حالا دوتا حرف است اینجا، یکی این است که گفته میشود این ملاقی از دو حیث باید اجتناب از آن کرد. یک حیث از حیث اینکه این از شؤون آن است. یک حیث از خودش، مثل اینکه مثلاً ولد عالمی و همراهان عالم عالم باشند خودشان هم، خب اینجا از این همراهان باید از دو حیث احترام کرد. یکی از حیث احترامیّت آن آقا است یکی هم اینکه خودشان عالم هستند.
س: پس این حیث هم ...
ج: در بعضی کلمات این آمده که ما از ملاقی از دو حیث؛ اینجوری نیست که تمام وجه اجتناب از ملاقی به خاطر ملاقا باشد و چیزی پدیدار نشود در ملاقی، فقط به خاطر او مثل آنجا که مثلاً همراهانش بیسواد محض هستند و فلان، فقط عالم باید احترام کرد نه، اینجوری نیست بلکه ملاقی دو حیثیت دارد. یک حیثیت این دارد که ملاقا ... یک آن، اما آنکه در ذهن عرف هست این نیست که اجتناب از این اجتناب از او است و پای اوحساب میشود بلکه چون میبینند سرایت را قبول دارند، سرایت یک نجاست جدید، البته گاهی ممکن است به مرتبه پایینتر، چون هرچی وسائط هم میخورد همانطور که در باب نجاسات گفته شده اصلاً واسطه دوام با آن واسطه اول چون خودش مستقیماً ملاقات با نجس کرده، بعد آن حالا دست را مالیده به یک دست دیگه، آن خورده به یک چیز دیگر، آن خورده به یک چیز دیگر، هر چی وسائط زیادتر میشود آن قذارتِ هی کاهش پیدا میکند در نظر عرف، یعنی واقعاً کاهش پیدا میکند
س: آن واسطه اولی را اگر کسی دست بزند نمیگوید این ؟؟ خون برایش مهم نیست
ج: هان! نه، نه، نه، نه، این خون برایش مهم نیست معنایش این است؛ وقتی تحلیل میکنیم، باز میکنیم یعنی او برایش مهم نیست که از او چیزی به این آمده باشد نه اینکه اجتناب از این اجتناب از آن
س: ترکیبی؟؟ هم نیاورده، صرف ملاقات است
ج: نه، نه، نه، نه، ببینید؛ این یک نحو چیز شاعرانه است اینجوری ولی واقع مطلب وقتی دقفت در آن میکنیم این است که یعنی چون وقتی سرایت میکند از آن میبینند که چیزی منتقل میشود به این
س: چی؟ یعنی عین منتقل میشود؟
ج: یعنی متأثر میشود. یعنی این هم نجس میشود. بله دیگه، این نجس
س: چرا نجس میشود؟
ج: برای خاطر اینکه سرایت است. سرایت یعنی همان نجاست آنجا کأنّه میآید اینجا را هم نجس میکند. کثیف به کثیف که میخورد این هم کثیف میشود. این تمیز به کثیف که میخورد تمیزِ کثیف میشود. یک کثیفی جدیدی ناشی شده و مسبب از او پدیدار میشود در اینجا، آنوقت اگر میگویند این مهم نیست؛ آنوقت حالا که میگویند دم برایش مهم نیست در آن مثال، برای خاطر چیه؟ برای اینکه میگویند بابا! همان اثر دم آمده اینجا، اگر از این اجتناب نمیکند پس آن دم برایش مهم نیست. نه اجتناب نکردن از یک ؟؟ از او نیست. نه، چون سنخ او و شبیه او آمده در اینجا، وجود دیگری پیدا شده در اینجا؛ فلذا است که
س: عرف ؟؟ غلط هم نمیگوید آن را؟
ج: کدام؟
س: ؟؟ غلط هم بگوید کافی است
ج: شاعرانه بله؟؟
س: نه، به غلط، به عرف که دقت میکنیم؟؟درست ؟؟ ولی عرف اگر در اذهان عمومی ...
ج: نیست. در اذهان عرف اصلاً این حرف نیست که این هم از شؤون آن است. نه
س: ؟؟ میگوید آقا این دم برایش ؟؟
ج: دم برایش مهم نیست آخه به این معنا
س: متوجه هستم ؟؟ شما را بله
ج: این دم مهم نیست چون این نجاستش دمویّه است. ببینید؛ سرایت که میکند نجاست دم که با دم، همهاش نجاست دمویّه است
س: یعنی تأثرِ برایشان مهم نیست
ج: بله، بله، و الا اینجور نیست که این نجاستِ با دم که ملاقات میکند نجاستش نوع نجاست کلبیه بشود مثلاً یا بولیه بشود. این اگر نجس هم بشود همان نجاستش شبیه همان است فلذا میگوید دم برایش مهم نیست چون اگر آن مهم بود این هم که همان است، از همان پیدا شده، سنخش همان سنخ است. اینجوری میگویند. خب پس بنابراین این هم دلیل دوم بود. این دوتا دلیل مهم این است که حالا ما ببینیم ادله کسانی که میگویند اجتناب لازم نیست چیه؟ ما دلیل مهممان برای اینکه اجتناب الی هنا لازم است همان دلیل اول است. آنهایی که میگویند اجتناب لازم نیست یک عده از دلیلهایشان همان پاسخهایی است که به آن دلیل قبل داده میشد. همان حرف. بعضی حرفهای جدید هم هست که ربطی به آن حرفها ندارد. آنها را مطرح کنیم و پرونده این بسته میشود صورت أولی. و صلیالله علی محمد و آله.