درس خارج اصول استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احتیاط

بحث در محاذیری بود که فرموده بودند اگر قائل به انحلال بشوید پیش می‌آید آن محاذیر که محذور اولی که ذکر شد این بود که لازمه‌ی انحلال این است که خطاب به عصات معقول نباشد و صحیح نباشد. برای این‌که روشن است که خطاب شخصی به عاصی‌ای که می‌داند آمر و ناهی که اصلاً امتثال نخواهد کرد این لغو است و وقتی لغو شد هم بحسب عقل عملی اشکال پیدا می‌کند چون قبیح است و هم بحسب عقل نظری، چون مبدأ این فعل اختیاری در نفس مولا پیدا نمی‌شود، انقداح اراده نمی‌شود به این امر و نهی. و حال این‌که مسلّم است که کفار و یعنی کفار می‌توانند امر و نهی داشته باشند و عصات هم حتماً دارند، عصاتِ از مسلمین امر و نهی دارند حتماً فلذا عصیان کردند آن را، تمرّد کردند. و این هیچ راهی ندارد جز این‌که ما به خطابات قانونیه معتقد بشویم، بگوییم خطابات قانونیه آن‌ها را هم می‌گیرد کما این‌که غیر قادر و امثال ذلک را می‌گیرد، منتها و انحلال پیدا نمی‌کند این.

اشکال دیگری که بر این مطلب شده یا می‌شود کرد این هست که خطاب شخصی قبول داریم نمی‌شود اما خطاب شخصی‌ای که از انحلال پیش می‌آید نه. همان‌طوری که قبلاً گفتیم خطابات شخصیه دو قسم است، یکی خطابات شخصیه که حدوثش هم شخصی است، به شخص متمرّد عاصی خطاب می‌کند ایها العاصی یا یا زید إفعل کذا و می‌داند انجام نخواهد داد. این درست است، این هم قبیح است به هردو معنایی که گفتیم یعنی هردو استدلال‌ها مثلاً در آن می‌آید. اما اگر بگوید یا ایها الناس یا یجب علی المستطیع کذا، اطلاق باشد یا عموم باشد، این انحلال این ولو قائل به انحلال بشویم موجب آن مشکله نیست؛ پس ما خطابات قانونیه را منکر می‌شویم، می‌توانیم منکر بشویم و بگوییم که انحلال وجود دارد در این موارد و مشکلی نیست. برای خاطر این‌که دیگر خطاب واحدی، خطابی از مولا به‌خصوص این نمی‌خواهد سر بزند تا بگویید که این لغو است و هیچ فایده‌ای بر آن مترتب نیست، چون لغویت از این است که فایده‌ای بر آن مترتب نباشد. این خطاب واحد که فایده بر آن مترتب است نسبت به آن‌هایی که عاصی نیستند، متمرّد نیستند. پس بنابراین لغو نیست، قبیح نیست، انقداح داعی هم می‌شود چون این یک خطاب واحد است و این خطاب واحد باز یترتّب علیه الاثر نسبت به آن‌هایی که متمرّد نیستند و عاصی نیستند. فعلٌ واحدٌ که یستر من المولا که اثر بر آن مترتب است، پس انجام این فعل از طرف مولا لا یتصف باللغویة این؛ و انحلال هم یک امر اختیاری که نیست، امر اتوماتیک است، وقتی که بحسب اموری انحلال پیدا می‌شود در اعتبار عقلائی، یا به این است که مخاطبینش متعدد باشند؛ به کثرت مخاطبین انحلال پیدا می‌کند یا این‌که متعلق المتعلقش گاهی متعدد است؛ به‌لحاظ این انحلال پیدا می‌کند. مثل این‌که خطاب به زید می‌کند می‌گوید یا زید اکرم العالم یا اکرم العلماء. خب اکرام متعلق حکم است، علماء یا عالم متعلق المتعلق است، به‌لحاظ کثرت آن‌ها در اذهان عقلاء همین تکلیف ولو به خطابش به شخص واحد است، انحلال دارد فلذا اگر این عالم را اکرام کرد آن یکی را اکرام نکرد عصی و اطاعه؛ نسبت به این عصیان کرده، نسبت به آن اطاعت کرده و هکذا. و نسبت به این که اطاعت کرده تکلیف ساقط است، نسبت به آن تکلیف ساقط نیست. تکلیف با این‌که خب یک اکرم بوده چطور هم ساقط است هم ساقط نیست؟ این ساقط است و ساقط نیست به‌لحاظ انحلالی است که در ذهن عقلاء و در اعتبار عقلاء وجود دارد. و یا این‌که این انحلال گاهی هم به‌خاطر تکثر و کثرت متعلَّق است، پس گاهی مخاطب و مکلف، گاهی متعلَّق المتعلَّق، گاهی خود متعلَّق. مثل جایی که متعلَّق مرکب باشد از اجزاء مثل صلّ که این صلّ خب امر می‌شود به اجزائش من التکبیرة و القرائة و الرکوع و السجود و التشهد و فلان ... فلذاست که شما در اقلّ‌ و اکثر ارتباطی برائت جاری می‌کنید از آن، نمی‌دانید این امر انحلالی روی ‌آن جزء یازدهم که شک در آن دارید رفته یا نه، برائت جاری می‌کنید. بنابراین این‌جا مسأله‌ی لغویت در انحلال تصور ندارد، کجایش را می‌خواهید بگویید لغو است؟ اگر این فعلِ لغو است لغو در جایی است که هیچ اثری بر آن مترتب نباشد، این‌که اثر بر آن مترتب است. بله قبول می‌کنیم اگر به خدمت شما عرض شود که یک جایی بگوید ایها الناس فلان کار را انجام بدهید و حال این‌که می‌داند هیچ احدی نخواهد انجام داد. اما اگر نه عده‌ای می‌داند انجام می‌دهد یا احتمال می‌دهد، حالا در مولای عرفی احتمال می‌دهد انجام بدهند، خب پس بر این خطابی که دارد از او سر می‌زند، حکمی که از او سر می‌زند اثر مترتب است، پس لغوی نیست، انقداح داعی هم در نفسش می‌شود، از نظر عقل عملی و نظری هم اشکالی در آن نیست و انحلالش هم که کار آن نیست که بگوییم دارد یک کاری می‌کند که لغو است، یعنی منحلش می‌کنی به عصات، این یک کاری از تو دارد سرمی‌زند که تو داری آن را منحلش می‌کنی به آن‌ها هم، و این بر آن اثری بار نیست. انحلالش به آن‌ها یک امر خودبه‌خودی و اتوماتیک است ...

س: بعد الانحلال که لغو است پس شامل نمی‌شود این‌ اشکالی نیست ...

ج: بله؟

س: درست است خود خطاب لغو نیست با بیانی که فرمودید، انحلال هم خیلی اختیاری نیست که بگوییم ... اما بعد الانحلال چون لغو می‌شود دیگر صادر نیست ...

ج: نه این لغوِ کار، نه ....

س: ....

ج: این هم لغوی نیست ...

س: چرا لغو نیست؟ ...

ج: چون عرض کردیم دیگر، ببینید چون آن فعلی که دارد از او سر می‌زند ...

س: آن را کار نداریم ...

ج: خب آن‌ها که لغو نیست، این هم که دیگر اتوماتیک است خودبه‌خود است، این‌جا معنا ندارد بگویی لغو است یا لغو نیست ...

س: بی‌فایده است پس شامل نمی‌شود ...

ج: نه نه نه، نه ....

س: چون بی‌فایده است انحلال پیدا نمی‌کند، یعنی انحلال پیدا کردن درست است خود فعل لغو نیست، درست است فعل انحلال هم اصلاً ما نداریم که بیاییم بگوییم لغو است یا لغو نیست، ولی وقتی اشتمالش بر این مورد فایده‌ای ندارد دیگر شامل نمی‌شود ...

ج: نه

س: دیگر به این‌جا منحل نمی‌شود، آن‌وقت گیر پیدا می‌کند.

ج: نه، آن هم به خدمت شما عرض شود که چون لغو معنا ندارد بگوییم هست، چون ببینید لغو یعنی یک فعلی که اثری بر آن مترتب نیست که شما انجام بدهی.

س: فقط به این معنا نیست لغو. لغو یعنی امری که ....

ج: بابا کار کسی نیست ...

س: نه نه نه، لغو یعنی امری که بی‌فایده است سواء این‌که فعل باشد یا فعل نباشد. یعنی این‌که وجود ...

ج: بالاخره از سرزدنش از یک آدم عاقل دیگر ...

س: نه نه وجود یک شیء بی‌فایده. این بعدالانحلال، این وجود بی‌فایده است ...

ج: آقای عزیز مثل این است که شما بفرمایید که پشت به نقطه‌ی مقابل قبله هیچ مصلحتی بر آن مترتب نیست، اگر مصلحتی باشد فقط استقبال قبله است، اگر می‌شد ما استقبال قبله را به‌وجود بیاوریم ولی استدبار به نقطه‌ی متقابل را به‌وجود نیاوریم، می‌شد؛ ولی الان چون این امر قهری است که اگر شما استقبال قبله کردید، استدبار به نقطه‌ی مقابل کردید معنا ندارد بگوییم استقبال به نقطه‌ی مقابل لغو است پس محقق نباید بشود ...

س: ما می‌خواهیم بگوییم این قهری نیست دیگر ...

ج: قهری است....

س: ما می‌گوییم ..... منحل نمی‌شود ...

ج: نه حرف سر این است که این مستشکل می‌فرماید که این امر یک قهری است ....

س: نه اگر لغو باشد دیگر منحل نمی‌شود ....

ج: عجب است! آقا مگر دست من است که ....

س: نه، الان شما حاج آقا انحلال پیدا می‌کند یعنی چی؟ ... قبلاً می‌فرمودید دیگر، مثل یک پاشیدنی می‌ماند؛ یعنی درواقع بعد الانحلال این آقا حکم دارد یا ندارد؟

ج: بله دارد

س: این مستشکل می‌گوید آقا برای این آقا لغو است پس حکم ندارد ...

ج: چرا ندارد؟

س: خب چون فایده‌ای ندارد برای این، چرا ادامه پیدا می‌کند به این؟ درست است فعل نیست ...

ج: آیا آن استدبار به آن نقطه‌ی مقابل قبله ....

س: نه .... قیاس مع الفارق است ....

ج: چه قیاس معل الفارقی؟ اگر خودبه‌خودی است ...

س: پس شما قبول دارید آن حکمِ‌ لغو است یا نه؟

ج: کدام؟

س: این را قبول دارید یا نه؟ این حکم بر این فرد قبول دارید لغو است؟

ج: برای این، اگر می‌خواستم جعل کنم اثر کنم لغو است ...

س: نه فعلش را کار نداریم، شما لغویت را فقط در افعال می‌دانید، بی‌فایده هست یا نه حکم برای این؟

ج: نه، حالا نه نه ....

س: آها پس باید یک چیزی اضافه کنید ...

ج: نه نه

س: این حکم برای این بی‌فایده است، اشکال امام این است، شما اصلاً بگویید کلمه‌ی لغویت هم با آن مشکل دارید فقط می‌گویید در افعال است، این حکم ....

ج: موضوع لغو است ...

س: .... در حالی که ما می‌دانیم برایش بی‌فایده نیست....

ج: اثر نداشتن این‌جا اشکالی ندارد هست ولی هست ...

س: می‌شود بی‌فاید هست؟

ج: آره، مثل این‌که استدبار به آن‌جا هست ولو بی‌فایده است. چون لازمه‌ی این است که شما اسقبال که می‌کنی لازمه‌اش استدبار است، هیچ اثری هم در نماز ندارد، در صحت نماز، در مصلحت نماز ندارد ...

س: آن تکوینی است حاج آقا با این قابل مقایسه ...

ج: خب این هم، نه این هم همین حرف است، حرف همین است؛ می‌گوید آقا این خودبه‌خودی است. وقتی خودبه‌خودی، چون ببینید بلکه پیازداغش هم بخواهیم اضافه کنیم این می‌شود که شما اگر بخواهی عمومت و اطلاقت شامل نشود کار اضافی هم باید بکنی ...

س: خب این‌که قبلاً جواب ...

ج: نه ببینید حالا ...

س: ..... مبادی که نمی‌شود درست کرد این‌ها را که؛ آن بحث توی اطلاق هم جواب دادیم، گفتیم به‌لحاظ آن اشکال کردیم این‌جا، گفتیم به‌لحاظ مبادی نمی‌شود درستش کرد. بله به‌لحاظ خطاب یک کار اضافی باید بکنیم ولی به‌لحاظ مبادی به هرحال مبدأ، این‌جا عرض ما هم دقیقاً همین است، این شخص، این حکم برایش فایده‌ای دارد یا ندارد؟ شما اصلاً بگو لغو هم نیست، اگر فایده ندارد پس حکم را ندارد، اگر فایده دارد که چه فایده‌ای دارد؟

ج: ببینید شما این نکته‌ی ....

س: این‌جا را قبول داریم تکوینی استقبال و استدبار است ولی این‌جا تکوینی نیست ...

ج: پس چی هست؟ خودبه‌خودی است، متکلم که خودش منحل نمی‌کند ...

س: .... ولی عقلاء منحل نمی‌بینند، عقلاء جایی که بی‌فایده باشد منحل نمی‌بینند، عرض این است تکوینی که نیست.

ج: ببینید یک‌وقت عقلاء هم باز می‌آیند حکم به انحلال می‌کنند می‌گوییم این حکم شما لغو است ...

س: منحل نمی‌ّبینند می‌گویند ...

ج: اما اگر این‌جور سخنی خودبه‌خود انحلال دارد این چی؟

س: .... منحل نمی‌شود ....

ج: این چی؟

این اشکالی است که در مقام شده و در بعضی از تقاریر نُسب الی المحقق سیستانی دام‌ظله که حالا من با یک توضیحاتی اضافه کردم که پس بنابراین از فرمایش امام این‌جور جواب دادند که خطابات قانونیه که شما می‌گویید باطلٌ به‌خاطر این جهت، یعنی که این انحلالی که در این‌جا وجود دارد این انحلال انحلالِ اختیاری که نیست که شما بخواهید بگویید لغو است، این انحلال خودبه‌خودی است، اتوماتیک است در ذهن عقلاء و به حکم عقلاء مثلاً. پس بنابراین خودِ آن کلام که از او صادر شده از متکلم و از جاعل این‌جور نیست که آن کلامِ لغو باشد چون آثار بر آن مترتب است نسبت به آن‌ها. پس انقداح داعی هم نسبت به آن می‌شود لغویت هم ندارد. انحلال به این افراد که پیدا می‌کند این هم که انحلال کردنش کار مولا نیست که بگویید این انحلال فعلی است از تو دارد سر می‌زند اثر بر آن بار نیست، این خودبه‌خود است، خودبه‌خود دارد منحل می‌شود به این‌ور، پس این‌ها دارند، این‌ها هم حکم دارند، چون خودبه‌خود است. و حالا اگر شما بخواهید بگویید که نه خب یک قید به آن بزنید تا این انحلال خودبه‌خودی پیدا نشود، آن هم جوابش این است که ضرورتی ندارد که این کار را بکند، تازه آن شاید لغو بگوییم هست، خب بگیرد آن‌ها را، چی می‌شود؟

س: امام بعد از خطاب معتقد هستند که این‌جا هم انحلال ندارد بعد از خطاب؟

ج: بله.

س: .... یعنی آن انقداح داعی، فعل متکلم، خطاب، همه‌ی این‌ها را امام یک دانه می‌داند، فقط نسبت به به قول معروف مخاطبین امام بیانی دارد یعنی می‌فرماید که آن‌جا هم اصلاً انحلالی نیست ...

ج: نیست دیگر ...

س: و امام هم همین را معتقد است، می‌فرماید ما تا خطاب را آوردیم همه را گفتیم یکی. حالا این‌که شما قهراً بخواهید بگویید این‌جا انحلال دارد یا ندارد این‌ها دیگر به ما ربطی ندارد ما فقط ...

ج: نه خب اثرش را می‌گیرد، اگر آن اثرهایی که می‌خواهد بگیرد، اثرهایی که می‌گیرد می‌فرماید حکمی ندارند این‌ها و حتی قادر، عاجز دارد حکم، می‌فرماید دارد ...

س: خب قادر و عاجز را می‌فرماید ...

ج: ببخشید این‌ها می‌گویند به خدمت شما عرض شود که ....

س: .... آخر که فرمودید و اشکال کردید به امام، ایشان می‌خواهند بگویند عاجز خطاب ندارد؟

ج: امام؟

س: نه آقای سیستانی که فرمودند، ایشان می‌خواهد بفرماید که عاجز خطاب ندارد؟

ج: ایشان می‌گوید عاجز خطاب ندارد، البته چرا؟ چون ایشان قائل است به این‌که خطاب، تکلیف برای عاجز چه به خطاب شخصی چه به خطاب قانونی فرق نمی‌کند، این قبیح است و عاجز را به غیر قادر قبیح است.

س: در مورد عاصی چی؟

ج: در مورد عاصی می‌گوید درست است، چرا؟ به انحلال و این انحلالِ مشکلی که شما می‌گویید بر آن مترتب نمی‌شود که؛ چون شما به عاصی، خطاب شخصی به عاصی که یتمرّد الی الاخر با آن مقایسه می‌کنید می‌گویید آره درست؟ برای این‌که می‌گوییم آقا اصلاً این خطابی که دارد از تو سر می‌زند این فعل لا فائدة تحته الا به این‌که این تحریک بشود، این هم که می‌دانی تحریک نمی‌شود. اما اگر این خطابی که از تو دارد سر می‌زند می‌دانی میلیون‌ها اثر می‌کند حالا برای این‌ها اثر نمی‌کند، خب این‌که اشکال ندارد این خطاب دارد از تو سر می‌زند، لغو نیست، انقداح داعی هم در نفس تو می‌شود، لغویتی هم نیست چون بر این حرف تو و بر این جعل تو آثاری مترتب است. انحلالش به آن‌ها و شمولش خودبه‌خودی، کار تو هم نیست. بله تو می‌توانی با یک کاری جلوی این انحلال را بگیری به این‌که قید به آن بزنی مثلاً و چرا حالا برای چی بگیری جلوی آن را؟ این جلویش گرفتن لزومی ندارد، خب خودش دارد شامل می‌شود خب بشود. مثل عرض کردم مثل آینه را بلند می‌کند که زید را نشان بدهد، خب می‌داند آن عمرو و بکر و دیوار این‌ور و آن‌ور هم نشان داده می‌شود خب بشود. اگر بخواهد نشان داده نشود باید یک کارهایی بکند خب برای چی؟

س: خب امام بعد از خطاب را کاری ندارد، خب امام تا خطاب را می‌خواهد درست کند ....

ج: یعنی چی بعد از خطاب را کار ندارد؟ ما می‌خواهیم ببینیم تکلیف روی این هست یا نیست؟

س: خب انحلال در ناحیه‌ای بالاخره یا باید از ناحیه‌ی آن حکم یعنی مبادی باید این‌جا باشد یا باید در ناحیه‌ی خطاب باشد، امام می‌گوید این‌ها را که نداریم ما، حالا بعدش هر اتفاقی بیفتد، بالاخره باید عاصی مخاطب قرار بگیرد به یک معنا .... تعبیری. بالاخره عاصی باید این متوجهش بشود این مطلب یا نه؟

ج: نه ما می‌گوییم با انحلال متوجه می‌شود اشکال ندارد، چرا انکار انحلال می‌کنید؟ حرف سر این است، می‌گوییم با انحلال شاملش می‌شود. شما می‌گویید نه انحلال پیدا نمی‌کند، یک حکم قانونی است بر آن حجت است بدون انحلال تکلیف به دوشش می‌گذارد، ما می‌گوییم قائل به انحلال بشود آسمان به زمین می‌آید؟ چه مشکلی پیدا می‌شود؟ که انحلال را انکار می‌کنید و می‌گویید نه خطابات منحل نمی‌شود بلکه خطاب قانونی است. می‌گوییم منحل هم نشود، منحل بشود مگر چه‌جور می‌شود؟ چه اشکالی در منحل شدن پیدا می‌شود؟

س: در منظر کی این انحلال هست حاج آقا؟

س: همان آن‌که مولا هست و ...

ج: این را باید، آخر این اشکال ایشان این است که این منحل شدن چه اشکالی پدید می‌آورد که شما انکار انحلال می‌کنید؟

س: این در نظر کی هست انحلال؟ حاج آقا امر تکوینی که نیست، این در منظر کی هست؟ انحلال امر عقلائیٌ أم تکوینیٌ؟ تکوینی که نیست در منظر عقلاء هست، عقلاء هم جایی که لغو باشد منحل نمی‌بینند والسلام. تکوینی که نیست که ....

ج: نه آقای عزیز تکوینی یعنی چه؟

س: انحلال خطاب کلی به افراد امرٌ عقلائیٌ أم تکوینیٌ؟

ج: دلالت زید بر زید تکوینیٌ ام عرفیٌ أم عقلائیٌ؟

س: نه آن فرق می‌کند ....

ج: خب چه فرقی می‌کند؟

س: ... آن جعلی است ...

ج: جعل چی هست؟ بعد از یک جعلی، نه ببینید بعد از این‌که این لفظ تعیّن برای این إما بوضع التّعیینی او التّعینی دیگر دلالتش تکوینی است درست؟

س: درست است بله ...

ج: بعد از این‌که این کار را شما کردید. بعد از این‌که شما آمدید کلمه‌ی کل علماء را برای این وضع کردید و گفتید اکرم کل العلماء این چی می‌شود؟ این قهراً این انحلال پیدا می‌کند ...

س: لولا محذور هستی ...

ج: محذور چی هست؟

س: محذور همان لغویت است، بی‌فایده بودن است، لولا محذور هستی ...

ج: آقا عجب است! ببینید شما لغو ....

س: درست است تکوینی است لولا محذور، محذور را چکار می‌کنید؟

ج: شما لغویت را ....

س: بی‌فایده بودن نگویید لغویت، بی‌اثر بودن، بی‌فایده بودن، بی‌ربط بودن؛ این‌ها را باید جواب بدهی، وقتی این حکم برای این بی‌ربط است فایده‌ای ندارد، مگر یک فایده‌ای اگر بیاید تصوریر بکنیم قبول ...

ج: کار کی هست که می‌خواهید دنبال فایده می‌گردید؟

س: نه کارش و لغویت اگر کار بی‌فایده .... کار نیست، یک وجودی بی‌فایده است، بی‌اثر است ....

ج: اگر مولا فقط تکلیف برای عصات جعل می‌کرد خب بله، شما می‌گفتید چه فایده دارد؟ اما آمده یک جوری تکلیف را جعل کرده که همین‌جور که دارد می‌گوید به آن‌هایی که به در می‌خورد و لغو نیست خودبه‌خود اتوماتیک پَرِش این‌ها را هم می‌گیرد. این را شما می‌توانید بگویید ای مولا کار لغو انجام دادی؟

س: این را که سابقاً اشکال می‌کردید، آخر من ....

ج: بابا من که الان ناقل حرف دیگران هستم ....

س: ... ظاهر امر این بود که .....

ج: گفتم اشکال کردند گفتند ....

س: آقا این حرف آقای سیستانی ... یک ظاهری هست ...

ج: چون یک نکته‌ای توی این‌جا، نکته‌ای که در کلام این محقق بزرگوار هست این یک نکته‌ای است که در کلام معمول مستشکلین نیست. ایشان روی این جهت که این امر خودبه‌خودی است، اتوماتیک است، ربطی به کار کسی ندارد که شما بیایید بگویید لغو است، آن قسمت‌هایش که لغو نیست، این قسمتش هم که شامل این می‌شود اتوماتیک است، پس انحلال چه مشکلی پیدا می‌کند؟ این لغویت از کجا می‌خواهید درستش کنید؟

س: حاج آقا ببینید آقای سیستانی ببینید دارند چی را می‌بینند؟ آقای سیستانی می‌فرماید انحلال یک امر .....

ج: علی ما نُسب الیه البته در تقریرات نوشتند ...

س: .... ایشان می‌فرمایند انحلال یک امر قهریِ خطابیِ در عالم اثبات است که ما این‌طور می‌فهمیم. وقتی می‌گوید کلّ الناس، باحد، به صورت وجوب، به صورت عامّ استغراقی، همه‌ی افراد را شامل می‌شود و منحل می‌شود. ایشان این‌جوری می‌گوید. امام دارد بحث را ثبوتی می‌بیند. می‌فرماید: اراده، حکم، حب، این‌که حکمی باید دارای مصلحت باشد در مورد شخصی که عاصی است و علم خدا نسبت به عصیان این هست ثبوتاً این داعی و تعلّق خطاب و اراده بعث از این مکلّف در نفس ولوی و علوی تحقق پیدا نمی‌کند. امام دارد به ثبوتی می‌بیند. فرمایش مرحوم آقای سیستانی این است؛ لغو را بگذارید کنار، قبول که لغو یک علت غائی است، در مقام فعل فاعل است و می‌فرمایید که اطلاق یک جعل العلامه است، ما از این این را می‌فهمیم، ما از کلّ الناس این خطاب را می‌فهمیم. عیب ندارد اما ثمره‌اش آخرش به کجا می‌رسد؟ آخرش به این می‌رسد؛ پس شما قبول دارید که این یک ظاهر حکم نیست. تعلّق به عصات پیدا کرده اما باطن حکمی که امام می‌فرمود که آیا این مصلحت دارد؟ اصلاً داعی دارد؟ مولا اراده کرده این فعل را از عاصی که می‌داند عاصی است؟ آن را که دیگر نمی‌توانید جواب بدهید که، یعنی یک ظاهر، پوسته حکمی را دارد، تعلّق پیدا کرده با عاصی، اما منِ مولا می‌دانم این انجام نمی‌دهد و از این نمی‌خواهم و اراده جدیِ وقتی حکم‌ساز است که ما بدانیم خدا این را می‌خواهد. و الا اگر ظاهری باشد، فرض کنید یک ظاهری دلالت بکند بر عالم اثبات اما ما می‌دانیم مولا این ظاهر را قطعاً اراده نمی‌تواند بکند، چون علم دارد که این منبعث نمی‌شود دیگه؛ پس ما می‌دانیم مولا اراده‌ای پشت این ظاهر حکم وجود ندارد. آخر حرف آقای سیستانی به این می‌رسد که ما می‌دانیم یک ظاهر حکمی هست اما در باطنش چون مولا علم دارد که به این منبعث نمی‌شود نمی‌تواند از این بعث بخواهد. پس اراده‌ای پشت آن نیست. خب حکمی که یک ظاهر دارد فقط اما می‌دانیم بالقطع و الیقین که مولا از این نخواسته است و از این نمی‌تواند بخواهد چون می‌داند این منبعث نمی‌شود. این آیا وجوبی و تعلّق حکمی به آن فرد ایجاب می‌کند، نمی‌کند. پس عاصی بلاحکم می‌ماند. پس نمی‌توانی تصحیح بکنی که عاصی متلّق حکم شده و تمرّدَ، و «فسق عن امر ربّه»، این را نمی‌توانید درست کنید. چون آن امر ربّی فسق دارد که فقط ظاهر الحکم ندارد بلکه باطن الحکم هم دارد ثبوتاً، اراده پشت آن است. حرف امام عیب ندارد بگویی آقا؛ این انحلال کار مخاطب است، کار خطاب است، مولا کاری نکرده، عیب ندارد قبول می‌کنیم. اما آن‌که «فسق عن امر ربه» را تصحیح می‌کند، تمرّد و عصیان را اثبات می‌کند فقط ظاهر حکم نیست. باید اراده و باطن و این‌ها هم باشد که این‌ها نیست چون می‌داند که این بعثی نسبت به آن انجام نمی‌گیرد پس چرا از این بعث بخواهد؟ ما چه‌کار می‌کنیم با حرف آقای سیستانی؟

س: آقای سیستانی فرق می‌گذاشت بین عاصی و شخص ...

س: حاج آقا می‌فرماید خطاب تعلّق می‌گیرد به عاصی دیگه

س: عاصی را ...

س: حکم می‌گیرد او را، خب چه جوری حکم می‌گیرد؟ باطن الحکم چه جوری می‌گیرد؟ بله، ظاهر حکم، پوسته حکم می‌گیرد او را، عیبی ندارد، اتوماتیک‌وار است اما باطن را چه‌کارش کنیم؟

ج: حکم؛ اگر شما حکم را چی قرار می‌دهید؟ «جعل ما يمكن أن يكون داعياً و باعثاً»، «ما یمکن أن» یعنی اگر حالت تمرّد و عدم انقیاد در او نباشد این می‌تواند باعث و زاجر باشد.

س: تمرّد نباشد

ج: بله

س: من می‌دانم این متمرّد است

ج: بله، ولی امکان که از بین نمی‌رود که، چون آن امکان انقیاد دارد

س: امکان انقیاد دارد یعنی چه؟ من می‌دانم، من

ج: نه، می‌دانید انجام نمی‌دهد

س: بالفعل نمی‌شود

س: ... مرحوم اصفهانی بود که ظاهراً خودتان ه به او اشکال کردید، امکان را اشکال کردید.

ج: بله؟

س: امکان را که حضرت‌عالی فرمودید امام بحثش امکان نیست.

ج: نه، گفتیم دوتا اشکال است. یک اشکال این است تضایف است، این‌جا تضایف وجود دارد. یک اشکال این است که اصلاً حکم ممکن نیست چون مثل کسر بدون انکسار قابل تعقل نیست این هم ...، این جواب دارد. می‌توانیم بگوییم که بله، امکان انبعاث که در آن هست و امکان ذاتی با امتناع بالغیر اجتماع پیدا می‌کند. این پس حقیقة الحکم اگر این است، این حقیقة‌ الحکم در این‌جا مشکلی ندارد؛ این حقیقة الحکم

س: ...

ج: فقط بله، حالا فقط سؤال همین است. آن سؤالی که قبلاً طرح می‌شد که می‌فرمودند که ما گفتیم پس در اطلاقات هم که می‌گویند خفیف المؤونه است اشکالی ندارد آن‌جا عرض کردیم و آن این است که مبادی حکم را چه‌کارش می‌کنیم؟ مبادی حکم، که باید مولا اراده داشته باشد این را و بخواهد این را، محل اشکال آن‌جاست که این اراده این‌چنینی، اراده مگر این‌که آن‌جا هم شما این‌جوری بیایید بگویید، بگویید که اراده بالفعل ما نمی‌خواهیم. اراده این‌چنینی که اگر متمرّد نبود بگویید این مقدار کفایت می‌کند.

س: در مورد الله سبحانه تعالی که اگر معنا ندارد. در مورد موالی عرفیّه اگر معنی دارد.

ج: خب حالا آن‌جا عرض کردیم. آن را باید حالا یک‌جوری مثلاً نفس ولوی و علوی مثلاً

س: هیچ‌گاه در مورد خدا که عالم سرّ و الخفیّات است، این عالم سرّ است؛ می‌داند این متمرّد است. در مورد خدا که این حرف ... که من به توی متمرّد، خب من که نمی‌دانم. ممکن است یک دفعه خواستی و آمدیم سرت خورد به سنگ خواستی انجام بدهی، این در مورد خدا که معنی ندارد که، در مورد خداست حرف، خدا که الله است، عالم سرّ و الخفیّات است او می‌داند که تو عصیان می‌کنی، بعد خدا چه جوری می‌تواند چنین اراده‌ای بکند؟ اتمام حجت را قبول می‌کردید می‌شد درستش کرد اما اگر فقط بگویید داعی بعث است و انبعاث است این اشکالِ می‌ماند این وسط که جعل بلاعلت، بلامصلحت، بلاارادة من المولاست. این‌ها که معنی ندارد.

ج: خب این البته یک معضله‌ای است؛ یعنی واقعاً دفع این اشکال مشکل است. خطاب به عصات بگویی عصات خطاب ندارند، تکلیف ندارند، این قابل گفتن نیست. از آن‌طرف بخواهی وجه عقلی و فنی برایش درست بکنی که هیچ اشکالی به آن مثلاً وارد نباشد؛ این هم لایخلو عن صعوبةٍ

س: با قانونی هم درست نمی‌شود

ج: بله؟

س: حتی با قانونی هم ...

ج: آره، این چه جوری می‌شود؟ از آن‌طرف بخواهد بگوید عصات ندارند پس عاصی از چیه اصلاً؟ تمرّد از چی دارند می‌کنند؟

س: آن اراده که فرمودید خیلی خوب بود. خلاف ...

س: حاج آقا، آن جواب قبلی اتمام حجت که حالا اشکال کردیم این آیه شریفه‌ای که در قرآن می‌فرماید که ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل‌﴾[1] خدا در قرآن می‌فرماید که ما رسل را چرا فرستادیم؟ به خاطر این‌که حجت تمام بشود. این آیه را چه‌کار می‌کنید شما که اتمام حجت را اصلاً شما، مخصوصاً شما که می‌فرمایید اصلاً اتمام حجت نمی‌تواند منشأ بشود. اتمام چه حجتی؟ خدا دارد توی قرآنش مثل همان ﴿إِذْ أَمَرْتُكَ﴾[2] است نقضِ که خدا به منحل می‌دهد ... حالا این را چه جوری درستش می‌کنید؟ خدا می‌فرماید: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾، نمی‌گوید که فلسفه‌اش حتی بعث و انبعاث و این‌هاست، می‌گوید خدا رُسُل را فرستاد، احکام الله و رسالات را فرستاد0، رُسُل هم

ج: نه، حالا آن‌که

س: آن برای مطیعین هم می‌تواند باشد

ج: بله، آن برای مطیعین است

س: نه

ج: نه، یعنی اگر

س: آهان! آهان! مطیعین که دنبال احتجاج بر خود نیستند ...

ج: نه، نه، نه،

س: اتفاقاً عاصین هستند که می‌خواهند ...

س: ... دنبال احتجاج هستند، مطیعین هستند که دنبال ...

ج: نه، اگر واقعاً آن‌هایی که اطاعت می‌کنند خدا راه را نشان ندهد و این‌ها توی چاله بیفتند بعد می‌گویند خب چرا به ما راه نشان ...، ما که عمل می‌کردیم.

س: نه، ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾

ج: للنّاس یعنی للنّاس المطیعین یعنی آن‌وقت؛ اگر اشکال عقلی داشته باشد

س: ببخشید نفهمیدم، مطیعین چی را احتجاج کنند؟

ج: اگر خدا نفرستد آن‌ها احتجاج می‌کنند.

س: آن‌ها ...

ج: می‌گویند آقا، ما به سعادت نرسیدیم

س: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ﴾ یعنی الان نیست. ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ﴾

ج: یعنی یکونَ فی الاخره دیگه

س: ﴿بَعْدَ الرُّسُل‌﴾

ج: می‌دانم

س: آقا، ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾بر چه کسی حجت تمام است؟‌ عاصی یا فاسق؟ فاسق یا ...

س: یعنی این ارسال رسل هست که بعد از آن این‌جوری ...

س: که اگر نباشد مطیعین روزی یک‌بار ... سینه سپر می‌کنند می‌گویند آقا، چرا ...

س: غایتش است، غایتش است که چنین چیزی اتفاق نیفتد.

ج: ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾ حجت است و الا اگر رسل ... حجت دارند آن‌ها، می‌توانند بیایند بگویند آقا، چرا راه را به ما نشان ندادی؟ چرا این مسائل از دست ما رفت؟ چرا ما به این مقامات نرسیدیم؟ ما که اطاعت می‌کردیم.

س: نمی‌فهمم، مگر نمی‌گویید ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾؟

ج: ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾ احتجاج نتوانند بکنند.

س: خب چه کسانی ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾

ج: برای این که خدا می‌فرماید من که راه را نشان دادم

س: گنهکار اتفاقاً ...

س: ... متمرّد است که دنبال حجت ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾ است دیگه، متمرّد دنبال حجت ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾ است یا کسی که عبد بوده؟

س: عبد بوده دیگه

س: کسی که عبد است که ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾ دنبال حجت نیست.

س: نه، ...

ج: دیگه، نه، یعنی ﴿بَعْدَ الرُّسُل﴾ دیگه این ناسی که می‌توانستند اطاعت کنند دیگه نمی‌توانند احتجاج به خدای متعال بکنند. دیگه راه تمام شده، اما اگر نه، به نفس این احتجاج تمام می‌شود.

س: بابا؛ خدا می‌گوید من پیغمبر فرستادم که توی عاصی دیگه نتوانی بگویی چیزی برای من نیامده، این است معنای آیه ...

ج: نه، نه،

س: یعنی در مورد عاصی نیست؟

ج: نه، بله، عاصی نیست. عاصی نیست

س: یعنی در مورد عاصی این موضوع ...

ج: اگر اشکال کردیم. ما که حالا ...، نه، باید گفت عاصی را هم می‌گیرد ولی اشکال ...، ببینید؛ در تحلیل مسئله است. و الا عاصی را هم می‌گیرد؛ یعنی این مسلمات است.

س: ... را می‌گیرد؟

ج: بله

س: خب پس چه‌طور می‌تواند ...

ج: نه، اگر کسی اشکال عقلی را حل نتوانست بکند خب این‌جا این‌جوری می‌گوید

س: دیگه آیه چیزی ...

س: بعد اخراج مطیعین هم اراده نمی‌کرد مولا ...

ج: خب حالا یک جواب همین اتمام حجت را اشکال کردیم. گفتیم اتمام حجت بر چی؟ فرض این است که شما می‌گویید به قصد داعی نبوده، به داعی بعث و انبعاث نبوده، آن را قبول می‌کنید. خب وقتی که به این داعی هم نباشد تکلیف نیست. برای اتمام حجت است، این اشکال این ...، خب اتمام حجت بر چی؟

ممکن است که این‌جوری کسی بیاید بگوید. بگوید که اتمام حجت درست است این به داعی بعث نیست چون می‌داند تمرّد دارد. اما برای این، این مطلب را، امر را می‌فرماید که اگر خدای متعال بخواهد این را به سوء سریره‌اش و این‌که آدم متمرّدی است عقاب بکند، من می‌دانم. اگر من تکلیف به تو می‌کردم تو آدمی هستی که بنا نداری از حرف من فرمانبرداری بکنی، من به خاطر این...، می‌گوید شما که کردی، شما که نگفتی، برای این‌که این بهانه را از دستش بگیرد، بگوید خب من یک صلِّ‌ای به تو داشتم، مثل شبیه اوامر امتحانی است، در اوامر امتحانی که واقعاً نمی‌خواهد این‌کار انجام بشود که، مصلحت ندارد، می‌خواهد فقط امتحان بکند که این‌ها می‌چرخند به چرخ مولا یا نمی‌چرخند؟ اگر بگوییم اتمام حجت به این است که جلوی بهانه آن‌ها را بگیرد که اگر عقاب‌شان خواست بکند به آن، ولو تکلیف واقعی نداشتند و عقاب‌شان می‌خواهد بکند به آن سوء سریره‌شان، آن‌ها ممکن است بگویند نه، ما سوء سریره نداریم. نگفتی که، امر نکردی که، خب به خاطر این جهت که این بهانه از دست آن‌ها گرفته بشود خب خطاب شامل آن‌ها می‌شود. حالا هم خطاب شخصی اشکال ندارد هم خطاب به نحو قانونی اشکال ندارد هم خطاب به نحو کلی که بگوییم انحلال پیدا می‌کند. حجت را این قرار بدهیم نه حجت بر تکلیف که اشکال می‌کردیم که حجت است بر چی؟

س: حجت بر عقاب؟

ج: حجت بر تکلیف نیست اما این حجت است بر این‌که شما آدم‌هایی نبودید که انجام بدهید تکلیف را و من این‌جور نیست که بخواهم بر علم خودم به این‌که شما انجام نمی‌دادید و حال این‌که خداوند متعال عالم است. خدای متعال عالم است که او انجام نمی‌دهد اما این‌که برای آن‌ها کأنّه در مقام اثبات بگوید خب حالا ادعای من را ولو شما قبول نداشته باشید، علم من را قبول نداشته باشید معاذالله، اما بود که تکلیف که، بود که، این بر این جهت باشد. این هم که توی کلام بعضی مثل سید یزدی قدس سره و بعض دیگر آمده است که این خطاب برای تصحیح عقاب است. شاید توضیحش مثلاً این تصحیح عقاب... تصحیح ثبوتی احتیاج به این ندارد برای خاطر این‌که مولا در این‌جا خب سوء سریره این‌ها را می‌داند. می‌گوید من عقاب‌تان می‌کنم به خاطر سوء سریره، به خاطر این‌که چنین آدم‌هایی هستید. عقاب اشکال ندارد؛ یعنی ثبوتاً وجه دارد، تصحیح واقعی توقف بر این ندارد، توقف بر این دارد که چنین آدمی باشید که سوء سریره داری نسبت به مولا؛ اما برای خاطر این جهت که این بهانه و این حجت را از دست آن‌ها بگیرد که نظائر آن هم هست مثل این‌که در کتاب و سنّت که ...، این برای این جهت است.

س: دور می‌شود حاج آقا که

ج: چرا؟

س: اگر گفتیم عقاب؛ موضوع آن عصیان است نه سوء سریره، این اول کلام، شما می گویید موضوع عقاب؛ آن عصیان است.

ج: نه، عصیان هم برای خاطر همان است.

س: نه، نه

ج: یعنی عاصی را، نه، نه، نه، عاصی را هم چرا عقاب می‌کنند؟ برای همین است که تو این‌جور آدمی هستی، سرپیچی

س: نه، به خاطر نفس سرپیچی‌اش عقاب می‌کنند

ج: نه، نه،

س: ... تو سوء سریره

ج: نه، اشکال ندارد، نه، به خاطر این جهت

س: ...

ج: نه، به خاطر همین جهت، بله، در غیر آن‌جاها، و الا اشکالی ندارد

س: یعنی کأنّه خود سوء سریره می‌شود یک صفت نفسانی و یک فسق نفسانی؛ مثل مثلاً سوء ظنّ به مؤمن که چه‌طور، این کاری نکرده حتی

ج: یعنی اگر خدا امر و نهی هم نکند ولی این یک آدمی است که بنا می‌گذارد که اطاعت نمی‌خواهم بکنم

س: ... می‌شود فسق درونی کأنّه،

ج: این استحقاق عقاب دارد. نمی‌خواهم اطاعت کنم معاذالله، این استحقاق عقاب دارد در مقابل مولای حقیقی، ولو این‌که او در اثر این‌که چنین تصمیمی گرفته می‌گوییم نمی‌تواند امر بکند و نهی بکند

س: این‌که باشد باز هم ... اشغال می‌کند

س: یک کسی حاج آقا، حجت را این‌طوری تا حالا ...

س: به همان ... را اشغال می‌کند، به همان ... هم اشکال می‌کند، عذاب می‌کند. باز هم گیر پیدا می‌کند. اگر من چنین بنای عقد قلبی دارم، بر همین عقد قلب را عذاب بکند، اشکالی ندارد که، او که می‌داند من ... عقد قلب ...

ج: نه، فلذا را عرض می‌کنم. فلذا می‌گویم ثبوتاً

س: ... نه

ج: ثبوتاً عقاب

س: ... اثباتاً را ... می‌کند

ج: نه، نه، ثبوتاً اشکال ندارد ولی در اثبات بگوید تو چنین آدمی هستی، می‌گوید نخیر نبودم، می‌گوید نبودم.

س: حاج آقا، این‌جا اثباتاً مشکل پیدا نمی‌کند

ج: نه، می‌گویم

س: می‌گوید آقا، این عقد ...، اگر موضوع عقاب ... عقد القلب است، من ... یعنی عقد القلب است که دیگر نیاز به اثبات ندارد اگر موضوعش ... عقد القلب باشد

ج: نه، ببینید

س: اگر، شما باید اثبات بکنید که موضوع عقاب این سوء سریره است، این مطلب مشکلی است. موضع عقاب عصیان بالفعل است. اگر می‌گویید عقد القلب، عقد القلب هم نیاز به اثبات ندارد که، خودش اثبات ...

ج: عصیان هم اگر گفته می‌شود که موجب عقاب است به خاطر برگشت آن به آن ممکن است کسی بگوید هست. ببینید، ببینید، حرف سر این است که عقاب به‌ حسب ثبوت در این‌جا قطعاً اشکال ندارد. یعنی آدم این‌جوری، کسی مخلوق این‌چنینی، مولا این استحقاق عقوبت را دارد. استحقاق عقوبت دارد منتها اگر خدای متعال او را ببرد جهنم، او می‌گوید برای چی من را می‌بری جهنم؟ می‌گوید من چون می‌دانم تو این‌طوری هستی، می‌گوید نه، انکار می‌کند علم خدا را، می‌گوید قبول ندارم. تو که تکلیف نکردی، ولی اگر یک تکلیفی بکند و او انجام ندهد، در مقام اثبات هم هست. ﴿أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ* وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ﴾[3]

س: این‌جا علم فعلی خداست.

ج: بله

س: به معنای این‌که اثباتاً ببیند ...

ج: حالا این ﴿فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ﴾ خدا می‌داند. حالا این، حالا دو جور این تفسیر این آیه شریفه هست. یعنی با این‌که خدا می‌داند که کاذب‌ها چه کسانی هستند، صادق‌ها چه کسانی هستند، در عین حال امتحان می‌کند تا با امتحان؛ یعنی در مقام اثبات بگوید آهان! ببینید؛ نکردید و حال این‌که من می‌دانستم و احتیاجی به امتحانِ نبود. یک تفسیر هم این است که ﴿فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ﴾ از نظر علم تحققی

س: که موضوع پیدا بکند ...

ج: علم تحقق؛ برای این این کار را می‌کند که این ...، علی ای حال واضح است که تکلیف عصات و کفّار ممکن است و دارند و حالا باید بگوییم که عاجز هستیم از این‌که یک وجه تامّ و تمام من جمیع الاطرافی حالا اقامه بکنیم. ولی از آن‌طرف هم برای‌مان روشن است که در اعراف عقلائیه که این‌چنین هست قطعاً، در آن‌جا چون نمی‌دانند. بعضی از محققین هم اتفاقاً همین‌جور جواب دادند که این جواب هم محل ...، می‌گویند که، گفتند چون در عقلاء مسلم به عصات اشکالی ندارد چون هیچ کس نمی‌داند که، علم غیب که ندارد که، شاید اطاعت بکند. احتمال که می‌دهد که، پس تکلیف او اشکال ندارد. تکالیف شرعیه هم ما چه‌کار می‌کنیم؟ باید ما منطبق کنیم بر همان مثل تکالیف عرفیه،

س: ...

ج: تکالیف شرعیه باید مثل تکالیف عرفیه دیگه، در تکالیف عرفیه که شامل عصات می‌شود. چون نمی‌دانند. این‌جا هم باید بگوییم می‌شود.

س: مبادی‌اش چی؟ مبادی؟

ج: این‌جا نه، اصلاً اگر اشکال وارد باشد مبادی‌اش هم یعنی چی؟ یعنی قرینه عقلیّه است که نباید شامل بشود. اگر اشکال حل نشد چه طور می‌توانیم حمل بر آن بکنیم؟ و آن عموم من وجهش این است.

س: مع الفارغ است

ج: چون نمی‌دانند. خب خدایی که می‌داند چی؟ و این‌جور قابل حل نیست. باید حل شدنش ...، حالا امام از آن راه آمده که بگوید خطابات قانونی است پس مشکلی ندارد چون آن‌که انحلال ندارد و فلان ندارد. خب آن آن مشکل را ...، بخواهیم بگوییم اتمام حجت است، خب یکی آن اشکال ایشان است که اگر به داعی اتمام حجت باشد به بعث نیست. بعد هم اتمام حجت است به چی؟ یا بر چی؟ دوتا سؤال است. یکی به چی؟ یکی بر چی؟ اتمام حجت؛ به چی دارد اتمام حجت می‌کند؟ به تکلیف؟ به تکلیف که می‌گوید اشکال دارد. به چی؟ به این خطابی که معنا ندارد یا یک چیزی است؟ یا بر چی دارد اقامه حجت می‌کند؟ مگر غایت چیزی که حالا بگوییم بر این امر که تو آدم متمرّدی هستی، اقامه حجت می‌کند بر این‌که تو متمرّد هستی، من درست است خودم می‌دانم تو متمرّد هستی ولی برای این‌که حجتی باشد که خودت هم اگر فرض کنیم که قائل به علم من نیستی، می‌دانی متمرّد هستی این است که کردم و نکردی، حالا این هم البته فی نفسه یک شیءٌ یک مقدارکی در آن نسبت، به‌خصوص نسبت به کسی که یک حرفی آقای منتقی داشت سابقاً؛ می‌گفت که این نمی‌تواند تصدیق کند که چنین خطابی شاملش می‌شود تا حالا بگوید که این خطاب مال من بوده، اگر کسی اشکال دارد در تعلّق خطاب به عاصی، کسی که اشکال دارد در تعلّق خطاب به عاصی و خودش را عاصی می‌بیند و می‌داند بناست که امتثال نکند معاذالله، چه‌طور می‌تواند این خطاب را متوجه خودش ...؛ خطاب واقعی را متوجه خودش بداند که مشتمل بر تکلیف است. اگر تکلیف نباشد که می‌گوید به درد نمی‌خورده،

س: مگر این‌که غافل باشد

ج: اگر متوجه است پس برای آن عصاتِ متوجه است چه می‌گویید؟ این است که نمی‌دانیم. حالا این‌جا یک مقداری مشکل است دیگه، مسئله، تحلیل است مثل مرحوم آقای شاهرودی قدس سره در جمع بین حکم واقعی و ظاهری تمام وجوه را رد می‌کند می‌گوید ما نمی‌فهمیم باید چه‌کار بکنیم. ولی خب می‌دانیم حکم واقعی و ظاهری داریم. اما تحلیل آن را عاجز هستیم از آن که چه جور می‌شود. خب حالا این راجع به این مسئله، ان شاءالله جلسه بعد برویم محاذیر دیگر.

 


[1] نساء/سوره4، آیه165.
[2] اعراف/سوره7، آیه12.
[3] عنکبوت/سوره29، آیه2و3.