99/10/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتیاط
رحلت استاد معظممان مرحوم آیتالله آقای حاج شیخ محمدتقی مصباح رضوانالله علیه به خدمت حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا فداه و رهبری معظم و حوزههای علمیّه و شما عزیزان تسلیت عرض میکنم.
آیتالله مصباح همانجور که نام شریفشان هست مصباح بودند. در تبیین گمراهیها و ضلالتها و اعوجاجها ایشان حقیقتاً از نوجوانی که ما آشنا بودیم با مجالس ایشان، بعد در دوران طلبگی که مدرسه حقّانی بودیم ایشان علماً، عملاً واقعاً خیلی مؤثر بودند در حوزه علمیّه. از نظر سلوک عملی ایشان در آن زمانها با اینکه منزلشان فاصله داشت؛ کوچه نوربخش بودند با مسجد آیتالله بهجت؛ سه وعده ایشان حتی نماز صبح مقیّد بودند که در جماعت ایشان شرکت کنند و این خودش آموزنده بود برای طلبهها و آنها، خیلی هم همیشه ایشان لباس تمیز و همیشه معطر بودند. همیشه معطر بودند. ولی این تقید را به... و تهجد و نماز و نماز جماعت و اینها داشتند. مدرسه حقّانی هم که ما مدتی بودیم ایشان استاد تفسیر بودند در آنجا، من دفتری هم که تفسیر ایشان را مینوشتم داشتم نمیدانم به کسی امانت دادم دیگه برنگردانده، حالا آن کس هم چه کسی بود یادم نیست. چیزهای دیگر هم توی آن نوشته بودم. و خیلی محبوب بودند برای طلاب چون واقعاً از همان اوان روشن بود که ایشان خلوص در نیّت دارد. بعد هم که بعد از سالیانی که در راه حق شروع شد، آن دوره اول که خب خیلی از فضلاء که حالا تشریف دارند در حوزه؛ شاگرادن آن دوره اول هستند. ما هم بودیم در آن دوره خدمت آیتالله مصباح؛ ایشان فلسفتنا شهید صدر را و تفسیر، تفسیر المیزان بود ظاهراً و فلسفتنا شهید صدر و اقتصادنا را هم ظاهراً بعداً فرمودند در همان برنامه. و خیلی مورد استفاده بود و در مسئله انحرافاتی که آن اوائل پیش آمده بود راجع به شریعتی و امثال ذلک، ایشان متصلّبانه و با منطق قوی خیلی مجاهده کردند ایشان، خیلی مجاهده کردند! و اصلاً روشن بود از ایشان که نه فقط به عنوان یک حالا امر به معروف و نهی از منکر یا مجرد یک وظیفه، اصلاً میسوخت ایشان، اصلاً میسوخت! آن مجالسی که ایشان عصرهای جمعه در منزل مرحوم حاج محمد تقی اسلامیان که حالا بعد شد دیگه حسینیه و اینها، آنوقت منزل شخصی ایشان بود. عصرها منزل ایشان یک جلسات برای جوانها و نوجوانها و اینها بود و مؤمنین بازار و اینها که ایشان هر عصر جمعه تشریف میبردند آنجا و آنموقع مسائل بالاخره شریعتی و اینها مطرح بود در جامعه بین جوانها، آن هجمههایی که او به روحانیت داشت، آن هجمههایی که از نظر عقائدی ایشان اشکال میگرفتند بود و ایشان مردانه در این میدان وارد شده بودند و روشنگری میکردند و مصباح بودند برای طلاب و جوانها و بالاخره مؤمنین و اینها.
این درگذشت ایشان واقعاً خسارتی است برای حوزههای علمیه. البته توئی مسائل مختلف از نظر مواقفی که افراد میگیرند ممکن است اختلاف نظر وجود داشته باشد در یک قسمتهایی ولی روشن بود که در مورد ایشان هیچ هوا و هوسی نبود. آنچه که بود همان درک وظیفه شرعی و مرضات الهی بود و به غایت ایشان متواضع بود. به غایت متواضع بود. من یادم هست که یک سفری که با مرحوم والد مشرف شدیم عمره، آیتالله مصباح هم در آن سفر حضور داشتند، در مدینه منوره (ما دوبار عمره مشرف شدیم حالا در کل) ایشان و عدهای از دوستان؛ بنده هم خدمتشان بودم مشرف شدیم خدمت مرحوم آقای عَمری، همان عالم شیعی بزرگواری که چندبار هم به اعدام محکوم شده بود. ظاهراً یکبار هم ایشان را برده بودند بالا ولی افتاده بود از طناب ایشان و نجات پیدا کرده بود. خب حالا فاصله علمی آیتالله مصباح با مرحوم آقای عمری خب فراوان بود. آقای عمری عالم شیعی بزرگواری بودند در آنجا که همان صبر و استقامت و چراغ شیعه را روشن نگه داشتند در آن محیط، خودش بسیار حائز اهمیت بود. به خاطر همین جهت، ما وقتی خدمت ایشان مشرف شدیم دیگه ایشان نمیتوانست بنشیند. همین حالت استجاء و خوابیدن داشت مرحوم آقای عمری؛ توی همان استانی که توی مدینه هست و مسجدی هست و اینها، من دیدم که آقای عمری با خرما پذیرایی کردند از واردین، اولاً وقتی میخواستیم بیاییم ایشان آن خرما را به عنوان تبرک برداشتند، بعد دست آقای عمری را بوسیدند. برای اینکه این عالم شیعی است که اینجا این چراغ تشیع را روشن نگه داشته؛ با آن مقامی که ایشان داشتند، فضل و چه... ولی در عین حال به خاطر این جهت دست ایشان را بوسیدند.
کسی که او را خادم اسلام میدانست. میدانست که بیهوا و هوس دارد خدمت به اسلام میکند ایشان اینجوری بود که تواضع تمام عیار در مقابل او داشت. دست او را میبوسید، پای او را شده که این چون خادم به اسلام است. و خودشان هم واقعاً همینجور بودند. رضوان خدا بر ایشان باشد. ان شاءالله خدای متعال این خلأ وجودی آن بزرگوار را به نحو احسن جبران بفرماید و ایشان را با اولیاء خودش محشور فرماید ان شاءالله.
و همچنین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام مرحوم حاج قاسم سلیمانی رضوانالله علیه و همراهانشان مرحوم ابومهندس مهدی و عزیزانی که همراه آن بزرگواران بودند. آن هم خسارت بزرگی واقعاً برای نظام بود، برای رهبری بود و خب آنها که به درجات عالیه ان شاءالله رسیدند، مقام شهادت مقام بسیار بلندی است که مرگ عادی برای آنها خسارت بود درحقیقت، باید گفت بعد از این همه مجاهدات طولانی و لکن خب برای آنها رحمت و فوز به درجات عالی است ولی برای کسانی که در فقد آنها هستند قهراً ضرر و خسارت است. و لکن شاید با یک دید دیگری گفت که ولو در یک نظر بدوی اینچنین است اما نه، شهادت آنها شاید بتوانیم بگوییم که آثارش همانطور که در کلام بعضی از صاحبنظران هست آثارش شاید بالاتر از حیات آنها بود. و آن جوش و جنبش و آن تحریک عواطف و احساسات و ایمانهایی که در این شهادتها هست گاهی خیلی بالاتر از وجود فیزیکی و شخصی آن افراد در بین جامعه هست. ان شاءالله که همانطور که آنها سربازانی بودند که از حریم تشیع و امنیّت و اینها دفاع میکردند و بلامحابا در مقابل همهی تهدیدات و مشکلات وارد میشدند. ان شاءالله که همهی ماها اقتدای به هر دو گروه، هم به آیتالله مصباح در مرزبانی از مرز عقائد و از این بزگواران در مرز امنیّت و دفاع از کیان و بقاء ان شاءالله حکومت اسلامی و کشور داشته باشیم. رضوان خدا بر همهی آنها باشد. ثواب یک حمد و سهبار سوره مبارکه توحید را خدمت همه آنها اهداء میکنیم و یک صلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد (قرائت فاتحه).
فردا هم نمیدانم اگر تشییع صبح باشد، گفتند؟
س: نگفتند. شاید علیالقاعده
ج: نمیدانم. اگر صبح باشد قهراً درس تعطیل است و اگر بعد از ظهر باشد خب بله ان شاءالله.
خب حالا مقداری که وقت باقی هست.
بحث به دلیل دومی بود که از کلام حضرت امام قدس سره استفاده کردیم که مستند ایشان در فرق بین خطابات قانونیّه و خطابات شخصیّه فرمودند و آن قیاس استثنائی بود که اقامه فرمودند که خطابات، خطابات شرعیهای که متکفّل احکام هست از دو حال خارج نیست. یا این خطابات، خطابات شخصیّه باید باشد یا خطابات قانونیّه. خطابانت شخصیّه بودن چه به معنای اینکه ابتداءً و اصلاً شخصیّه باشد یا نه، به نحو قانونی و کلی انشاء شده باشد ولی انحلال داشته باشد به خطابات شخصیّه مستقلّه. علی ای حال خطابات شخصیّه چه به آن نحو و چه به این نحو دارای محاذیر است. محاذیر متعدده هست و ثانی باطل است به خاطر آن محاذیر و یتعیّن الاول که بگوییم که خطابات قانونی است و شخصی باحد المعنیین و باحد النحوین نیست. خب این مقدم این کلام که یا اینطور است یا اینطور است این لااشکال فیه و واضح است. اما اینکه اینکه بخواهد شخصی باشد باحد النحوین مستلزم محاذیر است این باید آن محاذیر را یکییکی محاسبه کرد ببینیم که آیا مستلزم محاذیر هست یا نیست؟ حالا اگر مستلزم همهی آن محاذیر باشد خب خیلی دیگه استدلال قوی میشود. ولی اگر یک دانه از آن محاذیر هم تثبیت بشود کفی، چون محذور محذور است بالاخره؛ حالا چه متعدد باشد چه یکی باشد. بنابراین همهی آن محاذیر باید مورد محاسبه قرار بگیرد که آیا این محذورِ لازم میآید یا نمیآید؟
اولین محذوری که شاید در بیانی که ما عرض کردیم بود که حالا فهرست آنها را هم نمیدانم ترتیبهایش را، ولی این یادم میآید که اولین محذوری که نقل کردیم این محذور مثل اینکه بود که لازمه اینکه خطابات شخصیّه باشد بأحد النحوین، این است که تکلیف عصات و کفّار این صحیح نباشد. و بلکه حالا بحسب آنچه که در کلمات هست عقاب هم، عقاب عصات و عقاب کفّار هم باید گفت صحیح نیست. نه تکلیفشان صحیح است نه عقابشان صحیح است و حال اینکه هر دوی این دو مطلب خلافش واضح است از شریعت که هم مکلّفند عصات، اینکه قطعی است. و کفّار هم حالا ولو اختلاف است در این که مکلّف هستند یا نیستند اما همه قائلند به اینکه امکانش درست است. و حال اینکه اگر اینجوری باشد اصلاً تکلیف آنها امکان ندارد، درست نیست. و همچنین عقاب، عقاب هم که عصات این همه قرآن و سنّت متکفّل بیان عقابهای آنها هست و همچنین کفّار ﴿ما سَلَكَكُمْ في سَقَر* قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾[1] ، این همه فراوان است. پس بنابراین... و اما وجه ملازمه که چهطور اگر خطابات شخصیّه باشد باحد النحوین؛ اینها جایز نیست دوتا جهت در کلام مرحوم امام ذکر شده. یک جهت این هست که استهجان دارد. چون تکلیف، غایت تکلیف عبارت است از فرمانبرداری و انبعاث و عمل و وقتی میدانیم این عاصی است و انجام نخواهد داد و همچنین کفّار اینها چون عقیده ندارند، قبول ندارند و اینها هم آن تکالیف را انجام نخواهند داد. پس این لغو است «و اللغو لا یصدر من الحکیم»، بلکه این بالاتر بیان دوم که این بیان اول بیان عقل عملی است، قبیح است و حکیم قبیح انجام نمیدهد.
بیان دوم بیان عقل نظری است و آن این است که بالاخره این امر و این نهی معلولی است که مبادی میخواهد، علت میخواهد و در نفس مولا بعد از اینکه میبیند این اثری ندارد، انقداح اراده نمیشود برای اینکه تکلیف بکند. و حتی اگر شما تکلیف را هم خود اراده و کراهت بدانید باز او مبادی میخواهد و در جایی این اراده برای مولا پیدا میشود و این کراهت پیدا میشود که او ببیند اثری دارد. و وقتی میبیند اثر بر آن مترتب نیست پس انقداح اراده و کراهت در نفس مولا نمیشود. پس چه اراده و کراهت را مبدأ برای حکم بگیرید و حکم را یک امر اعتباری قرار بدهید و چه اینکه بگویید حکم خود اراده و کراهت است علی ای حال اینجا چون انقداح اراده در نفس مولا نمیشود پس حکمی وجود نخواهد داشت. و این به عنوان عقل نظری است دیگه، در عقل نظری معلول علت میخواهد، موجود و پدیده علت میخواهد و اینجا علت قابل تصور نیست. این دو بیانی است که در مقام فرموده شد.
از این فرمایش حالا بعض جوابهایی وجود دارد که باید بررسی کنیم.
جواب اول جواب نقضی است. و آن این است که خب در قضیه ابلیس، خدای متعال چی فرموده؟ ﴿ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾[2] ، خب در آنجا خدای متعال که میداند ابلیس سجده نخواهد کرد. اما در عین حال امر به او فرموده، فرموده که ﴿إِذْ أَمَرْتُكَ﴾ دیگه ﴿ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾. خب این ظاهر این عبارت این است که خطاب، خطاب شخصی باید باشد. ظاهر این عبارت ﴿إِذْ أَمَرْتُكَ﴾، خطاب شخصی است و در عین حال خدای متعال این امر را داشته با اینکه خدای متعال آگاه است به اینکه او سجده نخواهد کرد ﴿أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾[3] یا ﴿لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدين﴾[4] و آیات متعددی که مطلب در آن آمده. پس این نشان میدهد اگر این امر مسلم باشد از قرآن شریف نشان میدهد که پس یک جوابی اینجا دارد و این اشکالات ما مغالطهآمیز است، وجه مغالطهاش را باید پیدا کرد ...
س: ظهور جواب نقضی برای استدلال عقلی نمیشود ...
ج: بله؟
س: ظهور جواب نقضی برای استدلال عقلی نمیشود، موقعی ظهور درواقع جواب نقضی میشود که آنور هم استدلال استدلالِ عقلی نباشد. وقتی اگر نص بود حالا آنوقت دیگر کلامٌ ....
ج: دارم عرض میکنم، دارم عرض میکنم که از این که این امر اگر مثل صراحت است مسلّم است میفهمیم آن برهان ما درست نیست، درست است برهان را میفهمیم که منبّه ما میشود، این اشکالات نقضی، اشکال نقضی منبّه است، که بدان توی آن استدلال یک جاییاش خدشه وارد است، برو تأمل کن ببین که کجایش اشکال پیدا میکند ...
س: اولاً منبّه با اشکال نقضی فرق دارد، اشکال نقضی ...
ج: اشکال نقضی، نه، اشکال نقضی منبّه است و الا استدلال که نیست و الا تکثیر اشکال است ....
س: همین دیگر تکثیر اشکال خودش ...
ج: نه، اشکال نقضی منبّه هست برای شخص که این را که نمیتوانی بگویی اینجا درست؟
س: نمیتواند بگوید امری نکرده که، نمیتواند بگوید عاصی هم نبوده که ...
س: .... ظهور چی میکنید؟ این خطاب قانونی بوده ...
ج: حالا میگویم
پس اگر شما برگردید بگویید که این خطاب قانونی بوده کما اینکه ممکن است کسی بگوید بعید نیست اینجوری بوده، چون ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَر﴾[5] خب اگر این را بخواهید برگردید بگویید ما پس میگوییم اگر فرض میکنید خطاب شخصی است که آن، اگر فرض میکنید خطاب قانونی است که ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ قانونی بوده پس بنابراین خطاب قانونی به حکم این آیه باید بگوییم انحلال پیدا میکند.﴿اسجدوا لآدم﴾ از آن درمیآید امر به این، امر به آن، امر به آن.
س: ....
ج: اذ امرتک دیگه، پس وقتی هم میگوید صلّوا، صوموا، امر کرده به هر فردی. و همانجا فرموده اسجدوا بعد فرموده امرتک، اینجا هم پس وقتی خطابات قانونیه میآید میگوید که یا ایها الناس صوموا، یا ایها الناس صلوا، خب بعد درست است بعد خدای متعال میفرماید یا زید امرتک، کی امرتک؟ آنجا گفتم صلّوا، گفتم صوموا، امر کردم ...
س: یعنی قانونی نیست؟
س: امام که مشکل در خطاب نداشت، امام انبعاثش را داشت درست میکرد با خطابات قانونیه.
ج: امام فرمودند که انحلال نیست، نمیشود ...
س: نه ولی اینکه همه را مخاطب قرار میدهد دیگر....
ج: میدانم ولی امر دارد ...
س: خب به این ...
ج: ما همین را میخواهیم، میخواهیم بگوییم امر دارد، هر کدام امر دارد.
س: خب به انحلالی که آقایان میگویند امام به این انحلال قبول نداشت ولی اینکه ...
ج: کدام انحلال را قبول نداشتند؟ ایشان قبول اینجور نیست که هرجوری هرکسی امر داشته باشد، خطاب وارد است، انشاء وارد است و مخاطب کثیر است، بله مخاطب کثیر است ولی اینجوری نیست که هرکدام دیگر امر داشته باشند، نهی داشته باشند و اگر بخواهد خطابات قانونیه انحلال باشد یعنی برای هر فردی یک امر توی آن باشد ...
س: دیگر قانونی نیست دیگر بهاصطلاح ...
ج: آنوقت قبول دارد که ایشان اشکال پیدا میکند. ما حالا اینجا میخواهیم چی عرض کنیم؟ این ... نقض این است، میخواهیم عرض بکنیم که یا میگوییم آنجایی که خدای متعال فرموده: ﴿ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُك﴾[6] ...
س: هردو آن هستند اذ تسجد و الا تسجد ...
ج: بله حالا این آیه ﴿الا تسجد﴾ است که بعضیها گفتند این لا زائد است، ﴿ما منعک ان تسجد﴾، ﴿الا تسجد﴾ و بعضیها هم گفتند که نه این تعیین، لا زائده نیست آن بیان همان منعک هست. حالا اینهایش بالاخره معلوم است مراد چی هست؟ ﴿ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُك﴾.
یا این امرتک را از این آیه استفاده میشود که شیطان امر داشته، حالا این امری که او داشته یا به نفع شخصی بوده که احتمال من میدهم، البته این احتیاج دارد به دقت و بررسی بیشتری، ولی احتمال داده میشود که این واقعه مکرر بوده؛ بهخاطر اینکه حرفهایی که خدای متعال از ابلیس نقل میفرماید مختلف است و شاید مکرر بوده. مثلاً حالا بعضی آیات مبارکات در این باب، هفت هشت جای قرآن شریف هست دیگر این مطلب. در سورهی مبارکهی بقره ﴿اعوذ بالله من الشیطان الرجیم وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾[7] . در سورهی مبارکهی اعراف آنجا ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدين * قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين﴾[8] . در سورهی مبارکهی حجر ﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ * فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْليسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدينَ * قالَ يا إِبْليسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدين * قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون﴾[9] یا اینجا اینجوری جواب داده، آنجا گفته «خلقتنی من نار و خلقته من طین» اینجا ﴿قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون﴾. در سورهِی مبارکهی اسراء ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينا﴾[10] . یا در سورهی مبارکهی کهف ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه﴾[11] . یا در سورهی مبارکهی طه ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى﴾[12] . و بعد در سورهی مبارکهی ص هم هست، آیات آنجا هم سه چهار آیهی مبارکهی هست که حالا من دیگر آن را ننوشتم. همین موارد همینها هست ظاهراً. حالا میشود گفت که حالا اینها تعبیرات مختلف از یک مطلب باشد تا یک حدودی، ولی احتمال هم داده میشود که این مکرر شاید بوده، چون یکجا آنجور جواب داده که «خلقته من طین»، یکجا گفته «من صلصال من حمإ مسنون»، یکجا گفته که چون «خلقته من طین و خلقتنی من نار» از این جهت ...
س: پس میخواهید استفاده کنید که ممکن است در جایی امر شخصی داشته؟
ج: آهان میخواهم بگویم که ...
س: خب اکثر اینها اسجدوا، وقعوا اینها بوده ...
ج: نه
س: جایی داشتیم که اسجدوا؟ یکجا داشتیم که امر اسجدوا نبود، آن هم در مقابلش امر شخصی هم نداشتیم اما اکثراً ...
ج: نه ما از همین از خود این «اذ امرتک»، «ما منعک اذ امرتک»، البته ...
س: نه .... میخواهید بگویید از ...
ج: این احتمال داریم میدهیم، نه الان عرض میکنم الان استظهار خاصی نمیتوانیم بکنیم الان، یعنی بیشتر احتیاج دارد. به روایات هم باید مراجعه کرد، قرائن دیگر را باید دید. محتمل است فقط به عنوان احتمال عرض میکنم بدواً حالا نه احتمال ... که شاید این مکرر بوده؛ یک جهتش همین است که آن جوابهایی که از ابلیس نقل میشود مختلف است تقریباً ...
س: یعنی باز عصیان کرده باز توی ملائکه باقی مانده؟
ج: بله؟
س: یعنی با وجود اینکه عصیان کرد باز توی جمع ملائکه باقی مانده؟
ج: خب همان دفعهی اول فاخرج همان اول گفته شده بعد خدا میفرمود فاخرج، شاید اول نفرموده فاخرج...
س: آخر گفته
ج: بله، چون ببینید باز هم بعد از اینکه این نسیانها را کرده آن مراتب عالیه را داشته، آن توی مقامات عالیه بوده که حضرت آدم را، یعنی آنجا در آن بهشت حضرت آدم و اینها بوده دیگر، و آن بعد از خلقت آدم است و بعد از این حرفها هست ولی بوده. حالا کی خدای متعال فرموده فاخرج؟ خب ممکن است تا مدتی خدای متعال هم به او فرصت داده باشد و رحمت خدا این است که باز مدتی فرصت داده.
س: قاچاقی آمده بوده ...
ج: بله؟
س: قاچاقی آمده بوده ظاهراً توی بهشت ..
ج: خب بالاخره راهش دادن دیگر ولی بعداً راهش ندادن. ولی بعداً دیگر با خدمت شما عرض شود با تیراندازیهایی که به آن میشد و شهابهایی که به او میشد راه نمیدادند دیگر. ولی خب آنموقع راه داشت که برود به خدمت شما عرض شود توی آنجا خب کارهایی که کرد بکند.
حالا علیایحال این سؤال این است که این «اذ امرتک»ی که اینجا میفرماید امر است دیگر، ظاهر امر که خب بحسب ظهور عرفی امر و لغوی امر معلوم است یعنی چی. حالا خدای متعال میفرماید «اذ امرتک» پس این ینبع از اینکه یا امر شخصی بوده یا امر قانونیای بوده که، پس امر قانونی هم مصحح این میشود که بگوییم امر داریم، واقعاً امر داریم که مستبعد هم نیست بلکه شاید راجع این است که قانونی بوده، یعنی اسجدوا بوده به همه. ولی امر قانونی این مصحح این است واقعاً که این امر دارد، آن هم امر دارد، آن هم امر دارد ...
س: این ... قانونی نیست دیگر ...
ج: بله؟
س: این برابر اصطلاح قانونی نیست میشود انحلال دیگر.
ج: نه، نه اینکه اینجا انحلال است جای دیگر انحلال نیست...
س: نه یعنی منظورم اینکه اگر میخواهید بفرمایید که این به تکتک افراد امر تعلق میگیرد یعنی درواقع قانونی بهاصطلاح ما هم نیست دیگر ...
ج: نه ..
س: آره دیگر همین میشود ...
ج: آخر ما سه جور که نداریم دیگر ...
س: ما کاری به سه جور ...
ج: نه چرا دیگر، امام که نفرموده ما سه جور داریم ...
س: ما میگوییم یک خطاب انحلالی داریم، یک خطاب شخصی داریم، یک خطاب قانونی داریم. ...
ج: اصلاً ایشان میگوید انحلال ممکن نیست ...
س: خب همان دیگر ...
ج: نه نه ممکن نیست، اصلاً انحلال ممکن نیست و الضروری البطلان است....
س: کاری به آن نداریم ...
ج: خیلی خب پس بنابراین، اینکه نمیشود که بگویید حرف ایشان ... ما میگوییم بابا شما دارید میگویید خطابات از دو حال خارج نیست یا شخصی است یا قانونی است، اگر قانونی است منحل نمیشود، اگر شخصی است بله، درست؟ میگوییم الان اینجا در قضیهی ابلیس چهجور بوده؟ در قضیهی ابلیس یا قانونی بوده یعنی از این دو حال که خارج نیست ...
س: خب حاج آقا عقلما یک چیز دیگر میگوید، میخواهیم بگوییم مطابق اصطلاح ما سهتا چیز بیشتر نداریم یا خطاب شخصی داریم یا خطاب کلی داریم که انحلال پیدا میکند ...
ج: کی ... میگوید نداریم ایشان ...
س: نه حاج آقا ما که نمیخواهیم بگوییم داریم یا نداریم، سهتا اصطلاح داریم ...
ج: من اصطلاح کار ندارم ...
س: من عرضم این است میخواهم بگویم پس نباید بفرمایید که قانونیای است که انحلال پیدا میکند، میشود خلاف اصطلاح. باید بگویید خطاب کلی است که .... کلمهی قانونی را نباید بهکار ببرید ...
ج: عجب است واقعاً دقت نمیفرمایید! عرض میکنم ...
س: مطلبتان درست است، تأویل من میگویم تأویل ناتمام است ...
ج: هان سر تأویل با من حرف دارید؟
س: نباید بگویید کلی، قانونیای که انحلال پیدا کرده ...
ج: نه قانونی یعنی اینها را شما اسمش را بگذارید قانونی، یعنی شما اسم اینها را بگذارید قانونی درست؟ وقتی شخصی نباشد شما اسمش را میگذارید قانونی درست؟ و بعد میفرمایید چی؟ بعد میفرمایید قانونی منحل نمیشود درست؟ بالاخره از دو حال فرمود که خارج نیست، خیلی خب پس بنابراین این خطابی که بوده در آنجا یا شخصی است یا غیر شخصی؛ غیر شخصیها را شما میفرمایید کلاً قانونی است و انحلال ندارد. میگوییم اگر اینجوری است که غیر شخصی قانونی است و انحلال ندارد و اصلاً انحلال را همهجا انکار میفرمایی خب اینجا چطور پس فرموده «اذ امرتک»؟
ممکن است ایشان برگردند به ما جواب بفرمایند به اینکه حرفی آقای مؤمن نقل میکردیم که میگفتند مراد مرحوم امام این است که انحلال نیست در خطاب و امر هم نیست ولی وظیفه هست و بر دوش هر یکی وظیفه گذاشته میشود. خود ایشان هم در عباراتشان در حالا آنکه به قلم خود ایشان هست ایشان فرمودند که «لست إنّ المنشأ تكليف واحد أقول: لمجموع المكلّفين فإنّه ضروري الفساد، بل أقول: إنّ الخطاب واحد و الإنشاء واحد و المنشأ هو حرمة الزنا» در آن آیهی ﴿لا تَقْرَبُوا الزِّنى﴾[13] «و المنشأ هو حرمة الزنا على كلّ مكلّف من غير توجّه خطاب خاصّ أو تكليف مستقلّ إلى كلّ احد، ولا استهجان في هذا الخطاب العمومي إذا كان المكلّف في بعض الأحوال أو بالنسبة إلى بعض الأمكنة غير متمكّن عقلاً أو عادةً. فالخمر حرام على كلّ أحد، تمكّن من إتيانه أو لم يتمكّن، وليس جعل الحرمة لغير المتمكّن بالخصوص، حتّى قيل:» که یقال ظاهراً اینجا بهتر باشد. «حتی قیل: يستهجن الخطاب أو التكليف المنجّز، فليس للمولى إلّا خطاب واحد لعنوان واحد يرى الناس كلّهم أنّه حجّة عليهم» همه میبینند این خطاب واحد حجت بر آنها هست «و لا إشكال في عدم استهجان هذا الخطاب العمومي». که حالا ...
س: یعنی آن غیر قادر هم وظیفه دارد ...
ج: بله یعنی آن «و المنشأ علی کل مکلفٍ».
حالا این عبارت را هم خیلی درک نمیکنم بنده «غير توجه خطاب خاص، أو تكليف مستقل إلى كل احد». آنجا فرمود «و المنشأ هو حرمة الزنا علی کل مکلفٍ» آیا حرمت زنا تکلیف نیست که بعد بفرمایند که ولی هیچکدام «من غیر توجه خطاب خاص أو تکلیف مستقل الی کل احد»....
س: مستقلٍ الی کل احد، ... توجه تکلیف پیدا کنید، تکلیف ... علی حد سواء بر همه هست، تکلیف مستقلٍ...
ج: مقصود از تکلیف مستقل یعنی تکلیفی که شبیه و نظیرش بر عهدهی دیگران نیست، این که نیست. پس یعنی تکلیف خودش ...
س: حتی خصوصی، استقلالی، یعنی تکلیف بخطاب واحد.
ج: آنکه ...
س: واوش دارد واو تفصیلی است دیگر، «من غیر توجه خطاب خاص أو تکلیف خاص» یعنی این دیگر و الا ...
ج: آنکه بله ما ببینید خطاب واحد است، انشاء واحد است اما منشأ حرمت زنا علی کل مکلف است درست است، هرکدام از این منشأها دیگر خطاب خاص ندارند، از دل همان خطاب واحد درآمد، خطاب خاص ندارند ولی تکلیف مستقل هم نیستند روی هر کسی ... نمیدانم تکلیف مستقل هم نیست، مگر اینکه مقصودشان از این تکلیف مستقل نیست یعنی مقصود از تکلیف مستقل یعنی صیغهی امری برای هرکدام باشد، این باشد؛ و الا تکلیف به معنای تکلیف که آن وظیفه هست خب برای هر کسی هست دیگر، مستقل هم هست به آن کار ربط ندارد، به آن هم ... فلذا اطاعت دارد، عصیان دارد هرچیزی.
حالا این به خدمت شما عرض شود که حالا باید یک مقداری خلاف ظاهر حالا معنا بکنیم دیگر اینجایش را که «أو تکلیف مستقل الی کل احد». ایشان بفرماید «و ما منعک الا تسجد اذ امرتک» این امرتک یعنی همین که من دارم میگویم، یعنی همین منشئی که برای هرکسی هست و خدای متعال از همین تکلیفِ تعبیر فرموده به امرتک، اینجوری میگوییم. نقض را ممکن است ایشان بیایند اینجوری جواب بدهند که خب حالا یک مقداری اگر آن برهان قطعی باشد ناچار هستیم که خب تأویل کنیم و از ظهور دست برداریم مثل جاهای دیگر. ولی این مطلب را، این آیه و این داستان ابلیس و اینها و این فرمایشات خدای متعال این انسان را به فکر فرو میّبرد که باید خیلی بیشتر تأمل کند که آیا حالا واقعاً یک برهان قطعی اینجوری هست که آدم را بخواهد دست از ظهور آیه بردارد و بخاطر مثل ﴿ید الله فوق ایدیهم﴾ خب ید به معنای همین جارحه است، خب بهخاطر برهان قطعی میگوییم نه ید مقصود نیست و کنایه از قدرت است ﴿اسْتَوى عَلَى الْعَرْش﴾[14] دست از ظاهرش برمیداریم بهخاطر یا اینکه آن سمیع و بصیر و علیم است حالا دست از ظاهرش باید برداریم، حالا اگر چه آنها را مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند اصلاً سمیع و بصیر و علیم معنایش این نیست که با این جوارح. یک معنای عامی دارد، در مورد ما وسیلهاش این است و الا آنجا لازم نیست تأویل ببریم. و الا اگر هم بگوییم تأویل است خب باید تأویل ببریم دیگر، خدا که جسم نیست و پس باید برهان داریم پس بنابراین باید تأویل ببریم. ولی این بالاخره آیات مبارکات که همهی عرف وقتی میخواهد و حالا قبل از اینکه آدم وارد این ابحاث بشود این مطالب، آدم میفهمد که خب قرآن میفرماید امر ... خدا امر کرده به او فرموده دیگر. نه توی ذهنش بیاید که یک وظیفهای به عهدهی او گذاشته شده که این امر هم ندارد و حالا خود این تصویر این مطلب هم که وظیفه هست و در قالب امر نیست، در قالب دستور نیست، این چهجوری میشود که هم وظیفه باشد هم در قالب امر و نهی و دستور و به این معنا هم نباشد؟ این هم خودش خالی از صعوبت نیست خود تصور اینکه چنین چیزی را ما تصور بخواهیم بکنیم، بخواهیم بگوییم هست. بنابراین حالا این جواب نقضی ولو اینکه حالا، ولی این فایده را این آیات و این ... دارد که ما را به فکر فرو ببرد که شاید مطلب جور دیگری باشد و در آنکه فکر کنیم بر اینکه شاید مطلب اینجوری نباشد. خب دیگر حالا وقت گذاشته انشاءالله جوابهای دیگر، جواب آقای اصفهانی قدسسره، جوابهای أعلام دیگر که اینجا هست اینها را باید انشاءالله بررسی کنیم.