درس خارج اصول استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احتیاط

بحث در دلیل دومی بود که مرحوم امام رضوان‌الله علیه برای مدعای خودشان که خطابات متوجه الی المکلّفین قانونیه است نه شخصیّه، نه شخصیّه به معنای اول و نه شخصیّه به معنای دوم که انحلال خطابات کلی باشد به تعداد افراد مخاطبین و مکلّفین.

دلیل دوم این بود که امر این خطابات از دو حال خارج نیست. یا شخصی است یا قانونی، و لکن شخصی بودن دارای محاذیر است و باطل است پس یتعیّن که قانونی باشد. یک قیاس استثنائی.

برای اثبات این‌که اگر شخصی باشد باطل است و محاذیری دارد وجوهی را بیان می‌فرمایند. یک وجه دیروز گفته شد.

وجه دوم:

وجه دوم و مورد دومی که محذور لازم می‌آید این هست که اگر خطابات؛ شخصی باشد یا انحلال به شخصی بشود تکلیف کفّار به فروع و اصول میسور نخواهد بود، ممکن نخواهد بود. هم به فروع هم به اصول، چرا؟ برای خاطر این‌که شارع می‌داند این کفّار عمل نخواهند کرد به این امر، مثلاً بفرماید که ﴿آمنوا بمحمدٍ صلی‌الله علیه و آله و سلّم﴾، این اصول است. ﴿آمنوا بیوم القیمة﴾ مثلاً، این‌ها اصول است و فروع هم «صَلُّوا»، «صُوموُا» و هکذا. و وقتی می‌داند آن‌ها منبعث نمی‌شوند از این بعث یا منزجر از آن زجر نمی‌شوند خب این خطاب می‌شود خطاب لغو، چون هر کدام از این خطابات دیگه فایده دیگری جز این ندارد. فرض این است که شخصی است و مخاطبش همین شخصی است که می‌دانیم منبعث نمی‌شود. پس از این خطاب بنا نیست دیگران منبعث بشوند، آن‌ها خودشان خطاب جدا دارند. خطاب فقط اختصاص به این دارد. این هم که این اثر بر آن مترتب نیست پس می‌شود لغو، علاوه بر این‌که انقداح داعی در نفس مولا نمی‌شود، این فعل اختیاری است، مبادی می‌خواهد، اراده می‌خواهد. وقتی مولا می‌بیند و می‌داند که این منبعث نمی‌شود، حتی احتمالش را هم نمی‌دهد «فکیف ینقدح فی نفسه الاراده بالبعث و الزجر» پس امکان ندارد. حالا شما اگر فرض (حالا من این را اضافه می‌کنم، حالا تا بعداً ما برمی‌گردیم به این‌ها که باید، حالا فعلاً استدلال آن بزرگوار را داریم نقل می‌کنیم) حالا شما اگر در تکلیف کفّار به فروع هم محل مناقشه‌تان باشد مثل محقق خوئی می‌گویند کفّار مکلّلف به فروع نیستند اما دیگه مکلّف به اصول که هستند. آن را که نمی‌شود گفت که خدا را بپرستید، قیامت را معتقد بشوید، پیامبری پیامبر را معتقد بشوید و هکذا. این هم محذور دوم.

محذور سوم این است که اگر این خطابات شخصی باشد خب لازمه‌اش این است که به اصحاب مروّت امر به سَتر ما یُستقبح باید بگوییم که معنا ندارد در خطاب شخصی چون مقصود از خطاب شخصی چیست؟ این است که آن منبعث بشود. خب آن خودش دارد این‌کار را می‌کند، مستور می‌کند خودش، حالا به او بگوییم اُستر؟ خطاب شخص است. اما اگر بگوییم این‌ها خطاب عمومی است، خطابات قانونی است، خب اصحاب غیر مروّت هم هستند، زیاد هستند، خب به آن‌ها چیه؟ به آن‌ها گفته، به همه گفته می‌شود. دیگه خطاب به خاص نمی‌کنند به این شخص صاحب مروّت بگویند اُستر، نه، ﴿ایّها النّاس اُستروا﴾ به خاطر این‌که توی این‌ها آدم‌هایی هستند که بالاخره آن اصحاب مروّت نیستند که هم سابق‌ها این‌جوری بوده هم حالا بوده که سابق‌ها دارند که هم توی روایات هم هست، حمام‌ها همین‌جور لخت و عور می‌رفتند حمام، حتی طواف به کعبه لخت و عور می‌کردند. حالا هم که توی عالم اصلاً جاهایی هست، شهرهایی هست یا مراکزی هست، این‌جوری هستند، آدم‌های این‌جور، خب خطاب عمومی است. خب پَر آن اصحاب مروّت را هم بگیرد، دیگه نه لغویّت لازم می‌آید به خاطر این‌که این خطابِ اثر بر آن بار هست بالاخره راجع به عده‌ای و نه این‌طور نیست که انقداح داعی نشود. بالاخره بر آن‌ها که هست. انقداح داعی می‌شود. ولی اگر این بخواهد تجزیه بشود، کل فردٍ فردٍ بشود خب هر خطابی خودش دیگه باید در مورد خودش اثر داشته باشد و انقداح داعی بشود و حال این‌که در مورد اصحاب مروّت این معنا ندارد. و به قول ایشان چه فرقی است بین این مطلب و این‌که نهی بشود مثلاً از ظرفی که در اقصی البلاد هست که می‌گویند خروج از محل ابتلاء است و نهی از آن معنا ندارد، این‌جا هم نهی از عدم سَتر و این‌ها معنا ندارد.

س: یک استفهامی این‌جا هست و این مترصد ... ، فرمایش ایشان را یعنی می‌خواهم مترصد ... کنم بر همان مبنی اطلاق که خفیف المؤونه هست

ج: بله؟

س: می‌خواهم فرمایش‌تان ... را مبتنی کنم بر همان بحث اطلاق که خفیف المؤونه هست که به اطلاقه پَر آن مثلاً توی آن مثال اصحاب مروّت هم می‌گیرد، اطلاق هم که خفیف‌ المؤونه است و همان مثل بلند کردن آیینه ... بر آن می‌خواهند مترصد ... کنند

ج: حالا تصریح ندارند ولی خب می‌شود تکمیل به این‌جوری کرد دیگه، اگر کسی إن قلت را بکند إن قلت

س: بیان دیگری جز این‌که نمی‌تواند داشته باشد؛ یعنی برای این مطلب که ما اگر خطاب قانونی بگیریم این‌که پَر آن اصحاب مروّت را هم بگیرد لا یعنی ...

ج: قبیح نیست، چرا؟ برای این‌که این‌طور نیست که یک خطاب که بیشتر نیست، این خطاب بلافائده که نیست که

س: نه، نه، این‌که پَر آن اصحاب مروّت را بگیرد ...

ج: و این، بله، و آن هم بله، آن هم بله، چیزی که توی کلمات خود ایشان هست این است که طبیعت را مولا نگاه می‌کند. طبیعت را که باید نگاه بکند، حالا بعد قید بزند اگر می‌خواهد قید بزند. طبیعت را نگاه می‌کند و حکم را می‌آورد روی طبیعت، این طبیعت خب منطبق بر همه افراد می‌شود، بر همه موارد می‌شود. این‌جور نیست که این فرد و آن فرد و آن فرد را بخواهد لحاظ بکند، توجه به او بکند شخصاً، شخصاً، شخصاً، شخصاً.

س: یعنی ما اگر ... را زدیم این‌جا خراب می‌شود ...

ج: اگر کسی بگوید برای اطلاقات، آن هم اشکال دارد خب بله، این‌جا هم باز صحبت می‌شود که این حل نمی‌کند مسئله را، از یک منظر حل می‌کند و آن این است که... ولی از یک منظر دیگر باقی می‌ماند. حالا این‌ها را در مقام بررسی باید به آن توجه کنیم. و هم‌چنین ایشان می‌فرمایند مثل نهی از قاذورات و امثال ذلک، حالا این هم، آن‌جا هم خب همین‌جور است. خب منترک است این‌ها، مردم طبعاً دنبال این چیزها نمی‌روند. اگر بخواهد خطاباتش شخصیّه باشد، انحلالیّه باشد لکل فردٍ فردٍ، خب معمولاً افراد که از این چیزها خودشان داعی هم بر انجام ندارند. این نهی کردن چه اثری دارد؟ لغو می‌شود و انقداح داعی در نفس مولا نمی‌شود. بله اما اگر خطابش عمومی باشد، قانونی باشد، خب هستند آدم‌هایی که توی دنیا ممکن است بعضی‌ها این‌جوری باشند حالا مرتاضانی که مثلاً همین کارها را می‌کنند برای این‌که یک، بر نفس تحمیل کنند یک اموری را که یک قدرت‌هایی پیدا بکند و امثال ذلک هستند. این هم محذور سوم.

محذور چهارم:

محذور چهارم این است که اگر شما خطابات را شخصیّه قرار بدهید بأحد النحوین لازمه‌اش این است که عند الشکّ فی القدره برائت جاری کنید و احتیاط لازم نباشد. وحال این‌که این برخلاف سیره فقهاء و اصولیون و عقلای عالم است که شکّ در قدرت...، چرا لازمه این حرف این است؟ چون اگر شما بگویید خطابات شخصی است قهراً خطاب به غیر قادر قبیح است و انقداح اراده هم در نفس مولا برای آن نمی‌شود. کسی که یک چیزی را قدرت ندارد نمی‌تواند انجام بدهد، قادر نیست، به او بگویی إفعل آن امر را، این قبیح است اگر شخصی باشد. اما اگر قانونی باشد نه، اشکالی ندارد که آن هم پَر آن، آن را هم بگیرد چون لغویّتی لازم نمی‌آید. یک خطاب است، اثر بر آن مترتب است، انقداح داعی هم می‌شود. اما وقتی خطاب جدا جدا جدا شد هر کدام باید بر خودش اثر قائم بشود. آن‌وقت اگر یک شخصی الان شکّ می‌کند قدرت دارد بر نماز خواندن یا نه؟ شاید وسط آن من بمیرم، شاید وسط آن مثلاً سکته کنم، چه می‌دانم؟ پس شکّ در قدرت دارد. وقتی شکّ در قدرت داشت شکّ در خطاب دارد. شکّ در این دارد که موضوع.... چون موضوع، شخصی که بود موضوع می‌شود الشخص القادر، به هر حال شکّ دارد که او قادر هست یا قادر نیست. وقتی که شکّ داشت پس جزم به تکلیف پیدا نمی‌کند.

«و منها يلزم على كون الخطاب شخصيّا، عدم وجوب الاحتياط عند الشكّ في القدرة، لكون الشكّ في تحقق ما هو جزء الموضوع»، که قدرت باشد «لأن خطاب العاجز قبيح، و الشكّ في حصول القدرة و عدمها شکّ فی المصداق و هو خلاف السیرة الموجوده بین الفقهاء من لزوم الاحتیاط عند الشکّ فی القدره»

س: ... معلوم نیست چه می‌خواهند بگویند

ج: بله آقا؟

س: این آخری معلوم نیست چه می‌خواهد بگوید

ج: معلوم نیست؟

س: آن‌وقت که سیره داریم خب برائت جاری می‌شود ...

س: ...

ج:«من لزوم الاحتیاط عند الشک فی‌القدره» دیگه

س: چه‌جوری ایشان می‌خواهند اشکال کند با همین ... دیگه وقتی خود سیره فقهاء یا

ج: پس معلوم می‌شود این حرف باطل است.

س: معلوم می‌شود که این ...

ج: نه، نه، حالا برای این‌که صورت پیدا بکند و الا شما ممکن است بگویید که شارع در این‌جا برائت جاری نکرده، این‌جا برائت جاری نیست. برائت که امر عقلی غیر قابل تخصیص نیست. ولی فرمایش ایشان کأنّه این‌جوری است که صورت... که آقا در جایی که شکّ در موضوع باشد این قولاً واحدا همه می‌گویند که... مثل کسی که شکّ دارد جنب است یا جنب نیست، چه کسی می‌گوید باید برود غسل بکند؟ شکّ دارد که حائض است یا نه، چه کسی گفته باید برود غسل بکند؟ وقتی شکّی در موضوع دارد. شکّ در حکم هم که دارد قاعده قبح عقاب بلابیان همه جاری می‌کنند. وقتی شکّ در موضوع داشته باشد در ناحیه حکم، خب قاعده قبح عقاب بلابیان جاری می‌کند. این‌که امر مسلمی است. خب این‌جا اگر قدرت، یعنی قدرت شرط خطاب است یا جزء موضوع است و القادر موضوع حکم باید باشد چون خطاب به غیر قادر قبیح است و انقداح اراده نمی‌شود در مولا، پس حالا که شکّ دارد که آیا قادر هست یا قادر نیست؛ در موارد شکّ در قدرت، پس شکّ دارد که موضوع حکم در آن‌جا محقق است یا محقق نیست. پس شکّ در حکم می‌کند. وقتی شکّ در حکم کرد خب قبح عقاب بلابیان دارد و احتیاط لازم نیست بکند. این هم محذور دیگر.

محذور دیگری که می‌فرمایند این است که؛ می‌فرمایند اگر ما بگوییم خطابات شخصیّه، باید بگوییم احکام وضعی نسبی است. مثلاً نجاست بول نسبی است. برای یکی هست، نجس است، برای یکی دیگه نه نجس نیست. و هکذا بقیه احکام وضعیه‌ای که وجود دارد.

توضیح ذلک این هست که ما تارةً در احکام وضعیه مسلک شیخ اعظم را داریم و می‌گوییم احکام وضعیه منتزع است از احکام تکلیفی است. خودش مستقل به جعل نیست. بله، شارع مثلاً گفته «إجتنب عن البول»، «لا تُصلِّ» در لباسی که بولی هست و هکذا این نهی و امرها را دارد. ما از این انتزاع می‌کنیم نجاست بول را و الا نجسٌ شارع جعل نکرده، این یک مسلک است. یک مسلک دیگر این است نه، احکام وضعیه خودش مجعول است مستقلاً، و لکن البته احکام وضعیه مجعوله باید اثر داشته باشد. در تکلیفیه ما دیگه اثری جز امتثال...، اثرش همان است که امتثال باید بکنی، به‌جا بیاوری، اما جعل احکام وضعیه در جایی صحیح است که اثری بر آن بار بشود. بگوید نجس است، خب اگر نجس است ولی هیچ اثری نداشته، نه خوردنش حرام باشد، نه نوشیدنش حرام باشد، نه در عبادات اشکالی ایجاد بکند، هیچی هیچی هیچی، خب برای چی مثلاً؟ باید یک اثری بر آن مترتب بشود. حالا می‌فرمایند اگر شما بگویید احکام وضعیه منتزع از احکام تکلیفیه است و از آن طرف هم می‌گویید خطابات جزئی است و شخصی است و عمومی نیست پس لازمه‌اش چه می‌شود؟ لازمه‌اش این می‌شود که این بولی که در محل ابتلاء شخص نیست و خارج از محل ابتلاء اوست، به او ربطی ندارد و این قادر اصلاً نیست بر این‌که مزاوله‌ای با آن داشته باشد، آن خطاب «إجتنب عنه» که غلط است دیگه بر او، پس این چون خطاب «إجتنب عنه» ندارد لا ینتزع از این نجاست برای این، ولی آن‌که مورد ابتلائش هست خطاب «إجتنب عنه» دارد پس از آن خطاب او انتزاع می‌شود نجاست برای او، پس این به معنای نسبی است دیگه، این نجس است برای این آقا، نجس نیست برای آن آقا،

س: این‌که ... آن‌که برای او می‌خواهد نجس باشد باید به یک خطاب دیگه ...

ج: نیست دیگه، چون آن خطاب ندارد نسبت به این نجاست هم که انتزاع از تکلیف می‌شود.

س: یک بول به نسبت دو فرد نسبی می‌شود. با یک خطاب

ج: بله؟

س: بول نسبت به یک خطاب به این ...

ج: می‌گوید نجس نیست برای او

س: می‌دانم. با این مکلّف، خطابی که متوجه این مکلّف است. او اگر خودش خطاب جداگانه داشته باشد آن فرد و ... انتزاع می‌شود

ج: آره، پس بنابراین این شد که می‌گویند آقا این بولِ چیه؟ نجس است برای این آقا، نجس نیست برای آن آقا، این‌جوری می‌شود. شبیه حرفی که صاحب حدائق هم می‌گویند که در این‌ها هم علم مأخوذ است. می‌گوید «الخمر المعلوم خمریّته نجسٌ» حالا این آقا علم به خمریّت دارد؛ نجس است برای او، به لباسش بخورد، به چی بخورد نجس است. آن علم به خمریّت ندارد واقعاً پاک است. کشف خلاف هم ندارد. وقتی که علم پیدا کرد از آن زمان می‌شود نجس، تا آن زمان نجس نیست. اگر مزاوله کرده، دستش به آن خورده، لباسش خورده نه، پاک است. آن‌موقعی که خورده پاک بوده، بعداً هم که نخورده به آن.

س: حالا این‌جا یک محذور فقهی است؟ ... استبعاد

ج: بله؟

س: این‌جا که محذور فقهی ...

ج: حالا می‌گوییم محذورش چیه.

پس باید این‌جوری بشود. اگر شما نگویید انتزاعی است، مجعول بالاصاله و بالاستقلال است، خب باز گفتیم جعل نجاست یا احکام وضعیه در جایی است که اثری بر آن مترتب بشود. آن بولِ خارج از محل ابتلاء این شخص و قدرتی بر مزاوله او را ندارد، برای این آقا بگویند نجس است چه اثری بر آن مترتب است؟ اثری بر آن مترتب نیست. برای همان‌هایی که اثر مترتب است برای آن‌ها درست است. برای این‌ها که اثر ندارد پس جعل نباید بشود اگر بخواهد شخصی باشد. یعنی بگوییم احکام وضعیه هم باز شخصی است. ولی اگر بگوییم این‌ها خطابات قانونی است، می‌گوید این نجس است آقا، همین‌که برای عده‌ای بر آن اثر بار است کفایت می‌کند برای این‌که بگویی نجس است. جعل نجسٌ برایش بکنی، پس اگر ما بخواهیم بگوییم که خطابات؛ شخصیه است «لا قانونیاً یلزم منه کون الاحکام الوضعیه نسبیه و هذا لا اظن التزامهم بذلک»، که فقهاء چنین حرفی را بزنند. اگر کسی بیایید این‌جور ...، باید از حوزه علمیه دیگه بیرونش کرد، این چه حرفی است داری می‌زنی؟ «للزوم الاخلال فی الفقه و الدلیل العقلی غیر قابل لتخصیص فیکشف ذلک عن بطلان المبنا للزوم الإختلال فی الفقه» حالا چه‌جور اختلال در فقه لازم می‌آید؟ شاید مثلاً مقصود این باشد که صحت بیع مثلاً، خب صحت بیع الان مورد ابتلاء ما نیست، آن بیعِ مورد ابتلای من نیست؛ خود آن بیعِ که آن شارع بگوید آن صحیح است.

س: آن مبیع ...

ج: نه، خب بیع، بیع صحیح است

س: بیعش را دارم انجام می‌دهم. بیعی که در معرض است. بیع را دارم ...

ج: حالا من که هنوز کلامم تمام نشده که.

آن بیعی که اصلاً به من ربطی ندارد. توی فرانسه یکی دارد یک متاعی را، یک کارخانه‌ای را می‌فروشد به یک نفری، اصلاً به من هم ربطی ندارد. یا فلان‌جا همین طور ربط ندارد. بعد این مبیع‌هایی که نقل و انتقال می‌شود و ثمن‌هایی که نقل و انتقال می‌شود می‌آید توی زندگی بشر، توی زندگی افراد، خود آن بیعِ برای آن‌ها درست بوده، برای ما که درست نیست، ما که ربطی نداشتیم؛ بعد این چی می‌شود؟ این باعث می‌شود که مخلوط بشود آن متاع‌ها با همدیگر و حلال و حرام مخلوط بشود، وقتی حلال و حرام مخلوط شد آن‌وقت باید بگوییم اجتناب باید بکنیم؟ همه‌ی این جنس‌ها و این‌ها مخلوط شده، برای آن‌ صحیح بوده برای شما که صحیح نیست. یا مثلاً آن بولِ بله اجتنب از آن بول یا آن بول نجس است خب بله، آن بول نجس است، برای آن نجس بوده برای این نجس نیست؛ خب برای آن‌که نجس بوده ولی برای دیگری نجس نیست، شما باید چی بگویید؟ بگویید بله آن اگر آمد و تطهیر نکرد دستش را و پایش و لباسش را، آمد توی مسجد به فرش خورد به چی خورد به چی خورد این‌ها خورد این‌ها که، آن که برای شما نجس نبوده که؛ این فرش‌ها الان برای او نجس می‌شود ولی برای شما نجس نیست، شما اشکال ندارد با طهارت با این چیزها رفتار کنید و حال این‌که توی فقه چنین چیزهایی، این فتاوا اگر بخواهی این‌جور فتاوا بدهی بهم می‌خورد فقه. فقه بر اساس این‌جور حرف‌ها چیده نشده کتب فقهی؛ نه شرایع این‌جوری است، نه قواعد علامه این‌جوری است، نه سرائر ابن ادریس است، نه مبسوط شیخ‌ این‌جوری است، نه کتب شیخ مفید این حرف است، هرچی فقه از آن اولش نگاه کن تا حالا، پس این‌جور حرف‌ها نیست، اگر شما بخواهید این حرف‌ها را بزنید اختلال در فقه لازم می‌آید...

س: کاشف هم نیست چون ملاقات را تصحیح نمی‌کند درست است؟

ج: بله؟

س: کاشف هم نیست چون ملاقات را تصحیح نمی‌کند ...

ج: ملاقاتِ؟

س: مثلاً الان که آمد داخل محل ابتلاء، من بحث نجاست را دارم عرض می‌کنم، نمی‌توانیم بگوییم که کاشف حالا می‌خواهم فعلاً تأیید کنم فرمایشات حضرت امام را، نمی‌توانیم بگوییم کاشف از این است که چون بعداً آمد داخل محل ابتلاء ....

ج: نه خودش که نیامد، ملاقیاتش آمده ...

س: به هر حال دیگر، به هر حال دیگر کشیده شد به محل ابتلای من دیگر ... نمی‌توانیم بگوییم کاشف چون ملاقات را تصحیح نمی‌کند، نجاست سبب آن ملاقات است حین ملاقات هم هنوز خارج از محل ابتلای من است، یعنی هنوز هم این گزاره صحیح است که ...

ج: آن نجس نبوده دیگر ...

س: آره، آن حین ملاقات خارج از محل ...

ج: برای او نجس بوده اصلاً، برای من که نجس نبوده که ...

س: ... نه خودش هم الان بیاید داخل محل ابتلاء من فرضاً بعداً، ملاقات را تصحیح نمی‌کند ....

ج: بعداً بله بله بله چون آن زمانی که ملاقات کرده که پاک بوده، آن زمان پاک بوده. مثل همان حرفی که زدم راجع به صاحب حدائق، آن زمانی که لباس من خورد به این نمی‌دانستم خمر است، پس ‌آن موقع واقعاً برای من پاک بوده.

و همین‌جور دیگر به خدمت شما عرض شود که مثل همین مطلبی که الان هم واقعاً یک دغدغه‌ی بزرگی است و این‌هایی که اموال بانک‌ها را یعنی پول‌هایی که می‌رود توی بانک و این‌ها را مجهول المالک می‌دانند، خب همه‌ی پول‌ها دارد می‌رود توی بانک و درمی‌آید دیگر، چرخش این‌جوری دارد دیگر؛ عرض کردم الا آن پولی که نویِ نویِ نو هست که تو عید نوروز و این‌ها می‌روند از بانک می‌گیرند خب آن هنوز چرخش نکرده. اما این پول‌های دیگر که می‌آید بیرون و می‌رود، می‌آید بیرون و می‌رود این از آن می‌چرخد، شما می‌گویید این‌ها همه مجهول المالک است، این دست مردم نیست، با همین دارند جنس می‌خرند این‌جوری. پس حالا یک راه‌هایی مثلاً حالا گفته ولی آن، یا آقای آسید محمدسعید حکیم دیدم توی رساله‌شان است یا توی... به آن نیتی پول بگیرید از بانک که فلانی نیت کرده، حالا او چه‌جوری درست می‌کند نمی‌دانم، به آن نیتی بگیرید که آقای آسید محمدسعید حکیم نیت کرده کأنّ وکالت می‌دهد به... که شما به آن نیت بگیرید، حالا چه‌جوری درستش می‌کنند! خلاصه خیلی مشکل است بخواهی، یک راه‌هایی بیان می‌فرمایند ولی این راه‌ها خیلی راه‌های مشکلی است. دیگر همه‌ چیز گَل و قاطی شده بالاخره به این حساب. خب این مبنایی هم که شما دارید می‌گویید همین‌جور می‌شود. نسبی هست و فلان و اصلاً فقه را باید عوض کرد، یک‌جور دیگر باید گفت دیگر ...

خب ایشان می‌فرمایند که این محاذیری است که لازم می‌آید «و علی ما حقّقناه فکلها مندفعة». اما روی مبنای ما که می‌گوییم خطابات قانونی است هیچ‌کدام از این محذورها لازم نمی‌آید. آن بول نجس است برای همه، آن بیع صحیح هست برای همه. حتی ایشان یادم می‌آید در «اوفوا بالعقود» که معمولاً می‌گویند مخاطب متعاقدین هستند، «اوفوا بالعقود ایها المتعاقدین» یا متعاقدان. ولی ایشان می‌گویند نه همه هستند، همه باید به این عقدِ وفادار باشند نه این‌که فقط به متعاقدین می‌گوید. اوفوا ای مردم، همه به این، به چی؟ به این‌که وقتی عقد واقع شد دیگر آن ثمن را مال آن بدان، مثمن را مال این بدان، اگر خواستی این مثمن را خودت بروی بخری، اجاره کنی چی کنی دیگر سراغ آن نرو، سراغ این برو...

س: این با انحلال هم البته قابل جمع است ...

ج: بله؟

س: این با انحلال هم قابل جمع است ...

ج: نه اشکال ندارد، می‌خواهیم از این نظر که خطاب به همگان است ...

س: .... اوفوا را ایشان می‌گوید که حتی غیر متعاقدین باید به این ...

ج: هر عقد درستی در عالم خارج محقق می‌شود همه‌ی عالمیان باید به او وفادار باشند....

س: ...

ج: نه اشکال ندارد با انحلال هم، با انحلال هم جزء ...

س: این معنای وفا را نمی‌دهد، وفا مفهومش مسبوق به یک عهدی است، من وقتی می‌گویم وفا کن یعنی یک عهدی می‌بندم حالا باید وفا کنم. عهد را کسی دیگر وقتی می‌ّبندد به من نمی‌تواند، اصلاً عرفاً یکی دیگر عهد بسته به من می‌گویند وفا کن؟

ج: آره

س: اصلاً این معنی ندارد. اوفوا در ذاتش مسبوقیت به عهد خوابیده، مسبوقیت به عقد خوابیده، فلذا باید به متعاقدین بخورد. من یکی دو نفر متعاقد عقد کردند به من می‌گویند وفا کن! آقا وفا را عرف در جایی می‌گوید که مسبوق به عهد باشد، عهد خودش، و الا یکی دیگر کرده بگویند تو وفا کن. اوفوا را به متعاقدین قطعاً می‌گویند ....

ج: بله یک عقدی واقع شده همه‌ی شماها به این عقد وفادار باشید، یعنی چی؟

س: ... به این لغتِ وفا نمی‌گویند ...

ج: چرا؟

س: می‌گویند رتبوا الآثار، ترتیب آثار ...

ج: همان ترتیب ‌آثار وفاداری است دیگر ...

س: نه اوفوا مسبوق به عهد و عقد است ...

ج: همان ترتیب آثار دادن هرکس هم، خود آن‌ها ...

س: ترتیب آثار را قبول می‌کنیم ما هم، اگر بود رتبوا الآثار، فرمایش حضرت امام متین است، اوفوا در ذاتش وفاء را به کی می‌گویند؟ وفاء به کسی می‌گویند که یک عهدی کرده می‌گویند وفا کن، کسی که عهدی نکرده و در ذمه‌ی آن عهد نیست اصلاً وفا کردن برای او معنا ندارد ...

س: وفا یعنی پایبند باش ...

س: پایبند باش، آقا به چه بندی؟ به بندی که نداری پایبند باش؟

ج: به بندی که بستن دیگران ...

س: بند را کس دیگر بسته پایش را، من پایم را بند کنم به آن؟ معنی نمی‌دهد، خودتان خوب فهمیدید پایبند باش....

س: دولت مثلاً یک چیز را تصویب می‌کند همه‌ی ما پایبند هستیم ...

ج: حالا این دعوایش سر جای خودش، حالا این وسط کار به خدمت شما عرض شود بله؟

س: این را برای چی فرمودید؟

ج: این برای این عرض کردم که ایشان در همه‌ی تکالیف می‌فرمایند که مال همه است، مثل آن‌جا که آن‌جا هم نمی‌گویند آن‌جا هم این‌جوری می‌فرمایند ایشان، نه این که فقط مال نسبی باشد، مال او باشد مال دیگری نباشد، آن‌جا هم اوفوا بالعقود نسبی نیست که مال متعاقدین فقط باشد، وجوب وفاء به عقد فقط اختصاص به متعاقدین در نظر ایشان ندارد، استظهار ایشان این است که آن‌جا هم به همه‌ی عالمیان دارد می‌گوید، به همه‌ی مردم دارد می‌گوید به این عقد وفا بکنید و نسبی نیست که فقط به‌خصوص متعاقدین بفرماید. حالا ...

س: حاج آقا منظور شما این است که اگر آن‌جا هم ایشان می‌گفت که اوفوا بالعقود مخاطبش متعاقدین هستند باز هم با خطاب قانونی قابل جمع بود. کما این‌که این ...

ج: خب آن‌جا هم به‌طور قانونی می‌گوید دیگر ...

س: نه نه می‌خواهم بگویم این فرمایش ایشان اجنبی از بحث خطابات قانونی و انحلالی است، چرا؟ چون این‌که ...

ج: تشبیه داریم می‌کنیم نه این‌که می‌گوییم که ...

س: ... آن‌جا اگر می‌گفت مخاطبت متعاقدین هم هستند نه همه‌ی مردم، باز هم با خطاب قانونی قابل جمع بود، این دوتا حیث است ...

ج: بله قابل جمع است، یعنی بنحو قانونی به متعاقدین می‌گوید ...

س: ... این‌جا ایشان یک استظهاری کرد ...

ج: نه آن‌که نه، نه از این جهت که اختصاص، و الا بله متعاقدین خطاب قانونی است باز هم، می‌شود خطاب قانونی باشد ولی برای متعاقدین. این اشکالی ندارد ....

س: ...

ج: بله ... مثل علماء مثلاً، می‌گویند ایها العلماء فلان کار را .... خطاب قانونی است فقط مال علماء و هکذا. این به خدمت شما عرض شود که ...

س: حاج آقا این خطابات عمومی فرض انحلالی را قبول ندارد؟

ج: بله؟

س: یعنی خطابات عمومی ...

ج: امام؟ نه امام انحلال را قبول ندارد.

س: پس این برآمدش ... را ما متوجه نشدیم، این برآمدش ... چه‌جوری ...

ج: چی؟

س: .... انحلال را قبول ندارد دیگر درست است؟

ج: بله

س: موضوع حکم را مثلاً می‌گوید طبیعت مکلف است ...

ج: بله

س: ... پَرِش را می‌گیرد مراد چی هست؟ یعنی مراد این است که ...

ج: پَرش باز به این معنا، یعنی قهراً ...

س: .... برای من هم این حکم ...

ج: پَرش می‌گیرد این تعبیر ما هست حالا توی عبارت ایشان پَرش می‌گیرد نیست. انطباق، قهری است، یعنی رفته روی طبیعت این هم مصداق طبیعت است ...

س: پس حکم برای من نیست ...

ج: بله؟

س: یعنی درواقع ...

ج: حکم برای تکلیف، یعنی حکم، حکم برای شما هم به این معنا هست ...

س: قابل انطباق است حکم بر من ...

ج: نه، قابل انطباق یعنی چی؟

س: یعنی حکم برای طبیعت مکلف است، همان فرقی که بین چیز و انطباق ...

ج: بعد من چون مصداق آن می‌شوم حجت است بر من ...

س: حجت است بر من نه این‌که حکم بر من صادر شده ...

ج: نه باز حکم برای شما صادر شده ...

س: من موضوع حکم نیستم ...

ج: نه ببینید موضوع حکم، بله طبیعت موضوع حکم است و شما مصداق آن طبیعت هستید و باید بروید آن کار را انجام بدهید، این‌ها درست است؛ اما شما مخاطب نیستید، هر فرد فرد فرد مخاطب نیست و جدا جدا برای هر کسی حکم جعل نشده مستقلاً.

س: شبیه عنوان و معنون دیگر؟

ج: بله رفته روی عنوان کلی، حکم رفته روی طبیعت و حالا همه‌جا حتی آن‌جا که کل گفته، «یجب علی کل احد» آن‌جا چی؟ حالا یک‌وقت می‌گوید که «یجب علی الانسان، علی المکلف» اما اگر گفت «علی کل احد» این‌جا هم بخواهیم بگوییم خطاب قانونی است یعنی رفته روی طبیعت، حالا این‌ها یک مقداری یک ابهاماتی وجود دارد دیگر حالا در به خدمت شما عرض شود که مثلاً این‌جا می‌فرمایند که: «فلو قال» از این‌جا بخوانم «فإنّ قوله تعالى: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ خطاب واحد لعموم المؤمنين فالخطاب واحد و المخاطب كثير» خطاب واحد است مخاطب فراوان «كما أنّ الأخبار بأنّ كلّ نار حارة أخبار واحد و المخبر عنه كثير فلو قال أحد كلّ نار بارد فلم يكذب إلاّ كذبا واحداً لا أكاذيب متعددة حسب أفراد النار» یا در آن تقدیرات جواهر الاصول این‌جور، این همین است که اگر مثلاً هزار نفر ایستادند می‌گوید این‌ها، اشاره واحد است، چندتا اشاره هزارتا اشاره نکرده ولی مشارٌالیه هزارتا هست. خطاب واحد است اما مخاطب همین مکلفین هستند مثلاً «فلو قال و لا تقربوا الزنا فهو خطاب واحد متوجه إلى كلّ مكلف و يكون الزنا تمام الموضوع للحرمة» ....

س: .....

ج: بله آقا؟

س: متوجه إلى كلّ مكلف؟

ج: بله؟

س: خب متوجه الی طبیعة مکلف ...

ج: حالا این‌جا این‌جور عبارت است «متوجهٌ إلى كلّ مكلف و يكون الزنا تمام الموضوع للحرمة و المكلّف تمام الموضوع لتوجه الخطاب إليه» «و المكلّف تمام الموضوع لتوجه الخطاب إليه و هذا الخطاب الوحداني يكون حجة على كلّ مكلف من غير انشاء تكاليف مستقلّة أو توجه خطاباتٍ عديدة» خطابات عدیده نیست یک خطاب است اما مخاطبش همه هستند و تکالیف مستقله هم نیست. «لست أقول إنّ المُنشأ تكليف واحد لمجموع المكلفين» نمی‌گویم یک تکلیف را گذاشته به عهده‌ی همه‌ی مکلفین «فإنّه ضروري الفساد بل أقول إنّ الخطاب واحد و الانشاء واحد و المنشأ هو حرمة الزنا على كلّ مكلف من غير توجه خطاب خاصّ أو تكليف مستقل إلى كلّ واحد و لا استهجان في هذا الخطاب العمومي إذا كان المكلّف في بعض الأحوال أو بالنسبة إلى بعض الامکنه غير متمكن عقلا أو عادة فالخمر حرام على كلّ أحد تمكن من شربها أو لا و ليس جعل الحرمة لغير المتمكن بالخصوص حتّى يقال إنّه يستهجن الخطاب فليس للمولى إلاّ خطابٌ واحد لعنوان واحد و هو حجة على الناس كلهم فلا إشكال في عدم استهجان الخطاب العمومي فكما لا إشكال في أنّ التكاليف الشرعية ليست مقيدة بالقدرة و العلم كما سيوافيك بيانه فكذلك غير مقيدة بالدخول في محلّ الابتلاء» بعد می‌فرماید: «ثم انه يترتب على القول بكون الخطابات شخصية أي منحلة إلى خطابات يلاحظ فيها عدم الاستهجان مفاسد» که ما این را به شکل دلیل دوم بیان کردیم به شکل قیاس استثنائی.

پس خلاصه این شد که دوتا دلیل ایشان اقامه فرمودند، دلیل اول این بود که ما دو جور خطاب داریم در بین عقلاء، این بالضروره وجود دارد، شخصی و قانونی. و خطابات قانونی هم بین عقلاء انحلالی نیست که لکل احدٍ لکل احدٍ باشد مستقل باشد، این‌جوری نیست، این مقدمه‌ی ثانیه بود. مقدمه‌ی ثالثه هم این بود که ظاهر امر این است که شارع هم نهج علی منهج العقلاء و یک منهج جدیدی را اتخاذ نفرموده. پس بنابراین «یا ایها الذین ‌آمنوا، یا ایها المسلمون» و و و این‌ها همه بر منهج عقلائی است و عقلاء در این‌جور جاها خطاب شخصی نمی‌کنند، خطاب عمومی می‌کنند، خطاب قانونی می‌کنند، این بیان اول بود. بیان دوم هم این بود که عرض شد.

از کلام محقق سبحانی دام ظله استفاده می‌شود توی این مقاله‌ای که ایشان نوشتند در یک مجله‌ای هست برای مجله‌ی اصولی که مدتی چاپ می‌شد حالا مثل این‌که نمی‌دانم الان هم چاپ می‌شود یا نه؟ آن‌جا ایشان یک مقاله‌ای دارند در خطابات قانونیه مطلب امام را... ایشان در آن‌جا این مثالی که امام زده بودند این‌جا الان نقل کردند در تهذیب الاصول که «کل نارٍ بارد» این را یک دلیل جدا قرار دادند که اگر شما بخواهید بگویید خطابات قانونیه انحلالیه است باید در این‌جا هم بگویید که «کل نارٍ بارد» باید بگویید به تعداد این‌ها دروغ گفته، اگر بگویید انحلالی است؛ برای این‌که مثل این است که گفته هذا باردٌ، هذا باردٌ، هذا باردٌ، هذا باردٌ، اگر کسی بیاید این‌جوری بگوید این آتش را بگوید هذا بارد، دوباره برود آن‌جا بگوییم این ‌آتش هذا بارد، هذا بارد، هذا بارد، هذا بارد، خب هزارتا دروغ گفته دیگر، به تعداد این‌ها که هی گفته. اگر کسی هم که می‌گوید «کل نارٍ بارد» این به قول شما انحلال داشته باشد باید بگویی هزارها دروغ گفته ...

س: کذب را اگر ما حرمتش را از باب القائات فی الضلال ببینیم و مخبرٌعنهای فی الضلال بدانیم بله، می‌گویید علت حرمت این است که القائات مختلفه‌ی در موارد مختلف....

ج: خب انحلال یعنی چی دیگر؟

س: .... آهان این نیست، اما کذب می‌گویند «التفوّه بما لا یصدق»، تفوه، این یک تفوه واحد است، یک کلام است ...

ج: پس انحلال هست یا نیست؟

س: ... انحلال هم هست بله، ما قطعاً «کل نار بارد» را می‌گوییم برای همه‌ی این‌ها دروغ گفتی، اما یک گناه نوشته می‌شود چون یک تفوه کرده است.

ج: ما به گناهش کار نداریم، ما می‌خواهیم ببینیم چندتا دروغ گفته؟

س: آهان به چه معنا؟ به معنای این‌که حرمت، یک حرمت، به آن معنا که اگر به او بگویی چندتا دروغ گفتی؟ می‌گوید تو نسبت به همه را نسبت کذب به آن‌ها دادی، اتفاقاً عقلاء این را می‌گویند، نمی‌گویند یک نسبت کذب به همه دادی، می‌گویند نسبت به همه‌ی نارها نسبت کذب دادی، انحلالاً اتفاقاً. اما اگر حرمت می‌گویید حرمت تفوه ....

ج: نه ما حرمت نمی‌گوییم، ما فعلاً به حرمت کار نداریم، فرض کنید کذب حرمت نداشته ...

س: .... می‌گوید به همه نسبت دروغ دادی، اگر می‌گوید همه‌ی مؤمنین ...

ج: می‌خواهیم بدانیم چندتا دروغ گفته؟ چندتا دروغ گفته؟

س: ........

س: .... فرمودید بین النار بارد و کل نار بارد فرق گذاشته، یعنی تو کل نار بارد ممکن است به کسی دروغ‌های متعدد گفتی ولی اگر می‌گوید النار بارد ....

ج: هیچ‌کس می‌گوید واقعاً این‌ها دروغ‌های متعدد گفته؟

س: نه این واقعاً قابل تشخیص است ...

ج: می‌گویند کل نار ....

س: کل نار وقتی بارد بگویی ..... ولی خودتان ...

ج: آخر شما کل نار بارد الان چقدر نار هست؟ یعنی بی‌نهایت دروغ گفته الان؟

س: ..... توی وضع عام موضوع له خاص چی می‌گویید شما؟ توی وضع عام موضوع له خاص این‌که خصوصیت‌ها متعدد است می‌گوییم در یک مرآة من همه را دیدم، این هم همین را می‌گویید، می‌گویید بر من در یک مرآة همه را دیدم ...

س: در ضمن فرمایش‌تان حاج آقا این تفصیل را دادید دیگر، فرمودید که یک موقعی مثلاً ما می‌گوییم النار بارد، الانسان یحرم علیه کذا، آن‌جا خب یک مقداری این‌که بیاییم بگوییم همه را به هر حال این خطاب قانونی وجیه‌تر است. اما اگر گفت کل نار بارد یا مثلاً در ضمن فرمایش‌تان فرمودید که بگوید کل انسان مثلاً یجب علیه کذا، این‌جا یک مقدار خطاب قانونی تصویرش مشکل‌تر است، در ضمن فرمایشات‌تان هم فرمودید.

ج: بله، حالا ان‌شاءالله برمی‌گردیم به فرمایشات ایشان، حالا سه‌تا دلیل ایشان اقامه کرده باشند یا دوتا دلیل، حالا بحسب آن‌چه که تلمیذ محقق ایشان فرمودند آن را هم یک دلیل جدا حالا، ولی در کلام خود امام نیست که، حالا این دلیلی هم که ما بعد گفتیم باز هم به عنوان ایشان ذکر نکردند در ظاهر کلام ایشان. ولی برای چیز می‌شود این‌جوری بیان کرد. بنابراین حالا باید برگردیم ببینیم چه می‌شود گفت؟