99/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتیاط
بیان چهارمی که برای اثبات تنجیز علم اجمالی در موارد حدوث اضطرار بعدالتکلیف و العلم الاجمالی هست بیان محقق خراسانی قدسسره در هامش کفایه بود. حاصل فرمایش ایشان این هست که خب قبل از حدوث این اضطرار ما علم اجمالی پیدا کردیم به اینکه یک تکلیفی در این بین وجود دارد که مردد است آن تکلیف که روی این طرفی است که حالا بعداً ما مضطر به آن میشویم یا اینکه آن تکلیف روی آن طرف غیر مضطرٌالیه هست طرف آخر. خب این علم اجمالی در آن زمانی که حدوث پیدا کرد تکلیف فعلی در آن زمان که یا اینجا هست یا آنجا هست وجود داشت که یا این حرام هست بر مرد ارتکابش یا آن؛ دوتا کاسه بود علم اجمالی پیدا کرد که یا این کأس متنجس شده یا آن کأس متنجس شده. خب در آن زمان که هنوز اضطراری نبود علم اجمالی برایش حاصل شد که یا یک اجتنب عن النجسی در اینجا وجود دارد یا روی این کأس یا روی آن کأس، این برایش حاصل شده. بعد از حدوث اضطرار اگر آن فعلیت آن تکلیف از کار بیفتد در این صورت البته من علم اجمالی دیگر به تکلیف فعلی ندارم، اما اگر با حدوث اضطرار آن فعلیتی که بود و متعلق علم من شد آن از بین نمیرود، خب پس بنابراین علم اجمالی به یک تکلیف فعلی باقی است، یک تکلیف فعلی من دارم. پس تنجیزش را ایجاب میکند و روشن است که این اضطرار حادث این باعث نمیشود که آن تکلیف اضطرار به یک معین، این باعث نمیشود که آن تکلیفی که روی این معین بود فعلیت نداشته بلکه آن چیزی را که باعث میشود این است که این تکلیف فعلی أمَدش تا زمان اضطرار است، میشود یک تکلیف فعلیِ قصیر المدة، به خلاف آن طرف که اگر تکلیف آن طرف باشد میشود یک تکلیف فعلی طویل المدة. فقط این حدوث اضطرار در قِصَر آن تکلیف فعلی اثر دارد نه در زوال فعلیت آن. وقتی در زوال فعلیتش تأثیر نداشت فقط قصیرش کرد این موجب عدم تنجیز نمیشود، چون همهی مواردی که انسان علم اجمالی پیدا میکند بین یک تکلیفی که قصیر المدة هست یا طویل المدة، حالا چه از اول بداند این قصیر است چه آنوقت هم نمیدانست. مثلاً انسان علم دارد به اینکه یا این کأس متنجس است یا آن کأس متنجس است، همان موقع هم میداند دو ساعت دیگر اضطرار پیدا خواهد کرد. خب از اول میداند یک تکلیف قصیر روی این است یا روی این تکلیفی است که اگر اینجا باشد قصیر است یا آنجا هست که اگر آنجا باشد طویل است. یا نه، آنموقع نمیدانسته ولی در لوح واقع اینجوری بوده دیگر، آن تکلیف قصیری بوده ولو این اطلاع نداشته که بعداً دو ساعت دیگر مضطر میشود. و در تنجیز علم اجمالی تفاوتی نیست که تعلق بگیرد این علم ما به دو تکلیفی که هردو طویل هستند یا هردو قصیر هستند یا یکی طویل است یکی قصیر. این فرمایش محقق خراسانی قدسسره در هامش که این مورد پسند أعلام واقع شده این فرمایش ایشان و خیلی از بزرگان فرمودند این تقریب درست است مثل شهید صدر و امام و ظاهراً بقیهی بزرگان. مرحوم آقای خوئی هم میفرماید حق با ایشان است در هامش، اما تقریر ایشان غیر است، مدعا را میپذپرد ایشان که بله تنجیز هست اما دلیلشان بیان دیگری است که بعدا عرض میکنیم در بیان پنجم.
عرض میکنیم به این مقداری که حالا بیان کردیم و در عبارت ایشان هست که ایشان اینجوری عبارتشان را هم بخوانیم در هامش «لا يخفى أنّ ذلك إنّما يتمّ فيما اذا كان الاضطرار إلى أحدهما لا بعينه» یعنی آن عدم تنجیز مال جایی است که لا بعینه باشد «و أمّا لو كان إلى أحدهما المعيّن» اگر آن اضطرار به احدهمای معین شد «فلا يكون بمانع عن تأثير العلم للتنجّز» مانعی نیست که آن علم موجب تنجز بشود چرا؟ «لعدم منعه عن العلم بفعليّة التكليف المعلوم اجمالاً» چون عروض این اضطرار باعث نمیشود که علم من به فعلیت تکلیف از بین برود و آن فعلیت تکلیف را از بین نمیبرد «بفعليّة التكليف المعلوم اجمالاً المردّد بين أن يكون التكليف المحدود في ذلک الطرف أو المطلق في الطرف الآخر» تکلیف محدود به اضطرار در این طرف باشد یا مطلقی که از بین نمیرود و طویل است در آن طرف. «ضرورة عدم ما يوجب عدم فعليّة مثل هذا المعلوم أصلاً» چیزی وجود ندارد که فعلیت این معلوم را از بین ببرد، فعلیت آن را که از بین نمیبرد، آن فعلی بوده منتها فقط عرض کردم چکار میکند؟ این اضطرار باعث میشود که آن عمرش کم بشود. مثلاً علم اجمالی پیدا کرد که یا اکرام این زید واجب است یا اکرام عمرو؛ حالا زید فوت شد، این باعث میشد که او علم اجمالی پیدا کرده بود که یک اکرام فعلی یا روی این است یا روی او هست از بین برود؟ خب نه، آنوقت دیگر بوده، فعلی بود دیگر. فقط فوتش باعث میشود که آن أکرمی که اینجا هست عمرش زیاد نباشد، اینجا هم همینجور است، این اضطرار مثل موت است. این اضطرار باعث نمیشود که آن فعلیت نداشته باشد آن وجوبی که روی این بوده اگر واقعاً متنجس این بوده. این باعث میشود که عمرش قصیر باشد. «ضرورة عدم ما يوجب عدم فعليّة مثل هذا المعلوم أصلاً». کجا هست که فعلیت از بین میرود؟ آنوقتی که اضطرار میآید از آن به بعد فعلیت از بین میرود اما باعث نمیشود که این فعلیت از قبل از عروض اضطرار هم از بین رفته باشد. وقتی از قبل از بین نرفته پس من علم دارم که یک تکلیف فعلی اینجا وجود دارد، چون چه این طرف باشد چه آن طرف باشد فعلی است دیگر. پس من علم دارم به اینکه یک تکلیف علمی در اینجا وجود دارد. خب این به خدمت شما عرض شود که بیان محقق خراسانی قدسسره هست.
عرض میکنم به اینکه این بیان باز به این مقدار حل مشکلهی ما را نمیکند، چون آن طرف مقابل ما که خود آقای آخوند هست در متن کفایه، حرفش چی بود؟ حرفش این بود که تنجیز دائرمدار علم است حدوثاً و بقائاً. سؤال این است که آیا در اینجا در مقام بقاء بعد از اینکه اضطرار حادث شد، آیا شما به نفس که مراجعه میکنید میتوانید بگویید الان تکلیفی وجود دارد؟ چون لعلّ تکلیف در همان طرف مضطرٌالیه بوده و الان با حدوث اضطرار قهراً چی شده؟ از بین رفته. چطور میتوانم اذعان داشته باشم که به اینکه آن معلوم لعلّ زوال پیدا کرده و در عین حال علم به وجود تکلیف باقی بماند، این معنایش علم بلا معلوم است. بنابراین اگر مراد این است از اینکه باید علم باقی باشد، میفرمایید علم باید باقی باشد و تنجز دائرمدار علم است هم در حدوثش هم در بقائش، خب اینجا که حل نکرد مسأله را. بله این حدوث اضطرار فعلیت ماسبق را از بین نبرد درست است و حدوث اضطرار حالا باعث نمیشود که قبل از این اضطرار من علم اجمالی به تکلیف فعلی نداشته باشم، این مطلب حق است این درست است، چون اضطرار حالا باعث نمیشود که قبلاً تکلیف فعلی نباشد، در آن ظرف تکلف فعلی بوده و قبل الاضطرار اگر من ارتکاب میکردم مؤاخذ میشدم. اما بعدالعروض که شما حالا میخواهید بگویید تنجیز هم باقی است سؤال میکنیم علم اجمالی الان وجود دارد؟ الان میتواند بگویم إما هذا حرام است اصلاً این ما هذا؟ نمیتوانم بگویم. این إما إما که علامت وجود علم اجمالی است بالوجدان وجود ندارد. بله یک علمی الان وجود دارد و آن علم به این است که من قبلاً علم داشتم که این ماحصل در تنجیز نیست، اما علم به اینکه این احدهما الان حرام است اجتنب دارد اینجا وجود ندارد. پس بنابراین این بیان هم تا این حدّش نمیتواند مشکله را حل بکند و برهانی باشد و بیان و دلیلی باشد بر اثبات آن مدعا. و فرمایش مصباح الاصول هم که در اینجا میفرماید علم اجمالی باقی است، علم اجمالی وجود دارد ما این قابل درک برایمان نیست که چطور میفهمید علم اجمالی وجود دارد؟ شما علم داشتید که یا زید در دار است یا عمرو در دار است بعد با چشمهایتان دیدید عمرو از اینجا رفت، باز هم میتوانید بگویید علم اجمالی الان دارم به اینکه یا زید اینجا هست یا عمرو اینجا هست؟ خب اینجا هم همینجور است، با اضطرار میدانید تکلیف ساقط شد.
س: حاج آقا کأنّ دارند تنبه دارند به یک مطلبی که اصلاً از اول ما آنکه میگوییم بقاءاً باید کما اینکه حدوثاً علم بود بقاءاً هم باشد ما یک مقدار آدرس را غلط رفتیم و باید آدرس آن صحیحی که موجب تنجز تکلیفی میشد آن علم فعلی نسبت به معنایی که معلوم هم فعلی باشد، علمی که معلومش هم فعلی باشد اصلاً نیست. آن چیزی که تنجزآور است آن تکلیف اولیه است کما اینکه در تدریجیات میفرمود دیگر، اشکال تدریجیات هم همین بود دیگر، به تدریج وقتی یک فرد را اتیان میکنی این علم فعلی و معلوم فعلیات از بین میرود ولی معلوم اولیه هست، علم به معلوم سابق هست و در تدریجیات همین جواب را میدادند دیگر. میگفتند آن چیزی که موجب تنجز هست این علم اولیه است، معلوم اولیه است و همان کافی و همان موجب تنجز است. یعنی ایشان در نظائر و اشباه اینجا که مثل تدریجیات ....
ج: خیلی خب این یک بیان دیگری است نه این بیان؛ شما دارید میگویید که، نه ...
س: ......
ج: خلی خب حالا آن حرف دیگری است، اما این حرف اگر کسی این اشکال را دارد میگوید آقا تنجز دائرمدار وجود علم است حدوثاً و بقاءاً ...
س: بقاءاً هم هست میخواهم بگویم بقاءاً معلومش معلوم اولیه است و همان کافی است ...
ج: نه میگوید دائرمدار علم است تنجیز مال علم است ...
س: علم هست الان ...
ج: نیست دیگر....
س: علم هست ...
ج: عجب است ...
س: علم بود الان نیست ..
س: نه علم هم هست، علم در تدریجیات که من یک طرف را میآورم طرف دومی که میخواهم بیاورم ممکن بگویم همان ممتثل اول ....
ج: یعنی الان شما قسم، ببینید معنا این است ...
س: قسم میخوریم که الان علم داریم ...
ج: الان قسم میخورید که خطابی، حکمی از شرع وجود دارد؟
س: وجود داشته الان ...
ج: آهان داشته، احسنتم ....
س: ... همین کافٍ فی التنجز ....
ج: خیلی خب پس شما میگویید ما بقاء نمیخواهیم، پس آن را انکار کنید. ببینید باید یک بیانی بیاورید بگویید ما بقاء نمیخواهیم اما اگر شما میگویید ...
س: چون حرفش دقیق است حاج آقا ...... ایشان نمیگوید من بقاء نمیخواهم مثل شک ساری، مثل شک ساری که اشکال میفرمودید که وقتی که شما قطعات از بین رفت نیایی این حرف بزنی بگویی من چون قطع داشتم، توی شک ساری این حرف را میزنی، تو شک ساری قطع ما میآید از اول قضیه میآید معلوم را توی شک ساری از بین میبرد، اینجا اینطوری نیست، میگوید آن معلومی که کارش را میخواست انجام بدهد برای تنجز هست ....
س: بود
س: بود، هست یعنی بود ....
ج: هان احسنتم هست یعنی بود ...
س: هست یعنی بود، علم حالی است معلوم مال ... زمان گذشته است ...
ج: شعر که نمیخواهیم بگوییم که بگوییم هست یعنی بود. اگر شما میگویید البته جواب صحیح شاید حالا میگوییم، ببینید این استدلالی که آقایان کردند، مقدماتی که اینها بهکار بردند را داریم محاسبه میکنیم ....
س: البته ایشان میگویند حاج آقا متیقن سابق هست الان، اینجور بگوییم شاید ....
س: علم ....
ج: یعنی چه متیقن سابق هم نمیدانیم هست یا نه؟
س: علم ما به متیقن سابق نیست؟
س: .... ما قبل از اینکه طرق اضطرار باشد مسأله یقینی بود برای ما ...
ج: خیلی خب
س: الان که اضطرار حاصل شد باز ......
س: آقا علمت هست متیقن سابق....
س:.... نسبت به آن یقینم و متیقنم که علم اجمالی بود که تردیدی ندارم که ...
ج: نه میدانم اما شما ...
س: خب توی این ظرف دارند اشکال میکنند ...
ج: خیلی خب ما هم همین را میگوییم، اگر مستشکل که آقای آخوند بود و آقایان گفتند، گفتند حدوثاً و بقاءاً چی هست؟ دائرمدار وجود علم است .....
س: ...... متیقن سابق یا متیقن الان؟ این حاج آقا نکتهاش همین است به متیقن سابق و معلوم سابق الان علم دارم و آن معلوم سابق کافٍ؛ برخلاف شک ساری که شک ساری از اصل معلومم از بین میرود در آن شک میکنم و چون از بین میّبرد آثار ندارد.
س: حاج آقا جواب مرحوم آخوند درحقیقت اصل محتوا در دلیل است دیگر، یعنی هنوز هم ما سر همین بحث داشتیم که ما الان نمیدانیم علم ....
س: در نظائرش که هیچکس بحث ندارم قبول دارم، در نظائرش مثل تدریجیات که قطعاً از بین ... ولی همه میگویند وجوه موافقت قطعیه است ...
س: نه آخوند برای بقاء نتوانست ...
س: ایشان در نظائر تنبه میدهد میگوید آقایان در نظائرش که سقوط تکلیف حاصل میشود در احد اطراف نه بهواسطهی اضطرار، بهواسطهی چیزهای دیگر، چی میگویید؟ میگویید آن چیزی که کافٍ فی التنجز آن متیقن سابق است الان هم هست. از این امری که همه قبول دارند و مسلّم فقه است استفاده میکند میگوید آن چیزی که بقاءاً علم به آن کافی هست متیقن و معلوم سابق است، این را که هیچکس مناقشه نمیکند. هرچی آنجا میگویی در آن هم هست.
س: استصحاب میکند ....
س: نه استصحاب نمیکند ....
ج: خیلی خب پس اگر این هست حرف آقای آخوند در متن کفایه برای چی هست؟ در متن کفایه به این نکته توجه فرموده که من در مقام بقاء چون احتمال میدهم همین که مضطرٌالیه شده همین تکلیف روی آن بوده و الان برداشته شده پس در مرحلهی بقاء من علم برایم نیست، وجداناً نیست دیگر درست؟ وجداناً علم ندارم، آن که هست، وجداناً علم ندارم. حالا در مقام جواب از این به عدول از این میآییم میگوییم چی؟ میآییم میگوییم که آقا این اضطرارِ که فعلیتِ را از بین نبرده که، بله این اضطرارِ باعث شده که من حالا بفهمم که آن تکلیفِ قلیل العمر بوده یا اگر از اول میدانستم بعداً اضطرار خواهد شد از اول میدانستم این یک تکلیف قلیل العمری است. پس علم اجمالیِ به یک تکلیف فعلی آنموقع داشتم حالا هم دارم، میگوییم الان دارمش ما از شما نمیتوانیم بپذیریم. منتها باید گفت در اینجا که مقصود این است بقاء علم ولو عبارت این هم این است فرموده است که، آقای خوئی فرموده در این: «و ما ذكره صاحب الكفاية في المتن من ان التنجيز دائر مدار المنجز، و هو العلم حدوثاً و بقاءً إلى آخر ما تقدم ذكره، فهو صحيح من حيث الكبرى» که بله دائرمداریاش را ما قبول داریم «إذ لا إشكال في ان التنجيز دائر مدار العلم بالتكليف حدوثا و بقاء» یعنی باید الان علم تکلیف باشد تا تنجیز باشد، همانطور که در ملأ حدوث بوده بقاء هم همینجور است. «و لكنه غير تام من حيث الصغرى» کبرایتان را قبول داریم که باید حدوثاً و بقاءاً دائرمدار علم است ولی صغری را قبول نداریم که الان علم نیست «لكنه غير تام من حيث الصغرى من انه لا يبقى علم بالتكليف بعد حدوث الاضطرار» اینکه میگویید علم به تکلیف بعد از حضور اضطرار نیست این را قبول نداریم «و ذلك لأن العلم الإجمالي بالتكليف باق بحاله حتى بعد حدوث الاضطرار» بعد حدوث اضطرار هم علم اجمالی باقی است «فانه يعلم إجمالا و لو بعد الاضطرار بأن التكليف اما ثابت في هذا الطرف إلى آخر الازمان» یا تکلیف الی آخر الازمان در اینجا وجود دارد «و إما في الطرف الآخر إلى حدوث الاضطرار » یا در آن طرف وجود داشته. بنابراین «فلا وجه لدعوى تبدل العلم» این علم وجود دارد.
این عبارات ظاهر بدویاش همان امر غیر معقول است، ظاهر بدویِ این عبارات امر غیر معقولی است که شما بفرمایید که با اینکه کبری را تصدیق میکنید که دائرمدار علم است، خود علم، حدوثاً و بقاءاً ولی صغری را انکار کنید بگویید ما الان اینجور نیست که علم نداشته باشیم الان هم علم داریم، این خلاف وجدان است. چهجور علم داری؟ الان هم میتوانی بگویی إما هذا و إما هذا؟ خب لعلّ آن بوده و اگر او بوده اضطرار دارد، اضطرار که آمد تکلیف برداشته میشود، چهطور میتوانید بگویید إما هذا تکلیف دارد و إما هذا تکلیف دارد؟ اینکه خلاف وجدان است. ولی مقصود این آقایان درواقع این است که اینکه میگویند بقاء تکلیف، بقاء علم؛ یعنی بعداً نفهمی آن علم تو بیخود بوده، تارةً انسان علم پیدا میکند بعد حتی در علم تفصیلی؛ علم صددرصد دارد به اینکه مثلاً زید عادل است. علم صددرصد پیدا میشود برایش؛ بعداً چیه؟ شک ساری برایش پیدا میشود که نه، معلوم نیست، ما آن موقع ...، نه اینکه در این بقائش، در همان اولش، بیخود علم پیدا کردی. یا علم به عدم پیدا میکند یا نه، میگوید آن علمِ بیخود بود و شک برایش حادث میشود که این میشود شک ساری، اینکه میفرمایند باید علم باقی باشد یعنی در موارد علم اجمالی اینجور نباشد که در حالت بعد، در بقاء، شک ساری پیدا کند که، اصلاً علم اجمالی من بیخود بوده، از اول علم اجمالی من بیخود بوده، شرط تنجیز در مقام بقاء این است که آن علمی که قبلاً بوده نه الان باید علم داشته باشی، نه، الان علم گذشتهات از بین نرود، آن در صقع خودش باقی باشد. ما این را میخواهیم. همینکه اینجوری بود یعنی علم اجمالی پیدا کردی و للتالی اینجور نشد که شک ساری برایت پیدا بشود. همینکه اینجوری شد و در یک زمانی علم پیدا شد به یک تکلیفی و آن تکلیف به نحوی خودنمایی کرد برای تو، حالا یا به نحو علم تفصیلی یا به نحو علم اجمالی، همینکه یک تکلیفی خودنمایی کرد برای تو و تو در طال زمان این مطلب برایت باقی است؛ یعنی همینکه آن موقع برایت اینجوری بود برایت باقی است.
س: در ظرف خودش از بین نرفته
ج: نرفته، حالا هم شک نداری که آنموقع درست بوده، اینجور که شد عقل حکم میکند به حقالطاعه مولا، میگوید اینجور تکلیفی حق طاعت رویش هست و قبح عقاب بلابیان جاری نمیشود. باید از عهدهاش بربیایی و این معنای تنجیز علم است یعنی علم که میآید موضوع میشود برای این درک عقل، علم موضوع است برای درک عقل، حالا که علم پیدا کردی حقالطاعه برای مولا پیدا میشود نسبت به آن تکلیف، آن تکلیفی که فعلی بود. آن تکلیفی که فعلی بود؛ چه آنطرف بود چه آنطرف بود، فعلی بود و الان شک در تو پیدا نشد که آن علمت تو نادرست بوده، پس بنابراین ما برای تنجیزی که حکم عقل است و زیربنای این حکم عقل حقالطاعه مولاست. حالا یک عده حقالطاعه را در همه موارد احتمالات هم میگویند ولو علمی نباشد مثل آقای صدر یا با تفصیلی مثل آقای داماد، مثل سید صاحب عروه، یک عده هم نه، آن حقالطاعه به آن تفصیل آنجوری قبول ندارند، میگویند جایی که علم باشد. جای علمی باشد. جایی که علم باشد چه به نحو علم تفصیلی باشد چه به نحو علم اجمالی باشد که این علم اجمالیِ للتالی در صقع خودش همینجور باید باقی باشد و تبدیل نشود به شک ساری بگوید از اول من بیخود چنین علمی پیدا کردم. مادامی که اینجوری نشود این موضوع برای حقالطاعه است.
س: خود این کبرا با مبانی مختلف علم اجمالی قابل بحث نیست؟ خود این کبرا که این کبرا این است که شک ساری نباشد فقط. کبرا ...
ج: نباشد، بله، و شاهد بر این، همهی آن مواردی که نقض میشود لولاهذا جواب نمیشود داد. اگر کسی یقین دارد که یا نماز قصر بر او واجب است یا تمام، خب یکیاش را که خواند دیگه الان یقین ندارد یک صَلّهای باقی مانده، خب اگر همان است که امتثال شده، پس دیگه صلّ از کجا میگویی هست؟ توی مقام بقاء؟
س: نقضی نمیخواهیم، میخواهیم حلّی جواب ...
ج: اینها منبّه وجدان است دیگه که هیچ عاقلی؛ نه عقلاء نه عقل اینجا نمیگوید که...، موارد علم اجمالی همینکه یک طرف را امتثال کردی بقیه لازم نیست امتثال بشود با اینکه در تمام آن موارد چیه؟ علم به این معنا که الان من عالم باشم دیگه وجود ندارد. غایت چیزی که وجود دارد این است که آن علمی که قبل از انجام داشتم به اینکه یا این واجب است یا این واجب است آن بیخود نبوده،
س: درست است
ج: آن درست است
س: فنی حلّش چی بوده؟
ج: فنی همین است. اینها دیگه وجدانیات است. یعنی
س: نه، نه، حلّش را اگر کسی اینطور ایراد کرد که الان باشه، درست است، الان که بالفعل اضطرار حاصل شد من یقیناً ... تکلیف این زمین که به آسمان نمیرود که من خلاف وجدان ...
ج: نه، میگویم
س: حلّش ...
ج: حلّش این است دیگه، حلّش این است که قبلاً، قبل از این حدوث اضطرار
س: علم داشتی و ... ادعاست
ج: علم داشتی، الان شک در آن علمت پیدا میکنی؟
س: خب این را ادعا
ج: جواب بدهید، یکی یکی، الان شک در آن علمت پیدا میکنی؟
س: نه
ج: نه، پس الان هم مصدقی و قبول داری که آن علمِ بود و آن علمِ هم درست بود
س: سر جای خودش هم خواهد بود
ج: خب حالا پس به آن علم که الان شک در آن نداری تکلیفی از مولا رخ نمود، رخ نمود یا ننمود؟
س: رخ نمود ...
ج: خب یکی یکی، نه میدانم نه، آن که ...، به این معنا، اگر آن تکلیف است، آن تکلیف در آن طرف مضطرٌالیه باشد علی اجماله آن تکلیف که معلوم نیست اینطرف است یا اینطرف است رخ نمود، پس بنابراین همینکه رخ نمود که یا ممکن بود آنطرف باشد یا اینطرف باشد شما حقالطاعه میگوید این تکلیف را باید از عهدهاش بربیایی که شاید اینطرف باشد.
س: توی ظرف خودش
ج: نه، نه دیگه توی ظرف خودش ندارد
س: چرا توی ظرف خودش نداریم؟
ج: توی ظرف خودش که آن
س: این تا زمانی که اضطرار حاصل نشده، آن توی ظرف خودش من تکلیفم را باید انجام بدهم. موافقت قطعیه باید بکنم. ولی اگر عوض شد یعنی اضطرار حاصل شد این چه دلیلی دارد که ما بیاییم بگوییم که چون آنموقع رخ نموده الان که ...
ج: بله، مثل کسی است که میگوید فقط احتمال تکلیف که میدهی چیه؟ حقالطاعه میآید. اینجا منکر آن است، میگوید نه، همینکه احتمال تکلیف دادی حقالطاعه نمیآید. اما اگر تکلیفی در یک زمانی متعلَّق علم قرار گرفت، احتمال دارد متعلَّق علم قرار گرفته باشد، به همان که علم اجمالی پیدا کردی، تکلیفی که مورد انطباق حالا علی اختلافی که در علم اجمالی هست که علم اجمالی به خود ذات میخورد یا میخورد به جامع که بحث آن را کردیم. چه بگویید علم اجمالی میخورد به جامع که میفهمی تکلیفی هست که آن تکلیف یحتمل انطباق بر این و یحتمل انطباق بر آن، چه نه، بگویی علم اجمالی معنایش این است که علم شما میخورد به آن واقعی که وجود دارد. همان جزئی که وجود دارد. علی أیّ حال چه آن را بگویی چه این را بگویی، پس این تکلیفی که در همان زمان قبل از حدوث اضطرار یا قبل از انجام یکی از اطراف یا قبل از اینکه یکی از اطراف از محل ابتلاء خارج بشود، قبل از اتلاف، قبل از إراقه، همهی اینها، همهی اینها آن تکلیفی که در اینجا بود آن تکلیف یا منطبقالیه معلوم من بود و یا علم من به آن تعلق گرفته بود. هر کدام از اینها شده باشد گردنگیر من میشود تا امتثالش کنم به حکم عقل، یعنی حقالطاعه مولا میآید رویش که اگر با آن، آن چیزی که بود. آن چیزی که منطبقإلیه معلوم بالاجمالت واقع شد علی مسلکٍ یا آن چیزی که نور علمت به خودش منتقل شد علی آن مسلک دیگر، این آمد توی عهده تو، تا او را امتثال نکنی مسئولیت در مقابل مولا و احترام مولا و حق بندگی نسبت به مولا و ذیّ عبودیّت و رقیّت نسبت به مولا را انجام ندادی، چون یک چنین تکلیفی مورد علمت واقع شد. فلذا اگر احتیاط نکند و آنجا را انجام ندهد و و حکم مولا درواقع همان باشد مولا میگوید مگر این رخ ننمود برای تو با آن علمت؟ با آن علم آن موقعیات؟
س: خب اگر اینطوری جواب دهد بگوید رخ نمود ولی حالا که حال عوض شد و من احتمال میدهم توی این باشد و این هم که خودت جایز کردی ...
ج: حقالطاعه را از بین نمیبرد
س: این انصافاً ...
ج: حقالطاعه را از بین نمیبرد. اصلاً حقالطاعه را از بین نمیبرد
س: این هتک مولا نکرده؟ این وجدانی ...
ج: چرا کرده، اگر واقعاً باشد از ذیّ عبودیّت خارج شده، خارج شده دیگه، به خاطر اینکه
س: دیگه تا زمانی که آن باقی بود من به وظیفه خودم عمل کردم. الانی که
ج: چه وظیفهای عمل کردی؟ وظیفه شما این بود که احتیاط کنی، هر دو را انجام بدهی، حالا یکی را انجام دادی یکی را داری ترک میکنی
س: این اول کلام است. این هم محل بحثمان است.
ج: پس شما بگو علم اجمالی منجز نیست.
س: نه، نه، منجز هست
ج: اگر منجز هست همیشه، محال است منجز باشد چون یکی را که انجام میدهی فوراً این حالت پیدا میشود
س: اگر دفعی دوتای آن را یک دفعه
ج: فوراً این حالت پیدا میشود در مثل نماز، نماز قصر و تمام را که با هم نمیشود خواند
س: نه، حالا اضطرارش را ما فعلاً داریم بحث میکنیم. شما میگویید شبیه آن است میفرمایید
ج: همهجا اینجوری است. پس اینها منبّهات عقل انسان است که اگر اینجور باشد، در تمام متباینات که قابل جمع نیستند با هم بیاورید، در تمام متبایناتی که قابل جمع نیستند که با هم بیاوری باید بگویی علم اجمالی منجز نیست. چرا؟ برای اینکه تا یکی را میآوری فوراً همین حرفها پیش میآید. راه حلّش چیه؟ آن را که عقل انسان میفهمد این است که همینکه علم اجمالی پیدا کردی و آن تکلیف بالبین یک رخنمایی کرد که یا اینطرف است یا آنطرف است، هر طرف باشد دیگه گردنگیر توست. مگر مولا اینها که میگویند که علّت تامّه است و حقالطاعه را آنقدر سفت قرار میدهند و معلَّقش نمی دانند میگویند هیچ راهی هم ندارد. شما باید بیاورید. آنهایی که نه، میگویند حقالطاعه کما اینکه قوّیناه تبعاً لبسیاری از بزرگان، میگویند حقالطاعهای که میآید معلَّق است به اینکه خودش ترخیص ندهد. اگر خودش بگویم نمیخواهم دیگه کاسه از آش داغتر که نمیشود شد. فلذا میگویند اگر اصلی جاری بشود، اصل مرخِصی جاری بشود اشکال ندارد، موافقت قطعیه لازم نیست بکنی و در مانحن فیه فرض این است که اصلی که ما نداریم
س: مبنای خوئی چیه حاج آقا؟
ج: بله؟
س: مبنای خوئی؟
ج: حالا میگوییم، بیان بعد است ایشان، پس بنابراین باید اینجوری گفت که این بزرگانی که ولو عباراتشان قاصر شاید باشد از افاده این مطلب که ظاهر بدوی که میگویند باید علم باقی باشد، باید علم باقی باشد و علم هم در این موارد باقی است این ظاهرش این است که خود آن علم اجمالیِ إما هذا و إما هذا بدواً، ظاهر بدویاش این است اما به قرینه مقامشان و بعض کلماتشان باید گفت که چی؟ مقصودشان از بقاء علم یعنی شک ساری پیدا نشود و در بقاء اینجور نباشد که بگویی آن علمِ معلوم نیست درست باشد، بیخود بوده، ما به این نیاز داریم که در بقاء شک ساری حادث نشود
س: منجز بقاءً چیه؟
ج: بله؟
س: بقاءً منجز چیه؟
ج: بقاءً منجزش همان علم قبل شماست چون به آن علم قبل شما موضوع حقالطاعه درست شد. به اینکه باید هر تکلیفی در اینجا هست تو انجامش بدهی
س: علم مادا ...
س: باید بگوییم اینجوری، اگر ...
ج: الان هست
س: بگوییم حدوثاً، بگوییم حدوثاً منجز علم است و ...
ج: نه، نه، نه،
س: همینجوری است دیگه و الا بقاءً علمی نیست. احتمالی که مسبوق به علم باشد کافی است. یعنی یک تحصیل جدیدی در حقالطاعه میشود. شهید صدر گفت احتمال مطلقا ... آقای داماد و آقای سید یک احتمالات با یک خصوصیاتی، شما میگویید نه، نه آنها نه آن، احتمالی که مسبوق به یک علمی باشد که ...
ج: چرا احتمالی که مسبوق به علم باشد، چه خصوصیتی پیدا میکند؟
س: چون غیر از او منجزی وجود ندارد
ج: نه، همان است
س: آن نیست
ج: آن باعث شده؛ یعنی آن، نه، یعنی آن علمِ
س: آن حدث و زال
ج: یعنی آن علمِ، آن اصلاً، ببینید شما برای علم اصلاً کم ارزش قائل نیستید. کسانیکه
س: علم مادامی که هست، وقتی علم زائل شد دیگه نیست دیگه
ج: نه، علم
س: تا زمانی که هست ما ارادت داریم انجام هم میدهیم
س: علم تا وقتی که هست باید اکرامش کنیم
ج: نه، دقت کنید! زائل نشده، ببینید اگر شک ساری باشد در صقع خودش داریم میگوییم. بله، الان در ادامه من علم ندارم. در ادامه علم ندارم
س: پس منجز علم نیست احتمال است
ج: دقت بفرمایید! نه، نه، در ادامه من الان نمیتوانم بگویم إما هذا و إما هذا، ولی قبلاً میگفتم یا نه؟
س: همان موقع هم ...
ج: حالا دقت کنید، صبر کنید، قبلاً میگفتم إما هذا و إما هذا یا نه؟
س: بله
ج: حالا هم قبول دارم آن إما هذا و إما هذا درست بوده یا شک دارم در آن؟
س: قبول دارم
ج: قبول دارم. بقاء یعنی همین، خب حالا میگویم آن علم سابقی که هنوز هم باقی است یعنی شک ساری به آن ملحق نشده باقی است یعنی در ظرف خودش، مثل مشتق که میگویند حقیقت در من تلبس است؛، اگر شما به ظرف خودش استعمال کنی مجاز نمیشود دیگه، اگر الان زید عالم بود معاذالله آلزایمر گرفت شد جاهل، اگر بگویی هذا عالم بالفعل فی زمان التمتع، مجاز است اما اگر بگویی هذا کان عالماً حقیقت است. یا بگویی عالمٌ بلحاظ حال تلبّس او، اینکه اشکال ندارد. حالا اینجا هم همینجور است. الان در اینجا؛ الان إما إما ندارم اما آن علمی که قبلاً داشتم آن علم قبلی من هنوز هم باقی است یعنی قبولش دارم که آن علمِ درست است
س: توی ظرف خودش
ج: حالا توی ظرف خودش علمِ بوده، علمی که آنموقع بوده هر چی معلومش بوده امتثالش را میخواهد. هر چی معلومش بوده، هر چی معلومش بوده عقل میگوید، عقل عملی میگوید هر چی معلوم آن علم بود عبودیّت تو و رقیّت تو و بندگی تو اقتضاء میکند که او را امتثال بکنی که اگر باشد امتثال شده باشد هر چی بوده و من، یعنی باید احراز کنی که آن را امتثال کردی؛ اگر بوده، این را میخواهد. خب من اگر الان در مقام بقاء آنطرف آخر را انجام ندهم آیا علم پیدا میکنم و احراز میکنم که هر چه آنوقت علم به آن پیدا کردم تحویل مولا دادم؟ نه، و حال این که حکم بطی و جزمی عقل این است و عقلائی، این است که اگر چیزی متعلَّق علم تو واقع شد چه به تفصیل چه به اجمال، تو باید آن چیزِ را احراز کنی تحویل مولا دادی، مولا این حق را به گردن تو دارد و من آن موقع علم پیدا کردم. بله، اگر آن علمِ از دست من گرفته بشود، بیخود علم پیدا کردم. خب بله، آنجا موضوع حقالطاعه درست نشده، چیزی به گردن من واقف...، یک تخیلی بوده، یک توهمی بوده، حالا فهمیدم توهم بوده، تخیل بوده، بیخود بوده، اما اگر در مقام بقاء شک ساری برایم پیدا نشد پس همان علم قبلی که هنوز هم به این معنا باقی است، به این معنا که شک ساری و قبول دارم که در صقع خودش درست بوده است. بنابراین این کلمه دائرمدار علم است؛ معنای صحیحش این است که این دائرمدار علم است به اینکه للتالی مورد شک ساری واقع نشود و همینطور قبول داشته باشم که در صقع خودش درست بوده؛ نه به معنای اینکه همین الان هم همیشه باید إما إما برای من در نفسم باقی بماند، الان هم بتوانم بگویم إما و إما، پس توضیح کلام مرحوم آقای آخوند قدس سره و تتمیم آن یا توضیح آن این است؛ فرمایش محقق خوئی هم باید در نهایت همینجور معنا کرد ولو ...، چون بهخصوص که در ذیلش اینجور فرموده است که ...، حالا شما عبارت به نظرم مال من یک کلمهاش افتاده باشد. اینجا اینجوری فرموده «فلا وجه لدعوى تبدّل العلم بالشكّ، إنّما يكون فيما إذا زال العلم بطروّ الشكّ الساري» این باید اینجوری باشد «فلا وجه لدعوی تبدل العلم بالشک و انما یکون ذلک» یعنی این تبدل علم بالشکّ کجاست؟ وقتی شک ساری پیش بیاید ولی مادامی که شک ساری پیش نیامده، آن علمِ باقی است. باز معنای باقیاست یعنی چی؟
س: باقی بودن
س: شک ساری
ج: نه، حالا هم باقی است. آن علمِ، آن در صقع خودش «الشیء لاینقلب عن ما وقع علیه» حالا هم که من
س: در آن زمان بود
ج: بود بله، حالا هم قبول دارم آن را، حالا همینکه آن موقع بود یک گردنگیری برای من پیش آورد که هر چی متعلَّقش بود من باید احراز کنم
س: یعنی آن یک دعوتی دارد که ولو اینکه حال تبدل پیدا کرد و إما و إما از بین رفت آن دعوتش کماکان باقی است
ج: دعوتش باقی است. یعنی آن علمِ، آن به من میگوید چی؟ میگوید حالا که تو احراز کردی یک چیزی از تو میخواهد باید احراز کنی که او را اگر هست تحویلش دادی و لعلّ فرمایش محقق حائری در دُرر هم که فرمود «اشتغال یقینی یقتضیالبرائه الیقینیه» درواقع توضیحش به همین برگردد که آن موقع شما اشتغال یقینی پیدا کردی بگویی هر چی اینجا هست من باید چهکار کنم؟ اشتغال به آن پیدا کردم پس باید احراز کنم که از عهدهاش برآمدم و در ثانیالحال بعدالاضطرار ولو آن علمِ اجمالیِ باقی نیست به این معنا که الان إما إما بگویم اما آن اشتغالی که آنجا به آن پیدا شد باید از عهدهاش بربیایم. عبارات ممکن است از اداء تمام مطلوب قاصر باشد، بدواً انسان وقتی نگاه میکند یک معنای دیگری به ذهنش میآید در ظاهر عبارت، برای توضیح این عبارات باید گفت و اگر ما قائل بشویم به اینکه علم اجمالی علت تامّهی بر وجوب موافقت قطعیه و حرمت مخالفت قطعیه هست این بیان کاملاً تمام است و این درست است. یعنی بیان صحیح برای اینکه لعلّ حالا بعضی آن بیانات هم به همین برگردد این بیان صحیح برای این مطلب است. خب پس این هم میشود بیان چهارم.
بیان پنجم؛ فرمایش محقق خوئی و مکتب آقای نائینی باید گفت. آقای نائینی و محقق خوئی است که بنا داشتیم امروز برسیم آن را هم بیان کنیم که دیگه وقت تمام شده، فردا ان شاءالله.