1400/01/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتیاط
شیخ اعظم قدسسره در پاسخ این مانع از جریان برائت عقلیه که در موارد دوران امر بین اقل و اکثر ارتباطی، ما علم به غرض داریم و غرض هم واجب الاتیان است، بر گردن عبد هست و عبد هم نمیداند که با اقتصار بر اقل آن غرض اتیان میشود یا نه؟ عقل حکم میکند که باید اکثر را بیاوری تا اینکه جازم بشوی، قاطع بشوی که غرض را آوردی و اتیان کردی، چون الاشتغال الیقینی چه به تکلیف چه به غرض یقتضی البرائة الیقینیة. بنابراین با توجه به این مطلب دیگر جای برائت نیست. شیخ رضوانالله علیه دو جواب دادند، جواب ثانیشان که حالا محل صحبت بود این بود که فرمود در این مقام از ناحیهی غرض ما وظیفهای نداریم به حکم عقل، فقط از ناحیهی تکلیف اینجا ما وظیفهمند هستیم نه از ناحیهی غرض. چرا؟ چون این غرض در مورد تعبدیات و عبادات امکان قطع به انجامش و احراز انجامش وجود ندارد و ما قدرت بر این نداریم، چون اینچنینی است عقل حکم نمیکند که شما اینجا غرض را باید تحصیل کنی اتیان بکنی. بله نسبت به تکلیف آن نسبت به آن ما وظیفهمند هستیم، تکلیف هم باید بیان برای آن باشد تا وظیفهمند باشد، نسبت به اقل بیان است، نسبت به اکثر بیان نیست فلذا نسبت به اکثر قاعدهی قبح عقاب بلا بیان جاری میشود.
خب بر این فرمایش مناقشاتی شده بود که دیروز عرض کردیم بعضی از آن مناقشات را. مناقشهی سوم بر فرمایش شیخ اعظم.
مناقشهی سوم این مناقشه هست که هم در کفایه هست به یک شکلی و هم در مصباحالاصول فرمودند که «ان احتمال اعتبار قصد الوجه مما لم يدل عليه دليل و برهان بل هو مقطوع البطلان على ما تقدم بيانه في بحث التعبدي و التوصلي». دوتا فراز دارد این جواب، فراز اولش این است «ان احتمال قصد الوجه مما لم يدل عليه دليل و لا برهان»، خب این قسمت جواب شیخ نمیشود چون شیخ اعظم فرمود ما احتمال میدهیم که در تحقق غرض قصد الوجه لازم باشد، شما اگر برهان بر عدم این احتمال اقامه کردید که احتمال نمیدهید حرف شیخ جواب داده به شما، میگوید ما احتمال میدهیم. بعد فراز دوم این است که «بل هو مقطوع البطلان» این احتمال مقطوع البطلان است، یعنی احتمالش داده نمیشود، چنین احتمالی داده نمیشود که قصد الوجه دخیل باشد در تحقق غرض. خب این را اینجا بیان نفرمودند چرا، آنچه که بیان فرمودند حالا ارجاع دادند به بحث تعبدی و توصلی که ما آنجا این مطلب را گفتیم. در بحث تعبدی و توصلی آنجایی که حالا میشود به آن..... این محاضرات جلد دوم صفحهی صد و هشتاد و نه، در این بحث که آیا مقتضای اصل تعبدیت است یا توصلیت است؟ و گفتند توصلی احتیاج به دلیل دارد و ظاهر دلیل تعبدیت است، اصل تعبدی است لا توصلی، بعضی گفتند. برای این مسأله به وجوهی استدلال کردند.
وجه اول این است که «لا شبهة في أنّ الغرض من الأمر هو إيجاد الداعي للمكلف نحو الفعل أو الترك، حيث إنّه فعل اختياري للمولى، و من الطبيعي أنّ الفعل الاختياري لا يصدر من الفاعل المختار إلّا بداعٍ من الدواعي، و الداعي من الأمر إنّما هو تحريك المكلف نحو الفعل المأمور به و بعثه إليه بايجاد الداعي في نفسه ليصدر الفعل منه خارجاً».
امر کار مولا است، دستور کار مولا است، این دستور که کار مولا است یک غرضی میخواهد، بدون غرض فعل اختیاری از فاعل مختار شاعر سر نمیزند. مولا از اینکه میگوید بکن، نکن، صلّ، صوم باید یک غرضی داشته باشد. غرض از امر چیست؟ غرض از امر این است که آن مأمور انگیزه در او پیدا بشود به انجام آن فعل اگر گفته بکن یا به ترک اگر گفته نکن. مولا میبیند این عبد مختار است میخواهد بکند میخواهد نکند، او میخواهد او را تحریک کند به انجام یا تحریک کند به ترک. پس غرض از امر این چیست؟ ایجاد داعیِ بر فعل یا داعیِ بر ترک است در نفس امر.
«فإذا كان الأمر كذلك فبطبيعة الحال يستقل العقل بلزوم الاتيان بالمأمور به بداعي الأمر تحصيلاً للغرض» مولا از این امرش غرضش چی بود؟ تحریک العبد بود، پس این غرض را دارد. عبد باید برود این کار را به داعیِ همین تحریک مولا و غرض مولا انجام بدهد. «فإذا كان الأمر كذلك فبطبيعة الحال يستقل العقل بلزوم الاتيان بالمأموربه بداعي الأمر تحصيلاً للغرض»
س: منحصراً یعنی؟
ج: بله؟
س: منحصراً باید به این داعی بیاورد؟
ج: آره
س: این داعی محبوبیت ...
ج: حالا فعلاً این مستدل دارد اینجوری میگوید.
«و هذا معنى أنّ الأصل في كل واجب ثبت في الشريعة المقدّسة هو كونه تعبدياً إلّا أن يقوم دليل من الخارج على توصليته» مولا غرضش این بوده پس شما باید به این غرض، باید به همین هدف و به همین غرض بروی بیاوری. خب این حرف آنها «و لنأخذ بالنقد عليّ أمّا أوّلاً: فلأنّ الغرض من الأمر يستحيل أن يكون داعويته إلى إيجاد المأمور به في الخارج و محركيته نحوه، ضرورة أنّ ما هو غرضٌ منه لا بدّ أن يكون مترتباً عليه دائماً في الخارج و لا يتخلف عنه». میفرماید که اینکه غرض مولا تحریک عبد باشد و ایجاد داعیِ بر فعل یا داعیِ بر ترک باشد این قطعی مستحیل است، چون اگر غرض این باشد خب این باید بر امر مولا مترتب بشود، غرض از یک کار آن چیزی است که بر آن کار مترتب میشود. این داعویت خارجی که الان در نفس عبد این داعی پیدا بشود و براساس آن داعی متحرک بشود و دنبال کار برود یا ترک کند این اینجوری نیست که وقتی که امر مولا یا نهی مولا به کسی رسید این امر تحقق پیدا کند، گاهی یتحقق، گاهی لا یتحقق.
س: گاهی یعنی این تحرک پیدا میکند گاهی تحرک پیدا نمیکند ...
ج: بله.
پس بنابراین نمیشود بگوییم این غرض است، اگر این غرض بود لا یتخلف. آنکه میشود گفت غرض است امکان داعویت است نه خود داعی و خود تحرک، پس مستحیل است که ما بگوییم آن مستحیل است، آنکه ممکن است بگوییم میشود داعی مولا باشد همین امکان است، امکان داعویت. امکان داعویت که شد خب وقتی امر کرد این امکان وجود دارد، عبد دارد چی رو تحصیل کند ... این غرض مولا امکان داعویت است، اینکه هست، عبد برود این را تحصیل بکند؟ پس اگر مقصود آن است که آن مستحیل است، اگر مقصود این است اصلاً آن مستحیل است غرض باشد، این دومی نه درست است میتواند غرض باشد اما عبد راجع به این حکمی ندارد که برو این را بیاور، اینکه هست، وقتی امر شد این امر امکان داعویت را دارد. «فإذن لا مناص من القول بكون الغرض من الأمر هو إمكان داعويته نحو الفعل المأمور به على تقدير وصوله إلى المكلف و علمه به، و هذا» این غرض دوم «لا يتخلف عن طبيعي الأمر فلا معنى عندئذ لوجوب تحصيله على المكلف» آن هست دیگر «هذا من ناحية. و من ناحية اخرى: أنّ هذا الغرض مشتركٌ فيه بين الواجبات التعبدية و التوصلية فلا فرق بينهما من هذه الناحية» که بگویی یعنی این امکان، اگر بهواسطهی این میخواهی بگویی تعبدی میشود خب در توصلیات هم همینجور است، امکان داعویت است ...
س: این ثانیاً هست؟
ج: این ثانیاً یعنی میخواهد بگوید با این نمیتوانید بگویید که این یک فارقی بین تعبدیها و توصلیها نیست ...
س: آهان، یکبار دیگر متنش را میشود بخوانید؟
ج: بله. «هذا من ناحية. و من ناحية اخرى: أنّ هذا الغرض مشتركٌ فيه» یعنی امکان داعویت «مشترک فیه بين الواجبات التعبدية و التوصلية»
س: ان هذا الغرض این به چی ....
ج: هذا الغرض یعنی امکان داعویت ...
س: نه نه نه .... هم میتوانید به هذا به آن بزنید هم به نظرم هدفش این است که به امکان نزنید به خود ایجاد تحریک بزنید، میگوید اولاً که ایجاد تحریک نیست، ایجاد تحریک یستحیل بلکه امکانِ امکان هم که موجود است تحصیل نمیخواهد، تحصیل حاصل است؛ من ناحیة أخری این است که میگوید ایجاد تحریک هم اگر باشد ایجاد تحریک به فعل هم در آوردن توصلیات هست هم در آوردن تعبدیات است. این ظاهراً ....
ج: نه، آن دیگر تمام شد، آن اصلاً گفتنی نیست ایشان میگوید، آن گفتنی نیست، آنکه میشود ...
س: .... اتفاقاً اگر این کار را ...
ج: حالا بعد بروید مطالعه بفرمایید این حالا ....
س: .... این متن مآلش پس میشود یکی هستند، یکی ...
ج: بله، نه همین دیگر، آن را میگذارد کنار میگوید این درست است این میشود غرض باشد ولی این غرضِ باز به درد شما نمیخورد به دو وجه، این، آن اصلاً نمیشود غرض باشد محال است غرض باشد آن اولی چون یتخلف؛ دومی درست است اما این دومی هم به درد نمیخورد به دو وجه، یک: حاصل است، عقل نمیگوید برو این را تحصیل کن ...
س: حاج آقا در تأیید ایشان اشکالات را معمولاً منفک از هم ....
ج: نه آقای عزیز آن تمام شد، حالا بروید عبارت را بعد ....
س: .... نه آن تمام شد نسبت به اشکال اول ...
ج: نه آقای عزیز آن اصلاً میگوید قابل این نیست کسی بخواهد ...
س: درست است بر ما نیست ....
ج: نه اینکه دوباره برمیگردد به آن، اشکال مال دوم است، دومی که امکان دارد دوتا اشکال توی آن هست، یکی این یکی اینکه اگر به این بخواهی توجه بکنی فرق بین توصلی و تعبدی نیست ...
س: آنها هم همینطور است ...
ج: آنکه رفت پیِ کارش، درست است ولی چون آن استحاله دارد دیگر نمیآییم اشکالات دیگر بکنیم و الا اگر ...
س: نه سلّمنایی هست دیگر حاج آقا ...
ج: نه پس باید به دوم هم اشکال کنی سلّمنا، آخر اختصاص به اول که ندارد که ...
س: خب چه عیبی دارد شما بگویید ...
س: ... اشکال را منفک از هم ....
س: آقا خب حداقل ذو وجوب است چرا ....
ج: نه آقا، ظاهر عبارت را وقتی مطالعه کردید معلوم میشود. این مال دوم است ...
س: ....
ج: آقای عزیز ایشان آن اول را میپیچد میگذارد کنار میگوید آن گفتنی نیست ...
س: ولی سلّمنا ...
ج: نه آقا سلّمنا اینجا نمیگوید، آن را گذاشتیم کنار ....
س: آقا میگوید من ناحیة أخری ...
ج: نه آقا من ناحیة برای این ...
س: ....
ج: حالا خیلی خب.
این فرمایشی است که ایشان، «و أمّا ثانياً: فلو سلّمنا أنّ غرض المولى من أمره ذلك، إلّا أنّه لا يجب على العبد تحصيله، ضرورة أنّ الواجب عليه بحكم العقل إنّما هو تحصيل غرضه المترتب على وجود المأمور به في الخارج دون غرضه المترتب على أمره» آن عرضی که ما میگوییم لازم است، میشود گفت آن اغراض مأمورٌبهها هست نه اغراض امر. بله امر فرض کنید اولی باشد یا حالا دومی باشد، چه تحریک خارجی باشد چه امکان داعویت و امکان تحریک باشد، اینها که غرض امر است، غرض امر بر عهدهی مکلف نیست، غرض مأمورٌبه به عهدهی مکلف است که باید بیاورد....
س: آن برهانش چیست؟
ج: بله؟
س: برهان این چیست؟
ج: حکم عقل است دیگر، عقل ضروری است
«ضرورة أنّ الواجب عليه بحكم العقل إنّما هو تحصيل غرضه المترتب على وجود المأمور به في الخارج دون غرضه المترتب على أمره» خود امرش «على أنّه طريق محض إلى ما هو الغرض من المأمور به فلا موضوعية له في مقابله أصلاً كي يجب تحصيله» چون امر و اینها که میکند همهاش برای چی هست؟ طریقیت دارد برای اینکه آن کارِ انجام بشود، خود این امرِ که کار مولا هست این گفتنها و اینها همه برای چی هست؟ موضوعیتی ندارد که عبد بگوییم برایش لازم است که برود او را محقق بکند. آنکه موضوعیت دارد آن افعال است یا آن تروک است که مصالحی بر آن مترتب است یا مفاسدی مترتب است میخواهد از آن اجتناب بشود.
س: آن دومی بهتر است ظاهراً حاج آقا درست است؟
ج: بله؟
س: دومی؟؟ بهتر است به خاطر اینکه اغراض مولا را عبد باید تحصیل بکند. حالا هر غرض؛ مگر اینکه یک غرضی همین طور که ؟؟ فرمودند طریقیت داشته باشد. و الا اگر هر غرضی از اغراض مولا هست عبد باید تأمین بکند. مگر اینکه
ج: غرض از کار مولا را عبد برود تأمین بکند؟
س: بله
ج: آن کار مولا است.
س: نه، هر غرضی مولا دارد
ج: بر عبد، اگر از عبد بخواهد.
س: نه، خواستنی اصلاً نیست.
ج: نه
س: غرض مهم نکتهاش همین است، خواستنی نیست
ج: نه، غرض
س: من میدانم غرضی دارد مولا
ج: نه، نه، نه، چون غرض مولا است نه چون غرضی دارد.
س: همان؛ غرض مولا
ج: نه، نه، نه، نه، نه
س: من میگویم همه اغراض مولا؟؟
ج: نه، آنکه عقل ملزم میکند انسان را این است که چه تکلیف مولا چه غرض مولا از تو
س: از تو دیگه نداریم حاج آقا
ج: چرا.
س: هر غرض، اتفاقاً توی حکم عقل را همین طور تشبیه میکنند
ج: غرض مولا
س: میگویند یک بندهای میداند. اصلاً غرض از تو مزتو ندارد چون طلب کردنی نیست. یک بندهای میداند مولای خودش دوست دارد که آقا این مثلاً نان بخورد ولو از او طلب نکرده، اصلاً غرض خواستنی نیست. نکتهاش با تکلیف همین است. غرض وجود دارد. وجودش را باید تأمین بکنی، خواستنی نیست؛ غرض از تو، غرض از تو میخواهم که میشود تکلیف
ج: نه، نه خواستن یعنی امر به او میکند.
س: هر غرضی مولا دارد عبد باید آن را تأمین کند
ج: نه آقای عزیز! نه
س: مگر اینکه ؟؟ داشته باشد
ج: نه، نه، نه، غرضی که میخواهد شما واجد او بشوید. مثلاً میخواهد شما صاحب فلاح بشوید، رستگاری پیدا کنید.
س: نه، غیر از این هم واجب است. اگر تو میتوانی غرض مولا را تأمین بکنی حق مولویّتش، حق احترامش اقتضاء میکند آن را تأمین کنی ولو اینکه مربوط به خودت نباشد. مثلاً یک بندهای میداند آقا، مولا بالجدّ دوست دارد که یک بنده دیگری برود دانشگاه؛ پول ندارد، این بنده پول دارد باید تأمین بکند، حق احترامش این را اقتضاء میکند
س: این غرض را که شما هم میگویید حاج آقا، شما، شما که یعنی این بنده خدا هم همین را میگوید. میگوید که غرض در مأمورٌبه واجب است. مثالهایی که آقاسید میزند همه برمیگردد به غرض در مأمورٌبه؛ یعنی دوست دارد فلانی برود دانشگاه؛ من میدانم پس رفتن به دانشگاه که مأمورٌبه آن هست، محبوب او هست شاید
س: اصلاً همهشان برمیگردد به ؟؟که طریقیت داشته باشد
س: نه، نه، نه، نه، نه، کجا برنمیگردد؟ آنجا که مثلاً غرض مولا از امر؛ اتمام حجت است. الان یا تعجیز است؛ غرض از امر، عرض میکنم
س: اتمام حجت که گفتیم معنا ندارد
س: عرض میکنم.؟؟ برای آن امری که قبول دارد
س: نه، ما که
س: ؟؟ که میگوید تعجیز است یا اتمام حجت است خب پس باید عبد نیاورد تا اتمام حجت بشود. یا نیاورد تا تعجیز بشود. غرض از امر غیر غرض مأمورُبه است. حرفی که به؟؟ مأمورُبه برگردد باید بیاورد. اما غرض از امر مولا خیلی وقتها میداند که این طرف نمیتواند امتثال کند اما باز امر میکند. غرضش چیه؟ میگوییم اتمام حجت است. برای من ؟؟ اشکال ندارد البته، اتمام حجت پس من باید انجام ندهم؟
س: نه، آن که باطل است
س: تا اتمام؟؟ حجت بشود یا تعجیز است؟ اوامر تعجیزی
س: الان حاج آقا، ما به این قسمت از فرمایش حضرت عالی، سؤالمان یعنی از محضرتان این است که اینکه میفرمایید که غرضی که از تو بخواهد، ما میگوییم نه، آنچه که در حکم عقل است این است که اغراض مولا باید تأمین بشود. اولاً است و ؟؟ و اینها ندارد چون غرض مطالبهکردنی نیست، اگر این مطالبه بشود میشود تأکید. ثانیاً اگر هم حالا یک جوری فرض بفرمایید نه، آن غرض مربوط به دیگری است. ولی من میدانم مولا بالجدّ در نفسش حبّ دارد، این غرض را دارد، حق مولویّتش اقتضاء میکند میکند من افاده بکنم آن غرض را، بیاورم آن را، ولو از من هم نباشد ولو صلاح من نباشد، رستگاری من نباشد. عرض ما این است.
ج: خب حالا عقل شما اینجور حکم میکند شما بفرمایید. ولی اگر مولا نسبت به من غرضی ندارد، مال من هم نیست، مال یکی دیگه است، شما میگویید که باید شخص
س: یک کسی نمازش قضا شده من ؟؟
ج: نه، بروم وادارش کنم، بروم وادارش کنم نماز قضاءِ را بخواند مثلاً؛ چون مولا غرض دارد
س: ما حکم عقل را میگوییم حاج آقا،
ج: ما هم حکم عقل را داریم میگوییم. آیا حکم عقل نسبت به مولای حقیقی دائرهاش چه مقدار است؟ حالا شما پایتان را از حقالطاعهایها هم بالاتر بگذارید.
س: نه
ج: خب حالا این ممکن است؟
س: حاج آقا، ما
س: ما به نظرمان آن آقایان ؟؟
ج: یکی قبح عقاب بلابیان میشود. یکی حقالطاعه میشود. همین که احتمال هم دادی، یکی هم اینقدر غرضش بالاتر میشود که یک غرضی است. اصلاً به تو هم ربطی ندارد، مال دیگران است، مولا دوست دارد یک امری در یک جای دیگر انجام بشود؛ نه خطاب به شما کرده نه فایدهاش به شما برمیگردد. اما
س: حاج آقا، ریشه همه اینها همان احترام مولا است. این احترام مولا چه تفکیکی ؟؟ دیگری دارد؟
ج: بله، اما در این حد، به مولویّت مولا در این حد است که اصلاً؛ یعنی من باید خواستههای مولا را در جاهای دیگر هم محقق بکنم مگر اینکه خودش اذن به عدم بدهد.
س: یا اگر میتواند ؟؟
ج: و اگر خودش اذن بعداً بدهد. بنابراین مثلاً الان تبیلغ هم واجب است دیگه، واجب عقلی است روی مسلک شما، چرا؟ برای اینکه ما میدانیم خدای متعال دوست دارد که همه آدمها خوب بشوند.
س: حالا آن یک بحث صغروی است ممکن است
ج: صغروی دیگه نیست دیگه
س: ممکن است به آن حد تامّش نرسد حاج آقا
ج: بله، باید تا میتواند
س: اصلاً حاج آقا، این فرمایش شما
ج: ؟؟ حرج هم حتی در آن بشود
س: ؟؟ در نمیآید
ج: مگر اینکه خودش بیاید بگوید نمیخواهم
س: حاج آقا
ج: البته لابد این را هم قائل هستید که اگر خودش بگوید نمیخواهم اشکال ندارد. یعنی معلّق است
س: بله، اینکه قطعی است. نه حاج آقا، من میگویم ریشه همه این بحثها ؟؟ فرمودید احترام مولا است. احترام مولا چه تفکیکی میآورد که مربوط به من باشد یا مربوط دیگری باشد؟
ج: درست؛ ببینید؛ همین قائلین به
س: این چیه همهاش احترام به مولا است؟
ج: ببینید؛ همین قائلین به احترام مختلف هستند. مگر آنهایی که حقالطاعهای هستند، قائل برائت جاری هستند میگویند مولا حق طاعت ...، مگر حق احترام ندارد؟
س: ؟؟ احتمال است حاج آقا
ج: بابا! میدانم. مگر شیخ انصاری میگوید مولا حق احترام ندارد؟
س: نه، نه، آن احتمال
ج: مگر آشیخ محمد حسین اصفهانی میگوید حق احترام ندارد؟ مگر آخوند خراسانی میگوید حق احترام ندارد؟ مگر مشهور فقهاء و اصولیین میگویند ندارد؟ همه میگویند حق احترام دارد ولی این حق احترام در اینجا است، محدود است. آن آقا میگویند نه، بالاتر است
س: این تفکیک از احترام در نمیآید
ج: علی ای حالٍ حالا این دخیل در بحث ما نیست فعلاً این قسمت.
این فرمایش آقای خوئی این جا این است که پس غرض یعنی، این غرض یا آن است، آن که ممکن نیست؛ این است. اگر این دومی هم باشد اشکالش این است که، اینهاغرض امر است نه غرض مأمورٌبه و آنچه که بر عبد هست إتیان غرض مأمورٌبه است اگر هم بپذیریم. اگر بپذیریم إتیان غرض مأمورٌبه است. پس قصد الوجه و قصد الامر؛ اینکه به داعی امر باشد، اینها لزومی ندارد و مستحیل است شما بگویی، چون آنها اصلاً انجام شده و معنا ندارد. این فرمایش؛ آنچه که استدلال ایشان کرد، بعد بقیه ادله آنها را میگوید «انّما الاعمال بالنیّات»، دیگه ادله لفظیه است. آنها را جواب میدهند ایشان که آنها تمسک کردند به ادله لفظیه مثل «انّما الاعمال بالنیّات» جواب میدهند. یا آیه شریفه که فرموده است که امر کردیم ﴿لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾[1] مثلاً آن را هم جواب میدهند. همه اینها، ایشان ادله لفظیه را جواب میدهند.
خب اینجا این است که باز این جواب شیخ انصاری نمیشود. چون شیخ باز آن اولی را نگفت که آن را باید یعنی آنکه غرض مولا است. شیخ فرمود که ما احتمال میدهیم آن غرض مأمورٌبه، همان که شما میگویید. این غرض مأمورٌبه شاید در لوح واقع اینجور باشد که باید قصد وجوب بکنی، قصد وجهش را بکنی تا آن حاصل بشود و این امر محالی نیست، این امر نفس الامری است. ولو شما بگویید که أخذ قصد وجه در خطابات مستحیل است؛ ولو این را بگویی، ولی به امر آخر که اشکال ندارد که، آن دور و فلانی که در آنجا گفته میشود چه مولا بگوید که صلِّ مع قصد هذا الامر، مع قصد الامر، خب آنجا شما بگویید دور است مثلاً، البته آقای خوئی اینها را جواب داده آنجا؛ میگوید اشکالی ندارد فلذا به اطلاقات میشود تمسک کرد برای رفض این قید. اما آنهایی که میگوید استحاله دارد، میگویند خب وقتی مولا میخواهد امر بکند باید صلاة را با همه خصوصیاتش را در نظر بگیرد امر به آن بکند. خب قبل از اینکه امر بکند که هنوز امری نیست که آن را با آن خصوصیات در نظر بگیرد. پس تحقق موضوع و در نظر گرفتن موضوع متوقف بر امر است. امر هم که توقف دارد بر موضوعش، پس امر هم توقف بر آن دارد دور لازم میآید. حالا جوابهای که آنجا برای اینها داده شده اینها، از این، حالا ما حتی اگر این اشکال هم بپذییم؛ خب مثل آقای نائینی آمده گفته جعل، متمم جعل کار را درست میکند. اول یک امر میکند به این صلاة؛ به ذات و پیکره، بعد به امر دیگر میگوید آن نمازِ را با آن امری که گذاشته بودم رویش بیاور! خب استحالهای که از این بیانات؛ آن استحالهای که ایشان میگوید ما آنجا گفتیم واضح البطلان است به نظر نرسید چیزی در آنجا باشد که این مسئله را تبیین بکند. بنابراین این جواب ثالث هم به شیخ اعظم تمام نیست و حرف ایشان میشود گفت که تا حالا درست است و مشکلی تا حالا ندارد.
چهارمین وجه، چهارمین اشکال:
«و رابعاً: ان اعتبار قصد الوجه مع عدم تمامية دليله إنما هو في الواجبات الاستقلالية، دون الواجبات الضمنية، أي الاجزاء، فراجع الأدلة التي ذكروها لاعتبار قصد الوجه»، این است که قصد وجه اگر هم لازم باشد مال کل عبادت است. یعنی به این معنا؛ این نماز را من به قصد وجوب میخوانم، نه اینکه همه اجزاء و تار و پودش را هی باید قصد وجوب داشته باشم. نه، این نماز. آقای آخوند هم در کفایه فرموده است که حالا یک خرده شاید تفاوت بکند مطلب آقای ...، ایشان میفرمایند که نماز، عنوان نماز را من به قصد وجه میآورم. این عنوان نماز منطبق بر کل این عمل میشود حتی با مستحباتش، با اینها و دیگه من خصوصیّات را لازم نیست و عنوان و قصد، میگویم نماز واجب به جا میآورم قربة الیالله. این بر این منطبق میشود.
س: مثلاً قنوت مستحب است را لازم نیست دیگه عند وجه؟؟ بکنی
ج: بله، آنجا، این عنوان را قصد میکنم. حالا هر چی مصداق این عنوان است بر آن منطبق میشود دیگه، آقای خوئی میفرماید اجزاء را که لازم نیست. این نماز را دارد برای خدا میخواند دیگه، حالا این زائد را که لازم نیست؛ در قنوت شکّ میکند یا در یک چیز دیگر شکّ میکند، در این هم قصد وجه کند که شما میگویید این امکان ندارد چون نمیداند که اینها؛ اگر بخواهد قصد بکند تشریع میشود، نکند که خب احتمال میدهد.
س: باز یقین که ندارد
ج: باز این هم جواب شیخ اعظم نمیشود. چون شیخ فقط احتمال دارد میگوید. شما برهان برعلیه باید بیاورید. ؟؟ احتمال ؟؟ این محال است که دخالت داشته باشد. قصد وجه در اجزاء هم دخالت داشته باشد
س: بنا بر آن ادلهای که ذکروها نیست ولی احتمالش هست.
ج: بله، دلیل بر عدم که اقامه نشده که، نفرمودید که
س: نه، این الان دارد میگوید قصد وجهی که حتی لازم هست که ما احتمالش را میدهیم، قصد وجه بر اجزاء نیست حتی ؟؟ بلزوم البدعه
ج: شیخ میگوید هست. صریح عبارت شیخ هست
س: هر ادلهای که ذکروها نیست
س: حرفش، حرف مستشکل این است؛ میگوید شما میخواهید بگویید که قصد الوجه جزئی اجزاء واجب است حتی اینکه دوران بین محذورین بشود. یا بدعت است یا مبطل است پس احتیاط لایمکن؟ این حرف را ما قبول نداریم چرا؟ چون قصد الوجه بکل واجب... حتی احتمال قصد الوجه هم اگر باشد بکله واجب است نه باجزائه حتی یستلزم او البطلان، پس متباینین بشوند احتیاط لایمکن
ج: ولی احتمالش را هم نمیدهید؟
س: نه دیگه، نمیدهد.
ج: چه کسی نمیدهد؟ چه کسی نمیدهد؟ شیخ اعظم میدهد. بابا شیخ احتمال داده دیگه.
س: نه دیگه، شما چرا میگویی باطل است؟؟
ج: شیخ بدهد، شیخ بدهد. ما کار نداریم. اختلاف سر این است ایشان، مستشکل میگوید آقا؛ آنچه که ما از شرع استفاده میکنیم از قصد الوجه، همه جاها بالکل است؟؟
ج: اصلاً شرع نیست
س: به کل عبادت بوده
ج: شرع اصلاً نیست. ما احتمال میدهیم، ما احتمال میدهیم، توی باب غرض است. می گوییم اینجا مولا یک غرضی دارد. احتمال میدهیم این غرض بدون قصد وجه در اجزاء هم محقق نشود.
س: این احتمال را میگوید ما میدانیم احتمال نمیدهیم؟؟
ج: نمیدهید خب هیچی؛ ولی ما میدهیم
س: آنچه که غرض شارع هست به کل است. ممکن است حالا از او دلیل بخواهیم دلیل بیاورد.
ج: آقا؛ ممتنع است که غرض کل لایتحقق الا به اینکه اجزاء را اینجوری بیاوریم.
س: دلیل بر بطلانش که نیاورد که
ج: دیگه دلیل بر بطلان نداریم. دلیل امتنانی نداریم
س: مگر سیره را حاج آقا؛ بخواهد بگوید
ج: ببینید؛ نه
س: سیره؟؟ بخواهد بگوید چون سیره دلیل قطعی است دیگه، بگوید آقا؛ ما ارتکاز متشرعه یا سیره؟؟ میدانیم یقیناً با توجه به سیره و ارتکاز چنین چیزی نیست که ؟؟ و الا ...، یا مثلاً لو کان لبان را بگوید. لو کان چنین چیزی لبان
ج: نه، اینجاها از آن موارد لو کان لبان و اینها نمیشود
س: چرا نمیشود؟
ج: چرا؟ برای خاطر همین فرمایش شیخ؛ چون میگویند خب؛ اغراضشان اینجوری ما نمیتوانیم دیگه، امکان ندارد برای ما، ما همین دنبال تکالیفش هستیم. آنکه برای ما امکان ندارد. شیخ هم همین را میفرماید دیگه؛ میگوید بابا! از راه غرض نمیتوانی پیش بیایی
س: نه، نه، ما یک چیز دیگری داریم بیان ...، میگوییم لو کان در شریعت مقدس چنین قیدی وجود داشت که تکتک اجزاء را با توجه به قصد وجوب و استحباب باید به جا بیاورید لبان و ظهر
ج: نه، برای تکلیف؟
س: بله
ج: برای تکلیف که نمیگوییم.
س: نه، نه، به طور کلی اصلاً، اصلاً چنین اشتراطی، چنین اشتراطی اگر بود لبان و ظهر، چنین اشتراطی ...
س: ؟؟نفی تکلیف ؟؟به غرض نیست
س: نه، کاری به تکلیف نداریم، کلی میگوییم. آیا شما چنین قیدی را میخواهید بگویید که وجود دارد؟ احتمالش را میخواهید بگویید دیگه
ج: شما با چی نفی میکنید؟
س: ما با این نفی میکنیم که اصلاً در ارتکاز متشرعه اصلاً چنین چیزی نیست که تمام اینها مقید به این باشند.
ج: آن به خاطر این است که توی متشرعه به خاطر این است که آقای خوئی، همان راه آقای خوئی میگوید أخذ این در اوامر و نواهی اشکال ندارد پس به اطلاقات تمسک میکنیم میگوییم لازم نیست.
س: یعنی مثلاً متشرعه را میخواهید بفرمایید به خاطر برائت و ؟؟
ج: خب بله، بله، فقهاء به آنها گفتند یا خودشان فهمیدند. عدهای از آنها خودشان فهمیدند، عدهای را فقهاء گفتند. این تا اینجا.
جواب دیگری که ممکن است خدمت شیخ اعظم عرض بشود این است که از نصرتاً للمستدل؛ این است که شما فرمودید ما نمیتوانیم اینجا جزم به احتیاط کنیم برای اینکه غرض را تحصیل کردیم. به خاطر همان که فرمودید شاید همین باشد و اگر قصد کنیم، قصد امر بکنیم که تشریع است و اگر نکنیم که خب احتمال میدهیم پس غرض مشروط به این بوده، نمیدانم سببش این بوده و آورده نشده، پس بنابراین ما نسبت به آن غرضِ کأنّه تکلیفی نداریم. میرویم سر آن تکلیف، آن هم که خب برائت در آن جاری میکنیم.
اینجا ممکن است آن مستدل برگردد بگوید درست است حرف شما، ما یقین پیدا نمیکنیم ولی همان طور که در تکلیف فرموده شده است که اولاً آنکه به عهده شخص میآید فراغ یقینی است. اگر آن نشد فراغ ظنّی است، اگر آن نشد فراغ احتمالی است و در فراغ احتمالی هم مراتب دارد. هر چی، هر فراغ احتمالی که اقرب باشد و ارجح باشد بر آن دیگری مقدم است که این رتب امتثال است. حالادر مانحن فیه گفته میشود. ما یقین به اینکه غرض را آوردیم نمیتوانیم پیدا کنیم. فرض کنید مظنّه هم نمیتوانیم پیدا کنیم ولی بین اینکه فقط اقتصار برای اقل کنیم یا اکثر را بیاوریم کدام احتمال تحصیل غرض در آن اوفر است؟ خب اینکه همه را بیاوریم. پس بنابراین چون این چنینی است میگوییم خب بله؛ ولی در عین حال حق برائت نداری اینجا
س: همین مراتب احتیاطی که ؟؟
ج: برای خاطر مراتب امتثال که باید این کار را بکنی، بنابراین میشود استدلال مستدل را برای منع از چیز... به این بیانی که تا حالا شیخ اعظم فرموده اینجور از آن دفاع کرد که یک مقداری تکمیل کرد حرفش را.
این هم جواب دیگری که از شیخ اعظم ممکن است داده بشود. و مرحوم محقق خوئی قدس سره جواب آقای نائینی را ذکر میکنند. جوابی که محقق نائینی قدس سره بیان فرموده که حالا آن جواب هم جواب تفصیلی است که حالا دیگه میگذاریم برای جلسه بعد ان شاءالله.