1400/01/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتیاط
آستانهی میلاد مبارک مولایمان حضرت بقیة الله الاعظم حجةبن الحسن العسکری ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف هستیم، این میلاد بسیار مبارک را خدمت رسول گرامی اسلام و ائمهی اطهار(ع) و صدیقهی طاهره(س) و فاطمهی معصومه(ع) و همهی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و بلکه جامعهی بشری تبریک عرض میکنیم و امیدواریم که خدای متعال ما را جزء شیعیان و موالیان راستین آن بزگوار و آباء گرامش قرار دهد. این صلوات خاصهی آن وجود مبارک را خدمتشان تقدیم میکنیم
«بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَابْنِ أَوْلِيائِكَ الَّذِينَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ، وَأَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ، وَأَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيراً. اللّهُمَّ انْصُرْهُ وَانْتَصِرْ بِهِ لِدِينِكَ، وَانْصُرْ بِهِ أَوْلِياءَكَ وَأَوْلِياءَهُ وَشِيعَتَهُ وَأَنْصارَهُ وَاجْعَلْنا مِنْهُمْ. اللّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ باغٍ وَ طاغٍ، وَ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِكَ، وَ احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و َمِنْ خَلْفِهِ و َعَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمالِهِ، وَ احْرُسْهُ وَ امْنَعْهُ أَنْ يُوصَلَ إِلَيْهِ بِسُوءٍ، و َاحْفَظْ فِيهِ رَسُولَكَ وَ آلَ رَسُولِكَ، وَ أَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ، و َأَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ، وَ انْصُرْ ناصِرِيهِ، وَ اخْذُل خاذِلِيهِ، وَ اقْصِمْ بِهِ جَبابِرَةَ الْكُفْرِ، وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ جَمِيعَ الْمُلْحِدِينَ حَيْثُ كانُوا مِنْ مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلاً، و َأَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ، وَ اجْعَلْنِي اللّهُمَّ مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعْوانِهِ وَ أَتْباعِهِ و َشِيعَتِهِ، وَ أَرِنِي فِي آلِ مُحَمَّدٍ مَا يَأْمُلُونَ، وَ فِي عَدُوِّهِمْ مَا يَحْذَرُونَ، إِلهَ الْحَقِّ آمِينَ».
بحث در فرمایش محقق خراسانی بود و تعالیق محقق خوئی بر فرمایش ایشان. که ایشان فرمودند که موارد به سه قسم تقسیم میشود در ملاقی شبههی محصوره، در یک قسم اجتناب از ملاقا لازم است دون الملاقی و در یک قسم اجتناب از ملاقا و ملاقی هردو لازم است، و در یک قسم اجتناب از ملاقی لازم است دون الملاقا. برای این سوم که از ملاقی اجتناب لازم است دون الملاقا، دوتا مثال زدم که مثال دوم حالا یا اول، حالا یادم نیست که کدام اول بود کدام دوم بود در کلام ایشان، مثال یکی مواردی بود که خارج از محل ابتلاء هست و مورد دیگر این بود که علم اجمالی پیدا میکند شخص به اینکه مثلاً یا ثوب او متنجس است یا آن إناء کبیر. بعد از اینکه این علم اجمالی برایش پیدا میشود که یا ثوبش متنجس است یا آن إناء کبیر، علم برایش پیدا میشود که یا آن إناء کبیر متنجس است یا آن إناء صغیر و در همان حال علم به ملاقات این ثوب هم با إناء صغیر برایش پیدا میشود. خب در اینجا فرمایش آقای آخوند این است که ما از ملاقی باید اجتناب بکنیم البته یعنی با طرفش دیگر؛ ولی از ملاقا لازم نیست اجتناب بکنیم. چرا؟ برای خاطر اینکه در آن علم اول که برایش علم پیدا شد یا ثوب متنجس است که ثوب درواقع ملاقی است ولی آن موقع علم نداشته، ثوب متنجس است یا آن إناء کبیر، خب اینجا این علم اجمالی منجز بوده. حالا اگر شما میگویید علم اجمالی علت تامه است برای تنجیز خب، اگر هم میگویید مقتضیِ برای تنجیز است خب اصل در ثوب و در إناء کبیر جاری شده تعارض کردند تساقط کردند پس بنابراین علم اجمالی در اینجا منجز شده و الان ما باید از این ثوب اجتناب بکنیم. بعد که علم پیدا میکنیم به اینکه یا إناء کبیر متنجس است یا إناء صغیر، در اینجا اصل در إناء صغیر جاری میشود بلا معارضٍ، چرا؟ برای خاطر اینکه این علم اجمالیِ جدیدی که پیدا شد یا صغیر یا کبیر، یک طرف این علم اجمالی قبلاً به علم اجمالیِ قبلی تنجز کرده بود که همان کبیر باشد، چون قبلاً تنجز پیدا کرده بود این علم اجمالیِ الان که پیدا میشود قابلیت تنجیز ندارد، چون شرط اینکه علم اجمالی منجز باشد این است که اطراف آن قبلاً به علم آخری، به چیز آخری منجز نشده باشد. پس این علم منجِّز نیست این علم جدیدی که پیدا شده. حالا شک میکند که آیا این إناء صغیر متنجس هست یا متنجس نیست اصل در آن جاری میشود. پس از این ملاقا دیگر لازم نیست اجتناب بکند ولی از ملاقی آن ثوب باید اجتناب بکند بهخاطر آن علم اول. خب این فرمایش آقای آخوند. محقق خوئی در دورهی قبل به این فرمایش اشکال کردند و حاصل فرمایش ایشان این است که تنجیز علم اجمالی حدوثاً و بقاءاً دائر مدار علم اجمالی است؛ اگر علم اجمالی در حدوث بود در بقاءمان علم اجمالیِ از بین رفت تنجیزش باقی نمیماند، تنجیز اثر علم است، علم اجمالی است، اگر علم نبود تنجیزش دیگر نیست. و در اینجا درست است اول این علم داشته که یا ثوبش متنجس است یا إناء کبیر، اما بعداً فهمید که نه آنکه آن قطرهای که مثلاً پاشید آن اینجور نبوده که یا در این یا در آن، یا در کبیر یا إناء صغیر پاشیده، پس درواقع یا آن متنجس است یا آن متنجس است بالاصاله این در اثر ملاقات اگر متنجس شده باشد. پس بنابراین این علم اول منحل میشود که اشتباه کرده بودم میگفتم یا آن نجس خورده به ثوبم یا به إناء کبیر. نه بلکه آن خورده یا به إناء صغیر یا به إناء کبیر، و اگر ثوب هم متنجس شده در اثر ملاقات است. پس آن علم قبلیِ منحل میشود از بین میرود و این علم جدید پیدا میشود. این علم جدید که پیدا میشود خب اصل در آن أناء کبیر و إناء صغیر تعارض میکند تساقط میکند و ما باید از إناء صغیر اجتناب بکنیم و از آن ثوب لازم نیست اجتناب بکنیم، بهخاطر اینکه مثل صورت أولی میشود. یعنی در رتبهی إناء صغیر و کبیر او جاری نمیشود، آن دوتا تعارض میکنند تساقط میکنند و سرِ ثوب، اصل در ثوب بلا معارض میماند. این حرفی بوده که ایشان در دورهی قبل به آقای آخوند وارد کردند.
س: بعداً ملاک سه طرفی هم نمیبیند ایشان ...
ج: بله؟
س: یعنی بعد از انحلال به اینکه یا صغیر نجس بالاصاله است یا کبیر نجس بالاصاله است و این ثوب بالملاقاة تنجس پیدا کرده بعد از این التفات منحل نمیشود عملش به اینکه یا صغیر نجس یا صغیر و ملاقی نجس است یا کبیر نجس است، یعنی سه طرفی نیست بلکه دو طرفی است، یا کبیر و صغیر نجس است یا اگر صغیر حالا نجاست باشد در رتبهی بعدی ثوب نجس است یا این ...
ج: خب این بهخاطر همان که اصل در به خدمت شما عرض شود که ثوب درحقیقت محکوم است، اصل جاریِ در إناء صغیره در نظر ایشان، بهخاطر اینکه ...
س: رتبتاً، یعنی حتی اگر زمان ...
ج: بله، چون شک در نجاست این ناشی از این است که آن نجس است یا نجس نیست، اگر آن اصلِ آمد گفت آن پاک است حکم این هم روشن میشود، پس این در عرض او جاری نمیشود.
س: میخواهم عرض کنم اگر زمان تنجس این إناء صغیر در همان حالی باشد که این ثوب هم توی آن آبِ افتاده، اینجا هم ایشان این حرف را میزند؟ یعنی یک قطرهای یا میپاشد توی این آبِ بعد آن لباسِ ....
ج: بله بله میزند بله ...
س: اینجا اگر بگوییم اینجا ممکن است بگوییم سه طرفه آقای خوئی ممکن است بگوید، ... توی این حالت نمیگوید آقای خوئی، آقای خوئی توی این حالت میگوید که یا صغیر نجس شده یا کبیر نجس شده و بعد از تنجس احد إنائین ملاقات با ثوب حاصل میشود که این ملاقات با ثوبی که متقدم است ...
ج: ایشان فرمود که فرقی نمیکند، ایشان قبلاً فرمود این فرقی نمیکند، چون باز آن شک در آن مسبب از ...
س: یعنی تقدم رتبی را کافی میداند تقدم زمانی شرط نیست؟ و الا اگر بگوید تقدم زمانی برای سببی مسببی شرط است اینجا زماناً تقدم ندارد همان ....
ج: بله رتبی است دیگر.
خب در دورهی بعد ایشان از آن اشکالشان رفع ید کردند و فرمودند حق با آقای آخود است، چرا؟ فرموده است برای خاطر اینکه درست است الان میفهمد که آن نجس یا در إناء کبیر افتاده یا صغیر افتاده، ولی آن نجاست واقعیِ در صغیر اثری آنوقت نداشته چون علم به او تعلق نگرفته بوده. آنکه آن علم داشته که یک اجتنبی یا روی ثوبش هست یا روی إناء کبیره به این علم داشته. اینکه إناء صغیر در واقع ممکن است او متنجس بوده او اثری برایش آن زمان بار نبوده. اثر مال علم است نه مال معلوم بلا علم. پس بنابراین این میداند الان میداند یا اجتنب روی إناء کبیر است یا روی ثوبش است و بعد که میفهمد که یا إناء صغیر متنجس بوده یا إناء کبیر، در اینجا إناء، اجتنب اگر روی إناء کبیر باشد دیگر تنجز پیدا نمیکند ثانیاً، چون قبلاً تنجز پیدا کرده به آن علم قبلی. و بنابراین ما از إناء صغیر لازم نیست اجتناب بکنیم و از همان ثوب و آ طرفش که إناء کبیر باشد باید اجتناب بکنیم. و اما آن چیزی که ما اشکال کردیم به آقای آخوند در دورهی قبل و گفتیم این علم اجمالی منحل میشود و این ثوب در اطراف علم اجمالی نیست، علم اجمالی معلوم میشود بین اناء کبیر و صغیر هست و این در اطراف علم اجمالی نیست معلوم میشود اشتباه کردیم، این حرف نادرست است؛ چون الان بهخاطر اینکه در زمانی که ما علم پیدا میکنیم یا إناء کبیر یا إناء صغیر متنجس شده همان زمان فرض این است که علم به ملاقات هم داریم همان زمان و در اثر این پس علم اجمالی که برای ما پیدا میشود اینجوری است که یا إناء کبیر متنجس است یا صغیر و ملاقیاش که ثوب باشد. پس این ثوب در حقیقت طرف علم اجمالی ثانی هست که شما میگویید بخواهیم بگوییم در اشکالمان گفتیم که نه این طرف علم اجمالیِ دیگر نیست این غلط است، بهخاطر اینکه در زمانی که علم ثانی برای ما پیدا میشود همان زمانی که علم ثانیه برای ما پیدا میشود همان زمان هم میدانیم ملاقات بین ثوب و إناء صغیر شده، پس در همان زمان میدانیم که یا إناء کبیر متنجس است یا این دوتا، یعنی إناء صغیر و ثوب که ملاقیِ با او کرده. پس طرف علم ثانی هست. پس درست است که آن علم اجمالی قبل ما از بین میرود ولی اینکه او از بین میرود این باعث نمیشود که این ثوب طرف علم اجمالیِ بعدی قرار نگیرد و نباشد، این طرف علم اجمالیِ بعدی هست....
س: طرف علم اجمالیِ بعدی یا اول؟
ج: نه بعدی
س: آخر طرف علم اجمالی بعدی اگر باشد چون قبلاً إناء کبیر متنجس شده به علم اجمالیِ اول، حتی طرف علم اجمالیِ علم ثانی هم قرار بگیرد اشکال المتنجس لا یتنجس هست. الان باید بگویی چون در زمانی که علم به نجاست پیدا میکنیم در همان زمان علم به ملاقات هم داریم پس در همان علم اجمالی اول طرف قرار میگیرد یعنی منحل میشود و الا اگر علم اجمالی ثانی قرار بگیرد که تنجزی ندارد علم اجمالی ثانی، چون طرفش به علم اجمالی اول متنجس بوده پس اصل در این جاری میشود، چون تنجزی علی کل تقدیرٍ ندارد تا بخواهد تساقط حصول بشود ...
ج: این نکتهاش را میخواهیم اشکال کنیم، این جهتش را میخواهیم اشکال کنیم که شما گفتید دیگر ثوب از اطراف علم اجمالی خارج میشود ...
س: فقط در مقابل قول ما این نبود که ثوب حتماً از آن اجتناب نکنیم نه، از سه طرف هم باید اجتناب بکنیم در مقابل قول آقای آخوند هست.
ج: خب حالا ....
س: در مقابل قول آقای آخوند فقط یک قول نیست دو قول است که از هرسهتا اجتناب کن چون سه طرفه است از اول.
ج: نه، آنوقت حالا این، ببینید این حرف که ما آمدیم گفتیم که آقا این منحل میشود و یک علم اجمالی برای شما پیدا میشود، توی آن اشکال این را میگفتیم، میگفتیم آقای آخوند آن علم اجمالی قبلیمان از بین میرود یک علم اجمالی جدید بین إناء کبیر و صغیر پیدا میشود این دیگر این ثوب دیگر طرف علم اجمالی نیست ...
س: اول نیست، اول نیست، اصلیِ آن است، این علم اجمالیِ دوم است که یا حالا ملاقی یا إناء کبیر که آن هم طرفش ...
ج: خیلی خب همین جواب .... داریم عدول میکنیم دیگر ... داریم این را میگوییم، میگوییم آن موقع که اشکال کردیم اینجوری گفتیم، گفتیم چی؟ گفتیم علم اجمالی که بین ثوب و إناء کبیر بود این علم اجمالی تبدیل میشود به إنائین و این دیگر طرف علم اجمالی نیست....
س: کدام ... علم اجمالی اول؟
ج: بله؟
س: برای علم اجمالی اول که میتواند .....
ج: نه، میگفتیم این دیگر اصلاً طرف علم اجمالی نیست ....
س: ... از دوم که قطعاً هست بالوجدان ما .....
ج: بابا این اشکال حالایمان هست و داریم عدول میکنیم. آن موقع اینجوری میگفتیم در دورهی قبل اینجوری میگفتیم، میگفتیم یک علم اجمالی جدید پیدا میشود آن علم اجمالی قبلی رخت میّبندد میرود پیِ کارش. علم اجمالی جدید پیدا میشود بین کبیر و صغیر و دیگر ثوب طرف علم اجمالی نیست، ثوب طرف علم اجمالی نیست، تعارض میکنند اصل و تساقط میکنند و نوبت میرسد به آن ثوب، طرف علم اجمالی هم که نیست فقط احتمال نجاست میدهیم میگوییم اشکالی ندارد، آنجوری گفتیم. گفتیم که «و قد ذكرنا في الدورة السابقة عدم تمامية ما ذكره من وجوب الاجتناب عن الملاقي بالكسر دون الملاقى بالفتح في المورد الثاني أيضا، لأن التنجيس يدور مدار العلم الإجمالي حدوثا و بقاء» حرف تنجیس مسامحه در عبارت است دیگر یعنی وجوب اجتناب. «فالعلم الإجمالي الحادث يوم السبت في المثال و ان أوجب تنجز التكليف بالنسبة إلى الثوب و الإناء الكبير، إلاّ انه بعد حدوث العلم الإجمالي يوم الأحد بنجاسة الإناء الكبير أو الإناء الصغير، ينحل العلم الأول بالثاني، فيكون الشك....» «ینحل العلم الاول بالثانی» که دیگر این علم که بگوییم یا ثوب نجس است یا إناء کبیر، این دیگر نداریم یک چنین علمی را، بلکه میگوییم یا إناء کبیر یا إناء صغیر و دیگر این ثوب طرف این علم اجمالیِ نیست «فیکون الشک فی نجاسة الثوب شكاً في حدوث نجاسة أخرى غير ما هو معلوم إجمالاً» او میگوید آن قطرهِ یا در آن افتاده یا در آن افتاده به این ربطی ندارد «فلا مانع من الرجوع إلى الأصل فيه لخروجه عن أطراف العلم الإجمالي بقاءً» میگفتیم این ثوب از اطراف علم اجمالی بقاءاً خارج است، آن قبلیِ که منحل شد طرف علم اجمالیِ جدید هم نیست ...
س: این بقاءاً را شما ثانی میفهمید؟
ج: بله؟
س: از این بقاءاً علم اجمالی ثانی میفهمید؟
ج: بله بله
س: ... اول میفهمیم ....
ج: حالا نه نه ...
س: میخواهد بگوید حدوثاً و بقاءاً تابع عین است که ...
ج: بله میگوید توی بقاء علم اجمالی دیگر ندارید، توی بقاء علم اجمالی نداری ...
س: طرف علم اول نیست ...
ج: آنکه منحل شد ...
س: میدانم منحل شد، طرف علم اجمالی اولِ ما که اولِ ما یعنی اصالت ...
ج: آقای عزیز اگر ...
س: ... اول غلط بود، تعبیر اصالت بگوییم اول غلط است بله.
ج: خب «و لكن التحقيق تمامية ما ذكره(ره) من وجوب الاجتناب عن الملاقي بالكسر دون الملاقى بالفتح في هذا المورد، و ذلك لما ذكرناه في ذيل المسألة الثانية من انّ مناط التنجيز هو العلم الإجمالي لا النجاسة بوجودها الواقعي، و لو لم يعلم بها المكلف فنجاسة الإناء الصغير على تقدير تحققها واقعاّ مما لا أثر لها من دون العلم بها. و بعد تنجز التكليف في الإناء الكبير و الثوب لا أثر للعلم الثاني بنجاسة الإناء الكبير أو الإناء الصغير» آنوقت آن علمِ تنجز آورد، بعداً این علم دوم که برایتان پیدا میشود یا کبیر یا صغیر، این علم اجمالی دوم اثر ندارد «لكون التكليف في الإناء الكبير منجزاً بالعلم الأول، فلا أثر للعلم الثاني بالنسبة إليه، فيجري الأصل في الإناء الصغير بلا معارض، فتكون النتيجة وجوب الاجتناب عن الإناء الكبير و الثوب و هو الملاقي بالكسر دون الإناء الصغير و هو الملاقى بالفتح». خب «و أما ما ذكرناه في الدورة السابقة» آن اشکالش چیست آن حرفی که آنجا زدیم؟ «و اما ما ذکرمناه فی الدورة السابقة من ان العلم الإجمالي ينحل بالعلم الثاني و يخرج الملاقي بالكسر من أطرافه» تصریح دارد «یخرج الملاقی بالکسر» که آن ثوب باشد «من اطراف» این علم دوم «فيكون الشك في نجاسته شكاً في نجاسة جديدة غير ما هو المعلوم بالإجمال، فيجري فيه الأصل بلا معارض ففيه، أنّ الملاقي بالكسر و هو الثوب في مفروض المثال لم يخرج من أطراف العلم الإجمالي الثاني» اشتباه ما این بود که میگفتیم طرف علم اجمالی نیست دیگر، خارج شده از علم اجمالی، نه این«لم یخرج من اطراف العلم الاجمالی الثانی إذ المفروض حدوث العلم بالملاقاة مقارناً لحدوث العلم الإجمالي الثاني» همان موقعی که داری علم پیدا میکنی به اینکه یا این صغیر نجس است یا آن کبیر، همان موقع هم علم داری به اینکه این ثوبِ با این صغیر ملاقات کرده. وقتی که این علم را داری پس قهراً یک علم اجمالی سه طرفه برایت حاصل میشود «فيكون العلم الإجمالي بنجاسة الإناء الكبير أو الإناء الصغير في مفروض المثال علماً إجماليا بنجاسة الثوب و الإناء الصغير أو الإناء الكبير، غاية الأمر ان الشك في نجاسة الثوب ناشئ من الشك في نجاسة الإناء الصغير، و هو لا يوجب خروج الثوب عن أطراف العلم الإجمالي الثاني، بعد كون العلم بالملاقاة حادثاً حين حدوث العلم الإجمالي الثاني» بله اگر شما آن موقع علم به ملاقات نداشتی بله این اطراف علم اجمالی نبود، اما بعد از اینکه علم به آن داری مثل همان مثالی میماند که شما میزدید که این آب و آن انگشتر هم توی آن افتاده علم پیدا میکنی، اینجا دیگر همان موقع علم اجمالی سه طرفه پیدا میشود. «و حيث ان التكليف بالنسبة إلى الإناء الكبير قد تنجز بالعلم الإجمالي الأول، و لا مجال لجريان الأصل فيه، فيجري الأصل في الإناء الصغير بلا معارض». خب این به خدمت شما عرض شود که پس این اشکالی که به آقای آخوند میکردیم ...
س: آخرش نفهمیدم آخرش گفت یجری الاصل چی؟ ...
ج: بله؟
س: چرا پس صغیر جا نمیشود، نفهمیدم، اگر سه طرفه شد ...
ج: آهان ... سه طرفه شد درست است، علم اجمالی شد سه طرفه وجداناً، میگویی یا آن متنجس است یا صغیر و ثوب. خب حالا در اینجا آیا همینطور که میفرماید «و حيث ان التكليف بالنسبة إلى الإناء الكبير قد تنجز بالعلم الإجمالي الأول» پس با این دومیِ دیگر آن تنجز بعدی نمیتواند پیدا بکند...
س: ..... متنجز لا یتنجز. همین حرف حاج آقا نکته همان است که الان فرمودید دیگر، فقط اثر تنجز را اثر علم میدانند، معلوم را هیچ دخالتی نمیدهند در تنجز اصلی، در حالی که اگر مراجعه کنید به عرف میگویند علم درست است که تنجزآور است اما فقط تنجز از طریق علم نیست، علم و معلوم روی هم تنجز دارد. وقتی ما علممان منقلب میشود که این نجاستِ نیفتاده اصالتاً روی ثوب و إناء، بلکه اصالتاً افتاده روی یکی از إنائین. این را بدهیم دست عرف انصافاً عرف چی میفهمد؟ میگوید تنجز اصالی با کدام است؟ اگر نجاستی که برای ثوب هست، این حرفمان واقعاً عجیب است، هم آقای خوئی هم آقای آخوند که میگویند همین که علم پیدا کردم اول، هرکه زنگ اول علم را توی ذهن من بزند آن تنجز دارد. بابا این بعداً فهمیدم که اگر هم نجاستی دارد بهخاطر تنجز در ناحیهی إناء صغیر است، آن است که اصالت دارد. یعنی درست است تنجز فرع بر علم است اما نه علم بما هو علم، علم به علاوهی معلوم، معلومش کشفش سابق بر این است. وقتی که من بعداً میفهمم که آقا اصالتاً آن دوتا نجس بودند این توی ذهن من روشن میکند که آن مقدم بر این است، صفت علم ما و علم که منجز نیست که ...
ج: علم تنجیز میکند معلوم را ...
س: آهان، علم تنجیز میکند معلوم را ...
ج: و معلوم بالعلم منجز نیست ...
س: و ما الان میدانیم که این معلوم اولی در واقع اگر نجاستی داشته باشد بعد از این است که إناء صغیر اگر نجس بشود ؟؟؟ إذا لاقی الشیء نجس فتنجس از این باب است. خب این را هروقت بدهی دستش میفهمد نمیگوید آقا نه، چون که من اول توی ذهن من زنگش روشن شده آن اول متنجز است، حالا درست است اشتباه هم کردم اصالتاً آن است اما نه، این قبلاً متنجز بوده. آقا این تنجز، بعد هم فرض میکنید منشأ تنجز یک امر است، منشأ ثانی نیست، اگر آن را بگوییم دوباره فرق میکند محاسبهاش.
س: .... باید نه ملاقی و نه ملاقا وجوب اجتناب دارند ..
ج: بله؟
س: طبق این بیان مرحوم آقای خوئی نه ملاقی و نه ملاقا وجوب اجتناب دارند، هیچکدامشان. در صورتی که مثال میخواستیم بیاوریم برای جایی که ملاقی وجوب اجتناب دارد دون الملاقا؛ چون وقتی که آن طرف خارج بشود اصل در ناحیهی سبب که ملاقا باشد وقتی ....
ج: نه اینجا از ثوب که ملاقی که باشد و از آن إناء کبیر باید اجتناب بکنیم ...
س: توی علم اجمالی دوم مگر الان نگفتیم ....
ج: درست است، طرف، نه، بله خارج از علم اجمالی نیست طرف علم اجمالی است درست، ولی علم اجمالی اینجا کاری نمیتواند علم اجمالی ثانی بکند نسبت به این دوتا. چون نسبت به این دوتا کاری نمیتواند بکند بهخاطر چی؟ بهخاطر اینکه تنجز به علم اولی، تنجز به آن علم اولی. پس بنابراین فقط میماند ملاقا که احتمال نجاستش میدهد اصل در آن جاری میشود بلا معارضٍ. معارضی ندارد چون معارضه میخواهد در کجا باشد؟ در إناء کبیر باشد؟ که آن جاری نمیشود، در این باشد جاری نمیشود.
اینجا یک نکتهای توی کلام محقق خوئی وجود دارد که روی این مطلبی نفرمودند مثل اینکه. و آن این است که شما در اشکال قبلتان چی فرمودید؟ در دورهی قبل؟ فرمودید که علم اجمالیِ ما منحل میشود به علم اجمالیِ ثانی؛ جواب بر این ندادید که الان در دورهی بعد که این، اگر میگویید منحل میشود پس بنابراین در مرحلهی بقاء علم اجمالیای وجود ندارد که بخواهید بگویید که آن إناء کبیر بهواسطهی آن علم تنجز پیدا کرده، آنکه از بین رفت، منحل شد یعنی دیگر نیست. وقتی که منحل میشود به علم اجمالی اول، خب اثرش هم از بین میرود، خب علم اجمالیِ دوم میآید تنجیز میآورد. این را که حل نکردید که، آن حرفتان که آن موقع میزدید جوابش چی هست؟ توی این عبارتی که خواندیم این برای این حلی نبود که. دارد در این به خدمت ما عرض شود که جوابها مفروض میگیرد که علم اجمالی اول سر جایش باقی است...
س: چون اثر را علم میداند نکتهاش این است، چون اثر تنجز را فقط علم میداند، همین علمِ که بوده، علمِ که بوده اثر آمده ....
ج: نه فرض، بوده درست است اما بقاءاً که فرض دارد میکند که میگویید منحل شد.
آیا آن علم بحدوثه تنجز آورد للتالی ولو منحل بشود؟ ولو دیگر نباشد؟ یا نه مادامی که هست تنجیز میآورد، اگر نیست که دیگر تنجیز نمیآورد که. همانطور که دیروز هم بیان میکردیم ... ما چی میگفتیم؟ میگفتیم اصلاً علم اجمالی منحل نمیشود، اما اگر شما میگویید برای اینکه بله علم داشتم یا این واجب اجتناب دارد یا آن دارد، خب الان همین علم را دارم که یا این وجوب اجتناب دارد یا آن دارد. از آن طرف هم علم اجمالی دارم یا این یا آن. این دوتا علمها هیچکدام منحل نمیشوند سر جایشان هستند. اما شما که میفرمودید علم اجمالیِ اول به علم اجمالیِ ثانی منحل میشود یعنی از بین میرود، خب اگر این را دارید میفرمایید چهجور میفرمایید که این إناء کبیر بهخاطر علم ثانی، علم اجمالیِ اول تنجز پیدا کرده و دیگر لا یتنجز ثانیاً؟ اگر میخواهید بفرمایید با اینکه آن علمِ از بین رفته اما تنجزش باقی میماند این خلاف آن است که فرمودید که تنجز دائرمدار علم است وجوداً و بقاءاً.
س: منحل حاج آقا به معنای نه اینکه کل از بین میرود اطرافش نه، منحل را اینجور بگویید، بگویید که حالا که میفهمد که این قطرهِ توی آن یکی از إنائینِ افتاده که توی یکی از إنائین هم که صغیره باشد توی آن لباسی بوده الان میفهمد که سه طرفی است، یعنی کبیر و صغیر هست این هم هست؛ اما نتیجهاش باز به حرف آقای خوئی نمیشود که میگفت از ملاقی دیگر واجب نیست اجتناب .... این حرف میشود که اگر این انحلال هم بگوییم از سه طرف باید اجتناب کنیم، یعنی سه طرفه علم اجمالی ما بهوجود میآید. باز هم اشکال شما بر آقای خوئی کاملاً درست است، یعنی ملاقی را خلاصه شما از کجا آمدید خارج کردید؟ چون اگر این انحلال پیدا شده، از بین رفته دیگر بقاءاً وجود ندارد، چون انحلالش را چهجوری میدید؟ تصریح کرد، من هم فکر میکردم این حرف را نمیزند ولی حرف آقای آخوند حرفی است که ما میخواهیم بزنیم است. ما میخواهیم بگوییم انحلال به این معنا هست، وقتی که من میفهمم که یک قطرهای درواقع توی دوتا آب افتاده که یکی از آبها انگشتر یا لباس توی آن هست، انحلال به این معنا نیست که ثوب خارج بشود از علم اجمالی. نه انحلال به این معنا هست که تا حالا دو طرف داشته حالا میشود سه طرف. چطور توی دو طرف میگفت از دوتا اجتناب کن، الان باید بگوید از سهتای آن اجتناب کن. ایشان میخواهد بگوید نه، فقط از ملاقا و ملاقی اجتناب کن دون الملاقی، از ملاقا و طرفش اجتناب کن دون الملاقی. ما میخواهیم بگوییم نه، انحلال را به این معنا بگیرید که وقتی من میفهمم که این تنجز از آن ...
ج: خب این را که به آن انحلال نمیگویند که ...
س: چرا انحلال به همین معنا ...
ج: به چه معنا؟
س: یعنی تا حالا من میگفتم ...
ج: بالاخره انحلال یعنی چون از بین رفت یا انحلال ؟؟؟ یا انحلال حکمی ...
س: .... عرض کردم انحلال یعنی به معنای آپدیت شدن، انحلال همیشه به نقصان نیست، انحلال ... یعنی علمی که میگفت إما هذا إما هذا بین دو طرفِ الان شده بین سه طرف، این هم انحلال است. من تا حالا میگفتم یا ایشان اعلم است یا ایشان اعلم است، این یکی است، علم من متبدل میشود ینقلب إما این إما این إما این سه طرف ....
ج: حالا آقای فدایی هم خوشحال باشد چون اطراف علم اجمالی به اعلمیت قرار گرفت.
خب خدمت شما عرض شود که بالاخره این سؤال در آنچه که فرمودند باقی است در کلام این محقق بزرگ. مقرر معظم رضوانالله علیه ایشان اشکال فرموده، فرموده است که: للتّأمل فی ما ذکره دام ظله مجالٌ به اینکه این علم اجمالی ثانی که شما میفرمایی این علم اجمالی ثانی مقصودتان چی هست؟ مقصودتان این است که ضمّ علمی به علمی میشود، یعنی آن علم اجمالی اول سرجایش هست که یا ثوب متنجس است یا إناء کبیر، یک علم دیگری برای شما پیدا میشود در کنار او به اینکه یا إناء کبیر متنجس است یا إناء صغیر متنجس است. اگر این را میفرمایید خب این مطلب شما که در متن فرمودید درست است که آن علم اولی سرجای خودش است تنجیزش را دارد میبرد برای إناء کبیر، این علم دومی که حاصل میشود در کنار او، آن هم موجود است در کنار او دارد حاصل میشود این نمیتواند تنجیز بیاورد، بنابراین اصل جاری میشود در إناء صغیر که ملاقا هست بلا معارضٍ و .... این حرف درست است ولکن ربطی به بحث ندارد این. چون ما میخواهیم بگوییم که اجتناب از ملاقی بما انه ملاقی لازم است یا لازم نیست، این بما انه ملاقی نیست این بما انه خودش طرف یک علم اجمالیای بوده، از این جهت است نه بهخاطر ملاقات. بحث ملاقی این است که به چیزی که ملاقی هست و ملاقات کرده از ناحیهی ملاقات وجوب اجتناب دارد یا ندارد، این ربطی به این ندارد. این اگر مقصودتان این است این حرف درست است ولی. ولی اگر مقصودتان این است که نه تبدل پیدا میشود، آن علم اجمالیِ تبدل پیدا میکند به علم اجمالیِ دیگر، اگر این مقصود است که تبدل علم اجمالی به علم اجمالی آخر است «و لو کان المراد من العلم الاجمالی المتعلق بنجاسة الاناء الکبیر أو الإناء الصغیر هو الذی انقلب الیه العلم الاول، انقلب فلا وجه لوجوب الاجتناب عن الثوب دون الإناء الکبیر» که اینجا اینجوری است عبارت ظاهراً غلط باشد «فلا وجه لوجوب الاجتناب عن الثوب دون الإناء الکبیر» که این ظاهراً غلط است بگویند دون إناء الصغیر «بل یجب الاجتناب عن الکبیر و الإناء الصغیر بمقتضی العلم الاجمالی الثانی» اگر آن علمِ از بین رفت علم جدید پیدا شد، انقلاب پیدا شد، علم جدید پیدا شد، خب این میشود مثل صورت اول که ما علم پیدا کردیم یا آن متنجس است یا این هم مثل ملاقیاش. «بل یجب الاجتناب عن الإناء الکبیر و الإناء الصغیر بمقتضی العلم الاجمالی الثانی لأن المدار فی صورة الانقلاب علی العلم الثانی کما اعترف به دام ظله فی بعض کلماته و کذا یجب الاجتناب عن الثوب ایضاً لأنه لم یخرج عن اطراف العلم الاجمالی الثانی علی الفرض» آره این، نه اینکه من گفتم مثل اول میشود نه، یعنی الان یک علم اجمالی سه طرفه پیدا میشود خب بله «اذ المفروض حدوث العلم بالملاقی مقارناً لحدوث العلم الاجمالی الثانی».
س: یعنی ... دیگر حاج آقا ترتب را رتبی نمیبینند ...
ج: بله؟
س: یعنی اینجا دیگر آنچه که در ناحیهی سبب و مسبب تصریح میکنند فقط تأخر زمانی است که ملاقات بعد حاصل بشود و بعد شک کنی و الا شک چون دیگر نداری، شکی تخلل پیدا نکرده در همان زمان تنجس این ملاقات هم هست ؟؟؟.
ج: بله ولی نه، ولی همانطور که قبلاً گفته میشد ...
س: ایشان این را ولی دارد میگوید الان ...
ج: درست است ولی خب ممکن است آقای خوئی برمیگردد به ایشان میگوید که چی؟
س: باز هم سببی مسبی است ...
ج: سببی مسببی است.
خب «فتحصل انما ذکره صاحب الکفایه رحمهالله من تثلیث الاقسام بأنه قد یجب الاجتناب عن الملاقی بالکأس دون الملاقی بالفتح اما لم نجد له مورداً» آن خروج از محل ابتلاء را که جواب دادند خود ایشان، این مورد هم که درست نیست فرمایش ایشان «و لم نتعقل له وجهاً و الحق أن النجاسة الملاقی بالکأس متفرعة علی نجاسة الملاقی بالفتح فوجوب الاجتناب عن الملاقی بالکأس لأجل الملاقاة دون الملاقی بالفتح غیر متصور بوجه».
عرض میکنم به اینکه ....
س: ....
آقای آخوند حرفش این است که میخواهد درست کند ملاقی داریم ملاقا داریم و ما از ملاقا لازم است اجتناب کنیم از ملاقی لازم نیست، نه اینکه حالا این جهت هم در نظر آقای آخوند باشد و بخواهیم بگوییم مورد بحث این باشد که حیث الملاقات. میخواهد بگوید که محاسبه باید بکنی در اینجا و ملاقا و ملاقات، ملاقی داریم ملاقات داریم باید محاسبه بکنی، یک جایی هست که باید از آن ملاقا اجتناب بکنی از این ملاقیِ لازم نیست اجتناب بکنی، یک جا هست که از هردوی آن باید اجتناب بکنی ...
س: انصافاً مسأله این بود؟
ج: بله؟
س: انصافاً مسألهی ما این بود یا نه میگفتیم بعد تنجز العلم الاجمالی بین الملاقی و طرف ملاقا و طرف ملاقا حالا یک ملاقی با احد اطرافش .... پیش میآید حالا بحث کنیم این ملاقیِ که بهخاطر ملاقات میخواهد ... نه اینکه یک احدی آمده شهادت داده اول برای من که یا ثوب نجس است یا کأس نجس است بعداً من میفهمم این شهادتِ اشتباه بوده یا آن نجس بوده یا آن. انصافاً این بحث ما نبود، حرف ایشان کاملاً متین است میگوید حرف ما این بود که بعد اینکه تنجز .... طرف ملاقا آمد حالا ملاقی هم وجوب اجتناب دارد بهخاطر ملاقاتش با احد اطراف شبههی محصوره یا نه؟
ج: این بله، این ملاقی عنوان مشیر است یعنی ...
س: نه عنوان مشیر نیست، اینجا دقیقاً حیثش این است که بهخاطر ملاقات آیا واجب است یا نه؟ بحثی که آقایان کردند این است اصلاً ایشان بحث را برده جای دیگر. از یک جهتی قبلاً من بهخاطر شهادت شاهد تنجسی پیدا شده حالا من یک علم اجمالی ثانی پیدا میکنم بیایید محاسبه کنیم این فرض را، چرا؟ چون یک ملاقاتی این وسط رخ داده و ملاقا صدق کرده مشیراً. این را که بحث نمیکردیم که. اگر چه آقای آخوند میخواهد این را بگوید.
ج: حالا میخواستیم امروز کلام شیخنا الاستاد را مطرح کنیم و دیگر تمام بشود این مبحث ولی دیگر طول کشید. حالا انشاءالله کلام ایشان را هم جلسهی بعد عرض کنیم و دیگر این بحث تمام میشود وارد اقل و اکثر ارتباطی میشویم انشاءالله.