درس خارج اصول استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

95/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در اشکالات وجه اول از تقریب محقق خراسانی«ره» بود، وجه اول این بود که مراد از «فعلا» فعلیت است، پس معنای حدیث رفع این است که موارد محتمل الحرمه که علم به حرمت نسبت به آنها وجود ندارد فعلیت حرمت ندارند ولی انشاء حرمت آنها به قوت خود باقی است. محقق اصفهانی«ره» به این وجه اشکال کرد که جایی به حدیث رفع تمسک می شود که تکلیف نه به علم وجدانی و نه به علم تعبدی واصل نشده باشد در حالیکه در اینصورت اصلا فعلیتی وجود ندارد تا شارع بخواهد آن را بردارد پس این تقریب صحیح نمی باشد.

جوابی که دیروز دادیم این بود که برای مرحله سوم که فعلیت باشد دو تفسیر است؛ یک تفسیر همین تفسیر محقق اصفهانی«ره» است و آن اینکه حکمی که به داعی بعث و زجر جعل شده بعد از وصول، فعلیت پیدا می کند در اینصورت اشکال وارد است، اما طبق تفسیر دوم مبنی بر اینکه گفته شود فعلیت به معنای این است که اراده جدیه ای پشتوانه حکم قرار بگیرد در اینصورت معنای رفع این است که چنین اراده ای وجود ندارد بلکه شارع فقط کالبدی برای حکم خود قرار داده است البته در اینصورت رفع در حدیث اعم از رفع و دفع است به این معنا که مقتضی اراده کردن در اینجا وجود داشته ولی شارع آن را اراده نکرده است، حال طبق این تفسیر دوم اشکال وارد نمی شود.

جواب دوم به اشکال اول

این جواب طبق مبنایی است که خود محقق اصفهانی«ره» دارد و آن اینکه گاهی چیزی وجود ندارد و شارع می خواهد اخبار به عدم وجود آن نماید، اما شارع گاهی عدم چیزی را انشاء می کند به قصد فعلیت عدم، مثل اینکه عدم وجوب و یا عدم حرمت را انشاء نماید چنین انشائی عقلائی است و عرفیت دارد و لغو نیز نیست چون آثاری بر آن مترتب است مثلا در مانحن فیه عدم فعلیت در اثر این است که نه وجدانا آن حکم به ما رسیده و نه تعبدا به ما رسیده است و نه چیزی که در پرتو آن، حکم فعلیت پیدا می کند به ما رسیده است مثل وجوب احتیاط، اگر شارع در ظرف جهل ما بگوید:«احتط» در اینصورت وجوب یا حرمت واقعی را فعلی می کند، بنابراین عدم فعلیت واقعی تکوینی معلول عدم وصول آن حکم و نیز عدم وصول وجوب احتیاط است اما گاهی شارع می گوید من انشاء به عدم وجوب می کنم در اینصورت فایده اش این است که عدم فعلیت واقع، معلول عدم فعلیت احتیاط می شود، در نتیجه این روایت با انشاء عدم فعلیت احکام در شبهات حکمیه برائت را ثابت می کند.

اشکال دوم به وجه اول

قرینه ای بر وجه اول وجود ندارد یعنی قرینه ای بر این نیست که حدیث رفع در صدد رفع فعلیت تکوینی احکام است بلکه می توان همین مطلبی که در بالا ذکر گردید را بیان نمود و آن اینکه حدیث رفع انشاء به عدم فعلیت می کند.

اشکال سوم به وجه اول

طبق وجه اول باید مراد از «رفع» اعم از رفع و دفع باشد در حالیکه محقق اصفهانی«ره» می گوید نبود تکوینی ربطی به شارع بما هو شارع ندارد، و در این عدم ارتباط فرقی بین رفع و دفع نمی باشد بلکه در اینجا مراد از رفع این است که عدم فعلیت را انشاء می کند.

اشکال چهارم به وجه اول

این اشکال به اصل تقریب محقق خراسانی«ره» است و آن اینکه ایشان قرینه ای بر تقریب خویش اقامه نکرده است و چون احتمالات دیگری نیز طبق تقاریب دیگر در این حدیث وجود دارد به همین دلیل تقریب ایشان ثابت نمی شود.

وجه سوم از عبارت کفایه

محقق خراسانی«ره» در باب طرق و امارات و جمع بین حکم ظاهری و واقعی حرفی دارد که می گوید طرقی که در مقابل حکم واقعی وجود دارند مشتمل بر حکم واقعی فعلی من وجه است نه حکم فعلی مطلق، چون فعلیت حکم یک وقت من وجه است و آن وقتی است که شارع به داعی بعث در نفوس عباد، انشاء حکم می کند و یک وقت نیز فعلیت حکم مطلق می شود و آن در صورتی است که عباد امتثال نمایند و حکم شارع را به مقام انبعاث برسانند، در اینصورت انبعاث از ناحیه عباد مربوط به شارع بما هو شارع نیست بلکه مربوط به امور دیگری است که ربطی به شارع ندارد.

بنابراین طبق بیان محقق خراسانی«ره» وقتی امری از طرف شارع صادر می شود این حکم از جانب شارع فعلی می شود در اینصورت حکم در باب قانونگذاری از طرف شارع به فعلیت پیوسته است.

وجه سوم از عبارت محقق خراسانی«ره» که محقق اصفهانی«ره» آن را احتمال داده این است که حکمی که مجهول است فعلیت مطلقه آن برداشته شده است نه اینکه مطلق الفعلیه آن برداشته شده باشد، بنابراین مطلق فعلیت برای چنین حکمی ثابت است اما در ظرف شک و به حکم حدیث رفع، فعلیت مطلقه این حکم برداشته شده است

این معنا بر اساس آنچه که محقق خراسانی«ره» در کفایه در حکم طرق و امارات بیان کرده بیان گردید.

وجه اول از وجوه عبارت محقق خراسانی«ره» بر اساس آنچه که ایشان در تعلیقه بیان کرده آمده است و معنای دوم و سوم بر اساس آن چیزی است که در کفایه فرموده است و چون این وجه بنابر این کتاب است به همین دلیل نسبت به کلام در تعلیقه رجحان دارد.