درس خارج اصول استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

95/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /استدلال به کتاب

خلاصه مباحث گذشته:

تقاریب استدلال به آیه شریفه «قُلْ لاَ أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[1] بیان شد که عمده آنها سه تقریب بود، اما وجوهی از مناقشات بر این تقاریب وارد است که بیان می گردد:

اشکال به تقریب اول

در تقریب اول بیان شد که استبدالِ عدم وجود به عدم وجدان، دارای یک نکته می باشد و آن نکته، بیان و تعلیم این مطلب است که در مقام عمل، هر زمان حکمی را نیافتید مرخص هستید و می توانید به همان نیافتن اتکا کنید، اشکال به این بیان این است که این مطلب در صورتی درست است که ما نتوانیم نکته ی دیگری برای این استبدال تصور کنیم در حالی که هرکدام از بزرگان یک نکته ای را بیان کرده اند.

نکته اول

محقق خراسانی«ره» گفته است شاید این تعبیر به جهت رعایت ادب باشد، مثلا وقتی کسی با انسان مناظره می کند اگر انسان بگوید من نیافتم محترمانه است یعنی ممکن است شما راست بگویی و حق با شما باشد ولی من نیافتم، اما اگر گفته شود: نیست؛ معنایش این است که حتما تو اشتباه می کنی، بنابراین، این گونه بیان کردن علاوه بر اینکه مطلوب یعنی عدم صحت ادعایِ طرف مقابل را می رساند، احترام طرف مقابل را نیز حفظ می کند و لذا جدال و مناظره بالتی هی احسن می باشد؛

«لعلّ النّكتة في التّعبير به هو تلقين أن يجاد لهم بالّتي هي أحسن‌[2] ، فإنّ في التّعبير بعدم الوجدان من مراعاة الأدب، ما ليس في التّعبير بعدم الوجود، كما لا يخفى».[3]

نکته دوم

نکته دوم که برخی مثل محقق آشتیانی«ره» آن را ذکر کرده اند این است که این تعبیر برای لینت در کلام می باشد و در نتیجه طرف مقابل را برای پذیرش کلام آماده تر می کند؛«الآية في سورة الأنعام و إلقاء هذا التعبير إلى النبيّ صلى اللّه عليه و آله في مقام الردّ من جهة كونه أقرب إلى قبول طاعتهم».‌ [4]

نکته سوم

این تعبیر اقرب به پذیرش کلام می باشد چرا که هم واجد احترام است و هم واجد لینت است و هم اینکه موجب عیب پوشی از طرف مقابل می باشد علاوه بر اینکه سبب می شود طرف مقابل احساس کند که این کلام از روی دلسوزی و خیرخواهی است.

بنابر این با توجه به وجود این احتمالات، نمی توانیم احراز کنیم که سرّ و نکته تعبیر به «لا اجد» صرفا بیان این نکته است که عدم وجدان برای حکم به عدم وجود کافی می باشد.

قد یقال: این مطلب در صورتی درست که موجب اغراء به جهل نشود، یعنی ممکن است افراد فراوانی از این نوع تعبیر معنای اول یعنی ملازمه بین عدم و جدان و عدم وجود را برداشت کنند، بنابر این در چنین مواردی اگر معنای اول مراد نباشد استبدلال حسن نیست.

ممکن است در جواب این اشکال گفته شود: در چنین مواردی اغراء به جهل پیش نمی آید چرا که اغراء به جهل جایی است که کلام، همه مخاطبین را اشتباه بیاندازد اما اگر افرادی بر اثر سوء فهم چنین برداشتی را داشته باشند اشکال ندارد.

اشکال به تقریب دوم

در تقریب دوم محقق عراقی«ره» گفت از قاعده ظهور عناوین در موضوعیت، برداشت می کنیم که خود این عدم وجدان موضوعیت دارد، نه اینکه لوازم و ملزومات آن موضوعیت داشته باشد، بنابر این خود نیافتن، موضوع است برای حکم کردن به نبودن.

سپس خود محقق عراقی«ره» به این تقریب اشکال می کند که ظهور عناوین در موضوعیت بر اساس قاعده حکمت است، چنانچه مسئله اطلاق نیز از قاعده حکمت استفاده می شود، بنابر این همانطور که در اطلاق و تقیید، اگر متکلم، قیدی را بیان کند که غالبی است اصلا ظهور حالی برای متکلم منعقد نمی شود تا بگوییم قید مذکور احترازی است، در مانحن فیه نیز به همین شکل است یعنی وقتی فوائد دیگری برای این استبدال وجود دارد، دیگر منافاتی ندارد که متکلم موضوع اصلی را ذکر نکند و لوازم آن را ذکر کند، و چنانچه گذشت در محل بحث فوائد دیگری مثل احترام و لینت، نیز تصور دارد و لذا در آیه شریفه برای تحصیل آن اهداف، عوض اینکه موضوع اصلی ذکر شود استبدال صورت گرفته، بنابر این اگر چه حکمت اقتضا می کند که نفس موضوع گفته شود ولی در مواردی هم به مقتضای همین حکمت، باید ملازمات موضوع گفته شود نه خود موضوع.

بنابر این، باید به این نکته مهم توجه کنیم که قواعدِ مذکور در فقه، وحی منزل نمی باشند، بلکه باید اولا به علت آن قاعده توجه شود تا در تمام موارد، بررسی کنیم که آیا علت آن قاعده وجود دارد یا خیر.

اشکال به تقریب سوم

در تقریب سوم گفته شد چه اینکه عدم الوجدان کنایه از عدم الوجود باشد و چه کنایه نباشد بلکه خودش موضوعیت داشته باشد، علی ایّ حال دلالت بر برائت می کند، چرا که عدم الوجدان کنایه از عدم الوجود فی ما اوحی الیه است، نه عدم الوجود فی الواقع، بنابر این آیه شریفه می گوید وقتی شما دلیلی بر یک حکم نداشتید، مرخص در آن حکم می باشید.

اشکال تقریب سوم این است که عدم وحی شدن ملازم است با عدم وجود در واقع، چرا که حقیقت حکم عبارت است اعتبار و ابراز و تا ابراز نشود، اصلا حکمی محقق نمی شود بنابر این وقتی خداوند حتی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وحی نکرده باشد، اصلا حکمی وجود ندارد بنابر این ارتباطی با برائت ندارد؛ این مطلب بنابر مسلک محقق خوئی«ره» و قبل از ایشان محقق نهاوندی«ره» در تشریع الاصول می باشد.

جواب

این جواب بنابر مبنای ما در اصول، پذیرفته نیست چرا که حکم، متقوّم به ابراز نیست،و بحث در این موضوع مفصل است و حق این است که حقیقت حکم ایجاد معنا است در عالم اعتبار به وسیله یک ابزار خاص، و یک نحوه خلق است و خلق گاهی تکوینی است وگاهی اعتباری، ولی محقق اصفهانی«ره» می فرمایند حکم ایجاد است به وسیله لفظ، اما فرمایش ایشان نیز مرضیّ ما نیست.

 


[1] انعام، 145.
[2] ( 4)- المستفاد من قوله تعالى« و جاد لهم بالّتي هي أحسن». النّحل- 125.
[3] درر الفوائد، ص189.
[4] بحر الفوائد فى شرح الفرائد ( طبع جديد )، ج‌4، ص: 251.