1401/03/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب
بحث در حل این اشکال و مناقشه بود که اگر مراد از جملهی شریفهی «و انک کنت علی یقین من طهارک فشككت و لا تنقض الیقیقن بالشک، و لا ينبغي» یا «ولیس ینبغی لك أن تنقض اليقين بالشك» اگر مراد از این استصحاب باشد این تعلیل با معلل سازگار نیست، چون فرض این است که بعد از نماز یقین به نجاست پیدا کرده که این نماز با نجاست خوانده شده. پس اگر دست از طهارت بردارد نقض یقین به شک نکرده، نقض یقین به یقین کرده یا اگر نماز را اعاده بکند این بر اساس شک نیست بر اساس یقین به این است که نماز را با نجاست خوانده. بنابراین تعلیل با معلل سازگار نیست. حالا یا مجمل میشود یا باید گفت که پس از این علت قاعدهی شک ساری مقصود است نه مثلاً استصحاب. برای پاسخ از این شبهه وجوهی فرموده شده یا میتوان گفت. وجه اول این بود که این قیاس، قیاس مطویّ است که در قیاس مطویّ بخشی از قیاس در استدلال و دلیل بیان میشود، مابقی مقدر گرفته میشود که خود مخاطب برود دنبال آن یا اینکه ممکن است در ذهنش وجود داشته باشد و احتیاج نیست که تکرار بشود مثل مثالهایی که دیروز زدیم. گفتیم «اکرم زیداً لأنّه عالم» دیگر نمیگویند «لأنّه عالم و کل عالم یجب اکرامه»، آن «لأنّه یجب اکرامه» مفروض است در اذهان و امثال اینها که دیروز توضیح دادیم.
خب راه اول این بود که ما بگوییم آن مطویّ آن مقدمهی مقدره این است که طهارت کفایت، طهارت استصحابی یا استصحاب طهارت کفایت میکند برای صحت صلاة ولو بعداً کشف خلاف بشود. پس امام اینجوری میفرمایند کأنّ، چرا گفتم «لا تعید؟» برای اینکه تو استصحاب طهارت داشتی موقع ورود در نماز، هم قبل از نماز، هم در موقع ورود در نماز هم تا پایان نماز تو استصحاب طهارت داشتی و هر نمازی که با استصحاب طهارت خوانده بشود صحیح است واقعاً ولو کشف خلاف بشود بعداً، پس نماز تو صحیح است. این یک بیان که گفتیم این بیان را ذهب الیه المحقق خراسانی قدسسره. حالا این کبرای مطویّ را یا بگوییم تو استصحاب و هرکس با استصحاب نماز بخواند با استصحاب طهارت نماز بخواند نمازش واقعاً صحیح است؟ همین را فقط در کبری مأخوذ بداریم یا اعم از اینکه بگوییم تو استصحاب طهارت داشتی و هرکسی با استصحاب یا طهارت واقعی یا با استصحاب طهارت یا با خیال طهارت با هرچی نماز بخواهد نماز او صحیح است، این کلیتر بگیریم. حالا این دیگر علی اختلاف اینکه بعداً در فقه از ادله فقیه چه مقدار این کبری را بتواند استفاده کند، مضیق استفاده کند، موسع است استفاده کند و این یک راه است.
س: حاج آقا میتوانند بگویند کبرایش باشد هرکه با استصحاب بخواند نماز او محزی است.
ج: بله؟
س: هرکه با استصحاب نماز بخواند ...
ج: حالا میگویم حالا این یک راه است، باب اجتهاد مفتوح است، شما میتوانید وجوه دیگری را هم اضافه کنید. مثلاً این یک وجه است که محقق آخوند فرموده.
وجه دوم که اصلش به شریف العلماء نسبت داده شده که استاد شیخ انصاری رضوانالله علیه است و اتفاقاً در جوانی هم به رحمت خدا، سی و چند سالش شاید بوده ولی من نوابغ الاصول است، خیلی از این چیزها مهم اصولی ریشههایش از ایشان بوده. این ضوابط الاصول که مال قزوینی هست این گفته میشود تقریرات بحث شریف العلماء است یا لااقل اگر تقریرات به آن معنا نباشد متضمن مطالب شریف العلماء است. اخیراً هم یعنی دو سه سالی است شاید یکخرده بیشتر در مازندران یک کتاب سه جلدی نفائس الاصول گمان میکنم اسمش باشد چاپ شده، تقریرات بحث یا نوشتهی خود شریف العلماء است. خب برای کسانی که تاریخ اصول را میخواهند و اینکه سیر تاریخی مباحث را هم دنبال کنند آن کتاب خوبی است، یعنی آن هم یکی از منابع، منبع خوبی است. که این فکرها چهجوری تا به اینجا رسیده مثلاً، سیر تاریخیاش میخواهیم ببینیم.
راه دوم این است که اینجور گفته بشود که تو استصحاب طهارت داشتی عند الدخول فی الصلاة و حین الصلاة. پس بنابراین تو امر ظاهری به نماز داشتی و امر ظاهری، امتثال امر ظاهری موجب اجزاء و کفایت است ولو بعداً کشف خلاف بشود. بنابراین نماز تو صحیح است و اعاده ندارد. پس آن مقدر اینها است. امام میفرماید تو استصحاب داشتی استصحاب طهارت داشتی موقع دخول در صلاة و حین الصلاة. این استصحاب یوجب و یستلزم که تو امر ظاهریِ به نماز داشته باشی. حالا چرایی این مختلف است، یکوقت گفته میشود اصلاً دلیل استصحاب دارد تنزیل میکند میگوید «لا تنقض» یعنی آن آثار را مترتب بکن، اگر طاهر بودی چطور گفته میشد یجوز الدخول فی الصلاة، صلاتک الصحیحة، الان خود این معنایش همین است، نه آن را نشکن یعنی این آثار را بار کن. پس از خود این استصحاب، تو استصحاب طهارت داشتی این استصحاب طهارت یوجب إما به این بیان یا به بیان دیگری که موضوع درست میشود بعد آن مطلقات بر تو تطبیق میشود که حضرت امام آنجوری میفرمایند در کلماتشان. حالا علیایحال به اینهایش کاری نداریم یعنی نه کار نداریم یعنی اینها را مفروق میگیریم، اینها دیگر هرکی هر چیزیاش جای خودش باید بحث بشود. پس بنابراین آن استدلالی که اینجا و تعلیلی که این جا گفته میشود این است که تو استصحاب داشتی پس درنتیجه این استصحاب امر ظاهری به ورود در نماز و خواندن نماز داشتی و این امر ظاهری را امتثال کردی، خواندی دیگر و امتثال امر ظاهری مجزی است أو الامر الواقعی. پس در اینجا ما قائل به قول دوم، میگوید ما نمیگوییم شرط صلاة اعم است از طهارت واقعی و استصحابی یا احراز طهارت، اینها میگوییم نه، میگوییم شرط نماز همان طهارت واقعی است. مأمورٌبه واقعی شما این است که «مثّل الطهارة الواقعیة» اما امتثال امر ظاهری مجزی از آن است...
س: شارع میتواند توی این دست ببرد؟
ج: حالا تا ببینیم.
این مجزی از آن است. خب این هم به خدمت شما عرض شود یک راه دیگری است که افاده الشریف العلماء قدسسره. مرحوم شیخ انصاری آن را به عنوان تخیّل ذکر میکند که بعضیها تخیل کردند ولی بزرگانی هم مثل محقق خوئی اصلاً راه حل را همین قرار دادند که اجزاء است و خود این روایت دلیل بر اجزاء میشود، خود همین روایت، همین روایت صحیحهی زراره دلیل بر اجزاء میشود میخواهد این را بگوید. پس آن راه اول این راه ثانی.
محقق خوئی قدسسره در مصباح الاصول فرموده است که ولو بزرگانی مثل آقای آخوند یا مثل محقق نائینی و خب بزرگان دیگر خیال کردند اینها دوتا راه است، آن اولی و این دومی دو راه است، اولی میگوید کبرای مطویاش این است که شما شرط واقعی نماز را داری، چون شرط واقعی نماز توسعه دارد، هم طه
ارت واقعی است، هم استصحاب طهارت است، هم طهارت محرزه است مثلاً، یک شرط نماز این است پس تو واقعاً نمازت واجد شرط بوده و درست است. آن راه اول این را میگفت. راه دوم میگوید نه طهارت واقعی شرط است ولی من میگویم که امتثال امر ظاهری مجزی از آن است ولی توسعهای درواقع نمیدهم، میگویم این مجزی از آن است. مثل این که مثلاً کسی بگوید فرض کنید بگوید نماز مشروط به وضو است یا غسل، شرطش همین است نه اعم از وضو و غسل و تیمم، نه، نماز مشروط به غسل یا وضو است، اما در مواردی که شرایط تیمم بهوجود میآید این امر ظاهری است که مجزی از آن است، اینجا اینجوری میگوید.
آقای خوئی قدسسره در مصباح الاصول فرموده، همانجور که حالا ایشان میخواست کأنّ بفرماید آقای خوئی میفرماید این نمیشود، این دومی بدون فرض اولی نمیشود، یعنی نمیشود بگوییم طهارت واقعی شرط است بعد شارع بیاید بگوید حالا با اینکه تو آن شرطِ را نداشتی آمدی با استصحاب طهارت نماز خواندی و واقعاً نجس بودی و آن شرط واقعی را نداشتی من میگویم این مجزی از آن است، این ممکن نیست. پس کسی که میخواهد این اجزاءِ را بگوید لا محال باید در آنجا توسعه قائل باشد. آنجا را ضیق بگیری بیایی اینجا بگویی این مجزی از آن است این لا یمکن. بنابراین کسانی که از راه دوم رفتن درحقیقت همان راه اول هم باید همان راه اول را قبول کرده باشند و این اختلاف در تعبیر است. و الا لبّش نمیشود با هم اختلاف داشته باشند، اگر آن را نگویی نمیشود این را گفت ...
س: حتی اگر قابل تدارک نباشد؟
ج: بله؟
س: یعنی جهت اجزائی باشد که قابل تدارک نیست نه جهت این باشد که، بله اگر جهت این باشد که همان را استیفا میکند این قابل فرض نیست، چون طهارتِ واقعی است ولی اگر جهتش این باشد که این قابل استیفا نیست لذا میگوید مجزی است، یعنی بعدش این مقدار ...
ج: نه خب شما حالا فعلاً من، میگوید که چی؟ مجزی نیست، نه، آن را که نتوانستی یعنی قابل تدارک نیست دیگر، آن را نتوانستی انجام بدهی، این هم که دیگر هیچی، اینکه نماز درستی نمیشود که، نمیگوید این نماز صحیح است، دیگر قابل تدارک نیست دیگر هیچی.
س: یعنی بعضی مصلحت را میآورد؟
ج: نه ....
این فرمایش آقای خوئی است قدسسره. این هم عبارت ایشان هم در اینجا عرض بکنم تا بعد ببینیم که، فرموده است که «كلّ ذلك لا يخلو من الإشكال، لأنّ معنى دلالة الأمر الظاهري على الإجزاء هو كون الشرط أعمّ من الطهارة الواقعية و الظاهرية» اگر میگویی اجزاء دارد باید بگویی آن شرط اعم است، نمیشود آن شرط را مضیق قرار بدهی، فقی بگویی طهارت واقعی و در عین حال بگویی که اجزاء است، این نمیشود. «بل اختلاف بينهما في مجرّد التعبير» آنکه آخوند فرموده و آنکه شریف العلماء مثلاً قبل فرموده این اختلاف در تعبیر است و الا حرف شریف العلماء هم برمیگردد به حرف آخوند، حرف آخوند هم برمیگردد به حرف شریف العلماء که بله اعم است پس تو اینکه آوردی مجزی است، چرا؟ بهخاطر اینکه عین مأمورٌبه را برداشتی آوردی دیگر، اتیان به فرد مأمورٌبه مجزی از آن است دیگر. «و ذلك» حالا چرا این حرف را میزنیم؟ «و ذلک لأنّ الإتيان بالمأمور به بالأمر الظاهري مقتضٍ للإجزاء عن الأمر ما دام الشكّ موجوداً بلا إشكال. و أمّا بعد زوال الشكّ و كشف الخلاف فلا معنى للإجزاء» ای کاش این قسمت را نمیفرمودند، احتیاجی به آن نبود. میگویند این اجزاء را شما کجا میخواهی بگویی؟ این اتیان به این نماز مجزی از چه چیزی است؟ از امر ظاهری بعد از نماز؟ یعنی الان که کشف خلاف برای تو شده؟ از این میخواهی بگویی؟ الان که امر ظاهری وجود ندارد که، چون کشف خلاف شده، الان میدانی نجس است، الان که شارع نمیگوید صلّ با این. پس اینجا که ما امر ظاهری نداریم که تا بگویی این مجزی از آن است «لان الأمر الظاهري حينئذ منتفٍ بانتفاء موضوعه و هو الشك، فليس هنا أمر ظاهري حتى نقول بالإجزاء عنه أو بعدمه» سالبه بانتفاء موضوع است، حالا «فان قلنا» از اینجایش «فان قلنا بالإجزاء عن الأمر الواقعي فمعناه كون الشرط أعم من الطهارة الواقعية و الظاهرية» معنای اجزاء از آن یعنی اتیان به این مأمورٌبه به امر ظاهری اجزاءاش از آن معنایش این است که آن پس اعم است، و الا اگر اعم نباشد چهجوری مجزی از آن میشود؟ «فمعنای کون الشرط أعم من الطهارة الواقعیة و الظاهریة لأنّه لو كان الشرط هو الواقعي فقط، لا يعقل الإجزاء عنه بشيء آخر، فمن صلّى إلى جهة لقيام البيّنة على أنّها هي القبلة» حالا اینجا یک کسی وارد شد توی این مدرسه خبر ندارد حالا قبله کدام طرف است، میپرسد آقا قبله کدام طرف است؟ میگویی آن طرف، این درست پشت به قبله نماز میخواند. بعد کشف خلاف میشود و میدانیم شارع شرط صحت نماز را چی قرار داده؟ استقبال القبله قرار داده. آنوقت اینجا میتوانیم بگوییم که بله نماز شما کافی است؟ توی حرم حضرت رضا(ع) یک طلبهای را دیدم پشت به قبله رو به ضریح ایستاده نماز میخواند. پشت به قبله رو به ضریح ؟؟؟ خلاصه نشد قانعاش بکنم. میگوید در روایت هست که قبر امام را قبلهی خودتان قرار بدهید. خب قبلهی خودتان قرار بدهید فقهاء معنا کردند به قرینهی روایات دیگر، نه اینکه اینجا نماز، قبر امام میشود قبله؛ یعنی یکجوری نماز نخوانید که قبر پشت سرتان قرار بگیرد، بروید آنطرف که امام روبرویتان باشد مثلاً. حالا این توی پرانتز بود واردش نشویم که ...
«لأنه لو كان الشرط هو الواقعي فقط، لا يعقل الاجزاء عنه بشيء آخر، فمن صلى إلى جهة لقيام البينة على أنها القبلة، ثم انكشف بعد الصلاة كون القبلة في جهة اخرى، فمعنى إجزاء هذه الصلاة التي بها إلى غير الجبهة عن الصلاة إلى جهة القبلة كون الشرط هو الأعم من القبلة الواقعية و الظاهرية الثابتة بالبيّنة، لأنّه لا معنى للقول بأنّ الشرط هو القبلة الواقعية و تجزي عنها جهة اخرى.» اگر واقعاً یک روایتی آمد گفت اگر بینه به شما گفت قبله آنجا است و نماز خواندی ما از این کشف میکنیم که پیش شارع پس بنابراین آنکه شرط است عبارت است از جامع بین قبلهی واقعی و آنکه قام علیه البیّنه، واقعاً شرط این است نه شرط این است لیس الا ولی حالا چون شما اینجا خواندی میگوییم کفایت میکند، این نمیشود آقای خوئی میگوید. پس بنابراین قائل به اجزاء هم باید حرف آخوند را بزند بگوید اعم است. وقتی گفت اعم است البته دیگر حالا این تتمهی کلام که این مجزی از آن است دیگر کلامٌ زائدٌ دیگر؛ دیگر معلوم است وقتی مصداق مأمورٌبه را آوردی، شرط را آوردی خب دیگر چی هست؟ خب معلوم است که مجزی است دیگر کفایت میکند دیگر. این فرمایش ایشان.
«فظهر أنّ إشكال صاحب الكفاية» بر آخوند درست نیست، حرف آقای نائینی هم که فرموده، چون آقای نائینی فرموده این راه اول و دوم علی سبیل منع الخلو هردو آن درست است، حالا میگوید او را بگو یا دومی را بگو؛ ایشان میگوید نه، دوتا نیست که ما بگوییم علی سبیل منع الخلو هردو درست است. این فرمایش ایشان.
شیخنا الاستاد قدسسره در تسدید الاصول جواب دادند از آقای خوئی به این که نه، فرمودند که «بأن لازم توسعة الشرط واقعاً قيام المصلحة التامّة بالأعمّ، و إجزاء الأمر الظاهري مناف له» میفرماید که اگر شما بیایید بگویید توسعه را بگویید معنایش این است که آن مصلحت ملزمهی واقعیه فقط قائم به اعم است دیگر، نه فقط مال مثلاً در قبله فقط مال استقبال خود قبله باشد یا در بحث ما قائم به اعم از طهارت واقعیه و استصحاب طهارت یا طهارت محرزهی بالاستصحاب است، مال اعم است، اگر شرط واقعیه اینجوری است پس یعنی مصلحت به همه است. آنوقت بعد چه معنا دارد بگویید امر ظاهری؟ دیگر همهاش امر واقعی است دیگر. این اصلاً منافات دارد با این که فرض امر ظاهری دیگر بکنیم، امر ظاهری دیگر نیست همهاش مثل هم است. خب حال که، پس بنابراین باید گفت که چی؟ «بل مآله إلى الاكتفاء بالناقص مكان التامّ و لو لأجل التحرّز عن مفسدة في إيجاب الإعادة» البته جای این بحث تفصیلاً در بحث اجزاء است، آنجاها اینها آنجاها بیان شده، این هم یک اشارهای تقریباً به بعض مطالب آنجا میشود. اینجا اجزاء است یعنی چی؟ این مجزی است. یک راهش این است که گفته بشود که این هم یک مصلحتی دارد اما ناقص است و چون دیگر قابل تدارک نیست بعد از اینکه تو این را خواندی، فلذا شارع میگوید اعاده نکن. در باب صوم هست کسی که یک شهر رمضان را روزه نگیرد مسافرت برود فلان، بعداً هم قضا کند آنکه از دستش رفته هرگز به دستش نمیآید ولو این هم مصلحت ملزمه دارد، اما آن یک مصلحت ملزمهی آکدهای است که با این قضا ولو این هم مصلحت ملزمه دارد و واجب است قضا، ولی دیگر آن بهدستش نمیآید. حالا اینجا اولاً شارع میگوید باید چکار کنی؟ چون آن مصلحت مهمهای داره، میگوید طهارت واقعیه، به او امر میکند ولی میگوید اگر شما نسیاناً یا به استصحاب یا به یک عذری، به یک چیزی یک جوری شد آمدی با نجاست نماز خواندی اینجا دیگر اعاده ندارد، چرا؟ برای خاطر اینکه این امر ظاهریه مجزیِ از آن است، چرا مجزی از آن است؟ چون دیگر این دارای مصحلتی است خودش و درست است و دیگر نمیشود او را تدارک کرد. مثل اینکه مثال میزنند مثلاً در همین بحث اجزاء؛ مثلاً میگویند آقا، دوتا قرص مثلاً داریم، این دوتا قرصها برای فلان درد خوب است. اما اگر این قرص الف و قرص ب، قرص ب بهتر از قرص الف است، خیلی مفیدتر است. مثلاً زودتر معالجه میکند. قلع ماده میکند به جوری که دیگه عود نکند ولی الف اینجوری نیست. ولی اگر الف را خوردی ولو سهواً، دیگه این ب را نمیشود بخوری، دیگه زمینه اینکه این کارآمدی داشته باشد ندارد. میگوید خب، حالا که الف را خوردی دیگه مجزی است دیگه، دیگه باء را دیگه نمیگویم برو بخور.
س: یا قابل تدارک است به خاطر مانعیت حرج مزاحم دارد و شارع ...
ج: یا این چیزها دیگه، اینها که حالا ایشان یکیاش را اشاره کرده دیگه، پس بنابراین این مبنی بر بحث اجزاء است که ما آنجا تصویر میتوانیم بکنیم و این فرمایش که اگر اعم نشد اجزاء قابل تصویر نیست کما ذهب الیه سید الخوئی قدس سره نه، میگوییم قابل تصویر است. و لازم نیست به آن برگردد پس میتوانیم بگوییم آنکه شرط واقعی است و اولی است طهارت واقعیه است. حالا اگر یک جایی نَسِیَ، کذا، استصحاب داشت فلان، حالا اینجا شارع میگوید دیگه اعاده نمیخواهد و این مجزی از آن میَشود و این مجزی قابل تصور عقلی هست و مشکلی ندارد که از عبارت ایشان میگوییم، میگوییم قابل تصور نیست، این نمیشود، ؟؟ میشود. خب این راه دوم.
س: کسانی که قائل به این هستند که در شرط ؟؟ هست، اینها را اگر در عرض هم ببینند فرمایش صاحب ؟؟ درست است. که یعنی وقتی من بیایم یک چیزی را به نام طهارت ظاهریه در عرض طهارت واقعیه قرار بدهم معنایش این است که همان مصلحتی که استیفاء؟؟ آن ؟؟ طهارت واقعیه است همان را میتوانیم ...
ج: که آخوند همین را میگوید.
س: شاید آقای آخوند یا بقیه علما آن را بگویند، بگویند علی سبیل الترتب شرط واقعی است. یعنی چی؟ یعنی اینها نمیگویند که اگر تو میتوانستی مثلاً ...
ج: آن هم بگویند باز حکم ظاهری نمیشود. علی سبیل الترتب شد دیگه، به حکم ظاهری نمیشود که ...
س: نه، نه، عرض این است. یعنی وقتی، در مقام وقتی شما توّهم و تخیّل طهارت داشتی یا ...، اینجا یعنی چی؟ یعنی دست تو کوتاه است از ؟؟طهارت واقعی است.
ج: باشه، باشه، باشه، فرق نمیکند.
س: خب همین، اصلاً مقام ...
ج: نه دیگه، حکم ظاهری نیست. علی سبیل الترتب است دیگه، حکم ظاهری که نیست. یعنی آنکه ...
س: چرا حکم ظاهری؟؟ شک است. ؟؟
ج: یعنی اگر آن از تو فوت شد این، این فوت شد این، حکم ظاهری نمیَشود.
س: چرا نمیشود؟ شک است دیگه ...
ج: نه، شک در طهارت داشته ...
س: ترتب؟؟
ج: عجیب است واقعا!
س: ترتب منظورم این است حاج آقا ...
ج: شک در طهارت داشته اما نسبت به صلاة شرطش چیه؟ حالا شما بگو علی سبیل الترتب است، خب باشد.
س: خب شرط واقعی میشود آنوقت.
ج: میدانم. پس شرط واقعی را دارد دیگه، پس اجزاء یعنی چی؟ پس دیگه اجزاء حکم ظاهری از واقعی دیگه یعنی چی؟
س: تعبیر غلط ...
ج: همین یکی است دیگه. خب این هم راه دوم.
راه سوم: راه سوم این است که از کلام محقق سیستانی برداشت میَشود. حالا کلام ایشان بحسب آنکه در تقریر است حالا یک مقداری یک تشویش امایی در آن وجود دارد حالا، حالا کسانی که مراجعه کنند به آنجا، ولی اینجور که من تقریر میکنم فرمایش ایشان را؛ یعنی من احتمال میدهم مقصود این بوده، اینجور میخواستند بفرمایند که آن مقدّر در اینجا قاعده لاتعاد است. لا تعاد الصلاة الا من خمس و طهارت خبثیه جزء آن پنجتا نیست. طهارت حدثیه جزء آن پنجتا است ولی طهارت خبثیه جزء آن پنجتا نیست. پس مشمول لاتعاد میشود. و مفاد حدیث لاتعاد این است که هر کسی غیر از این پنجتا را نسیاناً یا بحجة من الحجج الشرعیه ترک کرد، این نمازش درست است، باطل نیست. خب یکی از دوستان به همین دلیل این روایت میگفت این زحمتی که آقایان میکشند، نماز عوامی که نمازهایشان، قرائتهایشان نادرست است میخواهند درست کنند این زحمت بیجایی است. چرا؟ برای اینکه نماز اینها واقعاً درست است. «لاتعاد الصلاة الی من خمس»، بهخصوص اگر اینها جاهل قاصر باشند. العمت میگویند مثلاً، یا چی، پدر آدم در میآید گاهی میخواهد درست کند اینهایی که در حج و اینها کار میکنند خیلی ...، میگوید نه، نمازش واقعاً درست است، لازم نیست. حالا، حالا فرمایش محقق سیستانی دام ظله این میشود که شما استصحاب داشتی، پس حجت بر ترک صلاة با طهارت واقعی داشتی. چون حجت بر او داشتی پس مشمول لاتعاد میشدی، چون لاتعاد مختص به نسیان نیست. بلکه اعم از نسیان و بقیه عذرهایی است که انسان به او استناد کرده مثل همین استصحاب که اینجا بوده، پس بنابراین کبرای مطویّ و آن مقدمات مطویّه در اینجا، این که شما لاتعاد داری، حالا تصویر لاتعاد چه میشود، شاید خدا شرط قرار نداده اصلاً، برای اینجور آدمها آن را شرط قرار نداده، نه شرط اعم است که در راه اول گفته میشود، نه اینکه تو یک حکم ظاهری داری، امتثال حکم ظاهری مجزی از واقعی است. نه، بلکه به خاطر اینکه تو مشمول لاتعاد هستی، شارع فرموده در این موارد لاتعاد الصلاة، ما بفهمیم یا نفهمیم وجه واقعیاش هم چیه، کار نداریم. شارع دارد میگوید لاتعاد الصلاة در اینجا. پس و إن قلت که در اینجا آخه این یک مقدمات مطویّه باید یک مقدماتی باشد که بالاخره مأنوس به ذهن باشد یا بشود...، که دیروز جوابش را دادیم، گفتیم نه، برای امثال زراره و اینها این لازم نیست. یا به خاطر اینکه اولاً آنها میدانستند چون حدیث لاتعاد هم شاید راوی آن زراره باشد یا شبیه او را جاهای دیگر روایت کرده، و یا به خاطر این است که اینها طلاب مدرسه بودند، طلبه بودند، سؤال میکردند فلذا همینجا دیدید که إن قلت و قلت و قلت کرده، امام یک چیزی میفرمایند؛ خب این میبیند با اینکه تمام نمیشود که، با این استصحابِ که تمام نمیشود کار، بعد دنبال میکند و این بهتر آنوقت مطالب در نفسش میماند و همینطور توضیحاتی که دیروز عرض کردیم. پس این هم یک راه حلی است که ایشان فرمودهاند که چون لاتعاد مختص به صورت نسیان نیست «بل بأیّ حجةٍ من الحجج و بأیّ عذر من الأعذار لو اخل بالسنن لم یکن به بأس بالسنن»...
س: اینکه میگوید استصحاب عقلایی دیدند ...
ج: بله؟
س: استصحاب تعبدی ندیدند اینجا، استصحاب عقلایی ...
ج: نه، استصحاب تعبدی هم هست. اما شما چیه؟ شما یعنی موقع دخول در نماز استصحاب داشتی، استصحاب طهارت داشتی، حین نماز هم استصحاب طهارت داشتی، پس بنابراین شما مستنداً به یک حجت شرعی که استصحاب باشد اخلال کردی به طهارت، درست؟ اخلال به طهارت تو براساس این بود و کسی که اخلال بکند به سنن که سنن یعنی آنهایی که فرضهالله نیست، آن پنجتا نیست. کسی که اخلال بالسنن بکند براساس حجت شرعیه، این دیگه نمازش درست است واقعاً، فلذا ما از این خیلی جاها میتوانیم استفاده کنیم. مثلاً یک کسی یک مجتهدی مدتها یک فتوایی داشته توی نماز، عمل کرده، بعد فهمید این باطل است. ولی آن ترکهایی که کرده براساس حجت بوده، اجتهاد قبلش بوده که تقصیری در او نکرده، استفراغ وسع کرده، درست دقت کرده، به این نتیجه رسیده بوده، حالا که فهمید میگوید لاتعاد، مقلدینش هم همینجور، یا باز مقلد یک مرجعی بود، به رحمت خدا رفت، حالا باقی بر او نبود یا تقلید از کسی کرد، آنکه حی است که الان باید به او مراجعه کند میگوید بقاء بر تقلید میت جایز نیست مثلاً، باید عدول کنی. یا نه، این حالا دیگه دید این اعلم از او است که باید از این تقلید بکند، حالا این یک فتوایی دارد که میفهمد میگوید نه، در نماز اینکار را باید بکنی که آن نمازهای قبلی خراب میشود. آن نمازهای قبلی خراب، براساس این آن شرط واقعی را ندارد.
س: در مستثنیات قائلید آنوقت؟
ج: حالا میگوید...، نه، چون مستثنیات هم نباشد، حالا دیگه غیر از مستثنیات ...
س: ؟؟
ج: نه، آن نه، آن حالا مشکل است مگر از یک راه دیگه، از راه لاتعاد نمیشود درست ..، مگر یک راه دیگری برویم. آن ...
س: میخواهم بگویم مستثنیات خب اینجوری است دیگه، چون خود این پنجتا هم ...
ج: نه عرض میکنم. غیر از مستثنیاتش آن در بقیه، خب در بقیه به چی درست میکنیم؟ خب میگوید آقا، نمازهای قبلیات که بر طبق فتوای مجتهد قبل خواندی چون براساس اعضاء، بر حجج شرعیه ترک کردی آنها را، اشکالی ندارد. آن چون براساس حجت شرعیه ترک کردی. مثلاً این مرحوم آقای روحانی احتیاط واجب میکرد که باید این تکبیرات را بگویی، میخواهی رکوع بروی الله اکبر، میخواهی سجده بروی الله اکبر، سجده بلند میشوی الله اکبر، دوباره به سجده میخواهی بروی الله اکبر، روایت داریم. روایت معتبر داریم و مرخص هم ندارد. ایشان براساس اینکه این روایت دارد، مرخص هم ندارد خب احتیاط واجب میکرد. چون آنهایی که میگویند اشکالی ندارد میگویند این لو کان لبانٌ، معلوم میشود واجب نیست و الا لظهر و بان مثلاً ...، خب یک کسی میگوید حالا بعد. یا ارغام انف خب دلیل داریم، مرخص هم در روایت نداریم. حالا این آقا مدتها عمل کرده به فتوای کسی که میگوید نه، این تکبیرها لازم نبوده یا ارغام نکرده، حالا هم خودش مجتهد شده، میگوید هم ارغام انف لازم است هم تکبیرها لازم است. یا از آن مجتهدی که از او تقلید میکرد مات رحمهالله، الان از این آقا حی دارد تقلید میکند که این میگوید نه، اینها هم لازم است. اما همین حی به آن آقا میگوید چی؟ میگوید شما آن قبلیها را با حجج شرعیه ترک کردی ...
س: این لاتعاد نمیخواهد دیگه ...
ج: با حجج شرعیه ترک ...، چرا لاتعاد نمیخواهد؟ نمازش باطل بوده، خب نمیخواهد یعنی چی؟
س: اجزاء معنیاش همین است.
ج: بله؟
س: معنی اجزاء همین است، معنی حجت شرعیه که مجزی است یعنی ...
ج: نه، ما بحث اجزاء احتیاج نداریم. به همین لاتعاد داریم تمسک میکنیم. میگوییم اصلاً کسی منکر اجزاء شد، میگوید به لاتعاد تمسک میکنیم. آن یک راه دیگری است.
س: این آقا طبق حجیت استصحاب که؟؟ یعنی حجت داشتن فرع بر این است که این آقای مصلی علم داشته باشد به اینکه آقا، من اینجا استصحاب دارم ...
ج: خب امام دارد یادش میدهد. امام میگوید تو استصحاب داشتی دیگه ...
س: خب نه، اینکه علم نداشته به حجیت استصحاب، یعنی مثلاً ؟؟
ج: حالا دارد یادش ...، این گفتم آن یک اشکال دیگری است. آنکه دیروز عرض کردم. آن حالا یک اشکالی است. لأنک کنت علی کذا، آن اشکال دیگری است.
س: یک حالت دوری میشود ...
ج: آره، نه، این اشکال ...، دور نمیشود. این فعلاً حضرت دارد با استصحاب میخواهد بگوید درست است. حالا اینجا صحبت سر این است که این اشکال که او نمیدانسته علی کل التقادیر وارد است. هر چی معنا بکنی این هست. پس این هم یک راه.
راه چهارم:
س: حاج آقا این ؟؟راه شبهه دارد. این است که ...
ج: شبههاش چیه؟
س: توی همین رضایت ؟؟ فرض نسیان را نگرفته ؟؟آن اولی ...
ج: بله، احسنتم! آن را جواب داده ایشان. اینکه قابل تخصیص است. این لاتعاد که قابل تخصیص است. در دو سؤال قبل یکی نسیان بوده، یکی علم اجمالی بوده، در آن دو صورت حضرت فرموده اعاده بکن. چرا؟ برای اینکه آن صورتی که علم اجمالی داشتی خب علم داشتی دیگه، لاتعاد ندارد. آن صورتی که نسیان کردی، ایشان میفرماید آن تخصیص میخورد اینجا، شبیه آنچه که در بعض روایات حج وارد شده که فرموده اگر فلان کار را کردی این حج تو صحیح است ولی باید اعاده کنی، چرا؟ عقوبةً لنسیانک، چرا حواست را درست جمع نکردی که فراموش نکنی؟ روایت داریم که ایشان آورده حالا، مراجعه کنید دیگه من نمیخواستم طولانی بشود اینها را عرض بکنم. ایشان میفرماید شبیه آنجا است. اینجا اگر امام فرموده اگر فهمیده بودی لباس تو نجس است، بعد روی فراموشی نرفتی بشوئی و با آن نماز خواندی، اینجا میگوید اعاده کن، و الا لاتعاد را اینجا نمیگویم. چرا؟ عقوبةً، مگر نفهمیدی؟ فوراً میرفتی آبش میکشیدی که نکند یادم برود. پس اینجا عقوبةً هست. توجه داشتن به این جهت. خب اینجور هم از آن تخلص کردند و جواب دادند.
س:تخصیص اگر منفصل بود خوب بود اما اگر توی روایت ...
س: نمایی از تخصیص دارد.
ج: نه، خیلی عالی است دیگه ...
س: امر دائر است، توی خود روایت امر دائر این است که کبرا لاتعاد ...
ج: دیگه دائر نیست.
س: کبرا لاتعاد نباشد یک چیز دیگه باشد یا کبرا لاتعاد ؟؟
ج: کبرا که لاتعاد است دیگه، نمیشود چیز دیگه نباشد که ...، خب دیگه هستش که، لاتعاد که اینجا هست، اطلاق دارد. این لاتعادِ هست، آن صورت قبلی معلوم میشود مخصص است. باعث میشود که اطلاق نداشته باشد نسبت به او، حالا چرا ندارد نسبت به او؟ وجه آن لعل این باشد.
راه آخر:
س: جدای از تخصیص ...
ج: راه آخر:
س: لاتعاد ؟؟
ج: بله؟ بعد این آقای شیرمهد الان اشکال نکند وقت گذشته، من میخواستم این راه آخر هم بگویم یا نه ...
س: (متفرقه)
ج: و اما راه آخر، این سوم بود دیگه، راه چهارم: راه چهارم این هست که یک خرده حالا طولانی است ولی...، ایشان میفرماید ما از روایت عمار که فرموده است (عمار ساباطی) «كلّ شيءٍ نظيف حتّى تعلم أنّه قذر فاذا علمت فقد قذر، و ما لم تعلم فليس عليك شیء» این روایت عمار است. ما از این روایت عمار این استفاده را کردیم و استظهار کردیم که هر چیزی که معلوم النجاسة نباشد و حجت بر نجاستش هم نداشته باشیم، این نُزّل منزلة الطاهر، چون فرموده: «كلّ شيء نظيف» تا بدانی که قذر است. پس تا وقتی نمیدانی قذر است که معلوم نیست بر تو، یا ما نگفتیم بگو قذر است که حجت بر قذر است. تا وقتی اینجوری نیست این نظیف است. نُزّل منزلة النظیف و الطاهر، پس آثار طهارت بر آن بار میشود. بله، یک چندتا اثر هست که به ادله دیگه فهمیدیم این بار نمیشود. مثلاً اگر درواقع دست من با او ملاقات کرده و بعد فهمیدم نمیگویم این دست پاک است. ملاقیات او که الان...، آن را نمیگوییم پاک، اما تمام آثار دیگر مترتب میشود. پس یک کبرایی اینجا پیدا کردیم. این مطویّ در حدیث ما ممکن است همین کبراِ باشد. امام میفرماید چی؟ امام میفرماید تو که استصحاب طهارت داشتی، پس این نجاستی که توی حال نماز داشتی، این نجاست که معلوم برای تو نبوده که، استصحاب؛ این نجاست برای تو معلوم نبوده، حجت هم بر آن نداشتی، چون تو استصحاب طهارت داشتی. بنابراین اعاده لازم نیست بکنی چون تو استصحاب طهارت داشتی، استصحاب طهارت داشتن معنایش این است که نه علم به نجاست داشتی نه حجت بر نجاست داشتی ...
س: اگر نبود حجت بر نجاست داشتم؟
ج: بله؟
س: اگر استصحاب نبود حجت بر نجاست داشتم؟
ج: بالاخره این شاهد هست یا نیست؟ نه، آن هم نداشتم، علم نداشتم بله ...
س: نه، حجت هم نداشتم.
ج: ولی نه، شک داشتم. باید شارع بگوید پاکیاش ...
س: شکی بود که مجوز نداشت.
ج: نمیدانم مجوز، بله، ولی الان تو حجت بر نجاست نداشتی و ما از این روایت استفاده کردیم که تو وقتی که علم به نجاست نداشته باشی، هر چیزی که معلوم النجاسة بر تو نباشد، القائم علی نجاسته هم الحجه نباشد آن نزّل منزلة الطاهر در شرع ...
س: یعنی این را باید توسعه بدهیم یک مقداری دیگه؟
ج: دیگه توسعه نیست. نه، این ...
س: چون اگر استصحاب جاری هم نشود باز حجت بر نجاست نداریم بلکه شکی داریم که مجوز ...
ج: علم نداری دیگه، علم هم نداری.
س: نه، این علم به نجاست است ...
ج: نه، علم نداری دیگه ...
س: ؟؟ نباشد.
ج: نه، میدانم، هر چیزی که علم به نجاستش نداری و حجت بر نجاستش هم نیست فلذا اینجا اگر حضرت استصحاب هم نمیفرمود، چون خود ایشان هم توی این ...
س: همین را میخواهم عرض کنم.
ج: توی این گرفتاری گیر کرده، بعد یک جوابی داده که جواب نیست. که خب استصحاب را در وجه چی حضرت پایش را میان کشیده؟ خب بفرماید که تو علم نداشتی به این، حالا چرا اینکار را کرده؟ این برای این است که با استصحاب خواسته بفهماند تو که استصحاب طهارت را داشتی، پس وجود این استصحابِ نشان میدهد که نه علم داشتی نه حجت بر آنطرف داشتی، ما هم که ...، پس بنابراین موضوع همان روایت چی میشوی؟ روایت عمار میشوی. پس بنابراین آن مقدّر میشود اینکه تو با نجاستی نماز خواندهای که نه علم به او داشتی نه حجت بر او داشتی و هر نمازی که با چنین نجاستی خوانده بشود ولو بعداً معلوم بشود که نجاست بوده این نماز درست است و اعاده ندارد.
س: استصحاب هم نبود کاشف بود باز هم دیگه ...
ج: کافی بود. بله، کافی بود.
س: کاشف هم بود.
ج: ولی حالا امام علیه السلام این را فرموده و شاید نکتهاش این باشد که خواسته امام علیه السلام با یک تیر دوتا نشان بزند. حجیت استصحاب را هم با این کلامشان یاد بدهد.
آخرین وجه: این هم بگوییم که دیگه نخواهیم بعداً اینها را تکرار کنیم.
آخرین وجه این است که از یک کلامی امام علیه السلام، رحمة الله علیه، علیه السلام هم اشکال ندارد ولی این امام مقصودم امام راحل رضوانالله علیه بود. مرحوم امام، میگویند خود امام در درس یک وقت فرمود شیخ انصاری علیه السلام، همه خندیدند، اما فرمود خنده ندارد، بله، علیه السلام. ولی این چیزی که من میخواهم بگویم حرف ایشان نیست. اما به خاطر فرمایش... فرمایششان یک چیز دیگر است که دیگه حالا لازم نیست نقل کنم چون ...، حالا فرموده یک چیزی در آنجا، این است که ما بگوییم نجاست مانع است نه طهارت شرط است. اما از مجموع ادله چه میفهمیم؟ نجاستی مانع است که در کنار آن حجت بر طهارت نباشد. حالا چه استصحاب چه چیز دیگر، این مبنی بر این است که طهارت شرط نماز نیست. نجاست مانع است. اما چه نجاستی مانع است؟ نجاستی مانع است که در کنار او حجت بر طهارت نباشد. اگر حجت بر طهارت بود واقعاً آن نجاستِ مانع نیست. حالا در اینجا؛ حضرت فرمود تو که استصحاب طهارت داشتی، بنابراین آن نجاستی که حالا فهمیدی توی نماز بوده، آن نجاستِ مانعِ نیست؟ پس اعاده نمیخواهد بکنی.
س: این حرف آخوند است دیگه ...
ج: بله؟
س: یعنی شرط واقعی اعم از این است که نجس باشد یا ...
ج: نه، آخوند میگوید طهارت شرط است.
س: اشکال ندارد. باز واقعی کردند، از حیث این مفادش ...
ج: نه، اما نجاست واقعی شرط است منتها چه نجاست واقعی؟ مانع است نه شرط است. نجاست واقعی مانع است اما چه نجاست واقعی؟ که شما حجت بر طهارت نداشته باشی ...
س: این حکم ظاهری نیست.
ج: اینجور هم میگوییم که حرف مثبت و اشکال اصل مثبت و فلان و اینها پیش نیاید ها! این دقتش را توجه بفرمایید.
س: آنوقت کارایی هم دارد استصحاب دیگه اینجا ...
ج: بله، اینجوری میگوییم. و استصحاب هم اینجا به درد میخورد، کارایی هم دارد، اینجوری بگوییم. پس با این هم میتوانیم تعلیل را درست کنیم و تناسبش را با معلل سازگار کنیم. بنابراین این شبهه به این بیان هم مندفع هست تا حالا بعض شبهات دیگر هم هست که باید آنها را هم ...، چون اینها باید ما میخواهیم یک استصحابی درست کنیم که من الطهارة الی الدیات، هی به آن تمسک بکنیم. بنابراین باید شش میخهاش کرد به قول مرحوم استاد که اگر یکیاش از دستمان در رفت بقیهاش باشد.