1401/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب
دو مطلب راجع به بحث قبل باقی مانده که عرض کنم.
مطلب اول این هست که در کلام شیخنا الاستاد حائری قدس سره و بعض بزرگان دیگر این بود که آنچه که موضوع حکم عقل به اطاعت هست؛ آن درحقیقت همان اراده و کراهت مولا است و امر و نهی، إفعل و لاتفعل، اینها از باب اینکه کاشف از آن هستند و الا موضوع واقعی، همان اراده و کراهت است. و بر این اساس هم گفتند که خب اراده و کراهت هم که امر ازلی است بنابراین استصحاب عدم ما نداریم.
این مطلب که ما بگوییم اراده و کراهت تنها موضوع برای حکم عقل و درک عقل و اطاعت هست محل اشکال هست و به حسب وجدان و ما یشهد به نصوص شرعیه این هست که خود دستور مولا، خود امر مولا، این هم موضوع برای لزوم اطاعت هست. یعنی در کنار اراده و کراهت؛ خود امر هم موضوعیت دارد. بحیث که اگر به فرض محال بگوییم میشود دستور باشد اراده نباشد، کراهت نباشد. همین که مولا دستور میدهد، فرمان میدهد، فطرت انسان و عقل عملی انسان میگوید سزاوار است که اطاعت کنی. اگر مولای حقیقی امر کرد، فرمان داد باید اطاعت بکند.
س: ولو اینکه نمیخواهد؟
ج: بله؟
س: ولو که نخواهد واقعا؟
ج: خب نمیشود نخواهد و امر کند. این دوتا مطلب است.
س: در موارد؟؟ عرفی که میشود.
ج: نه، نمیشود. در موارد ...، نخواهد یعنی در نفس نمیخواهد؟
س: مجبور شده، در یک ...
ج: چیه؟
س: در یک محذوری قرار گرفته امر کرده ولی میدانیم نمیخواهد.
ج: نه، آنجا خب ...
س: صوری است آنوقت ...
ج: بله.
س: ؟؟
ج: بله، آنجا که میدانیم واقعاً نمیخواهد، صوری است فقط، دیگه ترس و واهمه مثلاً آمده گفته، آنجا معلوم است که اراده جدی به این دستور ندارد. ببینید؛ دستور جدی، نه دستوری که روی ترس و واهمه گفته، پس فرمان جدی، دستور جدی، این بله.
س: حبّ و بغض چی؟
ج: یک چیزی را دوست دارد ولی نه، آنجا ممکن است بگوییم که مجرد حبّ و بغض در آنها ممکن است یک چیزی محبوبش هست ولی نمیخواهد زحمت به عبد بدهد.
س: نه، حبّ تامّ هم هست. یعنی هنوز به مرحله اراده نرسیده ...
س: حبّ دارد، دستور داده، اراده نه ...
ج: نه، البته حَسن است که انسان محبوب مولا را بیاورد. اما اگر نیاورد استحقاق عقوبت داشته باشد، بگوید خب شما که نفرمودید. حالا شاید هم میخواستید به من زحمتی بر من هموار نکنید. از نصوص شرعیه هم همین برمیآید. مثلاً اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِه»، (نور/63) در مباحث اصولی و فقهی گفته شده عناوین ظهور در موضوعیت دارند نه طریقیت. «فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِه»، قائل به مبنای اول باید بگوید که این امر نه بما أنّه امرٌ، بما أنّه کاشف عن الاراده، از این جهت گفته و الا خودش موضوعیت ندارد. و حال اینکه ظاهر کلام که مولا او را أخذ میکند در سخنش؛ این است که خودش موضوعیت دارد نه طریقا الی امر آخر، بله، ما یک عناوینی داریم که ذاتش طریقیت است مثل علم. آنجا اگر گفت «اذا علمت کذا فافعل»، آنجا ظاهر این علم موضوعیت نیست طریقیت است. مگر قرینهای داشته باشیم که علم را بنحو موضوع أخذ کرده است. اما در غیر او ظاهر این است که خودش موضوع است برای...، پس «فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِه»، این حَذَر نه به خاطر این است که با اراده داری مخالفت میکنی؛ نه، از خود امر داری مخالفت میکنی، خود فرمان، خود دستور. و یا اینکه در مورد امر خدای متعال به شیطان و ابلیس و تمرّد او؛ آنجا هم و «ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ» (اعراف/12) باز آنجا روی خود عنوان امر، بخواهیم توجیه کنیم «اذ اردت منک»، اگر بخواهیم آنجوری معنا کنیم معنایش این میشود. چرا سجده نکردی «بعد ما اردت منک»؟ و حال اینکه نه، فرموده: «إِذ أَمَرْتُكَ» و در ادعیه مثلاً در دعای شریف کمیل «و خالفت بعض أوامرك». و اینجور عبارات و نصوص، اینها بیش از این است که عرض کردیم که حالا این چندتا همینجور خلجان به ذهن کرد. و الا اگر انسان مراجعه بکند برای موارد عدیده به معاجم؛ خب فراوان است، اینجور چیزها را انسان پیدا میکند در نصوص. بنابراین هم یشهد الوجدان و هم ظواهر نصوص شرعیه کتاباً و سنتاً این است که خود فرمان و دستور؛ این هم موضوعٌ به درک العقل أو حکم العقل علیاختلاف المبنا که حکم حالا دارد عبد یا ندارد، برای اینکه این هم همینطور است. البته بعضی بزرگان بیش از این مقداری که ما عرض میکنیم فرمودهاند. ما میگوییم در کنار اراده و کراهت که وجوب اطاعت دارد، لزوم اطاعت دارد، در کنار او و در عرض او، نفس فرمان و نفس امر و نهی هم عقلاً و فطرتاً؛ این هم لزوم اطاعت دارد. نُقل عن بعض اعاظم العصر دام ظله، من در کلام خود ایشان ندیدم ولی دیدم که نسبت داده شده، که ایشان فرموده اصلاً تمام الموضوع برای اطاعت همین امر و نهی و جعل است. اصلاً اراده و کراهت موضوع نیست برای لزوم اطاعت. خب ظاهراً وجداناً اینطور نباشد که اگر میدانیم مولا اراده کرده امری را، فهمیدیم اراده کرده یا کراهت دارد نسبت به امر، اینجا همان اقتضای مولویت مولا این هست که انجام بدهد شخص و یا ترک کند در مورد کراهت، یعنی رسوم عبودیّت و زیّ بندگی یقتضی اینکه اگر مولا واقعاً اراده کرده یک چیزی را و حالا امرش به دست من نرسیده یا یک جهتی باعث شده که این نتواند امر کند، امر نکرده، زیّ عبودیّت و بندگی اقتضای این جهت را دارد. این یک مطلب.
مطلب دوم: این بود که کأنّه از کلام شیخنا الاستاد قدس سره استفاده میشد که این عدم حالت سابقه فقط در صورتی است که مبنای ما این باشد که حقیقت حکم همان اراده و کراهت است. و الا اگر بگوییم نه، حقیقت حکم عبارت است از جعل و قانون و همین قالبهایی که در شرع بهکار گرفته شده مثل إفعل و لاتفعل و امثال ذلک، آنجا دیگه این اشکال وارد نیست که بگوییم حالت سابقه نداریم. آنها حتماً حادث هستند و یک وقتی نبوده، پس میتوانیم استصحاب عدم داشته باشیم. این هم همانطور که قبلاً عرض کردیم یمکن أن یقال که نه، اگر مجعول هم بدانیم کما اینکه میدانیم، آنجاها هم ممکن است کسی بگوید که آن هم ازلی است. یعنی من الازل شارع جعل فرموده است وجوب نماز را برای امت آخرالزمان مثلاً، چه دلیلی داریم بر اینکه ازلی نیست؟ بله، یک وقت شارع خودش إخبار میفرماید که من جعل نکردم از ازل، خیلی خب! برهانی بر اینکه باید ازلی باشد نداریم. اما برهانی هم بر اینکه ازلی نیست. چه برهانی بر این داریم که ازلی نیست؟
س: ؟؟
ج: خب، ممکن است که ازلی باشد. از ازل خدای متعال این جعل را فرموده باشد. إن قلت که قانون و خطاب و إفعل لاتفعل مخاطب میخواهد و در ازل که مخاطبی نبوده برای این، پس بنابراین معنا ندارد بگوییم ازلی است. اگر خدای متعال یک چیزی را از این امت میخواهد، امت آخرالزمان، امت مرحومه میخواهد خب بعد از اینکه امت وجود پیدا کردند در خارج، آنوقت باید به آنها بفرماید که إفعلوا، لاتفعلوا و امثال ذلک. خب از این هم جواب دادیم در ثنایای صحبتهای قبل که قبول! که حالا بپذیریم که مخاطب حتماً لازم است باشد که این هم محل اشکال است که مخاطب الان باید باشد. بلکه یصح ولو اینکه بعداً در زمان خودش مخاطبی خواهد بود. مثلاً در بعضی روایات هست که انزال سوره مبارکه توحید برای افرادی است که در آخرالزمان خواهد آمد. یعنی فهم این سوره «اللَّهُ الصَّمَدُ» (توحید/2) یعنی چی؟ عقول ماها قابل درک، قابلیت درک این مطلب را ندارد. این برای یک عقولی است که بعدها خواهند آمد. خب چه اشکالی دارد به ملاحظه اینکه بعدها یک چنین عقولی خواهند آمد الان شرایط وحی آماده است و فراهم است. بعد فراهم نیست. خب این آیه را نازل میکنند برای اینکه... خدای متعال هم این...، اگر هیچ وقت للتالی، للأبد مخاطبی نباشد خب بله، لغو است، معنا ندارد. اما اگر بعدها مخاطب پیدا خواهد کرد، در زمان خودش خب چه اشکالی دارد؟ برای آنها مینویسید. شما در این وصیتنامهها مثلاً، یک کسی وصیت میکند یک کسانی که بعدها خواهند آمد که اینکار را انجام بدهید. مثلاً الان کسی به نسل دهم خودش، الان میگوید من از آنها میخواهم که مثلاً فلانکار را انجام بدهند. خب چه اشکالی دارد؟ ولو الان نیستند، وجود ندارند اصلاً، نسل دهم او است خب اشکالی ندارد. خدای متعال هم از ازل ...، این مانعی ندارد. حالا فرض کنیم باید مخاطب وجود داشته باشد. خب در مخاطب باید آحاد مکلّفین وجود داشته باشند یا اینکه نه؟ آحاد مکلّفین وجود نداشته باشند. پیامبری که پیامبر آنها هست به او خطاب بفرماید که بگو! خب اگر این باشد، هر دوی آن قابل تصویر است که گفتیم که در عالم ألست، «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» (اعراف/172) که تعبیر دیگر از آن عالم ذر هست، خب که روایات متعدد هم در بارهاش وجود دارد، از خود قرآن شریف هم استفاده میشود که اینکه خدای متعال سؤال کرده یک رمان نمیخواهد بگوید یا چیز تصویری همین فرضی، خب این «قالُوا بَلى»، در جواب آن سؤال «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» یک سؤال واقعی بوده و در زیارت صدیقه طاهره سلامالله علیها که روزهای یکشنبه وارد شده؛ آنجا هم «يا ممتحنة، الّتی امتحنك قبل أن يخلقك»، خب چه جور میشود قبل از اینکه خلق کنند او را امتحانش بکنند؟ یعنی قبل از اینکه یخلقک بهذه الجرموتة المادیه و الجسم المادی، آن در عالم ذر امتحان شده، آن عالم عالم عقل است، عالم توجه است. آنجا، در آنجا امتحان کردند او را، بنابراین هم میشود گفت که از ازل خدای متعال این انسانها را خلق فرموده بوده است بنحو آنجوری که در عالم ذر هست و خطاب کرده به آنها، یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را خلق فرموده بود (صلوات) بنابراین آنجا هم قابل تصویر هست و همین که ما احتمال بدهیم، نفس این احتمال که لعل این ازلی است جلوی استصحاب عدم را میگیرد. چون ما برای استصحاب عدم باید یقین به حالت سابقه داشته باشیم. احتمال که فایدهای ندارد که ...
س: عالم ذر ازلی است؟
ج: احتمال دارد. یعنی برهان بر عدم که نداریم. ممکن است اینها، حادث زمانی ممکن است نباشند.
س: خب از این نمیتوانید استفاده کنیم که پس ممکن است ازلی ...
ج: نه، حکم نمیتوانیم بکنیم. ولی اذا جاء الاحتمال، دیگه یقین ما از بین میرود که ما استصحاب بخواهیم بکنیم. ما نمیتوانیم الان بگوییم ما از ازل بودیم ولی در عالم ذر، این برهان نداریم بر این جهت. اما اگر احتمالش را دادیم، پس یقین به عدم نمیتوانیم عدم زمانی پیدا بکنیم. همین، این مقدار!
س: اگر حکم و اراده و کراهت را نبینیم حاج آقا، دیگه بحث از حکم، بحث از تکوینیات نیست. بحث از مجعولات است. آن ظهورات و ادله مُحَکَّم میشوند که میبینیم ظهورات ادله میگوید احکام حادث هستند یا احکام ازلی بودند.
ج: نداریم. ما از روایات اگر شما پیدا کردید. این بحثی است که حالا باید تتبع کاملی در آن بشود که آیا از روایات اگر خود شارع إخبار کند که بله، این را ما جدید خلق کردیم، احداث کردیم بله، اگر نه، نه اینها ظهور ندارد. إفعل چه ظهوری دارد در اینجا؟
س: ظهورات آیات که صراحت دارد که ...
ج: کجا دارد؟
س: که مثلاً «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» (شوری/13)
ج: «شَرَعَ لَكُمْ» کی شَرَعَ؟ من الازل.
س: «ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» ما به نوح وصیت کردیم. نوح قبل از ...
ج: بله، بله، من الازل، ما وَصی به، همین چیزهایی که ...
س: یعنی خود نوح هم قبل از خودش وصیت کرده ...
ج: نه.
س: نه، آن چیزی که ما میدانیم؟؟
س: یعنی مطابق با آن است.
س: صراحت دارد که ... در مورد امم گذشته صراحت دارد «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ» (آل عمران/93) یا مثلاً دارد «حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُم» (نساء/160) چیزی که قبلاً بر آنها حلال کرده بودیم بر آنها حرام کردیم.
ج: بله، حلال کرده بودیم اما کی حلال کرده بودیم؟
س: اینها ظهور در، ظهور در حدوث دارد همهاش ...
ج: نه، ظهور ندارد. اینها به خاطر ببینید؛ انس ذهن ما است به اینکه معمولاً این چیزها را حادث میبینیم خب این و الا نه، ظهوری در این جهت ندارد. خب این دو مطلبی که راجع به گذشته بود.
جواب دیگری از این تعارض، تعارض بین استصحاب بقاء مجعول و عدم جعل که محقق نراقی و محقق خوئی قدس سرهما فرمودند که این دو استصحاب جاری است. تعارض میکنند تساقط میکنند.
جواب دیگری مرحوم شهید صدر قدس سره دادند از این تعارض. کلام این بزرگوار خب یک کلام مفصلی است فی البحوث و المباحث، اما چکیده او را تقریباً در دروسٌ فی علم الاصول را همین حلقات آوردند. ما بسنده میکنیم به همین لبّ و لبابی که ایشان در اینجا فرمودند.
حاصل مطلب ایشان یک مقدمهای دارد که آن مقدمه را باید توجه کنیم تا بعد ببینیم تعارضی واقعاً اینجا واقع میشود یا نمیشود؟ ایشان میفرمایند که ما در مواردی که میخواهیم استصحاب حکم کنیم، به حکم دو جور میشود نظر کرد. یک وقت هست اینجور توجه میکنیم به حکم که یک موضوعی در خارج محقق شده و یک حکمی هم برای او فعلیّت پیدا کرده. مثلاً میبینیم آب متنجسی الان در خارج وجود دارد و نجاست و حرمت شرب هم الان این آب دارد. این آب قلیلی بوده، ملاقات با نجس یا متنجس کرده و میدانیم که الان یک حکمی برای این آب فعلیّت پیدا کرده و آن حرمت شرب است. پس میشود این آبی که له این وصف که یحرم شربُ. در اینجا خب بله بعد که حالت عوض شد این همین آب قلیل تمم کراً مثلاً، حالا شک میکنیم که این آب آن صفت را داشت در آن زمان، آیا این صفت برایش باقی است یا نه؟ این یک نحو توجه به حکم و موضوع حکم است. که در این نحو خب شما میبینید که ما یک یقین سابق داریم، یعنی میگوییم آره آنموقعی که این آب متنجس شده بود و لم یتم کُراً میدانیم حرام بود شرب آن، الان که تمم کراً نمیدانیم باز هم حرمت باقی است، آن حرمتی که آنموقع یقین به آن پیدا کردیم، آن صفت، آن حالت که برای این آب پیدا شده بود حالا هم باقی است یا باقی نیست؟ خب استصحاب بقاءاش میکنیم. که این نظر توقف دارد بر اینکه واقعاً یک آبی در خارج باشد، آن آب متنجس شده باشد و ما این حالت یقین سابق و شک لاحق برایمان پیدا بشود.
یکوقت هم هست که نه، اصلاً موضوعی در خارج نیست، یک فقیهی توی کتابخانه نشسته دارد مطالعه میکند و استنباط احکام شرعیه از ادله میکند، خب از دلیل بهطور کلی نه آبی در خارج است نه حالا آن آب به چیزی برخورده نه فلان، دارد یک موضوعی را بررسی میکند که وقتی آب قلیل با عین نجس یا مثلاً متنجس ملاقات کرد این از ادله میفهمد که این متنجس میشود و حرمت شرب پیدا میکند. همانموقع چون ادله یک مقداری ابهام دارد و نمیتواند از آن اطلاق بگیرد برایش شک پیدا میشود که حالا اگر این آب تمم کراً باز هم همینجور است یا نه؟ خب در این صورتی که دارد مسأله را اینجوری بررسی میکند محاسبه میکند، الان در این نگاهی که الان توضیح دادیم و عرض کردیم، آیا در این نگاه شک در بقاء میکند؟ یا نه شکاش این است که آیا در کنار آن حرمتی که برای آن حالتِ شارع جعل کرده در عرض او، در کنار او یک حرمتی هم برای آن حالتِ جعل کرده یا نه؟ نه اینکه آن حرمتِ قبلیِ آیا آن حرمتی که برای آن حالت است ادامه دارد، آن که معنا ندارد برای این، آن برای آن حصه است، آن حرمتِ برای آن حصه هست. نمیداند در کنار آن حرمتی که برای آن حصه جعل شده یعنی حصهای که آب قلیل است و لم یتم کراً، این را از ادله فهمید که حرمت شرب دارد. همان موقع که دارد مسأله را محاسبه میکند همان موقع توی ذهنش میآید که خب حالا اگر این حالتش عوض شد باز هم حرمت دارد؟ یعنی یک حرمت دیگری روی این حصهی دیگر وجود دارد در کنار آن حرمتی که روی آن حصه است یا نه؟ خب وقتی که مسأله را اینجوری محاسبه میکند فقیه، شک در بقاء ندارد. شک در چی دارد؟ شک در یک جعلی دارد مستقل در کنار آن جعل. و بعبارةٍ أخری در این موارد، فقیه نمیداند که شارع چهجوری حکم را جعل کرده، یعنی قانونی که شرع ایجادش کرده، خلقش کرده آیا این قانون در همان موقع حدوث و ایجاد یک قانون گستردهای بود که همهی حالات را حرمت میآورد روی آن، در عرض هم، در کنار هم یا اینکه نه، آن وقتی که این قانون را جعل میکرد یک حرمتی مضیّق برای فقط یک حالت و آن حالتی است که هنوز لم یتم کراً؛ اما برای حالتی که تمم کراً دیگر جعل نکرده. پس در این نگاه اصلاً فقیه یقین به حدوث و شک در بقاء ندارد، فقط شک در حدوث دارد که برای این حصه حادث شده حکمی یا حادث نشده، نه شک در بقاء چیزی داشته باشد. و استصحاب مال چی هست؟ موضوع استصحاب شک در بقاء است، یعنی یک یقین سابقی داریم نمیدانیم آن حالت سابقه، آن امر سابق استمرار دارد، بقاء دارد برای حالات دیگر یا نه؟
س: یعنی استصحاب تقدیری را قبول....
ج: اینکه تقدیری نیست که، در تقدیری هم ما شک در بقاء میکنیم، اینجا اصلاً شک در بقائی برای ما نیست.
پس خوب توجه میفرمایید که در حسب این دقتی که انجام شد که اگر اینجور نگاه کنیم اصلاً شک در بقاء نداریم اصلاً استصحاب بقاء مجعول تصویر ندارد و این یک اشکالی خودش میشود برای استصحاب در شبهات حکمیه. اصلاً قبل از اینکه به تعارض برسد اصلاً تصویر استصحاب در شبهات حکمیه چهجوری میشود؟ همهی این مواردی که ما در شبهات حکمیه میخواهیم یا فقیه، فقیه مثلاً دارد استنباط میکند میگوید خب من از ادله فهمیدم در زمان حضور امام علیهالسلام در بین جامعه نماز جمعه وجوب عینی مثلاً دارد، تعیینی دارد یا صلاة عید فطر و قربان وجوب تعیینی دارد، این را از ادله فهمیدیم؛ همان موقع اصلاً عیدی نیست الان، جمعهای نیست، روز دوشنبه یکشنبه نشسته دارد استنباط میکند. همان موقع توی ذهنش میگوید خب ادله که من بررسی کردم اطلاقی توی آن نبود، یا ابهام داشت یا اجمال داشت یا چی داشت، آیا در زمانی که معصوم حضور ظاهری در بین جامعه نداشته باشد این وجوب تعیینیِ هست یا نه؟ خب اینجا بگوییم که آقا استصحاب بکن، میگوید من شک در بقاء ندارد، آن حصه را میدانم حکم روی آن است که حضور امام باشد. این حصه را نمیدانم، نمیدانم خدا برای این جعل فرموده وجوب را یا نه؟ نه اینکه میخواهم ببینیم آن وجوب که مال آنجا است بکشم بیاورم اینجا ...
س: یعنی اگر باشد عرفاً بقاء آن است دیگر ....
ج: بله؟
س: اگر باشد عرفاً بقاء ....
ج: نه در کنار آن است، برای همه حصه است وقتی ....
س: ؟؟؟
ج: بله مثل شما، بله شما که، نه اطلاق همین است دیگر، اطلاق که کشاندن حکم جای دیگر به اینجا نیست. در عرض هم برای همهی حالات حکم جعل میشود ...
س: ولو با این تصویر هم عرفاً اگر باشد بقاء همان است ...
ج: نه اصلاً و ابداً بقاء آن نیست ....
س: اگر بقاء آن نباشد ...
ج: حالا من از شما سؤال میکنم اگر شارع اینجوری فرمود «یجب صلاة الجمعة فی حال حضور الامام و غیبته» برای غیبت الان بقاء همان حال حضور است؟ یا نه در عرض هم برای زمان حضور و غیبت در عرض هم قانون جعل شده...
س: درست است ولی عرفاً ....
ج: عرف نه، صبر کنید، حالا شما این را حساب کنید. پس این که آن نیست، پس در مقامی که ما حکم را اینجوری داریم ملاحظه میکنیم نه اینکه یک چیزی در خارج پیدا شده آن یک صفتی پیدا کرده الان حالت آن عوض شده، شک میکنیم آن صفتی که برایش بود ادامه دارد یا ندارد؛ یکوقت اینجوری ملاحظه میکنی یعنی یک موضوعی در خارج پیدا شده، این موضوع که در خارج پیدا شده یک حکمی داشت، آنجا بله، مثل همان آب قلیلی که گفتیم در خارج پیدا شده، خود فقیه توی منزلش آب قلیلی بود دید که متنجس شد، ملاقات با یک امر نجسی مثلاً کرد، حالا بعد میگوید خب این آب حَرُم شربُه. الان به خدمت شما عرض شود که دو لیتر آب ریختن روی آن که بهخاطر این دو لیتر شد کر، الان میگوید نمیدانم آن حرمتِ شربی که چند دقیقه قبل داشت و فعلیت پیدا کرده بود برای این آب، الان ادامه دارد یا ندارد؟ آن باقی است یا باقی نیست؟ اینجا درست است ...
س: منتها همینجا هم که درست است چهجوری درست است این؟ از کجا فهمید که درست است؟ این حکم میکند از اینکه اینجا درست است از کجا فهمید که درست است؟
ج: از ادله فهمیده بود ...
س: خب دیگر پس فقیه استنباط کرده که فهمیده دیگر ....
ج: نه میدانم اما این، آنکه مشکلی نداشت یعنی از ادله فهمیده بود، توی ادله صراحتاً گفته شده بود که «اذا لاقی القلیل مع النجس» یا «مع المتنجس ینفعل» خب این موضوع است آن هم کبری است بر این تطبیق شد میفهمد این نجس شد. اینکه حرفی در آن نیست، اینجا که مشکلی نیست، آن دلیل مدلولش این است، این هم الان مصداق آن دلیل واقع شده، خیلی خب پس میفهمیم الان اینجا ینفعل، یحرم شرب و امثال ذلک فعلیت پیدا کرده.
س: نه همین مورد خاص را که الان دارد جاری میکند از آن حکم کلی استفاده کرده دیگر؟
ج: بله، بعد از اینکه از آن حکم کلی استفاده کرد حالا یک چیزی دارد، یک سرمایهای دارد، اگر آن نبود نداشت؛ بله آن باعث شد که الان یک سرمایهای پیدا کند. بعد از اینکه این سرمایه را پیدا کرد حالت شک و یقین برای او پیدا میشود، یقین به حدوث و شک در بقاء عملاً برای او پیدا میشود، خب استصحاب میکند. اما صحبت این است که وقتی که توی کتابخانه نشسته مطالعه میکند و در مقام استنباط است و هیچ آب قلیلی هم درخارج نیست دارد موضوع را فرض میکند، اصلاً میداند در خارج چنین موضوعی محقق نیست. آنموقع که احکام را دارد ملاحظه میکند آن در آنموقع چهجوری است؟ چه یقین و شکی دارد؟
س: یک نحوهی لحاظ را میفرمایید بقاء عرفی را تغییر میدهد و تغییر داده؟
ج: درست؟ بله آنموقع اصلاً معنا ندارد، یعنی آنموقع بقاء چیزی را شک در آن ندارد. شکاش این است که در کنار آن حصه که چنین حکمی داشت این حصه هم این حکمِ را دارد یا ندارد؟
س: ؟؟؟ مانعة الجمع جمع نیست، ممکن است این تصویر هم درست باشد ولی باز هم بگوییم که اگر باشد بقاء عرفی همان است این ملاک است. اشکالی ندارد آنطور تصویر بکنیم ولی این مانعة الجمع نیست با اینکه اگر باقی باشد عرفاً مانع عقل است ....
ج: یعنی عرف را شما اینقدر جاهل حساب نکن، کجای عرف میآید چنین میگوید؟ کجا چنین حرفی را میزند؟
س: ؟؟؟ که اصلاً استصحاب اساساش باقی نمیماند، اساسی برای استصحاب باقی نمیماند اگر بخواهیم به دقت عقلی نگاه کنیم ...
ج: این دقت عقلی نیست ....
س: چرا دیگر، میخواهم بگویم مانعة الجمع نیست که شما دو لحاظ را، دو حالت را ملاحظه بکنید ولی اگر باشد بقاء آن باشد، اینها مانعة الجمع نیستند....
ج: میگویم در مقامی که دارد کبری را ملاحظه میکند ....
س: بله اشکال ندارد ....
ج: نه کدام عرف میگوید که من، وقتی که میگوید آقا مثلاً فرض کنید شما رفتید از یک مرجع تقلیدی مسألهای سؤال کردید، از پیش یک مرجع آمدید بیرون شک کردید میگویی آقا شک کردم که ایشان این حکم را فقط مال آن صورت گفت یا علاوه بر آن صورت مال آن صورت دیگر را هم گفت؟ اینجا میگویید من شک در بقاء حکم آن صورت را دارم یا نه، نمیگویید من شک در بقاء حکم آن صورت را دارم، میگویی آن صورت را میدانم، نمیدانم حکمی برای این صورتم در کنار او گفت یا نگفت؟
س: دعوا سر این است که اگر مفروض الوجود گرفتیم موضوع را، وحدت موضوع معنیدار است یا معنیدار نیست؟ شما میخواهید بگویید همیشه اگر موضوع مفروض الوجود شد هیچوقت دیگر وحدت ندارد. چون خب وحدت در حالت مفروض الوجود هم وحدت ....
ج: نه اینجوری حرف را نمیزنیم، ما اینجا جوری حرف نمیزنیم، این ادبیات ما نیست، ادبیات آقای صدر نیست، حالا شما شاید شما خلط کردید بین فرمایش آقای صدر و آقای آقاضیا؛ آن از باب جهت موضوع ندارد. اینجا این واضع است این مطلب. ببینید ما در احکام کلیهای که شک میکنیم شارع که نمیآید حکم را برای حصه جعل کند بعد او را بگوید برای یک حصهی دیگر باقی است، در قانونگذاری وقتی قانون... مقنن، خود شما وقتی یک دستوری را دارید به کسانی که باید دستور شما را عمل کنند میفرمایید تمام حصص و صور آن را اگر حکم برای آن جعل میکنید همه در کنار هم است. نه برای بعضی حصهها هست و برای بعضی دیگرش بقاء آن است ...
س: چون عرف زمان را مقوّم نمیداند در بسیار، نمیگوییم همه موارد، در بسیاری از موارد میگوید اگر باقی باشد استمرار آن است، ما حرفمان این است، نمیخواهیم بگوییم همهجا. بله یکجا ممکن است مفرّد باشد زمان ...
ج: اصلاً پیدا نشده هنوز ...
س: ولی در بسیاری از زمانها عرف چون لحاظ نمیکند که این زمان تأثیرگذار باشد میگوید اگر باشد استمرار آن است و الا اصلاً استصحاب باقی نمیماند که در شبهات حکمیه، این همه آقایان ....
ج: بله در شبهات حکمیه، فلذا عجب است خب همین را میخواهیم بگوییم دیگر ...
س: نه عرضم همین است میخواهم بگویم این همه آقایان تصویر کردند ؟؟؟ بقاء را تصویر کردند عرفاً ....
ج: بله همین را، فلذا شما کأنّ یک تالی فاسدی را میخواهید... برای استصحاب در شبهات حکمیه مجال باقی نمیماند. قائل همین را میخواهد بگوید، میگوید نیست. میگوید چون شک در بقاء تصور ندارد ...
س: میخواهم بگویم استصحاب در شبهات حکمیه را این همه علماء که تصویر کردند این بقاء را فهمیدند دیگر، قبول دارید که؟ پس معلوم است ...
ج: غفلوا، غفلوا عن هذا، آن حرف این است دیگر میگوید ...
س: پس بقاء قابل تصویر است غفلوا عرف هم غفلوا است اشکال ندارد ...
ج: کجا قابل تصویر است؟ در قسم اول درست است، ببینید ...
س: ؟؟؟
ج: نه آقای عزیز خوب دقت بکنید. در قسم اول درست است یعنی یک وقتی ما تصور میکنیم موضوعی در خارج پیدا شده، یک حکمی هم برای او پیدا شده حالا شک میکنیم این حکمی که برایش پیدا شد با تطور حالات و تغیّر حالات، همان حالت، همان حکمِ ادامه دارد یا ندارد؟ هروقت اینجور ملاحظه کنیم این درست است، شک در بقاء برایمان هست؛ اما در مقامی که... ولی این در کجاست؟ باید مفروض ما این باشد که یک موضوعی در خارج پیدا شده فلذاست این استصحاب فقط میشود مال مقلد، مکلف، حالا ولو مکلف خودش مجتهد باشد، یعنی در مقامی که مکلف است و در خارج میخواهد حالا تنظیم امور کند بین خودش و مولا، اینجاها بله میتواند. اما در مواردی که این چنین نیست الان چیزی در خارج پیدا نشده، میخواهد رسالهی عملیه بنویسد، توی رسالهی عملیه اینجا چی بنویسد؟
س: خب حاج آقا الان توی همین مثال نماز جمعه چی میگویید؟ میگویید مکلف، به مکلف بگو آقا هفتهی پیش زمان حضور بود نماز جمعه برای من واجب بود، این هفته الان شک دارم زمان حضور تمام شده نماز جمعه بر من واجب است یا نه؟ اینجا چکار کنیم؟
ج: شما پس مکلف خارجی را فرض کردی ...
س: حالا فرض کنید اینجوری است ...
ج: بله آن اشکال ندارد، آنکه گفتیم اگر خارج باشد به این لسان. اما اگر هنوز مکلفی در خارج نیست که شما بگویید بر او واجب شد، چی هست؟ اینجوری است، میگویی ادلهی وجوب صلاة جمعه را دارم بررسی میکنم از آن فهمیدم که در زمان حضور امام در بین مردم واجب است، همین الان هم شک دارم که آیا در زمان غیبتش هم واجب است یا نه؟ «لا تنقض الیقین بالشک»، میگوید یعنی چه «لا تنقض الیقین بالشک» آن قسمتی که امام حاضر باشد از ادله فهمیدم، امام حاضر نباشد غایب باشد اصلاً نمیدانم شارع در کنار آن این را جعل کرده یا نه؟ من وجوب در زمان حضوری که فهمیدم از ادله میخواهم استصحاب بکنم بیاورم روی این. پس بنابراین در آن مقام ...
س: ادله که دو حصه قرار نداده، فهم من از ادله است که دو حص میکند و این را حالا میخواهیم بگوییم یا ادامه دارد...
ج: اطلاق یعنی همین دیگر، اطلاق نتیجهاش این است که مال تمام حصص و تمام فروض جعل کرده ....
س: جعلهای مختلف در عرض هم نیستند، جعلهای مختلف در عرض هم که نیستند، یک جعل است این جعل یا سعه دارد یا سعه ندارد. ما توی کاشفمان شک داریم، اینجا یا ما الان کاشف ما تا حدی را برایمان کشف میکند. شکمان این است که این یک جعل سعهداری بود...
ج: احسنتم! باشد باشد باشد ما که نمیگوییم باشد، این جعلِ سعه دارد یا سعه ندارد؟ شک در سعه که میکنید بقاء ماقبل است یا سعه یک صفتی است نه بقاء ماقبل است، پس شک در بقاء معنا ندارد حرف سر این است. پس گفته میشود که اگر ما به احکام به عنوان یک مطلب نه خارجی، به عنوان یک حکم ذهنی که در ذهن است دیگر، اعتبار ذهنی است، وقتی نگاه میکنیم در شبهات حکمیه، اصلاً شک در بقاء اینجا تصور ندارد؛ بنابراین استصحاب در شبهات حکمیه که به منظر ثانی فقیه به آن نگاه میکند تعقل ندارد اصلاً.
پس این دو صورت است، حالا پس استصحاب طبق آن تصویر اول جریان دارد، طبق تصویر ثانی اصلاً استصحاب بقاء مجعول تصویر ندارد. خب حالا شهید صدر قدسسره اینجا میخواهد بفرماید اگر شما بنحو اول توجه میکنید در اینجا استصحاب عدم جعل ندارید. اگر بنحو دوم نگاه میکنید استصحاب بقاء مجعول ندارد «فاین الاستصحابان؟» که شما میگویید با هم تعارض میکنند. یا نظر نظرِ اول است یا نظر نظرِ ثانی است. اگر نظر نظرِ اول است بله استصحاب بقاء مجعول هست ولی استصحاب عدم جعل دیگر نیست، چون آن جعلِ را میدانند، چون میخواهد بگوید همان جعلِ باقی است یا باقی نیست، آنکه میدانیم. مثل اینکه شما در خارج میدانید زید عادل است، بعد یک کاری انجام داد که شک کردی با این کار از عدالت افتاد یا نه؟ خب استصحاب بقاء عدالت میکنی، استصحاب عدم عدالت که نداری اینجا دیگر. آنجا که میدانی چیزی جعل شده همان را میخواهی استصحاب بکنی، استصحاب عدم جعل دیگر آنجا نداریم. پس اگر به نظر اول داری اینجا نگاه میکنی میشود مثل سایر موضوعات خارجیه که دیگر استصحاب عدم در آن نیست، پس استصحاب بقاء است. اگر بنحو دوم داری به آن نگاه میکنی دیگر استصحاب بقاء مجعول نداری، فقط استصحاب عدم جعل داری. پس دوتا استصحابی که محقق نراقی، محقق خوئی تصویر کردند و گفتند این دوتا استصحابها با هم تعارض میکنند این لا یعقل؛ برای اینکه یا آن اول است یک دانه استصحاب است یا دوم است باز هم یک دانه استصحاب است. بنابراین تعارض استصحابان در اینجا که این بزرگواران فرمودند لا یعقل. حالا این فعلاً بیان محقق شهید صدر است و للکلام تتمة انشاءالله برای جلسهی دیگر.