1401/02/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب
مرحوم شیخنا الاستاد آقای حائری رحمةالله علیه فرمودند که اصلاً استصحاب عدم جعل جاری نیست. چون مستصحب به متیقن ندارد. توضیح ذلک اینکه دو مقدمه ایشان دارند.
مقدمه أولی این هست که حقیقت احکام تکلیفیه الهیه، حالا احکام وضعیه را جدا فعلاً بعداً هم، در مصباح الاصول هم بعداً متعرض میشویم، حالا احکام تکلیفیه؛ وجوب، حرمت و امثال اینها. میفرمایند که حقیقت حکم همان اراده الهیه است بحیث که اگر مکلّف از یک راهی ولو کشف و شهود ولو خواب مسلمی که میداند رؤیای صادقه است، فهمید که خدای متعال اراده او تعلق گرفته به انجام یک عملی یا ترک یک عملی و یقین هم دارد که هیچ، به توسط جبرئیل یا به توسط پیامبر معظم صلواتالله علیه و آله جعلی هم نفرموده روی یک مانعی، ولی آن اراده حتمیّه در مورد حق تعالی جل و علا هست. اینجا به حکم عقل باید درصدد امتثال بربیاید چون اراده الهیه است. میداند اراده ...، و برعکس، اگر جعلی را خبر دارد، جعلی شده «یا ایها الناس إفعلوا کذا»، ولی میداند اراده الهیه نیست در این مورد و این جعل مصلحةٍ، خود این جعلهی مصلحةٍ بوده، ولی ارادهای ندارد نسبت به این، اینجا «لایجب علیه الامتثال عقلاً»، پس آنچه که مورد حکم عقل است که باید امتثال کرد آن اراده الهیه است. نه این خطابات ظاهری یا ایها الناس کذا، کذا، کذا، اینها از باب اینکه مثلاً کاشف از آن است، دال بر آن است. این مقدمه اول.
مقدمه دوم این هست که خب اراده الهی که حادث نیست. بله، خطابات... ولی اراده الهی که امر حادثی نیست. بداء هم که در مورد خدای متعال محال است که یک وقتی اراده الهیه یک چیزی باشد بعد برگردد از او یک اراده جدیدی بخواهد بکند. پس ازلی است. وقتی اینطور شد نتیجه چه میشود؟ نتیجه این میشود که ما یقین نداریم یک وقتی این نبود. چون امر ازلی است دیگه که استصحاب عدم بکند. پس ما یک مستصحب نداریم اصلاً، مستصحب عدم کذا نداریم که بخواهیم او را استصحاب بکنیم و این خیلی اشکال مهمی است. یعنی باید همان اول این طرح بشود. برای اینکه حالا دهها روز ممکن است فقهاء روی این بحث کردند، یک آقایی میآید میگوید اصلاً این خانه از پایبست ویرانه است. شما چه یقینی دارید که حالا بخواهید تعارض میکند یا بگویید کذا یا بگویید کذا، اینها یعنی چه؟ و لذا ایشان هم بعد از اینکه، خب اینجا خیلی محققانه ایشان بحث کردند کما اینکه هو دأبه رحمهالله. همه اشکالات و شبهات دیگر را دفع میکنند میفرمایند «و یمکن دفع الشبهه بعونه تعالی فی الاحکام التکلیفیه بان ما به قوام الحکم الالهی هو الارادة الالهیه أو کراهته جل و علا بأی معناً تُصُور ذلک» حالا اراده الهی چیه؟ هر چی میخواهید بگویید. حالا علم است، چیز دیگری است، حالا ...، «و لا اثر للجعل فی ما به قوام الاطاعة و المعصیه و المصوبة و العقوبة» جعل دخالتی در این ندارد. حالا یک امر تشریفاتی است برای این است که مثلاً عباد بفهمند. حالا به جای اینکه خدای متعال بفرماید إفعل میتواند بفرماید چی؟ أنّ ارادتی تعلق بکذا، اصلاً صیغه إفعل و لاتفعل هم بهکار نبرد. «فلو عَلم عبد بتعلقٍ ارادته تعالی بشیء ولو من طریق الکشف أو النوم و عَلِم بعدم جعل علی طبقه بتوسیط جبرائیل علیه السلام عن الرسول صلی الله علیه و آله یجب علیه الاطاعة کما أنه لو علم بالجعل لبعض المصالح فیه و علم بعدم وجود الارادة اللبیّه علی طبقه لم یکن علیه تکلیف و هذا واضح عند العقل» که موضوع برای اتصال و اطاعت؛ آن اراده حق تعالی است نه این خطابات ظاهری و امثال این. این یک مقدمه.
مقدمه دوم: «و لا شک ان الحكم بهذا المعنى قدیمٌ فانّ الجلوس بعد الزوال فی المثال إن کان مورداً لتعلق الارادة الهیه کان کذا القدیما» این توی این بحث استصحاب در احکام کلیه، این مثال معروفش که چون مرحوم نراقی این مثال را زدند این دیگه همینطور مانده این مثال توی السنه فلذا ایشان هم حالا همان مثال ...، که مثلاً میدانیم صبح جمعه یجب الجلوس المسجد، یعنی شارع یک وجوب جلوسی میدانیم دارد. نسبت به قبل از زوالش مسلم است اما نمیدانیم این حکمِ آیا سعه دارد که بعد الزوال را هم بگیرد که عصر جمعه هم باید بعد از ظهر هم همینطور بنشینی توی مسجد یا نه؟ خب این برمیگردد به چی؟ به اینکه آن اراده الهیه چه جوری است دیگه، یا ایشان میگویند مثال حالا واقعیاش و مورد ابتلاء هم این است که اقامه در عرفات، مُقام در عرفات آیا تا غروب شمس هست ولو إزاله حمره مشرقیه نشده باشد؟ یا نه، این چند دقیقه بعد از آن هم هست که تا زوال حمره مشرقیه بنشیند؟ این مورد ابتلاء هم هست. «فإن الجلوس بعد الزوال فی المثال إن کان موردا لتعلق الارادة الالهیه کان کذلک قدیماً لإستحالة البداء، فلیس الاستصحاب عدم الحکم بمعنی الحقیقی حالةً سابقه متیقنه فلا یجری استصحاب عدم الوجوب من اول الامر» که شما حالا بخواهید بیایید بگویید آن معارضه میکند با استصحاب بقاء مجعول، او اصلاً نیست. و به تعبیری که عرض کردم این است که ایشان میخواهند بفرمایند پس ما متیقن سابق و مستصحب نداریم که بدانیم چه جور است.
س: قِدمش چه ربطی دارد به حالت سابقه نداشتنش؟
ج: استصحاب، متیقن سابق میخواهد تا ما استصحاب بکنیم.
س: نه، حالت سابقهاش ممکن است از قِدم عدم جعل باشد مثلاً، اشکالی دارد؟
ج: خب نمیدانیم. خبر نداریم. شما چی را میخواهی استصحاب کنی؟
س: یقین نداریم.
ج: یقین به حالت سابقه باید داشته باشی ...
س: نه، یعنی قِدمش ربطی دارد به اینکه علم نداریم؟
ج: نه، چون اینها احکام الهی قدیمی است پس ما نمیدانیم قِدم چیه؟ این است یا آن است؟ چی را میخواهی استصحاب بکنی؟ شاید آن است که در ...، شما باید یقین به عدم این اراده داشته باشی، نه، شاید اراده بوده تا استصحاب بخواهی بکنی. بعد شاید اراده بود.
س: میگوییم این اشکال صغروی ربطی ندارد به قِدم یا عدم قِدمش یا ...
ج: نه، چرا، ربط دارد دیگه، چون اگر اراده الهیه هر چه باشد قدیم است. پس شما عدم را نمیدانی این وجودیِ هست یا آن عدمیِ هست؟ اراده الهیه وجوب این بوده؟ وجوب این بوده؟ یا عدم این بوده؟ پس بنابراین نمیتوانی یک چیزی بگویی که قبلاً نبوده تا او را بخواهی استصحاب بکنی.
س: اگر حادث بود کار درست میشد.
ج: اگر حادث بود بله، یک زمانی بوده، نبوده، البته اینها قِدم ذاتی دارد نه قِدم ...
س: اگر ؟؟ توی صغرای استصحابمان تفاوت میکرد؟ یعنی یقین حالت سابقهمان ...
ج: بله، بله، یک زمانی میدانستیم، حادث است دیگه، حادث زمانی اگر باشد. میگوییم یک زمانی این نبود. اگر حادث زمانی باشد میگوییم یک زمانی نبود. البته حدوث ذاتی به درد نمیخورد چون ما سویالله که حدوث...، هر چی مخلوق خدای متعال هست حدوث ذاتی دارد. اما آیا حدوث زمانی هم دارد؟ نه، ممکن است حدوث زمانی نداشته باشد. تا خدا خدا بوده این را خلق کرده، یعنی این قائم به او است. اما اینجور نبوده که یک زمانی باشد که او نبوده.
بعد یک إن قلتی را طرح میکنند خودشان، میفرمایند خب جعل به معنای خطاب و اینها که معلوم است این قدیم نیست. این حادث است. پس استصحاب عدم جعل را میتوانیم انجام بدهیم. وقتی استصحاب عدم جعل را انجام دادیم قهراً میفهمیم اراده الهی هم نیست. چون اگر اراده الهی به یک چیزی باشد معنا ندارد جعل نکند. جعل حتماً طبق اراده است دیگه ...
س: ؟؟ مثبت میشود.
ج: دوتا جواب میدهند. یک جواب اولشان این است که جعل نباشد اما اراده لبیّه شاید بوده، همانطور که گفتیم. تلازمی بین این دوتا نیست که اگر جعل نبود اراده لبیّه نیست. کما اینکه اراده لبیّه هم ممکن است باشد جعل نباشد. پس بنابراین از استصحاب عدم جعل ملازمهای ندارد به اینکه...، وقتی استصحاب عدم جعل را کردی بفهمی که پس اراده لبیّه هم نبوده ...
س: این جعل منظورتان خطاب است دیگه؟
ج: آره دیگه، یعنی جعل با ...
س: ؟؟عدم خطاب مثلاً ؟؟
ج: عدم خطاب، یک هرچی شما... هر چی غیر از اراده لبیّه حقتعالی معنا کنید، حالا آن خطاب است یا این است که در نفس ولوی و علوی، خدای متعالی یک آلتی را ایجاد میکند مثلاً، کما اینکه بعضیها هم میگویند، دیگه توی کفایه هم هست فی نفوس العلویة و ال ...، جواب اول.
جواب دوم هم همین است که خب ابتداءً به ذهن میآید که خب فرضاً هم باشد این مثبت است چون این تلازم تلازم عقلی است نه شرعی. خب به این شکل ایشان قائل شدند به اینکه استصحاب در احکام تکلیفیه جاری نیست. به خاطر اینکه شرط استصحاب که یقین به امر سابق باشد ما در اینجا نداریم.
س: استصحاب عدم مقصودتان هست؟
ج: بله دیگه، یقین به عدممان نداریم که او را استصحاب بکنیم، در استصحاب عدم جعل.
این مسلک ایشان تقریباً مرحوم محقق عراقی هم یعنی آقا ضیاء، در کلمات ایشان هم هست که اصل اراده بر حکم اراده الهیه است. ولی در اینجا در این چنین اشکالی را ایشان نکردند مرحوم محقق عراقی؛ ولی اصل مطلب که مقدمهی أولی که زیربنای فرمایش ایشان هست ایشان متفرد در این مبنا نیست، کسان دیگری هم هستند که این مطلب را میفرمایند. خب ما اگر این مبنا را بپذیریم یک حرف مهمی است و شاید از آن جواب نشود داد ولی قد یقال بعض محققین فرمودند که از روایات، بعض روایات مبارکات کأنّ استفاده میشود که ارادهی الهی مثلاً حادث است. حالا قبل از اینکه آن روایت را بخوانیم این مطلب را من عرض بکنم به اینکه حالا ما میگوییم فرض کنید حکم غیر از اراده است و همین جعلی است که شارع دارد. آیا اگر این را قائل شدیم باز ما علم داریم یک زمانی نبوده؟ خب از ازل خدای متعال مثلاً جعل فرموده فلان حکم را «بِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ(ص)» که مثلاً صوم شهر رمضان از ازل جعل شده برای... انقلت که لغتاً، عرفاً، حکم، دستور، متقوم به ابراز است، یعنی به تو ابراز نشود به مخاطبی گفته نشود، معنا ندارد بگوییم حکم است. اصلاً محقق خوئی حکم را ارادهی مبرزه میداند، تا ابراز نشود حکم نیست ایشان میگوید. جواب این هم این است که مخاطب از کجا نداریم؟ این ارواح انبیاء، این بدن مادیِ کذا این بله، این روشن است که حادث است، پیامبر اکرم صلوات الله و سلم این بدن عنصریِ مادیشان معلوم است که کی متولد شدند و.... اما آن واقعیت انسان، این از کجا میدانیم که حادث زمانی است؟ علاوه بر ادله و اخبار عالم ذر در بعضی از زیارات معصومین علیهمالسلام هست که مثلاً در زیارت حضرت صدیقهی طاهره سلام الله علیها هست که «امْتَحَنَكِ» یعنی «امتحنک لله»، «قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ» خب آنجا گفته میشود چهجور میشود قبل از اینکه خلق بشود امتحان بشود؟ خب نیست که! آنجا توضیح دادند علماء، گفتند این یعنی قبل از این خلق این مادیِ اینجوری؛ ولی اینها در عالم ذر امتحان شدند یا حالا یک عالم دیگر و آنجا بعد از اینکه آن امتحانات را موفق درآمدند خدای متعال این مقامات و این صلاحیتها را به آنها عطا فرمودند. همین گتره تو گزاف نیست همینجور، روی یک امتحاناتی است که شده. یک وقتی هم شاید نقل کردم که مرحوم والد قدسسره از صدیقشان مرحوم آقای محجوب رحمهالله و ایشان هم از علامه طباطبایی نقل میکردند که مرحوم آسید احمد کربلایی که من الاعاظم العرفاء هست ایشان میفرموده من عالم ذر یادم است، شاید استاد علامه طباطبایی هم باشد این آقای آسید احمد کربلایی رحمهالله. من تا چند سال پیش، یک دو سال پیش مشهد مشرف بودم آقای مروی برای نهار دعوت کرد فرمودند آقای آیتالله جوادی هم تشریف دارند، بعد، اینجا من از آقای آیتالله جوادی سؤال کردم گفتم چنین مطلبی مرحوم والد ما از آقای محجوب نقل میکردند از علامه طباطبائی، شما هم شنیدید از علامه این مطلب را؟ ایشان فرمودند بله. که خب آقای آسید احمد کربلایی میگفته یادم هست عالم ذر. حالا عالم ذر حدوث زمانی دارد؟ خب اگر احتمال بدهیم که حقیقت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این حادث ذاتی است نه زمانی، خب خدای متعال همان در عالم ذر به ایشان خطاب بفرماید که «یجب علیک و علی امتک» میگوییم اظهار است دیگر، ابراز است دیگر «صوم شهر رمضان» خب حقیقت حکم محقق شده دیگر. بنابراین اگر ما این را بگوییم آنوقت یک قضیهی منفصلهی حقیقیه میتوانیم تشکیل بدهیم، بگوییم حقیقة الحکم یا آن است یا این است یا هردو آن است، به هرکدام انجام بشود حکم محقق است و هرچی باشد ما علم به عدم نداریم، یقین به اینکه نبوده نداریم تا استصحاب عدم بکنیم عدم جعل بکنیم. این به خدمت شما عرض شود که مطلبی است که در اینجا وجود دارد و گفته میشود. حالا بعضی محققین گفتند ما از بعض روایات استفاده میکنیم که حادث است....
س: قبل از این که بحث از روایات بکنیم مشکله را یا بنحو بیان ؟؟؟ شما یا بنحو حتی مبنای ؟؟؟ تصدیق میکنید که حرف آقای خوئی کلاً مشکلدار است یا به بیان آقای حائری یا حتی به بیان غیر مبنای آقای حائری در ماهیت حکم، اما یعنی این اشکال که حالت سابقهی یقینیهای ما نداریم این را پس قبول میکنید از بعضی از روایات درست است؟
ج: بله.
س: این را شما متفرد به این اشکال هستید یا کسی دیگر هم اشکال کرده؟
ج: کدام اشکال؟
س: همین اشکال که الان دارید میفرمایید، شما اصلاً میآیید میگویید ما حالت سابقهای در استصحاب عدم جعل نداریم .....
ج: آره، خب آقای حائری میگوید، آقای حائری منتها از باب ...
س: نه آقای حائری طبق مبنا میزند، شما دارید بالاتر ...
ج: آره آره میگویم اگر جعل هم باشد بله بله؛ این را ندیدم کلمات آقایان ولی ...
س: این هم به برکت تطبیقی بین حدوث ذاتی و ...
ج: آره، من از سابق که حالا توی درسشان فرمودند که مثلاً این چیز نیست یا مثلاً از تلامذه شنیدیم که ایشان نظر شریفش این است، تصویر اصلاً توی ذهن ما این بود، همین دومی که این را میخواهد بگوید. بعد که کلماتشان را نگاه کردیم دیدیم نه او آن را میگوید ایشان که ارادهی؛ چون آن چیزی که ینسبق من الحکم در ذهن انسان، حکم اراده نیست توی ذهن انسان توی استعمالات عرفیه که گفته میشود حکم و اینها، آن ارادهی نفسانیهی کذائیه توی ذهن نمیآید. ما تصویرمان این بود که آقای حائری هم این را دارد میگوید، چون خود بحثش را استصحاب، یعنی این بحث را من نبودم خدمت ایشان، مباحث الفاظ را خدمت ایشان بودم. ولی بعد توی کلامشان در این مبانی الاحکام که اصول ایشان هست که چاپ شده، منتها دیدم که ایشان اینجوری که عرض کردم توضیح داده.
س: حاج آقا فرمایش آقای خوئی در اینکه اضافه کرده ....
ج: آقای خوئی اصلاً اراده نمیفرماید، آقای خوئی میفرماید کهم ...
س: ارادهی مبرزه ...
ج: نه اراده هم این معنایش است در نظر ایشان که به عهده گذاشتنی که ابراز شده باشد؛ یعنی مولا در نفس خودش این کار را به عهدهی شخص میگذارد، اعتبار میکند، اعتبار میکند منتها این اعتبار را ابراز میکند ...
س: خب این در نفساش است دیگر، در ....
ج: بله، ولی ارادهی او غیر از اراده است دیگر، آنها ممکن است اراده ...
س: ؟؟؟
ج: نه نه آنها مبادی حکم است ...
س: خب عیب ندارد، در چه عالمی است؟ قبل از جعل و قبل از ابراز آنچه که شارع دارد اعتبار میکند ...
ج: ما به مبادی نه، ممکن است بگوییم ...
س: ؟؟؟
ج: نه میگوید مبادی حکم را ما از آن... وظیفهای برای ما درست نمیکند. مبادی حکم است آنها، مثل خود مصالح، مفاسد، مثل ارادهی مولا، اینها مبادی حکم است. حکم عبارت است از اینکه حالا بعد از اینکه آن مبادی در نفس مولا پیدا شد حالا چکار میکند؟ این کار را به عهدهی شما میگذارد، اگر ابرازش نکند هنوز این به عهده گذاشتن حکم اسمش نیست ...
س: اگر چکار نکنند؟ اگر ابراز نکند به کی؟ من سؤالم توی این است ...
ج: به مخاطب به یک کسی ...
س: بیان آقای خوئی برای این که میآید ابراز را جزء العلهی تقوّم حکم میداند این است که میفرماید لولا الابراز برای منِ مکلف باعث و زاجر نیست ...
ج: نه حکم نیست ...
س: چرا قبلش این است ...
ج: نه.
س: چرا میگوید حکم نیست؟ میگوید حکمی کم موضوع امتثال است که من باید یجب الامتثال آنکه به من واصل بشود برسد و الا نفس الاراده بگیریم یا نفس المصالح که حکم نیست، اینکه باعث و زاجر نیست، حکم باید ...
ج: نه حالا اینکه باعث و زاجر نیست ببینید شما آن را داخل در این نکنید، ببینید ایشان میفرماید ...
س: ما چیزی که از آقای خوئی شنیدیم این بود ...
ج: نه ایشان میگوید آنکه در نظر عقل باعث و زاجر است حکم است و قبل از این حکم نیست ....
س: همین دیگه، کی میتواند باعث و زاجر باشد؟ وقتی که فقط در نفس أولی است یا نه وقتی که به من هم برسد؟ یعنی نه اینکه به وصول تام، حداقل ...
ج: حالا آقای حائری این را دارد میگوید، میگوید اگر شما به علم ایقوف فهمیدی توی نفس مولا هست، ابراز نکرده مولا، فلذا فرمود بکشف النوم درست؟ مولا اصلاً لب بسته، فرو بسته، ولی شما میگویی توی نفساش جل جل میکند این اراده. اینها را که میگوییم بحسب مخلوقات ؟؟؟
س: ؟؟
ج: واجب است بله عقل میگوید باید بروی....
س: حتی ممکن است که اینجا بگوییم اینجا حکم بحمل شایع عرفی نیست، اینجا علم به خواست مولا است، حکم نیست، حکم وقتی است ....
ج: بگو حکم نیست، آقای حائری میگوید مگر ما در بند حکم هستیم؟ ما میخواهیم ببینیم موضوع وجوب اطاعت و امتثال چی هست؟ اسمش را نگذار حکم ...
س: نه حرفم سر مبنای آقای خوئی است که شما این نتیجه را دارید میگیرید که ایشان نمیگوید در عالم ذر اگر، حرفم این است آخرش که در عالم ذر اگر به امام یا به مفوس علوی یا نبوی آمد چنین مثلاً افاضهای را کرد و اینها حدوث زمانی ؟؟؟ این را بگوید ابراز، این را ایشان نمیگوید ابراز ...
ج: چه اشکالی دارد؟ ابراز است دیگر ...
س: حرفی که ما تا حالا از آقای خوئی برایمان طرح میکردند این است که آقای خوئی چرا ابراز را شرط میداند؟ بهخاطر اینکه ؟؟؟ باعث باشد بتواند باعثیت و زاجریت داشته باشد ...
ج: نه بابا، شما یک کلام از ایشان بیاور که ایشان چنین حرفی زده. ایشان این را میگوید، میگوید که اعتبار و ابراز است، حتی در چیزهای دیگر هم همینجور میفرماید ایشان؛ در زوجیت هم اعتبار میکند زوجیت این مرأه را برای این رجل توی مغزش، بعد فلذا مدتها بود آیتالله وحید حفظهالله تعالی وقتی میخواست عقد بخواند یکدفعه بر مسلک اعتبار و ابراز یکدفعه بر مسلک مشهور دوتا میخواند. مسلک اعتبار و ابراز یعنی به.... بله، من یادم است که برای بعضی از بستگان ما که آقای، با پدرمان میخواستند بخوانند یکدفعه بر مسلک اعتبار و ابراز که مال آقای خوئی است. خب اعتبار میکنیم زوجیت این را برای این بعد این را با همین انکحت یا زوجت یا کذا ابراز میکنیم این را. یکدفعه هم بنابر مسلک مشهور. البته دیگر بعدها ظاهراً رفع ید کردند از این که حالا دوتا بخوانند و اینها. چون حرف آقای خوئی تحلیل آن چیزی است که دارد انجام میشود نه اینکه دوتا بخوانند. که این چیزی که انجام میشود چی هست؟ این واقع است.
س: حاج آقا یعنی طبق مبنای آقای خوئی هم اگر ما نگوییم که این حکم است یعنی اراده و حکم و اینها را، باز جای این بحث باز است که آیا موضوع حکم عقل هست یا نیست؟
ج: بله آن هم هست ...
س: یعنی ما بیاییم بگوییم بله حکم نیست ولی موضوع حکم عقل به وجوب امتثال هست، حب و اراده و اینها ...
ج: باشد باشد ولی اگر گفتی این است این تعارضِ درست میشود. اگر گفتی این خودش موضوع حکم عقل است و علم به عدم داری، پس استصحاب عدم جعل جاری است حالا ولو یک چیز دیگری هم. خب حالا دیگر میخواستیم این دوتا روایتی که فرمودند ببینیم آیا واقعاً از آن چیزی استفاده میشود؟