1400/09/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب
خب بیان هفتم برای اثبات عمومیت صحیحه أولای زراره به حجیة الاستصحاب مطلقا علی فرض اینکه جزا را مقدر بگیریم و این جمله مبارکه «فإنه على يقين من وضوئه، و لا ينقض اليقين بالشك» این تعلیل باشد.
بیان ششم این بود که وجود قرائن متعدده ثمانیه حالا یا مثلاً اربعه یا ستّه علی اختلاف بزرگان این ظهور میدهد به کلام که مراد از او عام است که گذشت و نپذیرفتیم.
بیان هفتم که این ترتیبی که میگوییم غیر از ترتیب گذشته میشود. این هفتم را میآوریم اینجا برای اینکه تناسبش حفظ بشود. حالا توی تقریراتها ممکن است...
بیان هفتم این است که ما ادعا نمیکنیم این قرائن ثمانیه یا ستّه یا اربعه ظهور ایجاد میکند اما موجب اطمینان میشود.
س: دوزادهم را میگویید.
ج: بله؟
س: بیان دوزادهم ...
ج: بله، بله، ولی جایش اینجا است دیگه چون از همین قرائن میخواهد استفاده کند.
موجب اطمینان به اینکه شارع این حکمی را که در این خصوص فرموده این تعمیم دارد درواقع و یک قاعده عامی است پیش او، حالا ولو اینجا به تناسب مقام و سؤال و امثال ذلک اینطور فرموده. خب همان جوابهایی که در آن قبلی داده شد اینجا هم داده میشود چون بنیاد این قرائن وقتی اشکال داشت دیگه کما لا یوجب الظهور لا یوجب الاطمینان، بنابراین این بیان هفتم هم لا یتم.
بیان هشتم: بیان هشتم بیانی است که از بعض کلمات محقق اصفهانی در صفحه 45 و 43 از جلد پنجم کتاب نهایة الدرایه استفاده میشود. و آن این است که این جمله کبری در این قیاس «و لا ينقض اليقين بالشك» اطلاق دارد. این یقین اطلاق دارد. مقدمات حکمت در آن جاری است و اطلاق دارد. بعد از توجه به دو امر.
یک؛ اینکه الف و لام گفتیم اصلاً برای عهد نیست کما اینکه برای جنس هم نیست. الف و لام فقط وضع شده برای اشاره به مدخولش که ذهن را متوجه مدخول کند. الیقین میخواهد ذهن را متوجه به یقین کند مفهوم یقین. این نظر ما است در باب الف و لام، حالا اگر عرض میکنم که حالا کسی بگوید نه، برای این هم نیست که اشاره به مدخول باشد. برای این است که به قول بعضی از علماء جلوی تنوین را میخواهد بگیرد که آن باعث نشود نکره بشود یک فرد علی البدلی توی ذهن بیاید. برای این است فقط، فایدهاش همین است. یا آنهایی که میگویند اصلاً برای زینت است، برای قشنگی کلام است. معنای دیگری ندارد. خب علی جیمع هذه المبانی؛ هر کسی یکی از این سهتا را بگوید که حالا آقای آشیخ محمد حسین اولی را میفرمایند. پس الف و لام در اینجا عهد نیست که بگوییم و لا ینقض الیقین، الف و لام عهد است یعنی همان یقینی که قبلاً گفتم که یقین من وضوئه باشد نه، پس بنابر این مانع سر اطلاق برطرف شد. که کسی بگوید الف و لام عهد است اشاره به همان یقین قبلی است که یقین به وضوء است نه،
دو؛ مانع دوم که کسی بخواهد بگوید مانع اطلاق میشود این است که بگوید قدر متیقن در مقام تخاطب مانع از اطلاق است که آقای آخوند قائل به این است. قدر متیقن در مقام تخاطب ایشان میگوید مانع از انعقاد اطلاق، این هم درست نیست. نه، ما قدر متیقن در مقام تخاطب موجب عدم انعقاد اطلاق نمیشود کما اینکه قدر متیقن خارجی موجب عدم انعقاد نمیشود. مثل وقتی گفت «اکرم العالم» خب قدر متیقن خارجیاش اعلم اعدل است. قدر متیقنش آن است. یک کسی که میگوید اکرام عادل بکن مسلم آن را، آن قدر متیقن است چون در او مصلحت آکد و اشدّ است. قدر متیقن در مقام تخاطب این است که راجع به اعلم داشتیم صحبت میکردیم با همدیگه و این حرفها و آنوقت مولا گفت اکرام العالم؛ خب قدر متیقن در مقام تخاطب که راجع به این داشتیم صحبت میکردیم این میشود قدر متیقن در مقابل تخاطب. نه، نه قدر متیقن خارجی موجب عدم اطلاق میشود نه قدر متیقن در مقابل تخاطب، خب این پس الف و لامش برای عهد نشد. پس یقین آمده اینجا، لا ینقض الیقین، قدر متیقن این در مقام تخاطب هم موجب نمیشود ولو اینجا قدر متیقن در مقام تخاطب هم یقین به وضوء است چون همین مورد سؤال بوده و مورد گفتگوی اولی بوده، و لکن ما قدر متیقن در مقام تخاطب را هم که مضر به انعقاد اطلاق نمیدانیم. خب حالا نمیدانیم پس چیه؟ مولا در مقام بیان است، قید نکرده پس بنابراین نفرموده و لا ینقض الیقین بالوضوء که نگفته که، الف و لامش هم که عهد نشد. پس اطلاق هست.
خب اگر ما این، این فرمایش محقق اصفهانی قدس سره هست. فرموده: «كما ان كون اللام للعهد» بله، این یک مطلب که ایشان...، یک مطلب دیگری هم هست آن را هم بگویم. در صفحه 45 «حيث أن اللام للإشارة إلى مدخوله، و المفروض أن مدخوله الجنس، فيكون قابلاً لافادة الاستغراق بضميمة مقدمات الحكمة، و هي إنما تتم إذا لم يكن في الكلام دلالةٌ على خصوصية في الطبيعي، أو إذا لم يكن متيقن في مقام المحاورة، بحيث لا يلزم من عدم بيانه بدالّ نقض الغرض، لكونه مبيناً بذاته في مقام البيان».
س: محتمل القرینه را هم مضر نمیدانند ...
ج: بله، عرض کردم که مستفاد از کلام اینها، کلماتش را که نگاه کنیم یک چنین حرفی از آن ممکن است کسی استفاده بکند. که بگوید خب لا ینقض الیقین بالشک الف و لامش که عهد نشد. قدر متیقن در مقام تخاطب هم که مضر نیست. خب پس بنابراین چرا نگوییم اطلاق اینجا منعقد میشود؟
س: یکی دیگه هم قبلاً اضافه میکردید قبل از بیان ایشان فرمودید. فرمودید ما یحتمل القرینیه مانع نیست
ج: خب باید آن هم نباشد دیگه قهراً، حالا، بله، این هم ...
س: مثل آقا رضای همدانی نیست این یعنی ...
ج: بله، یک حرفی هم ایشان دارد که حالا این را گفتم؛ میخواهم بگویم که همین از آن در میآید این مطلب. و آن این است که میگوید؛ ایشان میفرماید حتی اگر بگوییم الف و لام، حتی اگر بگوییم این من وضوئه، فإنّه علی یقین من وضوئه مردد بین اینکه مورد است یا مقوّم است.
س: باز هم اشکال ندارد.
ج: باز هم ...؛ حتی اگر بگوییم این مردد است. اگر من وضوئه از باب این فرموده که چون مورد است. یا نه، مقوّم است، باز هم مضر نباشد. این فرمایش این محقق بزرگوار قدس سره ...
س: حتی اگر مقوّم باشد هم ظاهراً؛ حداقل یقین را داشته باشد موضع؟؟ مقوّم این یقین، این یقین؟؟ الف و لامش الف و لامی است که شاید مدخول دارد، مدخول هم جنس است مشکل حل است. حتی مردد نه، حتی مقوّم باشد اصلاً ...
ج: جنس هم نگویید ها! الف و لام جنس نمیگیرد.
س: الف و لام جنس نمیگیرد ولی مدخول جنس است.
ج: بله، مدخول جنس است. ایشان میخواهد بگوید که آن حرف جدید که میخواهیم اینجا به آن اضافه کردیم این است که میفرماید اگر برای عهد هم باشد ولی مردد باشد باز انعقاد اطلاق میشود.
س: اگر برای عهد باشد ...
ج: آره، برای عهد باشد ولی آن مردد باشد.
س: خب دیگه مدخول مردد است. مدخول، اگه ...، باید ما احراز کنیم مدخول چیه تا انعقاد؟؟
ج: خب حالا آن اشکال متنش است. ایشان این مطلب را در ...
س: البته ما یحتمل القرینیه را سابقاً فرموده بودید ها!
ج: علیالقاعده میخواهیم دیگه، و باید بگوییم دیگه.
خب عرض میکنم به اینکه این دوتا مبنا که حالا مبنایی است دیگه بپذیریم. همهی این حرفها مبنایی است که الف و لام عهد نباشد، برای عهد نباشد. پذیرفتن این مطلب مشکل است که بالضروره انسان میبیند که در استعمالات که ذهن را میخواهند توجه بدهند به همان که گفتند قبلاً، این آدم به وجدان عرفی خودش حس میکند که در این موارد الف و لام را به این منظور اصلاً میآورند کأنّه اگر نمیآوردند نه اینکه فقط میخواهند جنس را بگویند یا بخواهند زینت در کلام باشد. مثلاً قبلاً با یک کسی صحبت شده راجع به یک مردی، میگوید الرجل جاء، این میخواسته یعنی بگوید همان مردی که داشتیم با او صحبت، قبلاً با او صحبت میکردیم الرجل جاء یا جاء الرجل، این میخواهد ذهن را توجه بدهد به او؛ و اینکه همینکه قبلاً نقل کردیم علمای بیان اتفاق گفتند دارند. حالا من نمیدانم، اینها اجماع منقول است در این باب، این همین جوری نگفتند که؛ یعنی ؟؟ حالا ما نمیخواهیم بگوییم اجماع حجت است در آنجا مگر به آن بیانی که قبلاً گذشت و اینها اهل لساناً برمیگردد به تبادر اهل اللسان در حقیقت، خب فلذا است که تصدیق این مسئله محل تردید است از ایشان بلکه قوی است که بگوییم که همانطور که بیانیون گفتند مطلب تمامی است.
س: یعنی جزو موضوعله میدانید یا نه مثلاً مثل صیغه امر که میگویند مثلاً موضوع له ؟؟
ج: نه، ممکن است برای یک جا ...، نمیتوانیم بگوییم ...
س: ولی دواعی ظهور بالاخره پیدا میکند.
ج: نه، ممکن است برای جامع این وضع شده ...
س: جامع جنس و یعنی اینها؟
ج: آره، که هر جا آنوقت به قرینه بفهمید ...
س: چی جامع؟
ج: خصوصیت را ...
س: یعنی اینکه میگویید ظهور پیدا میکند ظهور بنحو مراد جدی و مقصود متکلم ولو ...
ج: یعنی برای إلفات النظر، حالا إلفات النظر إما الی الجنسیت یا إلفات النظر الی المعهود، این وصل است برای إلفات نظر، خب حالا إلفات نظر، إلفات نظر به چی؟ این را دیگه با قرائن باید فهمید.
س: یعنی توی جنس است إلفات نظرش چه جوری است مثلاً؟
ج: به جنس این ...
س: نه، اگر ؟؟
ج: إلفات نظر به اینکه مراد متکلم میخواهد تو را به جنس این مدخول توجه بدهد. یا نه، میخواهد به معهود توجه بدهد. ممکن است برای این وضع شده باشد. حالا ما این بحثش، این بحثش فی محل خودش دیگه حالا ...
س: این مفرد را شما ؟؟به إلفات نظر؟
ج: بله، ممکن است. یعنی این الان باید، میگویم میشود مثلاً اینجوری گفت. حالا شاید این هم نباشد. جامع میشود فرض کرد. حالا آن جامعِ چیه؟ آن ممکن است تأمل ...، حالا فعلاً استعجالاً؟؟ من میگویم لعلّ این باشد. حرف این است که آیا بنحو اشتراک لفظی وصل شده این الف و لام؟ یک دفعه وضعش کرده برای معهود، یک دفعه وضعش کرده بر این یا نه؟ یک ...
س: مثل اشتراک معنوی است ؟؟
ج: اشتراک معنوی؛ یعنی یک جامعی در نظر گرفته؛ آن یک مصداقش میشود این یک مصداقش میشود و زینت هم حتی یک مصداقش میشود. ممکن است ...
س: ایشان با این بیان دوم مشکلی دارد؟ بیان آقای اصفهانی؟
ج: که چی؟
س: که آقا برای جامع وضع شده جامع إلفات نظر، بعد به قرائن شما باید بفهمی إلفات نظر الی مثلاً شخص معین یا إلفات نظر الی جنس؟
ج: بله، و اینجا ممکن است بخواهد إلفات نظر به همان بدهد. به همان اگر باشد؛ به همان که گفتم «فإنّه علی یقین من وضوئه، میخواهد یک قاعدهای در باب وضو تعلیم بدهد با این کبری و این یقین به وضو لاینقض یقین به وضو را، اینجوری شاید بخواهد بگوید. بهخصوص که (حالا این را بعد بگوییم در آن چیز بهتر است). خب این اولاً. فلذا است که ...
س: حاج آقا ببخشید؛ اگر شما ؟؟ من فکر میکنم سید هم میخواهد همین حرف را بزند. اگر ما عهدیت را از موضوعله قطعاً انداختیم. چه بگوییم للاشاره به مدخول است چه إلفات نظر به مدخول است فرقی نمیکند. وقتی از عهدیت افتاد و معنای الف و لام این شد که مدخول را نگاه کن؟؟
ج: نه، می گوید از عهدیت نمیافتد دیگه ...
س: نه، میخواهم همین را عرض کنم. اشاره هم درست است. اشاره هم ممکن است بخواهد مشار الیه آن چی باشد؟ همان یقینِ مدنظرش باشد. إلفات نظر هم ممکن است همان یقین به وضوء یقین باشد اما ایشان با اینکه میآیند میگویند که قدر متیقن در مقام تخاطب مانند انعقاد اطلاق نمیشود میگوییم ما کار را در مدخول به، انعقاد اطلاق را تام میکنیم و مقدمات حکمت را جاری میکنیم پس یقین إلفات به چی؟ إلفات به مدخول دیگه، إلفات یعنی مدخول مطلقِ مراد است.
ج: نه، إلفات به معهود است.
س: معهود ؟؟
ج: معهود نیست که، جامع بین مدخول و معهود ...
س: إلفات به چی شما میگویید آخه ؟؟
ج: به معهود، به معهود که یقین به وضوء بود.
س: نه، نه، نه، میدانم. إلفات به معهود که باید إلفات به مدخول باشد، مدخول همان معهود باشد ...
ج: خیلی خب؛ باشه ...
س: درست است؟ خب حالا ...
ج: حالا واسطه میخورد، نمیخورد حالا ...
س: نه، نه، مهم است! مهم است! ایشان میخواهد بیاید همان کاری که به اشاره کرد اینجا هم بکند. درست میگویم آقا سید؟ شما فکر کنم یک چنین فرمایشی مدنظرتان است. میخواهم بگویم ...
س: اجماع ؟؟ میخواهد درست کند ...
ج: استنصار میکند ...
س: نه، این حرف دیگه که میآید توی ذهن؛ یعنی شما تقریباً طرف آقای ؛ میشود آقای اصفهانی به شما میگوید آقا اصلاً إلفات نظر باشد. ما مقدمات حکمت را توی این یقین کامل میکنیم. چرا؟ چون دیگه از عهدیت انداختیم. ازعهدیت که انداختید، مقدمات حکمت هم که یقین تام شد؛ یقین شد مطلق؛ همان یفید فائدة الف و لام جنس را، همان فائده را میدهد. به همین بیان که چه اشاره باشد چه إلفات نظر؛ إلفات نظر به چی میخواهد بکند؟
ج: چهطور وقتی که ...
س: إلفات نظر به یقین ...
ج: إلفات نظر عن المعهود ...
س: شما میخواهید از قرائن میخواهید بفهمید این الف و لام؟؟
ج: إلفات نظر عن المعهود ...
س: نه، الی المعهود مستقلاً یا بواسطة المدخول؟
س: درست است. حاج آقا، به واسطة اینکه مدخول چیه دیگه، ما در مدخول اطلاق ایجاد ...، مقدمات احتیاط را جاری میکنیم میگوییم مطلق است. یفید فائده الف و لام ...
ج: نه، معهود وقتی شد آن مدخول وقتی إلفات نظر از معهود شد بالاخره یک کد است.
س: اینکه احتمال است حاج آقا؛ ما باید ؟؟در مقام اثبات ...
ج: ببینید؛ ذهن که همینطور به معهود نمیرود تا یک، یک ...
س: ما میخواهیم ببینیم در مقام اثبات چه چیزی یساعدنا این بیان؟ بیان وقتی مطلق است مقدمات؟؟ جاری میشود همان ...
ج: یک وقت مدخول معبر است، ما بهِ یُنظر است، یک وقت ما الیه یُنظر است ...
س: فیه یُنظر ...
ج: یا فیه یُنظر است. در موراد عهد مدخول ما بهِ یُنظر است یعنی سبب است. یک مسانخی با او را میآورند که ذهن را، از آن خاصیت ذهن استفاده میکنند. با این ذهن میرود به طرف همان که قبلاً ذکر شده، به آن معهود ذکری یا معهود ذهنی یا معهود حضوری، این درست است آن نقش دارد. ولی نقشش نقش مدخول و توجه به او میدهد اما ما به یُنظر است و مرآت است، معبر است، خودش موضوعیت ندارد بخلاف جنس که خودش موضوعیت دارد و دیگر نمیخواهد با آن برود به جای دیگر؛ به معهود توجه بکند. خب این مبناءً به خدمت شما ...
اما آن مبنایی که قدر متیقن در مقام تخاطب این مضر نیست این هم در محل خودش معمول بزرگان گفتند مضر نیست و آقای آخوند فرموده، صاحب مرحوم مظفر در اصول الفقه فرموده ولی معمولاً قبول ندارند و ظاهراً همین درست باشد که قدر متیقن در مقام تخاطب مضر به انعقاد اطلاق نیست. اما آن دو چیز ما در اینجا داریم که محل تأمل است وجودش.
یکی اینکه خب آیا اگر کلام محفوف به ما یحتمل القرینیه باشد این چهطور اطلاق منعقد میشود؟ امام علیه السلام بهخصوص اگر شکل اول داشته باشد خب همان که در حد وسط است تکرار میشود در کبری، علی یقین من وضوئه، بعد هم فرموده و لا ینقض الیقین بالشک، الف و لام هم عهد نباشد ولی قانون شکل اول این است که همان چیزی که در صغری حد وسط بود در کبری هم همان موضوع است. خب این احتمال این دارد که اگر این بگویید سیاق سیاق شکل اولیه همین ممکن است قرینه باشد و ما یمکن عن یعوّل علیه باشد. یعتمد علیه باشد. در مقام ...
س: شکل اول دلالت نمیکند. شکل اول اگر الف و لام عهد باشد؟؟
ج: نه، نباشد. حتی نباشد.
س: حاج آقا؛ اگر مقوّم باشد من وضوء اینطوری ؟؟ اگر ؟؟ باشد چی؟ ؟؟
ج: اما قرینة أخری ... نه ...
س: شکل اول که با هر دوتا، اگر ...
ج: دقت بفرمایید چی عرض میکنم.
س: ببخشید حاج آقا؛ میان فرمایشتان، اگر کسی بگوید مورد است من یقین، مقوّم نیست و الف و لام جنس است مگر شکل اول نمیگوید؟ او هم شکل اول میگوید. میگوید الیقین، الیقین مراد است. آن هم مورد است. مورد مخصص نیست. الف و لام لا ینقض الیقین هم جنس است پس یتکرر واسطه به صغری و الکبری ...
ج: نه، ببینید؛ اصلاً عرض کردیم قبلاً، ببینید؛ اولاً این جنس که اینجا گفته میشود آن جنس منطقی نیست. گفتیم قبلاً، جنس یعنی یقین به وضوء خودش به عنوان جنسی با این قیدش، یعنی کلی ...
س: آنوقت توی کبری باید یک پله برود بالاتر؟؟
ج: در کبری آنوقت چیه؟ کبری در شکل اول حدوسط همان است که در صغری ذکر شده، ولی یک کل سرش میآید.
س: عذرخواهی میکنم. شکل اول ...
ج: کل سرش میآید؛ درست است ولی همان که آنجا ذکر شده ...
س: حاج آقا؛ شکل اول، شکل ثانی، شکل ثالث؛ تمام اشکال اغیثه؟؟تکرر حدوسطی که بنفسه که شرط است. تکرر حدوسط بنفسه شرط است. چه شکل اول باشد چه دوم باشد چه ثالث باشد ...
ج: حدوسط چیه آنجا؟ یقین من وضوء است؟ یقین من وضوء؛ مگر من نگفتم یقین من وضوء؟
س: ولی نه، یک کلیتی سرش میآید دیگه ...
ج: فعل بیاید بابا یعنی کل یقین بالوضوء ...
س: میدانم. می گویم آن بحث قبلاً گذشت دیگه، میخواهم بگویم آن بحث با آقاضیاء میشود. نمیشود بگویی عین همان است به این معنا که حضرتعالی میفرمایید.
ج: بله، بنابراین اینجا چنین قرینهای یعنی چنین احتمالی وجود دارد و ما با وجود این چه جور بگوییم که مولا در مقام بیان بود قید نیاورد؟ این شکل اول انصراف دارد به اینکه حداقل باید اینجوری گفت. انصراف دارد به اینکه حدوسط اینجا همان حد وسطی است که در آنجا ذکر شده، این یکی.
دو؛ اینکه از کجا که مولا در مقام بیان...، آخه یکی از مقدمات حکمت این است که در مقام بیان باشد.
س: این هم چنین اصلی ندارد.
ج: از کجا این در مقام بیان یک قاعده کلیهی همه جایی است؟ نه، در مقام بیان باب وضوء است. و میخواهد وظیفه باب وضو و شک در وضو را بیان بکند.
س: یک هذایی، یک من وضوئه دوبارهای اگر فرمودند دیگه ...
ج: نه، لازم نیست بیاورد. شما میخواهید دیگه ...
س: اصلی هم که نداریم که ؟؟
ج: بله؟
س: میگویم اگر یک هذایی، یک من وضوئه میفرمودند اضافه بر؛ یعنی هذا ال ...
ج: چون می گویند العاقل یکفیه الاشاره، العاقل...، لزومی ندارد. میگوید خب این قرائن است دیگه ...
س: نه، یعنی ما باید الان با قدر متیقن بیاییم قاعده در باب وضوء را اصطیاد کنیم. این کلام از ظهورش افتاده ...
ج: چرا؟
س: کلام آمده به غرض ضرب القاعده ؟؟
ج: ضرب قاعده برای باب الوضوء ...
س: هذا اول الکلام
س: ولو برای باب وضوء ...
ج: ولو برای باب وضوء، ولی برای باب وضوءش هم مجمل است.
ج: چرا؟
س: استظهار از آن نمیشود دیگه ...
س: خب قدر متیقن ...
س: با قدر متیقنش داریم میگوییم ...
ج: نه دیگه، امام به هدفش میرسد دیگه ...
س: امام به هدفش میرسد ...
س: ولو با قدر متیقن ...
س: امام هدفش چیه؟
ج: هدفش این است که شما ...
س: امام هدفش این است که با این کلام قاعده؟؟
ج: ببینید؛ بله، با همین کلام هم ما به باب؟؟ وضوء میرسیم.
س: بله ولی ...
س: با این کلام نمیرسیم.
ج: نه، ببینید ...
س: ما میگوییم آقا؛ الف و لام مردد بین جنس و عهد، جنس باشد وضو را میگیرد، عهد باشد فقط وضو را میگیرد. پس قاعده وضو در آمد.
ج: در آمد؟ پس ...
س: کلام از غرض خودش که ضرب القاعده؟؟ افتاد ...
ج: نه، نه ...
س: ؟؟ اول باید قدر متیقن ...
س: اول یک آثاری، یک من وضوئه میفرمودند کلام در آن ظهور خودش که ضرب القاعده هست باقی میماند ولو ؟؟
ج: مگر هدف امام علیه السلام این است که شما را به مقصد با ظهور برساند؟ با کلامش میخواهد برساند. اینکه این ...
س: نه دیگه؛ در مقام ضرب القاعده است بله ...
ج: بله، بابا با ضرب ...
س: قانونگذار وقتی میخواهد قانون بنویسد باید با آن متنش صراحت داشته باشد ...
ج: مگر ضرب القاعده راهش منحصر در ظهور است؟ ضرب القاعده یعنی قاعده را، یک قاعدهای دست شما بدهد. این قاعده را که میخواهد دست شما بدهد یا به اینکه کلامی بگوید که ظهور در آن قاعده دارد یا کلامی بگوید که میداند شما برداشت نهاییات فقط میشود او باشد. و مازاد حجت نداریم. بر آن مقدار است. این هم کفایت میکند.
س: ولی به نظرم عقلاء یک هذا یا یک من وضوئه اضافه میکنند؟؟
ج: نه، نه، اتفاقاً اینجوری نیست.
س: برای اینکه دیگه این ان و منها پیش نیاید.
ج: نه، اینجوری نیست.
س: و بعد قانونگذاری که متن قانون مینویسد این را اشکال میکنند که ؟؟
ج: ببینید؛ اینجاها آن قانونگذاری است که خوب دقت بفرمایید. قانونگذاری که مثل قرآن باشد که کسی ناقلی واسطه واقع نمیشود. وقتی این وسائط دارد ناقل؛ با دهتا واسطه دارد به ما میرسد. این راوی از او شنیده، او از او شنیده، او از او شنیده؛ اینها بر اصل مطلب تحفظ میکنند دیگه؛ وثاقتشان درست است؛ نمیخواهیم ...، ولی اینجور نیست که مثل قرآن بخواهی با او حساب بکنی، حالا بگویی حتماً هذا بیاوری آنجا هم بلاغت و فصاحت مراعات شده، همه چیز مراعات شده در آنجا. خب اینجا حالا میگوید که خب ...
س: ؟؟
ج: راوی چه میگوید؟ میگوید خب وقتی که، همین است دیگه باید آن اینجا هم باشد دیگر، خب من اینجوری نقل میکنم دیگر ...
س: و میدانم که اینها همینطور میفهمند ولو بنحو ...
ج: میفهمند، که خلاف نکردم که.
حالا این هم بیان هشتم بود که عرض شد. بیان نهم، در بیان نهم این است که ما برای تعمیم استفاده کنیم از عنصر الغاء خصوصیت. برای استفادهی از عنصر الغاء خصوصیت دو تقریب فرموده شده، یک تقریب تقریبِ حضرت امام قدسسره هست در استصحاب در همین رسالهی استصحابیهشان و آن این است که تناسب حکم و موضوع در کتاب الفائق ریشههای الغاء خصوصیت بیان شده آنجا که چه چیزهایی ممکن است موجب الغاء خصوصیت بشود و علل الغاء خصوصیت چی هست. یکی از علل الغاء خصوصیت تناسب حکم و موضوع است. و امام قدسسره در اینجا میفرمایند همهی وجوه، یعنی همهی عدهای از وجوبی که حالا ایشان واقف شدند و احتمال میدادند آنها را رد کردند گفتند اینها موجب تعمیم نمیشود نمیشود، این موجب تعمیم میشود، تناسب حکم و موضوع. فلذا در آنجا بعد تضعیف آن بیانات فرمودند «و اما إلغاء الخصوصية بمناسبة الحكم و الموضوع فهو حق سيأتي بيانه على جميع التقادیر» چه بگویید مقصودشان از جمیع تقادیر هم این است که چه بگوییم جزاء محذوف است، چه بگوییم «فانه علی یقین من وضوئه» این خودش جزاء هست چه بگوییم که توطئه هست، همهی احتمالاتی که قبلاً گفته شد. به تناسب حکم و موضوع ما میفهمیم که این حکم عام است اینجا. بعد ای مطلب را در صفحهی هشتاد و چهار فرمودند، در صفحهی هشتاد و هفت که گفتند سیأتی اینجا هست «يمكن استفادة الكلية بإلغاء الخصوصية عرفاً و مناسبة الحكم و الموضوع، ضرورة ان العرف يرى ان اليقين لكونه مبرماً مستحكماً لا ينقض بالشك الّذي لا إبرام فيه و لا استحكام» موضوع ما یقین است، حکم ما عدم نقض به شک است، نهی از نقض به شک است، خب چرا شارع این نهی کرده از نقض به شک؟ بهخاطر اینکه این یقین به وضوءِ با این خصوصیتش؟ اینکه معلوم است دخالت ندارد که، چون متعلق یقین که دخالتی در استحکام و ابرام ندارد که واژهی نقض و بگویند نقض نکن به شک که شک یک چیز غیر مبرمی است. پس معلوم میشود تناسب حکم و موضوع این هست که این بهخاطر این جهتش گفتند. مثلاً اگر میگویند مثلاً کسی میگوید که این کسی که اینجا ایستاده است این عالمی که اینجا ایستاده است اکرام کن، به تناسب حکم و موضوع این وجوب اکرام برای او مناسبتش با این این است که اینجا ایستاده است یا چون عالم است؟ ولو گفته این عالمی که اینجا ایستاده است اکرام کن ولی تناسب حکم و موضوع به ما میگوید اینجا ایستادنش دخالت ندارد، عالم بودنش دخالت دارد، تناسب حکم و موضوع؛ چون اکرام ربطی به اینجا ایستاده باشد یا آنجا ایستاده باشد یا یکجا دیگر ایستاده باشد یا اصلاً نایستاده باشد اینها دخالت ندارد که. به تناسب حکم و موضوع آدم میفهمند این قیدِ دخالتی در حکم ندارد. اینجا هم که میگوید نقض نکن به شک، نهی میکند از نقض به شک، ولو قبلاً فرموده باشد «فانه علی یقین من وضوئه» ولی از این حکمِ میفهمیم «من وضوء»اش دخالت ندارد، این یقین است که میگوید نقض نکن.
س: یعنی کأنّه ارتکاز هم یواشکی داخل کردند ...
ج: بله؟
س: ارتکاز را یواشکی، من حیث لا یشاء؟؟؟، این هم و الا اگر ما بخواهیم این ارتکاز را داخل نکنیم این تعبدی است لعلّ خب میخواهد یک قاعدهی تعبدیِ خاص باب وضو را بگوید، این حیث لا یشاء؟؟؟ را باید آن ارتکاز را هم بیاوریم داخل ...
ج: ؟؟؟ این دو راه است، یک راه این است که کسی میرود میگوید تعلیل به امر ارتکازی دارد نه آن را امام نمیخواهد بگوید آن را رد کرده ...
س: ؟؟؟ جواب نمیدهد، این را نمیخواهد بفرماید ولی اگر بخواهد بفرماید این راه را باید آن را هم ضمیمه کند و الا جواب نمیدهد ...
ج: نه نه
س: ؟؟؟ لعل تعبدی باشد ...
ج: نه، اینجا چون این است که نقض بهکار برده، این حکم نهی از نقض کرده، میگوید نقض نکن یقین به وضو را. خب این حکم مثل همان که عرض کردم، میگوید اکرام کن عالمی که اینجا ایستاده ...
س: آنجا هم ...
ج: صبر کنید حالا شما، زود ...
س: میخواستیم به کلامش اضافه کنیم که ....
ج: میدانم من عرض میکنم این دوستانی که گوش میکنند، همان شب هم باز یک کسی آمد توی مؤسسه میگفت ما برایمان هی کلام منسجم نمیشود، نمیفهمیم چی میشود آخرش. و لذاست که اگر اجازه بفرمایید کلام تمام بشود بعد اگر اشکالات دیگر داشتید اشکالی ندارد. در پاکستان که ما بودیم متکلم و منبری یا ذاکر وقتی حرف میزد یهو یک کسی از وسط میگوید نعرهی حیدری، نعره یا رسول الله یا چی و ....
بله، خب این ایشان میخواهد بفرماید که تناسب حکم و موضوع را من دارم میگویم ولو چنین چیزی توی بین عقلاء هم نباشد، ارتکاز هم نباشد، این آقا هم، این گوینده هم میخواهد تعبد کند ولی تعبد که میخواهد بکند عقلاء میگویند چی؟ میگویند این را که دارد این حکم را اینجا میآورد ولو توی بین ما نیست ما هم قبولش نداریم توی ارتکاز ما هم نیست این به چه مناسب دارد میگوید؟ به مناسبت اینکه آن مبرم است این یک چیز غیر مبرمی است، پس بنابراین وضو دخالت ندارد، وضو که در ابرام او، استحکام او دخالت ندارد که. پس بنابراین معلوم میشود موضوع پیش او همین است. اینجا اگر این قید را آورده بهخاطر این است که مورد سؤال بوده یا مورد کلام بوده. این تقریب حضرت امام قدسسره هست که اینجا فرمودهاند. تناسب حکم و موضوع.
عرض میکنم به اینکه خب قبلاً راجع به این یک مقداری به تناسب جهات دیگر صحبت شد. ببینید یک مسأله که من حالا قبلاً عرض نکردم این را، یک مقداری برای انسان، برای من یک مقداری واضح نیست اطراف و جوانب آن این است که یقین امر مبرمی است، شک امر غیر مبرم است. شما یقین مبرم، آدم از امر مبرم به امر غیر مبرم معنا ندارد دست بردارد. شک چرا غیر مبرم است و یقین مبرم است؟ اینها صفات نفس است، علل، به یک علتی این پیدا شده به یک علتی آن پیدا شده. اصلاً این حرف که یقین مبرم هست لا یرفع الید عنه به شکی که یک امر غیر مبرم و چیزی است که لا ابرام و لا استحکام فیه. مثلاً اگر شما بخواهید بفرمایید که شک یعنی بهخاطر عدم دلیل است، آدم شاک را میشود با او صحبت کرد یا اینوریاش کرد یا آنوریاش کرد، از حالت شک او را بیرون آورد. ولی آدمی که یقین دارد خب استدلال دارد دیگر، شاک بر این است که نه به اینور دلیل دارد نه به آنور دلیل دارد، شاک است، خب شما یک استدلال میکنی برایش یا اینور را برایش اثبات میکنی یا آنور را برایش اثبات میکنی. اما آدمی که یقین دارد بالاخره دلیل بر یک طرف اقامه شده برایش. خب بنابراین از این جهت اگر میخواهیم بگوییم که آن ابرام دارد این ابرام ندارد خب جوابش این است که به خدمت شما عرض شود که شاک مثل مجتهدی که شاک است به برائت مراجعه میکند، آسمان به زمین ببری از شک خودش دست برنمیدارد، چرا؟ برای اینکه آن ادله را حساب کرده دیده درست نیست اینور را هم حساب کرده دیده درست نیست میگوید هیچ دلیلی در مقام نیست من شک دارم چی هست.
س: شک مبرم است....
ج: از آنهایی که یقین هم دارد مبرمتر است. یقیناش از آنهایی که مبرم.
میگوید کی میگوید آقا؟ آن چیزِ را دیدید؟ همین فیلمی که آقای شیرازی با آقای چیز دارند، خب آن میگوید چی هست؟ شک مبرم است یعنی نمیشود از دستش گرفت چرا؟ برای اینکه استدلال دارد، میگوید کل ادلهای که برای آنور هست نگاه کردم باطل است، کل ادلهای که برای اینور است نگاه کردم باطل است، پس ما در مقام اثبات نه بر اینور دلیل داریم نه، مبرمِ مبرم است شکمان. شک که همینجوری نیست که، یقین هم همینطور. گاهی یقین یک کسی به یک چیز یقین پیدا میکند تا با او حرف میزنی یقین را از دستش میگیری. این یقینهایی که عوام پیدا میکنند که سرعت در... گاهی خیلی یقین یکخرده با او حرف بزنی دست برمیدارد به شک میافتد. الان یکی از مشکلات جامعهی ما همین است دیگر که چون بر آن، در عقاید حقه حتی، اینکه دشمنان دین و اینها استفاده میکنند و القاء شبهات میکنند یعنی همین یقینها را هی میگیرند دیگر. یقینها را گرفتن خیلی جاها آسانتر از شک را برطرف کردن است. چون مردم خیلی جاها شک دارند بخواهی شک را از دستشان بگیری به یقین تبدیل بکنی خیلی سختتر است، اما باورها و یقینهایشان را خیلی جاها میشود زود از آنها گرفت. اینکه یقین یک امر مبرمی است، شک امر غیر مبرم و غیر مستحکمی است و این؛ این اولاً اصلاً این مطلب که حالا توی آن ارتکاز هم از آن استفاده میشد، چه هم استفاده میشد این، بله اگر آنجوری که آقای خوئی معنا میکردند که ایشان میفرمودند نه یک راهی است که یقیناً به نتیجه میرسد، یک راهی است که مشکوک است به نتیجه میرسد. اینجا آدم عاقل نمیآید به راه مشکوک سرمایهگذاری بکند که نمیداند به نتیجه میرسد و راهی هم.... خب این، آن یقین است این یقین است، این درست است آن مطلب ولی اینکه ما بگوییم یقین مبرم است شک مشکوک است به این شکل که این توی کلماتی بود کلمات غیر از حضرت امام هم بود دیگر، دیگران هم داشتند ...
س: حاج آقا امام این تیکه دوماش که شک غیر مبرم هست را توی تناسب حکم و موضوع نیاز ندارد، به ما میگوید من یک مادهی نقض دارم، مادهی نقض یعنی مثلاً رفع الامر المبرم؟ مبرم من چیست؟ یقین است یا الیقین بالوضوء است؟ همین، یعنی کار به اینکه شک غیر ...
ج: فعلاً ما کلام ایشان را داریم حساب میکنیم، ایشان اینجوری فرمود، خواندم عبارتش را.
«أنّ العرف يرى أنّ اليقين لكونه مبرماً مستحكماً لا ينقض بالشكّ الذي لا إبرام فيه و لا استحكام» بله با یقین آخری که خود آن مبرم و استحکام دارد اشکال ندارد بشکنی این را ولی «بالشک الذی لا ابرام فیه و لا استحکام» نه، فلذا امام فرمود «و لکنه ینقضه بیقین آخر» چون آن هم ابرام دارد، استحکام دارد. آن درست، اما شکی که «لا ابرام فیه و لا استحکام» با این یقین، این یکی؛
دو: اینکه همان مطلبی که قبلاً هم عرض میکردیم و آن این است که اصلاً اینجا اگر خود یقین و شک مقصود است خب یقینی وجود ندارد که، منقوض است خودش تکویناً، نیست که من بخواهم رفع ید کنم از آن به این شک. ولی اگر بخواهید بگویید، پس اگر خود یقین و شک مقصود است یکی اینکه این کبری اصلاً که تناسب حکم و موضوع مشکل است، یکی اصلاً نیست که حالا ما بخواهیم این را اینجا تطبیق بکنیم. و اگر بخواهید بگویید تطبیق تعبدی است که گفتیم مثلاً یزید بر اشکال. اگر بخواهید بگویید که نه «لا ینقض الیقین بالشک» این به قرینهی همین که نه یقینی الان وجود ندارد عرفاً اصلاً یعنی کنایه است از اینکه یعنی احکام آن یقین را با شک دست برندار از آن، احکام یقین را به شک دست برندار از آن. خب اگر این را بگوییم مگر احکام یقین ابرام دارد؟ موضوع آن ابرام دارد، موضوعاش هست موضوعاش هم که از بین رفت. وقتی موضوع از بین رفته معنایش چی هست که ما احکام آن موضوع را بخواهیم بار کنیم؟
س: این کنایه تناسب ندارد میگویید؟
ج: کنایه تناسب ندارد. یعنی کنایه تناسب دارد ولی دیگر الغاء خصوصیت نمیآید ...
س: که بخواهد توسعه بدهیم ...
س: لازمهی اینکه لا تنقض را شما میفرمایید یعنی ترتیب آثار و احکام نده، این ترتیب آثار و احکام نده مدلول لا تنقض هست، یعنی لا تنقض آن یقینی که واقعاً بوده که ابرام داشته را حالا لا تنقض یعنی چی؟ الان که چیزی ....
ج: یعنی آن آثارش را ...
س: آهان، نمیگوید احکام را سوراخ نکن نقض نکن از بین نبر، خود لا تنقض یعنی ترتیب آثار نده. نه اینکه لا تنقض احکام را که بگویی خب احکام که دیگر ابرام ...
ج: نه، بله کنایه است دیگر، ما که نمیگویید زید کثیر الرماد، رماد یعنی شجاعت، یعنی سخاوت، نه آنکه در معنای خودش استعمال میشود. اما این مراد جدیاش چیست؟ این است که میخواهد بگوید اینجا، مراد جدی این است که آثار یقین گذشته را الان پیاده کن در ظرف شکات ...
س: خب این منظور از تنقض است یا از یقین است؟
ج: از «لا تنقض الیقین» است، یعنی میگوید یقین که نیست که به من میگوید یقینت را نقض نکن، آنکه نقض شده من الان شک دارم. پس میخواهد چی بگوید؟
س: از لا تنقض مرادش این است که احکام را بار نکن ...
ج: آره آره، این است که احکام یقین را الان ادامه بده ...
س: خب تناسب کنایهاش چی هست میفرمایید دارد تناسب؟
ج: خب حالا احکام یقین را پیاده کن الان ادامه بده، این را میخواهد بگوید دیگر. خب حالا که این را میخواهد بگوید تناسب حکم و موضوع اینجا اقتضاء چی میکند؟ اقتضاء میکند که میگوییم هرجایی ولو گفته لا تنقض یقین به وضوء را به شک، که معنایش این است که یعنی احکام وضو را پیاده کن، اینجا چه تناسب حکم و موضوعی است که ما بگوییم یعنی هر یقین به هرچیزی را احکامش را پیاده کن؟
س: این فرمایشتان درست است، اصل تناسب کنایهاش چهجوری است؟
ج: چی؟
س: کنایه ...
ج: کنایه از این باب است که وقتی میگوید «لا تنقض الیقین بالشک» یقین دیگر وجود ندارد که بگوید آن را نقض نکن، آنکه نقش شده است ...
س: میدانم این را متوجه شدم، با این تصویری که حضرتعالی فرمودید که یقین اصلاً ابرام با شک باشد تفاوتی ندارد میخواهم باید یکجوری میگویم باشد ....
ج: نه آن دو ....
س: میدانم آنکه قبول است دوتا هست ...
ج: از آن صرفنظر کردیم ...
س: این را کامل متوجه هستم از آن صرفنظر فرمودید. میخواهم بگویم با توجه به آن فرمایش سابقتان اصلاً این کنایهها چهجوری تصویر میشود؟ وقتی ما یقین و هیچ ابرامی در آن فرض نمیکنیم یا اگر هم فرض میکنیم همان ابرام را در شک هم فرض میکنیم و میگوییم اینها تفاوتی ندارند، این چهجوری این کنایه درست میشود؟
س: بالاخره حضرت قاعدهی نقض را استفاده کردند دیگر ...
س: چهجوری این کنایهها درست میشوند؟ خب یکجوری باید درست کنیم این را، این کنایهها چهجوری عقلائی میشود؟ مثل کثیر الرماد باید تناسب داشته باشد ؟؟؟ یک داستانی پشت آن باشد. میدانم آن اشکال قبلی بود و صرفنظر کردید یک اشکال جدیدی میفرمایید ...
ج: بله اشکال جدید است، اشکال جدید این است که نقض هم اصلاً به ابرام کار ندارد ...
س: ؟؟؟ تناسب را ...
ج: نه دقت بکنید میگوییم به ابرام کار نداریم ...
س: میدانم ولی بهطورکلی میگویم تناسب را با توجه به مبنای سابقتان چهجوری تفصیل میکنید در کنایه؟ این سؤال....
ج: برای اینکه دلالت اقتضاء هست که میخواهد پس نمیخواهد بگوید خود یقینِ را نقض، چون یقینی که نیست که به من بگوید نقضاش نکن....
س: میدانم دلالت اقتضاء هست ولی اصلاً عقلاء اگر شما میفرمایید آن یقین و نقض در ابرام با هم تفاوتی ندارند بهکار نمیّبرند که ما چنین دلالتی، پس باید یکجوری ابرام را درست بکنیم که اینجا بهکار ببرند ...
ج: نه آقای عزیز چرا بهکار نمیّبرند؟
س: خب وقتی تفاوتی ندارد برای چی بهکار میبرند؟ برای چی کنایه میزنند وقتی با هم تفاوتی ندارند؟ درست است دلالت اقتضاء شما را کامل قبول داریم که وقتی منقوض شده میفهمیم آن نیست پس معلوم است اشاره است به یک امر دیگری که احکام باشد. ولی میگویم اینها موقعی استوار میشوند که شما بتوانید برای این کنایه یک بیان عقلائی پیدا بکنید. وقتی که یقین و شک در نقض و ابرام هیچ فرقی با همدیگر ندارند چه بیان عقلائی دارد که اینجوری کنایه بزنید؟
س: بل انقض بیقین آخر استاد چی میفرمایید شما؟ بل انقضه بیقین آخر ...
س: من همین را دارم میگویم دقیقاً، پس معلوم است یک ابرامی وجود دارد در یقین نسبت به شک ...
ج: نه آقای عزیز، برای چی ابرام میخواهید؟
س: آخر پس چرا اینجور ادبیات را استفاده میکنند؟ یعنی هرجا تعبدی است تعبدی استعمال کنند، عقلاء این وجه را داشته باشد آخر، که بیاید بگوید وقتی یقین و شک در ابرام هیچ تفاوتی با هم ندارند چرا میگوید «لو تنقض بالشک بل انقض بیقین آخر» ماضی که نمیخواهد بکند که ...
ج: بله، بهخاطر اینکه قبلاً شما یقین به او داشتید ولو طبق آن هم علم نکردی ولی چون قبلاً یقین به آن داشتی حالا میگوید آن چیزی که یقین به آن داشتی آن یقینات را که کنایه از چیه؟ از احکام آن یقین است و احکام آن متیقن. مثل اینکه وقتی میگوید که زید کثیر الرماد آنجا معلوم است که کثرت رماد بما هو هو که یک چیز مستحسنی نیست که، غیر از اینکه خانه را پر از خاکستر و کثافت و فلان میکند، چی هست؟ یا اصلاً معلوم است که یا امروز اگر میگویند زید کثیر الرماد، کثیر الرماد ندارد اصلاً. معلوم است که این میخواهند از این کنایه بزنند که بله لازمهی کثرت رماد اینکه غذا زیاد درست میکند، اجاق زیاد روشن میکند پس فلان، این باعث میشود که با این کنایه بزنند. اینجا هم میگوید «لا تنقض الیقین بالشک»، «لا تنقض الیقین بالشک» چون قبلاً به آن یقین داشتی، یک چیزی نبوده که قبلاً مشکوک باشد، معلوم نبوده، نه معلوم بوده، حالا چیزی که معلوم بوده خب آثار آن حالا آن آثارِ را هم بار کن. بیربط که نیست یک نکتهای دارد ولو اینکه ما نکتهی عرفیاش را هم نفهمیم ولی میفهمیم که این کنایه میشود، چون خودش که نمیشود اراده بشود. مگر ما همه چیزها باید، یعنی عرف هم وجه خیلی چیزها را اصلاً نمیفهمند...
س: نه چون عرفاً استعمال میشود، فرقش این است این، من میگویم ....
ج: استعمال که میشود ولی همه چیز، ببینید عرف درحقیقت اینها تقلید میشود، علتش را نمیفهمند خیلی وقتها، تقلید است. یعنی میبینند افراد این کلام را، این واژه را در این حالت استعمال میکنند، این هم دیگر در همین حالت استعمال میکند با اینکه نمیفهمد که علت اینکه این واژه را در این حالت استعمال میکنند چی هست؟
س: این را آن اولی که کنایه زده چرا کنایه زده؟
ج: بله؟
س: اولی که کنایه زده، بقیه نفهمیدند اولی چطور کنایه زده؟ شما میگویید بقیه تقلید کردند اولی چطور ...
ج: میگویم عرف الان، بابا اولی .....
س: خب یکی باید کنایه زده باشد بقیه تقلید بکنند ....
ج: نمیدانیم، من نمیفهمم او چرا زده، ولی میفهمیم که این کنایه است. مثل عَلَم منقول، به یک وجهی مثلاً جعفر در لغت به معنای جوی نمیدانم چه چیزی هست، حالا اسم آدمها را گذاشتند جعفر، حالا نمیفهمند چرا؟ ولی اسمش را گذاشته جعفر ...
س: اینها با آنجا فرق دارد ...
ج: اینها به خدمت شما عرض شود که حالا این یک بیان، بیان حضرت امام قدسسره هست. بیان ...
س: حاج آقا توی ؟؟؟ حضرتعالی یک دو مرحلهای شد انگار، یکی در بیان مناشئ ابرام بود که آقا یقین یا بهخاطر ادلهاش مبرم است یا بهخاطر متعلقاش فرمودید مبرم است، بعد از اینجا رفتید سراغ کنایه، این دو مرحله به نظرمان ...
ج: آره دو مرحله است، بله، یک وجه این بود که گفتیم اصلاً این مطلب که یقین مبرم و مستحکم است ولی شک مبرم و مستحکم نیست و با این چیزی که محکم و مستحکم نیست دست از آن محکم و مستحکمِ برندار. این، در این مناقشه کردند گفتند از خود این مطلب را ما درک نمیکنیم درست، چون هردو آن محکم و به یک لحاظ هردو محکم و مستحکم است، به یک لحاظ هردو مثل هم هستند. همانجور که یقینها را میشود با حرفی از دستش گرفت شک هم میشود. یعنی اگر کسی بیاید به ما بخواهد توضیح بدهد بگوید آقا، آنکه عرض کردم از این بود، بگوید آقا محکم و مستحکمی از این باب است که در شک نه اینور دلیل دارد نه آنور دلیل دارد ولذا شاک است، شما بتوانی زود از دست او بگیری. دلیل بیاوری از شکاش بیاوری بیرون. ولی کسی که یقین دارد بر اساس یک دلیلی یقین پیدا کرده. گفتیم کسی بخواهد اینجوری برای ما توضیح بدهد و بگوید بهخاطر این ما میگوییم آن مستحکم است این مستحکم نیست جوابش این است که گفتیم نه، این دلیل نمیتواند قانعکننده باشد برای ما و بگوید این غیر مستحکم است آن مستحکم است درست؟ این امر اول بود که اصلاً کل این مطلب زیر سؤال است ....
س: یعنی برای ابرام ما فقط همین یک وجه را داریم؟
ج: بله؟
س: برای ابرام فقط همین یک وجه را داریم؟
ج: خب دیگر من وجه دیگر بلد نیستم ....
س: ؟؟؟
س: شما یکبار فرمودی یا ....
س: ؟؟؟ فراموش نشده باشد اگر یعنی ...
س: نه نه اشکال دارم، از لحاظ، عرض من این است برای ابرام وجوهی محتمل است؟ شما یکدانه یا دوتا را ...
ج: نه وجه دیگر چیه؟ ما چیز دیگر ...
س: همین انکشاف از واقع، شما میفرمایید اگر ...
ج: هردو صفت نفس است، یقین صفت نفس است ...
س: و راسخ در نفس هم هست ...
ج: آهان بهخاطر دلیلش هست ...
س: ؟؟؟ مبرم، یا منشأ آن، منشأن آن هم که میشود مثلاً آنکه دلیل دارد منشأ را بهراحتی از دستش گرفت، آنکه دلیل ندارد بر آن عدم الدلیلاش خیلی هم محکم است چون مثلاً مجتهد است و اینها. من عرضم این است این دوتا صفت نفسانی علاوه بر اینکه خودشان چی هستند و علاوه بر اینکه منشأ آنها چی هست یک شیء سومی هم در آن هست که میتواند ابرام و عدم ابرام ...
ج: چی هست آن؟
س: همان کشف از واقع، قطع در این علاوه بر اینکه یک صفت نفسانی است کشف از واقع ....
ج: کشف از واقع چه استحکامی به او میدهد؟
س: کشف از واقعش مستحکم است ...
س: کشف از واقع دارد او ندارد ...
س: ؟؟؟ کشف از واقع را دارد ولی شک در کشف از واقع متزلزل است ...
ج: بابا آنکه برمیگردد به ماهیت این دوتا ....
س: همین را میخواهم عرض کنیم، یعنی اینها ....
ج: استحکام نمیدهد، این استحکام نمیدهد ....
س: ؟؟؟ آقا عرضم این است این قسمت سومش را اصلاً بررسی نکردیم ...
ج: نکردیم بهخاطر اینکه روشن است که وجهی برای استحکام آن نیست. حالا شما این را هم اضافه کن، اگر از این جهت هم میخواهید بگویید این هم وجه استحکام نمیشود که یقین به چی خورده؟
س: نه نه، به چی خورده نه، نه نه، درجهی کشفاش از واقع ...